یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

نقد عکس کارتیه برسون


نقد عکس کارتیه برسون
این عکس تخیلات شاعرانه‎ی یک عکاس نیست بل که، نگاهی‎ست به کیفیت و جریان زیستن انسان‎ها. دیدِ تند و صراحت لهجه‎ی این عکس، تکان دهنده است و کاملا به دور از کلیشه‎های فرمولی و خسته کننده رایج می‎باشد و به طور مستقیم و گزنده، ریشه در واقعیت دارد، واقعیتِ همیشگی اطراف‎مان، واقعیت انسان‎های خرد و درشت، واقعیت نژادها و رنگ‎ها، نابرابری‎ها و بی‎عدالتی‎ها. عواطف عمیقی در عکس نهفته است که گذشتن از مقابل آن را تنها با یک نگاهِ بی‎تفاوت غیرممکن می‎کند.
عکسی این چنین، گریز است، گریز از خیالات امید بخشِ‌ همیشه دروغ، گریز از چشم بستن به آماس زشتی‎ها و حقایقی این چنین تلخ، که زیر ظاهری زیبا و خوشایند و شعارگونه هم چون انسان دوستی و شفقت لفافه شده‎اند. نمی‎توان زهرخندی را که چرخ بزرگ به مادر و کودک و سراسر زندگی آن‎ها می‎زند را ندید و چتر انگشتان مادر که روی سر طفل‎اش گسترده در خاطر نگه می‎دارد که این طفل، با بدن برهنه‎اش، زیر این انگشتان پناه گرفته است و گویی مادر تنها رب‎النوع اوست. سوسوی نگاه کودک که در چشمی‎ست که از زیر سایه‎ی سیاه به دور است، کمک را فریاد می‎زند. ترکیب و تناسب خطوطِ استخوان‎های برآمده‎ی بدن کودک، با خطوط درشت چرخ کالسکه بسیار رنج‎آور است. گویی این چرخ قبلا در جایی از روی بدن نحیف کودک عبور کرده و استخوان‎های برآمده‎اش ردی از آن است و هزاران چرخ کوچک و بزرگ در پس و پیش او وجود دارند و دست بی‎رمق‎اش صدای‎مان می‎کند که ای کاش این گونه در این ناسوت رهایم نکرده بودند و چرخ بزرگ تلنگری می‎زندمان تا به جهان و مسیر آن و اشارت‎های زندگی متوجه‎تر شویم. سال‎های زندگی این کودک سیاه به دشواری می‎گذرد و هر روز صبح در میان همان چرخ‎های روان به سختی زاده می‎شود. چرخ‎های ستمی که همه از روی او گذشته‎اند: چرخ زندگیِ انسان‎های غنی، پر قدرت، با ثبات و با رنگ پوستی روشن‎تر از او.
رسوخ‎پذیری فضایی که این عکس ما را در آن قرار می‎دهد بسیار عمیق است. عکس از ما می‎خواهد به چشمان کودک نگاه کنیم تا رنج‎هایش را با ما قسمت کند. هم چنین مفاهیمی هم چون، فقر، استثمار و رنگ و نژاد را برایمان بسط می‎دهد و از ما می‎خواهد که به جهانی فراخ‎تر بیندیشیم و در این باور دست و پا نزنیم. که متولد شده‎ایم تا هر کدام به گونه‎ای باشیم: با رنگ و نژادی وام گرفته از نمی‎دانم کجاهای‎مان و غرق شدن در آن، بدون توجه به پیرامون‎مان. نمی‎توان بازگشت و مسافر گذشته‎های کودک شد، اما این عکس، مجالی حتا اندک برای کم گویی یا گزافه گویی باقی نمی‎گذارد. چنان که نگاه طفل، آتش می‎زند و می‎سوزاند هر وسوسه‎ای را و هر نجوایی را که به تیره بختی طبقه‎ی او تردید دارد.

وحید تهامی
http://tabrizfoto.blogfa.com/۸۷۰۲.aspx
منبع : مطالب ارسال شده


همچنین مشاهده کنید