جمعه, ۲۰ مهر, ۱۴۰۳ / 11 October, 2024
مجله ویستا


دیدگاه‌های روانشناسان درباره‌ی مفهوم خودشکوفایی ـ بخش اول


دیدگاه‌های روانشناسان درباره‌ی مفهوم خودشکوفایی ـ بخش اول
● خودشکوفایی(سازه‌ای فراموش شده)
ـ ارزش اکتشافی:
وقتی نظریه‌ای موجب تحقیقات بسیاری می‌شود و امکان بسط و گسترش آن در حد وسیعی وجود دارد، می‌گوییم ارزش اکتشافی آن بالاست.
ـ روان نژند:
نوعی حالت روانی که سبب تغییرات عمیق در هشیاری، فکر و خلق نمی‌شود. بیماری‌هایی نظیر اضطراب و افسردگی در این مقوله می‌گنجد. دیگر سوی روان نژند، روان پریش قرار دارد و اسکیزوفرنی از جمله بیماری‌های آن می‌باشد.
ـ فردیت یافتن:
فرایندی است که موجب یکپارچگی شخصیت انسان می‌شود.
- یکپارچگی در شخصیت:
کارکرد هماهنگ ارگانیسم.
- خود ادراکی فردی:
همان ارجاع به خود است.
- ارجاع به خود:
قضاوت اطلاعات و تجربیات به مبنای یک دیدگاه منسجم شخصی و عدم تاثیر یا تحمیل از قضاوتهای دیگران.
ـ پدیده‌های زمانی:
هر نوع اطلاعات و تجربیاتی که در طول زندگی فردی، فرد با آن مواجه شده و به ارزیابی‌ آن می‌پردازد، مثلاً ارزیابی فرد از نقش و کارکرد خانواده‌اش، همسالانش، پدیده‌های متعدد اجتماعی، سیاسی و مذهب و ....
ـ حالت بودن:
آنچه ما در زمان حال خود را ادراک می‌کنیم. این مفهوم به واژه « هشیاری » نزدیک است.
- کارکرد هماهنگ ارگانیسم:
یعنی فرد دارای تعارض درونی نیست. تفکر وی از پس دو راهی‌ها برمی‌آید و از این لحاظ استرس و ناکامی فرایندهای فیزیولوژیک و حیاتی او را تحت تاثیر منفی قرار نمی‌دهد.
● مقدمه
خودشکوفایی (Self – actualization) یکی از سازه‌های نظری ‌اصلی در روانشناسی انسانگرا است. در روانشناسی انسانگرا ما با بیان و روشی متفاوت مواجه می‌شویم. از جنبه‌های مثبت انسان بحث می‌شود و روش علمی به معنای خاص آن، مانعی برای مطالعه کل جنبه‌های انسان تلقی می‌شود. سازه خودشکوفایی بعد از ۵۰ سال از فرمول بندی اولیه آن توسط راجرز (۱۹۵۱) و مازلو (۱۹۵۴)، هنوز هم به‌عنوان سازه‌ای تاثیرگذار، دارای کاربردهای مهم برای روانشناسی و دارای ارزش اکتشافی (heuristic value) بالا قلمداد می‌شود.
● دیدگاه‌های روانشناسان مختلف درباره‌ی مفهوم خودشکوفایی
اصطلاحا خودشکوفایی برای اولین بار توسط "کورت گولد اشتاین" به کار رفت. خودشکوفایی از نظر گولد اشتاین در واقع همان انگیزه تشخیص استعدادها درفرد است.
به نظر او این انگیزه‌ی اصلی و در حقیقت تنها انگیزه واقعی فرد است و سایر انگیزه‌ها صرفا تجلی آن به حساب می‌آید. گولد اشتاین از تجربه خود هنگام معالجه‌ی سربازان دچار ضایعات مغزی به دیدگاهی در مورد ویژگی‌ ارگانیسم سالم دست یافت. به اعتقاد وی «ارگانیسم ناسالم کنشی مکانیکی دارد، درحالی‌که ارگانیسم سالم کار کردی انعطاف پذیر دارد». مازلو معتقد است که انسان‌های روان‌نژند شبیه بیماران دچار ضایعه مغزی گولد اشتاین هستند که سعی می‌کنند از چیزهای ناآشنا و نامأنوس پرهیز کنند تا به این ترتیب تعادل خود را حفظ کنند.
"یونگ" فردیت یافتن را مترادف با تحقق خود می‌دانست. یعنی یکپارچگی عناصر ناهمگون شخصیت و مبدل شدن آن به الگویی هماهنگ و منحصربه فرد.
به طور خلاصه خصوصیاتی که یونگ برای فردیت یافتگان بر شمرده است از این قرار است:
ـ فردیت یافتگان در سنین میانسالی هستند، چون بحران‌هایی شدید را که اصل دگرگونی شخصیت در این زمان است پشت سر گذاشته‌اند.
ـ اینان به مراحل عالی خودشناسی رسیده‌اند. فردیت یافتگان خود را می‌پذیرند با همه ضعف‌ها و کاستی‌ها.
ـ سومین ویژگی‌ آنان‌ یکپارچگی در شخصیت است.
ـ چهارم، پذیرش طبیعت انسان است، به همین دلیل با انسان‌های دیگر همدلی بیشتری دارند. منظور از طبیعت انسان یعنی هر آنچه حقیقت انسان بودن است. طبیعت انسان دارای یک سری ضعف‌ها و قوت‌ها است. او دارای نیروهای تعقل، عواطف و هیجان خاص خود می‌باشد و نیز طبیعت انسان دارای نیروهای خطری خاصی است که از آن به عنوان غریزه یاد می‌شود.
پنجم اینکه، از ناشناخته‌ها نمی‌هراسند. این ناشناخته‌ها عوامل نامعقول، آنچه با عقل و منطق نمی‌خواند و پدیده‌های ما بعد الطبیعی را نیز در برمی‌گیرد.
فیلسوفان اگزیستانسیالیست نیز تعابیر خاصی نسبت به خود شکوفایی دارند.
"رولومی" در کتاب کشف هستی می‌گوید، مفهوم اراده‌ی معطوف به قدرت (will To Power) ،که نیچه به کار برده است، همان خود شکوفایی است. مفهوم اراده معطوف به قدرت عبارت است از تحقق خود به کاملترین شکل آن. نیچه می‌گوید: « تنها فرمانی که هر کس باید بی‌چون و چرا به آن گردن نهد، فرمانی است که استعدادهای او از درون صادر می‌کنند و قطع نظر از اینکه هر کسی مستعد این باشد که چه بشود، همان قریحه وی باید جهت و همه تلاش‌ها و به بیان صریحتر اراده او را معین کند: اصالت یعنی انطباق سنجیده و اندیشیده‌ی آنچه هر کسی هست با آنچه می‌تواند بشود.»
مازلو بعنوان نخستین سخنگوی روانشناسی انسانگرا در کتاب فراسوی طبیعت انسان می‌نویسد: « درسال‌های سی، توجهم به مشکلات روانشناسی خاصی جلب شد که امکان نداشت بتوان با ساختارهای علمی آن زمان (یعنی رفتار گرایانه، پوزیتیویستی و به اصطلاح علمی) به آن پاسخ گفت. سوالاتی برایم مطرح شد که لازم بود با نگاه دیگری به مسایل روانشناسی بنگرم.»
مازلو معتقد بود که روانشناسی به طور کلی بر جنبه‌ی منفی، بیمارگونه و حیوانی انسان‌ها متمرکز است و امیدوار بود که روانشناسی انسانگرا به جنبه‌های مثبت آدمی توجه کند و بدین ترتیب دانشی فراهم شود که تا بتوان به کمک آن نظریه جامع انگیزش انسان را تدوین کرد، نظریه‌ای که هم جنبه‌های مثبت و هم جنبه‌های منفی انسان را در بر می‌گیرد.
وی سپس به ابداع هرمی برای نشان دادن سلسله مراتب نیازهای انسان بر حسب شدتشان کرد که عبارت‌اند از:
ارضای نیازهای بالاتر منوط بر ارضای نیازهای پایین است. به‌عنوان مثال آدم گرسنه کمتر می‌تواند درس بخواند. مازلو تفاوت میان نیازهای بالاتر و پایین‌تر را به این شرح خلاصه می‌کند:
۱) هر اندازه نیازی بالاتر باشد، در فرآیند تکامل دیرتر بروز می‌کند.
۲) نیازهای بالاتر معمولا در سنین بالاتر بروز می‌کند و معمولا بعضی از نیازهای بالاتر تا میانسالی بروز نمی‌کند و شاید هیچوقت هم خود را نشان ندهد.
۳) نیازهای بالاتر در مقایسه با نیازهای پایین‌تر کمتر با مسئله بقا سروکار دارند و به همین دلیل ضرورت ارضای آن کمتر حس می‌شود.
۴) هر چند نیازهای بالاتر کمتر با مسئله بقا سروکار دارد، ارضای آنها مطلوبتر از ارضای نیازهای پایین‌تر است. ارضای نیازهای بالاتر به زندگی غنی‌تر، آرامش ذهنی و شادی عمیق می‌انجامد.
۵) برای ارضای نیازهای بالاتر پیش شرط‌ های بیشتری لازم است. ارضای این نیازها شرایط محیطی بهتری را می‌طلبد.
مازلو خود شکوفایی را بعنوان کاوش و استفاده کامل از استعدادها، ظرفیت‌ها و نیروهای بالقوه می‌داند.
مازلو خصوصیت افراد خودشکوفا را شامل موارد زیر می‌داند:
ـ کناره‌گیری و نیاز به خلوت،
ـ آگاهی از واقعیت،
ـ پذیرش خود ، دیگران و طبیعت،
ـ سادگی، خود انگیختگی،
ـ مقاومت در برابر فرهنگ مسلط،
ـ تجربه اوج،
ـ روابط متقابل با دیگران،
ـ رفتار دموکراتیک،
ـ تمایز قائل شدن بین خیر و شر و ....
راجرز خود شکوفایی را به عنوان تمایل ذاتی ارگانیزم برای توسعه همه ظرفیت‌هایش برای نگهداری و کمال ارگانیزم می‌داند. بر طبق دیدگاه‌ راجرز دو نوع هماهنگی یا سازش (Congruence) برای کسانی که ظرفیت‌هایشان را شکوفا می‌سازند، لازم است. هماهنگی میان آگاهی و تجربه (awareness and experience) و هماهنگی میان ارتباط و آگاهی (Communication and awareness). هماهنگی اول هنگامی پدید می‌آید که افراد تماما از تماس تجربیاتشان با خودشان، دیگران و جهان آگاهند. این صفت تحت عنوان گشودگی به تجربه مطرح می‌شود. دومین صفت هنگامی ظاهر می‌شود که سخنان و رفتار افراد بازتابی از افکار و عقاید خود آنها و نه از تجارب و خواسته‌های دیگران، می‌باشد. این صفت تحت عنوان ارجاع به خود (reference to self) نامیده می‌شود. در واقع افراد طبق صفت اول به دیدار تجارب و اطلاعات رفته و طبق صفت دوم با معیارهای درونیشان به قبول یا طرد آن تجارب و اطلاعات می‌پردازند.
خودشکوفایی بخشی از سیستم روان درمانی راجرز را در بر می‌گیرد. هدف زیربنایی درمان، کمک به فرد است تا «انسانی با کنش کامل» شود. فردی که وارد کار درمان می‌شود، در جهت خود شکوفا شدن پیش می‌رود.
به عقیده راجرز فرد خود شکوفا:
ـ شخصیت انعطاف‌پذیر دارد؛
ـ رفتارش خود انگیخته است و براساس شهودش عمل می‌کند؛
ـ دربند رویدادهای گذشته زندگی نیست؛
ـ احساس می‌کند آزادی انتخاب دارد؛
ـ این افراد خلاقند و می‌توانند هنگام دگرگونی‌های جدی در اوضاع و احوال محیط ، حتی بلایای طبیعی یا جنگ به بقا ادامه دهند.
تدوین:
سیدعلی اصغرحسینی ـ دانشجوی کارشناسی ارشد روان‌شناسی، دانشگاه تربیت معلم ـ خبرنگار روانشناسی سرویس مسائل راهبردی خبرگزاری دانشجویان ایران
منبع : خبرگزاری ایسنا