چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
هنر ما بیمار است
هنر ما خسته و رنجور است. مدتهاست که کیش شده است و مهرههای حادثه سازاش یکی پس از دیگری هدر میرود. هنری که فرزنداناش را میخورد. ناتوان از این که بپروراند و طرحی نو دراندازد، از مارهای روی دوشاش به شکار هنرمنداناش میرود. شکار او کسانیاند که در پی علاجاش برمیآیند. آیا کسی راه حلی دارد؟ هیچ چیز علاج ناپذیر نیست، میتوان تأمل کرد و سپس عمل. قضیهی ما این است: هنر ما نمیپروراند بل که میخورد، هدر میدهد، از دور بیرون میکند و ناتوان میسازد.
شهر ما شهر سایه است و هنر ما نور ندیده است.
باید او را به نور کشاند تا کرمهای تنش پوسیده و فاسد شوند. شهر ما شمساش آلوده است، شهریارش آلوده است. شعرش توهم است، نقاشیاش حرام خواریست، عکساش سرخور است، موسیقیاش نعشکش است. همه چیزش در سایه روی میدهد. سایهها هم دیگر را پناه میدهند و لشکرش نور را پس میراند و هنرش فربه میشود. باید به نور کشید، آشکارش کرد، سخن از پرده برداشت.
باید آشکارا سخن گفت و چنین آموخت. هنر ما سینه پهلو دارد، باید نور درمانیاش کرد، سخن درمانیاش کرد، رفتار درمانیاش کرد. باید درون جوشیده و سخن برون آورد. باید چشمه را تحریک کرد تا سخن بگوید. چشمهی دروناش را روشنایی بخشد تا نخشکد. باید به رو آورده شود، از پرده و سایه بیرون کشیده شود، شمس بر او تابانده شود. شمس را باید دوباره جست. حماسههای ما یخ زدهاند، اسطورهها سخن در پرده میگویند، افسانهها بیرمق افتادهاند. بزم ما کشکول درویش شده است. سخن فاش به سخن معنا بدل شده و کیمیاگران پرکار.
چه گونه میتوان زندگی کرد؟ این سکوت مرگ بار، در گوشی سخن گفتنها و گلایهها و درد دلهای زنانه، زندگی پنهانی و سایهوار، بیمار را ناامید میکند.
در سایه نه رنگی پیداست، نه بعدی آشکار است، و بدتر از هر چیز، همه هم دیگر را میپایند، هم دیگر را تکرار میکنند، هم دیگر را ناامید میسازند و هم دیگر را به شکار اژدهای سایه میرسانند: ما دچار همدیگریم. زندگی: پس از قربانیها و نعش کشی در سوگ بنشینیم و درد دل کنیم. هنر: در خاک افکنیم و یادمان بگیریم، تکرارش کنیم و فرسودهاش سازیم، گوشها را سنگین کنیم و چشمها را کم سو. هنر ما در خاک سپاریست. گران جانانی که خطر کردند و حادثه آفریدند، به دست ما در خاک شدند و آلودهی افکار ما. بزم و حماسهی ما نه در زندگی که در گور خفتنهاست. آرام-گاه ما کنار یارانیست که از سایه بدر رفتند و فراموشمان نکردند و دوباره گرفتارمان شدند. صمد بیش از این که در آراز خفه شود، آلودهی افکار سایهی ماست: بهتر این که خفه شد تا که دچار هنر ما شود. سفرهی او پیش روی ماست و احمقِ کسانیست که هنر خفه شدنِ او را به پوسیدن در سایه ترجیح نمیدهند.
رنگ هنر او رنگ زندگی بود، پس خفه شد و رنگ هنر ما رنگ سایه است، پس هنوز هستیم. در زندگی سایه چیزی پشت خود داریم و رو نمیکنیم. هنر ما پس و رو دارد و کشف هنر پسین خود هنر است: این است آفرینش ما. اندیشههای راز ورزانه زندگی هنری ماست. قیافههای گرفته و لبهای خشکیده و چشمان در هم رفته به اندیشهی فلسفی ما بدل شده است. کشف رمز سخنان رازآمیز قلههای کار هنری ما هستند. آثار ساده و بیپیرایه را باید پیچیده کرد سپس توان روان خود را برای آن فرسود.
چه گونه میتوان خندید؟ چشم باید دید، گوش باید شنید، دست باید حس کرد، تا روان روشن شود. باید رنگ دید، بعد و ژرفا دید، مرگ دید و به زندگی جان سپرد. برای زندگی کردن و خندیدن، برای چیره شدن بر هراس، برای چشیدن میوههای تازه، باید خطر کرد و حادثه آفرید.
باید جان سپرد پیش از آن که مرگ فرارسد: این گونه زندگی را پاس خواهد داشت. زندگی را میستاید چنان که آفتاب را، روشنایی را، سخن گفتن را، رفتن را. هنر و فلسفه را هم چون رقص و راه رفتن میآموزد. خندیدن برای روانهای شاد مهیاست. روانهایی که زندگی را میستایند و بر ترس چیره میشوند.
چه گونه میتوان نگون بخت بود؟ «قورخودوب وارلیغی/ صاباحین فیکری». داستان آن گاو حریص که در چرا میخورد و فربه میشد و شب در اندیشهی روزی فردا غصه میخورد و لاغر میشد: دستی بر هنر و نظری بر سیاست بازار، گریه و تأسف بر یاران هدر شده، بر میخ و بر نعل زدن، پاسداشت زندگی در سایه، سخن پنهان داشتن و به ایجاز گفتن، زندگی فاخر و اندیشهی صوفی. هنری که زندگیاش پشت لایهای از مردم پنهان است. از مردم ارتزاق میکند و عواماش میپندارد، از تنهایی و سکوت بیمناک است و دچار مردم است. حماسه و بزماش لابه و شکوه است.
ناکامیهایش افزون از کامیابیهاست. همواره پشیمان گذشته است و نگران آینده و هیجان امروز. دچار رد و انکار است و پذیراییاش بیمایه است. در همیاناش پاسخهای آماده و پرسشهای پیچیده دارد. ناامیدانه به پیروزی میرسد، موفقیت سرمستاش میکند و شکست تلخ کام و پژمرده.
چه گونه میتوان راه رفت و اندیشید؟ چه گونه میتوان دید و آموخت تا این که دید و اندوخت؟ چه گونه میتوان همیان را فرو ریخت و شریک شد؟ چه گونه میتوان گام زد و سخن گفت تا نشسته و دچار سکوت معنوی شد؟ چه گونه میتوان امیدوارانه در چاه شد تا ناامیدوارانه بر بلندی؟ چه گونه باید از هنر بیمار سخن گفت و امیدوار بود؟ چه گونه میتوان از شکستها و ناکامیها فیلسوف و صوفی نشد؟ از آن چه میبیند و میشنود میآموزد نه از آن چه به هیچ نمیآید.
احساسی که از ناکامیها سرمیکشد به هنر بیمار میآویزد، اندیشهای که از عهدهی خطرها برنمیآید دچار صوفی میشود، اگر پایههای امیدش بر ویرانیها به سستی میرود به سایه پناه میبرد. زندگی بر قلهها خطر توفان دارد زندگی بر سطح بیدردسر است. زندگی بر بالا همه را به خود میکشد، ایرادش میگیرند، گریباناش گرفته و مجازتاش میکنند.
زندگی بر بلندیها نور دارد، چشم انداز دارد، حقارتها به چشم نمیآید، راه رفتن دارد، گام زدن بر دشت و صحرا دارد. چشمهها دارد که بر پایین دستان میریزد، با ابرها هم سخن است، با پرندگان هم آواز است. همه چیز تازگی دارد، تکرار ندارد، نشستن ندارد. تشنگیاش شوق میافزاید و خستگیاش امید. موجهای تیز دریای رواناش هم نشین توفان است و آبستن حوادث.
چه گونه میتوان هنر ورزید؟ امید پلهی نخست شوق است. هنرمند شوق را، امید را و آموختن را میآموزد. زندگی را برای همه میخواهد ولی برای خود زندگی میکند. زندگی را تکرار نمیکند. هر نفساش با حادثهای آغاز میشود.
او در سایه نمینشیند که جهان کشفاش کند. همه چیز را کشف میکند و از کشف شدناش نمیهراسد. هراس او فقط در پنهان ماندن، دور نگاه داشتن گوهر و جاه طلبیهای روشن فکرانه است. هراس او کاری نکردن ، پوچ و ول ماندن و در حاشیه ماندن است. هنرمند در پی حاشیهی امن خود نیست. هنر او این است که بین اجبارها و ناچاریها بیافریند تا در گوشهی اتاق.
● اختلاط کارمند هنر
دو گروه عمدهی عکاسی در تبریز فعالیت میکند: انجمن عکاسی و اتاق فکر عکاسی (حوزهی هنری تبریز). گروه نخست به دلیل برخورداری از اساسنامه و تشکیلات منسجم، نزدیکی بیشتری به دولت دارد ولی گروه دوم را میتوان تا حدودی حرکتی مردمی نامید.
رقابتی که بین دو گروه در سمتوسوی ارتقای فعالیتهای عکاسی در گرفته است، قابل توجه است و این دو گروه هر کدام میتوانست بخشی از کارهای هنری را بر عهده گیرد. اما مقایسهی این دو گروه با در نظر گرفتن بودجهی دولتی، علامت پرسشی به جا میگذارد: آیا پشتیبانی دولت از گروههای هنری بیمایهاند یا اصولا هنر قابل پشتیبانی نیست؟ در نظر نخست، جهان علم و به ویژه هنر، چندان در حوصلهی تشکیلات دولت و کارهای اداری آن نیست.
اما اهداف و سیاستهای در نظر گرفته شده برای انجمن هر چه باشد، از سوی اعضای آن چندان رعایت نمیشود. حقوقی که از هر بابت میگیرند، آنان را کارمند موظف محسوب میدارد. همهی برنامههای سالانه برای عکاسی از سوی اداره آماده شده و برای اجرا به انجمن داده میشود: «آیا انجمن حق مداخله دارد یا نه»، پرسشیست از سوی هیأت مدیره. برنامههایی که شاهد بودیم چندان بیرمق بودهاند که گویی کارکمتر از این نمیشد انجام داد. به هر ترتیب، مردم شهر ما نمیتوانند تماشاگر برنامههای هنری باشند. کارمندان هنر چندان از انگیزهی والایی برخوردار نیستند که از حقوق نامکفی خود به فکر هنر خود باشند.
آنان بستهی فیشهای حقوق خوداند که سرماه صادر میشود و نه به فکر مردمی که از انتظار هنر دست شستهاند، و نه هنری که لیاقت شهر ما را داشته باشد، یا این که از نو کار هنری بیاغازند؛ بل که مردم آسوده از هر چیز هنری حتا نظری هم به سوی متولیان هنر شهرمان بکنند، پرسشی بخواهند، جویای برنامهها باشند و در جستوجوی بهترینهای هنر.
مردم قانع به این که هر از چندگاهی شاهد نمایشگاهی در حد دانش آموزان باشند، آسودگی بیشتر کارمندان هنریست. بدین ترتیب، تشخیص کار والا از بیارزش از کف رفته است، چرا که در کمترین نقطهی حادثهی هنری قرار گرفتهایم. هیچ حادثهای ما را فرا نمیگیرد، چیزی رخ نمیدهد که وضعیت کنونی هنر را به هم ریزد، فریادی بلند نمیشود که مردمِ هنر را آگاه کند، چشمانی نمیجنبد که از کاسه بیرون شود، و قفسههای سینه سفتومحکم نفس را حبس کرده تا در آرزوی هوای تازه دم نزند. مردم حتا انتظار هم نمیکشند، ما این انتظار را چه گونه خواهیم آفرید؟ حقوقی که برای تولید هنر هزینه میشود کار هنر را سخت پر هزینه کرده است. ریشهی این نقص جای دوریست، ولی تنها با آغازیدن و آفریدن جانها دوباره میتپد و هنر بیهیچ پشتیبانی دولت خود را نو میکند. «کار هنر به هنرمندان و کار مدیر به مدیران» جملهایست که از گفتناش خسته نمیشویم و تکرارش تنها نشانهی پایبندیمان به هنر است، و نه این که حقوقی برای خود دستوپا کنیم.
گردانندگان انجمن پیش از این که عکاس باشند کارمند دولتاند و بر سفرهی ارث پدر مرده سهم خود میبرند. فعالیتهای هنری این مجموعه بسته به این است که ارادهی تشکیلاتی به نام انجمن عکاسی بر چه محور میچرخد. عضوی که برای نخستین بار جذب آن جا میشود به زودی توجیه میشود که چه گونه باید بر این ارث چنگ بزند و هرگز دست برندارد. هنری که کارمندان دولتاش چنین رونق میبخشد ته ماندهی مایههای هنری مردماش را میخشکاند.
«آقای الف نباشد، آقای ب خواهد خورد» منطق کارمند هنر است به واسطهی این که نظری به شکم دارد و دگر به هنر: این است اختلاط کارمند هنر. اختلاطی که از مصلحت اندیشی و هنر بیرون میزند تا این هنر هم چنان بپاید و بماند مباد که بگویند کاری نکردهاند. حاصل و نتیجهی این اختلاط چندرغاز حقوقیست که سر تا پای این معامله را پوشانده است. بهای این اندک مایه از حذف دستوپای هنر از عرصهی مردم به دست میآید: این است هنری که دولتاش مردماش را به هنر ورزیدن وامیدارد.
خلیل غلامی
http://khalil-golami.blogfa.com
http://khalil-golami.blogfa.com
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست