جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
مجله ویستا
لیلا اسطوره عشق بود
مهناز انصاریان بازیگر و رماننویس سینمایی است. او شروع فعالیت سینمایی اش را با بازی در فیلم "کلید( "ابراهیم فروزش) در سال ۱۳۶۵ آغاز کرد. او را شاید با نقش شیرین سریال "پس از باران " به یاد بیاورید؛ کتاب اولش لیلا بود که مهرجویی آن را ساخت و کتاب دومش" پانسیون محله مونمارتر" هم برای ساخت به مهرجویی قولش را داده است؛ این روزها کتاب "پانسیون محله مونمارتر" او در انگلیس و فرانسه به دو زبان ترجمه و بهزودی هم چاپ میشود. با او به این بهانه گفت و گویی کردهایم که با هم می خوانیم:
▪ چه انگیزهای باعث شد که شما به سینما و نویسندگی علاقمند شوید؟
ـ از نوجوانی به کار هنر یعنی هم به بازیگری و هم به نویسندگی علاقه خاصی داشتم، سال ۱۳۶۵ بود که به دعوت آقای عباس کیارستمی برای بازی در فیلم <کلید> به ابراهیم فروزش معرفی شدم، کلید ، قصهای خاص داشت نوگرایی درقصه بود که آن را بسیار دوست داشتم. این فیلم در تمام جشنوارههای دنیا جایزه گرفت و مطرح شد، بهخصوص در فرانسه مطالب فراوانی در مورد کلید نوشتند، آنها فکر میکردند برای بازیام در" کلید "دوربین مخفی گذاشته شده که البته بعدا متوجه شدند که اینطور نبوده است.کلید، فیلم مطرحی بود و حتی در سالهای اخیر در فستیوالهای مختلف همچنان حضورداشته، فکر نمی کنم فستیوالی باشد که فیلم کلید در آن شرکت نکرده و جایزه نگرفته باشد و به خاطر قصه خاص و کارگردانی ویژه ابراهیم فروزش و فیلمبرداری آلادپوش، فیلم خوب دیده شد. این شروع کارم برای بازیگری بود. بعد از کلید، در فیلم " فیل در تاریکی" با نعمت حقیقی و پس از آن با آقای ایرج قادری برای فیلم "می خواهم زنده بمانم" همکاری کردم. به نویسندگی هم علاقه خاصی دارم و از نوجوانی برای خود مینوشتم و شعر می گفتم ؛ این نوع نوشتن را خیلی دوست داشتم و همیشه هم عاشقانه مینوشتم و همیشه هم با صدای بلند برای خود می خواندم و بعد پاره میکردم و این شده بود برایم یک عادت. محیط خانوادگی که در آن رشد کردم با هنرواندیشه عجین بود. پدرم دوست داشت کتاب و روزنامه بخواند، مادرم هم خیلی کارهای دستی زیبایی انجام میداد. همه ما علاقه خاصی به هنر داشتیم، برادرم حسن انصاریان نویسنده و کارگردان تئاتر، از نوجوانی می نوشت و کارگردانی میکرد، علاقه خاصی به این کار داشت و بیشتر اوقات تمرینات تئاتری اش را درخانه انجام میداد، من هم شاهد این تمرینات بودم. میدانید، علم ثابت کرده هنرمندان بزرگی مثل بتهوون و موتزارت در دوران جنینی هنرمند بودند و این قابلیت ژنتیکی را داشتند و این مهم در بعضی افراد وجود دارد و در بعضی ازافراد وجود ندارد.
▪ معمولا شما چگونه می نویسید آیا با طرح شروع میکنید؟
ـ اول داستان را طراحی می کنم و بعد در ذهنم به شخصیت ها فکر می کنم ، با آنها در ذهنم زندگی میکنم. خیلی عجیب است زمانی که مینویسم در آن لحظه متوجه ساعت نمی شوم آنچنان غرق این شخصیت ها می شوم که یک دفعه به خود میآیم که ۵ الی ۶ ساعت است بدون اینکه متوجه شوم همچنان مینویسمو می نویسم و این کار را با عشق و علاقه انجام میدهم؛ ناگهان همه چیز از درونم می جوشد و لیلا پیدا می شود. لیلا قلب و روحم بود ؛ وقتی لیلا را می نوشتم شبها تمام صفحاتم از اشکهایم خیس بود و من همچنان به رضا فکر میکردم که لیلا بتواند معرفت عشقش را به او ثابت کند، به نظرم لیلا یک اسطوره عشق بود که میخواست نشان دهد وقتی زن در جایگاه معرفت قرار میگیرد با علاقه و عشق می تواند آن معرفتش را به مردی که عاشقش است، نشان دهد؛ به هرحال، هنوز هم وقتی لیلا را نگاه میکنم بسیار تحت تاثیر شخصیت این زن قرار می گیرم و فکر میکنم که درست این شخصیت را نوشتهام.آقای مهرجویی که یکی از فیلمسازان برجسته سینمای ایران هستند این قصه را به تصویر کشیدند که با استقبال زیادی چه در ایران و چه در خارج روبرو شد و جوایز بیشماری را به خود اختصاص داد. ایشان وقتی این قصه را می خواندند مرا بسیار تشویق کردند، موزه لینکن در امریکا به این قصه جایزه داد و مردم امریکا از این فیلم استقبال کردند، خوشحالم ازاینکه قصه لیلا فیلمی شد که مردم توانستند با آن ارتباط برقرار کنند، اما همه با من یک جور دعوا داشتند که خانم چطور لیلا اجازه می دهد که شوهرش برود یک زن دیگر بگیرد و بیاید درخانه همه چیز را برای شب عروسی آماده کند.
میخواستم نشان دهم زن شخصیت بامعرفتی است و این زن به خاطر عشقش همه کار کرد و این نوع، بهترین نوع دوست داشتن است. به هرحال این اتفاق چه در گذشته های دور و چه درعصر مدرنیته که ما هستیم همچنان افتاده و خواهد افتاد و این یک مسئله احساسی است بین دونفر و کسی نمیتواند دخالت کند که چرا این کار را کردی ، بد است یا خوب؛ به هر حال لیلا به نظرم کار درستی کرد؛ این شخصیت به خاطر رضایت و عشقی که به همسرش داشت قبول کرد و تبدیل به یک اسطوره شد، ولی این کاری که من کردم برای همه عجیب بود درحالی که این یک سنت است که ما با آن آشنایی داریم و این حالت تهاجمی که در گفتههایشان با من داشتند یک جور بود مثل اینکه اولین باری است که یک مردی همسر دوم اختیار می کند و این برایم خیلی جالب بود ؛ حتی تاکیدم در داستان لیلا بر این بود که رضا و لیلا مینشینند شبی فیلم دکتر ژیواگو را میبینند، دراین فیلم دکتر ژیواگو زن و بچه دارد- این در انقلاب روسیه اتفاق میافتد- عاشق لارا می شود و به دنبال این عشق می رود.
▪ چرا بیشتر داستان های شما عاشقانه است؟
ـ این قصه ساده عاشقانه را برای ارضای خود نوشتم. یک حرکتی بود که در ذهن من اتفاق افتاد و در موقع نوشتن به هیچ کسی جز خودم فکر نمیکردم و عاشقانه لیلا را مینوشتم و لیلا را خیلی دوست دارم. بعد از نمایش فیلم، رمان لیلا را چاپ کردم که در حال حاضر برای چاپ سوم آماده می شود و مردم به خصوص خانمها خیلی خوب از آن استقبال کردند.
▪ در مورد رمان پانسیون محله مونمارتر " بگویید ؟
ـ این رمان یک سوژه جهانی دارد و ادیان دراین رمان به شکل پررنگی مطرح می شوند. آدم های این رمان همه عاشقند، شخصیتهای این رمان اکثرا زن هستند. به نظرم همه آنها یکی هستند به دلیل اینکه عاشقند، وقتی این رمان را نوشتم آقای مهرجویی آن را خواندند و بسیار خوششان آمد ، گفتند که مثل لیلا دوست دارند که فیلم این کتاب را هم بسازند؛ اما تصمیم گرفتم که اول رمان آن چاپ و بعد فیلم آن ساخته شود. خوشحالم که کتابم به دوزبان دیگر هم چاپ می شود ؛ دو رمان دیگر هم می خواهم بنویسم که باز یکی از آن در پاریس اتفاق میافتد و یکی دیگر از آن در امریکا و امیدوارم که به امریکا بروم و این رمان را بنویسم. درحال حاضر مشغول بازنویسی مروارید کیش هستم ؛ یادم است که سالها پیش همه به دنبال قصهای بودند که در کیش بسازند؛ قصههای کیش، فیلم کوتاه و همان موقع مروارید کیش را طراحی کردم و نوشتم، دختری به نام مروارید که در کیش به دنیا آمده است و در آنجا زندگی می کند.
▪ نویسندگی کار دشواری است یا بازیگری؟
ـ به نظرم نویسندگی. همه می توانند بازیگر شوند اما همه نمی توانند بنویسند، به خصوص مولف بودن کار بسیار دشواری است. آیا شما می دانید بیشتر کارگردانهای ما دوست دارند نویسنده باشند، به همین دلیل موقعیت و طرح قصههای دیگران را برمیدارند، با ترفندهای خاص خودشان جابجایی انجام می دهند و در واقع کلاهبرداری میکنند؛ در شرایط حاضر وزارت ارشاد و صدا و سیما روی این مسائل حساس شده و اگر شخصی متوجه شود که موقعیت و طرح کتابش را برداشتند و سناریویی برای فیلم یا سریال نوشتند حتما وزارت ارشاد با آنها برخورد تندی می کند، از این بابت خوشحالم که قوانینی در صدا و سیما و وزارت ارشاد وجود دارد، چون این کار دقیقا یک کلاهبرداری است؛ در هر صورت باید متوجه باشیم که این اتفاق برایمان نیفتد و اگر افتاد باید عکسالعمل نشان دهیم؛ درضمن می خواستم از کیومرث منشی زاده به خاطر مقدمه زیبایی که برای کتابم - پانسیون محله مونمارتر - نوشتند تشکر کنم، بسیارزیبا این مقدمه را نوشتند.
▪ به کدام یک از نویسندگان خارجی علاقه مندید؟
ـ به گابریل گارسیا مارکز، علاقه خاصی دارم، ایشان یکی از نویسندگان بزرگ دنیا هستند و همه کارهایشان یک شاهکار است. <عشق سالهای وبا>ی ایشان را خیلی دوست دارم و کتاب دیگری که نوشتند "زندگی برای روایت" و آخرین کاری که ازایشان خواندم "خاطره دلبرکان غمگین من " که بسیار زیبا بود. بعد انسانی آن خیلی قوی است و به نظرم مسائلی که ایشان مطرح میکنند و راجع به آنها می نویسند بسیار آموزنده و بسیار دلنشین است. مسئله مهمی که در قصه های ایشان وجود دارد و من خیلی دوست دارم، شخصیت های داستانهای مارکز همه واقعی هستند؛ آنقدر واقعی که من در سرزمین خودم آنها را میبینم و حساس میکنم.
▪ چطور شد شما یک طرح جهانی به ذهنتان خطور کرد که بنشینید، قصه پانسیون محله مونمارتر را بنویسید ؟
ـ چهارده سال پیش بود که من پانسیون محله مونمارتر را طراحی و شروع به نوشتن کردم، همیشه راجع به ادیان، یک فکر زیبایی داشتم و هیچ وقت فکر نمیکردم که بین من و یک مسیحی یا یک یهودی و یا یک زرتشتی فرقی است؛ از گذشته های دور در تاریخ کشور ما، همیشه ادیان مختلف زندگی میکردند و ما همیشه روابط خوبی با این ادیان داشتیم؛ همیشه در همسایگی همه ما یک یهودی یا یک زرتشتی یا یک مسیحی زندگی می کرد که ما رابطه خوبی با آنها داشتیم و این یهودیان ایرانی بودند و زرتشتیان ایرانی هستند حتی سنیها که در کشور ما زندگی میکنند و همیشه یک روابط عاطفی قوی داشتند؛ این فکر خیلی در ذهنم بود که بیایم آن را درجایی پیاده کنم که ادیان روابط نزدیک داشته باشند؛ همه اینها یک جا و در یک مکان باشند و این پانسیون محله مونمارتر خیلی به دلم نشست که من این شخصیت ها را بیاورم دراین پانسیون و بین اینها یک روابط عاطفی قوی پیدا شود که واقعا این تفکر من بود و این را دوست داشتم چون در کشورم اینها را دیدهام و با آنها زندگی کردهام و در همسایگی ما بودند و همه ما، نه من با آ نها ارتباط داشتیم و در این پانسیون یک خانم ایرانی مسلمان صاحب پانسیون است و این شخصیت ها وارد پانسیون می شوند و هر کدام داستانی دارند و روابط اینها در پانسیون روابط بسیار زیبایی است؛ همه همدیگر را دوست دارند همه به هم عشق میورزند و امروز که کتابم برای چاپ دوم رفته ؛ خیلی خوشحالم . چاپ اول کتاب فروردین سال ۸۲ و چاپ دوم کتاب در سال ۸۷ بودکه درنمایشگاه کتاب با استقبال زیادی روبرو شد.
منبع : روزنامه آفتاب یزد
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست