سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
مجله ویستا
خاطرهای از امام رئوف
اگر خطا نکنم، سال ۶۳ بود که با همت تولیت آستان قدس رضوی، نخستین کنگره جهانی حضرت رضا(ع) در مشهد مقدّس برگزار شد.
مرحوم پدرم، آیتالله حاج شیخ عباس مخبر دزفولی (ره) برای شرکت در این کنگره بزرگ دعوت شده بودند. حقیر نیز توفیق داشتم همراه ایشان باشم. من در آن ساها، نوجوانی بودم مثل همه نوجوانان دیروز و امروز ایران اسلامی، عاشق اهل بیت (ع) که هرچند راهی به دنیای آسمانی و پر رمز و راز معارف عمیق آنان نداشتم، عشق به آنها را با شیر از مادر گرفته بودم.
پس از زیارت پرشور و همراه با معرفت پدر در حرم مطهر امام رضا (ع)، راهی محل برگزاری کنگره شدیم و پس از پایان جلسه روز اول، ایشان با شتاب عازم دیدن مردی شدند که با همه کودکیام احساس میکردم که پدرم شوق وصف ناشدنی به دیدن او دارند. او مردی بود نورانی از خادمان مخلص حرم رضوی (ع)، که با کمال تأسّف، دو سال پیش که به شرافت زیارت امام رضا (ع) نایل شدم وقتی سراغ او را از خذّام خدوم حرم رضوی گرفتم، دریافتم به دیار باقی شتافتهاند.
نام او مرحوم رثایی(ره) ـ یا رسایی ـ بود. بعدها دانستم که به سبب سابقه خدمت و اخلاص او و سر و سرّش با امام رئوف (ع) بود که مرحوم پدر، آنچنان مشتاق دیدن او بود. در گرماگرم گفتوگوی آنان، خاطرهای از زبان او شنیدم که تنم لرزید.
او میگفت: در اوایل خدمتم در حرم مطهر، یک بار هنگام شستشو و غبارروبی حرم امام هشتم برای ساعاتی درهای حرم به روی زیران مشتاق بسته شده بود. در این حال، خانمی با التماس از من میخواست به او اجازه دهم وارد شود. من چندین بار برای او توضیح دادم که اکنون نمیشود، ولی او بر خواسته خود پافشاری میکرد و سرانجام هم با فشار ناگهانی درب ورودی، خواست که وارد حرم مطهر شود. من هم به قصد انجام وظیفه و جلوگیری از ورود او، با وسیله کرکی بسیار نرمی (که حتما زوّار محترم آنها را در دستان خدام حرم ضامن آهو دیدهاند) بسیار آرام به صورت او زدم و او را از حرم بیرون کردم.
شب هنگام به محض اینکه به خواب رفتم، خود را در صف خدام حرم در پیشگاه امام رئوف حضرت امام علی بن موسیالرضا (ع) دیدم؛ گویی، حضرت از ابتدای صف از خدّام حرم، سان میدیدند و به هر کدام از خادمان خود که میرسیدند، از سر لطف مرحمتی میفرمودند و آنان را مورد تفقّد قرار میدادند، تا اینکه حضرت به من رسیدند. به محض اینکه چشمان مبارکشان در چشمان من افتاد، ناگهان دست مبارک خود را به یک طرف صورتشان گرفتند و فرمودند: رسایی، شما دیشب به صورت من سیلی زدی! من از ترس داشتم در خواب قالب تهی میکردم. خدمتشان عرض کردم: آقا دست من بشکند اگر چنین جسارتی کرده باشم. فرمودند: چرا، صبح به صورت زایر من زدی؟ من تازه به یاد آن خانم افتادم و هراسان و استغفار کنان از خواب پریدم.
اینها را میگفت و اشک میریخت و به همراه او پدرم بلند بلند گریه میکرد. آن روز با همه وجود دریافتم که چرا به حضرت علی بن موسی الرضا (ع) «امام رئوف» میگویند.
خدایا، به حق اولیای خاصت توفیق زیارت همیشگی و همراه با معرفت مضجع شریف آن امام همام را عیدی میلاد او برای همه ما و دعای آمرزش او را شامل همه خادمان زنده و در گذشته آرمانهای ملکوتی او قرار بده. درخشش مسعود آفتاب عالمتاب عالم آل محمدّ ـ صلواتالله علیهم اجمعین ـ بر پهنه عالم وجود بر ذرّه ذرّه کاینات خجسته باد.
دکتر علیرضا مخبر دزفولی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست