شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


تک‌رو و آگاه


تک‌رو و آگاه
در فاصله کمی تا سال ،۲۰۰۸ جورج کلونی همچنان به ارائه کارهایی که خودش دوست دارد، در صحنه سینما مشغول است و صرفاً در فیلم هایی شرکت می کند که ایده آل اوست و اگر موج و روندی در این خصوص وجود داشته باشد، سرکرده آن موج و نماد، کلونی است و اگر این روزها یک «تک رو»ی هدفمند در هالیوود کار کند، نام او باز کلونی است.
سال ها به کلونی، مثل دیگر بازیگران مطرح تکلیف می شد که چه نقشی را بازی کند و یا به او رل هایی پیشنهاد می شد و با او بود که بپذیرد یا رد کند و در چنان عصری بود که کلونی در فیلم هایی بازی کرد که شاید پرفروش بوده باشند، اما درخشان و حتی گاهی خوب هم نبودند (نمونه: «بت من و رابین») و هرچند او در آن مقطع در کارهای درخشانی هم حضور یافت (نمونه: «خارج از دید» کار سال ۱۹۹۷ استیون سودربرگ) ولی اکثریت با مواردی بود که بازیگر پیشین سریال پزشکی و بیمارستانی ER، از کارش احساس رضایت نمی کرد و نمایش خودش را کامل نمی دید.
از ۳ ، ۴ سال پیش به این سو و اگر دقیق تر بخواهیم بگوییم از ۱۰ سال پیش، کلونی تغییر رویه داد و از آن تاریخ، اغلب به کارهایی پرداخته که برابر با دید و احساس و سلایقش باشد. او در این راه از عامل شهرتش نیز استفاده می کند و آن را پشتوانه کسب رل ها و بازی در فیلم هایی قرار می دهد که خود می پسندد و آن را باور دارد و جدیدترین نمونه آن، فیلم تازه «مایکل کلیتون» است که به تازگی در آمریکا، کانادا و بخشی از اروپا اکران شده و اثری دراماتیک و مبتنی بر سوژه ها و مسائل قضایی و البته جنایی است.
به این ترتیب کلونی می تواند در ۴۷ سالگی و ۱۰ سال بعد از این که تبدیل به ستاره روز هالیوود شد، نگاهی از نو به ۷ ، ۸ سال گذشته و دستاوردهایش در این مدت بیندازد و بخصوص بابت ۳ ۴، سال اخیر احساس رضایت کند، زیرا در کارهای باارزشی در مقام های مختلف بازیگر، نویسنده، کارگردان و تهیه کننده ظاهر شده و در مواردی هم تمام مسئولیت های فوق را با یکدیگر آمیخته است. اگر بپذیریم که دگردیسی و تغییر وضع کلونی نه فقط از ۲۰۰۴ بلکه از یک دهه پیش شروع شده، باید به این نتیجه برسیم که او آگاهانه و با قصد قبلی در فیلم های پرفروشی مثل «توفان کامل» و سه گانه «اوشن» بازی کرده است تا با پول آنها بتواند در فیلم هایی حضور یابد که فاقد حس و شم قوی تجاری، اما حاوی موضوعات سیاسی و اجتماعی دلخواه وی هستند و بهتر بگوییم او پول ناشی از حضورش در کارهای پرفروش را صرف تهیه و ساخت فیلم های دلخواهش و کارهایی کرده است که دلمشغولی اول و اصلی او هستند و موضوعاتی مهمتر را مطرح می کنند و از این طریق بود که کلونی در مقام کارگردان و سناریست، فیلم جالب، سیاسی و افشاگر «شب بخیر و موفق باشی» را ساخت و در «سیریانا» ایفای نقش کرد و هر دو کار را به سال ۲۰۰۵ انجام داد. اولی، موجب کاندیدایی کلونی برای جوایز اسکار برترین فیلم، بهترین سناریو و موفق ترین کارگردانی شد و دومی نیز وی را در عداد نامزدهای اسکار نقش دوم مرد قرار داد.
کلونی هیچ یک از اسکارهای مورد نظر برای «شب بخیر و موفق باشی» را نبرد، اما اسکار مرتبط با «سیریانا» را صاحب شد. فرقی نداشت. همین نامزدها و موفقیت هنری این فیلم ها تصویری به کلی متفاوت از کلونی ترسیم کرد و او را در جایگاهی رفیع تر از سابق قرار داد. ۱۰ سال پیش که فیلم «بت من و رابین» یکی از فیلم های چهارگانه مرد خفاشی اکران شد و مثل بسیاری از موارد مشابه از کلونی هم به عنوان ایفاکننده نقش اصلی (بت من) درخواست شد که در تور تبلیغاتی این فیلم شرکت جوید و به این سو و آن سو برود و در شهرها و ایالات مختلف برای فیلم تبلیغ کند، به وی «بر» خورد و هر چند این کار را انجام داد، اما با اکراه فراوان و حق و کلاس خود را بسیار بیش از آن می دید که درگیر و گرفتار مسائلی از این دست شود. ۱۰ سال بعد از آن واقعه کلونی که شهرتش با سریال تلویزیونی ER شروع شد و با ایفای همان نقش نه چندان محبوبش (بت من) به اوج رسید، می گوید: «کار واقعاً سختی بود، زیرا در دل می دانستم که فیلم خوبی از آب در نیامده و در این گونه موارد وقتی از یک فیلم تعریف می کنید و در تورها و برنامه های تبلیغاتی آن شرکت می کنید، بیشتر احساس می کنید که دروغ می گویید. چه می شود کرد؟ این هم بخشی از کار و شغل تان است و باید به آن تن دهید. همان روزها بیشتر مصمم شدم که دیگر در تورها و سفرهای تبلیغاتی کارهایی که کاملاً به صلاحیت و برتر بودن شان اعتقاد نداشته باشم، شرکت نکنم.»
این چنین بود که کلونی بیش از پیش به سمت طرح هایی کشیده شد که قدری اندیشه عمیق تر پشت سرشان باشد و یک نمایش سطحی و وسیله پولسازی صرف نباشند. بجز «خارج از دید» که یک فیلم پلیسی درخشان و به روایتی بهترین فیلم استیون سودربرگ بوده است، کلونی در آثار دیگری از این دست نیز شرکت جست و «سه پادشاه» کار دیوید.او.راسل و «آه. برادر. تو کجاهستی»، ساخته برادران کوئن نمونه هایی هستند که در این خصوص به ذهن می آیند.
«خارج از دید» فقط یک مورد از همکاری های پرشمار کلونی با سودربرگ بوده است و این دو در سه گانه «اوشن» نیز با یکدیگر مشارکت و همکاری داشته اند.
کار توأمان کلونی با برادران کوئن نیز بعد از فیلمی که گفتیم، با ساختن رمانس «بی رحمی غیرقابل تحمل» و کار کمدی جدیدی همچون «پس از خواندن، بسوزان» استمرار یافته است. فروش برخی از این فیلم ها در قیاس با آثار موسوم به Blockbuster اندک بوده، اما این مسأله نیز کلونی را از ادامه پیمودن راهش بازنداشته است و او بیش از پیش می خواهد فیلم هایی را بسازد و در آنها شرکت کند که ارزش اش را داشته باشند و به زعم وی، چیزی را به صنعت سینما بیفزایند.
اینها حرف های خود کلونی در این باره است: «فیلم هایی که می سازید باید به گونه ای باشند که حتی در مقام یک تماشاگر عادی نیز میل به رفتن به سالن و تماشای آن را داشته باشید. این بسیار مهمتر از این است که مثلاً یک فیلم در هفته آغازین نمایش اش با شروعی توفانی دهها میلیون دلار بفروشد، ولی موضوعش در درازمدت در ذهن ها نماند و فیلمی فقط برای زمان و روزهای نخست عرضه اش باشد.
به همین خاطر است که هر طرحی را دست می گیرم، ابتدا سوژه و سناریوی آن را نگاه می کنم و سپس می بینم که کارگردان آن کیست. حتی اگر این نگرش و روش انتخاب باعث شود که دائماً با سودربرگ و برادران کوئن کار کنم، باز ایرادی در قضیه نمی بینم و اگر پیامد آن، کارگردانی فیلم توسط خودم باشد، باز مخالفتی با آن ندارم.
اصلاً فرض کنید که اوضاع خراب شد و فیلم فروش نکرد. ایرادی ندارد. به خودم خواهم گفت که بهای گزاف ساخت فیلم دلخواهم را پرداخته ام. به هرحال کاری است که خودم کرده ام و باید تبعات آن را بپذیرم، اما بسیار بهتر از پیامدهای جواب ندادن فیلم های بد دیگران (با شرکت خود من) است.
با این حال حتی شکست های اخیر تجاری و یا هنری کلونی نیز رخدادهایی توأم با وقار و متانت جلوه کرده و قابل قبول بوده اند. به عنوان مثال سودربرگ از ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۶ کلونی را در دو فیلم دیگر خود نیز هدایت کرد و با این که نه «سولاریس» (۲۰۰۲) در گیشه ها جواب داد و فقط یک بازسازی بد از روی فیلم تقریباً کلاسیک آندری تارکوفسکی (۱۹۷۲) نشان داد و نه «آلمانی خوب» (۲۰۰۶) توانست فروشی درحد تبلیغات و ادعاهای مرتبط با آن داشته باشد اما لااقل برخورد خوبی از سوی منتقدان و نویسنده ها با آن ها صورت گرفت.
کلونی تجربه کارگردانی اش و انتقال خود از مقابل به پشت دوربین را از سال ۲۰۰۲ و با ساخت «اعترافات یک ذهن خطرناک» شروع کرد (این فیلمی بودکه براساس کتاب خاطرات فانتزی وار چاک باریس ساخته شد)، با فیلم بسیار بهتر و سیاسی «شب به خیر و موفق باشی» در سال ۲۰۰۵ به تجربه دوم کشیده شد و به آذرماه امسال و تجربه سوم او بسط خواهد یافت که یک رمانس ورزشی (فوتبالی ) با بازی خود وی ، رنه زل ویگر و جان کراسینسکی است و «Leather heads» نام دارد. بدون شک هیچ یک از کارهای کلونی در مقام کارگردان با «شب بخیر و موفق باشی» برابری نمی کند. او در این فیلم ، ایام سیاه مک کارتیسم و دورانی را که هنرمندان صاحب گرایش به کمونیسم درجامعه آمریکا نشان و از کار برکنار می شدند و یک سناتور سیاهدل (جوزف مک کارتی) بانی چنان رویکرد و طراح و مجری چنین طرحی بود، به شکل سیاه و سفید و به شکلی کلاسیک به تصویر کشیده و ناگهان فیلمسازی چنان غنی و فردی آن قدر عمیق و صاحب قوه تفکر سیاسی نشان داده است که نمی توان باور کرد او همان جوان سطحی و خوش سیما و خوش نشین اوایل دهه ۱۹۹۰ است که به نظر می رسید فقط به درد ایفای نقش پزشک محوله به وی در سریال «ER» و یا دهها رل مشابه در فیلم های معمولی اکشن و اجتماعی می خورد و عمق و غنایی در وی نیست. کلونی در این فیلم یک گزارشگر شبکه های تلویزیونی آمریکا به نام «ادوارد.آر.مارو» را رودرروی مک کارتی قرار می دهد و این ماجرای حقیقی را با هنرمندی و ظرافت یک تحلیلگر سیاسی و اجتماعی دهه های پیشین تشریح می کند و وقتی مردم و رسانه ها از او پرسیدند این آگاهی و اشراف وی بر موضوع از کجا آمده است ، وی صرفاً گفت: «پدرم کارمند همان شبکه تلویزیونی بودکه مارو در آن کار می کرد و قصه های زیادی را دراین خصوص برای ما تعریف کرد و ما پی بردیم که این مرد چطور یک تنه در برابر آن سناتور زیاده خواه و مزدور ایستاده بود.»
فیلم جدید «مایکل کلینتون » که مطلب را با آوردن نام آن آغاز کردیم ، جورج کلونی را در راه اصلی خود که مربوط به یک دادستان سابق دچار بحران اقتصادی است فراروی بیننده ها قرار داده است. او از سر ناچاری قبول کرده است که به عنوان یک جورکننده حساب های مالی و معامله گر در یک شرکت حقوقی و تبلیغاتی درمنهتن نیویورک کارکند.
وصال روحانی‎/ منبع: Empire
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید