جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


اصلا نمی‌شود شوخ‌طبع نبود!


اصلا نمی‌شود شوخ‌طبع نبود!
ای دل جهان به کام تو شد شد نشد نشد/دولت اگر غلام تو شد شد نشد نشد/ این دختر زمانه که هر دم به دامنی ست/ یکدم اگر به کام تو شد شد نشد نشد...
نمی‌دانم یادتان هست یا نه، اولین‌بار که مهران رجبی با بچه‌های مدرسه همت بر صفحه تلویزیون آمد آن هم با نقش یک ناظم که قرار بود بد اخلاق باشد و با شوخ‌طبعی‌هایی که داشت؛ نشد. از آن روز یازده سال می‌گذرد و مهران رجبی بازی‌های ماندگاری را از خود بر این عرصه به جا گذاشته است: بچه‌های مدرسه همت، کودک و سرباز، زیر نور ماه ایستگاه متروک، خانه‌ای روی آب، عزیزم من کوک نیستم، تهران ساعت هفت صبح، صورتی، از کنار هم می‌گذریم و مجموعه‌های تلویزیونی دوران سرکشی؛ زیرزمین؛ یک وجب خاک و سه در چهار و این روزها هم که در نقش آمیرزای «مثل هیچ‌کس!» آرام و صبور است و وقتی عصبانی می‌شود آدم را به خنده می‌اندازد. برای زندگی به اندازه تیم ملی برزیل در مرحله نهایی تلاش می‌کند و مرگ را دوست می‌دارد و به همه اینها ۳۲هزار بیت شعری که حفظ است را اضافه کنید تا دلیل این همه شعرخوانی در میان جواب‌ها بهت‌زده‌تان نکند.
● فیلمبرداری «مثل هیچ کس» هنوز ادامه دارد؟
نه، فیلمبرداری از اول نوروز شروع شد و تقریبا تمام کار پیش از ماه رمضان تمام شد.
● اما تا سال قبل مجموعه‌های ماه رمضان توی این ماه هم ضبط داشتند؟
برای مثال در زیر زمین، یک وجب خاک همین وضعیت بود اما امسال زودتر شروع کردند.
● حال و هوای کار کردن در ماه رمضان با وقت‌های دیگر فرقی هم می‌کند؟
خیلی باصفا است. توی مجموعه زیرزمین موقع افطار توی حیاط سفره پهن می‌کردیم و افطار می‌خوریم. برای شب بیست‌ویکم هم حلیم درست کردیم.
● مدت زمان کار هم تفاوتی می‌کند؟
یعنی چه؟
● یعنی به خاطر اینکه بچه‌ها روزه هستند زمان کار را تغییر بدهند یا ضبط بعضی از صحنه‌ها را بگذارند بعد از افطار؟
نه دیگه! برای چی کم بیاورند؛ توی حکم خداوند کم آوردن نداریم. این حرف شما مانند این قصه می‌ماند؛ سلطان محمود غزنوی یک گوهر بی‌نظیر پیدا کرد. این گوهر را داد به وزرا و گفت: «گوهر را بشکنید» وزرا گفتند: «نه آقا کدام احمقی این گوهر را می‌شکند؟» سلطان محمود هم گوهر را داد به ایاز که یار غارش بود؛ ایاز بدون چون و چرا گوهر را زد به دیوار و ۴۰ تکه کرد و به وزیرها گفت: «فرمان سلطان مهتر بود یا که گوهر؟» وقتی خداوند می‌گوید: «کتب علیکم الصیام» (نوشته شد بر شما روزه) دیگه نافرمانی نداریم؛ متاسفانه این سوال، ناشی از بی‌تقوایی است؛ در اجرا کردن حکم خدا اگر موضوع پزشکی در میان نباشد و سالم باشیم دراز به دراز هم بیفتی باید انجام بدهید و خیلی هم شیرین است.
● همیشه در برابر کسانی که روزه را راحت می‌گیرند همین‌طوری سفت و سخت برخورد می‌کنید؟
بستگی دارد؛ جایی این صحبت‌ها را می‌کنیم که اثر داشته باشد. به قولی اگر دیدی که نابینا به چاه است /اگر خاموش بنشینی گناه است.
● هنوز هم تدریس می‌کنید؟
بله من ۱۷ سال سابقه تدریس گرافیک در آموزش و پرورش مقطع دبیرستان و پیش‌دانشگاهی را دارم.
● تدریس برای یک بازیگر کار سختی نیست؟
نه، البته جلسه‌های اول و دوم مدا‌م‌ گیر می‌دهند و درباره بازیگری؛ ازدواج بازیگرها؛ کی با کی هست، سوال می‌پرسند اما بعد برایشان عادی می‌شود. وقتی هم که مقام و رتبه معلم را بدانند رفتارشان را بر اساس همان تنظیم می‌کنند. هر چند بعضی از شاگردها وقتی کم می‌آورند می‌روند پشت سرمان می‌گویند که آقا همه‌اش درباره فیلم صحبت می‌کند.
● سرکلاس هم با بچه‌ها شوخی می‌کنید یا کاملا جدی هستید؟
بله. اصلا نمی‌شود شوخ طبع نبود.
● کنترل کلاس از دست‌تان درنمی‌رود؟
نه دیگه ما هم معلم‌های این دوره زمان هستیم. بلدیم کلاس را اداره کنیم.
● از درون هم آدم‌ شادی هستید؟
اگر از درون شاد نباشی که نمی‌توانی شادی کنی و یا آدم شادی باشی، به قول شاعر ابری که بود ز‌ آب تهی/ کی ‌تواند که دهد آب دهی
● رابطه‌تان با آدم‌های جدی چه‌طور است؟
یادتان باشد، هیچ‌کس جدی نیست مگر اینکه دیوانه باشد، کسی که با غمزه زندگی نکند، شاد نباشد به زودی مالیخولیایی می‌شود.
● ولی خیلی از آدم‌ها بیشتر از آنکه شوخ باشند جدی‌اند؟
شاید در ظاهر فرد جدی باشد اما حتما درون‌شان طنازی هم دارند اما خیلی‌ها هم هستند که نمی‌شود اصلا با آنها صحبت کرد که به‌طورکلی مردم انگ روانی به آنها می‌زنند، می‌گویند فلانی ناراحت است.
● هیچ وقت شوخ‌طبعی شما مورد سوء استفاده دیگران قرار نگرفته است؟
به هر حال یک جاهایی از شما سوءاستفاده می‌کنند ولی باید آدم توانا باشد و آن را کنترل کند تا عصبانی نشود. برای مثال هنوز که هنوز است آدم‌ها که به من می‌رسند می‌گویند پیامک جدید نداری؟ من هم خب نمی‌توانم با آنها درگیر شوم که ای آقا! چرا شوخی می‌کنی؟ به هر حال ما با این کاری که داریم وارد خانه‌های مردم می‌شویم، با آنها ارتباط برقرار می‌کنیم، از ما لذت می‌برند. نمی‌شود با آنها بدخلقی کرد. از طرفی هم قرار نیست این حرف‌ها تا ۵۰ سال دیگر ادامه پیدا کند به محض اینکه یک نقش دیگری بازی کنیم، فراموش می‌شوند.
● اما جدای همه این حرف‌ها به نظر آدم صبوری می‌آیید؟
صبر هم هست. به هر حال باید صبور بود. وقتی قبول کردی که با مردم در ارتباط باشی باید به آنها هم اجازه بدهی تا عکس‌العمل نشان بدهند. برای مثال یکی از همین فوتبالیست‌ها هست که مدام ادای‌اش را درمی‌آورند؛ شنیدم چند بار رفته شکایت کرده؛ خب آقاجان به قول مولوی: هر که را مردم سلامی می‌کنند/ زهرها در جام او می‌افکنند؛ باید صبور باشی. شکایت کردن ندارد دریای فراوان نشود تیره به سنگ/ عارف که برنجند تنک آب است هنوز
● چه‌‌قدر این صبوری ذاتی است چه‌قدر خودتان سعی می‌کردید تا به دستش بیاورید؟
روان‌شناس‌ها می‌گویند خیلی از اخلاق ما به ۲۰ سال پیش از تولدمان برمی‌گردد.
● یعنی چه؟
یعنی اینکه ممکن است پدر بزرگ ما اخلاق نیکویی داشته و یا اینکه دو سه نسل پیش از ما کار خیری انجام داده و این اخلاق ما نتیجه‌ همان که «ایزد در بیابانت دهد باز» است. مثنوی هم در این‌باره قصه‌ای تعریف می‌کند که: بود درویشی درون کشتی‌ای/ ساخته از رخت مردی پشتی‌ای/ یاوه شد همیان زر او خفته بود/ جمله را هستند و او را هم نمود... یک درویشی توی کشتی خواب بود که زرهای یک نفر گم شد. با اینکه درویش مقام و منزلت داشت او را بیدار کردند و مثل همه گشتند: «کین فقیر خفته را جوییم هم/ کرد بیدارش ز غم صاحب درم/ که درین کشتی حرمدان گم شدست/ جمله را جستیم نتوانی تو رست/ دلق بیرون کن برهنه شو ز دلق/ تا ز تو فارغ شود اوهام خلق/ درویش از این تهمت دلش شکست و شکایت پیش خدا برد: گفت یارب مر غلامت را خسان/ متهم کردند فرمان در رسان/ چون به درد آمد دل درویش از آن/ سر برون کردند هر سو در زمان/ صد هزاران ماهی از دریای ژرف/ در دهان هر یکی دُرّی شگرف. از این دعای درویش یک میلیون ماهی از توی دریا گوهر بیرون آوردند و ریختند توی کشتی: صد هزاران ماهی از دریای ژرف/ در دهان هر یکی دری شگرف/ هر یکی دری خراج ملکتی/ کز الهست این ندارد شرکتی/ همه تعجب کردند که درویش این مقام و منزلت را از کجا آوردی؟ درویش گفت از آنجا که به هیچ‌کس هیچ وقت تهمت نزدم و داستان اخلاق هم همین است؛ اخلاق نتیجه یک عمر ممارست است. خانواده‌ای است که ما در آن بزرگ شدیم و کتاب‌هایی که می‌خوانیم. من مثنوی زیاد می‌خوانم؛ مثنوی تفسیر معنوی دین است شما را آرام می‌کند. شما کسی را دیده‌اید که قرآن بخواند و صبور و شاد نباشد؟ می‌دانید چرا این‌طوری است؟ چون از دنیا تفسیر دیگری دارد که: «این محبت هم نتیجه‌ی دانش است/ کی گزافه بر چنین تختی نشست».
● اما با این وضعیتی که شما می‌گویید و درجه علاقه مردم به شما باید خیلی کم بیرون یا مسافرت بروید؟
مسافرت و بیرون که می‌رویم برای مثال همین چند وقت پیش رفتیم گنج‌نامه اما مردم گنجنامه را ول کرده بودند و چسبیده بودند به ما و عکس‌ خانوادگی گرفتن و ماچ و بوسه که من دیگر برای اولین بار آنجا خواهش کردم عکس نگیرند که خودم هم ناراحت شدم.
● چرا ناراحت شدید؟
اصولا سخت می‌توانم نه بگویم آن هم در برابر خواسته مردم و این رفتارها هم از پدر به من رسیده.
● اینکه به کسی «نه» نمی‌توانید بگویید؟
بله، پدرم همیشه به من می‌گفت: مهران توی دهنت «نه» نباشد اگر کسی از تو ۵۰ تومان می‌خواهد و نداری بژبژ توی چشم‌هایش نگاه نکن بگو نه! هر مقدار توانستی بده اما نگو نه!
● به پدرتان خیلی علاقه داشتید ظاهرا. همیشه در مصاحبه‌ها از ایشان حرف می‌زنید.
بله. خیلی انسان باحال، با معرفت و بامرامی بود. وقتی که از دنیا رفت من و رضا میرکریمی- کارگردان- با هم دوست بودیم. رضا آمد مسجد پدرم. وقتی جمعیت را دید فکر کرد ۸- ۹ تا ختم را با هم گرفتند چون آن‌قدر شلوغ بود که توی مسجد جامع کرج جای سوزن انداختن نبود!
● علت فوت‌شان چی بود؟
با هم داشتیم از درخت گردو می‌چیدیم، به درخت آخر که رسیدیم پدرم گفت این درخت را من می‌روم بالا. بعد از بالای درخت افتاد و بنده خدا فوت شد.
● از مرگ می‌ترسید؟
نه! من آدمی هستم که منتظر مرگ هستم و آرزوی آن را دارم.
● چرا آرزوی مرگ؟
چون یک سفر رویایی است که هنوز هیچ کس از آن برنگشته است؛ شما آدم می‌بینید که مکه رفته، آبشار نیاگارا رفته تا هیمالیا رفته اما کسی آن دنیا نرفته که برگردد؛ و این سفر خیلی لذت‌بخش است.
● شاید برای خود فردی که می‌میرد لذت بخش باشد؛ اما برای اطرافیان نه!
جدایی تلخ است. توی مرگ پدرم هیچ کس به اندازه من عذاب نکشید چون با پدرم خیلی رفیق بودیم حتی شبی که فوت شد به خوابم آمد و گفت: «ببین مهران! اصلا ناراحت نباش ما امروز ۷۵ نفر بودیم که از بلندی پرت شدیم اگر هم از درخت نمی‌افتادم قرار بود با محمدآقا – یکی از دوستانش- برویم از شمال برنج بیاوریم و بعد تو راه تصادف می‌کردیم و من می‌مردم و شما یقه آن بیچاره را می‌گرفتید.»
● موضوع مسافرت واقعیت داشت؟
بله من از محمدآقا پرسیدم گفت: «آره خیلی هم خواهش کردم بیاد اما مش‌سهراب نیامد؛» حتی پدرم توی آن خواب جای پولی را که قایم کرده بود برای روز مبادا به من گفت که خرج مراسم‌اش را داد! حتی ۷۰۰ تومان به یک نفر قرض داشت که آن هم توی خواب به من گفت، قضیه قرض هم این بود که پدرم داشت کار خیری می‌کرد- مسجدی را تعمیر می‌کردند- به یک نفر که اسمش قربان بود و اهل کار هم نبود گفته بود تو فقط برو از چشمه برای این بنده‌های خدا که کار می‌کنند آب خنک بیاور روزی آن‌قدر بگیر که ۷۰۰ تومان آن مانده بود.
● وقتی مرگ را آن‌قدر دوست دارید و چنین نگاهی به آن دارید؛ نگاه‌تان به زندگی چطور است؟
من در حد تیم ملی برزیل برای زندگی تلاش می‌کنم اما مرگ هم واقعیتی است که وجود دارد. یکی از بستگان نزدیک در بیمارستان بستری است و بیماری سختی هم دارد. وقتی رفتم ملاقاتش دیدم خیلی بی‌تابی می‌کند؛ گفتم: چرا ناراحتی؟ به فرض که ۵۰۰ سال دیگر هم زنده باشی بالاخره که چی؟ یا باید از بیماری بمیرم یا زیر لحاف یا سقوط هواپیما‍! خودت را آماده کن.
● از این حرف‌ شما ناراحت نشد؟
نه! اتفاقا خیلی هم آرام‌تر شد و گفت: راست می‌گی!
● خودتان برای سلامت چه‌قدر اهمیت قایل هستید؟
سیگار نمی‌کشم.
● به غیر از سیگار نکشیدن؟
سعی می‌کنم شب‌ها شام نخورم یا اگر می‌خورم کم‌ شام بخورم یا میوه بخورم. یک سالی هم هست که یک تردمیل خریدم که اگر وقت کنم یک ساعتی روی آن می‌دوم.
● برای سلامت روحی‌تان چه کارهایی می‌کنید؟
فیلم بازی می‌کنم، مصاحبه می‌کنم، کتاب می‌خوانم.
● در طول کار شما چه‌قدر به سلامت بازیگر اهمیت می‌دهند؟
پروژه به پروژه‌ فرق می‌کند. برای مثال آقای عیاری برای سلامت بازیگر خیلی اهمیت قایل‌اند اما بعضی کارها نه، که اتفاقات خیلی تلخی هم در این باره افتاد حتی مرگ!
● مرگ سرصحنه؟
بله شهید سجادی حسینی همین اتفاق برای‌شان افتاد که با اسلحگه پر بازیگر به طرفشان شلیک کرد؛ حتی یک بار دیگر سر صحنه‌ای که قرار بود اصغر تقی‌زاده برای مثال اعدام شود طناب سفت بسته شده بود و اگر سریع نرسیده بودیم اصغر واقعا اعدام شده بود.
● نظارتی، بیمه‌ای برای بازیگران وجود ندارد؟
نظارت که نه اما سر بعضی از کارها بازیگرها بیمه می‌شوند.
● و حرف آخر....
عیب‌ می جمله چو گفتی/ هنرش نیز بگوی؛ بازیگری دردسرهای زیادی دارد یکی‌اش همین برخوردهای مردم اما گاهی هم لطف‌هایی در حقت می‌کنند و کارت را زودتر راه‌ می‌اندازند اما خب اگر از دور ابراز علاقه کنند خیلی بهتر است ما هم دلمان می‌خواهد توی حرم امام‌رضا راحت زیارت کنیم؛ گنجنامه را ببینیم، وقتی می‌آیند عکس بگیرند بدانند نفر اول نیستند و از جواب «نه» ما ناراحت نشوند.
● چادر به سر
بعد از دو سال که قول داده بودم، بچه‌ها را بردم حرم امام‌رضا. وقتی وارد حرم شدیم یک جمعیتی هجوم آورد به سمت ما. هر کسی سر ما را به یک طرف می‌کشید تا عکس بگیرد. اصلا حالت بدی پیش آمد طوری که خدام حرم آمدند و ما را بردند آنجا که مجوز قبر صادر می‌کنند؛ ما هم نیم ساعت نشستیم و زیارت کردیم و بعد که آمدیم بیرون از حرم دوباره ۱۰ نفری دنبال ما آمدند. و من مجبور شدم چادر سرم کنم توی صحن بنشینم.
چادر دخترم را گرفتم رفتم پشت منبع آب و سرم کردم و آمدم گوشه صحن چند دقیقه‌ای نشستم. این‌طوری مطمئن بودم که دیگر کسی مرا نمی‌شناسد.
منبع : روزنامه سلامت