جمعه, ۱۴ دی, ۱۴۰۳ / 3 January, 2025
مجله ویستا
تقابل سیاست و موسیقی
● هنرمند یا سیاستمدار؟
خبر استفادهی سیاسی دولت جدید اوكراین از برگزاری فستیوال موسیقی «یوروویژن» كه به تاریخ ۲۱ ماه مه سال گذشته میلادی توسط خبرگزاریها مخابره شد، برای اذهان جست وجوگر بسیار تامل برانگیز است.(۱) یكی از اولین اقدامات « ویكتوریوشچنكو» (مورد حمایت غرب) پس از احراز پست ریاستجمهوری اوكراین در ژانویهی ۲۰۰۵، این بود كه به همگان قول دهد كشور آشوبزدهاش میزبان این رویداد خواهد ماند تا بتواند هرچه بیشتر به غرب و اتحادیهی اروپا نزدیك شود. هفتهنامهی «كورسپاندنت» چاپ اوكراین در آستانهی رقابت گروههای موسیقی ۳۹ كشور جهان در كاخ ورزش شهر كیف، نوشت: «یوروویژن ۲۰۰۵ اولین رویداد در این مقیاس برای اوكراین است، و فرصتی خواهد بود تا اروپاییان كشور ما را كشف كنند.» اوكراین كه بزرگترین كشور اروپاست، تا پیش از انقلاب نارنجی و به قدرت رسیدن یوشچنكو فقط به سبب فاجعهی نیروگاه اتمی «چرنوییل» معروف بود.
پیشبینی میشود ۱۲۰ میلیون نفر در سراسر دنیا از طریق رسانههای گروهی برنامهی امسال یوروژویژن را تماشا كنند، و چه استفادههایی كه از این استقبال نمیشود كرد! سال پیش گروه «روسلانا» از این كشور در استانبول تركیه برندهی جایزهی اول این رقابت شده بود (و خود همین انتخاب چه بسیار تاملبرانگیز است) و بدین ترتیب میزبانی فستیوال امسال به اوكراینیها رسید. اما حتی برسر انتخاب نمایندهی امسال اوكراین در یوروویژن هم جنجالی به پا شد. اوكراینیها در واپسین لحظات، گروه «گرینجالی» را كه تا پیش از انقلاب نارنجی در كشورشان ناشناخته بود، بهعنوان نمایندهشان در این فستیوال برگزیدند.
ترانهی«ما با هم پرشمار هستیم» از این گروه، یكی از نغمههای محبوب انقلابیون در درگیریهای اواخر سال گذشته و اوایل سال جاری میلادی در اوكراین بود. از همینرو دولت یوشچنكو به اعمال نفوذ در انتخاب این گروه متهم شد. قضیه وقتی جالبتر میشود كه بدانید رقیب اصلی گروه گرینجالی، «آنیلوراك» بود كه در انتخابات ریاست جمهوری از «ویكتور یانوكوویچ» رقیب اصلی یوشچنكو و نخستوزیر پیشین اوكراین كه از سوی مسكو هم حمایت میشد، طرفداری كرده بود. كار حتی به جایی رسید كه چند صد معترضِ این جابجایی در خیابانهای كیف با نیروهای پلیس درگیر شدند و گروه گرینجالی ناگزیر شد از متن آهنگ خود نام یوشچنكو را حذف كند. به هرحال همهی این دعواها و بحث و جدلها بر سر فستیوالی چون یوروویژن بود، كه اولین بار در سال ۱۹۵۶ برگزار شد و از آن زمان تا كنون بیش از هر چیز صحنهی ارایهی موسیقیهای كم ارزش، لباسهای عجیب خوانندگان و جانبداریهای سیاسی در انتخابات برندگان و برگزیدگانش بوده است.
البته همهی این عناصر، در نهایت به محبوبیت این فستیوال نزد عوام افزوده است. خبر دیگر از این دست كه به تاریخ ۱۰ مه سال ۲۰۰۵ در روزنامهی آمریكایی«واشنگتنپست» درج شد، مربوط بود به برگزاری جشنوارهی «راك مسیحی» در مراكش. این كنسرت توسط چندین گروه «اونجلیست» ( از لابیهای قدرتمند مذهبی در واشنگتن) و با حمایت دولت مراكش برگزار شد، و هر چند «جشنوارهی دوستی» نام گرفت، با مخالفت شدید گروههای اسلامی و گروههای مخالف سیاسی روبرو شد.(۲) بنا به تخمین پلیس، این كنسرت توانست جمعیتی حدود ۱۵ هزار نفر را كه بسیاری از آنها مسیحیهای اونجلیست بودند، از سراسر آمریكا به این نقطه از آفریقا بكشاند. اینكه هرگروهی بنا به مصالح خود چه تحلیلی از برگزاری این كنسرت دارد، بسیار جالب است: از منظر اونجلیستها این كنسرت فرصتی بود برای باز كردن جای پا در كشور مسلمان. این گروه در پی مركز قرار دادن اولویتهای مذهبی، در میان اركان فعال و اثرگذار سیاست خارجی ایالات متحده قرار گرفتهاست. اما دولت مراكش هم تحلیل خاص خود را برای استفاده یا سواستفاده از این رویداد دارد.
از منظر مراكشیها این فستیوال فرصتی بوده است برای تعامل با یك گروه قدرتمند در سیاست خارجی آمریكا، آن هم در حالی كه كشورشان زیر بار انتقادهای شدید در مورد حقوق بشر قرار دارد. همان موقع برخی از مفسران رسانهای مراكش بر این باور بودند كه دولت با تلاش برای نزدیك شدن به اونجلیستها در حقیقت به دنبال جلبنظر رهبران سیاسی واشنگتن به خود است(۳).
به هرحال گویا این اقدام دولت مراكش تا حدودی موثر هم واقع شد، چراكه رهبر اونجلیستها پس از برگزاری این فستیوال گفته است: «پس از ملاقاتهایی كه با مقامات رسمی مراكش داشتم، به این نتیجه رسیدم كه در نظرات خود دربارهی مراكش باید تجدید نظر كنم!»
ماجرای «به تغییر رای دهید» (Vote for Change) و دخالت گستردهی هنرمندان آمریكایی در انتخابات ریاست جمهوری این كشور را هم كه دیگر همه میدانند.
اما اینكه هنرمندان در آن روزها به منظور نشاندادن مخالفتشان با سیاستهای یك جریان سیاسی در آمریكا ( جمهوریخواهان)، به نفع جریانی دیگر فعالیت میكردند(دموكراتها)، آیا كمی سوال برانگیز نیست؟ آیا افرادی چون «شانپن» و یا «مایك استایپ»- بنا به برخی از تحلیلهایی كه در همان ایام ارایه شد- انسانهای آزادهای بودند، كه نادانسته یا دانسته برای حذف «بدتر» به نفع «بد» فعالیت میكردند، یا اینها هم تنها مهرههای شطرنج لابیهای دموكرات در این بازی بودند؟ دموكراتها به پشتوانهی سواستفاده از همین مهرهها، به پیروزی در آن انتخابات امید بسیاری داشتند. اما هیچگاه چنین نشد و مهرههایشان چندان كارآمد ازآب درنیامدند.
به راستی كدام یك بیشتر از وجود دیگری بهره میبرند: هنرمندان یا سیاستمداران؟ بهتر است این سوال اینگونه مطرح شود: هنرمندان مطرح و تاثیرگذار- به خصوص موسیقیدانها و دستاندركاران صنعت سرگرمیسازی به وسیلهی موسیقی، كه اگر تاثیرگذارترین مجری جریانات هنری برای عوام نباشند، قطعاً در میان سه تاثیرگذار اول جای میگیرند- بیشتر نظراتشان را در جامعه و در میان عامهی مردم اعمال میكنند و در شكلگیری سلایق اجتماعی موثرترند و بازیگران عرصهی سیاست و دلالان قدرت برای اینكه خود را در دل مردم جاكنند، به ناچار مجبورند خود را به آنها نزدیك و نزدیكتر كنند. یا این نخبگان سیاسی و لابیهای قدرت هستند كه آرای جامعه را تعیین میكنند و برگهای اصلی تاریخ سیاسی و اجتماعی را رقم میزنند، و هنرمندان مجبورند برای بقا به آنها توسل جویند؟
دلیل و پیامد اصلی اینكه اكثر نامزدهای نهمین دورهی انتخابات ریاستجمهور در كشورمان بهدنبال جلب حمایت هنرمندان، فرهنگیان وحتی ورزشكارانِ مطرح بوده چه بوده و كدام یك بیشتر از این رابطهی دوسویه، سود برندهاند؟ مهمتر از سوالهای مطرح شده، این است كه كدام یك از این جریانات برپایهی همین «بدهوبستان» دوسویه، بر دیگری تاثیرگذارتر است؟ دولت برهنر، یا هنر بر دولت؟
هنرمند دیگر به سیاستمدار وابسته نیست، البته در كشورهای پیشرفته، از نظر سیاسی و اجتماعی. در كشورهایی كه دولت حاكمیت مطلق خود را بر رسانه و هنر اعمال نمیكند، و این مقولات به بخشهای خصوصی واگذار شدهاند.
همهی این روابط پیچیده و جذاب، یادآور بخشی از «جاودانگی» جاودانهی «میلانكوندرا» است. جایی كه او به این نكته اشاره میكند كه در دوران معاصر«روزنامهنگار بودن» دیگر نزدیكتر شدن هرچه بیشتر به واقعیت نیست و روزنامهنگار (كه به تعبیری در تعریف او این واژه خبرنگاران و دستاندركاران رسانههای گروهی از قبیل رادیو و تلوزیون را هم شامل میشود) دیگر كسی است كه در مصاحبههایش با سیاستمداران پا را فراتر از یك گفت وگوی ساده میگذارند و كار را تبدیل به نبردی نابرابر میكند، چراكه او حق پرسیدن دارد و مصاحبه شونده محكوم است به پاسخگویی.
مطرحكردن سوال، دیگر وسیلهای است برای اعمال قدرت. روزنامهنگار دارای حق مقدس پرسیدن است و از آن مهمتر حق پاسخ خواستن. به اعتقاد كوندرا نابرابری بین كسی كه فرمان میدهد و كسی كه باید اطاعت كند، چندان اساسی نیست كه نابرابری بین كسی كه حق دارد طلب پاسخ كند و كسی كه وظیفه دارد پاسخ دهد. البته این شرایط هم مانند هیچ چیز دیگری قطعی نیست، كه در كشورهای دیكتاتوری و فاشیستی كه دولت حق دایمی همیشه پاسخ خواستن را از آن خود كرده است و شاهد فعالیت رسانهها و روزنامههای آزاد و مستقل نیستیم،طبعاً شاهد چنین روندی نیز نیستیم.
به هر حال درجایی دیگر از این كتاب آمده است كه بعد از رسوایی نیكسون توسط دو روزنامهنگار به نامهای «كارلبرنشتاین» و «بابوودوارد» قدرت جدیدی در دنیا ظاهر شد، قدرتی كه میتوانست سیاستمداران را هم واژگون كند، به وسیلهی نیروی سوال كردن. كوندرا در ادامه به این سوال اشاره میكند كه اگر سیاستمدار به روزنامهنگار وابسته است، روزنامهنگار به چه كسی وابسته است؟ و خودش در جواب ایدهی «ایماگولوژی» را مطرح میكند. روزنامهنگار به كسانی كه خرجش را میدهند (شركتهای تبلیغاتی كه از روزنامهها جا و از رادیو و تلوزیون زمان خریدرای میكنند) وابسته است.
واژهی ایماگولوژی او دربرگیرندهی گسترهای از مفاهیم است، كه از بنگاههای تبلیغاتی، دستاندركاران صنعت هنر، مدیران و طراحان مبارزات انتخاباتی، طراحان مد تا ستارگان شوهای تجاری و غیره را شامل میشود. او حتی در نهایت از پیروزی ایماگولوژی بر ایدئولوژی سخن میگوید: «در پایان، پردههای توهم از احكام جزمی ایدئولوژیها كنار رفت و مردم دیگر آنها را جدی نگرفتند.»(۴)
حال میتوان برای بررسی نوع رابطهی هنرمندان و سیاستمداران، به دنبال جایگاه هنرمندان در چهارضلعیای كه چهار راس آن را سیاستمداران، روزنامهنگاران، ایماگولوگها و عامهی مردم تشكیل میدهند، گشت. این چهارضلعی نامتقارن است (به نوعی مختلفالاضلاعی با چهارضلع) و در راس آن حالا دیگر ایماگولوگها جای گرفتهاند كه بر فعالیتهای سه راس دیگر اشراف دارند. دستاندركاران صنعت هنر سرگرمیساز كه از نقاط ضعف سیاستمداران بهحساب میآیند- و چه خوب یا چه بد كه سیاستمداران هنوز به فكر سواستفاده از هنر جدی و ناب نیفتادهاند!- را احتمالاً میتوان روی ضلعی كه از راس رسانهها به راس ایماگولوگها متصل میشود جای داد. عامهی مردم را هم میتوان راس پایین این چهارضلعی بهحساب آورد، كه از كالاهای فكری و مصرفی تولیدی سه راس به بالا استفاده میكنند.
هنرمند به ایماگولوگ وابسته است. مثلاً موسیقیدان در مرحلهی اول و بیش از هرچیز به بنگاههای اقتصادی و سرمایهگذار و تهیهكننده احتیاج دارد، و در مراحل بعدی طراحان مد، طراحان لباس، طراحان حركات بدن (حتی نوع حركت دستها و نوع خنده!) و غیره حیاتش را تضمین میكنند. هنرمند به رسانه هم وابسته است. مهم نیست كه برای تولید فلان آلبوم چند سال زحمت كشیده، چرا كه در نهایت این روزنامهنگار است كه تصمیم میگیرد كارش را معرفی و تبلیغ كند، و این رسانه است كه تصمیم میگیرد نمونه كارش و ویدیوكلیپش (این مهمترین كالای تبلیغاتی او) را پخش كند یا نه. در دیگر سوی این سهگانه، خواست ایماگولوگ از رسانه است كه كدام موسیقی را معروف كند و كدامیك را نابود.
اما موسیقیدان دیگر حیاتش را وابسته به سیاستمدار نمیبیند. این روزنامهنگاران و ایماگولوگها هستند كه تصمیم میگیرند موسیقیدان حامی كدام جریان سیاسی باشد و به واسطهی محبوبیت اجتماعیاش( كه همین محبوبیت را هم همان روزنامهنگاران و ایماگولگها رقمزدهاند و به سادگی میتوانند هدیهی خود را باز پس گیرند) مقبولیت آن جریان سیاسی را نزد عوام باعث شود. ( دقت كنید به اخباری كه در زمینهی تایید و تكذیب حمایت هنرمندان و ورزشكاران از فلان نامزد در انتخابات پیشین ایران منتشر میشود، یا به این نكته كه یك هنرمند همزمان از ۳ یا ۴ نامزد حمایت میكند!) هنرمندِ باهوش، خود مستقیماً با ایماگولوگ و روزنامهنگار رابطه برقرار میكند و تنها به امید وعدهی همكاری با ایماگولوگ و روزنامهنگار مرتبط با یك سیاستمدار، تن به حمایت از او نمیدهد. اینگونه است كه هنرمند در این ماجرا تصمیمگیرنده خواهد شد و حتی شرایط و مراتبی را برای تامین نظر خود از آن سیاستمدار طلب میكند!
هنرمند دیگر به سیاستمدار وابسته نیست، البته در كشورهای پیشرفته، از نظر سیاسی و اجتماعی! در كشورهایی كه دولت حاكمیت مطلق خود را بر رسانه و هنر اعمال نمیكند، و این مقولات به بخشهای خصوصی واگذار شدهاند. مسالهای كه در اینجا قابل توجه است ایناست كه آیا در دنیای امروز و با توجه به گسترش و پیشرفت رسانههای جهانشمول، آیا در كشورهایی كه دارای انسداد سیاسی و فرهنگی هستند، دیگر كسی هنر دولتی- تبلیغاتی را جدی میگیرد؟
هنر وابستهی منظوردار حتی پیشتر هم چندان جدی گرفته نمیشد، مثلاً حتی وقتی هنرمندی به بزرگی «شوستاكوویچ» به حزب كمونیست پیوست، كمارزشترین آثارش كارهای جهتدار و ایدئولوژیكش بودند. كار به جایی رسیدهاست كه امروزه این شائبه بهوجود آمده كه پیوستن او به این حزب بیشتر به منظور ضربهزدن به آن و در جهت منافع و عواطف وطنی بود، تا به منظور خدمت به دولت كمونیست!
حسام گرشاسبی
پی نوشت:
۱-بیبیسی- ۲۱ مه ۲۰۰۵
۲-روزنامهی شرق- شنبه ۳۱ اردیبهست ۱۳۸۴
۳-همان
۴-جاودانگی- میلان كوندار- ترجمهی حشمتاله كامرانی
پی نوشت:
۱-بیبیسی- ۲۱ مه ۲۰۰۵
۲-روزنامهی شرق- شنبه ۳۱ اردیبهست ۱۳۸۴
۳-همان
۴-جاودانگی- میلان كوندار- ترجمهی حشمتاله كامرانی
منبع : فرهنگ و آهنگ
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست