سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


تماشاگر محترم! شما در این تئاتر بازی می کنید


تماشاگر محترم! شما در این تئاتر بازی می کنید
«آیا شما از دیوار رد شده اید!؟» سؤال غیرمنتظره، مهمل و گیج كننده ای به نظر می رسد. اما نخستین كنش دراماتیك نمایشی به نام «می خواهم بخوابم» به كارگردانی رضا گوران از همین سؤال آغاز می شود. نمایش «می خواهم بخوابم» این روزها در كارگاه نمایش تئاتر شهر اجرا می شود. متن این نمایش با برداشتی آزاد از نمایشنامه «تبیون پشت در » نوشته «ولفگانگ برشرت» به نگارش درآمده است. همچنین كارگردان برای اجرای آن از متد تئاتر شورایی آگوستو بوال سود می برد.
كارگردان این نمایش برای اجرای خود بیش از هر چیز به گزینش یك ایده ناب پرداخته است. با این حال پروراندن این ایده نه تنها به نوع اجرای هر شب بلكه به تماشاگران آن شب نیز بستگی دارد. زیرا بزرگترین اله مان شكل دهنده این نمایش حضور حسی و هدفمند مخاطب در متن و اجرا است. به تعبیری تماشاگر در روال رویدادها، ادای دیالوگ ها و پرداخت دراماتیك اثر سهم و شریك است. به كلامی ساده نمایش همواره می كوشد كه تماشاگر را بازی دهد و به عنوان بخشی از عوامل تولید وی را جزو نمایش به حساب بیاورد. بی شك شالوده شكنی گستره ای فراخ و پهناور دارد و نه تنها تئاتر بلكه معماری، ادبیات، سینما و درعرصه ای كلان تر فرهنگ، جامعه و ... را در بر می گیرد. گذار از دوران سنت به مدرنیته و سپس فرامدرن، بسیاری از حوزه های فكری و فرهنگی بشر را وادار به دگرگونی فرم و محتوا كرد. از این رو شالوده شكنی متن نه تنها هنر بلكه بسیاری از حوزه های دیگر را نیز دربرمی گیرد. با این حال هنر به دلیل ظرافت های خاص خود به بسیاری از رؤیاهای بشر در زمینه گریز از فرم و قالب های كلاسیك شرطی شده، جواب داد. بنابراین گاهی در دو گزینه همیشگی تولیدكننده و مخاطب، جابه جایی صورت گرفت. به تعبیری مخاطب از حالت انفعالی و همیشگی درآمد و در متن دخالت كرد. چنین اندیشه هایی در حوزه های اجتماعی از اندیشه ژان ژاك روسو تا دیگر فلاسفه دوران مدرن رو به رشد نهاد. از سوی دیگر فلاسفه ای مانند هایدگر، نیچه و ... با قرائت های گوناگون از ساختار فكری و فرهنگی غرب به ساخت فرم های جدید در حوزه اندیشه و فرهنگ پرداختند.
در حوزه ادبیات و تئاتر نیز بیش از خود آثار نظریه های زبان شناختی تأثیرگذار بود. دانشمندان حوزه زبان شناسی از جمله ژاك دریدا، ژان فرانسوا لیوتار، رولان بارت و ... از جمله طلایه داران ساختار شكنی زبان هستند. نقد كلام معیار و محوری، مرگ روایت كلان نظریه حضور و متافیزیك حضور زبان، مرگ مؤلف و دهها نظریه دیگر به ثروت های نقد ادبی پیوستند و پنجره های تازه ای را به روی جهان متن گشودند. چنین رخدادهایی در دیگر حوزه های اجتماعی و فرهنگی هم همواره در حال رشد و پیشروی بود. برای نمونه بسیاری از نظریه های مارشال مك لوهان درحوزه علم رسانه مؤید گریز از ساخت های رسانه ای قدیم و نوعی شالوده شكنی بود.
بنابراین در رویارویی با نمایش «می خواهم بخوابم» چنین پیش زمینه هایی به كمك می آیند. از این رو اگر هنگام وارد شدن به سالن با سؤال بازیگر این تئاتر (آیا شما از دیوار رد شده اید) روبه رو می شویم، نباید شگفت زده شویم. زیرا هدف نهایی كارگردان نه تصرف در ذهن مخاطب بلكه حركت و جولان بیشتر ذهن وی در لابه لای هستی متن و زوایای اجرا است. بنابراین تماشاگر این تئاتر یك «تماشاچی معمولی» نیست. او از هر تیپ و صنف اجتماعی و فرهنگی كه باشد در دیالكتیك اجرایی و اصل كنش واكنش حضوری عینی و دیداری پیدا می كند و مانند دیگر تماشاگران فرآیند ارتباطی او با تئاتر ذهنی و تصویری نیست. در ابتدای نمایش بازیگر، تماشاگران را به سوی صندلی های سالن هدایت می كند. نحوه چیدمان صندلی ها نیز متفاوت و نامتعارف است. به تعبیری صحنه به محاصره كامل تماشاگران در می آید. تكنیك كارگردان برای الفبای حضور مخاطب در نمایش با استفاده از آشنایی زدایی صورت می گیرد. تابلوی اول این نمایش «در» نام دارد. از سوی دیگر تماشاگران از در سالن وارد می شوند و به جز تصور «در» سالن ، هیچ طراحی صحنه یا عنصر تداعی كننده ای برای این تابلوی نخستین وجود ندارد. این در حالی است كه بازیگر درباره رد شدن از دیوار از تماشاگران سؤال می پرسد. بنابراین نخستین الفبای شالوده شكنی نمایش در همان برخورد نخستین تماشاگر با یكی از عوامل اجرایی است. از این رو قرار گرفتن دوواژه «در » و «دیوار» در كنار هم نوعی بازی زبانی است و این بازی زبانی سرآغاز باورپذیری مخاطب به عنوان جزئی از عوامل تولید است.
كارگردان برای اجرای این تئاتر از هفت تابلو استفاده كرد. تابلوی اول (در) دوم (مرگ، پل، باد) سوم (پرسونا، رودخانه آلبه، ماسك ضد گاز) چهارم( ژاكت پشمی شكلاتی، پرسونا، ماسك ضدگاز) پنجم (ماسك ضدگاز، پرسونا، ژاكت پشمی شكلاتی)، ششم (در) و هفتم تابلوی مرگ است.
شاید نكته ای كه دراین رابطه به نظر می رسد، بحث دو بدنه ساختاری نمایش است. به تعبیری زیرساخت و روساخت نمایش همواره روالی سیال و در تكاپو دارند و این دوگزینه در حال جابه جایی و تغییر و همرنگ شدن با همدیگر هستند. به تعبیری قراردادن این هفت تابلو از سوی كارگردان نوعی پرداخت روساختی نمایش است. در تفسیر این نكته باید به روایت محوری اشاره كرد. زیرا جریان روایت از منطق حركتی صفر به صفر پیروی می كند و اتفاق خاصی در زبان دراماتیك و ادای دیالوگ ها رخ نمی دهد. بنابراین روایت اگرچه با عناصر زبانی از اصولی همچون مجاورت و مشابهت زبانی پیروی می كند اما در اصل گنگ، پراكنده و بی ربط است. البته این امر ذات یك روایت پست مدرنیستی به شمار می رود و بی شك كارگردان در هر صورت ناگزیر از بیان داستانی و تعیین خطوط قصه است. در چنین فرایندی روایت های بریده بریده و كابوس وار اساس حركت نمایش را در بر می گیرد. بازیگران به تناسب تابلوهای مذكور دیالوگ های بخشی از متن را ادا می كنند.
اینجاست كه پرسش های آنان از تماشاگران شروع می شود. تماشاگران ابتدا در مقابل سؤالات با كمرویی و حالتی انفعالی برخورد می كنند، اما رفته رفته جواب شكلی جا افتاده و پخته تر پیدا می كند و همواره جریان نمایش را تحت تأثیر قرار می دهد. كارگردان برای برداشتن مرزهای اجرای كلاسیك و شالوده شكنی در اجرا نیز به نكته های دیگری نظر داشته است. وی از میزانسن خاص، فاصله گذاری یا هر نوع پرداخت دراماتیك آشنا به ذهن گریز می زند. نحوه قرار گرفتن بازیگر در صحنه نیز بسیار متفاوت است. بسیاری از بازیگران در لابه لای تماشاگران و در صندلی های سالن گم شده اند.
شاید اگر كارگردان مقداری دقیق تر به این نكته می پرداخت، اصولاًمرزهای بازیگر و مخاطب تا حدود زیادی از میان می رفت. بنابراین در نمایش، دیگر از آن حركات پر فراز و فرود دراماتیك و بیان های آنچنانی خبری نیست. در صحنه ای یكی از بازیگران خود را شكلات معرفی می كند. این امر اگرچه در ذات خود از اله مان طنز نمایشی پیروی می كند اما از سوی دیگر براساس تابلوی قرار داده شده در متن به وقوع می پیوندد. با این حال استفاده از مفهوم شكلات براساس محور جایگزینی زبان صورت می گیرد. در بسیاری از متن های پست مدرن همواره جای انسان و اشیا عوض می شود و آنها به جای همدیگر به كار می روند. چنین خاصیتی به متن كمك می كند كه از كاركردهای قراردادی خود گریز بزند و پدیده ها را در جاهایی متفاوت با نقش و هویت اصلی به كار ببرد.
نمایش «می خواهم بخوابم» در كل از بازیگران متوسط، ایفای نقش نسبی و متفاوت و متن متوسط استفاده می كند. استفاده از این اله مان ها به جهت گریز از سیطره متن، بازیگر و در كل روایت است. بنابراین ما با نمایشی روبه رو هستیم كه همواره جایگاه كلاسیك ندارد و از طریق حكم قطعی خود را به عنوان یك رسانه در مقابل گیرنده (پدیده مخاطب) تعریف نمی كند. حتی در اواخر نمایش، شالوده شكنی به سنتز و مرحله نهایی كار خود می رسد. در این بخش ها به طور كلی جریان روایت محوری دچار ساخت شكنی می شود و جریان روایت به تماشاگران سپرده می شود. از این رو بازیگر نمایش از تماشاگران درخواست می كند كه چه كسانی می خواهند بازی كنند. دست ها بالا می رود و سه نفر انتخاب می شوند. بعد وی متن ها را به تماشاگران می دهد و آنها به خواندن دیالوگ ها می پردازند. این صحنه با تابلوی «در» به نوعی موازی سازی مفهومی دارد. اینجاست كه تماشاگران با دری روبه رو می شوند كه همواره آنها را به درون دنیای متن و اجرا هدایت می كند. از سوی دیگر ذهنیت كارگردان هنوز به طور كامل آماده شالوده شكنی نیست. وی تابلوی اول را با عنوان «در» نامگذاری كرده است. این درحالی است كه تابلوی ششم نیز دوباره «در» ذكر شده است. شاید اگر كارگردان تابلوی نهایی را «مرگ» نام نمی نهاد و نمایش در همان تابلوی ششم به انجام می رسید، تمام این برداشت ها به هیچ مختوم می شد.
زیرا در هر حال بسیاری از عناصر اجرا در یك پیوند روساختی به شكلی ارگانیك عمل می كنند و قرار دادن دو تابلوی همنام و همچنین اجرا و محتوای مشابه و هماهنگ به ساختار دورانی و دایره مختوم می شود. بی شك ساختار دورانی هم یكی از رایج ترین فرم های هنری كلاسیك است؛ نوعی فرم كه همواره ذهنیت مخاطب را تنبل و براساس منطق «در دوتا چهارتایی» بارمی آورد و امكان هر گونه جولان و تكاپو در متن و اجرا را از او می گیرد.
در كل نمایش سعی دارد كه بسیاری از عناصر ساختاری و اجرایی خود را به نفع مخاطب تقلیل دهد.در این میان طراحی صحنه جای بحث دارد. ما در وسط صحنه با یك تنگ آب روبه رو هستیم كه دستمال روی آن قرار دارد. این تنگ آب اگرچه می تواند عناصر نشانه شناختی زیادی را در ذهن به وجود بیاورد اما در عین حال میراثدار نوعی نشانه و نماد خاصی در شكل اجرایی نیست. تنگ آب در جریان اجرا دوبار در صحنه فرو می ریزد. یك بار یكی از تماشاگران (در اجرایی كه نگارنده حضور داشته است) اتفاقی پایش به آن برخورد می كند و آب فرو می ریزد و یك بار دیگر هم توسط خود بازیگران صحنه این كار انجام می شود. عناصر دیگر از جمله نور و موسیقی نیز تا حد كامل صیقل یافته و تقلیل داده شده اند.
به تعبیری ما با استیلا و برتری هیچ عنصری روبه رو نیستیم. از این رو اجرای رضا گوران می كوشد كه خود را از تك صدایی (منوفونی) رایج در هر اجرایی نجات بدهد و با اتكا به ذهنیت مخاطب در بستر زمان نمایش به سوی چندصدایی (پلی فونی) برود.
در این میان بازیگران هم به جای خودنمایی بیشتر در اجرا گم می شوند. آنها چه به لحاظ زاویه قرارگیری در سالن و چه به لحاظ حركات دراماتیك از غلو افراط و تفریط در نقش می پرهیزند.
در این نمایش بازیگرانی از جمله بنفشه نجاتی، مهدی پاكدل، اشكان صادقی، سینا رحمانی و روح الله حقگوی به ایفای نقش می پردازند و به تناسب ساختار نمایش و كیفیت متفاوت متن از عهده نقش خود برآمده اند.
امید بی نیاز
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید