پنجشنبه, ۱۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 6 February, 2025
مجله ویستا
نگاهی روانشناسانه به بحرانهای میانه عمر
● جوان به حادثهای پیر میشود گاهی
حتما شما هم حکایت ناصر خسرو را شنیدهاید. اینکه تا ۴۰ سالگی در دربار خدمت میکرده است اما در ۴۰ سالگی ناگهان خوابی میبیند و دگرگون میشود. تمام شهرت ناصرخسرو به خاطر سفرنامهای است که پس از ۴۰ سالگی نوشته است. تا حالا پرسیدهاید چرا در ۴۰ سالگی این قضیه برای ناصر خسرو اتفاق افتاده است؟ چرا او در سالهای دیگری از عمرش بهاین تجدید نظر اساسی دست نزده است؟ اگر کمی به اطرافمان دقیق شویم، میبینیم سالهای دیگری هم هستند که آدمها را زیر و رو میکنند. ۳۰، ۴۰ و ۵۰ سالگی گذارهای مهمیدر زندگیمان هستند که میتوانند ما را به «بحرانهای میانه عمر» دچار کنند.
همه چیز از یک سوال شروع میشود. اینکه «آیا این زندگی همانی بود که من میخواستم؟» سوالی که شخصیت اول «چراغها را من خاموش میکنم» زویا پیرزاد و حاج یونس «میوه ممنوعه» از خودشان میپرسند. این سوال ممکن است در ۳۰ سالگی، ۴۰ سالگی و ۵۰ سالگی در ذهن هر کسی مطرح شود. اما در هر سنی این سوال ماهیت متفاوتی دارد و رفتارهای متفاوتی را به وجود میآورد.
کسی که خیلی دقیق بحرانهای میانه عمر زندگی را بررسی کرده است، روانشناس مشهوری به نام «لوینسون» است. او تمام هم و غمش این بود که آدم تمام عمرش تغییر میکند و نباید وقتی شخصیت کسی را مطالعه میکنیم فقط به کودکی او توجه کنیم. او بزرگسالی را به اوایل بزرگسالی (۱۷ تا ۴۵ سالگی)، اواسط بزرگسالی(۴۰ تا ۶۵ سالگی) و اواخر بزرگسالی ( ۶۰ سالگی تا آخر عمر) تقسیم کرد. او معتقد بود که وسط دوره اول یک مرحله گذار۳۰ سالگی رخ میدهد، در میان مرحله اول و دوم یک مرحله گذار میانسالی ۴۰ سالگی و وسط مرحله دوم یک مرحله گذار ۵۰ سالگی وجود دارد. او میگفت کهاین سنها قراردادی هستند و میتوانند چند سال قبل یا چند سال بعد را هم در بر گیرند. برای مثال، بحران ۳۰ سالگی بین ۲۸ تا ۳۲ سالگی رخ میدهد. اما توی این مراحل گذار چه اتفاقی میافتد؟
● بحران ۳۰ سالگی
وقتی کسی به ۳۰ سالگی میرسد اغلب ازدواج کرده است، شغل ثابتی به دست آورده و ممکن است بچهای هم داشته باشد. این آدم ۳۰ ساله که حالا به ثباتی نسبی رسیده است، وقت دارد که به خودش و زندگیاش فکر کند. او که اصلیترین انتخابهایش را انجام داده است، از خودش میپرسد: «آیا من طالب همین زندگی بودم؟» جواب: «بله! من کمابیش همین زندگی را میخواستم.» موجب میشود که نه تنها بحرانی پیش نیاید بلکه فرد درباره تعهداتی که به زندگی زناشوییاش دارد، جدیتر عمل کند و به مراحل بعدی زندگیاش رود. اما جواب «نه! من باید زندگی تازهای را تجربه کنم» میتواند یک بحران به وجود بیاورد. اگر آن فرد بحران زده آدم منفعلی باشد، بحران ۳۰ سالگی خودش را به شکل اضطراب یا افسردگی نشان میدهد اما اگر فرد بخواهد مبارزه کند، «تغییر شغل»، «مشکلات زناشویی» و حتی «طلاق» گزینههایی است که در ذهن فردی ۳۰ ساله به وجود خواهند آمد.
● بحران ۴۰ سالگی
یونگ میگفت ۴۰ سالگی ظهر زندگی است. یعنی اینکه شما حس میکنید نیمیاز عمرتان رفته است و حالا افتادهاید توی سراشیبی مرگ. یعنی اینکه اگر این نصف اول را خراب کردهاید فقط یک نصف دیگر وقت دارید که زندگیتان را آنطور که میخواهید تمام کنید. بحران ۴۰ سالگی میتواند خانوادهای را از هم بپاشد چون که آدم ۴۰ ساله احتمال دارد چند بچه قد و نیم قد در خانه داشته باشد و تعهدات او به زندگی زناشویی و شغلی آنقدر ثبات یافته است که نبودش هم میتواند به ضرر خودش و هم به ضرر خانواده یا محل کارش تمام شود. البته بحران میتواند خوبیهایی هم داشته باشد. برای مثال، سفر حجی که ناصر خسرو انجام داد و او را از درگیریهای ذهنیاش خلاص کرد، نمونه خوبی از حل بحران است. در دوره ما هم کسانی وجود دارند که پس از این بحران دوست دارند جایی را که ندیدهاند، ببینند و یا زبانی را که همیشه دوست داشتهاند، بیاموزند. اما وقتی که دامنه تغییرات به خانواده و شغل میکشد اغلب بحرانها آسیبب بیشتری دارند.
● بحران ۵۰ سالگی
بحران ۵۰ سالگی تفاوت اساسی با بقیه بحرانها دارد. آدم در بحرانهای دیگر حس میکند که بالاخره فرصتی برای تغییر (حالا چه یکدفعه و چه تدریجی) دارد اما در بحران ۵۰ سالگی آدم حس میکند که مجالش اندک است و زودتر باید یک کاری بکند. آدم ۵۰ ساله حس میکند که دیگر نمیتواند مانند جوانها به آینده نگاه کند و همسری مهربان، شغلی خوب و شهرت و رفاه را تصور کند. همه آن چیزی که در زندگی میخواسته نصیب یک آدم شود، حالا در ۵۰ سالگی پشت سرش هستند. در بهترین حالت، ۵۰ سالهها بیشتر قدر چیزهایی را که دارند، میدانند و دیگر خیلی حرصی برای به دست آوردن بیشتر نمیزنند و به خودشان استراحت میدهند. اما بعضیها حس میکنند که تا دیر نشده باید کاری کرد. مانند بحران ۴۰ سالگی بازهم عدهای دست به تغییرات مثبت میزنند و برای مثال، میروند سراغ سفر یا یاد گرفتن چیزهای تازه. اما بعضیها دوست دارند کل زندگیشان را تغییر بدهند. به خصوص اگر اتفاقی ناگوار مانند مرگ یکی از عزیزان یا بیماری جدی بروز کند، فرد ممکن است دست بهاین تغییرات منفی بزند. برای مثال، ممکن است بزند زیر همه چیز و با زن جوانی ازدواج کند، شغل خود را عوض کند و یا از همسرش جدا شود. در حالتهای منفعلانه تر هم ۵۰ سالهها ممکن است به الکل و یا اعتیاد پناه آورند و یا نوعی افسردگی جدی را تجربه کنند.
● چه کسانی بیشتر مستعد بحران هستند؟
تحقیقاتی که در ۳۰ سال اخیر انجام شدهاند، نشان میدهند که بیشتر بزرگسالان بحرانهای میانسالی را تجربه میکنند. اما چند عامل میتواند این بحرانها را وخیمتر کند و آثار جبرانناپذیری داشته باشد. اولین عامل، نوعی فشار روانی شدید است. برای مثال، یائسگی، رفتن بچهها از خانه و یا مرگ همسر میتواند استرس زای بزرگی باشد. اما خانوادهای هم که بزرگسالان کودکیشان را در آن گذراندهاند میتواند شدت بحران را پیشبینی کند. اگر والد همجنس (یعنی پدر برای مردها و مادر برای زنها) اغلب آدمی کنارهگیر و منزوی بوده است، اگر کلا والدین برای بزرگ کردن فرد هماهنگی نداشتهاند، اگر یکی از والدین همیشه مضطرب بوده است و اگر فرد با خشونت بزرگ شده باشد، بیشتر احتمال دارد که در بزرگسالی بحرانهای شدید را تجربه کند.
منبع : روزنامه سلامت
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست