چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
هدف اخلاق سعادت نیست
اخلاق کانتی چگونه اخلاقی است؟ کانت شاهد رشد افکار گروههای بسیاری همچون تجربهگرایان، شکاکان و دوآلیستها بوده است. وی در اثر این مشاهدات و تجربیات متوجه شد فلاسفه تا آن زمان بیشتر در حوزه عقل نظری فعالیت میکردند تا حوزه عقل عملی. اگر اسپینوزا اخلاق خودش را مینویسد توجهاش به جنبه نظری اخلاق است.
کانت هم از حوزه اخلاق نظری آغاز به کار میکند ولی وقتی که حوزه نظر را به یک معنا در بنبست میبیند و نمیتواند آنطور که باید و شاید مکتب خود را پیش ببرد، به حوزه اخلاق و حکمت عملی وارد میشود. کانت فکر میکرد که در عقل نظری جاهایی هست که نمیتواند مسائل را حل کند. کانت در حوزه عقل نظری میخواهد جهان را تبیین کرده و نظریه تجربی فلاسفه ماقبل خودش مثل لاک، برکلی و هیوم را رد کند و این را ثابت کند که در مواجهه با جهان خارج، فقط جهان بر ما عرضه نمیشود، بلکه ما هستیم که جهان خارج را درک کرده و میفهیم. یعنی اگر انسان نباشد معلوم نیست جهان خارج چه خواهد شد؟ برعکس آنچه که تجربه گرایان معتقدند جهان خارج بر روی ما اثر میگذارد و ذهن ما در حقیقت، تصویری از جهان خارج نیست که بر ما فهمانده میشود بلکه ما هستیم که جهان خارج را میفهمیم.
کانت نظر خود را بسط میدهد. مثلا میگوید وقتی ما به یک گل سرخ مینگریم این زیبایی گل سرخ از کجاست؟ آیا فینفسه از گل سرخ است یا این من هستم که زیبایی را در گل سرخ میبینم؟ کانت بر خلاف فلاسفه ماقبل خود میگوید این من هستم که زیبا هستم و زیبا میبینم. او وقتی این جمله را میگوید و همه چیز را به خود متصف میکند، اعلام میکند که جهان خارج وجود دارد ولی فینفسه نمیدانم جهان از حیث چه کسی جهان است؟ نمیدانم اگر من (انسان) نباشم، فینفسه جهان هست یا نه؟ یعنی آن را به پدیده و phenomenon تبدیل میکند. ما به آنها نمیتوانیم بپردازیم و جهان فیحدذاته برای ما مکشوف نیست و آنچه را که از جهان خارج در مییابیم پدیدارهایی است که از جهان خارج میگیریم.
پس چیزهایی هست که در عقل نظری نمیتوانیم به آن بپردازیم. پس به عقل عملی رجوع میکنیم. کانت در شاخه عقل عملی، حیطه وسیعی را ترسیم میکند. اخلاقیون قبل از کانت، تجربهگرایان بودند تا رسیدند به این که آنچه را که ما از جهان خارج، از رفتارها، منشها و غیره درمییابیم، همه به صورت اعتباری بر ما عرضه میشوند. کانت نمیخواست این نظر را بپذیرد. زیرا با اساس مکتب او سازگار نبود. همینطور وی طبق قولی که داده بود میخواست مسیحیت و کلیسا را عقلانی کند. اخلاق اعتباریِ قبل از خودش برای وی نامفهوم بود و نمیتوانست آن را بپذیرد. کانت در مکتب اخلاقی خویش ادعای تبیین عقلانی داشت و میخواست بفهمد که دین با اخلاق چه نسبتی دارد؟ رابطه کلیسا با اخلاق چگونه است؟ آیا اخلاق بدون کلیسا معنا دارد یا نه؟
کانت در حوزه اخلاق دینی معتقد به اخلاقِ فرادینی است نه دینی. بعضی از احکام اخلاقی وجود دارد که فیحدذاته خوب هستند و خدا هم بر آنها صحه میگذارد. اگر بخواهیم به زبان متکلمین صحبت کنیم این طور میگوییم که: آیا در حوزه اخلاق، خوب و بد آن چیزی است که خدا به ما میگوید؟ یعنی اینکه خداوند در تمام ادیان به خصوص ادیان ابراهیمی اعلام کرده که این مورد خوب و این مورد بد است؟ این کار را باید انجام دهی و این کار را نباید انجام دهی؟ ما هم به اعتبار اینکه خدا گفته است که خوب، خوب است آن را انجام میدهیم. و یا نه؛ خوب و بد فیحدذاته خوب و بد هستند؟ آیا انسان وقتی به منش فکری و عقل خودش رجوع کند، اصولی را میبیند که این اصول ذاتا اخلاقی هستند؟
اگر ما راست میگوییم صرفا بدین دلیل است که آنهایی هم که خدا را قبول ندارند به یک سری اصول اخلاقی پایبند هستند که این مورد راست و این مورد دروغ است. کانت معتقد بود اصول اخلاقی فیحدذاته خوب و قائم به ذات هستند. جدای از امر خدا و البته خدا نیز آنها را تایید کرده است. دین موید اخلاق است، نه اینکه اخلاق موید دین.
میتوان گفت اخلاق اعم است و دین اخص. اینطور نیست که اخلاق چیزی باشد تابع دین و بگوییم آنچه را که انسان اخلاق مینامد حتما در یک مکتب خاص و در یک منش و جهانبینی ویژهای خوب و بد را از همدیگر تشخیص دهد. کانت معتقد است اصول اخلاقی خاصی در تمام انسانها فیحدذاته وجود دارند؛ چه دیندار و چه غیردیندار. کانت ادعا میکند میتواند این مطلب را به اثبات رساند.
زندگی فکری و علمیکانت به دو قسمت تقسیم میشود: قبل از نقد و بعد از نقد. میدانید که فلسفه کانت به فلسفه نقادی معروف است. در این جلسه ما به مبحث قبل از نقد کانت نمیپردازیم. چون ارتباط زیادی به اخلاق نداشته و بیشتر در مورد علوم است. وی در درره نقادی ابتدا به نقد عقل نظری میپردازد، ولی در مورد بعضی از مطالب مجبور است که اعتراف کند دیگر از آن حد بیشتر نمیتواند برود. وی با ذکر بعضی از مطالب میخواهد ببیند که در حوزه اخلاق هم آیا چیزی هست که بر ما مکشوف نباشد؟ آیا چیزی هست که در آن تسلیم دین شویم و احکام آن را بپذیریم؟ آیا چنین چیزی در اخلاق و عقل عملی هم هست؟ اخلاقی که کانت میخواهد توصیف و تبیین نماید، مسلما اخلاق تجربی نیست. به همین دلیل کانت مسیر خود را از تجربهگرایی جدا میکند. کانت اظهار میکند آنچه را فلاسفه تا امروز اخلاق میدانند و مینامند در واقع آن را با سعادت یکی میدانند. آنها اظهار کردهاند انسان، اخلاقی و سعادتگرا است. انسان یا به دنبال نفع اخلاقی است یا به دنبال سعادت. وقتی هم که میخواهند تبیین اخلاقی به دست دهند غایت را سعادت در نظر میگیرند و میگویند انسان میخواهد سعادتمند شود. برای همین سعی میکند اخلاقی باشد.
یکی از اصول اساسی اخلاق از رواقیون تا تجربهگرایان، سعادتگرایی است. کانت معتقد است اصل سعادت نمیتواند هدف اصلی اخلاق باشد. زیرا سعادت نزد انسانها متفاوت است. هر انسانی سعادت خویش را به نوع خاصی تفسیر و معرفی میکند. آیا در این صورت باید بگوییم که هر کس اخلاق خودش را از دیگران جدا کند؟ آیا ما میتوانیم به یک نقطه مشترک برسیم و همه معتقد شویم که این یک اصل اخلاقی است و اگر میخواهیم سعادتمند شویم باید این اصل را رعایت کنیم؟ اگر از نقطه نظرات مختلف به این قضیه بنگریم در مییابیم باید اصلی باشد که آن را پایه و اساس و اصل اولیه اخلاق قلمداد کنیم. کانت معتقد است آنچه را که تا به حال سعادت نامیدهایم، یا خیر اعلی و یا سعادت دینی، تعاریف مطلقی نبوده بلکه نسبیاند و همه آنها به نوعی جهان را برای ما توصیف کرده و ما رفتارمان را بر اساس آن تطبیق دادهایم. سپس فکر میکنیم در این جریان و روند، سعادتمند میشویم. در صورتی که هیچ وقت سعادت مطلقی برای انسان نبوده و وجود نخواهد داشت.
از اینرو اخلاق را چگونه میتوان تعبیر و تفسیر کرد؟ اولین نکتهای که کانت مورد توجه قرار میدهد این است که چون اخلاق تجربی نیست پس مابعدالطبیعه است. از نظر کانت مابعدالطبیعه چیزی است که ورای نظر بوده و از طبیعت اخذ نشده باشد. در اینجا کانت مفهوم «اراده نیک» را مطرح میکند. کانت میگوید اراده نیک همان خواست خوب است. شرط لازم شایستگی سعادت همین اراده نیک است. ما باید تصمیم بگیریم که میخواهیم نسبت به اخلاق، موضعی اتخاذ کنیم که این موضع از منش و فکر انسان، قدری فراتر رود و جمع را به جای خودمان در نظر بگیریم و نه سعادت فرد و نه سعادت جمع را در نظر بگیریم. بلکه ابتدا اراده کنیم و بخواهیم اخلاق را به معنی یک مکتب انسانی و عقلانی توجیه کنیم. وی سپس اظهار میکند حیطه این اخلاق کجاست؟ کانت میگوید اگر فلسفه را کوششی برای روشن کردن کلیات بدانیم در این صورت باید از کل به جزء حرکت کرد. اولین پرسشی که در حوزه عقل عملی مطرح میشود این است که فلسفه چه ارتباطی با اخلاق دارد؟ آیا آنچه را که من میگویم فلسفه است یا اخلاق؟ کانت معتقد است این فلسفه اخلاق است نه اخلاق محض و صرف و نه فلسفه محض. چنین فلسفهای در اخلاق پرسشهای بنیادینی را مطرح میکند.
کانت ۴ سوال معروف را مطرح میکند که عبارتند از:
۱) من چه چیزی را میتوانم بشناسم؟
یعنی اندیشه و فاعل شناسا میتواند علم داشته باشد؟ مثلا وقتی من یک شیء را میبینم تا چه حدی میتوانم آن را بشناسم؟ اگر بگویم شی تصویری در ذهن من است، به قول کانت اگر عینک دودی روی چشم من باشد، من شیء را طور دیگری خواهم دید؟ از کجا معلوم میشود که عینک دودی از ابتدا روی چشمانم نبوده است؟ بعضی چیزها مانند یک نوشته، یک معنا را برای ما تداعی میکنند و بعضی چیزها مثل یک شی، یک نقش را برای ما تداعی میکنند. در واقع فهم ما نسبت به چیزهای مختلف فرق میکند. انسان تا کجا میتواند علم داشته باشد؟ انسان موجودی است محدود و قوای شناسایی او هم محدودتر. با همه محدودیتهایی که در اطراف انسان وجود دارد چگونه میتوان جهانی به این وسعت را شناخت؟ به طور خلاصه ارتباط انسان با پدیدههای اطراف تا چه حد است؟
۲) من چه باید بکنم؟
من عمل میکنم، زیرا چیزی را میخواهم برای اینکه زنده بمانم، برای اینکه چیزی برای من خوشایند و یا به سود من است. همه فعالیتهایی که انسان انجام میدهد کدامیک از این اهداف را تحتتاثیر قرار میدهد؟ حال بعد از این چه؟ ما چقدر میتوانیم اعمالمان را طبقهبندی کنیم؟ آیا زندگی، خوشی یا سودمندی به خودی خود ارزشمند هستند؟ کانت میگوید من در جستوجوی معنا و غایتی هستم که به کل معنی میبخشد. من سود فردی و زندگی شخصی را در نظر نمیگیرم. من در پی معنی زندگی خودم نیستم، بلکه میخواهم کل زندگی و کل اخلاق را معنی کنم. آیا انسان، بدون غایت میتواند این کار را انجام دهد؟ و آیا میتوان بدون هدف این سوال را مطرح کرد؟ آیا اراده نیک من نامشروط است یا شروط مختلف و لایههای گوناگونی دارد که من در عمل با آن مواجه میشوم؟ کسی به من نمیگوید که این یا آن کار را انجام بده و تمام اعمالام شرطی نیست. بعضی از کارها را به طور مطلق انجام میدهم. مثلا اگر من راست میگویم میدانم که راستی خوب است و اگر دروغ میگویم میدانم که دروغ میگویم و آن بد است. حتی اگر سعادت من در آن باشد، یک کار غیراخلاقی انجام دادهام. من این موضوع را فیحدذاته درک کرده و میفهمم، ولی دیگران ممکن است مطلع نباشند. کانت میگوید آیا غایت انسان و انسانیت او تعریفی برای کل اخلاق دارد؟
۳) به چه چیزی میتوانم امیدوار باشم؟
نتیجه کرداری که هماهنگ با قانون نامشروط باشد به هیچرو با سعادتی که من طالب آن هستم مطابقت ندارد. نتیجه کرداری که مطابق با قانون نامشروط است به هیچرو با سعادتی که میخواهم تطبیق ندارد. جهان بهرغم تمام نظم آن سرشار از بینظمی است. یعنی جهان نسبت به اراده من، بینظم است. چرا آنچه را که میخواهم همیشه در اختیارم نیست؟ کانت معتقد است جهان فیحدذاته نظم دارد ولی وقتی من خود را مقابل جهان میبینم، اراده من با توجه به شروط مختلفی تحقق مییابد و هرچه که بخواهم نمیتوانم به دست بیاورم. پس به چه چیزی میتوانم امیدوار باشم؟ یگانگی که میان هستی و معرفت من ایجاد میشود به چه صورت معنا میشود؟ آیا هر چه را که بخواهم، میتوانم نسبت به آن معرفت و شناخت بدست بیاورم یا اینکه آن هم محدود است؟ پس به چه چیزی میتوانم امیدوار و دلگرم باشم؟
۴) انسان چیست؟
البته انسانی که متشکل از عقل عملی و عقل نظری است. سه سوال قبلی در سوال چهارم نهفته و مستتر است. اینکه چه چیزی را باید بشناسیم، چه باید بکنیم و به چه چیزی امیدوار باشیم. در هر سه سوال قبلی، انسان به عنوان اصل و شالوده سوال چهارم مطرح است.
ما ابتدا خودمان را فراموش میکنیم، سپس میخواهیم جهان را شناخته و رفتارمان را بر آن منطبق کنیم. در حالی که سوال مهم در اینجا این است که من چه هستم؟ در مثالهای قبلی، مثالها شامل محیط پیرامونی ما بود. حال خودمان چه هستیم؟ کانت میگوید پرسش چهارم دربردارنده سه پرسش مشخص است. بدین معنی که نه با خدا، نه با بودن، نه جهان، نه موضوع شناسایی و نه فاعل شناسا هیچ یک از آنها بدون انسان معنی ندارد. یعنی آیا شما میتوانید جهانی را تصور کنید که خدا باشد، عالم باشد ولی انسان در آن وجود نداشته باشد؟ این ما انسانها هستیم که همه این موارد را بیان میکنیم. اگر ما نباشیم چگونه میفهمیم که ارتباط خدا با جهان چگونه است؟ چگونه نظم جهان را درک میکنیم؟ حال سوال این است که چرا ما دنبال غیرخود هستیم و چرا خود انسان را تعریف نمیکنیم؟ اگر قرار باشد دانشی را که انسان بدان نیازمند است بررسی کنیم، همین دانشی است که میگوید انسان چیست؟ اگر توانستیم انسان را تعریف کنیم، همین تعریف به ما میگوید که به چه چیز امیدوار باشم و چه چیزی را میتوانم شناسایی کنم.
کانت نظرات اخلاقیاش را در کتابهای مختلفی بیان کرده است. از کانت کتابی در مورد اصول اخلاق با نام «مبانی مابعدالطبیعه اخلاق» ترجمه شده که شامل درسهای فلسفه اخلاق است. بعد از فوت کانت، یادداشتهای او را که به صورت مکتوب در کلاس اخلاق ارائه میکرد، به صورت کتابی با این عنوان به چاپ رساندند. از دیگر کتابهای او «بنیاد فلسفه اخلاق» است. وی مقالات متعددی در مورد اخلاق به رشته تحریر در آورده بود. آنچه که کانت را واجد اهمیت دو چندان نموده مطالعات او در حوزه فلسفه اخلاق است. کانت زمان خود را خوب دریافت کرده بود. کانت هنوز هم در آلمان به خاطر انضباط اخلاقیاش معروف است. او را میتوان فیلسوف رفتاری نامید. همانطور که میدانیم در جهان مفهوم نظم آلمانی بخاطر تایید افکار این فیلسوف در جامعه خودش است. در کشور آلمان همه چیز سر وقت انجام میشود و نظم کانتی در همه جای این کشور به چشم میخورد. آلمانی ها، به وقت بودن و منظم بودن را کمال اخلاقی میدانند.
ما درحوزه نظری، اخلاق را بسیار وسیع در نظر گرفته و بسیار دقیق به آن توجه میکنیم و کتابهای فراوانی هم در موردش مینویسیم. ولی درحوزه عمل این طور نیستیم. کانت از جمله فیلسوفانی است که آرای خود را ابتدا در حوزه عملی اخلاق و بعد در حوزه نظری اخلاق پیاده کرده است. کانت میخواهد به ما نشان دهد و بفهماند که آیا میتوان با توجه به بینشهای فکری مختلف به یک اصل مشترک رسید که به لحاظ اخلاقی، همه به آن معتقد باشیم یا نه؟ کانت میگوید کارش بر اساس احساس نبوده و احساس در آن دخالت ندارد. کانت معتقد است اگر عقل در حوزه اخلاق در امور وارد شود، عواطف را به دنبال خود دارد ولی عواطف نمیتوانند عقل را به دنبال خود داشته باشند.
کانت میپرسد قواعد تربیت و قوانین حکومتی چقدر میتوانند مبنای اخلاقی برای انسان ایجاد کنند؟ آیا انسان میتواند هر قانونی را که از بیرون بر وی اعمال میشود بپذیرد؟ کانت این نظر را رد کرده و میگوید در این حالت فرار از قانون برای انسان آسان و سهل میشود. اگر انسان ترس از قانون داشته باشد و در اثر این ترس عملی اخلاقی مرتکب شود، به محض برداشته شدن فشار قانون، فرار انسان از قانون راحت و آسان میشود. پس قوانین اخلاقی نمیتوانند از بیرون بر انسان اعمال شود. کانت میگوید من به دنبال قانونی هستم که از درون به آن معتقد باشم. ابتدا باید آن را بپذیرم، بعد به آن عمل کنم. قانون اخلاقی کانت اعم از اینکه شامل دین، نظام اجتماعی، قرارداد اجتماعی و یا حکومت باشد، نمیتواند از بیرون وارد شود. دین برای انسان بایدها و نبایدها را به ارمغان گذاشته است. از طرف دیگر در صورت عدمانجام بعضی کارها، پاداشهایی را هم قرار داده است که این مورد مدنظر کانت نیست.
سعید بابایی
شهین اعوانی
نوشتار حاضر سخنرانی شهین اعوانی، مدرس و محقق فلسفه و عضو هیات علمی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه است که با عنوان «فلسفه اخلاق کانت» در محل مرکز آموزش سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران ایراد شد. اخلاق کانتی محور بحث درباره آیای این فیلسوف آلمانی بود که متن آن را از نظر میگذرانید
شهین اعوانی
نوشتار حاضر سخنرانی شهین اعوانی، مدرس و محقق فلسفه و عضو هیات علمی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه است که با عنوان «فلسفه اخلاق کانت» در محل مرکز آموزش سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران ایراد شد. اخلاق کانتی محور بحث درباره آیای این فیلسوف آلمانی بود که متن آن را از نظر میگذرانید
منبع : روزنامه کارگزاران
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست