پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
مجله ویستا
انسان، آزادی، عبودیت، قانون
● انسان و آزادی
رسیدن به «سعادت»، آرزوی همه انسانهاست; چنانکه بهرهمندی از «آزادی» نیز یکی از خواستهها و آرمانهای بشر بوده و هست. اگرچه مفهوم اجمالی این دو واژه برای همگان روشن است، اما تفسیر دقیق سعادت و آزادی و تعیین محدوده و مصادیق آن دو، آسان نیست.
از آنجا که آزادی، وصفی او اوصاف نفسانی انسان است، با تعدد و تفاوت انسانشناسیها، معنا و مفهوم آن متعدد میگردد. هستیشناسی و جهانبینی هر شخص، انسانشناسی او را تحت تاثیر خود قرار میدهد و هر انسانشناسی خاص، مفهوم ویژهای از آزادی به ما عرضه میکند. از این رو، آزادی از نظر اسلام با آزادی مورد نظر مکاتب غربی، غیر دینی، و غیر اسلامی تفاوت فراوان دارد; زیرا پایههای شناختی اسلام و مکاتب دیگر درباره جهان و انسان و سعادت او متفاوت میباشند.
روشن است که آزادی، هیچگاه نمیتواند مطلق و نامحدود باشد; چرا که اوصاف هر موجودی، تابع خود آن موجود است; موجود محدود، وصف محدود دارد و موجود نامحدود، وصف نامحدود. ذات اقدس خداوند که وجودی است مطلق و ناحدود، همه اوصاف ذاتی او نیز مطلق و نامحدود میباشد و انسان که موجودی محدود و متناهی است، به ناچار اوصاف کمالی او مانند حیات و آزادی و علم و قدرت و اراده نیز محدود و متناهی میباشد. اگر هستی یک شیء، محدود باشد و ما برای او اوصاف نامحدودی فرض کنیم، لازمهاش، «تجاوز وصف از موصوف» میشود که امر محالی است; یعنی وصف، در جایی حضور داشته باشد که موصوفش حضور ندارد و این فرض، فرض محال است.
بنابراین، ممکن نیست که انسان محدود، آزادی نامحدود داشته باشد و وصفش تابع خود او نباشد. خداوند گرچه انسان را آزاد آفریده و به او اراده و اختیار داده است، اما اراده و اختیاری محدود نصیب او نموده است و لذا انسان این قدرت و توانایی را ندارد که با اراده خود، هر آنچه را که میخواهد محقق سازد; و همسان همین محدودیت طبیعی و تکوینی، وقتی که انسان در محیط اجتماعی خود زندگی میکند، محدودیت قانونی و حقوقی و اجتماعی نیز جلوی رهایی مطلق و آزادی بیقید و حصر او را میگیرد. چگونه ممکن است که هر فردی در اجتماع، از آزادی نامحدود برخوردار باشد و در عین حال، چنین جامعهای دچار هرج و مرج نگردد و به سعادت و کمال شایسته خویش نائل گردد؟
● آزادی و طبع طغیانگر انسان
آنچه تا کنون تاریخ بشر نشان داده و آنچه که انسان درباره افراد عادی و انسانهای عصر خود دیده و میبیند، این است که اکثر انسانها از روی طبع خود، مایل به تعدی و افزون گراییاند. در درون بسیاری از انسانها شعله «هل من مزید» (۱) افروخته است و به هیچ حدی راضی و قانع نیستند; البته در کنار این زیادهخواهی طبیعی، در فطرت همه انسانها گرایش به قسط و عدل تعبیه شده است. بر اساس بحثهای تفسیری که برهان عقلی نیز تا حدودی مؤید آن است، در فطرت انسان(نه در طبیعت او)، مساله دینخواهی و توحید و حق و قسط و عدل الهی نهاده شده و اینکه خدای سبحان فرموده است: «فطرت الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله» (۲) یا اینکه فرمود: «فالهمها فجورها وتقویها» (۳) ، ناظر به همین مطلب است.
قرآن کریم، افزونطلبی طبیعت انسان و «هل من مزید»گویی او را تصدیق نموده و در بیش از پنجاه مورد، انسانها را مذمت کرده است که نکوهش در همه آن موارد، به طبیعت انسان برمیگردد. صفاتی مانند هلوع، جزوع، منوع، قتور، ظلوم، جهول، عجول، همه مربوط به طبع انسان است نه فطرت او. درباره فطرت وی میفرماید: «لقد کرمنا بنی ادم» (۴) یا «فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها» (۵) و همه اینها، ستایش از انسان و فطرت توحیدی اوست. اینکه در اولین خطبه نهجالبلاغه آمده است که انبیاء(علیهمالسلام) آمدهاند تا دفائن عقلی بشر را شکوفا کنند: «ویثیروا لهم دفائن العقول» (۶) ، ناظر به فطرت اوست.
در وجود انسان، دفینهها و گنجینههایی است که برخی مربوط به علوم و معارف و دانش است و برخی مربوط به گرایشهای پاک و الهی انسان که انبیاء(علیهمالسلام) این استعدادهای علمی و عملی فطری را شکوفا میکنند.
از آنچه گفته شد روشن گردید که اگر طبیعتبر زندگی انسان حکومت کند نه فطرت او، هیچ حد و مرزی برای خواستههایش وجود ندارد و به هیچ محدودهای راضی نمیشود و آزادی مطلقی میخواهد که هیچ کس در برابرش نباشد و همه چیز از آن او باشد و بس; و چنین وضع نابسامانی، غیر از هرج و مرج تحملناپذیر نخواهد بود. از اینرو، هیچ قانونی در جهان وجود ندارد چه قانون شرقی و چه قانون غربی، چه قانون کشورهای مترقی و چه قانون کشورهای جهان سوم، چه قانون الحادی و چه غیرالحادی مگر آنکه برای انسان محدودیتهایی قرار داده و آزادی او را مقید نموده و برای تخلف و تعدی او مجازاتی مقرر نموده است.
پس این چنین نیست که انسان، آزاد مطلق باشد و هر کاری را که خواست، انجام دادنش صحیح باشد: «ایحسب الانسان ان یترک سدی» (۷) . آزادی به معنای بیبندوباری و رهایی مطلق را نه عقل میپذیرد، نه فطرت، نه دین، و نه جوامع انسانی. انسان در عین آزاد بودن، در ابعاد اخلاقی، حقوقی، اقتصادی، سیاسی، و نظامی، حد و مرزهایی دارد که باید آنها را رعایت کند و اگر نکند، در همه جای دنیا برای او تنبیه و مجازاتی وجود دارد و اگر چنین نباشد، هرج و مرج و فساد، همه جوامع را به نابودی میکشد.
● چه کسی آزادی را محدود میکند؟
پس از اثبات لزوم محدودیت آزادی انسان و ضرورت کنترل خواستههای طبیعی انسانها، سخن به اینجا میرسد که تعیینکننده محدوده آزادی انسان در شؤون اعتقادی، حقوقی، اعمال، احوال، و سنت و سیرت کیست؟ پاسخ منطقی سؤال فوق این است که تنها کسی میتواند حدود آزادی انسان را معین سازد، که برای اصل هستی او حد و مرزی قرار داده و او را محدود و متناهی آفریده است; زیرا تنها او به مخلوق خویش آگاه است و میتواند آزادی متناسب با کمال را برای او مشخص سازد; خداوندی که برای هر چیز، اندازهای خاص قرار داده است: «انا کل شی خلقناه بقدر» (۸) . خدایی که انسان موصوف را دارای حد آفریده، محدوده آزادی او و دیگر اوصافش را نیز خود او معین میسازد.
اگر تصویر درست آزادی چنین است، انسان هرگز خود را مالک آزادی نمیداند، بلکه امانتدار حریت و آزادی مییابد. آزادی که از زیباترین چهرههای حقوقی است، ملک انسان نیست، بلکه ودیعه و امانت الهی است که به او سپرده شده و لذا انسان، موظف است که در حراست از آن دریغ نکند و هرگز آن را به رای خویش تفسیر ننماید و بر اساس هوای خود تحریف نسازد; چه اینکه هیچ انسانی حق ندارد خود را بفروشد و خود را بنده دیگران کند و آزادیاش را به بردگی تبدیل نماید; همان گونه که حیات انسان، ودیعه الهی است و هیچ شخصی حق ندارد دستبه خودکشی باطل بزند; زیرا انتحار، خیانت در امانتحیات است.
بنابراین، تفسیر علمی تحریفنشده آزادی و اعمال درست آن در مقام عمل، هر دو از ودایع الهیاند و انسان متعهد، امانتدار آنهاست.
● «آزادی» در جهانبینی الهی و مادی
همان گونه که در آغاز کتاب گفته شد، تفسیر آزادی، بستگی دارد به انسانشناسی; و انسانشناسی نیز وابسته به جهانشناسی است و با تفاوت جهانبینی و انسانشناسی، تفسیر آزادی نیز متعدد و متفاوت میگردد.
جهانبینی الهی میگوید: جهان دارای مبدا و معاد است و برای انسان، وحی و رسالتی آمده و انسان در عین طبیعی بودن، دارای حیثیت وجودی فراطبیعی میباشد و مسافری است که عوالمی را پشتسر گذاشته و عوالمی را پیشرو دارد و با مرگ، نابود نمیشود، بلکه روحش، از عالمی به عالم دیگر منتقل میگردد.
در مقابل این بینش، جهانبینی مادی است که میگوید: جهان هستی، چیزی جز همین جهان محسوس مادی نیست و آغاز و انجامی ندارد و زندگی انسان نیز میان میلاد و مرگ خلاصه میشود و پس از مرگ، نابود میگردد و پاداش و کیفری وجود ندارد. قرآن کریم، سخن این گروه را چنین نقل میکند: «ان هی الا حیاتنا الدنیا نموت ونحیا» (۹) ; یعنی جز همین حیات دنیوی و زندگی و مرگ آن، چیز دیگری نیست.
بر اساس این دو جهانبینی و این دو منطق، دو گونه تفسیر درباره آزادی انسان پدید میآید. کسانی که جهان و انسان را در ماده خلاصه میکنند، آزادی را همان رهایی مطلق و بیقید و شرط میدانند; البته تا آنجا که نسبتبه دیگران تعدی نشود. آنان معتقدند که آزادی انسان، به معنای توان همه جانبه او در انتخاب هر چیز و از جمله بردگی برای انسانهای دیگر است. در نگاه آنان، انسان، آزاد است که دین را بپذیرد یا نپذیرد و اگر نپذیرد، هیچ ملامتی بر او نیست; زیرا هیچ حقیقتی را از دست نداده است. اما در مکتب وحی، این رهایی مطلق، به معنای بردگی است; زیرا چنین آزادی مطلقی برای انسان، معلول اسارت او در دست آرزوها و هوسها میباشد و او در واقع، هوای درونیاش را پیروی میکند: «افرایت من اتخذ الهه هواه» (۱۰) ; آیا دیدی آن کس را که هوس خود را بندگی کرد؟
باید عنایت داشت که اگر چه خداوند انسان را «تکوینا» آزاد آفریده است و او در انتخاب هیچ دینی مجبور نیست، لیکن «تشریعا» موظف است که دین حق را که خواسته فطرت پاک و الهی اوستبپذیرد. راه رشد و کمال و هدایت، از بیراهه گمراهی و ضلالت جدا و متمایز گشته است و هر انسان خواهان سعادت و کمال، باید هدایت الهی را مغتنم شمارد و از طغیان و طاغوت دوری ورزد و به خداوند ایمان آورد که در آن صورت، به دستگیره هدایت و طناب الهی دستیافته که هیچگاه او را در میان راه نمیگذارد و از هدایت محروم نمیسازد: «قد تبین الرشد من الغی فمن یکفر بالطاغوت ویؤمن بالله فقد استمسک بالعروهٔ الوثقی لاانفصام لها» (۱۱) . بر پایه جهانبینی اسلامی، هر باور انسان و هر گونه عمل او، در برزخ و در جهان آخرت، به شکلی خاص ظهور میکند و انسان، موجودی است که همواره در حال هجرت از دنیا به برزخ و از برزخ به آخرت است و در این میانه، کفر و الحاد و حقستیزی، به چهره مار و عقرب ظهور میکند و این، نشانگر آن است که اندیشه نادرست، سم کشنده روح انسان است و خداوند هرگز راضی نیست که انسان با آزادی مطلقش، دین حق را نپذیرد و با سم کفر و الحاد، خود را هلاک سازد.
بنابراین، اگر چه انسان تکوینا موجودی مجبور نیست، ولی آزادی او، دردایره دین الهی و دستورهای حیاتبخش آن است نه فوق آن; و هیچگاه کسی نباید بگوید من حق دارم دین الهی را نپذیرم; زیرا با نپذیرفتن دین خداوند که مطابق با فطرت انسانی اوست، در واقع، از انسانیت و عقلگراییاش خارج میگردد.
قرآن کریم، از سویی، قلمرو آزادی عقیده را کاملا تبیین کرده و چنین میفرماید: «فبشر عباد× الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه» (۱۲) ;(ای پیامبر!) مژده ده به آن بندگان من که سخن را میشنوند و از بهترینش تبعیت و پیروی میکنند. از سوی دیگر، «سخن احسن» را نیز معرفی نموده است: «ومن احسن قولا ممن دعا الی الله وعمل صالحا وقال اننی من المسلمین» (۱۳) ; یعنی سخن چه کسی بهتر از گفتار شخصی است که به سوی خدا فراخوانده، کار نیک را انجام دهد و بگوید: «من از مسلمانانم». به این ترتیب، اگر چه قرآن کریم انسانها را تشویق میکند تا سخنهای گوناگون را بشنوند و سخن بهتر را برگزینند، در عین حال، سخن بهتر را معرفی میکند و انسان را تشویق مینماید که بر اساس گرایش فطری خود، به آن سخن بهتر بگرود و مسلمانی باشد که کار نیک میکند و به سوی خداوند دعوت مینماید.
و اما آیاتی مانند «وقل الحق من ربکم فمن شاء فلیؤمن ومن شاء فلیکفر» (۱۴) و نیز «انا هدیناه السبیل اما شاکرا واما کفورا» (۱۵) که بیانگر آزادی انسان میباشند، پیام آنها درباره آزادی تکوینی انسان است نه آزادی تشریعی; و معنایش این است که راه و چاه، از یکدیگر مشخص شدهاند و انتخاب هر یک، به دستشماست; زیرا شما مجبور نیستید و در عمل میتوانید هر یک از این دو را اختیار کنید; اگر راه حق را رفتید، به بهشت و سعادت ابدی خواهید رسید و اگر راه باطل را پیمودید، به آتش و جهنم منتهی خواهید شد; نظیر آزادی انسان در انتخاب «سم» و «شهد» که تکوینا آزاد است، ولی در شریعت و عقل، هرگز آزاد و رها نیست.
● آزادی عقیده
دین، مجموعهای از اعتقادات ویژه است که هرگز نمیتوان آن را بر کسی تحمیل کرد. اگر اصول و مبادی دیانتبرای کسی حاصل نشود، دین نیز در قلمرو جانش وارد نمیشود و از اینرو قرآن کریم، در یکی از درخشندهترین آیاتش میفرماید: «لا اکراه فی الدین» (۱۶) ; دین را نباید با اکراه و اجبار به مردم تحمیل نمود.
ذات اقدس اله، دل انسان را به گونهای آفریده است که تنها به «برهان» سرمیسپارد و لذا میفرماید: «ان الظن لا یغنی من الحق شیئا» (۱۷) . این آیه، بیانگر این حکم ارشادی است که: «سخن مظنون نگویید; زیرا اثری در دل دیگران ندارد». «عقیده» که امری علمی است نه عملی، اگر مبادی و مقدماتش در نفس انسان پیدا شود، خود او نیز متحقق میگردد و اگر چنین نشود، قابل تحمیل نیست. افکار انسان، بر برهان و دلیل تکیه دارد و از اینرو، نه خود انسان میتواند عقیدهای را بر خود تحمیل کند و نه دیگران توان تحمیل بر او را دارند. اثبات و سلب فکر و عقیده، به دست کسی نیست و نیازمند مبادی و مقدمات علمی خویش است. اگر مقدمات علمی مطلبی فراهم شد، اعتقاد به آن مطلب منعقد میشود و اگر نه، آن را به صورت حقیقی باور نمیکند. عقیده، با «عقد» و «گره خوردن» ارتباط دارد و خود عقد، با تصدیق علمی و یقینی مرتبط است. در اعتقاد، دو عقد و گره لازم است; یکی میان موضوع و محمول که به همین جهت، «قضیه» را «عقد» مینامند و دیگری میان محصول قضیه و نفس انسان که این عقد دوم را «اعتقاد» مینامند.
البته میشود انسان با تصوراتی خیالی زندگی کند; بدون آنکه آنها را از طریق دلیل و برهان به دست آورده باشد; مانند بچهها که غالبا در خیالند و با خیال خود زندگی میکنند و این امر، به اقتضای حکمت الهی و مناسب با مقطع سنی آنهاست; و یا مانند افرادی که با «مد» زندگی میکنند و روش و منش و شیوه زندگی آنان را مدهای وارداتی تعیین میکند. چنین افرادی، زندگی خیالی دارند و به جای شکوفایی عقل، خیالشان به فعلیت درآمده است و به اصطلاح علمی، «متخیل بالفعل» هستند و «عاقل بالقوه»; زیرا برای کار خود، فاقد هر گونه برهان و دلیل منطقی میباشند.
انسان، وقتی به کمال میرسد که بر اساس حسن اختیار خود، حق را بپذیرد. اکراه و اجبار، اختیار را از انسان میگیرد و به همین دلیل، خدای سبحان درباره اندیشه و عقیده، آزادی را محور قرار داده و اکراه در دین را جایز نمیداند و وظیفه انبیاء(علیهمالسلام) را عرضه و ابلاغ دین میداند: «ما علینا الا البلاغ المبین» (۱۸) و به پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله و سلم میفرماید: «لعلک باخع نفسک الا یکونوا مؤمنین ان نشا ننزل علیهم من السماء ایهٔ فظلت اعناقهم لها خاضعین» (۱۹) ; گویا تو قالب تهی میکنی بر این اندوه که چرا اینان ایمان نمیآورند; اگر ما بخواهیم، چیزی را از آسمان نازل میکنیم تا ایشان برای آن خاضع و فروتن شوند. پس خدای سبحان، ایمان اجباری را سعادت نمیداند و برای آن، اثری در کمال انسان قائل نیست.
● آزادی عقیده و جهاد ابتدایی
گاهی از سوی دشمنان آگاه یا دوستان نادان گفته میشود که اسلام، با شمشیر پیشرفت کرده و عقیده اسلام، به وسیله جنگ و جهاد بر مردم تحمیل شده است.
بررسی تاریخ صدر اسلام شهادت میدهد که اسلام، با برهان و استدلال پیشرفت کرده است; زیرا رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و همراهان ایشان، در مدت سیزده سالی که در مکه بودند، فشارهای بسیاری را تحمل کردند و در این مدت، عدهای از مکه و اطراف آن مسلمان شدند و عدهای نیز که از مدینه در مراسم حجبه حضور ایشان میرسیدند، بر اساس دعوت و تبلیغ صحیح، اسلام را میپذیرفتند. زمانی هم که آن حضرت وارد مدینه شدند، پیش از آنکه قدرتی داشته باشند، از همه طرف مورد تهاجم قرار گرفتند و جنگهای «بدر صغری»، «بدر کبری»، و «احد» صورت گرفت و پس از آنکه حکومت اسلامی شکل یافت، خدای سبحان، با اذن «اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا» (۲۰) ، اجازه دفاع را به مسلمانان مظلوم داد تا بتوانند برای حفظ حکومت اسلام و مسلمین و برای نجات محرومان و مظلومان دیگر از شر کافران بیمنطق و فتنهگر، به جهاد در راه خدا نائل شوند.
در اسلام، جهاد بر دو نوع است; یکی «جهاد دفاعی» و دیگری «جهاد ابتدایی». «جهاد دفاعی» آن است که مسلمانان برای دفاع از خود، در برابر هجوم و حمله دشمن، ستبه شمشیر و سلاح میبرند; و «جهاد ابتدایی»، جهادی است که به دستور ولی مسلمین به سوی کافران رفته، آنان را به پذیرش اسلام دعوت میکنند و برای این دعوت، موانع غیرمنطقی را به وسیله جنگ، از میان بر میدارند.
علامه طباطبائی(رضوانالله تعالیعلیه) در این باره تحلیلی دارند که نتیجهاش بازگشت جنگ ابتدایی به جنگ دفاعی است (۲۱) . توضیح مطلب اینکه:
اولین و اساسیترین حق انسانها، حق حیات سالم است که از آزادی فطرت پاک انسانی سرچشمه میگیرد; فطرتی خدایی که تبدیلپذیر نیست: «فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله» (۲۲) . سران ستم و سردمداران کافر کشورهای غیرمسلمان، این حق را از مردم سلب نموده، با شیوههای گوناگون و تبلیغات نادرستخود بر ضد حق، اجازه و فرصت تفکر و اندیشه صحیح را به آنان نمیدهند و با فتنه و آشوب در برابر ارشاد و تبلیغ اسلام، نمیگذارند چراغ هدایت دین که خواسته فطرت همه انسانهاست، به محدوده کشور شرک و کفر برسد و این کاری است که همه دشمنان بیمنطق انبیاء(علیهمالسلام) در طول تاریخ بشر انجام دادهاند و در این حال است که فرمان «قاتلوهم حتی لاتکون فتنهٔ» (۲۳) برای از میان برداشتن فتنه و آشوب، صادر میشود تا به دنبال آن و پس از رفع موانع سردمداران کفر، فطرت اسیرشده مردم آن دیار آزاد شود و سخن منطقی دین به صورت «بلاغ مبین» به آنان عرضه گردد: «وما علینا الا البلاغ المبین» (۲۴) و خود مردم بتوانند چهره واقعی حق را بیابند و آزادانه آن را اختیار کنند: «فمن شاء فلیؤمن ومن شاء فلیکفر» (۲۵) و از آنجا که دین حق، در کمال روشنی و بدون هر ابهامی، هماهنگ با فطرت انسانهاست: «فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها» (۲۶) مردم با میل و رغبت قلبی، آن را میپذیرند و دین الهی فراگیر میشود: «ویکون الدین کله لله» (۲۷) .
بنابراین، جنگ و جهاد ابتدایی، برای تحمیل دین بر مردم نیست، بلکه ستیزی با سران بیمنطق کشورهای بیدین و با فتنهگری و تبلیغات فریبنده و بیاساس آنان است و نه تنها برای تحمیل عقیده نیست، بلکه موافق آزادی عقیده و برای مهیاسازی آن است. پیامبران الهی، همگی پاسداران دلهای مردم و شکوفاسازان فطرت آنان هستند: «ویثیروا لهم دفائن العقول» (۲۸) . فکر و دل مردم، امانتهای الهیاند که پیامبران از آنها محافظت میکنند و لذا موسای کلیم(علیهالسلام) خطاب به فرعونیان چنین گفت: «ان ادوا الی عباد الله انی لکم رسول امین» (۲۹) ; بندگان خدا را به من بسپارید که من برای شما رسول امین پروردگارم.
● قرآن و آزادی اندیشه
قرآن کریم، گشودن بند و زنجیرها را از دست و پای مردم و آزاد کردن آنان را یکی از بهترین نعمتها و رهآورد رسالت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم میداند: «ویضع عنهم اصرهم والاغلال التی کانت علیهم» (۳۰) . بدترین زنجیرها، زنجیر جهل و نادانی یا زنجیر بردگی و بندگی است که انسان گرفتار آنها، نمیتواند حقایق را بشناسد و یا پس از شناختن، به سبب اسارت، نمیتواند نظر خود را بیان کند و بر فرض اظهارنظر، توان اجرای مصوبات الهی را ندارد.
آزادی اندیشه، در قالب امر به تفکر، تعقل، تدبر، و مانند آن، در بیش از سیصد آیه از آیات قرآن کریم مطرح شده است و مهمتر آنکه ذات اقدس اله، نزول قرآن را، برای هدف تعقل و تدبر معرفی مینماید: «انا انزلناه قرانا عربیا لعلکم تعقلون» (۳۱) ; ما کتاب خود را به صورت قرآن عربی نازل کردیم تا شاید شما تعقل کنید; «کتاب انزلناه الیک مبارک لیدبروا ایاته ولیتذکر اولوالالباب» (۳۲) ; قرآن کتاب مبارکی است که به سوی تو نازل نمودیم تا در آیاتش تدبر کنند و تا صاحبان عقلها متذکر شوند. در آیه دیگر، بیتدبران را چنین توبیخ میفرماید: «افلا یتدبرون القرءان ام علی قلوب اقفالها» (۳۳) ; چرا برخی در قرآن تدبر نمیکنند; مگر بر آن دلها قفل زده شده است؟
خدای سبحان در این آیه کریمه، علاوه بر توبیخ بیتدبران، مانع تفکر و تدبر را نیز معرفی مینماید. «گناه»، مانع تدبر انسان است که نخست، سبب رین و تیرگی قلب او میشود: «کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون» (۳۴) و سپس، سراسر قلب را میگیرد و آن را بسته و بیفهم میسازد: «وطبع علی قلوبهم فهم لا یفقهون» (۳۵) . از اینرو، اگر کسی نخواهد در معارف الهی فکر کند و در فضای روشن قرآن سیر نماید، باید بداند که در باصره قلبش مشکلی وجود دارد که مانع از تفکر و تدبر او میشود.
علاوه بر این آیات ونیز آیه کریمه «لا اکراه فی الدین» (۳۶) که ذکر آن گذشت، قرآن کریم، با طرح شبهات ملحدان و مخالفان، و بحث و مناظره پیامبران با آنان، همگان را به آزادی اندیشه تشویق مینماید. بحث و جدل شیطان با خداوند، گفتگوی هابیل و قابیل، مناظره ابراهیم(علیهالسلام) با نمرود، مناظره موسی(علیهالسلام) با فرعون،... و نیز شبهات فراوان مخالفان پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، همگی، فضایی مناسب و آزاد برای تلاوتکنندگان قرآن مهیا میسازد تا به اندیشیدن در جهان خلقت و آفریدگار آن بپردازند.
یکی از شبهات ملحدان زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم درباره معاد این بود که میگفتند: آیا شنیدهاید که یک خبر مهم در مکه منتشر گشته و یک مدعی نبوت، ادعا میکند که شما پس از آنکه مردید و قطعه قطعه و متلاشی شدید، دوباره زنده میشوید؟ «وقال الذین کفروا هل ندلکم علی رجل ینبئکم اذا مزقتم کل ممزق انکم لفی خلق جدید» (۳۷) . خبر معاد، واقعا خبر مهمی است و خود قرآن، به عنوان «نباعظیم» از آن یاد میکند: «عم یتسائلون× عن النباء العظیم» (۳۸) این خبر، سریعا در حجاز منتشر شد و قرآن کریم از این مساله مهم، بارها سخن گفته و شبهات منکران را نیز آورده است و فضایی باز برای تفکر آزادانه و منطقی در این باره به وجود آورده است.
آنچه که در قرن پانزدهم و شانزدهم میلادی در میان ارباب کلیسا به عنوان «تفتیش عقاید» گذشت، یک فاجعه بزرگ انسانی بود که از ساحت قرآن کریم و اسلام و بلکه همه شرایع الهی به دور است. آنان، سخن گفتن بر خلاف ظاهر انجیل را جرم میدانستند و فهم انجیل را نیز مخصوص خود کرده بودند و این سیره و روش آنان، سبب شد که آزادی و اندیشه، از دین جدا گردند و مردم آن سامان را به سوی دینگریزی و علمپرستی سوق داد.
قرآن کریم، در پایان سوره آل عمران، به طور خاص، همه مؤمنان را به صبر و پایداری و مرابطه دعوت میکند: «یا ایها الذین ءامنوا اصبروا وصابروا ورابطوا واتقوا ا لعلکم تفلحون» (۳۹) و روشن است که بهترین راه برقراری رابطه میان انسانها، همان آزادی فکر است; زیرا موجودی متفکر به نام انسان، اگر بخواهد با همنوع خود مرابطه برقرار کند، اصیلترین راه ترابط، ترابط فکری است.
برای ارتباط متقابل، باید تفاهم صورت گیرد و انسانها سخن یکدیگر را درک کنند و درک سخن دیگران، با تدبر وتفکر در مکتب و عقیده آنان صورت میپذیرد. ارتباط دو انسان، تنها با دانستن زبان یکدیگر مقدور نمیگردد; مثلا برای فهمیدن سخن یک عرب زبان، دانستن زبان عربی به تنهائی کفایت نمیکند، بلکه علاوه بر آن، لازم است که از فکر و مکتب و عقیده او نیز باخبر بود و این دستور قرآن به ترابط انسانها، یکی از بهترین تشویقها برای تفکر و آزادی اندیشه و تعامل فرهنگهاست.● آزادی در بیت عتیق
آزادی به بیانی که گذشت، در نگاه قرآن، ارزشی بسیار والا دارد. این ارزش تا بدان حد است که قرآن کریم، انسانها را دعوت میکند تا به سوی «سمبل آزادی» نماز بخوانند و بسیاری از دیگر کارهای ارزنده را، رو به همان سو انجام دهند. آن سمبل آزادی، «کعبه» است که آن را «بیت عتیق» میخوانند. برخی گفتهاند این نامگذاری، از آن روست که کعبه، دارای قدمت و تاریخی کهن و ارزنده و گرانبها میباشد، لیکن بر اساس برخی از روایات، امام باقر(علیهالسلام) این نامگذاری را چنین بیان فرمود که کعبه، بیت آزادی است که هیچگاه از آن کسی نبوده است: «لانه بیتحر عتیق من الناس ولم یملکه احد» (۴۰) ; به بیان دیگر، این خانه همواره آزاد بوده و هیچ ستمپیشهای نتوانسته استبر آن تسلط یابد و از اینرو، آن را «عتیق» به معنای آزاد نامیدهاند و به این ترتیب، میتوان «کعبه» را «سمبل آزادی» نامید.
اینک بنگریم که قرآن کریم، چگونه به این سمبل آزادی ارج نهاده و جامعه انسانی را برانگیخته است که به سوی آن رو کند. از سویی، انسانها را فراخوانده که گرداگرد این آزادی مجسم بگردند و آن را تقدیس کنند: «ولیطوفوا بالبیت العتیق» (۴۱) و از سوی دیگر، به آنان دستور داده است که در زندگی خود، به سوی مسجدالحرام توجه کنند که بیت عتیق در آنجاست: «فول وجهک شطر المسجد الحرام وحیث ما کنتم فولوا وجوهکم شطره» (۴۲) ; پس(ای پیامبر!) روی خود را به سوی مسجدالحرام کن و هر جا که باشید، روی خود را به سوی آن بگردانید.
در کنار این رویکرد همیشگی به سوی کعبه، بسیاری از کارهای انسان، به این سمبل آزادی ارتباط دارد; برخی از امور بسیار ارزشمند همانند «نماز»، باید به سوی بیت عتیق انجام گیرد و برخی دیگر همانند «تلاوت قرآن کریم»، اگر چه واجب نیست، ولی بهتر است که به سوی آن بیت رفیع باشد. در طرف مقابل، انجام برخی از کارهای نازل و فرومایه بدان سو، حرام است و برخی ناپسند.
پس همگان، در طول زندگی خویش، به گونهای با این بیت آزاد ارتباطی تنگاتنگ داریم و حتی در لحظه واپسین حضور خود در دنیا و جهان خاکی، فرمودهاند که رو به سوی همان خانه کنیم. این توجه ژرف به بیت عتیق و پاسداری از کیان آن، بدین معناست که انسان مسلمان، همواره باید از حیات آزاد خود پاسداری کند و هرگز آزادی آسمانی خویش را فدای افسونهای اسارتآور طبیعت وخاک نسازد و روشن است که از برجستهترین این افسونها، اندیشههای ناقص و بعضا ناروای بشریاند که در پیکره قوانین و تعالیم فلسفی، اخلاقی، حقوقی، سیاسی، و... جلوهگری میکنند و گروهی را در پی سراب خود، به این سو و آن سو میکشانند.
از همه آنچه تا کنون گفته شد، روشن گردید که اولین آزادیخواهان جهان، انبیاء الهیاند که وجود مبارک رسول اکرمصلی الله علیه و آله و سلم در حلقه آنان، همچون «خاتم» میدرخشد و آزادی را به معنای واقعی و انسانیاش برای بشر به ارمغان آورده است.
استاد علامه طباطبائی(رضوان الله تعالی علیه) در تفسیر بزرگ المیزان میفرماید: عدهای خیال میکردند که آزادی و دموکراسی و حقوق بشر را غربیان برای انسان به ارمغان آوردهاند; در حالی که اسلام، پیش از دیگران، در هزار و چهارصد سال پیش، با معارف قوی خود و در بهترین وجه، این امور را به بشریت عرضه نموده است، ولی غرب، با تبلیغات نادرستخود، به جوامع و ملتها تلقین کرد که حقوق بشر را آنان آوردهاند (۴۳) .
این سخنان استاد علامه(رض)، تقریبا مربوط به نیم قرن پیش است و روزیکه این گونه سخنها در حوزههای علمی خیلی مستور بود، ایشان، بهصورت مشهود و مبرهن و عقلی و تحلیلی، آنها را بیان نمودند و از اینجهت، حق حیات علمی بر ما دارند و این مباحث، اکنون، سخن روز گشته و گذشت زمان آن را کهنه نساخته است و به تعبیر لطیف مرحوم شهید مطهری(رضواناللهتعالیعلیه) در کتاب احیاء تفکر اسلامی: «صدسال باید بگذردتا عمق رهآورد علمی حضرت استاد(قدس سره) برای جامعه ما هضم شود» (۴۴) .
● آزادی و حیات انسانی
دین اسلام برای انسان، هم حق حیات و زندگی قائل است و هم حق آزادی; ولی آزادی را مقدمه حیات برین انسانی میداند. همه آزادیهای انسان، برای دستیابی به حیات مادی و معنوی شایسته اوست و به همین دلیل، وی نیازمند آزادی است و برای رسیدن به این آزادی، باید خود را از بند هوسها برهاند. همه انسانها در گرو رفتار خود میباشند و تنها کسانی از قید این گروگانگیری آزادند که در صف «اصحاب یمین» و پاککرداران با ایمان قرار گیرند: «کل نفس بما کسبت رهینهٔ الا اصحاب الیمین» (۴۵) . اکنون باید دید که «اصحاب یمین» چگونه خود را از این وامداری رهاندهاند.
پاسخ این سؤال را میتوان در سخن پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم در آخرین جمعه ماه شعبان یافت که خطاب به مردم فرمودند: «ان انفسکم مرهونهٔ باعمالکم ففکوها باستغفارکم» (۴۶) ;(ای انسانها!) جانهای شما در بند اعمالتان است; پس جانهای خود را به وسیله استغفار و آمرزشخواهی از خدا، آزاد سازید. از اینرو، آزادی حقیقی انسان در این است که با استغفار، خود را از بند گناهان گذشته آزاد سازد و با ایمان و عمل صالح، در زمره «اصحاب یمین» درآید. این آزادی معنوی است که میتواند مقدمه حیات اصیل انسانی باشد که «فک رقبهٔ» (۴۷) و آزادسازی حقیقی انسان، همین است.
اسلام، برای انسانها بیان نموده که دارای دو حق حیات و آزادیاند، ولی این نکته را نیز فهمانده است که حیات روح، مهمتر از حیات جسم و تن است و آزادی معنوی و درونی، برتر از آزادی بیرونی و اجتماعی، و سبب و منشا آن است. روح انسان، وقتی زنده است که از بردگی شهوت و غضب برهد و عبد و پرستشگر هوایش نباشد. اگر انسان بگوید: «هر چه میخواهم میکنم»، «هر جا بخواهم میروم»، «هر چه دوست دارم میخورم»، «هر گونه که میل داشته باشم زندگی میکنم و هیچ قید و بندی ندارم»، چنین شخصی، روح و جان خود را برده و اسیر شهوت و غضبش قرار داده و فطرت خود را زنده به گور کرده است: «قد خاب من دسیها» (۴۸) و در حقیقت، حیات انسانی خود را از دست داده است و در زمره مردگان درآمده و «میت الاحیاء» (۴۹) گشته است.
به همین دلیل، قرآن کریم، مؤمنان را زنده میداند و کافران را مرده معرفی مینماید. در سوره مبارکه «یس» چنین میفرماید: «ان هو الا ذکر وقران مبین× لینذر من کان حیا ویحق القول علی الکافرین» (۵۰) . در این کریمه، خدای سبحان بین انسان زنده و فرد کافر، تقابل میاندازد و میفرماید: قرآن برای انذار و بیم دادن به زندگان نازل شده و برای کافران، سبب اتمام حجت است. این سخن بدان معناست که انسانها دو گروهند; برخی زندهاند و انذار میپذیرند و برخی که انذار نمیپذیرند کافرند.
از این تقابل، روشن میشود که مؤمنان، زندگان انذارپذیرند و کافران، انذارناپذیران مردهاند; زیرا حیات انسانی انسان، به فطرت توحیدی اوست و اگر این فطرت توحیدی در زیر خاک طبیعت و شهوت و غضب مدفون شود، انسان، حیات انسانیاش را از دست میدهد و میمیرد; اگر چه از حیات حیوانی و طبیعی بهرهمند است. به همین دلیل، خدای سبحان درباره سیاهقلبان کافر، به پیامبر گرامی خود میفرماید: «وما انتبمسمع من فی القبور» (۵۱) ; «انک لاتسمع الموتی ولا تسمع الصم الدعاء اذا ولوا مدبرین × وما انتبهادی العمی عن ضلالتهم ان تسمع الا من یؤمن بایاتنا فهم مسلمون» (۵۲) ; تو نمیتوانی اهل قبور را شنوا کنی; تو نمیتوانی مردگان را شنوا کنی; تو نمیتوانی کران را که از گفتارت روی میگردانند شنوا کنی و تو نمیتوانی کوران را از ضلالت، به سوی نور هدایت کنی; تو فقط میتوانی مؤمنان به آیات ما را به حق و حقیقتشنوا کنی و ایشانند که تسلیم امر خدایند.
● بردگی روح انسان برای غرایز
شهوت و غضب که ابزار خوبی برای روح انسانند، اگر تربیت نشوند و تحت کنترل عقل درنیایند، به دلیل اشتهای بیحد و حصری که دارند، در اولین قدم، روح انسان را به بردگی خود درمیآورند. هوای نفس، امیر میشود و عقل انسان، اسیر میگردد: «کم من عقل اسیر تحت هوی امیر» (۵۳) . حضرت علی(علیهالسلام) در کلمات قصار نهجالبلاغه فرمودهاند: «الدنیا دار ممر لا دار مقر والناس فیها رجلان: رجل باع فیها نفسه فاوبقها ورجل ابتاع نفسه فاعتقها» (۵۴) ; دنیا دار مرور و گذشتن است نه خانه قرار و ثبات و ماندن; و در این دنیا، مردم دو گروهند; گروهی جان خود را به هوا و هوس میفروشند و خود را به هلاکت میاندازند و گروهی جان خود را از هوس خریده، حقیقتخویش را آزاد میگردانند.
انسانی که به خود رحم نکرد و در جبهه جهاد اکبر، حقیقتخود را به بردگی و بندگی شهوت و غضب درآورد، عقل و علمش، اسیر و خادم هوسش میگردند و اگر بخواهد مثلا شهری را ویران کند، همه رهاوردهای علمی و دانش و تحصیلات او، دستبه دست هم میدهند تا خواسته چنین شهوت و غضبی را برآورده سازند; ابزاری میسازند تا او بتواند هر آنچه را که میخواهد به آتش کشد و هر آنکه در مقابلش ایستاد، نابود سازد. چنین شخص هواپرستی، اگر دین خدا و انبیاء الهی را نیز مانع هوس خود ببیند، برای خاموش نمودن آن، با همان ابزار علم و عقل به جنگ پیامبران میرود و سعی میکند که مذهب و دین و شریعت و منهاج آنان را نسخ و مسخ سازد; در مقابل انبیاء(علیهمالسلام)، ادعای نبوت میکند و در برابر ملتهای انبیاء، فرقهها و نحلهها میسازد و گاه، به وسیله همین عقل و علم اسیر شده، کتابی از پیش خود میبافد و مینگارد تا آنکه معاذالله ناسخ قرآن و کتاب آسمانی معرفی نماید.
● بردگی و بردهداری شیطان
شیطان، موجود کوچکی نیست; کسی است که شش هزار سال خدا را عبادت کرد و به فرموده امیرالمؤمنین(علیهالسلام): «لا یدری ام من سنی الدنیا ام من سنی الاخرهٔ» (۵۵) ; روشن نیست که این شش هزار سال، از سالهای دنیاست، یا از سالهای آخرت است که هر روزش، پنجاه هزار سال دنیاست! البته برای مردم عادی این مساله روشن نیست، ولی برای خود آن حضرت، دنیایی یا آخرتی بودن سالهای عبادت شیطان معلوم بود. پس ابلیس، دارای سابقه طولانی عبادت است; چنین موجود مقاومی، وقتی تکبر و لجاجت ورزید، نخست تمام زحمات چند هزار ساله خود را به آتش کشید و سپس، «عدو مبین» (۵۶) انسان شد. موجودی که توانست چند هزار سال در میان فرشتگان به عنوان عابد ظهور کند و سپس همه آن زحمات را یکجا خاکستر کند، چنین دشمنی در مصاف با انسان، «لا تبقی ولاتذر» (۵۷) است; نابودکننده است و هرگز به انسان رحم نمیکند. او نخست وجود خود را برده تکبر و لجبازی خود نمود و سپس دستبه بردهگیری از انسانها زده است و اگر بر انسانی چیره شود، آن انسان نیز خستحقیقتخود را به بردگی هوسش میفروشد و سپس به دیگران رحم نمیکند و برای ارضای شهوت و غضب سیریناپذیرش، تا آنجا که بتواند، انسانهای دیگر را به بردگی خود درمیآورد.
● «بردهداری مدرن» در قرن اخیر
آنچه گفته شد، سخنان نورانی اسلام است درباره آزادی درونی و بیرونی، و فردی و اجتماعی; اما خوب است نگاهی به پرونده سیاه کسانی که اتهام ضدیتبا آزادی و حقوق بشر را بر اسلام میزنند داشته باشیم. دین اسلام، در علم و عمل، برای براندازی نظام بردگی اقدام نمود، ولی کسانی که شعار براندازی «بردهداری قدیم» را مطرح ساختند، «بردهداری مدرن» را در قرن اخیر به اجرا درآوردند. در همین جنگ جهانی دوم که اروپا خیلی ترقی کرد و داعیه الغاء بردگی داشت، میلیونها نفر را آواره کردند و اسیر گرفتند و به وجهی بدتر از بردگی، بردند. برای نمونه میتوان کشور الجزایر را نام برد که چه بردگیها از فرانسه نچشید! مگر بردگی غیر از این است که هر کس را بخواهند، بکشند و مال هر کس را بخواهند، ببرند و هر جا را که بخواهند، منفجر کنند؟ بردگی چیزی جز این است؟
پس از جنگ جهانی، آنچه بر ایران اسلامی آمد، چیزی جز بردگی نبود. رضا خان را بردند و پسرش را روی کار آوردند. از شهریور هزار و سیصد و بیستبه بعد، متفقین به عنوان دلسوزی برای ایران آمدند; شمال را شوروی سابق گرفت و غرب و جنوب را انگلیسیها و آمریکاییها گرفتند. اینها به عنوان دوستی و صلح و برقراری امنیت آمدند، اما سرمایههای ملی را غارت کردند; فرهنگ و آداب و رسوم مذهبیملی را مانند نفت و گاز بردند. شمال، در اختیار کماندوهای شوروی سابق بود و آمدن از شمال به تهران و بالعکس، مانند رفتوآمد در دو کشور بیگانه، نیازمند گذرنامه و پاسپورت بود و روزی هم بر این کشور گذشت که گفتند باید هفده شهر را تسلیم کنید! و حاکمان نالایق وقت، تسلیم کردند! هفده شهر را از یک کشور جدا کردند و بردند; آیا اینها چیزی جز بردهگیری آنان و بردگی ایران برای آنان بود؟
در زمان حاضر، کشورهای تازه استقلالیافته شوروی سابق را تهدید میکنند و مورد بازخواست قرار میدهند که چرا با ایران قرارداد بستهاید! وقتی به بهانه سلاح اتمی، به یک کشور میگویند تو قرارداد بسته شده با ایران را نسخ کن! معنایش این است که قرارداد یک ملت و دولت، باید به اذن نظم نوین آمریکایی باشد. این همان بردهداری است; اگر چه نامش چیز دیگری است. احتلال و اشغال سرزمین موروثی فلسطین توسط اسرائیل غاصب و صهیونیست، نمونه بارزی از بردهداری قرن بیستم است; ملتی را از خانه خود آواره کردن و بیگانه را بجای آشنا نشاندن و قیم مردم مظلوم فلسطین شدن و بجای آنان اندیشیدن، همه از آثار مشؤوم بردگی قرن اخیر است.
● عبودیت و آزادی
آنچه از قرآن کریم درباره عبادت انسانها برمیآید، این است که کاملترین و برجستهترین وصف برای انسان، همان است که او، بنده ذات اقدس اله باشد; زیرا انسان و سایر موجودات، مخلوق خدایند و هر موجود مخلوقی، عبد خالق خود است و این عبودیت را عقل انسان حکم میکند و لذا ذات اقدس اله، وقتی که میخواهد عبادت الهی را در قرآن طرح کند، براهین عقلی بر آن اقامه میکند و خطابش به «اولیالالباب» و «ذویاالعقول» است.
قرآن کریم کسانی را که از عبادت خداوند سرباز میزنند، «سفیه» میداند: «ومن یرغب عن ملهٔ ابراهیم الا من سفه نفسه» (۵۸) . عقل، حکم میکند که هر مخلوقی، باید مطیع خالق خود باشد و هر معلولی، مطیع علتش. کمال هر موجودی، در این است که بر اساس نظام تکوینی خویش حرکت کند و چون از این مسیر و هدف آن اطلاع کاملی ندارد، خداوند باید او را راهنمایی کند. انسان، با پدیدههای جهان در ارتباط است، ولی درباره حقیقتخود و حقیقت جهان و نیز درباره کیفیت ارتباط انسان با جهان، آگاهی زیادی ندارد و همین امر، ضرورت رهنمایی از سوی خدای دانا و عالم مطلق را مشخص میسازد.
اگر انسان، خالقیت و مولویتخداوند را دریافت و آگاهی او از همه شؤون زندگی و هستی انسان و جهان را پذیرفت و در عمل نیز عبد مطیع خداوند بود، آنگاه به بهترین کمال خود میرسد. از اینرو خدای سبحان، مهمترین کمالی را که در قرآن مطرح میفرماید، همین عبودیت انسان برای خداست. قرآن کریم، هم اسراء و عروج انسان کامل را بر اساس عبودیت او میداند: «سبحان الذی اسری بعبده» (۵۹) و هم نزول وحی و کتاب الهی را بر مدار عبودیت وی یاد میفرماید:«الحمدلله انزل علی عبده الکتاب» (۶۰) ;«فاوحی الی عبده ما اوحی» (۶۱) و علاوه بر علوم شریعت و علوم ظاهر، خدای سبحان، پیامبری مانند خضر(علیهالسلام) را که از «علم لدنی» طرفی بسته و بر اساس «باطن» حکم ولائی میکند، عبدی میداند که به وسیله عبودیتش به این مقام رسیده است: «فوجدا عبدا من عبادنا» (۶۲) .
بنابراین، اگر انسانی خضر راه میشود و اگر انسان مقربی، خاتم پیامبران الهی میگردد، همگی به دلیل عبودیت و بندگی خداوند است: «کیست مولی؟ آنکه آزادت کند.»
عبودیت انسان برای خداوند، او را نسبتبه غیر خداوند آزاد میسازد و پس از آن، هرگز برده و بنده درون و بیرون خود نخواهد بود. فطرت توحیدی انسان، دو چیز را فتوا میدهد; یکی بنده خدا بودن و دیگری آزاد از غیر او گشتن; زیرا اگر انسان، عبد محض خالق خود باشد و همه عبودیتخویش را به خداوند اختصاص دهد، بیشک زمینهای برای عبودیت و بندگی غیرخدا نمیماند و اگر انسان، خداوند را به بزرگی و عظمتش دریافت، همه چیز برای او کوچک و بیمقدار میشود; چنانکه حضرت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در خطبه متقین میفرماید: «عظم الخالق فی انفسهم فصغر ما دونه فی اعینهم» (۶۳) ; خالق، به عظمتش در جانهای متقین جلوهگر میشود و در نتیجه، هر چه غیرخداست، در چشمان آنان کوچک میگردد.
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) خطاب به فرزندش امام مجتبی(علیهالسلام) میفرماید: «ولا تکن عبد غیرک وقد جعلک الله حرا» (۶۴) ; بنده جز خدا مباش; زیرا خداوند تو را آزاد آفریده است; و به همین دلیل است که امام علی(علیهالسلام)، عزت و افتخار خویش را در عبودیتبرای خدا میبیند: «الهی کفی بی عزا ان اکون لک عبدا وکفی بی فخرا ان تکون لی ربا» (۶۵) ; خدایا! مرا این بزرگواری بس است که بنده توام و این افتخار مرا بس که تو پروردگار منی.
● ضرورت نظم و قانون در جامعه
گفته شد که پس از حق حیات، انسان دارای حق آزادی است که بر اساس آن، نسبتبه غیر خدا آزاد است و این، ارمغان اسلام در چهارده قرن پیش و پیام همه انبیاء الهی است. در عین حال، هیچ عاقلی نمیتواند بپذیرد که جامعه انسانی، بدون نظم و قانون باشد; وجود قانون، ضرورت دارد; اگرچه سبب محدود گشتن انسان و کم شدن آزادی او گردد.
استاد علامه طباطبائی(رضواناللهتعالیعلیه) ضرورت نظم و قانون در جامعه را بر اساس طبع استخدامگر انسان تبیین نموده است (۶۶) . توضیح مطلب ایشان آن است که اگر چه انسان بر اساس فطرتش موحد است و عبودیت ذات اقدس اله را میپذیرد، ولی طبیعتا مستخدم دیگری است. انسان، به دلیل جهت «طین»ی خود: «انی خالق بشرا من طین» (۶۷) ، دارای صبغه طبیعی است و از جهت روح الهیاش: «ونفخت فیه من روحی» (۶۸) ، دارای صبغه فطری است; بر اساس فطرتش، موجودی عالم و عارف و اهل قسط و عدل است که ندای را با «بلی» (۷۰) پاسخ داد; ولی بر اساس طبیعتش، استخدامگر و بهرهجوست و چون ارتباطش با عالم طبیعت، محسوس و نزدیک است و انسش با عالم فطرت تقریبا دور است، اگر او را بر اساس طبیعتش رها کنند، بر مبنای استخدام دیگران حرکت میکند و هیچ گاه «حد یقف» و نهایتی ندارد; از آنجا که نیازهای فراوان دارد و به تنهایی قادر نیستخواستههای خود را تامین کند، از هر چیز و از هر شخصی بهره میجوید و آنها را به خدمتخود درمیآورد; در نظام طبیعت، دستش به هر آب و خاکی که برسد، بهره میگیرد مگر آب و خاکی که در دسترس او نباشد; از هر معدنی بهره میگیرد; از هر جانور پرنده، و از هر حیوان چرندهای، و از هر ماهی دریایی سود میجوید و از هر کره آسمانی که مقدورش باشد، استفاده بیحد و حصر میکند. انسان به مقتضای طبعش چنین موجودی است.
همه مذمتهای قرآن کریم از انسان، ناظر به همین طبع سرکش و آثارزیانبار مشهود اوست. چنین انسانی، اگر بتواند بر دیگران چیره گردد، تفرعن میکند و ادعای «انا ربکم الاعلی» (۷۱) سرمیدهد. بدیهی است که جامعهای متشکل از انسانهایی این چنین، اگر دارای نظم و قانونی درستنباشد، تزاحم و درگیری و هرج و مرج و فساد، آن را نابود خواهد ساخت.
انسان، آن وقت زندگی ممتاز از حیات گیاهی و حیوانی دارد، که با دیگر انسانها ارتباط و هماهنگی داشته باشد; چه این توافق و ارائه خدمات متقابل، مقتضای طبع اولی او باشد و همین را تفسیر «مدنی بالطبع» بودن او بدانیم و چه آنکه پذیرش خدمات متقابل و انقیاد در برابر قانون را محصول طبع اولی او ندانیم، بلکه طبع اولی هر فردی را هلوع بودن و دیگران را به خدمت گرفتن و از آنان بهرهکشی رایگان کردن بدانیم و خضوع او در برابر قانون را، بر اساس اضطرار و طبق ضرورت ثانوی تفسیر کنیم.
بنابراین، باید نظمی حاکم باشد تا هیچ کس خود را بر دیگری تحمیل نکند و تنها در سایه این نظم عادلانه است که جامعه شکل میگیرد و حیثیت اجتماعی افراد انسان ظهور میکند و حیات اجتماعی آنان تحقق مییابد و از زندگی حیوانی و نباتی ممتاز میگردد. بدون نظم، هرج و مرج بر جامعه بشری حاکم میگردد و سعادت انسان بر باد میرود.
قرآن کریم، کسانی را که میان اندیشه و رفتار و کردار و گفتار آنانهماهنگی نیست و هماهنگ با علم خود حرکت نمیکنند و به لازمه یقینشانملتزم نمیشوند و گفتارهای گوناگون دارند، افرادی مبتلا به آشفتگی وهرجومرج معرفی میفرماید: «بل کذبوا بالحق لما جائهم فهم فی امر مریج» (۷۲) و روشن است که انسانهایی این گونه و جامعهای که دچار تعارضدرونی و بینظمی است، هیچگاه به کمال شایسته خویش نخواهند رسید.«نظم»، بدون «قانون» تحقق نمییابد و قانون صحیح، قانونی است که همه جنبههای هستی انسان در آن ملحوظ گشته، برای شکوفایی استعدادهای انسان، برنامهریزی درستی در آن شده باشد و چون بشر، گذشته از بدن مادی و حیثیت هلوعش، دارای روح الهی و فطرت توحیدی و «نفس ملهمه» به فجور و تقواست، بیشک علاوه بر کارهای غریزی، دارای ابعاد اخلاقی است و برتر از آن، واجد جنبههای اعتقادی میباشد. اگر قانونی، فقط جنبههای طبیعی و عملی او را رعایت کند و ابعاد اخلاقی و یا اعتقادی او را نادیده گیرد، چنین قانونی، شایسته جامعه انسانی نیست و نمیتواند انسانها را به سعادت نهائی برساند.
آنچه متاسفانه در جهان معاصر رایج است، قانون و حکومتی استبر اساس رعایت اعمال مردم و نه اخلاق و عقاید آنان. از آنجا که اخلاق و عقاید، تعدیلکننده طبیعت و غریزه تجاوزگر انسان میباشند، قهراشیرازه نظم اعمال، گسیخته میگردد و حیات جامعه که به دام طبیعتسرکش افتاده است، حیاتی حیوانی خواهد بود نه انسانی: «ان هم الا کالانعام بل هم اضل» (۷۳) و این نقص و نارسایی قانون، مشکل جهان معاصر است که آن را به بنبستی بزرگ منتهی ساخته است.
● قانون الهی یا قانون بشری؟
تشریع و قانونگذاری، زمانی درست و حق است و انسان را به سعادتش میرساند، که هماهنگ با تکوین و آفرینش انسان و جهان باشد; با فطرت و آفرینش انسان، با حقیقت آفرینش جهان، و با رابطه تکوینی عالم و آدم هماهنگ باشد. انسان، نیازمند جهان است و با آن ارتباط دارد و در عین حال، از هر راهی نمیتواند در جهان اثر بگذارد; چنانکه جهان نیز از هر راهی در انسان اثرگذار نیست. این تاثیر و تاثر آدم و عالم و انسانها با یکدیگر، مشخص و محدود است و از اینرو، قانونی سعادتآور است که با این سه امر تکوینی هماهنگی داشته باشد و چنین قانونی، نه از خود انسان برمیخیزد و نه از طبیعت و جهان; زیرا نه انسان به عمق جهان آگاهی دارد و نه جهان از خودش باخبر است; چه رسد به اینکه از انسان و از رابطه او با خود خبر داشته باشد. قانونگذار، فقط آن کس میتواند باشد که انسان و جهان را آفریده و رابطه متقابل انسان و جهان را تنظیم کرده است و او، جز خدا نیست و لذا در قرآن کریم آمده است: «ان الحکم الا لله» (۷۴) ; یعنی جعل حکم و قانون سعادتآور، اختصاص به خداوند دارد و کسی جز او توانایی وضع قانون را ندارد.
انسان و جهان، در مقام تکوین و در آفرینش و هستی خود، نسبتبه خداوند عبودیت دارند و همین، دلیل آن است که انسان، در قانونگذاری و تشریع نیز باید عبد خداوند باشد و تنها از قانون کامل و برتر او پیروی کند. اگر موجودی، همه هستی خود را از ذات اقدس اله دریافت کرده است و ذاتا فقیر اوست و در «ذات» و «وصف» و «فعل» و «اثر»، نیازمند خدا بوده حدوثا، در حال و آینده و بقاء نیز نیازمند است; او در مقام تکوین، همانند دیگر موجودات جهان و حتی فرشتگان، عبد خداست; چنانکه قرآن کریم در این باره میفرماید:
«ان کل من فی السموات والارض الا اتی الرحمن عبدا» (۷۵) ; یعنی هیچ کس در آسمانها و زمین نیست، مگر آنکه در محضر خدای رحمان، عبودیت دارد; یا میفرماید: «ان من شیء الا یسبح بحمده» (۷۶) ; هیچ چیزی وجود ندارد، مگر آنکه به تسبیح و ستایش حضرت او مشغول است; یا فرمود: «یسبح له ما فی السموات والارض» (۷۷) ; هر آنچه و هر آنکه در آسمانها و زمین است، تسبیحگر خداوند میباشد و نیز فرمود: «فقال لها وللارض ائتیا طوعا او کرها قالتا اتینا طائعین» (۷۸) ;(خداوند،خطاب به آسمانها و زمین فرمود)با میل و رغبت و یا با کراهت نزد من آیید و آن دو گفتند: با میل و رغبت میآییم نه با کراهت.
بنابراین، اگر ملک و ملکوت جهان و انسان و آسمانها و زمین و هر آنچه و هر آنکه در آنهاست، به دستخداوند است: «تبارک الذی بیده الملک» (۷۹) ; «فسبحان الذی بیده ملکوت کل شیء» (۸۰) و همه موجودات کوچک و بزرگ، عبد خداوند و مطیع و منقاد و مسبح و خاضع و ساجد اویند: «له اسلم من فی السموات والارض» (۸۱) ; «لله یسجد من فی السموات والارض» (۸۲) ، لازم است که انسان، در زندگی فردی و اجتماعی و در قانون زندگی خود، عبد خداوند باشد و تنها قانون کامل و سعادتآور را که همان قانون الهی است، بپذیرد و تسلیم قوانین ناقص، جاهلانه، و هوامدارانه بشری نگردد.
● نبوت و قانون الهی
بنابر آنچه گذشت، عقل انسان میگوید: خدایی که جهان و انسان را آفریده و رابطه این دو را تنظیم نموده و از مصلحت و سعادت مخلوقات خود آگاه است و حکیم علیالاطلاق است، انسان را هرگز رها نمیکند: «ایحسب الانسان ان یترک سدی» (۸۳) و برای او قانون سعادتبخش خود را میفرستد که فرستاده است. از اینرو، شناختخداوند به عنوان مبدا حکیم، برای اثبات نبوت کافی است و کسانی که نبوت را نپذیرفتهاند، خداوند را به درستی نشناختهاند: «وما قدرو الله حق قدره» (۸۴) .
انسان، وقتی به کمال میرسد که در راه صحیح حرکت کند و آنچه برایکمالش مفید است، جذب کند و آنچه در این مسیر برای او زیانآور است،دفع نماید. یک نهال، تا آن زمان که آب خوب، هوای مناسب، وغذایکافی موجود در خاک را دریافت کند و تحت مراقبتیک باغبان مهربان باشد، به کمال میرسد و ثمربخش میگردد و این قانون تکوینی، شامل انساننیز هست. انسان، بهترین نهال بوستان الهی است که خداوند او را در زمین هستی کاشته و رویانده است; چنانکه فرمود: «والله انبتکم من الارض نباتا» (۸۵) .
انسان اگر بخواهد «شجره طوبی» بشود که «اصلها ثابت وفرعها فی السماء» (۸۶) باشد، راهش همین مراقبت و پرورش است. باید ببیند آنکه او را آفریده است، آب حیاتش را چه چیزی قرار داده و چه غذایی برای او تجویز نموده، لوازم و موانع رشدش، و بایدها و نبایدهایش کدام است. اگر اینها را عملی کرد، اگر «محقق» شد و سپس «متحقق»، هم حق را شناخت و هم حق را پذیرفت و عمل نمود، آن وقت میشود «شجره طوبی» که اصلش ثابت است و فرع و شاخه و ثمرهاش در آسمان; چنانکه اگر کسی به بیراهه رفت، تبهکار و سیهدل میشود و به صورت «بوته حنظل» که ثمر آن تلخ است در میآید و نیز شجرهای میشود که: «تخرج فی اصل الجحیم × طلعها کانه رؤس الشیاطین» (۸۷) ; یعنی درختی که از قعر دوزخ و جحیم خارج میشود و شکوفه آن گویی سرهای شیاطین است.
برهانی که حکماء و متکلمان برای نبوت عام اقامه میکنند این است که بشر، زندگی اجتماعی دارد و باید با دیگر انسانها مرتبط باشد و چون نیازمندیهای خود را به تنهایی نمیتواند برآورده کند و کارها و متاعها در دنیا تقسیم شدهاند، قهرا باید معاملات متقابلی با همنوعان خود داشته باشد و برای آنکه جلوی تعدی و تجاوز و هرج و مرج گرفته شود، قانون لازم است و به دلیل ضعفها و نقصهایی که بشر در علم و عمل دارد، خود او نمیتواند قانونگذار باشد و بنابراین، باید کسی قانون را تدوین و اجرا کند که منزه از همه نقصها باشد و او، ذات اقدس اله است که قانونش را به دست انسان کامل معصوم، برای بشر فرستاده است. این خلاصه برهانی است که در کتابهای فلسفی و کلامی برای ضرورت اصل نبوت آمده و در میان حکماء و متکلمین معروف است.
اما برهانی که از قرآن کریم و از اولین روایتباب «الاضطرار الی الحجهٔ» کتاب شریف کافی که مرحوم کلینی نقل نموده استنباط میشود و قویتر و وسیعتر از برهان حکماست، این است که انسان اگر یک نفر هم باشد و کسی جز او در جهان نباشد، برای رسیدن به کمالش، نیازمند قانون الهی است.
جناب کلینی(ره) نقل میکند که هشام بن حکم از امام صادق(علیهالسلام) روایت کرد که آن حضرت در جواب زندیقی که از نحوه اثبات نبوت و رسالتسؤال نمود، فرمودند: «انا لما اثبتنا ان لنا خالقا صانعا متعالیا عنا وعن جمیع ما خلق و کان ذلک الصانع، حکیما متعالیا لم یخبران یشاهده خلقه ولا یلامسوه فیباشرهم ویباشروه ویحاجهم ویحاجوه، ثبت ان له سفرا فی خلقه یعبرون عنه الی خلقه وعباده ویدلونهم علی مصالحهم ومنافعهم وما به بقاؤهم وفی ترکه فناؤهمفثبت الامرون والناهون عن الحکیم العلیم فی خلقه والمعبرون عنه جل وعز; وهم الانبیاء(علیهمالسلام) وصفوته من خلقه، حکماء مؤدبین بالحکم مبعوثینبها غیر مشارکین للناس علی مشارکتهم لهم فی الخلق والترکیب فی شیء من احوالهم مؤیدین من عند الحکیم العلیم بالحکمهٔ ثم ثبت ذلک فی کل دهر وزمان مما اتتبه الرسل والانبیاء من الدلائل والبراهین لکیلا تخلو ارض الله من حجهٔ یکون معه علم یدل علی صدق مقالته وجواز عدالته» (۸۸) .
خلاصه اینبرهان آن است که چون خداوند متعال، منزه است از آنکه خلقش بتوانند اوراببینند و لمس کنند و ارتباط مستقیم داشته باشند، ضرورت یافت که سفیرانیاز سوی خداوند باشند تا واسطهای میان خالق و خلق بوده، پیام خدایحکیم متعالی را به مردم برسانند و آنان را به مصالح و منافع و آنچه بقاءشان در آن(دنیوی و اخروی) و در ترکش فناء ایشان میباشد، راهنمایی کنند.
در کتاب عللالشرایع وبحارالانوار نیز روایتی آمده است که حیثیت فردی وجود امام و حجت را به صراحتبیان فرموده است. امام صادق(علیهالسلام) در این روایت میفرماید: «لو کان الناس رجلین، لکان احدهما الامام» وقال: «ان آخر من یموت الامام لئلا یحتج احدهم علی الله عز وجل ترکه بغیر حجه» (۸۹) ; یعنی اگر مردم فقط دو نفر باشند، قطعا یکی از آن دو، امام است و آخرین کسی که از این دو میمیرد، امام است تا یکی از آن دو نتواند بر خداوند احتجاج کند که چرا من را بدون حجت رها کردی.
انسان، از آنجا که نمیداند چه چیزهایی برای او سودمند است و چه چیزهایی برای وی سودمند نیست چون حلال و حرام و زشت و زیبا را با تمام جزئیاتش نمیداند نیازمند قانون خداست. البته عقل، قدری از امور سعادتآور را میداند، ولی نه به صورت جزئی و در تمام مسائل، بلکه آنها را به نحو کلی درک میکند و این مقدار، کافی نیست. اینکه چه گیاهی، چه گوشتی، چه غذایی، کدام پرنده فضایی، کدام حیوان دریایی و صحرایی، کدام پوشش و لباس و زینت، خوب است و کدام بد و نارواست، اینها را انسان نمیداند; خاطرات و خیالهای خوب و بد، نگاههای روا و ناروا، رفتار درست و نادرست را به طور کامل نمیفهمد و فقط برخی از آنها را با عقل درک میکند و اگر چنین است و اگر انسان آفریده شده تا به کمال و سعادت ابدی برسد و سعادت او در گرو اصول و ضوابط مزبور است، پس حتما باید قانون درست و کامل را از خداوند دریافت کند و به همین دلیل اگر انسان، اولین انسان مخلوق خداوند باشد، بیشک او پیامبر است و لذا اولین انسانی را که خداوند آفریده، پیغمبر بوده است.
بنابراین، هیچ کس بینیاز از قانون الهی نیست; چه در شهر باشد و چه در کوه و بیابان و روستا; و حتی یک راهب تنها و دیرنشین نیز نمیتواند بگوید من از قانون بینیازم، بلکه او نیازمندی بیشتری دارد; زیرا او میخواهد خود را بسازد. البته نیازمندی به قانون، در جامعه بشری ظهور بیشتری دارد و محسوستر است و نبودنش زیانهای بیشتری را به دنبال دارد.
● بیان محقق طوسی(ره) نسبتبه برهان بوعلی(ره)
محقق طوسی(رحمهالله)، بر برهان عقلی ابنسینا(رحمهالله) بر ضرورت نبوت که در نمط نهم کتاب اشارات والتنبیهات (۹۰) آمده، مطلبی دارد که ذکر آن برای تکمیل و تتمیم آنچه گذشت، سودمند است.
بیان محقق خواجه طوسی(رضوانالله تعالیعلیه) در شرح اشارات و تنبیهات (۹۱) این است که اگر ضرورت وجود شریعت و نبوت، از جهت نیاز بشر به یک نظام اجتماعی مصون از هرج و مرج باشد، این نیاز، با حکومتهای غیراسلامی که در نقاط مختلف کره زمین وجود دارد، برآورده میگردد و لذا ضرورت نبوت را باید مبتنی بر شناختی دقیقتر از انسان و نیازهای دنیوی و اخروی او قرار داد. یعنی باید این حقیقت را دریافت که انسان، دارای روحی مجرد و حقیقتی باقی و ابدی است و روح آدمی، متاثر از اعمالی است که در طبیعت انجام میدهد و از اینرو، رفتار فردی و اجتماعی او باید بر اساس قانونی باشد که علاوه بر تنسیق نظام طبیعی و اجتماعی او، نظام ابدی و جاودانش را نیز تامین نماید (۹۲) .
● «وجوب از خدا» نه «وجوب بر خدا»
لازم است این نکته به خوبی مورد توجه قرار گیرد که اگر در مسائل کلامی گفته میشود: «بر خداوند واجب است که قانون و پیامبر خود را بفرستد»، این سخن، هرگز به معنای جبر بر خداوند نیست. منکران «حسن و قبح عقلی» مانند اشاعره، هیچ گونه واژه الزامآوری در بحث نبوت، امامت، و... ندارند; زیرا آن را جبر بر خداوند میدانند و از طرف دیگر، معتقدان به «حسن و قبح عقلی» همچون معتزله که قائل به وجوب نبوت میباشند، فرستادن کتاب و ارسال رسول برای هدایت جامعه بشری را بر خداوند واجب میدانند. اما حکمای الهی مانند بوعلی(رحمهالله) که بر روال عقاید صحیح امامیه میاندیشند و از فرث افراط و دم تفریط مبرایند، در عین حال که قائل به حسن و قبح عقلیاند، هرگز میان وجوب علی الله(واجب بودن بر خدا) که سخن باطل معتزله است و وجوب عن الله(وجوب از ناحیه خدا) که کلام حق امامیه است، خلط نمیکنند و از اینرو، معنای وجوب از خدا این است که یقینا خیر و نظم و امثال آن،از او نشات میگیرد;درحالیکه معنای وجوب بر خدا،آن است که او، محکوم و مجبور است اموری را از ناحیه خود صادر کند تعالی الله عن ذلک.
امامیه، بر آن میباشند که چون خداوند هستی مطلق است، خالق و ضرورتبخش عقل و همه یقینیات عقل است. هر چه را که در نظر بگیریم، چه قانون و چه غیرقانون، چه وجوب و ضرورت و چه غیر آن، اگر موجود باشد، از سوی خداوند و عین ربط به اوست و هیچ چیزی در عالم وجود ندارد که از خدا نباشد; پس چگونه فرض میشود که وجوب و ضرورتی در جهان موجود و حق باشد و «عن الله» و از سوی خداوند نباشد؟ هر قانونی که در نظر گرفته شود، یا موجود است و یا معدوم; اگر معدوم باشد، صلاحیتی برای حکومت ندارد و اگر موجود باشد، بدون شک ممکنالوجود است و هر شیء ممکنالوجودی، در اصل هستی و کیان حقیقتخود نیازمند واجبالوجود است.
● سعادت انسان و عدم کفایت عقل
قرآن کریم هر چند در بسیاری از آیاتش، ارزش عقل را بازگو کرده و انسان را به تعقل و تفکر فرامیخواند، اما در مواردی دیگر، در عین اثبات لزوم عقل برای انسان، آن را برای هدایتبشر کافی ندانسته است و وجود وحی را نیز ضروری میداند و در این باره میفرماید: «رسلا مبشرین ومنذرین لئلا یکون للناس علی الله حجهٔ بعد الرسل وکان الله عزیزا حکیما» (۹۳) ; خداوند پیامبران را برای بشارت نیکان و ترساندن بدان فرستاده; تا آنکه پس از فرستادن آن رسولان، مردم بر خداوند حجتی نداشته باشند و خداوند همیشه مقتدر بوده و کارش مطابق با حکمت است.
این آیه، عدم کفایت عقل برای هدایت انسان را به خوبی نشان میدهد; زیرا در صورت کافی بودن عقل برای هدایت انسان، حجتبر بشر تمام بود و مجالی برای احتجاج مردم در قیامت وجود نمیداشت و لذا نیازی به ارسال پیامبران نبود; در حالی که خداوند میفرماید: «حجهٔ بعد الرسل» نه «حجهٔ بعد العقل».
خدای سبحان در سوره مبارکه «طه» میفرماید: «ولو انا اهلکناهم بعذاب من قبله لقالوا ربنا لولا ارسلنا الینا رسولا فنتبع ایاتک من قبل ان نزل ونخزی» (۹۴) ; یعنی اگر ما پیش از فرستادن پیامبر، کافران را به نزول عذاب هلاک میکردیم، بیشک آنان میگفتند: چرا بر ما رسولی نفرستادی تا پیش از آنکه گرفتار این خواری و ذلتشویم، از او پیروی کنیم.
این استدلال نیز نشانگر آن است که در صورت عدم ارسال انبیاء، مجال احتجاج و برهان برای هر کافری که گرفتار گمراهی میگردد باقی است و اگر عقل حصولی یا فطرت حضوری و یا مجموع آن دو، به تنهایی برای هدایتبشر کافی بود، نیازی به وحی و رسالت و مجالی برای احتجاج و استدلال تبهکاران نبود.
سومین مورد برای ضرورت وحی و عدم کفایت عقل، آیاتی است که جریان جهنم و گفتگوی دوزخیان را با نگهبانان جهنم بازگو مینماید. فرشتگان، در مقام استدلال و سرزنش، به جهنمیان میگویند: «الم یاتکم نذیر» (۹۵) ; آیا از سوی خداوند پیامبرانی نیامدند که شما را از عواقب تلخ گناه بیمناک کنند؟ این استدلال نیز نشانگر ضرورت ارسال رسولان است; زیرا اگر عقل بشر در مساله هدایت کافی بود، باید فرشتگان سؤال مینمودند: مگر خداوند به شما عقل نداد; مگر شما عقل نداشتید; پس چرا به این روز افتادید؟
تذکر: اگر در مواردی به عقل احتجاج شده، برای آن است که عقل به قصور خود و ضرورت وحی آگاه است و لزوم پیروی آن را تثبیت میکند.
چهارمین گروه از آیات دال بر ضرورت وحی و عدم کفایت عقل، همان است که در مقام بیان فایده بعثت انبیاست; مانند این آیه شریفه که میفرماید: «کما ارسلنا فیکم رسولا منکم یتلوا علیکم ایاتنا ویزکیکم ویعلمکم الکتاب والحکمهٔ ویعلمکم ما لم تکونوا تعلمون» (۹۶) ; یعنی من به سوی شما رسولی فرستادیم تا بر شما آیات ما را تلاوت کرده، شما را تزکیه نماید و کتاب و حکمت را به شما تعلیم دهد و به شما چیزی را بیاموزد که هرگز از پیش خود، توان آموختن آن را ندارید. و این ویژگی از تعبیر «ویعلمکم ما لم تکونوا تعلمون» استفاده میشود; زیرا مفاد این جمله آن است که علوم حاصل از وحی را نه تنها نمیدانید، بلکه هرگز نمیتوانید بدون هدایت پیامبر، به آنها عالم شوید.
از این آیه نیز دانسته میشود که وجود وحی و رسالت، تنها یک فضیلت و فائده غیر ضروری و قابل جبران نیست، بلکه ضرورت و فریضهای حتمی است که هیچ جانشین و جبرانکنندهای ندارد و انبیاء الهی، چیزهایی را به بشر میآموزند که افراد بشر قادر به فراگیری آن از غیر راه وحی نیستند. بنابراین، ضرورت وجود دین، از آن زمان که اولین آدم پای بر عرصه طبیعت میگذارد تا آن زمان که آخرین انسان از طبیعت رختبرمیبندد، امری روشن و ثابت است; زیرا دین، علاوه بر تامین سعادت اجتماعی و ایجاد جامعه برین و تنظیم روابط متعادل و تدوین قانون حقمحور و دیگر مسائل مربوط به زندگی جمعی، در پی تامین سعادت ابدی و اخروی انسانهاست که عقل به تنهایی نمیتواند از عهده آن برآید و از اینرو، هیچ انسانی در هیچ حالتی، بینیاز از دین نیست; چه در حال فردیت و انزوایش و چه در حال حضور در اجتماع و جامعه بشری.
● کمال دین و خاتمیت اسلام
خاتمیت و کمال، دو امر متلازمند; یعنی ممکن نیست که دین و آیینی، خود را خاتم ادیان بداند و داعیه کمال نداشته باشد. از سوی دیگر، اگر دینی داعیه کمال نهایی داشت، بیشک خود را به عنوان دین خاتم معرفی خواهد کرد; البته مقصود از کمال در اینجا، کمال نفسی و مطلق است که مبرای از تمام نقائص میباشد; نه کمال نسبی که به دلیل همراه بودن با برخی نقائص، دلیل بر خاتمیت و ملازم با آن نیست.
مکاتبی که تدبیر دنیوی زندگی انسان در امور فردی و اجتماعی را بر اساس دانش حسی و تجربی مورد نظر قرار دادهاند، هرگز نمیتوانند داعیه کمال نهائی و یا خاتمیت داشته باشند; زیرا نقص و تبدل و تغیر دانش حسی و تجربی، بر کسی پوشیده نیست و قهرا مکتبی نیز که بر اساس این دانش تاسیس شود، مشمول نقص و بیثباتی خواهد بود و لذا بسیاری از این مکاتب، به صراحت، کمال و خاتمیت را نفی کرده، خویشتن را دستاندرکار تفسیر و یا تغییر جهان میدانند; بدون آنکه دیگر تفاسیر را انکار نمایند و یا ادعای برتری بر آنها داشته باشند. کامل بودن دین و خاتمیت آن را کسی میتواند ادعا کند که از نشئه ناسوت و طبیعت گذر کرده باشد و به قلمرو ملکوت رسیده، از آنجا به جبروت باریافته باشد و با ورود به خزائن الهی و نائل گشتن به «لقاء الله»، در مقام «دنا فتدلی× فکان قاب قوسین او ادنی» (۹۷) ، از «لوح محفوظ» (۹۸) و «ام الکتاب» (۹۹) و «کتاب مبین» (۱۰۰) بهرهمند گردد; زیرا هر اسوهای، به مقدار راهی که میپیماید، متاسیان و پیروان خود را راه مینماید و رسول اکرمصلی الله علیه و آله و سلم، اسوهای است که در پرتو عنایت ویژه الهی، با عروج به جایگاه قدس ربوبی و طی نمودن همه مراحل و مراتب ممکنه کمال، بر عالم وجود اشراف شهودی یافته است و از این طریق، کاملترین قوانین را از سوی خداوند برای سلوک بندگان به ارمغان آورده است.
پذیرش ادعای کمال و خاتمیت از سوی دین، زمانی درست است که نخست نبوت و عصمت آن پیامبر خاص، توسط اعجاز مافوق طبیعیاش، به صورت برهانی اثبات گردد; چراکه بدون اثبات نبوت و عصمت، نمیتوان سخن کسی را درباره اصل دین یا خاتمیتش معتبر دانست و به همین دلیل، پذیرش خاتمیت اسلام که در قرآن و سنت آمده است، پس از آن است که جامعه انسانی، رسالت رسول اکرمصلی الله علیه و آله و سلم و عصمت ایشان را با استدلال و برهان درک نموده باشد نه پیش از آن.
قرآن کریم، خود را کتابی برای همه جهانیان و «ذکری للعالمین» (۱۰۱) و «نذیرا للبشر» (۱۰۲) معرفی نموده و تصریح میکند که بیانکننده همه آن اموری است که در سعادت بشر نقش دارند; چه در حوزه عقاید، چه در حوزه اخلاق، و چه در حیطه عمل: «تبیانا لکل شیء» (۱۰۳) . با توجه به این مقام منیع و نیز همتایی قرآن و عترت با یکدیگر است که امیر بیان، حضرت علی(علیهالسلام) در نهجالبلاغه (۱۰۴) از آگاهی خود بر حقایق جهان هستی سخن میگوید و به این آیه شریفه استشهاد مینماید: «ما فرطنا فی الکتاب من شیء» (۱۰۵) ; یعنی ما در آن کتاب چیزی را فروگذار ننمودیم.
قرآن کریم برای تفهیم تلازم میان خاتمیت و کمال مطلق، گاه از کامل بودن دین اسلام خبر میدهد و گاه خاتمیت آن را اعلام میدارد. درباره کامل بودن دین اسلام میفرماید: «الیوم اکملت لکم دینکم واتممت علیکم نعمتی ورضیت لکم الاسلام دینا» (۱۰۶) ; امروز، برای شما دین را کامل و نعمت را تمام نمودم و اسلام را به عنوان دین مرضی الهی برای شما پسندیدم; و در مورد خاتمیت اسلام میفرماید: «ما کان محمد ابا احد من رجالکم ولکن رسول الله وخاتم النبیین» (۱۰۷) ; محمدصلی الله علیه و آله و سلم پدر هیچ یک از مردان شما نیست ولیکن او رسول خدا و خاتم پیامبران است.
خاتمیت و کمال نهایی دین اسلام، مورد اتفاق همه فرقههای مسلمین است و علاوه بر آیات فوق، روایات بسیاری بر آن دلالت دارد که ذکر آنها خارج از موضوع کتاب است و تنها به ذکر یک روایت از رسول گرامی اسلامصلی الله علیه و آله و سلم اکتفا میشود که خطاب به امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فرمودند: «انت منی بمنزلهٔ هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی» (۱۰۸) ; ای علی! مقام تو در مقایسه با من، مانند مقام وزارت هارون برای موسی است; مگر آنکه هارون پیامبر بود و تو پیامبر نیستی; زیرا پس از من، پیامبر و دین جدیدی نخواهد آمد.
● ابعاد اجتماعی اسلام در انظار مختلف
دینشناسان، در مورد ماهیت آنچه که دین ارائه میدهد، نظرهای گوناگونی دارند. برخی بر این پندارند که دین، تنها عهدهدار بیان رابطه فردی خدا و خلق(عبادات) و روابط اخلاقی افراد با یکدیگر(اخلاقیات) است; اما مسائل سیاسی، حقوقی، و حکومتی، از دائره دین خارج بوده، به تشخیص افراد و تصمیم عقلی اندیشوران جامعه بستگی دارد.
گروه دیگری بر این نظرند که دین، علاوه بر عبادات و اخلاقیات، اصلحکومت دینی را مورد تاکید قرار داده است و اصول حاکم بر نظام اجتماعیداخلی و نظام بینالمللی را نیز بیان مینماید; اما شکل حکومت واداره نظام، امری است که به افراد اجتماع واگذار شده است. به عنوان مثال،جمهوری بودن یا سلطنتی بودن نظام حکومتی، انتصابی بودن حاکم یا انتخابی بودن آن و نیز مسائلی مانند رهبری انفرادی یا رهبری شورایی، همگی اموری هستند که دین درباره هیچ یک از آنها نظر خاصی ندارد و تشخیص درستییا نادرستی هر یک از سیستمها و روشها را بر عهده عقل بشری نهاده است.
نظر سوم در این زمینه آن است که دین، گذشته از آنکه امور عبادی و اخلاقی و نیز اصول ارزشی حاکم بر نظام اجتماعی را تشریح نموده، شکل حکومت را نیز عرضه داشته که همان نظام امامت و ولایت است و در این نظام حکومتی، حاکم اسلامی، با نصب خداوند حق حکومت مییابد. این نظریه، مبتنی بر رسالت دین و برهان نبوت است که در مباحث گذشته از آن سخن گفته شد.
علاوه بر هماهنگی نظر سوم با برهان نبوت، مراجعه به شریعتخاتم اسلام و مشاهده توجه اکید آن به جامعه و احکام اجتماعی، سیاسی، نظامی، حقوقی، و فرهنگی انسانها، به وضوح نشانگر صحت این نظریه است. قرآن کریم همان گونه که دستورهای عبادی مانند «اقیموا الصلوهٔ» (۱۰۹) و «کتب علیکم الصیام» (۱۱۰) و دستورهای اخلاقی مانند «لایسخر قوم من قوم» (۱۱۱) و «لایغتب بعضکم بعضا» (۱۱۲) دارد، فرامین اجتماعی نظیر «انما المؤمنون اخوهٔ» (۱۱۳) و«واعتصموا بحبل الله» (۱۱۴) ، و دستور حقوقی و اقتصادی نظیر «ءاتوا الزکوهٔ» (۱۱۵) وفرمان جزائی و کیفری چون «السارق والسارقهٔ فاقطعوا ایدیهما» (۱۱۶) و «الزانیهٔ والزانی فاجلدوا کل واحد منها ماهٔ جلدهٔ» (۱۱۷) و دستورهای سیاسی و نظامی چون «واعدوا لهم ما استطعتم من قوهٔ» (۱۱۸) و «ولیجدوا فیکم غلظه» (۱۱۹) و «وجاهد الکفار والمنافقین» (۱۲۰) نیز دارد.
بررسی آیات قرآن کریم نشان میدهد که دین اسلام، از سویی مبدء و معاد و وحی و رسالت را به عنوان مسائل اعتقادی طرح نموده و از سوی دیگر، به بحث از فضائل و رذائل اخلاقی و تحصیل و ترک هر یک پرداخته است و از سوی سوم، مسائل فردی و عبادی را ارائه نموده و در بعد دیگر، احکام اجتماعی و اقتصادی و نظامی و سیاسی، حدود و قصاص و دیات، و جنگ و دفاع و امر به معروف و نهی از منکر را برای حفظ و حراست از احکام دینی و حکومت اسلامی، به مسلمانان اعطاء فرموده است.
اسلام، به جامعه برین انسانی با دیده تکریم مینگرد و در ساختن آن سعی بلیغ دارد. اهتمام اسلام به جامعه را میتوان از این نکته به خوبی دریافت که نوع احکامش را به صورت جمعی تنظیم کرده و در هنگام تزاحم مصلحت فرد و جامعه، مصلحت جامعه را بر سود و مصلحت فرد، مقدم داشته است. با یک نگاه اجمالی به مجموعه احکام اسلام، روشن میشود که روح جمعی، در همه احکام و حکم اسلام منتشر و مفروش است; همان گونه که گلاب در برگ گل مفروش و منتشر گشته است; و همان گونه که با گرفتن گلاب از گل، برگهای گل، فاقد طراوت و عطر بویا و منظره زیبا میشود، اگر از احکام اسلامی، دستورهای اجتماعی آن روز، و از مسلمانان، روح جمعی آنان گرفته شود، بیخاصیت میگردد.
به عنوان نمونه میتوان به نماز اشاره نمود. درباره نماز که وظیفه هر شبانهروز مسلمانان است، دستور داده شده که به جماعتبرپا شود و از سوی دیگر، تاکید گشته که این فریضه، در مسجد و محل اجتماع مؤمنین انجام گیرد:
«لا صلوهٔ لجار المسجد الا فی المسجد» (۱۲۱) ; یعنی نمازی برای همسایه مسجد نیست مگر در مسجد; و برای آنکه اجتماعات عبادی کوچک در طول هفته، به صورت اجتماعی عمومی از مؤمنین یک شهر درآید، دستور برقراری نماز جمعه داده شده: «یا ایها الذین امنوا اذا نودی للصلوهٔ من یوم الجمعهٔ فاسعوا الی ذکر الله وذروا البیع» (۱۲۲) و برای حفظ عظمت و اهمیت این نماز پرشکوه جمعه، دو حکم فقهی درباره آن عنوان گردیده است: اول آنکه تا شعاع یک فرسخی نباید نماز جمعه دیگری برگزار شود و دوم اینکه تا شعاع دو فرسخی، همه کسانی که عذری ندارند، موظف به شرکت در نماز جمعه میباشند. نماز عید فطر و قربان نیز اجتماع بزرگتری از نمازگزاران شهر است که برای تامین شکوهمندی چنین اجتماع عبادی، دستور رسیده است که به صحرا بروید و در فضای باز و وسیع و در زیر آسمان، گرد هم آیید و یک معبود را با یک ندا و نوا بپرستید.
اسلام، پس از آنکه مردم مسلمان را از اجتماعات کوچک مسجدی، به مساجد جامع و از نماز جمعه، به نماز شکوهمند عیدین سوق میدهد و مؤمنین را با یکدیگر آشنا و همدل و همنوا میسازد، هر ساله، همه مردم را از شهرها و روستاهای کشورهای اسلامی به کنگره عظیم و بینالمللی حج دعوت میکند تا از حضیض هر دره و فج عمیق، سربرآورند و از اوج هر کوه رفیعی، سرفرود آورند و همگان، در کنار کعبه، خدای یگانه و یکتا را با یک صدا و نجوا بخوانند و بخواهند; در خانه عتیق و آزاد بیت الله الحرام، بر گرد کعبه طواف کنند و خود را از هر چه پلیدی و شرک است، پاک سازند و برائتخود و خدا و رسولش را از مشرکان اعلان دارند; که خداوند فرمود:
«واذان من الله ورسوله الی الناس یوم الحج الاکبر ان الله بری من المشرکین» (۱۲۳) و برای برافراشتن دین خداوند در جامعه و طرد و تنبیه شیاطین و طاغوتیان و برپایی قسط و عدل در اجتماع بشری، قیام نمایند که فرمود: «جعل الله الکعبهٔ البیت الحرام قیاما للناس» (۱۲۴) .
پینوشتها:
۱. سوره ق، آیه ۳۰.
۲. سوره روم، آیه ۳۰.
۳. سوره شمس، آیه ۸.
۴. سوره اسراء، آیه ۷۰.
۵. سوره روم، آیه ۳۰.
۶. نهجالبلاغه، خطبه ۱، بند ۳۷.
۷. سوره قیامت، آیه ۳۶.
۸. سوره قمر، آیه ۴۹.
۹. سوره مؤمنون، آیه ۳۷.
۱۰. سوره جاثیه، آیه ۲۳.
۱۱. سوره بقره، آیه ۲۵۶.
۱۲. سوره زمر، آیات ۱۷ و ۱۸.
۱۳. سوره فصلت، آیه ۳۳.
۱۴. سوره کهف، آیه ۲۹.
۱۵. سوره انسان، آیه ۳.
۱۶. سوره بقره، آیه ۲۵۶.
۱۷. سوره یونس (ع)، آیه ۳۶.
۱۸. سوره یس، آیه ۱۷.
۱۹. سوره شعراء، آیات ۳ و ۴.
۲۰. سوره حج، آیه ۳۹.
۲۱. تفسیر المیزان; ج ۲، ص ۸۹ ۹۹.
۲۲. سوره روم، آیه ۳۰.
۲۳. سوره انفال، آیه ۳۹.
۲۴. سوره یس، آیه ۱۷.
۲۵. سوره کهف، آیه ۲۹.
۲۶. سوره روم، آیه ۳۰.
۲۷. سوره انفال، آیه ۳۹.
۲۸. نهجالبلاغه، خطبه ۱، بند ۳۷.
۲۹. سوره دخان، آیه ۱۸.
۳۰. سوره اعراف، آیه ۱۵۷.
۳۱. سوره یوسف (ع)، آیه ۲.
۳۲. سوره ص، آیه ۲۹.
۳۳. سوره محمدصلی الله علیه و آله و سلم، آیه ۲۴.
۳۴. سوره مطففین، آیه ۱۴.
۳۵. سوره توبه، آیه ۸۷.
۳۶. سوره بقره، آیه ۲۵۶.
۳۷. سوره سبا، آیه ۷.
۳۸. سوره نبا، آیات ۱ و ۲.
۳۹. سوره آل عمران، آیه ۲۰۰.
۴۰. بحار; ج ۹۹، ص ۵۸، ح ۱۶.
۴۱. سوره حج، آیه ۲۹.
۴۲. سوره بقره، آیه ۱۴۴.
۴۳. تفسیر المیزان; ج ۶، ص ۵۰۶.
۴۴. احیاء تفکر اسلامی، ص ۸۶.
۴۵. سوره مدثر، آیه ۳۸.
۴۶. بحار; ج ۵۶، ص ۲۲۰، ح ۸۵(خطبه شعبانیه).
۴۷. سوره بلد، آیه ۱۳.
۴۸. سوره شمس، آیه ۱۰.
۴۹. بحار; ج ۲، ص ۵۶، ح ۳۶.
۵۰. سوره یس، آیات ۶۹ و ۷۰.
۵۱. سوره فاطر، آیه ۲۲.
۵۲. سوره نمل، آیات ۸۰ و ۸۱.
۵۳. نهجالبلاغه، حکمت ۲۱۱.
۵۴. همان، حکمت ۱۳۳.
۵۵. نهجالبلاغه، خطبه ۱۹۲، بند ۱۰.
۵۶. سوره یوسف (ع)، آیه ۵.
۵۷. سوره مدثر، آیه ۲۸.
۵۸. سوره بقره، آیه ۱۳۰.
۵۹. سوره اسراء، آیه ۱.
۶۰. سوره کهف، آیه ۱.
۶۱. سوره نجم، آیه ۱۰.
۶۲. سوره کهف، آیه ۶۵.
۶۳. نهجالبلاغه، خطبه ۱۹۳، بند ۵.
۶۴. همان، نامه ۳۱، بند ۸۷.
۶۵. بحار; ج ۷۱، ص ۴۰۲.
۶۶. المیزان; ج ۱۱، ص ۱۵۵.
۶۷. سوره ص، آیه ۷۱.
۶۸. همان، آیه ۷۲.
۶۹. سوره اعراف، آیه ۱۷۲.
۷۰. همان.
۷۱. سوره نازعات، آیه ۲۴.
۷۲. سوره ق، آیه ۵.
۷۳. سوره فرقان، آیه ۴۴.
۷۴. سوره یوسف (ع)، آیه ۴۰.
۷۵. سوره مریم (س)، آیه ۹۳.
۷۶. سوره اسراء، آیه ۴۴.
۷۷. سوره حشر، آیه ۲۴.
۷۸. سوره فصلت، آیه ۱۱.
۷۹. سوره ملک، آیه ۱.
۸۰. سوره یس، آیه ۸۳.
۸۱. سوره آل عمران، آیه ۸۳.
۸۲. سوره رعد، آیه ۱۵.
۸۳. سوره قیامت، آیه ۳۶.
۸۴. سوره انعام، آیه ۹۱.
۸۵. سوره نوح (ع)، آیه ۱۷.
۸۶. سوره ابراهیم (ع)، آیه ۲۴.
۸۷. سوره صافات، آیات ۶۴ و ۶۵.
۸۸. کافی; ج ۱، ص ۱۶۸، ح ۱.
۸۹. بحار; ج ۲۳، ص ۲۱، ح ۲۱ و علل الشرایع; ج ۱، باب ۱۵۳، ص ۲۳۱، ح ۶ (با اندکی تفاوت).
۹۰. تنبیهات و اشارات; ج ۳، ص ۳۷۱.
۹۱. همان; ج ۳، نمط نهم، ص ۳۷۴.
۹۲. در ص ۱۵۴ سخن جناب بوعلی(ره) و توضیحاتی درباره آن آمده است.
۹۳. سوره نساء، آیه ۱۶۵.
۹۴. سوره طه، آیه ۱۳۴.
۹۵. سوره ملک، آیه ۸.
۹۶. سوره بقره، آیه ۱۵۱.
۹۷. سوره نجم، آیات ۸ و ۹.
۹۸. سوره بروج، آیه ۲۲.
۹۹. سوره آل عمران، آیه ۷.
۱۰۰. سوره نمل، آیه ۱.
۱۰۱. سوره انعام، آیه ۹۰.
۱۰۲. سوره مدثر، آیه ۳۶.
۱۰۳. سوره نحل، آیه ۸۹.
۱۰۴. نهجالبلاغه، خطبه ۱۸، بند ۵.
۱۰۵. سوره انعام، آیه ۳۸.
۱۰۶. سوره مائده، آیه ۳.
۱۰۷. سوره احزاب، آیه ۴۰.
۱۰۸. بحار; ج ۵، ص ۶۹، ح ۱.
۱۰۹. سوره بقره، آیه ۴۳.
۱۱۰. همان، آیه ۱۸۳.
۱۱۱. سوره حجرات، آیه ۱۱.
۱۱۲. همان، آیه ۱۲.
۱۱۳. همان، آیه ۱۰.
۱۱۴. سوره آل عمران، آیه ۱۰۳.
۱۱۵. سوره توبه، آیه ۵.
۱۱۶. سوره مائده، آیه ۳۸.
۱۱۷. سوره نور، آیه ۲.
۱۱۸. سوره انفال، آیه ۶۰.
۱۱۹. سوره توبه، آیه ۱۲۳.
۱۲۰. همان، آیه ۷۳.
۱۲۱. بحار; ج ۸۰، ص ۳۷۹، ح ۴۷.
۱۲۲. سوره جمعه، آیه ۹.
۱۲۳. سوره توبه، آیه ۲.
۱۲۴. سوره مائده، آیه ۹۷.
۱. سوره ق، آیه ۳۰.
۲. سوره روم، آیه ۳۰.
۳. سوره شمس، آیه ۸.
۴. سوره اسراء، آیه ۷۰.
۵. سوره روم، آیه ۳۰.
۶. نهجالبلاغه، خطبه ۱، بند ۳۷.
۷. سوره قیامت، آیه ۳۶.
۸. سوره قمر، آیه ۴۹.
۹. سوره مؤمنون، آیه ۳۷.
۱۰. سوره جاثیه، آیه ۲۳.
۱۱. سوره بقره، آیه ۲۵۶.
۱۲. سوره زمر، آیات ۱۷ و ۱۸.
۱۳. سوره فصلت، آیه ۳۳.
۱۴. سوره کهف، آیه ۲۹.
۱۵. سوره انسان، آیه ۳.
۱۶. سوره بقره، آیه ۲۵۶.
۱۷. سوره یونس (ع)، آیه ۳۶.
۱۸. سوره یس، آیه ۱۷.
۱۹. سوره شعراء، آیات ۳ و ۴.
۲۰. سوره حج، آیه ۳۹.
۲۱. تفسیر المیزان; ج ۲، ص ۸۹ ۹۹.
۲۲. سوره روم، آیه ۳۰.
۲۳. سوره انفال، آیه ۳۹.
۲۴. سوره یس، آیه ۱۷.
۲۵. سوره کهف، آیه ۲۹.
۲۶. سوره روم، آیه ۳۰.
۲۷. سوره انفال، آیه ۳۹.
۲۸. نهجالبلاغه، خطبه ۱، بند ۳۷.
۲۹. سوره دخان، آیه ۱۸.
۳۰. سوره اعراف، آیه ۱۵۷.
۳۱. سوره یوسف (ع)، آیه ۲.
۳۲. سوره ص، آیه ۲۹.
۳۳. سوره محمدصلی الله علیه و آله و سلم، آیه ۲۴.
۳۴. سوره مطففین، آیه ۱۴.
۳۵. سوره توبه، آیه ۸۷.
۳۶. سوره بقره، آیه ۲۵۶.
۳۷. سوره سبا، آیه ۷.
۳۸. سوره نبا، آیات ۱ و ۲.
۳۹. سوره آل عمران، آیه ۲۰۰.
۴۰. بحار; ج ۹۹، ص ۵۸، ح ۱۶.
۴۱. سوره حج، آیه ۲۹.
۴۲. سوره بقره، آیه ۱۴۴.
۴۳. تفسیر المیزان; ج ۶، ص ۵۰۶.
۴۴. احیاء تفکر اسلامی، ص ۸۶.
۴۵. سوره مدثر، آیه ۳۸.
۴۶. بحار; ج ۵۶، ص ۲۲۰، ح ۸۵(خطبه شعبانیه).
۴۷. سوره بلد، آیه ۱۳.
۴۸. سوره شمس، آیه ۱۰.
۴۹. بحار; ج ۲، ص ۵۶، ح ۳۶.
۵۰. سوره یس، آیات ۶۹ و ۷۰.
۵۱. سوره فاطر، آیه ۲۲.
۵۲. سوره نمل، آیات ۸۰ و ۸۱.
۵۳. نهجالبلاغه، حکمت ۲۱۱.
۵۴. همان، حکمت ۱۳۳.
۵۵. نهجالبلاغه، خطبه ۱۹۲، بند ۱۰.
۵۶. سوره یوسف (ع)، آیه ۵.
۵۷. سوره مدثر، آیه ۲۸.
۵۸. سوره بقره، آیه ۱۳۰.
۵۹. سوره اسراء، آیه ۱.
۶۰. سوره کهف، آیه ۱.
۶۱. سوره نجم، آیه ۱۰.
۶۲. سوره کهف، آیه ۶۵.
۶۳. نهجالبلاغه، خطبه ۱۹۳، بند ۵.
۶۴. همان، نامه ۳۱، بند ۸۷.
۶۵. بحار; ج ۷۱، ص ۴۰۲.
۶۶. المیزان; ج ۱۱، ص ۱۵۵.
۶۷. سوره ص، آیه ۷۱.
۶۸. همان، آیه ۷۲.
۶۹. سوره اعراف، آیه ۱۷۲.
۷۰. همان.
۷۱. سوره نازعات، آیه ۲۴.
۷۲. سوره ق، آیه ۵.
۷۳. سوره فرقان، آیه ۴۴.
۷۴. سوره یوسف (ع)، آیه ۴۰.
۷۵. سوره مریم (س)، آیه ۹۳.
۷۶. سوره اسراء، آیه ۴۴.
۷۷. سوره حشر، آیه ۲۴.
۷۸. سوره فصلت، آیه ۱۱.
۷۹. سوره ملک، آیه ۱.
۸۰. سوره یس، آیه ۸۳.
۸۱. سوره آل عمران، آیه ۸۳.
۸۲. سوره رعد، آیه ۱۵.
۸۳. سوره قیامت، آیه ۳۶.
۸۴. سوره انعام، آیه ۹۱.
۸۵. سوره نوح (ع)، آیه ۱۷.
۸۶. سوره ابراهیم (ع)، آیه ۲۴.
۸۷. سوره صافات، آیات ۶۴ و ۶۵.
۸۸. کافی; ج ۱، ص ۱۶۸، ح ۱.
۸۹. بحار; ج ۲۳، ص ۲۱، ح ۲۱ و علل الشرایع; ج ۱، باب ۱۵۳، ص ۲۳۱، ح ۶ (با اندکی تفاوت).
۹۰. تنبیهات و اشارات; ج ۳، ص ۳۷۱.
۹۱. همان; ج ۳، نمط نهم، ص ۳۷۴.
۹۲. در ص ۱۵۴ سخن جناب بوعلی(ره) و توضیحاتی درباره آن آمده است.
۹۳. سوره نساء، آیه ۱۶۵.
۹۴. سوره طه، آیه ۱۳۴.
۹۵. سوره ملک، آیه ۸.
۹۶. سوره بقره، آیه ۱۵۱.
۹۷. سوره نجم، آیات ۸ و ۹.
۹۸. سوره بروج، آیه ۲۲.
۹۹. سوره آل عمران، آیه ۷.
۱۰۰. سوره نمل، آیه ۱.
۱۰۱. سوره انعام، آیه ۹۰.
۱۰۲. سوره مدثر، آیه ۳۶.
۱۰۳. سوره نحل، آیه ۸۹.
۱۰۴. نهجالبلاغه، خطبه ۱۸، بند ۵.
۱۰۵. سوره انعام، آیه ۳۸.
۱۰۶. سوره مائده، آیه ۳.
۱۰۷. سوره احزاب، آیه ۴۰.
۱۰۸. بحار; ج ۵، ص ۶۹، ح ۱.
۱۰۹. سوره بقره، آیه ۴۳.
۱۱۰. همان، آیه ۱۸۳.
۱۱۱. سوره حجرات، آیه ۱۱.
۱۱۲. همان، آیه ۱۲.
۱۱۳. همان، آیه ۱۰.
۱۱۴. سوره آل عمران، آیه ۱۰۳.
۱۱۵. سوره توبه، آیه ۵.
۱۱۶. سوره مائده، آیه ۳۸.
۱۱۷. سوره نور، آیه ۲.
۱۱۸. سوره انفال، آیه ۶۰.
۱۱۹. سوره توبه، آیه ۱۲۳.
۱۲۰. همان، آیه ۷۳.
۱۲۱. بحار; ج ۸۰، ص ۳۷۹، ح ۴۷.
۱۲۲. سوره جمعه، آیه ۹.
۱۲۳. سوره توبه، آیه ۲.
۱۲۴. سوره مائده، آیه ۹۷.
منبع : مرکز جهانی اطلاع رسانی آل بیت
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست