پنجشنبه, ۲۰ دی, ۱۴۰۳ / 9 January, 2025
مجله ویستا


دیدگاه‌‌های غیرمجسم درباره هستی‌شناسی فیلم


دیدگاه‌‌های غیرمجسم درباره هستی‌شناسی فیلم
کسی که تلاش می‌‌کند ذات فیلم را تشخیص دهد باید بر مبنای تصویری‌‌ تصاویر سینمایی متمرکز شود. بعلاوه این مساله اثبات شده است که بازنمایی به وسیله عکس اساسا با دیگر شیوه‌‌های ساخت تصویر متفاوت است، بخصوص نقاشی، زیرا هرچند ارتباط بین نقاشی و شیئی که به وسیله نقاشی بازنمایی شده است چیزی مانند تشابه (resemblance) است، گفته می‌‌شود ارتباط بین عکس و شیء همانندی (identity) است.
بازن ادعا می‌‌کند عکس و در نگاهی گسترده‌‌تر تصاویر سینمایی اشیا، افراد و اتفاقاتی را که به آن ارائه داده شده است را دوباره عرضه‌ (re-present) می‌‌کند. او می‌نویسد: «عکس گرفته شده، خود شیء است... این عکس در فرآیند ایجاد شدن، همان خصوصیات اصلی مدلی که از روی آن بازسازی شده است را گرفته است. این عکس خود مدل است.>
هرچند برداشت بازن از دوباره عرضه کردن (re-presentation) تا حدی مبهم است و در معرض انتقاد بوده است، بسیاری از فیلسوفان معاصر نظیر استنلی کاول (Stanley Cavell) ، راجر اسکراتن (Roger Scruton) و کندال والتون (Kendal Walton) از برداشت خود از این دیدگاه که می‌‌توانیم آن را واقع‌گرایی تصویری (Photographic Realism) بخوانیم، دفاع کرده‌‌اند. از آنجا که بحث والتون از همه دقیق‌‌تر است، اجازه دهید شرح کوتاهی از موضع او ارائه کنم.
وقتی از درون یک تلسکوپ یا میکروسکوپ یا پریسکوپ نگاه می‌‌کنیم یا هنگامی که به یکی از آینه‌‌های نصب شده درون پارکینگ نگاه می‌‌کنیم که ما را قادر می‌‌سازد اطراف پیچ‌‌ها را ببینیم، می‌گوییم ما اشیایی را که به وسیله این ابزارها به آنها دسترسی پیدا کرده‌‌ایم می‌‌بینیم. این ابزارها شبیه اندام‌‌های مصنوعی هستند. آنها به دیدن کمک می‌‌کنند. وقتی من دوربین خود را در اپرا روی یک فرد متمرکز می‌‌کنم، من به جای بازنمایی از او خودش را می‌‌بینم. چنین ابزارهایی قدرت بصری من را گسترش می‌‌دهند. آنها مرا قادر می‌‌سازند تا ستارگان و میکروب‌‌ها را ببینم. در حقیقت این ابزارها خیلی متفاوت با لنزهای اصلاحی که چشمان ما را برای نزدیک‌‌بینی تطبیق می‌‌دهند نیستند و بدین طریق ما را قادر می‌‌سازند تا جهان را درست ببینیم. به طور مشابه، عکس هم یک اندام مصنوعی است که مرا قادر می‌‌سازد اکنون پدربزرگ درگذشته را در جوانی‌‌اش ببینم.
عکس‌ها شفاف هستند. ما از طریق آنها، اشیاء، افراد یا اتفاقاتی که از آنها گرفته شده اند را می‌بینیم. در واقع، عکس چیزی است که در هر حالت به شیء، فرد یا اتفاقی که باعث به وجود آوردن آن شده، وابسته است. به همین دلیل، اگر خصوصیات تصویری شیء مربوط تغییر کرده باشد، تصویر هم تغییر پیدا کرده است. به همین صورت، عکس‌ها مانند یک تصویر عادی هستند، (یعنی ما در هر حالت مشاهده می‌کنیم که وابسته به خصوصیات بصری شیء مورد نظر هستند.)
به هر حال، نقاشی به این صورت شفاف نیست. نقاشی‌ها در همه موارد وابسته به خصوصیات بصری اشیائی که از روی آنها کشیده شده‌اند نیستند. آنها [نقاشی‌ها] به نگاه نقاش به آن اشیاء وابسته‌اند. نقاشی یک بازنمایی از یک شیء را به ما عرضه می‌کند، در حالی که یک عکس و با نگاهی وسیع‌تر یک تصویر سینمایی، برای ما امکان دسترسی به اشیایی که به آنها عرضه شده است را به همان طریقی که یک تلسکوپ قدرت دید ما را افزایش می‌دهد تا فاصله‌های دور را ببینیم، فراهم می‌سازد.
پس برای یک واقعگرای تصویری یک شرط ضروری برای عکس و با نگاهی وسیع‌تر یک تصویر سینمایی این است که ما از طریق آن اشیائی را ببینیم که آن را تحت تاثیر قرار داده‌اند. علاوه بر آن این خصیصه از وضوح یک تفاوت عمده بین منشاء عکس‌ها و دیگر انواع تصاویر نظیر نقاشی را نشان می‌دهد زیرا در مورد نقاشی ما واقعا اشیائی را که بازنمایی شده‌اند، نمی‌بینیم.
اکنون، پیش از این که یافته‌های مشهوری را که یک واقعگرا به ما عرضه می‌کند بپذیریم، باید مکث کنیم تا این پرسش را مطرح کنیم که آیا این واقعا معنی دارد بگوییم از طریق عکس‌ها می‌بینیم. به نفع این نتیجه‌گیری ما یک مقایسه بین عکس فیلم از یک طرف و میکروسکوپ و تلسکوپ از طرف دیگر بیان می‌کنیم. اگر مایل باشیم درباره دیدن از طریق تلسکوپ‌ها صحبت کنیم، آن‌گاه استدلال به این سمت خواهد رفت که چرا ما باید با عکس چنین برخورد کنیم؟ عکس تنها یک ابزار مصنوعی دیگر است. در حقیقت آیا ما می‌توانیم شباهتی معقول بین لنزهای تلسکوپ و لنزهای دوربین فیلمبرداری بیابیم؟
من تصور می‌کنم می‌توانیم. اگر من از طریق یک دوربین به یک خواننده اپرا و همکارش در برنامه نگاه کنم، تصاویر منظمی که می‌بینم، علی‌رغم بزرگنمایی، هنوز به صورتی به من می‌رسند که می‌دانم اگر بخواهم، چگونه می‌توانم به محل مورد بحث برسم. من می‌توانم بدنم را به سمت خواننده اپرا یا همبازی او متمایل کنم. همین مطلب می‌تواند در مورد یک باکتری که من از طریق میکروسکوپ به آن نگاه می‌کنم صادق باشد. من می‌توانم تقریبا بدنم را به سمت او متمایل کنم.
به هر حال این مساله در مورد یک صحنه‌ که در عکس یا تصاویر سینمایی بازنمایی شده است صادق نیست. تصور کنید من به کینگ کونگ نگاه می‌کنم یا مشغول تماشای یک دیوار بزرگ در جزیره اسکال هستم. در این مورد نمی‌توانم بدنم را به سمت دیوار متمایل کنم. من نمی‌دانم چطور می‌توانم بدنم را به سمت دیوار ببرم یا از آن دور کنم. مکان دیوار هرچند از طریق فیلم به لحاظ دیداری در دسترس است، به لحاظ پدیدارشناختی از مکانی که من در آن قرار دارم گسسته است.
فرانسیس اسپارشات (Francis Sparshott) این وضعیت تماشای سینما را تصویر منتقل شده یا برگردانده شده (alienated vision) نامیده است. معمولا احساس ما درباره این که کجا هستیم، به احساس ما در مورد تعادل و احساسات حرکتی و جنبشی بستگی دارد. آنچه ما می‌بینیم با این علائم ترکیب می‌شود تا باعث ایجاد چنین حسی شود که ما در کجا قرار داریم. اما اگر آنچه ما بر پرده سینما می‌بینیم یک نگاه (view) باشد، یک نگاه غیر مجسم است. من یک تصویر ارائه شده را می‌بینم، اما من احساسی از این که مکان بازنمایی شده در ارتباط با بدن من در کجا قرار گرفته است ندارم، در حالی که با ابزارهای مصنوعی بینایی نظیر انواع تلسکوپ‌ها، میکروسکوپ‌ها، پریسکوپ‌ها، آینه‌ها، دوربین‌های صحرایی و عینک‌ها می‌توانم بدنم را از مکانی که در آن قرار دارم به سمت اشیائی که این ابزارها مرا قادر به دیدن آنها کرده است، متمایل کنم. در حقیقت من از دیدن بی‌کم و کاست اشیای مذکور بدون این که بتوانم خودم را از نظر مکانی با آنها ارتباط دهم سخن نمی‌گویم‌ مگر این که من بدانم آنها در مکانی که من آنجا زندگی می‌کنم در کجا قرار دارند.
مترجم:‌مهدی رعنایی
نوئل کرول
منبع : روزنامه جام‌جم