یکشنبه, ۱۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 2 February, 2025
مجله ویستا
جنگ، درشت نوشته شد، نه درست!
امروز به نظر میرسد بیش از هر زمان دیگری نیازمند بازنگری و بازخوانی مقوله جنگ كه دقیقا از لحظه بعد از تثبیت انقلاب اسلامی آغاز شد هستیم؛ كه اگر گذشته و خاطراتش را فراموش كنیم، لاجرم نخواهیم توانست از تجاربمان برای مواجهه با مخاطرات آینده استفاده نماییم. این را بیش از هرچیز از آن لحاظ میگوییم كه؛ حضرت «امام (ره) سالها پیش هشدار داده بود تاریخ انقلاب اسلامی كه به دلیل همزمانی، همان تاریخ جنگ نیز هست، در آینده با تحریفاتی مواجه خواهد شد و بیش از آنكه به نادرستی، تعریف شود، به درستی، تحریف میشود! روزگار گذشت و ما در آینهای از واقعیتها، دیدیدم همان را كه دیروز امام در خشت خامی از حقیقت دیده بود؛ و دیدیدم كه آنهایی كه میباید داستان این ۱۰ سال را روایت میكردند، اغلب سكوت كردند و با این انزوا بر شعاع آتش توهمات افزودند؛ و دیدیم همانگونه كه «شهید خرازی» گفته بود: جنگ، درشت نوشته شد، نه درست! ...»
●سعید قاسمی از آن دوران با عنوان «ده سال دفاع مقدس» یاد میكند؛ چرا؟ خود او در ادامه چنین میگوید:
«و اما اینكه چرا من میگویم؛ ۱۰ سال دفاع مقدس. ببینید؛ انقلاب در تاریخ ۲۲ بهمن ۵۷ پیروز شد. جنگ، علیالظاهر كی شروع شد؛ ۳۱ شهریور ۵۹. در این فاصله ما تقریبا ۲۰ ماه را داریم. این را فعلا بگذاریم كنار، و ببینیم «جنگ» در محافل آكادمیك چه معنایی دارد. در این باره البته اختلافاتی هست. به این كار نداریم، چراكه جنگ با هركدام از تعاریف كلاسیكی كه دارد، نهتنها به این مدت ۲۰ ماه كه خدمتتان عرض كردم میتواند اطلاق شود كه بالاتر، ما در این زمان با چیزی بدتر و سختتر از جنگ روبرو بودهایم؛ خود انقلاب، اولین تك ما بود كه با تكان دادن شرق و غرب، نه فقط زمین، كه زمان را به تصرف خود درآورد. امام نشان داد اگر ما با خدا باشیم، مردم میتوانند ناممكنها را ممكن كند و اسلام را در سومین ضلع مثلث «شرق، غرب، اسلام» بنشانند. پس امام اگرچه در تاریخ ۱۲ بهمن ۵۷ به ایران آمد اما بر دل تحولات جهان نشست و معادلات دو قطبی را به سود قطب خود یعنی «جمهوری اسلامی» تغییر داد. لذا اگر نگوییم مهمترین عامل فروپاشی شرق، اسلام خمینی بود، ناچاریم اعتراف كنیم كه انقلاب در نابودی شرق در دیروز، و غرب، انشاءالله در آینده، مهمترین كاتالیزور بوده است و خواهد بود. این البته فقط حرف ما نیست. با مروری بر خاطرات سران رژیم شوروی میتوانیم دریابیم كه ایشان خود متعرف بودهاند كه اگر در ایران، انقلاب اسلامی رخ نداده بود، كمونیسم، ۱۰، ۲۰ سال دیرتر فرومیپاشید. این را منتها امام قبلا گفته بود كه ما با انقلابمان انرژی پراكنده جهان اسلام را متراكم كردهایم. یعنی در منظر امام، مرزهای جغرافیایی را میتوان با سلاحی از جنس اسلام انقلابی درنوردید. اینگونه بود كه امام با پشتوانه اسلام، انقلاب ایران را جنگ مظلومان علیه ظالمان نام نهاد. پس جنگ، خیلی قبلتر از حمله عراق به ایران، یعنی با پاتك ظالمان از سراسر جهان در همان اول انقلاب شروع شد؛ مستكبران در برابر تئوری اسلام ناب خمینی كم آوردند و به جای ارائه تئوری خود، دست به یك پاتك نظامی زدند. علیایحال آنهایی كه بر این باورند میشد با دیپلماسی و چه و چه، جلوی جنگ تحمیلی را گرفت بدانند كه این كار تنها در یك صورت ممكن بود، و آن این كه اساسا جلوی انقلاب گرفته میشد. به عبارت بهتر تنها راه جلوگیری از وقوع جنگ، صورت نگرفتن انقلاب بود. و چون انقلاب دو سال قبل از جنگ رخ داده بود، روشن است این تنها راه نیز ره به بیراهه خواهد پیمود. در اینجا جای گلایه از بزرگانی است كه خود یك پای جنگ بودند اما میگویند، عین عبارت است: «نمیخواهم بگویم نمیشد جلوی جنگ را گرفت . . .». در حالی كه به دلایل بسیار روشن باید گفت: اگر میشد جلوی انقلاب را بگیریم، جلوی جنگ را هم به هكذا. پس دفاع مقدس ما از زمان ورود ۱۲ لشكر عراق به ایران شروع نشد، بلكه ما دقیقا از لحظه بعد از پیروزی انقلاب مشغول دفاع از دین و سرزمینما بودیم، و مقدس بودن دفاع ما در برابر عراق، ریشه در مقدس بودن دفاع ما در همان اول انقلاب داشت. برخی از حضرات، متأسفانه چنان به مقوله جنگ، به صورت مجرد نگاه میكنند كه جوان امروز خیال میكند صدام یك دفعه بادی در كلهاش افتاد و این ور و آن ور هم شیرش كردند كه به ایران حمله كن! در حالی كه قصه جنگ را نباید با حذف مهمترین فصلش، یعنی مقدمهاش خواند بلكه باید اینگونه خواند: یكی بود، یكی نبود؛ غیر از خدای مهربون، یك خمینی بود كه این هوا جگر داشت و دشمنانش وقتی در برابر نظریه او كم آوردند به جنگ با او روی آوردند . . . بله! اینكه ما میگوییم ۱۰ سال دفاع مقدس، برای این است كه ما تا ۲۰ ماه قبل از ۳۱ شهریور نیز مشغول جنگ بودیم. ما در جنگ چند تا شهید دادیم؟ این تعداد را تقسیم بر تمام روزهای ۸ سال جنگ با عراق بكنید، بعد بروید ببینید ما در این ۲۰ ماه چند تا شهید دادیم و آن را هم تقسیم بر تمام روزهای این ۲۰ ماه كنید؛ برابری نسبی این نسبت با لحاظ كیفیت عناصری كه ما در این دو سال از دست دادیم، مؤید حرف ماست، و شهدای ما در این دو سال، همان قدر عزیزند كه شهدای ما در آن ۸ سال. چرا این فصل قصه فراموش شده است؟ چرا قصه را از اولش نمیخوانیم؟ جنگ ما از آن روز شروع شد كه برخی از هملباسهای حضرت امام به ایشان گفتند؛ شما وظیفهتان تنها قال الصادق(ع) و قال الباقر(ع) گفتن است، و مبارزه با آمریكا و اسرائیل را بگذارید امام زمان(ع) تشریف بیاورند، خودشان كار را یكسره نمایند! جنگ از همین جا شروع شد كه امام در جواب گفتند؛ شما نهضت امامان را نادیده گرفتید، شما متوجه فلسفه نهضت نبی اكرم(ص) نشدهاید، شما داستان امیرالمؤمنین(ع) را متوجه نشدهاید، . . . و از همه جوابها روشنتر كه؛ ما موظفیم قبل از ظهور حجت حق(عج)، اقدام كنیم . . . و نه اینكه فقط ابلاغ كنیم. یا اینكه؛ «۱۲۴ هزار پیامبر آمدهاند، به اندازه كافی دین خدا ابلاغ شده، خداوند، ما را برای اقدام خلق كرده است.» این یكی از طلاییترین جملات امام است، و او این چنین باوری داشت كه توانست به مصاف شقیترین آدمهای عصر خود برود، و این گونه بود كه انقلاب اسلامی، در ایران اتفاق افتاد، اما بارقه امید را تنها در دل ایرانیان روشن ننمود. حضرت امام این جا یك جمله دارند. میگویند؛ «اگر تمام این انقلاب و تمام این ۸ سال جنگ، همه با خاك یكسان شود، و تنها یك چیز بماند، و آن اینكه احرار دنیا بفهمند - به تعبیر حضرت امام - «میشد» در برابر زورگویان ایستاد، ما را بس است». تا قبل از امام چه كسی بر این اعتقاد بود كه میشود وارد خاك آمریكا شد و با تسخیر سفارت آن كشور كه جزء خاك آن كشور محسوب میشود، یقه آمریكا را گرفت، و ۵۲ نفر آمریكایی از جمله نیروهای مارینز را اسیر كرد و ۴۴۴ روز در اسارت نگه داشت؟! این هیبت امام بود كه هیمنه آمریكا را شكست. این غیرت امام بود كه از صلابت دشمن نه تنها بر تن نلرزید كه با او به مصاف نیز پرداخت. حالا جا دارد من به نكتهای اشاره بكنم؛ به راه انداختن این جریان طالبان، كه یك طرح ژنریك از خمینی و خمینیگرایی بود، منتها انحرافیاش؛ كه با بوق كردن یك مدل بدلی، از آن فلسفه اصلی، انتقام بگیرند، البته گرچه خیلی سعی كردند این كپی را برابر اصل نشان دهند، اما بر عكس، امروز این را دیگر همه فهمیدهاند كه طالبان گرچه در صورت به اسلام و مسلمانان شبیه هستند ولی سیرتشان آمریكایی است. حلا كه صحبت از امام شد خوب است من به یك نكته اشاره كنم. امام وقتی در نجف بود یارانی داشت كه اغلب با كمی پس و پیش چیزی شبیه «مصطفی خمینی» بودند. آنهایی هم كه روحانی نبودند، چیزی شبیه «مهدی عراقی» بودند. امام اما وقتی روز دوازده بهمن از پلكان هواپیما خواستند بیایند پایین، چهرههایی را پشت سر ایشان میبینیم كه با یك من سیریش هم به حضرت نمیچسبیدند؛ قطبزاده، بنی صدر ... خوب خوبهشان بازرگان بود! چرا این عده، آن زمان امام را دوره كرده بودند؟ اینها افرادی بودند كه یا از اساس، چیزی از اسلام سرشان نمیشد یا اگر هم چیزی از اسلام فهمیده بودند، آن را «آمریكایی» تفسیر میكردند. اینها افرادی بودند كه از سال ۴۲ تا اولین ماههای سال ۵۷ كه هیچ امیدی به پیروزی انقلاب نمیشد داشت، بیشتر به نعل شاه میزدند تا میخ انقلاب! یك كلام هم در این مدت شما نمیتوانید پیدا بكنید كه این آدمها ولو در حد حرف همراهی امام كرده باشند. و اما بعد از قضیه لانه جاسوسی، و بعد از رو شدن دست بنی صدر مثل روز روشن گشت كه این جماعت در دو سال قبل از جنگ تحمیلی، و در خود این جنگ اغلب به نفع دشمن حرف زدند تا به نفع دوست.
تفسیرشان از اسلام، آمریكایی، و از انقلاب، دموكراتیك - به معنای دموكراسی غربی - بود. هر سال كه از عمر این انقلاب میگذرد اسناد بیشتری در زمینه خیانت این عده رو میشود كه آدم را مطمئن میكند اینها بعضیشان دانسته، و بعضیشان ندانسته، ستون پنجم دشمن بودند. اگر نبود دشمن دوستی این جماعت، در جنگی كه با ما تا پیش از حمله صدام شد ما هرگز آن همه تلفات نمیدادیم. اینها گرچه در ظاهر در نظام، پست داشتند و آدم نظام بودند اما سنگ آمریكا را به سینه میزدند. نان دوست را میخوردند و برای دشمن كار میكردند. اگر تساهل و تسامح بازرگان و دوستانش نبود، آیا منافقان، آن قدر پر و بار میگرفتند كه بخواهند استوارترین استوانههای نظام را ترور كنند؟ اگر منافقان، بهشتی و رجایی و باهنر و مطهری و خیلی از مردم كوچه و بازار را با دشنه كشتند، ملی مذهبیها همین كار را از طریق خون به دل كردن این بزرگواران انجام دادند. منافقان، آدمها را میكشتند و اینها، مرامها را. آنها خون به پا میكردند و اینها خون به دل. آنها شخص را ترور میكردند و اینها شخصیت را. آنها عیان میكشتند و اینها نهان. آنها با شمشیر سرمیبریدند و اینها با پنبه، طوری كه خونی ریخته نشود تا در فردای دیگر متهم شوند؛ بله، در جنگ قبل از حمله صدام، عجبا كه رییس جمهور كشور و خیلی دیگر از مقامات نظام، نفوذی دشمن بودند. سر همین بنده معتقدم، نبردی كه در آن دو سال علیه ما تحمیل شد، چیزی حتی فراتر از جنگ بود. جنگ برای نشان دادن نوع این تخاصم واژه كوچكی است. میدیدی در فلان نقطه كشور، یك عده كه از خارج هم حمایت میشدند دست به شورش و تجزیهطلبی میزنند، حضرات به جای حمایت از نیروهای اصلی انقلاب در نبرد با اشرار، اغلب دم تجزیهطلبان را میدیدند. شما به من بگویید كدام حركت بچههای انقلابی، مورد تأیید بازرگان و دوستان او قرار گرفت؟ و بگویید كدام حركت انقلابی ما با خصومت آنها مواجه نشد؟ گویی نشسته بودند نظام یك تصمیمی بگیرد، فوری علیه آن موضع بگیرند؛ آن هم با امكانات خود نظام، و آن هم با كمك افرادی كه بخش مهمی از بدنه نظام را تشكیل داده بودند! این جماعت البته در خیانتهای خود در آن دو سال، و قبل از آن در دوره كردن حضرت امام، انصافا موفق عمل كردند. حالا من یك نكتهای را داخل پرانتز عرض كنم. در این بحث عدهای معتقدند حضرت امام به اینها میدان داد تا اینها ولو زمین و زمان را برای مدتی از نیروهای اصیل انقلاب بگیرند و به قول معروف، خودشان خود را بسوزانند، و عدهای هم معتقدند همانطور كه حضرت امام در وصیتنامهشان نوشتهاند در دادن برخی پستهای اول انقلاب، علیرغم شناخت خود از این افراد كه دغدغه دینی ندارند، اشتباه كردند كه به توصیه بعضی دوستان عمل كردند و اینها را در رأس كار گماشتند. این الان جای بحثش نیست، و با هر تحلیلی، بالاخره این مسأله به انقلاب، تحمیل شد. این بیشتر برای بزرگانی چون آیتالله سیستانی مفید است كه از تجربه ما بهره ببرند و بدانند چرا آمریكاییها و انگلیسیها بیخ گوش انسانهای بزرگ مینشینند و به اسم دموكراسیخواهی پشت سر هم كودتا راه میاندازند. پشت سر هم آدم میكشند و پشت سر هم شخصها و شخصیتهای مردمی را ترور میكنند. این داستان بیشتر به درد اینها میخورد. چه اینكه ما به هر حال این امتحان را گذراندیم و به لطف خداوند از ورای آن با پیروزی بیرون آمدیم. چیزی كه الان من میخواهم به آن اشاره كنم این است كه درست مثل جنگ تحمیلی، دشمن برای این جنگ هم برنامهریزی كرده بود. در این نقشه انصافا حسابشده، طراحی طوری صورت گرفته بود كه دشمن، از میان دوستان انقلاب، مهرهچینی شده باشد. من این را امروز با سند دارم خدمت شما عرض میكنم . در قضایای گنبد و تركمن و خلق عرب و كردستان و بمبگذاریها، ما با آدمهای بیگانه و اجنبی كمتر سروكار داشتیم. سروكار ما با آدمهایی بود كه در شاخههای تازه نورسته نظام، سركار بودند. هفته گذشته از یكی از ساختمانهای استخبارات صدام، به نام مركز آندلس، مداركی به دست آمده كه نشان میدهد در سال ۵۸ كه هنوز جنگی به ظاهر شروع نشده، رییس جمهور كشور ما و برخی از دوستانش از سیا حقوق میگرفتند و با رژیم صدام، ارتباطات اطلاعاتی داشتند. این مال یك سال و اندی قبل از حمله ۳۱ شهریور ۵۹ است! كتابی هست به اسم «جنگ جهانی چهارم»، اثر «كنت دومارانش». این آقا كیست؛ وزیر وقت اطلاعات دولت فرانسه.این جناب در برخی از فصول این كتاب كه به ایران اختصاص دارد به چند مسأله خیلی جالب اشاره میكند. یكی این كه وقتی بچههای ما سفارت آمریكا را تسخیر كردند من (دومارانش) جلسهای با برخی مقامات آمریكایی داشتم. آنها برای آزادی گروگانها مصمم به حمله نظامی به ایران بودند. من در آنجا راهكار خودم را كه ورق به ورق به كمك دوستان سیا در فرانسه بررسی كرده بودم، ارائه دادم و گفتم؛ طرح من زدن به خود خمینی است. آنها گفتند؛ چه جور؟ من در جواب گفتم؛ ما با كمك دوستانمان در ایران (!) بررسی كردیم دیدیم امام میخواهد برگردد قم به خانه قدیمیشان. اطراف آن خانه زمینی هست كه به علت وسعت، ما میتوانیم با همكاری عناصر داخلیمان (!) هلیكوپترهایمان را تا آنجا برده، چتربازها را پیاده كنیم و با یك عملیات با زدن خود خمینی، كل معادله را به نفع خودمان تغییر دهیم. بعد دومارانش میگوید؛ این طرح رفت پیش كارتر احمق - همین تعبیر را به كار میبرد - و كارتر این طرح را نپذیرفت و طرح طبس را پذیرفت كه آن گند را بالا آورد. اگر طرح من را اجرا كرده بودند حتما موفق میشدند! این هم مال همان دو سال است، مال همین فرانسه عزیز است كه «ژیسكار دستن» در آن افتخار میكند، خمینی را علیرغم فشار شاه و آمریكا كه معتقد بودند او را در فرانسه، بهتر از هر جای دیگر میشود كنترل كرد از فرانسه اخراج كرد! علی ایحال در این دو سال كه زحمت جنگ با انقلاب روی دوش برخی دوستان نظام بود، اتفاقاتی افتاد كه كوچكترین آنها برای فروپاشی یك انقلاب بزرگ كفایت میكرد. روی همین اساس بنده معتقدم كه جنگ تحمیلی، اصلا در برابر جنگ در این دو سال، هیچ است. در جنگ با عراق، قصه به خصوص بعد از سال اول جنگ كاملا روشن بود.
معلوم بود كی دوست است، كی دشمن، ولی در آن دو سال، دوست و دشمن به هم آمیخته بودند و دشمن لباس دوستی بر تن كرده بود. حالا آیا درست است وقتی یادی از شهدا میشود همه متوجه فكه و شلمچه شویم؟ آیا در همین تهران، كم سه راهی شهادت برپا كردند؟ جالب نیست؛ بهشتی و ۷۲ تن از بهترین یاران امام شهید بشوند؛ در دفتر نخست وزیری بمب كار بگذارند، پشت سر هم ائمه جمعه را به شهادت برسانند، دسته دسته مردم را ترور بكنند، راه به راه كودتا و شبه كودتا راه بیاندازند، دم به ساعت یك غائله درست بكنند، بعد ما همه اینها را ندیده میگیریم، میگوییم؛ ۸ سال دفاع مقدس! این دو سال دفاع، مگر نامقدس بود؟ در حالی كه مبارزه با رییس جمهور و خیلی از افراد نظامی كه به صورت نامرئی به جنگ نظام و امام رفته بودند، باید خیلی مقدستر از دفاعی باشد كه در آن لااقل دشمن مشخص است. اینكه عدهای، حماسه دفاع ملت ایران را محدود به همان هشت سال جنگ با عراق میكنند،
شاید به خاطر این است كه متاسفانه خودشان الان دارند همان نقش اسلافشان در اول انقلاب را بازی میكنند و زیاد خوششان نمیآید كه جوانان بفهمند، بله! در لباس خدمت هم میتوان خیانت كرد. میتوان جنایت كرد. دشمنی با یك نظام مگر شاخ و دم دارد؟ شما بگویید برای اینكه دفاع آن دو سال مردم در برابر دشمن را جزء تفكیك ناپذیر جنگ با عراق نخواهیم بدانیم، دیگر كدام اتفاق باید بیفتد و نیافتاد؟ یك شب از آن دو سال را نمیتوانید به یاد بیاورید كه ما در آرامش، آنرا به صبح رسانده باشیم. خورهای افتاده بود به جان انقلاب كه شب و روز نمیشناخت. اصلا اجازه نمیداد انقلاب، یك لحظه نفس بكشد. در حالی كه زمان جنگ، هیچ این طور نبود.
كجا صدمهای كه ما در این دو سال دادیم قابل قیاس با صدمه آن ۸ سال است؟ ما در زمان جنگ، لااقل فرصت تصمیم داشتیم، در آن دو سال حتی فرصت تدبیر هم نبود. این نقشه، تمام نشده، نقشه بعدی.
این عملیات، تمام نشده، عملیات بعدی. شما میتوانید وقت بگذارید روی همین اطلاعات آشكار، نه اطلاعات پنهان و منتشر نشده، تحقیق بكنید ببینید در آن ۸ سال وضع ما جنگیتر بود یا در این دو سال؟ غربیها خوب میدانند كه ما، نه فقط حالا ما ایرانیها كه اساسا شرقیها، هم تاریخ گریزیم، هم جغرافیا گریز. هم زمان گریزیم، هم زمین گریز.
این اروپاییها هستند كه دندان یك دایناسور را هم از زیر خاك میكشند بیرون، صدها كتاب راجع به آن تحقیق میكنند. ماها یك دههی گذشتهمان را حتی آنها كه بودند فراموش كردند. یك چیز بگوییم بخندید؛ جایی داشتم دربارهی كودتای موسوم به شهید نوژه حرف میزدم، بعد از دو ساعت صحبت، یكی از حضار از من پرسید؛ آقای قاسمی! به نظر شما چرا شهید نوژه دست به همچین كودتایی زد؟!
بله؛ آمریكا انتظار داشت با آدمهایی كه كنار انقلاب گمارده كه مجلس و دولت و خیلی دیگر از ارگانها را قبضه كرده بودند، كلك انقلاب را همان زمان بكند. جنگ تحمیلی، جنگ دشمن با دوست، وقتی پا گرفت كه دوستان نتوانستند در جنگ با دوست كاری از پیش ببرند. شما نگاه بكنید! نوع تصمیمهایی كه امام و یاران حقیقی او میگرفتند، چقدر متفاوت با تصمیمهایی امثال بازرگان بود؛ اولی طوری تدبیر میكرد كه گویی این انقلاب هزار سال عمر دارد. دومی اما طوری تصمیم میگرفت كه انگاری این انقلاب تا سه ماه دیگر بیشتر دوام ندارد. شهید بهشتی به فكر نوشتن «قانون اساسی» بود، بازرگان شبها برای مردم، لطیفه تعریف میكرد! درد اینهاست؛ كه اگر در آن ۸ سال ما با سلاح دشمن طرف بودیم در این دو سال سلاح و سیاست، دست در دست هم داده بودند. دوست، دستی در دست یار داشت و دستی در دست اغیار، ... و عجب كه برخی میگویند كه آن تلاشها دموكراتیك بود!
یا مثلا تفكراتشان با ما نمیخواند! این در حالی است كه بلا استثناء همگی افرادی كه آن زمان خود را به دروغ دوست انقلاب جا زده بودند، دست به سلاح برداشته بودند. اگر منافقین فرزندان مهندس بازرگان بودند و بهشتی را كشتند، فرقانیها هم به نوعی فرزندان انجمن حجتیه بودند كه مطهریها را ترور كردند. اینها تنها در یك دست، كتاب داشتند، كه در دست دیگرشان اسلحه بود. آن هم اسلحهای كه از خود دوست تحویل گرفته بودند تا اگر لازم شد باآن به جنگ دشمن بروند، كه دیدیم یك تیر از این اسلحه به طرف دشمن شلیك نشد و هر چه كشت از یاران انقلاب كشت.
حالا افرادی كه جا در پای همین نامردها گذاشتهاند، برای اینكه خودشان را هم تبرئه كرده باشند، وقتی از آن زمان حرف میزنند، میگویند ما به جز بنیصدر و منافقین با یك اپوزیسیون قانونی طرف بودیم!! اصلا اینها بگویند كدام گروه سیاسی، آن زمان دست به اسلحه نبرد؟ اینها یا این بود كه خود مستقیما دست به سلاح بردند یا هم این بود كه خودیها را خلع سلاح، و اسلحه را دادند دست فرزندان عزیزشان!
به عنوان مثال نوع موضعگیریهای شخص بازرگان در جریان مقابله با تجزیهطلبان، یك طوری بود كه كانه حكومت مركزی، تجزیهطلب است، و حاكمیت كل از آن شورشیهاست! جز این بود كه هیات حسن نیست دوستان همین جناب ... و دور و وریهایش سگها را برای دریدن آزاد گذاشته بودند و سنگها را بسته بودند؟ جز این بود كه همین دانشگاه تهران تا دو سال بعد از انقلاب در قبضه گروههای سیاسی مسلحی بود كه برخیشان زیر علم سران نهضت آزادی، آدم میكشتند؟ حالا چرا مورخین این حماسه را كه ملت با سربلندی از پس آن بیرون آمد، فراموش كردهاند، جای تعجب بسیار دارد. متاسفانه مورخین ما یا این تاریخ سراسر ایثار را به كل نادیده میگیرند، یا با تحریف آن را تعریف میكنند.
شریعتی میگوید: «اگر میخواهید یك چیزی را خرمال كنی، خوب به آن حمله نكن، بد از آن دفاع كن.» اینها تاریخ را مثل آن اذانگویی كه كج و كوله اذان میخواند، دارند برای نسل جوان میخوانند. یك طوری این دو سال را نقل میكنند كه گویی یاران صدیق خمینی، در برابر یك مشت دگراندیش مصلح، نه مسلح، دست به سلاح بردند! بنده حقیر هنوز ۴ ماه از انقلاب نگذشته بود، در حالی كه باید میرفتم لیون فرانسه، درس بخوانم، سر از كردستان و شاگردی «محمد بروجردی» درآوردم. كردستانی كه در روز روشن، كوملهها و خلقیها، سكه را روی هوا میزدند. كردستانی كه دوستان آقای بازرگان به قصد میانجیگری، دست بچههای سپاه را میبستند و دست تجزیهطلبان را باز میگذاشتند.
به والله این بالاتر از جنگ است. به والله این هم جزء حماسه ملت ماست. خون شمار كثیری از بچههای معنوی خمینی، ماهها قبل از جنگ، نه در یك گوشه، كه در گوشه گوشه این مرز و بوم بر زمین ریخته شد. شما یادتان نیست. اوایل انقلاب طوری بود كه وقتی بچهها میخواستند برای خواباندن یك فتنه به فلان جا بروند، از همین تهران پایشان میلرزید. از انقلاب، دو ماه نگذشته بود كه چند تا از دوستان خود ما در «گنبد»، شهید شدند. هنوز داشتیم جشن پیروزی انقلاب را میگرفتیم كه جنگ در كردستان شروع شد.
هنوز خیلی به حمله صدام مانده بود كه ما در خوزستان با خلقیها و پیادههای حزب بعث داشتیم میجنگیدیم. مقابلمان، اینها بودند و دوستان دگراندیش (!) هم البته نامردی نكردند و تا میتوانستند از پشت خنجر زدند. كی قرار است اینها گفته شود؟ كی قرار است این جانیان كه امروزه روز، دم از حقوق بشر میزنند، محاكمه شوند؟ كی قرار است ما به جای بحران خواندن این اتفاقات، نام جنگ بر آن بنهیم؟ كی قرار است سرمان را بلند كنیم و به جای ۸ سال، قدردان حماسه ده سال دفاع مقدس باشیم؟ خیلی از اسنادی كه از ارتباط آمریكا با عناصری از داخل در طول انقلاب پرده برمیدارد، به همین دو سال برمیگردد. غلط است اگر تصور كنیم دخالت آمریكا در ایران بعد از انقلاب، از ۳۱ شهریور ۵۹ شروع شد.
حماقت است اگر خیال كنیم جنگ نظامی ما با غرب و شرق، همهاش ۸ ساله بوده است. از تعاریف متعارفی كه از جنگ كردهاند، یكی این است كه؛ جنگ به نزاعی تلقی میشود كه دو فكر مخالف دیگر تاب تحمل همدیگر را ندارند و نتیجه میگیرند برای اثبات اندیشهی خود به سلاح متوسل شوند. آیا با این تعریف، و یا با هر تعریف دیگری، رزمندگان ما در این دو سال، معذرت میخواهم! مشغول كشك سابیدن بودند؟ لباس رزم ولله بعد از بزم انقلاب بر تن ما نشست، نه بعد از جنگ. اول بار لباس رزم در مرزهایی به وسعت مساحت كل كشور بر تن رزمندگان ما پوشیده شد، نه در مرز با عراق.
ما در این دو سال نه از بحران، كه از جنگ، عبور كردیم. طرف ما در این دو سال نه تنها خواهان گرفتن زمان از ما بود كه برای جداسازی زمین هم برنامه داشت كه برای از بین بردن دین در این سرزمین هم نقشه داشت. كدام بزرگ مملكت بود و هست كه حداقل قربانی یك حركت تروریستی در این دو سال نشده باشد؟ برای آقای هاشمی، چند بار نقشه ترور، طراحی كردند؟ حالا اسم این دوران را باید عبور از جنگ گذاشت با «عبور از بحران»؟ چرا میخواهیم بر سر مال بزنیم؟ چرا میخواهیم كار خود را تخفیف بدهیم؟ دشمنان مسلح ما در آن دوران، افرادی را از ما گرفتند كه با از دست دادن آنها تا همین الان داریم تاوان میدهیم. شما فكر میكنید اگر در آن دو سال جنگ، بهشتی شهید نشده بود، این بود سیستم قضایی ما؟دور نشویم از بحث، شما یك كتاب به ما نشان بده كه در آن داستان روز بعد از بزم انقلاب تا روز آغاز رزم با عراق، با این تحلیل كه عرض كردم، نوشته شده باشد. در حالی كه این داستان را اگر بخواهیم منصفانه بنویسیم باید بگوییم؛ «چه بر ما نگذشت»؟ نه چه بر ما گذشت. من نوعی، حداقل كاری كه میتوانم بكنم این است كه اول هر صحبتم بگویم برای شادی روح شهدای ده سال دفاع مقدس، صلوات كه لااق این سوال درست شود كه دو سال را فلانی از كجایش بیرون آورده؟
نه، این دو سال را من به ۸ سال جنگ اضافه نكردم؛ آمریكا اضافه كرده است. انگلیس اضافه كرده است. فرانسه و آلمان اضافه كرده است. شوروی اضافه كرده است. فرزندان عزیز مهندس بازرگان اضافه كردهاند.
بله، قصد این است، كه وقتی جنگ شروع شد، احمد متوسلیانها به همراه بیش از هزاران نیرو در كردستان زمینگیر بودند. خیلی دیگر از بچههای انقلاب در گوشه گوشه خاك این كشور مشغول نبرد بودند؛ به عبارت روشنتر در ۳۱ شهریور ۵۹ جنگ شروع نشد، بلكه بر دامنهاش افزوده شد. این از این.
حالا بگذار كمی هم خودمان را نكوهش كنیم؛ چرا من و شما باید بگوییم؛ «جنگ با عراق»؟ حقیقت این است كه ما فقط در عراق جنگیدیم اما فقط با عراق نجنگیدیم. چرا ما دوست داریم مدام نوار تكراری بگذاریم كه؛ «عراقیها با ۱۲ لشكر از سه محور عملیاتی، سپاه یكم از فلان جا، سپاه دوم از فلان جا ...» آقا، تا كی میخواهیم نوار تكراری گوش بدهیم؟ همین تكرار كردنها بوده است كه سوال «علت ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر» را كشانده به این سوال كه «اصلا چرا ما جنگ كردیم، و آیا نمیشد جلوی جنگ را گرفت؟» این دیگر اظهر من الشمس است كه از شروع كننده جنگ باید پرسید؛ «آیا نمیشد جلوی جنگ را گرفت»، در حالی كه ما داریم با جواب دادن الكی به این پرسش، به این سوال اساسا اشتباه، مشروعیت میبخشیم. آیا جز این است كه جلوی جنگ را تنها یك جور میشد گرفت، و آن هم اینكه دشمن به ما حمله نمیكرد؟ آن دو سال را كه هیچ نگوییم، البته باید هم این هشت سال را همچین تعریف كنیم!
جنگ، چی بود؟ هیچ؛ غرب و شرق بعد از ناكامی در آن دو سال جنگ، دست در دست هم دادند تا این بار خود نیز به كمك دوستان داخلیشان بیایند و هر جور شده ولو با نظامیگری محض، نه جلوی شخص خمینی، كه جلوی «خمینیسم» را بگیرند.
آخرین نظر را در این باره جناب «فوكویاما» داده كه؛ مشكل ما شخص خمینی نیست، شخصیت و تفكر اوست. اسحاق رابین ساعاتی قبل از مرگ در یك گفتوگو گفته بود؛ مشكل ما در فلسطین، فلسطینیها هستند كه خمینی را هرگز ندیدهاند اما گویی شاگرد مكتب او هستند. این را سعید قاسمی نمیگوید، اسحاق رابین دارد میگوید. دو ماه پیش در كنفرانس شیعهشناسی، یك آمریكایی كلی راجع به شیعیان و اعتقاداتشان صحبت میكند. پشت بند او یك اسرائیلی میرود بالا و همین جور شروع میكند فحاشی علیه این آمریكایی كه؛ احمق! تو یك ساعت و نیم داری شیعه را تحلیل میكنی، یك اسم از خمینی نبردی، در حالی كه مصیبت ما با شیعیان از وقتی شروع شد كه شیعه، یكی مثل خمینی را رو كرد، والا ما تا قبل از خمینی، خیلی خوب داشتیم نسخه شیعه را میپیچیدیم و چیزی به تمام كردن كار شیعیان نمانده بود. خلاصه، شروع میكند فحش دادن به طرف كه تو چه جور كارشناسی هستی كه این را نمیفهمی؟!
بله؛ این جنگ برای این واقع شد كه باید تفكر خمینی در درون ایران میماند و از داخل، پوسیده میشد. گشتند دیدند تركیه، خودش درگیر مساله كردهاست، راست این كار نیست. افغانستان، خودش مشغول جنگ داخلی است، این هم نمیشود. پاكستان، یك جور دیگر، كشورهای عربی، یك جور دیگر، بعد دیدند سر دهنه فاو تا كیلومترها بالاتر خوراك چنین مقولهای است، موضوع را با صدام در میان گذاشتند، او هم خود به خدایی برای خر شدن استعداد كافی داشت، قبول كرد و حمله كرد به ایران.
بنده چندی پیش یك مسافرت شخصی رفتم عراق. در شهرهای عراق، خاصه شهرهای جنوبی و شیعهنشین، از خیابانهای اصلی كه به كوچهها میروی، انگار دویست سال عقبتر برمیگردی. مردمی قدیمی با یك زندگی قبیلهای. این مردم بدوی را چنان علیه ما شیر كرده بودند و آنچنان سازمان داده بودند كه توانستند هشت سال تمام با ما بجنگند. همانها كه اگر هشت روز با یكی میجنگیدند، روز نهم حتما بیخیال میشدند!
حالا كه دوستان سكوت كردهاند خوب است جنگ را از زبان دشمنان برای جوانان بازگو كنیم؛ «وفیق السامرایی» در كتاب «ویرانی دروازه شرقی» مینویسد كه آمریكاییها در طول جنگ چه به عراقیها یاد دادند. منافقین چگونه با ایشان همكاری كردند. دولتهای اروپایی چگونه كمك كردند. شیوخ چگونه كمك كردند، و خلاصه ۳۵ كشور، حتی برزیل زپرتی با چه كمكهایی، عراق را در جنگ با ایران یاری دادند. گذشته از این بنده به عنوان یك نظامی به جرات عرض میكنم كه سنگری نبود از عراقیها بگیریم كه داخلش یك جزوه آموزشی تاكتیك یا غربی، یا شرقی نباشد، كه داخلش قرآن و نهجالبلاغه نباشد. حریف ما را در جنگ هم مسلح كرده بودند، هم مصمم، كه چگونه به جنگ با مجوسان ایرانی بروند كه یا «یوم الرعد» و «سردار قادسیه» را تحقق بخشند یا اینكه وارد بهشت شوند! «كنت دومارانش» در همان كتاب میگوید؛ در عملیات رمضان، به خدمت پرزیدنت صدام رسیدم. پرزیدنت با دیدن من گفت: كنت عزیز! آیا دوست داری به جبهه سری بزنی؟
حالا رمضان است. بعد از بیتالمقدس، ما گازش را گرفتیم برسیم به بصره. همزمان بخش عمدهای از قوایمان با احمد متوسلیان رفته لبنان و آن طرف سرگرم است. سرتان را درد ندهم، كنت در جواب صدام میگوید؛ نه، كارشناسان من در خط هستند و دارند مشاورههای لازم را میدهند! اما من شنیدهام اخیرا در میان سربازانی كه اسیر كردهاید، خیلیهاشان جوان و نوجوان هستند، من دوست دارم اینها را از نزدیك ببینم. صدام موافقت میكند و فردا میروند در یكی از اردوگاهها و با نوجوانان ۱۴ و ۱۵ ساله مواجه میشوند. دومارانش میگوید؛ بعد از صحبت با این جوانان متوجه شدم خمینی آنچنان در قلب اینها جا باز كرده كه ایشان آرزو دارند برای او هر آنچه در كف دارند از دست بدهند.
من بعد از دیدن این جوانان متوجه شدم كه ما را یارای مقابله با چنین مردمی نیست مگر اینكه حجم انبوه سلاح را در برابر او و یارانش به كار بگیریم، بلكه مقداری از تاثیرشان كاسته بشود. یا مثلا «كنت. آر. تیرمن» در كتاب «سوداگری مرگ» وقتی از شركتهایی مینویسند كه در طول جنگ عراق را مسلح كردند، نه با عراق كه در برابر ما به قول حضرت امام، «ائتلاف بزرگی از استكبار» صفآرایی كرده بودند.
حتی به حسب سرباز هم اگر چه بنابراین بود كه نیروهای پیاده، فقط عراقیها باشند اما آخر جنگ آمار داریم كه ما از ۳۲ كشور اسیر داشتیم؛ تونس، اردن، قطر، بحرین، كویت، لبنان، سوریه، عربستان، مصر، تركیه، افغانستان، پاكستان، بوسنی و هرزگوین، یوگسلاوی، مغرب، خداوكیلی چه جوری میخواهیم جواب شهدا را بدهیم كه مدام با تكرار عنوان «جنگ با عراق» بر سر كار ایشان میزنیم؟ میدانید چرا این روزها عدهای فقط میگویند؛ جنگ با عراق؟ من میدانم؛ اینها قصد دارند با بزرگ كردن عنوان جنگ با عراق، كاری كنند كه بچه من نوعی، وقتی قضایای امروز عراق را دنبال میكند، با طعنه به من بگوید؛ بابا! تو با اینها هشت سال جنگیدی، اینها كه دماغشان را بگیری، میافتند؟ و من دیگر چگونه باید به فرزندم بگویم كه؛ پسرم! تو هیچ میدانی كه بعد از جنگ جهانی دوم، چنین ائتلافی علیه هیچ كشوری تشكیل نشده كه در جنگ عراق با ما شد؟ حالا در اینجا من حق دارم از صدا و سیما گلهمند باشم یا نه؟ در طول هفته دفاع مقدس، آن همه برنامه پخش شد، یك كلام محض رضای خدا این حقایق گفته نشد؛ چرا؟ این هم كه الحمدالله حرف من نیست؛ «جنگ تمام اسلام با تمام كفر»، حرف امام است. آن وقت گر و گر كارشناس و دیپلمات میآورند كه لامروتها نه تنها از آن ائتلاف، هیچ نمیگویند كه حتی نمیگویند جنگ ایران و عراق، میگویند؛ نزاع ایران و عراق! درگیری ایران و عراق!؟
با این تبلیغات، من چگونه باید سرم را در برابر پسرم بالا بگیرم و بگویم؛ نه عزیزم! قصه این نیست كه اینها میگویند، كه در جنگ جهانی اول و دوم اگر دو ائتلاف در برابر هم جنگیدند، در ده سال دفاع مقدس، یك ائتلاف بزرگ نه در برابر یك ائتلاف دیگر، كه فقط در برابر یك كشور لشكر كشید. قصه این است كه برخلاف تمامی جنگهای سده گذشته كه ایرانی هم زمان داد، هم زمین، پدر تو ایستاد و از ذره ذره این سرزمین پاسداری میكرد. قصه این است كه سابق بر این ما در عرض ده روز جنگ، آن هم نه با یك ائتلاف بزرگ، كه با یك كشور كوچك، بخشی از خاك كشورمان را میدادیم اما پدر تو یك وجب از این خاك پاك را به اجنبی نداد.
غیر از این است كه تا همین صد سال پیش مساحت كشور، دو برابر الان بود؟ جز این است كه این گربه ملوس، یك روز برای خودش شیر بوده است؟
بله؛ قصه این است كه وقتی جنگ شروع شد فرماندهی كل قوا و رییس جمهور (بنیصدر)، عنصر آمریكا بود. آقا مگر میشود؟ بله، شد! یك سال و نیم، جنگ را كسی هدایت میكرد كه آقای فاستر، رابط سیا او را با برجی هزار دلار خریده بود! این ینی چه؟ یعنی اینكه منافقین، قبل از شروع جنگ، برای دشمن، جاسوسی میكردند. قصه این است كه در «والفجر مقدماتی» منطقه عملیات، لو رفت اما هیچ منطقهای برای عملیات بهتر از همانجا نبود، چرا كه اگر میرفتیم بالاتر باز هم همین منافقین در مجموعه ما بودند! در ستاد فرماندهی كل قوای ما بودند. در ارتش ما بودند. خود در لشكر ... شخصی بود به نام ... كه یك هفته قبل از عملیات فرار كرد و همه چیز را لو داد. از این بالاتر، جنگ كه تمام شد آخرین كسی را كه رسما دستگیر كردند، در دبیرخانه مسوولیت داشت. من نمیدانم؛ چه جوری میخواهیم اینها را بنویسیم.
این است قصه مظلومیت ما كه تا همین الان هم ادامه دارد و مثلا جانباز شیمیایی را كه به دلیل نوش جان كردن بمبهای شیمیایی اهدایی آلمان به صدام، شیمیایی شده، دوباره برای معالجه میفرستیم آلمان و میگوییم؛ [معذرت میخواهم]؛ بفرمایید، آوردیم موشهای آزمایشگاهی را!
تمام كنم؛ اگر قصه جنگ را بدون تحریف، تعریف كنیم، تا ده نسل بعد هم بچههای ما احساس غرور میكنند و به جای اینكه بپرسند «آیا میشد جلوی جنگ را گرفت»، همچون بسیجیان، اشك میریزند كه؛ «آیا نمیشد ...»
گفتگوی نشریهی «یاد ماندگار» با سعید قاسمی
منبع : ذوالقدر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست