چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا
مولای سبز پوش
- چقدر از دیدنت خوشحالم. کار خوبی کردی که دوباره به کوفه بازگشتی.
- من هم از دیدن تو خوشحالم و هنوز باورم نمیشود که در کوفه هستم.
- چرا؟ مگر چه اتفاقی افتاده است؟
- زمانی که من از کوفه میرفتم، این شهر اینقدر بزرگ و زیبا نبود. نگاه کن! تمام شهر سبز است. هر جا نگاه میکنی نخلی قد برافراشته است.
- در این چند سال اخیر کوفه شهر آبادی شده است. با حفر چاهها و قناتها مشکل کم آبی تا حد خیلی زیادی برطرف شده و کشاورزی و دامداری رونق فراوانی یافته است.
- میخواهم واقعیتی را برایت بگویم. به شرطی که به من نخندی و مسخرهام نکنی.
- قول میدهم. بگو.
- وقتی به کوفه رسیدم. به شک افتادم که راه را اشتباهی آمدهام و از شهر دیگری سر درآوردهام. اما هر چه فکر کردم دیدم که در حوالی کوفه هیچ شهری به این بزرگی و زیبایی نیست.
- خیلی مضحک است. یعنی تو وطن خودت را نشناختی؟!
- مگر قول ندادی که مسخرهام نکنی؟
- مرا ببخش. آخر چطور ممکن است مردی پس از چند سال دوری، هنگامی که به وطنش باز میگردد، در شناسایی آن دچار شک و شبهه شود؟
- حق با توست. شاید اگر تو هم مثل من. این چند سال را از کوفه دور بودی و اینک دوباره به آن بازمیگشتی، همین اتفاق برای تو هم پیش میآمد.
- کوفه، کوفه است. از جای خودش تکان که نخورده است.
- اما چهرهاش عوض شده. وقتی که من از کوفه میرفتم، فرسنگها فرسنگ اطراف شهر بیابان خشک و بیآب و علف بود، اما اکنون تا چشم کار میکند نخلستان و مزرعه است.
- به تو گفتم که کوفه شهر آبادی شده است.
- گفتی و من هم شنیدم. ولی قبول کن که این همه آبادانی در طول مدت چند سال خیلی عظیم و باور نکردنی است. این نخلستانها مثل بهشت است.
- پس اگر اینجا مثل بهشت است، همین جا بمان.
- همین تصمیم را هم دارم. البته آمده بودم سری به اقوام و آشنایان بزنم و بازگردم، اما این مناظر دلفریب و این هوای پاک و لطیف دل از من ربوده است.
- خوشحالم از اینکه میشنوم قصد ماندن داری.
- میبینی عمر آدمی به چه سرعتی میگذرد. پنج سال به یک چشم بر هم زدن گذشت. من پنج سال از عمر خود را بیهیچ فایدهای از دست دادم و در همین پنج سال دوری من، این شهر به اندازه پنجاه سال و شاید هم بیشتر، پیشرفت کرده است.
- سفر چقدر تو را عوض کرده، مثل شاعران حرف میزنی.
- شعر مگر چیست؟ آیا این زمین که بر روی آن ایستادهایم و پر از درخت و پرنده است، همان خرابه دوران کودکی ما نیست؟
- چرا، همان زمین خرابه است. یادت هست بچهها به اینجا میگفتند صحرای جهنم!
- اما دیگر اینجا صحرای جهنم نیست. باغ است. مثل بهشت است.
- حالا که از مناظر اینجا خوشت آمده بیا تا این اطراف را خوب به تو نشان بدهم. حال و حوصلهاش را داری؟
- با کمال میل.
- پس برویم. فقط مواظب شاخهها باش.
- خیلی دلم میخواهد بدانم این همه عمران و آبادانی کار چه کسانی است؟
- نگو چه کسانی. بگو چه کسی است.
- شوخی نکن.
- شوخی نمیکنم.
- راست میگویی؟
- قسم میخورم.
- چطور ممکن است یک نفر در کمتر از پنج سال این همه کار کرده باشد؟
- بستگی دارد که آن یک نفر چه کسی باشد.
- هر که باشد یک آدم معمولی نیست . خیلی دلم میخواهد او را بشناسم.
- آیا نمیخواهی او را به من معرفی کنی؟
- او کسی نیست جز امیرالمومنین علیبنابیطالب (ع.)
- علی بن ابیطالب (ع)، خلیفه مسلمین؟!
- سعادت از هنگامی به کوفه رو کرد که آن حضرت این شهر را به عنوان مرکز حکومت خود برگزید و با ورود ایشان به کوفه، آبادانی در این شهر آغاز شد و روز به روز وضع زندگی مردم بهتر شد. هر چه میبینی حاصل تدبیر و کوشش اوست.
- مگر ایشان کار هم میکرد؟
- من بارها شاهد بودهام که آن حضرت مانند یک کارگر ساده بیل میزند، چاه میکند و درخت میکارد. تلاش ایشان شب و روز نمیشناخت و هرگاه که از تدریس و تعلیم و قضاوت و رسیدگی به امور مردم فارغ میشد و یا از جبهه جنگ باز میگشت، کار خود را دوباره از سر میگرفت و دیگران را نیز تشویق به این کار میکرد.
- عجب! ایشان چه لزوم میدید که خود را این همه به زحمت بیندازد؟
- حیات او با کار و تلاش و خدمت به همنوع عجین بود. او همانطور که در تمام فضایل بینظیر بود، در سختکوشی و خیرخواهی نیز همتا و مانندی نداشت. اوایل که به اینجا آمده بود، روزی از “او پرسیدم: علت این همه کار و تلاش شما در چیست؟” آن حضرت فرمود: “خداوند به مردم امر کرده است زمین را با کشاورزی آباد سازند تا به این وسیله خوراکشان از غلات و حبوبات و میوهها و سایر روییدنیها تامین گردد و در آسایش زندگی کنند.” (۱) همچنین آن حضرت فرمود: کسی که آب و خاک در اختیار دارد و نیروی خود را برای بهرهبرداری از آن به کار نمیگیردو با فقر به زندگی خود ادامه میدهد، نفرین خدا بر او باد. (۲) آن حضرت بیکاری را دوست نداشت و میفرمود: “اگر تن به کار دادن مایه رنج و زحمت است، بیکاری نیز موجب نادرستی و فساد است.” (۳)
- شنیدهام که رسول خدا (ص) نیز این گونه اهل کار و مشوق افراد کوشا بوده است.
- چه کار خوبی کردی که از پیامبر گرامی خدا (ص) سخن به میان آوردی. امام (ع) هرگاه فرصتی مییافت خاطرات شیرینی از رسول خدا(ص) بیان میفرمود و سخنان حکیمانه و عبرت آموز ایشان را برایم نقل میکرد. مثلا امام میفرمود: هرگاه نزد پیامبر معلوم میشد که کسی بیکاره است، رسول خدا (ص) میفرمود: “از چشمم افتاد.” (۴) همچنین آن حضرت ضمن سفارش به تلاش، اجر کسی را که زندگیش را از راه دسترنج و حلال به دست میآورد و با مجاهدان در راه خدا برابر دانسته (۵) و فرموده است که آنان در روز قیامت با پیامبران محشورند. (۶) راستی هیچ میدانی که رسول خدا (ص) در بازگشت از جنگ تبوک دستان پینه بسته کارگری به نام سعد انصاری را بوسیده است؟
- میدانم. این را همه میدانند. خودمانیم، تو هم خیلی عوض شدهای. مانند حکیمان حرف میزنی.
- هر چه آموختهام در این پنج سال و در محضر مولایم علیبن ابیطالب (ع) بوده. من همیشه در محضرش بودم و سخنانش را با گوش جان میشنیدم. او دریای بیکران دانش بود. کم سخن میگفت. اما سخنانش عمیق و ارزشمند بود. به یاد ندارم که هیچ پرسش مرا بیپاسخ گذاشته و مرا قانع نکرده باشد.
- پس با این اوصاف هیچ وقت دلت برای من تنگ نشده است!
- اگر دلخور نمیشوی باید بگویم وقتی در کنار ایشان بودم دلم برای هیچ کس تنگ نمیشد.
- این درختها چقدر محصول آوردهاند. چه خرماهای درشتی دارند.
- حتما خیلی شیرین هم هست!
- بگذار خاطرهای درباره این درختها برایت تعریف کنم. یک روز تقریبا حوالی همین ایام بود که امام (ع) را دیدم در حالی که کیسهای به دوش دارد و شتابان در حال خارج شدن از شهر است. سلام کردم و پرسیدم که داخل کیسه چیست؟! امام (ع) ایستاد و با خوشرویی سلام مرا پاسخ گفت. آن گاه در حالی که تبسم دلپذیری بر لب داشت فرمود: درخت خرما، انشاءالله ... فهمیدم که در درون کیسه چیزی جز هسته خرما نیست. هستههایی که سال بعد هر کدام درختی شد. (۸) همین درختهای سبز و سرافرازی که میبینی.
- خیلی جالب است. یعنی این درختها دست ایشان را بوسیدهاند؟
- امام (ع) همان طور که با انسانها مهربان بود به طبیعت هم مهر میورزید آن حضرت میفرمود: “کسی که درختی را بفروشد و به جای آن نهالی غرس نکند، پول آن درخت مانند خاکستری است که در برابر توفان بر باد رفته باشد.” و از رسول خدا نقل میفرمود که اگر کسی درختی بکارد یا زراعتی سبز نماید و مردم و پرندگان و چرندگان از آن بخورند اجر صدقه دارد.” (۹) همچنین از آن بزرگوار نقل میفرمود که “اگر ساعت انقراض عالم فرا برسد و یکی از شما نهال درختی در دست دارید؟ چنانچه به اندازه کاشتن آن درخت فرصت دارید، حتما آن را بکارید.”
- هیچ نمیدانستم درختکاری و کشاورزی اینقدر فضیلت و اهمیت دارد.
- من هم نمیدانستم، اما امام (ع) به من آموخت که انسان در مقابل جامعه و محیطی که در آن زندگی میکند موظف و مسئول است. آیا هیچ میدانستی که به جز حضرت ادریس پیامبر تمامی پیامبران الهی در کار کاشتن درخت و کشاورزی کوشا بودهاند؟
- نه. نمیدانستم. مگر اهمیت کشاورزی در چیست؟
- باز هم میپرسی اهمیت کشاورزی در چیست؟! آیا این همه دلیل و فایده که برشمردم برای تو قانع کننده نبود؟ اصلا چه دلیلی برتر و بالاتر از اینکه اهمیت دادن به کشاورزی در یک سرزمین، استقلالش را تضمین میکند و آن را از بیگانگان بینیاز میسازد. خوب به یاد دارم روزی، اواسط ماه مبارک رمضان خدمت مولایم علی (ع) رسیدم. تابستان گرمی بود و حضرت با آنکه روزه بود با جدیت کار میکرد و عرق از سر و رویش جاری بود. گفتم: بیل را به من بدهید و قدری استراحت کنید.” حضرت نپذیرفت و فرمود: “اگر قصد کمک کردن داری همراه من تو هم مشغول کار شو.” بیمعطلی اطاعت کردم و در حین کار، راز این تلاش خستگی ناپذیر را از آن حضرت جویا شدم. حضرت برای لحظهای دست از کار کشید و با پشت دست، عرق پیشانی مبارکش را پاک کرد و در حالی که به دور دستها نگاه میکرد فرمود: “وای بر مردمی که از محلی که کشت نکردهاند، میخورند و از چیزی که خود نبافتهاند، میپوشند.” (۱۰)
- قصد رنجاندن تو را ندارم. ولی تا به حال آیا فکر کردهای که قصد علی (ع) از این همه تلاش، گردآوری مال و دارایی بیشتری بوده است؟!
- دریغا که او را ندیدهای و نمیشناسی، او به مال دنیا هیچ اعتنایی نداشت. وقتی عاقبت به خلافت برگزیده شد بر منبر رفت و گفت: “تا هنگامی که حتی یک نخل در مدینه داشته باشم، هیچ سهمی از بیتالمال نمیخواهم. (۱۱) او تمام در آمدش را بیدریغ و به طور پنهانی صرف کمک به بهبود زندگی محرومان و درماندگان میکرد. این را تمام اهالی کوفه میداند که او هر شب به صورت ناشناس به خانههای یتیمان و زنهای بیسرپرستی که شوهرانشان در جبهههای نبرد به شهادت رسیدهاند، آذوقه میرساند و خود به تکه نان خشکی قناعت میورزید.
- مردی با این مقام و با این همه کار و تلاش خستگی ناپذیر وقتی در محراب مسجد کوفه ضربت خورد، هیچ دارایی قابل ملاحظهای نداشت. حسن بن علی (ع) فرزند ارشد آن بزرگوار در خطبهای که در روز شهادت آن حضرت بیان فرمود به صراحت اعلام کرد که “آن حضرت هیچ درهم و دیناری پس از خود بر جای نگذاشته است.” (۱۲)
- مرا ببخش که با پرسشهایم باعث ناراحتی و اندوه تو شدم. باید میپرسیدم. من پنج سال پیش به دنبال یافتن حقیقت شهر و دیارم را ترک کردم. غافل از آنکه اگر میماندم به پاسخ تمام پرسشهایم میرسیدم. خوشا به حال تو. به سعادت تو حسودیم میشود.
- من در این پنج سال جز دروغ و فتنه و ریا ندیدم و نشنیدم، هیچ میدانی که من در این پنج سال کجا بودم؟
- از کجا بدانم. من که علم غیب ندارم. خودت بگو.
- شام.
- شام؟!
- آری شام. شهری که اینک معاویه در آنجا خلافت خود را جشن گرفته است. او در تمام این سالها با دروغ پراکنی مانع آن بود که مردم شخصیت واقعی امام علیبن ابیطالب (ع) را بشناسند اما اینجا این نهرهای روان، این نخلهای سربلند، با زبان بیزبانی با من سخن میگویند. این شاهدان خاموش گواهی میدهند بر عظمت صداقت مردی که در زیر آسمان آبی این شهر میزیست و نیتی جز جلب رضای خدا و خدمت به مردم نداشت.
- حال که به اینجا رسیدیم بگذار راز شگفت انگیز دیگری را برایت بگویم. این نهرهای جاری، این نخلهای سربلند و این چاه که میبینی همراز خلوت نیمه شب آن مرد بزرگ و گریههای غریبانه اوست. او هر شب تنها به نخلستان میآمد و در تنهایی به مناجات و نیایش میپرداخت و آنگاه تنهایی بزرگ خود را در دل این چاه میگریست. درد غربت او مثل خودش بزرگ و بیانتها بود و ای کاش این چاه، یا این نخلها لب به سخن میگشودند و کلامی، تنها کلامی از آنچه شنیدهاند با ما باز میگفتند. بیتردید این چاه و این درختهای خاموش در رازداری از ما سزوارتر بودهاند.
-.. .
- بیا، سرت را داخل چاه کن. چشمهایت را ببند و به هیچ چیز دیگری فکر نکن. شاید صدای نالههای مولایم را بشنوی. او را بخوان. با تمام وجود او را فریاد بزن. او مهربان است. درخواست تو را بیاجابت نمیگذارد...
کامران شرفشاهی
پینوشتها:
-۱ مستدرک، ج ۲، ص ۴۲۶
-۲ بحارالانوار، علامه مجلسی، جلد ۲۳، ص ۱۹
-۳ ارشاد مفید- ص ۱۴۱
-۴ بحارالانوار، علامه مجلسی، جلد ۲۳، ص ۶
-۵ مستدرک، ج ۲، ص ۴۲۴
-۶ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۲۳، ص ۶
-۷ اسدالغابه، ج ۲، ص ۲۶۹
-۸ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۹، ص ۵۹۹
-۹ مستدرک، ج ۲، ص ۵۰۱
-۱۰ امام شاهد و شهید، تالیف: دکتر علی قائمی امیری، ص ۹۶
-۱۱ وسایل الشیعه، شیخ حر عاملی، ج ۲، ص ۷۹
-۱۲ امالی صدوق، ص ۱۹۲
پینوشتها:
-۱ مستدرک، ج ۲، ص ۴۲۶
-۲ بحارالانوار، علامه مجلسی، جلد ۲۳، ص ۱۹
-۳ ارشاد مفید- ص ۱۴۱
-۴ بحارالانوار، علامه مجلسی، جلد ۲۳، ص ۶
-۵ مستدرک، ج ۲، ص ۴۲۴
-۶ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۲۳، ص ۶
-۷ اسدالغابه، ج ۲، ص ۲۶۹
-۸ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۹، ص ۵۹۹
-۹ مستدرک، ج ۲، ص ۵۰۱
-۱۰ امام شاهد و شهید، تالیف: دکتر علی قائمی امیری، ص ۹۶
-۱۱ وسایل الشیعه، شیخ حر عاملی، ج ۲، ص ۷۹
-۱۲ امالی صدوق، ص ۱۹۲
منبع : روزنامه رسالت
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست