سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


چون درختی ایستاده بر تن آوار


چون درختی ایستاده بر تن آوار
نمایشنامه "در تنگنای خرابه" از آن دست آثاری است که رویدادهای پس از جنگ را در داستانش بستر نقد تخاصم تخریبگران جنگ تحمیلی قرار می دهد و از این منظر به نمایشنامه هایی شبیه است که حاشیه جنگ تحمیلی را مورد به عنوان محمل پرداخت داستان قرار می دهند و قصد دارند تا قصه و ساختار داستان را با ویژگی های دراماتیک آن در اولویت قرار دهند.
اما نمایشنامه پس از طرح قصه و درگیری به یکباره ساختار را رها می کند و شخصیت قهرمان را در راس اتفاقات آن مورد توجه و تاکید قرار می دهد. بدین ترتیب نتیجه ای که می گیرد بی شباهت به آثار شخصیت محور حوزه دفاع مقدس نیست، اما نقطه قوت آن اینجاست که به هیچ وجه درگیر و شیفته قهرمانش نمی شود و علی الخصوص اینکه هیچگاه خودش را درگیر شعار و شعارزدگی نمی کند.
محمدرضا بی گناه، نمایشنامه اش را با نشان دادن رویدادگاه به عنوان تعبیری دیداری از آنچه قصد بازگویی اش را دارد آغاز می کند؛ آوار خانه ای که بعد از جنگ تنها ویرانه ای از آن باقی مانده، آجرچین و بالاخره درخت سبز گل ابریشم که به عنوان تنها موجود زنده در پایدار باقی مانده می تواند تعبیری از حضور باشد. این تصویر آغازین با ورود عبدو که به درخت آب می دهد در ذهن مخاطب نمایشنامه باقی می ماند و قصه شروع می شود. بی گناه شیوه مناسبی را برای آنچه که می خواهد بگوید انتخاب کرده است. در فصل اول نمایشنامه منصور و مینا اولین شخصیتهایی هستند که نخستین اطلاعات را در مورد رویدادگاه، فضا و انگیزه حضور خودشان و دیگران به ما می دهند.
در این فصل شخصیتها علاوه بر ارائه اطلاعات و تحلیل سطحی شرایط به طور غیر مستقیم مقوله تحمیل جنگ و پیامدها و تاثیرات منفی آن را نیز مورد تاکید قرار می دهند و در معرض ارتباط با تماشاگر می گذارند. آنها آمده اند تا خانه ای را که سالها پیش کاملا ویران شده (خانه پدری منصور) بسازند، اما با یک مسئله مهمتر مواجه می شود، آنهم اینکه جنگ آنچنان شهر را ویران کرده که براحتی نمی توان خانه و نشانه ها و اسبابش را پیدا کرد:
- منصور: کی؟ ... مگه نگفتند که مطمئنید که خونه تونه، برید بسازیدش.... بدبختی ش اینه که هیچکی هیچی نمی دونه!
نخستین تعلیق داستان- البته به صورت کم رنگ- از چالش ضعیف میان منصور و مینا بر سر اطمینان درباره پیدا کردن خانه پدری منصور ایجاد می شود. درگیری گفتاری میان منصوره اگر کوتاه است، کامل و باورپذیر پرداخت نشده و گهگاه حتی خود کلام خود را نقص می کند:
- مینا: مگه می شه. بالاخره خرده شکسته ای، چیزی که باید باشه.
چند خط بعد:
- مینا : می خوایم چیکار... بعد اینهمه سال اونا دیگه به چه درد ما می خوره!
اما با این وجود به لحاظ تردیدی که نسبت به واقعیت مورد وقوع در مخاطب بوجود می آورد حائز اهمیت است. و تازه قوت دیگر کار بی گناه در این است که تا زمانی که این چالش گفتاری هنوز ارزش و کارکرد دراماتیکش را از دست نداده، شگرد دیگری را بلافاصله مورد استفاده قرار می دهد و با وارد کردن دو شخصیت دیگر تعلیق کمرنگ ایجاد شده را شدت می بخشد.
تا به اینجای کار تنها آوار و ویرانی در مقابل خاطره آبادانی و زندگی پیش از جنگ محمل بازخورد بود و تردید در مورد واقعیت وجود خانه و تعلق یا عدم تعلق آن به شخصیت اصلی تعلیق ایجاد می کرد، اما از این به بعد و همزمان با ورود خیری و فرهاد تقابل و تعلیق به گونه ای پررنگ تر و مشهود تر و در ساختار قصه نمایشنامه خودشان را نشان می دهند. حالا تعلیق و چالش میان چهار شخصیت نمایشنامه در دعوابر سر اثبات مالکیت خانه وارد مرحله ای می شود که بطور مشخص تر عمل و اکت نمایشی را ایجاد می کند و به الطبع آن درگیری و تعلق خاطر مخاطب به دنبال کردن ماجراهای نمایشنامه و داستان را هم افزایش می دهد.
اما همانطور که در ابتدا نیز ذکر شد، این درگیری و مواجهه که مدام با تمایل طرفین و دعوا بر اثبات حقانیت طرف مقابل نسبت به مالکیت خانه و آزمون اهمیت آن برای دو زوج جوان بالا می گیرد و شدیدتر می شود بهانه ای برای اثبات حقانیت قهرمان دفاع مقدس نمایش است.
در واقع هوشمندی نمایشنامه نویس برای رسیدن به نتیجه و هدف ارزشی نمایشنامه را می بایست در مقدمه چینی و پرداخت زمینه ها جستجو کرد. اینجاست که چهار شخصیت درگیر دعوامدام ترک خانه، فراز از جنگ و تمایل برای تملک پس از آرامش را هر بار به طرف مقابل نسبت می دهند و همزمان خود آنها نیز با اشاره به درخت و خیسی پای آن به تعبیر و کنایه مورد نظر نویسنده، موقعیت را به نتیجه و پیام نزدیک می کنند.
حضور عبدو به عنوان قهرمان جنگ پایان دهنده دعواست. هر چند که این پایان بندی به لحاظ کیفیت و تکنیک دراماتیک خیلی سطحی و سرهم بندی شده به نظر می رسد، اما آمدن عبدو و اصرار او به تعریف درباره حضورش در طول مدت جنگ تحمیلی، ادعای مالکیت شخصیتهای دیگر که حتی می توانند خواهر و برادر عبدو باشند را مورد انتقاد قرار داده و شخصیت خود او را به عنوان قهرمان نمایشنامه تایید می کند. در این میان درخت سبز ابریشم به شاهدی بر ادعای همه اشخاص نمایشنامه و تمثیلی برای اثبات نتیجه مقاومت تبدیل می شود.
- منصور: کل شهر رو ویرون کردن و اونوقت تو چسبیدی به همین درخت؟
- عبدو: هر کی یه وظیفه ای داره.
بازگشت زوجها از هراس وجود خطر و بمب و ماندن درخت و عبدو در کنار آوار خانه هم نتیجه مطلوب نمایشنامه است که البته به شتابزدگی و با تنزل کیفیت داستان در فصل پایانی ساختار آن به آخر می رسد.
پاژیار مهریاب
منبع : تئاتر مقاومت


همچنین مشاهده کنید