چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
سرسپردۀ روایت و متن
(گفتوگو با فتحالله بینیاز، منتقد و داستاننویس)
فتحالله بینیاز مرد اعتدال است. منتها آدم معتدلی كه در زمانه مدرن و پسامدرن حضور پیدا كرده است.تئوریهای مدرن و پستمدرن این جا و آنجا را خوب میشناسد و فقط میماند كمی نبوغ و یك خرده آوانگارد ناگرایی كه او دارد و همینها متنهایش را مخاطبپذیر كرده است. در مسجد سلیمان به دنیا آمده. سال ۱۳۲۷. سال ۱۳۵۱ از دانشگاه شریف مدرك مهندسی برق گرفته و شده: مهندس فتحالله بینیاز!
خوانندگان فارسی زبان، در یگ گستره زمانی از سال ۴۹ تا ۸۰ مطالبی از نویسندگانی چون ف. احسان، ب. فرزاد، ف. ب. غمگسار و ب. افق خواندند. حالا به اطلاع این خوانندگان عزیز میرسانیم كه همه این آدمها یك نفر بودهاند و آن یك نفر هم كسی نبوده جز فتحالله بینیاز. اولین رمان این نویسنده «مكانی به وسعت هیچ» بود كه در سال ۱۳۶۹ چاپ شد. كارهای بعدی بینیاز به ترتیب زمان انتشار از این قرار است:
حلقه نفوذناپذیر گرگهای خاكستری (۱۳۶۹)، دردناكترین داستان عالم (۱۳۷۰)، مجموعه میروم كه بمیرم (۱۳۷۷)، رمان اولیا حضرت فرنگیس (۱۳۷۸)، عطش ماندگار و شورشگران را به زانو درآوردیم (۱۳۸۱)، ستیزه جوی دلتنگ، افعیها خودكشی نمیكنند، دریا سالار بیدریا، ملاقات با مسیح و تشییع جنازه یك زنده بگور (۱۳۸۲).
آقای بینیاز! تعریفی كه در حال حاضر از ادبیات در فضاهای رشنفكری وجود دارد با آنچه در بین مردم شناخته میشود كاملاً متفاوت است. از این رو از یك طرف ادبیات روشنفكرانه نخبهگراتر شده و از طرف دیگر ادبیات عامهپسند عامهگراتر و این باعث ایجاد شكاف عمیقی بین این دو نوع ادبیات شده است. اما آیا حالت بینابینی هم هست؟
من فكر میكنم این امر تا حد زیادی ناشی از جزمگرایی آنهایی است كه به ادبیات جدی به چشم یك امر خیلی پیچیده نگاه میكنند و چیزی به نام حد وسط را نمیشناسند. به محض این كه نویسندهای اثری نوشت كه ساختار چندوجهی یا مدور نداشت و یا از نظر ساختاری و نه معنایی پیچیدگی نداشت و دارای پیچیدگی زیباشناختی بود، این را به حساب روایت خطی یا عامهپسند بودن میگذراند. در حالی كه بیشتر آثار خلاق و درجه اول جهان حتماً چندوجهی یا سیال ذهن نبوده و پیچیدگی آثار ویلیام فاكنر، جیمز جویس یا ویرجینیا ولف را نداشتهاند. حتی داستانهای كافكا كه نمیتوانید آنها را مدرنیستی بدانید، به عقیده بسیاری و از جمله من پستمدرنیستی هستند؛ چرا كه به هستیهای دیگری اشاره میكنند كه در هستی كنونی ما وجود ندارند ولی میشود به اصطلاح ما به ازایی از آنها پیدا كرد. این به اصطلاح جهانهای ناممكن خیلی ساده است، یعنی شما مسخ را میفهمید با تمام این كه یك داستان پستمدرنیستی است یا محاكمه، درست است كه با تكنیك رئالیسم جادویی نوشته شده ولی داستانی است اساساً با مولفههای پستمدرنیستی ولی قابل خواندن است. در ادبیات ما متأسفانه پازلنویسی و چیستاننویسی را با پیچیده نویسی اشتباه گرفتهاند یا به بهانه عدم قطعیت، داستانی مینویسند كه اصلاً معلوم نیست شخصیت آن مرد است یا زن. این به آن دلیل است كه عدم قطعیت را از نظر فلسفی نشناختند. كسی كه بخواهد از نشانهشناسی با عدم قطعیت داستان بنویسد كسی مثل امبرتو اكو یا كالوینو كه استاد نشانهشناسی هستند میبینیم داستان آنها اساساً پست مدرنیستی است اما آن قدر با نشانهها به شما دلالت میدهد كه قابل فهم میشود. بر همین اساس است كه كتاب امبرتو اكو در عرض ۳ سال هشت میلیون نسخه فروش میرود. این كتاب در بنیان پیچیده است ولی قابل خواندن است. ما حتماً میخواهیم داستان راجع به روشنفكرها باشد، اما حاضر نیستیم داستانی راجع به زحمتكشها، كارگرها، دهقانها و ... منتهی نه با سبك و شیوه قرن نوزدهم بلكه به اصطلاح با مؤلفههای روز بنویسیم. بپردازیم به كارهای خودتان. كارهای قبلیتان از جمله «شورشگران را به زانو درآوردیم» و «عطش ماندگار» در حال و هوایی نخبهپسندانه سیر میكنند اما رمان اخیرتان «ستیزهجوی دلتنگ» اثری عامهگرایانه است. دلیل رویكرد شما به این سادهنویسی چه بود و آیا این نقد را قبول دارید؟
آن اثر، عامهگرا نیست. روی آن چهار ـ پنج نقد نوشتهاند و حتی منتقد برجستهای مثل آقای عنایت سمیعی مطلبی راجع به آن نوشته است. این اثر نه تنها عامهگرا نیست، بلكه یك داستان رئالیستی روانكاوانه است. منتهی به جای آن كه به روشنفكرها بپردازد، به عملهها پرداخته و میخواهد نشان بدهد این عملههایی كه در جامعه ما هستند مشكلشان چیست و در این بین روی یكی از آنها به طور فردی متمركز میشود و آن را برجسته میكند. اتفاقاً این داستان به اسم «سرسپرده سرنوشت» در جایزه پائولوكوئیلو جزو هشت داستان نهایی شد، بنابراین نمیتوان به آن داستان عامهپسند گفت. خیلیها معتقدند كه داستان خوبی است چون پنج شش نقد هم روی آن شده است. فقط یك نقدی در مهر آقای قنبری نوشتند و گفتند كه این اثر در حد آن آثار قبلی نیست، ولی نقدهای دیگر اتفاقاً این را یكی از كارهای خوب من دانستند. من داستانهای بینامتنی، پارُدیك یا مغالطه دارم كه تماماً شما را فریب میدهد و پلیتكنیك است. میتوانستم این كار را بكنم ولی سعی كردم زندگی آن آدمهای ساده را ـ در عین پیچیدگی درونیشان ـ به شكل ساده بیان كنم. چالشها و تعارضهای نقد امروز ایران را در چه میبینید؟ آیا اعتقادی به بیمارگونه بودن نقد ادبی امروز ایران دارید؟ در ضمن دستاورد منتقدان این سالها را چگونه ارزیابی میكنید؟
در حال حاضر دو نوع نقد در جامعه داریم. یك نوع نقدی است كه بعضیها مینویسند كه منتقد نیستند. اگر هم كنكاش كنید به این نتیجه میرسید (یا از زبان خودشان یا به طور ضمنی) كه اینها مینویسند تا از صحنه حذف نشوند. اینها نقد نمیكنند، یا تفسیر میكنند و یا توضیح میدهند. بعضیشان در وجه ستایش مینویسند و بعضیشان برای كوبیدن طرف مقابل. من اسم اینها را نقد نمیگذارم. بعضی از اینها هم جوان هستند و اصلاً چیزی از نظریههای ادبی نمیدانند كه نقد بنویسند. حتی بعضیها نویسنده هستند، شما میبینید كه نقد هم مینویسند یا مترجم هستند. نه این كه نمیتوانند، من خودم هم مهندس برق هستم ولی چهل سال است كه دارم ادبیات، فلسفه، جامعهشناسی و روانشناسی میخوانم و داستان. ولی هر مترجمی نمیتواند منتقد شود. هر نویسندهای نمیتواند. بیشتر این نقدها سطحی هستند. ولی ما ندقهایی داریم كه نقدهای شاخصی هستند، مثل نقدهای خانم شهلا زرلكی، آقای عنایت سمیعی، آقای مشیت علایی، بعضی از نقدهای آقای كامران پارسینژاد، دكتر پاینده، بعضی از مرورهای كتاب آقای مستور. من بعضی از نقدهای خارجی (كانادایی، انگلیسی و آمریكایی) را میخوانم. واقعیتاش این است كه از هر پانزده ـ بیست تا نقد ، دو تا سه تایش خوب هستند. این طور نیست كه تمام نقدهایی كه در مجلات یا روزنامههای خارجی چاپ میشوند خوب باشند. اما بعضی از نقدهای ما نقدهای موشكافانهای هستند، مثل نقد اسطورهشناختی آقای جلال ستاری یا ابوالقاسم اسماعیلپور یا نقدهای روانشناختی دكتر صنعتی كه در سطح جهانی هستند. شما بیایید اینها را با نقدهای روانشناختی كه در مجلات آمریكا و كانادا چاپ میشود مقایسه كنید. مابین دو وجه گیر كردیم. یكی نقد سطحی كه مال یكسری نویسده، مترجم، ویراستار و غیرمنتقد است و من اسمش را میگذارم حاشیه نقد. یك عده منتقدینی هستند كه نظریههای ادبی را میدانند، زیباییشناسی میدانند. مثلاً زیباییشناسی هگل یا كانت را در این عرصه خواندهاند. بنابراین نقدهای آنان پخته میشود. در داستانهای شما شاهد جابهجایی مكانی رویدادها هستیم. برای نمونه میبینیم كه در رمان «افعیها خودكشی نمیكنند» حوادث رمان در كشور تركیه میگذرد و كاراكترها نامهایی خارجی دارند، همینطور در كتاب «تشییع جنازه یك زنده بگور» و «ملاقات با مسیح»، شاهد چنین قضیهای هستیم. انگیزهتان از این كه تجربه مكانی متفاوتی به خواننده فارسی زبان بخشیده چه بوده است؟
«ملاقات با مسیح» كه حوادث آن در برایتون انگلستان میگذرد، این را خود داستان به من تحمیل كرد. من به یك زنی احتیاج داشتم كه اشرافزاده، زیبا، تحصیلكرده، مردمگرا و نوع دوست باشد. از طرف دیگر به یك مهاجر احتیاج داشتم كه فرهیخته باشد. ما در كشورمان مهاجر از كشورهای عراق و افغانستان داریم، ولی فرهیخته نیستند. این شخصیت فرهیخته داستان باید دفرمه شده، دپرسونالایز شده باشد. این الزام داستانی بود كه من را كشاند به آن جا. كتاب «افعیها خودكشی نمیكنند» به نام «قلمرو پنهان ابلیس» به ارشاد رفت و اتفاقاتی كه در میدان شی شی رخ میداد درواقع در میدان فردوسی اتفاق میافتاد.شخصیتها همه ایرانی هستند. ارشاد داستان را تأیید نكرد و گفتند كه مشكلاتی را برای ارشاد ایجاد میكند و چون فلانی هم میتواند داستان را به خارج ببرد، این كار را انجام دهد، من هم بردم به تركیه.نه داستان «تشییع جنازه» تمامی اتفاقاتش ما به ازای ایرانی دارد. این داستانها میتوانست در ایران اتفاق بیافتد. ولی من ترجیح دادم داستانها را ببرم به خارج. ظاهراً شما در كنار داستاننویسی و نقد، در كار نشر هم هستید. به عنوان كسی كه هم فضای داستاننویسی را تجربه كردهاید و هم فضای نشر را، تحلیلتان از روند كلی حاكم بر نشر آثار ادبی و معضلات آن چیست؟
اولاً پخش كتاب در كشور ما سیستماتیك نیست و به صورت سنتی صورت میگیرد. كتابها خوب پخش نمیشوند. از طرف دیگر بازگشت سرمایه هم خوب صورت نمیگیرد كه یك نشر بتواند واقعاً به آن شكل برنامهریزی شده فعالیت بكند. آن وقت این مشكل عظیم وجود دارد كه كتاب خوب فروش نمیرود و ...
بعد هم اگر یك نشر بخواهد مبتنی بر شرافت و درستكاری كار كند، تا برگ آخر كاغذی را كه گرفته است چاپ بكند، حق و حقوق نویسنده و مترجم را در درجه اول قرار بدهد، روی كیفیت كتاب به لحاظ لی اوت و ... دقت بكند و... اینها از لحاظ مالی مابهازاء ندارد. میماند بازگشتش كه در ایران زیاد جالب نیست. كار به آن شكلی كه ناشر متوقع است پیش نمیرود. ما این جا بیشتر از نظر روحی دلمان خوش است كه چند تا كار صرت میگیرد. خود نشر كار آزاردهندهای است و بیشتر ناشرها درست میگویند كه كار سختی است. كار اجراییاش با لیتوگرافی و چاپخانه و اینها باز همهاش دردسر است. چون هیچ چیز به طور سیتماتیك نیست.
فاطمه شهریزفر
منبع : پایگاه رسمی انتشارات سوره مهر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست