جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

شتر دیدی؟ ندیدی!


شتر دیدی؟ ندیدی!
اگر یک نفر از رازی خبردار باشد و بروز دادن آن باعث زحمت و گرفتاری خودش یا دیگری بشود، به او می‌گویند: ”شتر دیدی؟ ندیدی!“
می‌گویند سعدی از دیاری به دیاری می‌رفت و در راه چشمش به زمین افتاد. جای پای یک مرد و یک شتر را دید که از جلو او رد شده بودند. بعد در یک طرف راه، مگس و طرف دیگر، پشه دید.“
پیش خود گفت: ”یک لنگه بار این شتر، عسل بوده و لنگهٔ دیگرش روغن.“
باز نگاهش به خط راه افتاد. دید علف‌های یک طرف جاده خورده شده.“
پیش خود گفت: ”یک چشم این شتر کور بوده، یک چشم بینا.“
از قضا خیال‌های سعدی همه درست بود و ساربانی که از جلوی گذشته بود، به خواب می‌رود و وقتی که بیدار می‌شود، می‌بیند شترش رفته.
او سرگردان بیابان شد تا به سعدی رسید. پرسید: ”شتر مرا ندیدی؟“
سعدی گفت: ”یک چشم شترت کور نبود؟“
مرد گفت: ”چرا!“
گفت: بارش عسل و روغن نبود؟“
مرد گفت: ”چرا!“
سعدی گفت: ”من ندیدم!“
مرد ساربان که نشانی‌ها را درست شنید، اوقاتش تلخ شد و گفت: ”شتر مرا تو دزدیدی. همهٔ نشانی‌هایش را هم درست می‌دهی.“
بعد با چوبی که در دست داشت، شروع کرد به زدن سعدی. سعدی تا آمد بگوید من از روی جای پا و علامت‌ها فهمیدم و این‌ها را گفتم، چند تائی چوب ساربانی خورده بود. وقتی مرد ساربان باور کرد که او شتر را ندزدیده، راه افتاد و رفت. سعدی زیر لب زمزمه کرد. گفت:
سعدیا چند خوری چوب شترداران را
تو شتر دیدی؟ نه! جا پاشم ندیدی

منبع: ”تمثیل و مثل“ ، پژوهش‌گر: ”ابوالقاسم انجوی“
به انتخاب: مهدی آب حیات
منبع : مجله شادکامی و موفقیت