پنجشنبه, ۱۹ مهر, ۱۴۰۳ / 10 October, 2024
مجله ویستا
چرخ کوچک چرخید چرخ بزرگ نچرخید
«باید با زبدهترین افراد و تمام امکانات موجود جنگی به خرابکاری و ترور بپردازید و به اعدام انقلابی اشخاص عالیرتبه پلیس و ارتش اقدام کنید.»
این سخن را «آلبرتو بایوجیراد» استاد مبارز فیدل کاسترو و چهگوارا در گوش آنها خواند تا جنبش و روش جنگ چریکی را با آنها در میان گذاشته باشد. در زمانهای که مائو، جنگ طولانی تودهها در روستاها را تبلیغ میکرد و شورش دهقانان را تعلیم میداد تا در مرحله بعدی شهرها به محاصره روستاییان درآید و بدین ترتیب شهرها ساقط شوند و انقلاب پیروز شود، فیدل و چهگوارا به جنگ چریکی در جنگل و کوه میاندیشیدند و معتقد بودند که انقلاب نه برآمده از یک شورش دهقانی که مبتنی بر یک مبارزه چریکی است و اصل اولیه مبارزه چریکی برای آنها نیز چنین بود: «بدون پیشتاز، انقلابی وجود ندارد و این، چرخ کوچک است که چرخ بزرگ را میچرخاند.» فیدل و چهگوارا از چرخ کوچک (چریک) و چرخ بزرگ (جامعه شهری) سخن میگفتند، همچنان که «رژی دبره» انقلابی جوان فرانسوی و دوست نزدیک چهگوارا نیز در رساله «انقلاب در انقلاب» خویش، الگوی مارکس و لنین را کهنه دانسته و تاکید داشته بود که برای روشن شدن «موتور بزرگ» ابتدا این «موتور کوچک» است که باید روشن شود و بنابراین بدون حمایت تودهها نیز، کار انقلاب را میتوان آغاز کرد و رسالت انقلاب را در مرحله اول، نه تودههای کثیر که چریکهای قلیل بر دوش میگیرند. الگوی چهگوارا البته بعدها با تغییرات و تحولاتی نیز همراه شد؛ آنگاهی که برخی چریکهای متاخر – همچون کارلوس ماریگلا – تاکید موکد کردند که به تأسی از سرمایهداری، مرکز ثقل جامعه به شهر منتقل شده است و بنابراین نیروی انقلاب و قلب جامعه را نه در جنگل که در شهر باید جست و از این روی در ستایش مشی چریکی شهری سخن گفتند.
در ایران عصر پهلوی اما مارکسیستهای وطنی آنگاهی به ورطه لنینیسم افتادند و با چریکهای کاستریستی و چپهای مائوئیستی همراه شدند که پیرو کودتایی آمریکایی – انگلیسی در سال ۱۳۳۲، چرخ مارکسیسم از حرکت باز ایستاد و رفقای چپگرا در حزب توده یا روانه زندان شدند یا منطق ریویزیونیسم آنها را به حاشیه برد. پلنوم چهارم حزب توده در سال ۱۳۳۶، تنها به تحلیل شکست گذشت و تنور انفعال را گرم کرد و نتیجه آن، تنها اعتراف به اشتباهات بود؛ عملی به تأسی از مشی خروشچف در کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی. دوری از وطن و سازشکاری در برابر بورژوازی حاکم در ایران، گناهی نبود که مارکسیستهای جوان به مارکسیستهای مستقر در مرکزیت حزب توده ببخشند و این چنین بود که مسیر انشعاب هموار شد و انشعابیون حزب توده ایران، خانهای دیگر برپا کردند و «سازمان انقلابی حزب توده» را عنوان خود ساختند. سازمانی که مبارزه خود را در ابتدا بیشتر با هواداری از خط و مشی چریکهای کوبایی تعریف کرد و از همین روی، گروهی را نیز روانه کوبا ساخت تا به تعلیمات نظامی و خودسازی انقلابی در آنجا بپردازد. مارکسیستهای انقلابی اما از همان ابتدا، مجذوب چپگرایی رفیق مائو نیز بودند و بدین ترتیب اگرچه به کوبا رفتند اما: «برای ما از اول روشن بود که با کوباییها اختلاف داریم... اختلاف ایدئولوژیک. ما از همان اول میدانستیم که فقط برای آموزش نظامی به کوبا آمدهایم. دورهای بود که بیشتر به خط ایدئولوژیک چینیها نزدیک میشدیم و خط کوبا و کاسترو را رد میکردیم... اما میخواستیم از تجربه کوبا هم استفاده کنیم.» (ایرج کشکولی، ص ۸۴)
جوانان چپگرای ایرانی در بدو ورود به کوبا، آنگاهی که به میزبانی رفقای کوبایی در هتلهای اشغالی مستقر شدند، تصمیم بر آن گرفتند که در رستورانهای شیک هتل غذا نخورند و در جهت حفظ روحیه چریکی و کارگری خویش، در سلفسرویس هتل که اختصاص به کارمندان هتل داشت، طعام برچینند. اقدامی که البته تعجب کارمندان هتل را نیز به دنبال داشت. ایرانیها اما در سرزمین انقلابی کوبا در حالی چنین به ورطه افراط و خودنمایی انقلابی افتاده بودند که پارتیزانهای کوبایی، راه و رسمشان متفاوت بود. چریکهای کوبایی در همراهی مبارزان ایرانی، نه آنچنان زندگی میکردند که درخور یک مبارز کاستریستی است. آنها از قضا گویی که سرباز مرگاندیش نبودند، وقتی که – به روایت یکی از مسافران ایرانی– کاسترو نیز زبان به انتقاد گشود و گفت: «کوباییهایی که با میهمانان خارجی در تماس هستند،بیشتر از خودشان پذیرایی میکنند تا از میهمانان. گاه میدیدیم که با جمع کوچک ما، ۱۵ نفر کوبایی به عناوین مختلف همراه هستند. میخورند و مینوشند و سیگار میکشند. آنها جعبههای سیگار برگ هاوانا را دور میگردانند و مرتب به ما و خودشان تعارف میکردند!» جوانان چپگرای ایرانی در کوبا، روزهای سختی را پشت سر گذاشتند و به حکم اجبار و منطق آموزش، چه کارها که نکردند. آنچنان که یک روز میان فرمانده کوبایی و چپگرایان جوان ایرانی، اختلافی نیز درگرفت؛ آنگاهی که فرمانده کوبایی، یکی از شاگردان ایرانی را خواست تا با تفنگ و کولهپشتی از درخت نخلی بالا رود؛ حال آنکه آیا شرایط مبارزه چریکی در اقلیم جنگلی و کوهستانی کوبا با مقتضیات جنگ چریکی در اقلیم ایران مشابه و همسان است یا نه؟
در میان سازمان انقلابی اما اگر چهرههایی همچون محسن رضوانی و کورش لاشایی متمایل به کاستریسم بودند، در مقابل نیروهایی همچون کشکولی و پرویز واعظزاده جانب مائوتسه دون را میگرفتند و در مقابل گروه اول که به مبارزه چریکی اعتقاد داشت، گروه دوم از ضرورت مبارزه مردمی سخن میگفت. این چنین بود که رفقا در بروکسل گردهم آمدند تا چاره کار بیابند. جالب اما آنجا بود که رفقای انقلابی، در حالی حزب توده را به فرصتطلبی و ریویزیونیسم متهم میکردند و در اندیشه مبارزه انقلابی بودند که بسیاری از آنها، سالهای مبارزه را صرفا به تعلیم و آموزش نظامی در خارج از مرزهای وطن مشغول ماندند و همزمان با شورش جنوب – در سال ۱۳۴۶ – نیز اعلامیه خویش به حمایت از رفقای شورشی در ایران را در پاریس بود که نوشتند اگرچه به رسم تظاهر چنان وانمود میکردند که مقیم ایرانند تا فاصله خویش با ریویزیونیستهای تودهای را که خارج از کشور به سر میبردند، بنمایانند.
جالبتر اما آنجا بود که اجلاس بروکسل به جای رفع اختلافات میان رفقای مائوئیست و کاستریست، چاره کار را در اعتراف به اشتباه و انتقاد از خود دید. داستانی که ایرج کشکولی چنین به روایت آن میپردازد: «علی شمس میگفت رفیق ادامه بده، تو هنوز مساله داری. تا سبک نشوی کار جلسه پیش نخواهد رفت... علی هم از خود انتقاد میکرد. او میگفت در جوانی قالیهای پدرش را دزدیده و پولش را به سازمان جوانان حزب آورده است. از همه اینها هم نتیجه میگرفت که باید از گذشته خود انتقاد کنیم و هر کس از تجربیاتش در زمینه رخنه افکار بورژوایی سخن بگوید.»
انتقاد از خود اما چارهساز نشد و عدهای از رفقا در اوج انقلاب فرهنگی چین، پای به پکن گذاشتند تا رسم چپگرایی از مائوئیستهای آن دیار فراگیرند. طرفه آنکه در این مدت رفقای ایرانی، آنچنان به راه افراط میرفتند که مائوئیستهای چینی، متعجبانه، آنها را به تعدیل فرا میخواندند. همچنان که یکی از جوانان ایرانی «سازمان انقلابی» یک بار در میانه فیلم و در وسط سینما از جای برخاسته و به فریاد، سرود زندهباد مائو خوانده بود. چینیها، از قضا به رفقای ایرانی توصیه میکردند که در مبارزه انقلابی، شرایط بومی خویش را در نظر بگیرید و رهرو راه تقلید نباشند و با این حال، رفقای ایرانی چنین سخنانی را جدی نمیگرفتند؛ آنچنان که به روایت یکی از راویان: «ما میگفتیم که چینیها تعارف و شکسته نفسی میکنند.»
جالب اما آنجا بود که چریکهای ایرانی در حالی به حکم آموزههای انترناسیونالیستی، راه چین را پیش روی گذاشته بودند که مائوئیستهای چینی، ناسیونالیسم چینی را بالاتر از انترناسیونالیسم پرولتری میدانستند و به دنبال رابطه دیپلماتیک با جهان غیرکمونیستی و از این رهگذر، بهبود روابط خود با ایران پهلوی نیز بودند.
«سازمان انقلابی حزب توده ایران» بدین ترتیب در گرداب انشعاب افتاد که اکنون نه تنها مائوئیستها و کاستریستها در مقابل یکدیگر صفآرایی کرده بودند که علاوه بر آنها گروهی نیز با عنوان «گروه کادرها» با محوریت مهدی خانبابا تهرانی، از ضرورت تقویت خودآگاهی مارکسیستی سخن میگفت و اولویت کار فرهنگی بر مبارزه مردمی و چریکی را فریاد میزد.
سرنوشت «سازمان انقلابی حزب توده» اما اگر چنین فکاهی رقم خورد و رفقا، نارفیق از آب درآمدند، پیشتر سرنوشت تراژیک نیز به سراغ چریکهای جوان آمده بود. آنگاهی که از یکسوی شورش بهمن قشقایی در سال ۴۳ و جنگ و گریز او با ژاندارمها در کوهستانهای جنوب به دو سال هم نکشید و از سوی دیگر پرویز نیکخواه نیز در جدایی از کنفدراسیون و راهاندازی یک گروه کوچک ناکام ماند و به فاصله دو سال همه افراد گروه راه ندامتجویی در دادگاه را پی گرفتند. «چریکهای فدایی» اما تجربهای متفاوت از مبارزه چریکی در ایران را به یادگار گذاشتند، اگرچه دولت آنها نیز مستعجل بود و صحنهگردانی آنها چند ماهی بیشتر به طول نینجامید. «سازمان چریکهای فدایی خلق» پس از چند ماه مذاکره و گفتوگو، عاقبت در اواخر فروردینماه ۱۳۵۰ بود که شکل گرفت؛ آنگاهی که دو گروه جنگل (با محوریت بیژن جزنی و علیاکبر صفایی فراهانی) و احمدزاده (با محوریت مسعود احمدزاده و امیرپرویز پویان) راه ائتلاف را گشودند و دست در دست هم، گروهی واحد را سامان دادند. بیژن جزنی به تأسی از کاستریستهای کوبایی، مبارزه چریکی در کوه و جنگل را انتخاب کرده بود و به تأسی از لنین، معتقد به مبارزه حرفهای بود و از زندگی چریکی به مثابه یک زندگی حرفهای یاد میکرد و رساله «جنگ گریلایی» چهگوارا و «انقلاب در انقلاب» رژی دبره را پیش روی داشت. او از همین روی بود که در کار تشکیل دو تیم جداگانه «شهر» و «کوه» نیز بود و ماجرای «سیاهکل» در جنبش جنگل را چه بسا بتوان نقطهعطفی در اندیشه چریکی او دانست. اگرچه این نیز طنز ماجرا بود که چریکهای جوان در حمله به پاسگاه سیاهکل (۱۶ بهمن ۴۹)، سربازان را خلع سلاح کردند و اما در مراجعه کوهستان، متوجه آن شدند که سلاح بیفشنگ را کاری بر نمیآید! و این گویی نتیجه تراژیک الگوی بیژن جزنی بود که چنین از کار در میآمد. جزنی در زندان جزوه «چگونه مبارزه مسلحانه، تودهای میشود؟» را نوشت و با این حال در ائتلاف گروه جنگل و گروه احمدزاده – و در حالی که او در زندان بود – این تئوری مسعود احمدزاده بود که مورد توافق و مبنای ائتلاف دوطرف قرار گرفت.
مسعود احمدزاده به تأسی از رژی دبره، جزوه «مبارزه مسلحانه، هم استراتژی و هم تاکتیک» را نوشته و معتقد به چرخاندن چرخ کوچک بود، به مثابه مقدمهای برای چرخاندن چرخ بزرگ.
احمدزاده همچون امیرپرویز پویان که «در ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا» را نوشته بود، اعتقاد داشت که مبارزه مسلحانه چریکهای قلیل، راه تبدیل سازمان پیشاهنگی به یک ارتش تودهای کثیر را هموار میسازد. پیش از احمدزاده، پویان در جزوه خویش که نخستین اثر تئوریک یک مارکسیست ایرانی بود، از اولویت مبارزه مسلحانه بر مبارزه سیاسی سخن گفته و با این حال، شرایط را برای انقلاب کارگری فراهم ندیده و از همین روی مبارزه مسلحانه را مقدمهای بر آگاهی و پویایی طبقه کارگر دانسته بود. مبارزه مسلحانه آنتیتزی بود برای تزی که «دو مطلق» نام داشت. مبارزه انقلابی در نگاه پویان با مشکل «دو مطلق» روبهرو بود بدان مفهوم که نه تنها قدرت مطلقه حاکم راهها را روی ما بسته بلکه فقدان مطلق سازمان طبقه کارگر نیز راه امید را هموار نمیکند و بدین ترتیب «قدرت مطلق» با «ضعف مطلق» روبهروست و در چنین شرایطی، تنها مبارزه مسلحانه است که ما را از مسیر انسداد خارج میکند و به مثابه نوری در تاریکی، گشاینده راه میشود.
احمدزاده و جزنی البته اختلافاتی دیگر نیز داشتند. نظریهپردازان گروه جنگل و گروه احمدزاده، هر دو بورژوازی کمیرادور را متحد بورژوازی بینالمللی میدانستند اما اگر احمدزاده مشکل اصلی را امپریالیسم میدانست، جزنی از نقش ثانوی امپریالیسم سخن میگفت و مشکل بنیادین را در مناسبات اجتماعی – اقتصادی حاکم در کشور نیز میدید. احمدزاده رژیم شاه را یک رژیم امپریالیستی میدانست و جزنی اما یک رژیم دیکتاتوری؛ بدین ترتیب اگر شعار جزنی «سرنگون باد دیکتاتوری شاه و حامیان امپریالیستش» بود، شعار احمدزاده – که همان شعار فدائیان نیز بود - اما جنسی دیگر داشت و چنین بود: «سرنگون باد امپریالیسم و سگهای زنجیریاش.»
چریکهای فدایی در طرح نظریات خویش جانب افراط را گرفتند و نتیجه آن شد که چرخ کوچک اگرچه چرخید اما موتور انقلاب روشن نشد و پیش از آنکه چرخ بزرگ بچرخد، تومار چریکهای جوان در هم پیچید و ناکامیشان رقم خورد. تئوریها برای مبارزه مسلحانه، چرخش تئوری به سوی عمل را سامان داد. به تعبیر مصطفی شعاعیان، «توجیه تئوریک گرایش به نظامیگری خالص» را مهیا کرد و «نظامیگری خالص» نیز مسیر عبور از اندیشهورزی و تئوریپردازی را گشود. مبارزه مسلحانه اگرچه در نگاه چریکهای جوان هم استراتژی و هم تاکتیک، هم وسیله و هم هدف بود اما نتیجهاش جز دیکتاتوری پرولتاریا نمیتوانست باشد. شعاعیان به درستی در آن اندیشه و خشت خام، ردپای دیکتاتوری پرولتاریا را میدید وقتی که میگفت: «رفیق جون! سازمانی که هنگام ناتوانی، از پخش اندیشهای که نمیپسندد جلو میگیرد، به هنگام توانایی، آن مغزی را میترکاند که بخواهد اندیشهای کند، سوای آنچه سازمان دیکته میکند.»
رضا خجستهرحیمی
منابع:
۱- گفتوگوی حمید شوکت با ایرج کشکولی، نگاهی از درون به جنبش چپ ایران، نشر اختران، چاپ اول ۱۳۸۰
۲- گفتوگوی حمید شوکت با مهدی خانبابا تهرانی، نگاهی از درون به جنبش چپ ایران، شرکت سهامی انتشار، چاپ دوم ۱۳۸۰
۳- مسعود احمدزاده، «مبارزه مسلحانه، هم استراتژی و هم تاکتیک»، بیجا، بیتا
۴-امیرپرویز پویان، ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا، بیجا، بیتا
۵- سازمان مجاهدین خلق،ج اول، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ اول ۱۳۸۴
۶- یرواند آبراهامیان،ایران بین دو انقلاب، ترجمه کاظم فیروزمند و...، نشر مرکز، چاپ اول ۱۳۷۷
۷- مازیار بهروز، شورشیان آرمانخواه، نشر ققنوس،چاپ اول ۱۳۸۰
۸- هوشنگ ماهرویان، متفکر تنها، مصطفی شعاعیان، نشر بازتاب نگار، چاپ اول ۱۳۸۳
منابع:
۱- گفتوگوی حمید شوکت با ایرج کشکولی، نگاهی از درون به جنبش چپ ایران، نشر اختران، چاپ اول ۱۳۸۰
۲- گفتوگوی حمید شوکت با مهدی خانبابا تهرانی، نگاهی از درون به جنبش چپ ایران، شرکت سهامی انتشار، چاپ دوم ۱۳۸۰
۳- مسعود احمدزاده، «مبارزه مسلحانه، هم استراتژی و هم تاکتیک»، بیجا، بیتا
۴-امیرپرویز پویان، ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا، بیجا، بیتا
۵- سازمان مجاهدین خلق،ج اول، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ اول ۱۳۸۴
۶- یرواند آبراهامیان،ایران بین دو انقلاب، ترجمه کاظم فیروزمند و...، نشر مرکز، چاپ اول ۱۳۷۷
۷- مازیار بهروز، شورشیان آرمانخواه، نشر ققنوس،چاپ اول ۱۳۸۰
۸- هوشنگ ماهرویان، متفکر تنها، مصطفی شعاعیان، نشر بازتاب نگار، چاپ اول ۱۳۸۳
منبع : شهروند امروز
وایرال شده در شبکههای اجتماعی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست