یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


سفره هفت‌سین روی پارچه ترمه


سفره هفت‌سین روی پارچه ترمه
تمام دوران گذشته جزوخاطراتی است که هیچ‌وقت تکرار نمی‌شود. آن روزها با به دست آوردن کوچکترین چیزها خوشحال می‌شدیم اما امروزه بیشترین و بهترین‌ها هم بچه‌ها را خوشحال نمی‌کند.هر سال با فرا رسیدن هفته‌های پایانی اسفند صدای تنبک و دایره،‌ خانواده‌های هر محل را به کوی و برزن می‌کشاند تا شاهد نمایش حاجی‌فیروز شوند.
چه تدارکی برای چهارشنبه‌سوری می‌دیدیم. خرید آجیل و بوته، پریدن از روی آتش، قاشق‌زنی و... اما هر سال حسرت قاشق زنی به دل‌مان می‌ماند چرا که مادر می‌گفت «قاشق‌زنی برای ما آمد ندارد.»در روزهای پایانی سال مادر با سلیقه خاصی تخم‌مرغ‌ها را داخل پوست پیازهای قرمزرنگ پیچیده و با نخی محکم بسته‌بندی می‌کرد و داخل دیگ برنج کته شده قرار می‌داد.
پس از تحویل سال نو یک به یک تخم‌مرغ‌هایمان را نزد مادر می‌بردیم تا براساس طرح و نقوش بسیار زیبایی که روی آنها نقش بسته بود آینده‌گویی کرده و از فال‌هایمان بگوید.یک روز از ماه اسفند هم اختصاص می‌یافت به خرید لباس. اعتقاد بر این بود که نوروز با پوشیدن لباس نو خوش‌یمن است. پس از نونوار شدن افراد خانه، نوبت به خرید وسایل سفره هفت‌سین می‌رسید.
چه شور و هیجانی داشتیم برای چیدن سفره هفت‌سین روی پارچه‌های ترمه قدیمی که در اکثر خانه‌ها موجود بود. بعد از تحویل سال نو، پدر یک فنجان شیر گرم به تک تک اعضای خانواده می‌داد تا این‌گونه برکت و سلامت خانواده را تا سال آینده تضمین کند.
پس از ماچ و بوسه نوبت عیدی بود. اولین عیدی را از دست پدرمان دشت می‌کردیم؛ اسکناس ها لای قرآن چیده شده بود و به ترتیب با بیشتر شدن سن بچه ها بر تعداد اسکناس ها هم افزوده می شد. ما پنج خواهر و سه برادر بودیم که دختر و پسر ارشد خانواده علی‌رغم تشکیل خانواده در خانه پدری زندگی می‌کردند و همگی دور یک سفره هفت‌سین می‌نشستیم.
شب عید حیاط خانه شکل و شمایلی خاص پیدا می‌کرد. یک سمت حیاط دیگ‌های گل‌اندودشده ردیف و زیر آن منقل فرنگی روشن می‌شد. امکان نداشت که شب عید بدون خوردن سبزی‌پلو، کوکو، ماهی‌دودی و ماهی سفید سر به بالش بگذاریم.
روز سوم هم رسم بود که رشته پلو با خرما و کشمش بخوریم تا رشته‌کار هیچ وقت از دست‌مان در نرود. هر سال سیزده‌به‌در هم بساط آش‌رشته به پا بود. طعم این آش واقعا متفاوت بود چرا که مادر خدابیامرز شخصا خمیر رشته را آماده می‌کرد.
رشته می‌برید و کشک می‌سابید. و اما تکالیف شب عید. تکالیف باید به موقع انجام می‌شد وگرنه حق پوشیدن لباس نو را نداشتیم چرا که پدر ما بسیار منضبط بود.
به یاد دارم آن زمان‌ها که تلویزیون وارد ایران شده بود و اغلب دوستان صاحب تلویزیون بودند مخالفت پدر مانع استفاده خانواده از این جعبه جادویی بود.
هنگامی که به مدرسه می‌رفتیم و بچه‌ها با آب و تاب از برنامه آقای شاکی تعریف می‌کردند ما هاج و واج نگاه می‌کردیم و وقتی می‌گفتیم آقای شاکی یعنی چه؟ یعنی کسی که زیاد شکایت می‌کند؟ همکلاسی‌ها تعجب می‌کردند که چرا تلویزیون هنوز وارد خانه ما نشده است.ما هم برای قرار گرفتن در جریان کم و کیف این برنامه به پنجره خانه همسایه سر کوچه متوسل می‌شدیم تا با چیدن چند آجر و ایستادن روی نوک پا و سرک کشیدن به تلویزیون همسایه برنامه آقای شاکی را ببینیم؛ البته نه با صدا بلکه فقط تصویر آن را.در جواب نق‌زدن‌های‌مان از مادر فقط یک جواب می‌شنیدیم: «پدرتان با تلویزیون مخالف است اما اگر بخواهید به سینما می‌برمتان.»بالاخره شکایت‌های ما به همراه اصرار مادر و البته با وجود نارضایتی پدر نتیجه داد و ما هم صاحب تلویزیون شدیم.
اما طبق شرایط خاص و برنامه‌ریزی مادر،‌جواز نشستن پای برنامه‌های تلویزیون را داشتیم آن هم برنامه‌هایی مختص بچه‌ها یا مرتبط به آنها.امروزه زندگی‌ها اغلب ماشینی شده و احساسات و عواطف کمرنگ. پایبندی به رسوم و بجا آوردن سنت ها گاه حکم انجام وظیفه را دارد.
من هم چون ایام گذشته آجیل چهارشنبه سوری تهیه می‌کنم و به‌خاطر آنها شمع روشن می‌کنم و... کاش زمان در همان دوران کودکی متوقف می شد.
منبع : روزنامه تهران امروز


همچنین مشاهده کنید