چهارشنبه, ۳۰ خرداد, ۱۴۰۳ / 19 June, 2024
مجله ویستا


مرده‌خورها


مرده‌خورها
چراغ نفتی که سر تاقچه بود دود می‌زد، ولی دو نفر زنی که روی مخده نشسته بودند ملتفت نمی‌شدند. یکی از آنها که با چادر سیاه آن بالا نشسته بود به‌نظر می‌آمد که مهمان است، دستمال بزرگی در دست داشت که پی در پی با آن دماغ می‌گرفت و سرش را می‌جنبانید. آن دیگری که با چادر نماز تیره‌رنگ که روی صورتش کشیده بود ظاهراً گریه و ناله می‌کرد در باز شد هووی او با چشم‌های پف‌آلود قلیان آرود جلو مهمان گذاشت و خودش رفت پائین اطاق نشست. زنی که پهلوی مهمان نشسته بود ناگهان مثل چیزی‌که حالت عصبانی به او دست بدهد، شروع کرد به گیس کندن و سر و سینه زدن:
”بی‌بی‌ خانم جونم، این شوهر نبود یک پارچه جواهر بود؛ خاک بر سرم بکنند که قدرش را ندانستم! خانم این مرد یک تو به من نگفت... شوهر بیچاره‌ام. ور پرید او نمرد، او را کشتند.
چادر از سرش افتاد، موهای حنابسته روی سرش پریشان شد، خودش را انداخت روی تشک و غش کرد.
منبع : سایت رسمی دفتر هدایت