چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
پویشهای امپریالیستی در قرن بیستم
مطالعه تاریخ پرفرازونشیب امپریالیسم صحنهای را مقابل ما ترسیم میكند كه در عین شلوغی و غوغای فراوان یك مفهوم كلی را تبیین مینماید كه همان دگردیسیهای مداوم امپریالیسم است. هرچند امپریالیسم همواره به تغییر در روابط خود با كشورهای پیرامونی پرداخته و مرحلهبهمرحله عوض شده است اما مفهوم و جریان سلطه و بهرهكشی كماكان باقی مانده است؛ چراكه سلطهگرایی از طبیعت اومانیستی انسان مدرن غربی نشات میگیرد. اگر گسستی در روال سلطه دیده میشود، ناشی از ضرورتها و مقتضیات تاریخی است نه تغییر در طبیعت امپریالیسم. تقسیم كار قرن نوزدهمی استعمارگران، امروزه جای خود را به تقسیم كار جدید بینالمللی داده است و همه مردم دنیا پذیرفتهاند كه برای زندهماندن میتوان با سرمایه بیگانه و به سود بیگانه در میهن خود كار كنند. برخی از مراحل برجسته دگرگونیهای تاریخی امپریالیسم جهانی، در مقاله زیر مورد بررسی قرار میگیرند.
زندگی در جهانی مملو از ارتباطات گوناگون، این پرسش اولیه را مطرح میسازد كه وضعیت این روابط چگونه است؟ الگوهای سازنده و دوامبخش آن كدامند؟ بهعبارتدیگر تكوین این روابط براساس چه مبانی و در راستای كدام اهداف صورت گرفتهاند؟ سوالاتی از این قبیل زمینهساز كندوكاوهایی هستند كه ما را به سوی پدیده امپریالیسم در دوران جدید میكشانند كه در روابط مختلف سیاسی، فرهنگی، نظامی، اقتصادی و... مشاهده میشود. پویشهای امپریالیسم فرایندهای تحمیل سلطه و القای هژمونی خود را در زمینههای مختلف تواما دنبال میكند. نكته مهم آن است كه این پویشها نه به صورت منفك چه بهصورت حاشیهای و یا بهصورت غالب و فراگیر بلكه به پشتوانه و تقاضای قدرتهای سلطهگر در تمامی جوانب شبكه روابط قدرت و در سطوح مختلف جهانی، تسری دارد و ازاینرو طبیعتا باید آن را با نگرشی جامع و در كنار تمامی عوامل دخیل در نظر بگیریم؛ چراكه امپریالیسم جزئی از تاریخ نوین مغربزمین است كه همراه با سایر ابعاد آن رشد و افول نموده و صرفنظر از داوری ارزشی درخصوص آن و یا ارزیابی سهم آن در وضعیت فعلی جامعه جهانی، میتوان نسبتی میان آن و سایر ابعاد تكاپو بر عرصه این كره خاكی ترسیم كرد كه ممكن است به تناسب بازیگران متنوع جهانی، پیامدهایی مثبت یا منفی به نمایش گذارد. پدیده امپریالیسم، ریشه در فكر و عمل از گذشته تا به امروز دارد و از فرازوفرودهای سایر متغیرهای دخیل در رشد و سلطه جهان غرب بر دیگر مناطق جهان متاثر بوده است. در این مقاله پویشهای امپریالیستی قرن بیستم به مثابه جزئی پرنشیبوفراز از تاریخ امپریالیسم با بازیگری قدرتهای سلطهگر جهانی، بررسی خواهند شد.
●رقابت قدرتهای بزرگ امپریالیستی در قرن بیستم
برجستهترین جنبه موقعیت جهانی بریتانیا در سال ۱۹۰۰، تضاد میان ظاهر و باطن قدرت جهانی آن بود.[i] هركس به نقشه جهان كه امپراتوری بریتانیا روی آن نشان داده شده، نگاه كند، ممكن است تصور كند كه بریتانیا بر جهان تسلط داشته است، اما مسلما واقعیت چنین نبود. امنیت جزایر بریتانیا و امپراتوری به سه عامل بستگی داشت: در امریكای شمالی به روابط خوب و مسالمتآمیز، در آسیای شرقی به كمك یك متحد، و در اروپا به ادامه «موازنه قدرت» میان كشورهای بزرگ قاره اروپا. بریتانیا حتی با داشتن بزرگترین ناوگان، نمیتوانست تنها به قدرت خود و متحدانش تكیه كند. این احساس گسترده وجود داشت كه بریتانیا تعهداتی بیشازاندازه به گردن گرفته و ایجاد پارهای تغییرات در روابط خارجی آن ضروری است. برخی صاحبنظران بریتانیایی در آن زمان هوادار اتحاد با آلمان بودند اما آلمانیها خود را بیاعتنا نشان دادند. آنان در كمك به بریتانیا علیه روسیه هیچ سودی نمیدیدند و صرفا چنانچه بریتانیا بهای این همراهی را میپرداخت و آلمان را در امپراتوری خود شریك میكرد، شاید این همراهی را میپذیرفتند. درواقع هرگز چنین اتحادی بهطور جدی مطرح نبود و گفتوگو درباره چنین امكانی در سال ۱۹۰۲ پایان یافت. در قرن جدید، بریتانیا از اصرار بر اینكه از منافع خود در قاره امریكا با توسل به زور ــ حتی در صورت لزوم علیه ایالاتمتحده ــ دفاع كند، دست برداشت.
بریتانیا رقابت امپریالیستی درازمدت با فرانسه را نیز در بسیاری از بخشهای جهان با موفقیت حلوفصل كرد. تهدیدهای آلمان علیه فرانسه در ۱۹۰۵ و پس از آن، این سازش را به صورتی كه وعده حمایت بریتانیا را علیه آلمان دربرداشت، درآورد؛ گرچه این موضوع شامل اتحاد در زمان صلح نبود. روابط صمیمانه روزافزون میان فرانسه و بریتانیا نیز به «توافق دوستانه» مشهور شد. اما كوشش بریتانیا برای رسیدن به توافقی با مهمترین حریف خود در صحنه جهان، یعنی روسیه، موفقیت بسیار كمتری داشت. اشغال منچوری در چین توسط روسیه در سال ۱۹۰۰.م، دولت بریتانیا را به هراس افكند. بازار چین برای رفاه آینده بریتانیا حیاتی تلقی میشد و بریتانیا كه نمیتوانست مانع از پیشروی روسیه شود یا به آن كشور اعتماد كند، در سال ۱۹۰۲.م با ژاپن اتحاد برقرار كرد. این اتحاد، نشانه شروع یك مرحله مهم در تاریخ امپریالیسم غرب بود. قدرتهای اروپایی برای تقسیم امپراتوری، با یكدیگر در رقابت و رویارویی قرار داشتند و از نیمه قرن نوزدهم به بعد، این رقابت به جنگ انجامید.[ii] در كمتر از پانزدهسال از ابتدای قرن بیستم، راهكار جنگ در دستور كار این قدرتها قرار گرفت. درواقع رویدادن جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴، نه یك رویداد ناگهانی و تصادفی بلكه نمودی آشكار از تغییرات پیوسته و سریع در عرصههای مختلف بود. ناپایداری اوضاع در سالهای بین ۱۸۷۱ ــ ۱۹۱۴ (دوره صلح مسلح) برای آگاهان به امور سیاسی واقعیتی قابل لمس بود. در این دوران، بحران مادیگرایی و قدرتطلبی، جایی برای تعقل و مهار نفس باقی نگذاشته بود و جو فكری در كشور آغازگر جنگ (آلمان)، واقعیت «گسیختگی» در جوامع مدرن را بهخوبی نشان میداد.
آلمانیها كمر به اجرای تعالیم نیچه بسته بودند و میخواستند با اقدام یكتنه، «نخستین رزمآوران و اژدهاشكنانی» باشند كه دعوت فیلسوف آلمانی را برای تاسیس «رایش جوانان» پذیرفتهاند. آنها «سرمست از احساس آزادی جسمی و روحی، سازمانهای جدید، جوانان را عرصه شكفتگی تشكیلاتی خویش ساخته بودند. در اكتبر ۱۹۱۳ ده ماه پیش از شعلهورشدن آتش جنگ، نمایندگان جوانان آزاد آلمان، در مركز آن كشور بر فراز تپه هوهن ماسیز گردهم آمدند و در مراسمی نمایشگونه پیمان بستند كه در هر شرایط در راه نیل به آزادی درونی... متفقا دست به اقدام بزنند.»[iii]
نیچه معتقد بود انسان پیشازآنكه موجودی متفكر و خردمند باشد، حیوان است و حیوانیت نیز جوهر آدمی بهشمار میرود. نیچه رسالت خود را در این میدانست كه به انسانها بیاموزد كه او زمانی انسان خواهد بود كه به جنبه حیوانی خود توجه كند. به اعتقاد نیچه، پیش از دانستن انتظار تفكر و تعقل از انسانها، باید به جنبه حیوانی و نیازهای غریزی آنها توجه كنیم و مهمتراینكه عقل و نطق نیز باید در خدمت حیوانیت بشر و ارضای نیازهای حیوانی او باشند. نیچه توجه به تن و زندگی زمینی را فضیلت اساسی بشر میدانست[iv] و طرفداران اعمال زور در روابط بینالملل معمولا به او استناد میكردند. آثار نیچه سرشار از عبارتهایی هستند كه در تمجید جنگ نگاشته شدهاند. او توصیه میكرد صلح را باید صرفا به مثابه ابزاری برای جنگهای جدید دوست داشت و ازاینرو باید كوتاهمدتترین صلح را انتخاب كرد. او میگفت: «شما میگویید انگیزه خوب جنگ را مشروع میكند؛ من به شما برادران میگویم: جنگ خوب هر انگیزهای را مشروع میكند.»[v]
البته منظور آن نیست كه جنگ را پیامد علّی و مستقیم آرای نیچه قلمداد كنیم، بلكه غرض، ترسیم بستر و محیط بروز و ظهور پویشهای امپریالیستی (به مثابه فعالیتی طبیعی و البته حیاتی) است؛ زیرا مقطع تاریخی قرن هیجدهم تا قرن بیستم، واقعیتهایی را آشكار ساخت كه هضم آنها از ابعاد نظری و عملی واقعا بسیار دشوار بود.
جهت روشنشدن بهتر بحث، به مطلب دیگری از نیچه اشاره میشود. بهنظر نیچه، ظرفیت ساختن آیندهای نو، به توانایی درك پیوستگی بنیادین ما با نقاط قوت گذشته در شكل سنتها بستگی دارد اما این دقیقا همان چیزی است كه مدرنیته فاقد آن است. او معتقد بود غرب غریزههایی را كه نهادها از دل آن بیرون میآیند و آینده از درون آنها رشد میكند، از دست داده است. نیچه معتقد بود اروپا از «نبوغ سازماندهی» تهی شده است و ازهمینرو غرب اكنون دوران تباهی و فساد را تجربه میكند.[vi]
بههرحال قدری از مساله غیرقابلانكار است و آن اینكه، فضای ملتهب و بیثبات ناشی از سلطه جهانبینی انسانمحور و گسستهشدن عمیق انسان و جوامع مدرن از گذشته، تنظیم روابط سیاسی و مدیریت بینالمللی را با معضلات اساسی روبرو كرد و گرایشات ناسیونالیستی و علقههای میلیتاریستی نیز تنها پاسخهایی مقطعی و كوتاهمدت در اختیار گذاشتند.
در این دوره، میان «جنگ» و «سیاست» رابطههای جدیدی جستجو و تجربه شد. كارل فون كلاوزویتس (Karl Von Clausewitz) (۱۷۸۰ــ۱۸۳۱)، مهمترین نظریهپرداز جنگ در عصر مدرن و اولین استراتژیست مدرن، جنگ را نه پایان سیاست بلكه ادامه آن تلقی و معرفی نمود[vii] كلاوزویتس، خشونت را راهی برای شكستدادن و درواقع خلع سلاح[viii] دشمن معرفی كرد.[ix] او از این طریق به جنگ وجههای عقلانی و ملی داد و آن را به مثابه ابزار سیاست معرفی كرد. البته این نگاه به جنگ را قبل از او، آناتول راپاتورت ارائه كرده است.[x]
ازاینرو باید گفت جنگهای جهانی اول و دوم درواقع ثمره سیاستهای بیمارگونه دولتهای مدرن در راستای توسعهطلبی بودند كه تخاصم و جنگ را بهعنوان جایگزین همكاری توجیه مینمود. بهعبارتی جنگ جهانی اول درواقع یك بحران یا بهعبارتی بهتر بیماری اروپایی بود كه سرانجام موجب تضعیف بیشتر این قلمرو گردید. در مقابل ضعف اقتصادی اروپا، دو كشور امریكا و ژاپن كه از صحنه جنگ به دور بودند، در طول جنگ با دادن وام و كمكهای دیگر به كشورهای اروپایی بر ثروت خود افزودند. سقوط اقتصادی اروپاییان، طبعا سقوط سیاسی و حتی فرهنگی آنها را نیز بهدنبال داشت.[xi] به موازات سقوط كلی قدرت اروپا، قدرت آنها در مستعمرات نیز رو به افول نهاد.[xii] از همان آغاز سال ۱۹۱۹ كه جنگ پایان گرفت، در هند و در شمال آفریقا (مصر) كوششهایی در جهت استقلال، به عمل آمد.[xiii]●ظهور امریكا بهعنوان یك ابرقدرت
ظهور امریكا به صورت یك ابرقدرت در نیمه قرن بیستم را باید یكی از برجستهترین تغییرات تاریخ مدرن بهحساب آورد. تئودور روزولت، بااینكه نخستین رئیسجمهور پس از جنگ جهانی دوم در امریكا بود، از همان آغاز بهعنوان یك سیاستمدار جهانی ایفای نقش میكرد. بااینهمه او ضمن دست و پنجه نرمكردن با پارهای موانع سیاسی در عرصه سیاست داخلی، در عرصه دیپلماسی «جهانی» نیز با دشواریهایی دست به گریبان بود؛ چون امریكا از یك قدرت نظامی فائقه بیبهره بود و مردم آن حاضر نبودند در صورت اتخاذ یك سیاست خارجی «گسترده» از سوی دولت امریكا، برای آن فداكاری كنند. امریكا در برابر امپریالیسم اروپایی، با پیروی از دكترین مونروئه، با هرگونه گسترش امپریالیسم استعماری اروپا ــ كه به تقسیم آفریقا و چین انجامیده بود ــ به نیمكره غربی شدیدا مخالفت كرد و درصدد پیشدستی برآمد.
بااینهمه در پانزده سال نخست قرن بیستم، نقش امریكا بهعنوان یك قدرت جهانی ــ به مفهوم نظامی آن ــ صرفا یك نقش بالقوه بود، وگرنه عملا و واقعا امریكا در این دوره به لحاظ نظامی، قدرت فیزیكی قابلتوجهی نداشت. ارتش امریكا كوچك بود و تنها برای رویارویی با سرخپوستان و مكزیكیها كفایت میكرد. در دهه ۱۸۸۰، اعضای كنگره امریكا كشتیهای جنگی ایالاتمتحده را مجموعهای از لگنهای رختشویی نامیده بودند. بااینهمه توانایی بالقوه نظامی امریكا بهزودی به یك واقعیت تبدیل گردید و ناوگان مدرن آن با سرعتی شگفتانگیز ساخته شد. در دهه ۱۸۹۰ قدرت دریایی امریكا تنها میتوانست با كشتیهای جنگی قدیمی اسپانیا مقابله كند اما در دهه ۱۹۲۰ حتی با نیروی دریایی انگلستان برابری میكرد. بااینهمه برای بازیكردن نقش یك قدرت جهانی، علاوه بر وسایل كافی، اراده معطوف به ایفای این نقش نیز لازم بود.[xiv] این اراده، به موازات رشد و بسط ابعاد قدرت امریكا، در چارچوب یك بینش و نگرش جدید و در قالب ساختار سیاسی نوین نضج یافت و خیلی زود باورمندان به این اسطوره را كه «امریكا آخرین و بهترین امید نوع بشر است»،[xv] از این رویای خوش بینصیب كرد.
فراز و فرود اسطوره مذكور را میتوان با توجه به عوامل تعیینكننده سیاست امریكا دریافت؛ بدینمعناكه در تكوین سیاست امریكا سه عامل عمده نقش تعیینكننده ایفا كردهاند:
۱ــ جغرافیای كشور
۲ــ تنوع نژادی، مذهبی، منطقهای و سابقه فرهنگی و تاریخی این كشور
۳ــ رشد سریع.
مردم امریكا ملتی را تشكیل میدهند كه بهخاطر شكافها و بریدگیهای عمودی منطقهای، نژادی و مذهبی به چند پاره تقسیم شدهاند و تكامل سیاسی امریكا، درواقع بازتاب تاثیر متقابل عوامل تاریخی، جغرافیایی و اجتماعی است.[xvi] علاوهبرآن بیپیشینگی و فقدان تجربه حضور امریكا در صحنه روابط بینالملل و نیز امیدهای بشر جدید به امریكا ــ كه بهتدریج واقعیبودنشان درك و لمس میشد ــ در پایان جنگ جهانی اول فرصت مناسبی را برای پنهانماندن پویش جدید امپریالیستی كه از ناحیه امریكا در حال ظهور بود، فراهم آورد. ازسویدیگر، فروپاشی امپراتوریهای سابق، ضعیفشدن استعمارگران مطرح و رواج استقلالطلبی با تاكید بر وجه سیاسی آن، بهكلی سازوكار مدیریت و برنامهریزی سیاسی در سطح بین كشورها را بههم ریختند؛ بهگونهایكه بازیگران قدیمی، كه با بینظمیهای جدید ناآشنا بودند، مضطرب و پریشان از درگیری با انبوه مسائل داخلی و چالشهای خارجی، اندكاندك از جایگاه محوریشان در عرصه تصمیمگیریها و تصمیمسازیهای جهانی خارج شدند. مقارن این شرایط، ایالاتمتحده امریكا به لحاظ سختافزاری و نرمافزاری، كموبیش آمادگی ذهنی و عینی برای قرارگرفتن در جایگاه استعمارگران سابق را در خود ایجاد كرده بود. رشد قدرت نظامی و اقتصادی و جذب و پرورش صهیونیستها ــ اعم از صهیونیستهای یهودی، مسیحی و غیرمذهبی ــ صورتبندی پویش امپریالیستی در دوره مدرن را تشكیل داد و برایناساس مقدمهای برای دوره فرانو (Post Modern) فراهم كرد.
توجه به دو حادثه دیگر، تكمیلكننده بحث حاضر خواهند بود: ۱ــ غیراروپاییشدن جنگ جهانی اول ۲ــ انقلاب روسیه در سال ۱۹۱۷.م.
تصور عمومی در زمان جنگ جهانی اول، بر این بود كه به محض تعیینشدن سرنوشت این زورآزمایی، خواهناخواه بلندپروازیهای امپریالیستی شكستخوردگان از میان خواهد رفت و چشماندازهای تازهای از كشورگشایی و نفوذ امپریالیستی برای پیروزمندان فراهم خواهد آمد. باور خاصی شكل گرفته بود كه این زورآزمایی برای همیشه به مبارزه قدرت پایان خواهد داد؛ چنانكه عبارت «جنگ برای پایاندادن به جنگها» رایج شده بود.
بهعنوان یك مبحث فرعی درخصوص این جنگ، لازم به ذكر است كه جنگ جهانی اول در آغاز كاملا اروپایی بود اما با ورود عثمانی به جنگ در سال ۱۹۱۴، سرنوشت خاورمیانه نیز با نتیجه آن گره خورد.[xvii] بریتانیا با حمله به عثمانی در سالهای ۱۹۱۶ــ ۱۹۱۸، توانست تا پایان جنگ به لحاظ نظامی در منطقه تحت سلطه عثمانی به قدرت مسلط تبدیل شود[xviii] و اینك باید به توافقات و وعدههای خود عمل مینمود: با فرانسویان (طبق توافق سایكس ــ پیكو Sykes-Picot) باید منطقه نفوذ را تقسیم میكرد، به وعده استقلال به اعراب جامه عمل میپوشاند و برای صهیونیستها كه به رهبری حاییم وایزمن در راستای تشكیل یك كشور یهودی تلاش مینمودند، «یك موطن ملی مردم یهودی» در فلسطین ایجاد میكرد. بر مبنای همین جنبه فرعی جنگ جهانی اول بود كه برخوردهای خاورمیانه بهوجود آمد و تا به امروز همچنان ادامه دارد.[xix]
پس از جنگ، پیروزی انقلاب روسیه تحت لوای ایدئولوژی سوسیالیسم، تهدید عمدهای را متوجه قدرتهای آن زمان و نظام پشتیبانیكنندهاش ــ متشكل از قدرتهای اروپایی و نظام سرمایهداری ــ ساخت. ازاینرو، پس از پایان جنگ، دولتهای امریكا، انگلیس و فرانسه به مداخله نظامی در روسیه و پشتیبانی از نیروهای ضدبلشویك در طی جنگ داخلی آن كشور دست زدند. اما سرانجام ارتش سرخ بر نیروهای خارجی و ضدانقلاب پیروز گردید. در آغاز، روسیه انقلابی بهعنوان پیشتاز مبارزه با سرمایهداری غرب، از سوی نیروهای انقلابی سراسر جهان بهعنوان یك الگو پذیرفته شد و پس از جنگ جهانی اول، نیروهای كمونیست كشورهای آلمان و مجارستان كوشیدند از تجربه روسیه اقتباس كنند.
پس از جنگ جهانی دوم، با وقوع انقلاب چین و تشكیل دولتهای كمونیستی در بسیاری از كشورهای شرق اروپا، ابعاد بسیار گستردهای از تاثیرات بینالمللی انقلاب روسیه به نمایش گذاشته شد. تحریك جنبشهای ملی و ضداستعماری، اتخاذ الگوی روسی توسعه از سوی برخی كشورهای درحالتوسعه و سرانجام پیدایش منازعه ایدئولوژیك در سطح جهان كه به جنگ سرد انجامید، از جمله این تاثیرات بودند.[xx]
سرانجام شوروی و امریكا بهعنوان دو ابرقدرت و بازیگر محوری، سامان سیاسی و تنظیم روابط قدرت در سطح بینالملل را در قرن بیستم بهدست گرفتند. بلوكبندی سیاسی و ایدئولوژیك، كلیه مراودات را در ذیل مركز ــ پیرامون دو بلوك مذكور درآورد و از آن پس بود كه با تغییر رویهای اساسی و عمده در استعمارگری، دخالت در برنامهریزیهای محلی و ملی كشورها، جایگزین مداخله مستقیم گردید.
با افزایش استقلال ــ البته استقلال ظاهری ــ كشورهای تحت سلطه در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ میلادی، پویش امپریالیستی ابعاد نوینی از امكانات سلطهورزی را به نمایش گذاشت. دراینراستا كشورهای جهان سوم، گرفتار برنامههای توسعهای تجویزی از سوی مراكز (توسعه از بالا) شدند و قدرتهای سابق اروپایی نیز در پی بازیابی توان سیاسی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی پیشین برآمدند. بر اثر بسترسازیهای ساختاری استعمارگران جدید برای اعمال مداخله و سلطه در مناطق مختلف جهان، مفاهیمی از قبیل همكاری، وابستگی و نظارت، به لحاظ مفهومی و مصداقی دچار تغییر شدند.
●سابقه استعمار در پویش تاریخی امپریالیسم
در بررسی پویش تاریخی و عملی امپریالیسم، فرایند استعمارگری در كل پنج موج تاریخی را به نمایش میگذارد كه آلبرت برگسن و رونالد شونبرگ این پنج موج را با بهرهگیری از نظریه نظام جهانی به شرح زیر طبقهبندی كردهاند:
۱ــ نخستین مرحله، فاصله سالهای ۱۵۰۰ تا ۱۸۱۵ را در بر میگیرد كه مشخصه آن، وجود بیثباتی و ناپایداری در مركز بود. با سقوط نظام فئودالی، بسیاری ــ درواقع هیچیك ــ از كشورهایی كه نماینده نظام در حال ظهور دولت اروپایی بودند و یك ساختار ذرهای نااستوار و بیثبات را تشكیل میدادند، بهتنهایی قادر نبودند با اعمال قدرت فائقه خود، ثبات نظام را برای یك دوره طولانی تامین كنند و سرانجام این ساختار چندقطبی، به بروز جنگها و مناقشات بیپایان انجامید. در طول این دوره، اسپانیا و پرتغال نخستین موج توسعهطلبی استعماری را در دو قاره امریكا و آفریقا بهوجود آوردند. در این دوره، روابط اقتصادی میان مركز و پیرامون دارای حیطهبندی كامل، و روابط سیاسی آنها كنترلشده بود.
۲ــ در جریان دومین مرحله، كه فاصله سالهای میان ۱۸۱۵ تا ۱۸۷۰ را در بر میگیرد، ثبات در مركز حكمفرما بود. پس از تبدیل بریتانیا به یك قدرت مسلط جهانی، مركز نیز بهعنوان یك كل، از موجودیتی یكپارچه برخوردار گردید (صلح بریتانیایی). بدینترتیب، مناقشات بیپایان قرون گذشته نیز متوقف شدند و دورانی از صلح و آرامش در میان قدرتهای اصلی مركز پدید آمد. با ایجاد ثبات و پایداری در مركز، سلطه آشكار سیاسی بر پیرامون نیز موقتا رو به كاهش گذاشت. استعمار در مواجهه با فرایند استعمارزدایی قاره امریكا به عقب رانده شد، قواعد مركانتیلیستی ناظر بر تجارت در مستعمرات باقیمانده نیز عمدتا ناپدید شدند و اینگونه بود كه دوران تجارت آزاد آغاز گردید.۳ــ در مرحله سوم، یعنی در فاصله سالهای میان ۱۸۷۰ تا ۱۹۴۵، دوباره اوضاع در جهان مركز بهعنوان یك كل، بهطورمرتب رو به ناپایداری گذاشت. با زوال سلطه جهانی بریتانیا، آلمان و ایالاتمتحده بهعنوان دولتهایی نیرومند در مركز، پا به صحنه گذاشتند. همچشمی و رقابت، دوباره در سطح بینالملل جان گرفت و به ایجاد تنش، بحران و بالاخره به نزاع آشكار («دومین جنگ سیساله» در سالهای ۱۹۱۴ ــ ۱۹۴۵) منجر گردید. بروز این تنش و ناپایداری در مركز، واكنشی را در سطح نظام در قالب پیدایش دومین موج استعمارگرایی (كه البته اینبار مركز آن در آفریقا، هند و آسیا بود)[xxi] و نیز دخالت شدید سیاسی در تنظیم روابط اقتصادی مركز ــ پیرامون از طریق بالابردن تعرفهها و حمایتگرایی نئومركانتیلیستی را به همراه آورد.
۴ــ مرحله چهارم، یعنی دوره بین سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۷۳ نیز دورانی از پایداری و ثبات در مركز بود. مركز تحت سلطه یك قدرت فائقه (امریكا) قرار داشت و ــ با جایگزینی صلح امریكایی بهجای صلح بریتانیایی ــ بین قدرتهای مركز صلح و آشتی حكمفرما بود. پیدایش ثبات در مركز، بار دیگر جنبشهای استعمارزدایی را در آفریقا، هند و آسیا فعال كرد و مسیر اقتصاد جهانی را به سمت تجارت آزاد و لیبرالیسم منحرف نمود.
۵ــ به اعتقاد برگسن و شونبرگ، بهنظر میرسد از سال ۱۹۷۳، جهان «دوباره در حال ورود به چرخه جهانی دیگری از سومین موج استعمارگرایی، به سر میبرد.» این دو معتقد هستند كه استعمار رسمی دیگر برچیده شده است اما درعینحال تاكید میكنند كه میتوان شواهدی را دال بر تجدید حیات استعمار در دهه ۱۹۷۰ در نظر گرفت: الفــ افول سلطه امریكا در دهه ۱۹۷۰؛ كه بهنوبهخود به بروز ناپایداری در میان كشورهای مركز منجر گردید. در این دوره، ژاپن، آلمان و اتحاد شوروی (سابق) با قدرت اقتصادی و نظامی امریكا به معارضه برخاستند بــ ظهور مجدد سومین دور دخالتهای سیاسی در تنظیم سیاستهای تجاری در قالب حمایتگرایی و محدودیتهای وارداتی جــ اعمال نظارتهای سیاسی آشكارتر بر مناطق پیرامونی از طریق فروش تسلیحات و نیز افول موقعیت «جنبش عدم تعهد» در جهان سوم به تبع نفوذ فزاینده قدرتهای عمده مركزی در حوزههای مختلف آن.[xxii]
چنانكه ملاحظه میشود، در این تقسیمبندی نیز ملاك تعیین دورههای تاریخی استعمارگری ــ و به تعبیر آنان موجهای استعمار ــ را چگونگی توزیع قدرت و سیستم حاكم بر روابط كشورهای مركز تشكیل میدهد؛ بهعبارتی چنانچه برآمد این روابط، مثبت و مسالمتآمیز باشد، نظام (كلیت كشورهای مركز) رفتار استعماری از خود نشان نخواهد داد اما اگر برآیند روابط، منفی و غیرمسالمتآمیز باشد، نظام نیز رفتار استعماری در پیش خواهد گرفت.
تعمق در نگرش فوق برخی نكات و سوالات عمده و اساسی را پیش میكشد؛ از جمله اینكه: چرا در نگرش فوق، ثبات به تقویت قدرتهای استعماری در پیرامون نمیانجامد؟ و نیز روشن شود كه اولا مفهوم «نظام» چیست و ثانیا چطور میتوان با همین مفهوم به معرفی رفتار و عملكرد مجموعهای از واحدهای سیاسی كه هنوز فرایند تكوین و استقرار آنها كامل نشده است (امریكای اوایل قرن بیستم)، پرداخت؟ درواقع باید گفت این تلقی از روابط كشورها، رفتار آنان را بیشازاندازه تابع جمع ــ كشورهای مركز ــ قرار میدهد، حالآنكه رقابتهای مسالمتآمیز و غیرمسالمتآمیز واحدهای سیاسی جدید، تحتتاثیر نیازهای اقتصادی و ملاحظات ایدئولوژیك، عملا از شكلگیری این پیروی جلوگیری كردهاند. بهعبارتی ابهام در مفهوم «ثبات» مورد نظر برگسن و شونبرگ، در كل مانع از درنظرگرفتن تفاوتها و موقعیتهای خاص كشورهای استعمارگر شده و افراط در این بیتوجهی، باعث شده است آنان پویشهای امپریالیستی در دوره جدید را علیرغم تنوعشان، یك رفتار طبیعی تلقی كنند. علاوهبراین، برگسن و شونبرگ در تقسیمبندی خود، دركل برای پیرامون هیچ نقشی در راستای استعمارپذیری یا استعمارزدایی قائل نشدهاند و موضوع را صرفا با محدودكردن به بررسی نقش كشورهای استعمارگر، مورد تحلیل قرار دادهاند؛ بهعبارتی، آنها با برگزیدن مفهوم «نظام» برای كشورهای مركز، كشورهای تحت استعمار را عملا از دایره بحث خارج كردهاند؛ حالآنكه تلاشها و بهویژه مقاومتهای شكلگرفته از سوی این كشورها (كشورهای استعمارشده) و نیز تحولات داخلی كشورهای مذكور، بهویژه در دهههای اخیر، تاثیر بسزایی در فرایندهای صعودی و نزولی استعمار داشته است.
در یك نگرش عمیق به گفتهها و تقسیمبندیهای برگسن و شونبرگ درخصوص پویشهای امپریالیستی، بهشرط توجه به واقعیت چندبعدی پویش امپریالیستی و نیز نقش روزافزون كشورهای تحت سلطه در این فرایند، دركل نكات عبرتآموزی بر مبنای اظهارات و تحقیقات آنها فراچشم میآید. براینمبنا، تقسیمبندی تاریخی روابط امپریالیستی عمدتا از منظر تغییرات و تحولات كشورهای امپریالیست صورت گرفته و اگر این روند تاریخی را به صورتی خطی بنگریم، بهنظر میرسد رابطه سلطه از حالت فردی و شخصی بهصورت نهادی و سازمانی تغییر كرده است و صور سلطه از حالت فیزیكی و مرئی به صورت غیرفیزیكی و نامرئی سوق یافتهاند. البته به جهت محدودیتهای موجود در نگرش خطی، تعجبآور نیست كه در دهه اخیر شاهد اشغال یك سرزمین جهت تعقیب اهداف امپریالیستی ــ نظیر اشغال عراق توسط ایالاتمتحده امریكا و برخی كشورهای دیگر ــ باشیم (كه همچنان در قالب صور فیزیكی و مرئی قابل تفكیك است). ازاینرو باید گفت تقسیمبندی ادوار تاریخی به كلاسیك (Classic)، نو (Modern) و فرانو (Post Modern) صرفا از باب تسهیل فهم و مطالعه حوادث هر دوره در بستر شرایط ظهور آن دوره صورت میگیرد، وگرنه یكسانی هدف، تداخل و تنوع روشها را از میان نمیبرد. اما در مجموع باید گفت در دوره جدید، برای جلب افكار عمومی در سطح بینالملل، تاكید آشكار بر رفتارهای خشونتآمیز به شیوههای گذشته كمتر مشاهده میشود و البته این مساله، در كنار تحولات سریع اقتصادی، اجتماعی و سیاسی دهههای اخیر، دركل پویشهای امپریالیستی را پیچیدهتر كرده است؛ بهعبارتی صرفا تشخیص این روابط دشوار شده است وگرنه در اینكه روابط مذكور همچنان وجود دارند، تردیدی نیست؛ زیرا تازمانیكه نگرش و روش دوره جدید ــ كه دركل امپریالیستی و استعمارگرانه است ــ تغییر بنیادی نپذیرد، پویش امپریالیستی بهخودیخود و به صورت خودجوش (dinamic) در روابط واحدهای سیاسی با یكدیگر، بروز خواهد كرد. ازاینرو، بهنظر میرسد بهتر آن باشد كه تقسیمبندی دورههای تاریخی را نه براساس سرعت و وسعت فعالیت استعمارگران، بلكه برمبنای نگرشها و روشهای دخیل در پیریزی روابط سلطه و صور متنوع آن در طی زمان جستجو كرد؛ چراكه طبعا بنا به ملاحظات هر دوره، این نگرشها و روشها و به تبع آن روابط سلطه و صور آن متغیر خواهند بود.
●نمونهای از پویش امپریالیستی در عمل
پیش از كودتای بیستوهشتم مرداد ۱۳۳۲.ش، سرمایهگذاری صنعتی در ایران دركل بهپارهای پیشرفتهای كوتاهمدت از سوی بانكها و وامدهندگان پول منحصر میشد و تا پیش از تشكیل بانك اعتبارات صنعتی (در سال ۱۹۵۵.م) تقریبا هیچ برنامه نهادمند خاصی برای ارائه وامهای صنعتی بلندمدت در ایران وجود نداشت. سال بعد، یعنی در سال ۱۹۵۶.م صندوق وام ارزیابی دولت (RLF) تاسیس گردید كه بانك ملی و وزارت صنایع و معادن بهطورمشترك آن را اداره میكردند. دخالتدادن جدی سرمایههای بینالمللی در نظام بانكداری كشور و سرمایهگذاری صنعتی، در سال ۱۹۵۹.م با تاسیس بانك توسعه صنعت و معدن ایران (IMDBI) تحت سرپرستی بانك بینالمللی توسعه و بازسازی (IBRD) و كنسرسیوم خارجی آغاز شد. بانك توسعه صنعت و معدن ایران، نسخهای از تجربیات مالی خصوصی بود كه پیشتر زیر نظر بانك بینالمللی توسعه و بازسازی در كشورهای همسایه پاكستان، تركیه و هند شروع شده بود. تاسیس این بانك در ایران، حاصل پیشنهادی بود كه ابوالحسن ابتهاج، رئیس سازمان برنامه ایران، در كنفرانس توسعه صنعتی بینالمللی در سانفرانسیسكو (در اكتبر ۱۹۵۷) به آندره مایر، از مدیران شركت لازارد ارائه كرد. بانك بینالمللی توسعه و بازسازی، از همان آغاز به این برنامه پیوست و سندیكای موسسات مالی اروپای غربی و امریكا، شركتهای صنعتی تحت رهبری لازارد و شركت سرمایهگذاری بینالمللی «چیس»، عملیات تاسیس بانك مذكور را در ایران آغاز كردند. سرمایه اولیه بانك ۴/۴۱ میلیون دلار، با سهم برابر ۳/۵ میلیون دلار و تقسیمبندی ۴۰ ــ ۶۰ بین سرمایهگذاران داخلی و خارجی (۶۰ داخلی و ۴۰ خارجی) تعیین شد. برای تهیه سرمایه اولیه، بانك بینالمللی توسعه و بازسازی و نیز صندوق وام توسعه هركدام ۲/۵ میلیون دلار وام با ارز خارجی و دولت ایران نیز هشتمیلیون دلار به صورت قرضالحسنه پرداخت كردند. (دولت ایران یك پیشپرداخت نقدی ۷/۱۸ میلیوندلاری نیز به صندوق وام ارزیابی دولت (RIF) و بانك اعتبارات صنعتی (ICB) كمك مالی كرد.) علاوهبر سرمایهگذاری هفتمیلیونوسیصدوچهلویكهزار دلاری امریكا كه از قبال بهرههای بانكی فراهم كرده بود، كشورهای بریتانیا، فرانسه، آلمان و ایتالیا نیز هركدام دویستوپنجاههزار دلار و هلند و بلژیك نیز هركدام دویستهزار دلار پرداختند. در خصوص مالكیت بانك توسعه صنعت و معدن ایران، در منشور آن تصمیم گرفته شد شصتدرصد از سهام اولیه، یعنی دویستوچهلهزار سهم به مبلغ ۲/۳ میلیون دلار كه طبقه A نامیده میشد، تماما از سوی اتباع ایرانی تكمیل شود و امكان فروش یا انتقال آن به اتباع بیگانه وجود نداشته باشد. بااینحال برای دهسال نخست عملا سندیكا كنترل هیاتمدیره بانك و كمیته اجرایی آن را در اختیار داشت. در سالهای بعد، درصد سهام سندیكای خارجی از چهلدرصد به بیستدرصد و سپس به ۳/۱۵ درصد كاهش یافت و ازاینطریق درواقع حجم مطلق سرمایه خارجی عملا افزایش یافت. در سال ۱۹۵۹ ارزش كل سهام این بانكها كموبیش در حدود دومیلیون دلار بود اما این مبلغ در سال ۱۹۷۷ به بیش از دویستوچهلوچهارمیلیون دلار رسید.علاوه بر كنترل مستقیم سرمایهگذاران خارجی بر هیاتمدیره و كمیته اجرایی بانك توسعه صنعت و معدن (برای پنج سال نخست)، موقعیت مسلط سرمایهداری بینالمللی بر اثر سیاستهای وامدهی آنها هرچه بیشتر تقویت شد. در سال ۱۹۶۶.م، بانك توسعه صنعت و معدن ایران ۱۶/۲ میلیون دلار بهصورت وام و اعتبار از (PO)، ۷۶/۱۱ میلیون دلار از بانك بینالمللی توسعه و بازسازی و ۴۵/۲ میلیون دلار از آژانس توسعه بینالمللی (AIO) دریافت كرد. اوایل سال ۱۹۷۵.م مجموع وامهای دریافتی بانك به مبلغی درحدود چهارصدوهفتادوسههزارمیلیون دلار رسید. از این مقدار، مبلغ ۱۶/۲۲ میلیون دلار از حاصل فروش سهام در خارج، ۶۷/۱۷۱ میلیون دلار از (PO) و وزارت صنایع و معادن، ۶۵/۱۲۳ میلیون دلار از بانك بینالمللی توسعه و بازسازی، ۳۱/۰ میلیون دلار از آژانس توسعه بینالمللی و ۵۹/۱۵۰ میلیون دلار از سایر بانكهای خارجی دریافت شده بود.
این ارقام، حاكی از آن است كه اولا بانك صنعت و معدن در توسعه صنعتی ایران فعال بود؛ ثانیا بانكهای بینالمللی و موسسات مالی، منابع عمده تامین سرمایه بانك مذكور بهشمار میرفتند. این اتكا به سرمایهگذاری خارجی، طبیعتا به آنها اجازه میداد تاحدزیادی بر سیاستهای صنعتی بانك كنترل داشته باشند. سرمایهگذاران خارجی، بیشتر در بانكهای بازرگانی و برخی بانكهای خاص بهلحاظ مالی مشاركت میكردند. (رك: جدول ۱) نُه بانك از مجموع چهارده بانك مذكور در جدول ۱ (شصتوچهاردرصد)، در فاصله سالهای ۱۹۵۹ــ۱۹۷۵ تاسیس شدند. اگر بانك ایران و روس را در نظر نگیریم كه نقشی در اقتصاد ایران نداشت، این رقم به شصتونهدرصد افزایش مییابد و ازآنجاكه دهه ۱۹۵۰ دورهای بود كه بهخاطر شكلگیری زیربنای مالی در این دوره بر مبنای سرمایهگذاری خارجی، عملا زمینه را برای توسعه بعدی ایران براساس سرمایهگذاری وابسته فراهم كرد، باید گفت چهار بانكی كه در سالهای ۱۹۷۳ــ۱۹۷۵ تشكیل شدند، در حقیقت تسلط بر ایران را بهوسیله جریانهای سرمایهداری بینالمللی تثبیت كردند. گرچه سهم بانكهای مختلط به حداكثر چهلدرصد كل سهام بانكها محدود بود و شصتدرصد باقیمانده باید بهوسیله ایرانیها خریداری و كنترل میشد، اما شركای خارجی عملا كنترل موثری بر این بانكها اعمال میكردند؛ زیرا سهام آنها در كل تحت كنترل متمركز بانكهای بینالمللی دارای قدرت مالی بسیار قرار داشت اما سهام ایرانیها بیشتر بهصورت پراكنده و میان جمع كثیری از سهامداران تقسیم شده بود. (جدول ۲)
این ساختار مالی، توسعه صنعتی ایران را به نفع موسسات صنعتی بزرگ و انحصارگرای همبسته با شركتهای بزرگ چندملیتی سازمان داد و این وضعیت سرانجام به نابودی تولیدكنندگان متوسط و خرد تمام شد.[xxiv]
ازاینرو باید گفت مدعای كاستلز در اینجا نیز تایید میشود كه میگوید سرمایهداری جهانی دركل منافع خود را در یك فرایند سهمرحلهای جستجو میكند:
۱ــ استعمار
۲ــ سلطه بازرگانی
۳ــ انحصارگرایی. البته این مراحل گاه بهطور همزمان نیز رخ میدهند. تفاوت میان این مراحل، آن است كه شیوه حاكم بر تولید، با گذشت زمان دستخوش تغییر میشود و در نتیجه آن، شیوه كسب ارزش افزوده از طریق كنترل سیاسی خارجیان بر تجارت، سرمایهگذاری و سیاست اقتصاد داخلی محاسبه میشود. در مرحله سلطه بازرگانی، كشورهای جهان سوم از لحاظ سیاسی مستقلاند اما ارزش افزوده با ترتیبات تجاری نابرابر است. در مرحله سلطه انحصاری بر صنعت و اقتصاد، كشور حاشیهای بخشهای تولیدی، كشاورزی و تجاری خود را توسعه میدهد، اما شركتهای چندملیتی، از طریق شعبات یا شركتهای مالی مادر، بر این بخشها نظارت میكنند. در این مرحله ارزش افزوده از طریق مكانیسمهای حسابداری درونی شركت به صورت برگشت سود، حق امتیاز و حقوق انحصاری گرفته میشود. بهتازگی، مرحله فرعی جدیدی از سرمایهداری انحصارطلب تحت عنوان «تقسیم بینالمللی جدید كار»[xxv] شناخته شده است كه وابستگی متقابل (Inter dependence) را در سطح جهانی از طریق افزودن بر حجم تجارت و ادغامكردن بیشازپیش اقتصادهای ملی در نظام تولیدی جهان، تشدید میكند. ویژگیهای كلیدی این مرحله نوین از توسعه عبارتند از: افزایش قدرت جابجایی سرمایه بینالمللی،[xxvi] بینالمللیشدن ارزها و خدمات تولیدكننده،[xxvii] رشد تولید صنعتی در برخی كشورهای جهان سوم برای صادركردن به بازارهای كشورهای رشدیافته،[xxviii] تجاریشدن و سمتگیری كشاورزی جهان سوم به سوی صادرات.[xxix] ازاینرو باید گفت رایجترین نماد تقسیم بینالمللی جدید كار، رشد تولید بینالمللی است. پیدایش «خودروی جهانی» كه قطعاتش در كشورهای مختلف ساخته شده و در بعضی كارخانهها سوار میشود، نمونه بارز این نحوه تقسیم كار است. یكی دیگر از ویژگیهای این پدیده، تغییر محل كارخانههای تولیدی از كشورهای توسعهیافته به كشورهای كمتررشدیافته است.[xxx]
دكتر محمدرحیم عیوضی
پینوشتها
[i]ــ اكنون نیز ایالاتمتحده امریكا در شرایط مشابهی با بریتانیای ۱۹۰۰ قرار دارد. بهطوریكه «بود» و «نمود» آن بیشازآنكه نشانگر پایداری و استحكام و توسعه ابعاد قدرت آن باشد، بیانگر سستی و عدم توازن پایههای قدرت آن است.
[ii]ــ جان اشلی سومز گرنویل، تاریخ جهان در قرن بیستم، ترجمه: جمشید شیرازی، فضلالله جلوه، علیاصغر بیگی؛ زیرنظر هرمز همایونپور، تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، ۱۳۷۷ــ۱۳۷۸، صص۷۷ــ۷۶
[iii]ــ هـ . استیوارت هیوز، آگاهی و جامعه، ترجمه: عزتالله فولادوند، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، چ۱، ۱۳۶۹، ۱۳۷۳، ص۳۰۱
[iv]ــ عبدالله نصری، سیمای انسان كامل از دیدگاه مكاتب، تهران، جهاد دانشگاهی دانشگاه علامه طباطبایی، چ۱، ۱۳۶۳، صص۳۰۱ ــ ۳۰۰
[v]ــ گاسترل بوتول، جامعهشناسی جنگ، ترجمه: هوشنگ فرخجسته، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۶۸، ص۱۴
[vi]ــ كیت انسل پیرسون، هیچانگار تمام عیار (مقدمهای بر اندیشه سیاسی نیچه)، ترجمه: محسن حكیمی، تهران، انتشارات خجسته، ۱۳۷۵، صص۲۱۱ــ۲۱۰
[vii]- Karl Von Clauscwitz, On War, London Routledge and Kegal Paul, ۱۹۴۰, Vol ۳. P۱۲۲
[viii]ــ به این مفهوم از نظر كلاوزویتس در دوره فرانو، رجوع خواهیم نمود.
[ix]ــ امین جهانبگلو، كلاوزویتس و نظریه جنگ، تهران، هومس، ۱۳۷۸، ص۲۴
[x]- Anatol Rapaport, Clausewitz on war, Charmondsworth: Pclican Books, ۱۹۶۸
جان بیلیس و دیگران، استراتژی معاصر (نظریات و خطمشی ما)، ترجمه: هوشمند میرفخرایی، تهران، مركز چاپ و انتشارات وزارت خارجه، ۱۳۸۲، ص۳۲
[xi]ــ تلاشهای امروز اروپا در قالب اتحادیه اروپا به هدف احیا، قدرت، اعتبار و جایگاه پیشین اروپا در سطح جهان و روابط بینالملل.
[xii]ــ افول قدرت اروپا بیشتر مشتمل بر اعمال قدرت به صورت مستقیم. رودررو و چهره به چهره خصوصا در ابعاد سیاسی آن بود. ازاینرو چگونگی «استقلال» بعد از دوران استعمار به صورت یك مساله بغرنج و چالشی برای كشورهای تحت استعمار درآمد.
[xiii]ــ احمد نقیبزاده، تحولات روابط بینالملل (از كنگره وین تا امروز)، تهران، قومس، ۱۳۷۵، صص۱۴۰ ــ ۱۳۰
[xiv]ــ جان اشلی سومز گرنویل، همان، صص۹۶ــ۸۴
[xv]ــ ویلیام بلوم، سركوب امید (دخالتهای نظامی امریكا و سازمان سیا از جنگ جهانی دوم تاكنون)، ترجمه: عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، البرز، ۱۳۷۶، ص۱۰
[xvi]ــ یان داربیشر، تحولات سیاسی در ایالاتمتحده امریكا، ترجمه: رحیم قاسمیان، تهران، سازمان انتشارات آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۶۹، صص۴ــ۳
[xvii]ــ درواقع جنگ ابعاد جهانی مییافت. علاوهبراین، افزایش روزافزون اهمیت انرژی و خصوصا نفت، جذابیت خاورمیانه را نسبت به سایر مناطق یگانه ساخت، خصوصا كه در جریان جنگ جهانی اول، نفت و موتورهای احتراقی درونسوز تمامی ابعاد و عملیات جنگی را دگرگون ساختند و حتی خود معنی تحرك در زمین، دریا و هوا را تغییر دادند و جنگ دائما بر سرعت نوآوریها میافزود. (دانیل یرگین، نفت، پول، قدرت، ج۱، ترجمه: دكتر منوچهر غیبی ارطهای، انتشارات روابط عمومی شركت ملی نفت ایران، چاپ اول، ۱۳۷۳، صص۲۱۷ ــ ۲۱۰) بدینترتیب علاوه بر بازیگران، منابع توازن قدرت در سطح جهان نیز تغییر مییافت.
[xviii]ــ پیگیری این روند میتواند پاسخگویی چرایی همسویی موضعگیریها و روابط پنهانی و آشكار بریتانیا و ایالاتمتحده باشد. هرچند این اشتراكات به معنای فقدان اختلافات قابلتوجه میان آنها نمیباشد.
[xix]ــ جان اشلی سومز گرنویل، همان، صص۲۰۵ــ۱۷۶
[xx]ــ حسین بشیریه، انقلاب و بسیج سیاسی، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۷۴، صص۱۷۹ــ۱۷۶
[xxi]ــ دومین موج در بالاترین حد خود در سال ۱۹۲۱، تعداد صدوشصتوهشت مستعمره را شامل شد.
[xxii]
پینوشتها
[i]ــ اكنون نیز ایالاتمتحده امریكا در شرایط مشابهی با بریتانیای ۱۹۰۰ قرار دارد. بهطوریكه «بود» و «نمود» آن بیشازآنكه نشانگر پایداری و استحكام و توسعه ابعاد قدرت آن باشد، بیانگر سستی و عدم توازن پایههای قدرت آن است.
[ii]ــ جان اشلی سومز گرنویل، تاریخ جهان در قرن بیستم، ترجمه: جمشید شیرازی، فضلالله جلوه، علیاصغر بیگی؛ زیرنظر هرمز همایونپور، تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، ۱۳۷۷ــ۱۳۷۸، صص۷۷ــ۷۶
[iii]ــ هـ . استیوارت هیوز، آگاهی و جامعه، ترجمه: عزتالله فولادوند، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، چ۱، ۱۳۶۹، ۱۳۷۳، ص۳۰۱
[iv]ــ عبدالله نصری، سیمای انسان كامل از دیدگاه مكاتب، تهران، جهاد دانشگاهی دانشگاه علامه طباطبایی، چ۱، ۱۳۶۳، صص۳۰۱ ــ ۳۰۰
[v]ــ گاسترل بوتول، جامعهشناسی جنگ، ترجمه: هوشنگ فرخجسته، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۶۸، ص۱۴
[vi]ــ كیت انسل پیرسون، هیچانگار تمام عیار (مقدمهای بر اندیشه سیاسی نیچه)، ترجمه: محسن حكیمی، تهران، انتشارات خجسته، ۱۳۷۵، صص۲۱۱ــ۲۱۰
[vii]- Karl Von Clauscwitz, On War, London Routledge and Kegal Paul, ۱۹۴۰, Vol ۳. P۱۲۲
[viii]ــ به این مفهوم از نظر كلاوزویتس در دوره فرانو، رجوع خواهیم نمود.
[ix]ــ امین جهانبگلو، كلاوزویتس و نظریه جنگ، تهران، هومس، ۱۳۷۸، ص۲۴
[x]- Anatol Rapaport, Clausewitz on war, Charmondsworth: Pclican Books, ۱۹۶۸
جان بیلیس و دیگران، استراتژی معاصر (نظریات و خطمشی ما)، ترجمه: هوشمند میرفخرایی، تهران، مركز چاپ و انتشارات وزارت خارجه، ۱۳۸۲، ص۳۲
[xi]ــ تلاشهای امروز اروپا در قالب اتحادیه اروپا به هدف احیا، قدرت، اعتبار و جایگاه پیشین اروپا در سطح جهان و روابط بینالملل.
[xii]ــ افول قدرت اروپا بیشتر مشتمل بر اعمال قدرت به صورت مستقیم. رودررو و چهره به چهره خصوصا در ابعاد سیاسی آن بود. ازاینرو چگونگی «استقلال» بعد از دوران استعمار به صورت یك مساله بغرنج و چالشی برای كشورهای تحت استعمار درآمد.
[xiii]ــ احمد نقیبزاده، تحولات روابط بینالملل (از كنگره وین تا امروز)، تهران، قومس، ۱۳۷۵، صص۱۴۰ ــ ۱۳۰
[xiv]ــ جان اشلی سومز گرنویل، همان، صص۹۶ــ۸۴
[xv]ــ ویلیام بلوم، سركوب امید (دخالتهای نظامی امریكا و سازمان سیا از جنگ جهانی دوم تاكنون)، ترجمه: عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، البرز، ۱۳۷۶، ص۱۰
[xvi]ــ یان داربیشر، تحولات سیاسی در ایالاتمتحده امریكا، ترجمه: رحیم قاسمیان، تهران، سازمان انتشارات آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۶۹، صص۴ــ۳
[xvii]ــ درواقع جنگ ابعاد جهانی مییافت. علاوهبراین، افزایش روزافزون اهمیت انرژی و خصوصا نفت، جذابیت خاورمیانه را نسبت به سایر مناطق یگانه ساخت، خصوصا كه در جریان جنگ جهانی اول، نفت و موتورهای احتراقی درونسوز تمامی ابعاد و عملیات جنگی را دگرگون ساختند و حتی خود معنی تحرك در زمین، دریا و هوا را تغییر دادند و جنگ دائما بر سرعت نوآوریها میافزود. (دانیل یرگین، نفت، پول، قدرت، ج۱، ترجمه: دكتر منوچهر غیبی ارطهای، انتشارات روابط عمومی شركت ملی نفت ایران، چاپ اول، ۱۳۷۳، صص۲۱۷ ــ ۲۱۰) بدینترتیب علاوه بر بازیگران، منابع توازن قدرت در سطح جهان نیز تغییر مییافت.
[xviii]ــ پیگیری این روند میتواند پاسخگویی چرایی همسویی موضعگیریها و روابط پنهانی و آشكار بریتانیا و ایالاتمتحده باشد. هرچند این اشتراكات به معنای فقدان اختلافات قابلتوجه میان آنها نمیباشد.
[xix]ــ جان اشلی سومز گرنویل، همان، صص۲۰۵ــ۱۷۶
[xx]ــ حسین بشیریه، انقلاب و بسیج سیاسی، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۷۴، صص۱۷۹ــ۱۷۶
[xxi]ــ دومین موج در بالاترین حد خود در سال ۱۹۲۱، تعداد صدوشصتوهشت مستعمره را شامل شد.
[xxii]
منبع : ماهنامه زمانه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست