چهارشنبه, ۲۲ اسفند, ۱۴۰۳ / 12 March, 2025
مجله ویستا
ذهن زنانه، ذهن مردانه

شخص باید برای هدف عجله کند، زیرا هر مقدار وقت داشته باشیم بسیار کم است. با این وجود چندی پیش شما همچنین گفتید تمام روند رسیدن به هدف باید یک بازی بیتلاش باشد. شما چگونه بین دو واژهٔ ”عجله“ و ”بازی“ آشتی برقرار میکنید؟ زیرا کسیکه عجله دارد هرگز لذت بازی را نمیچشد.
▪ پاسخ:
سعی نکن بین تکنیکهای متفاوت آشتی برقرار کنی. وقتی میگویم عجله نداشته باش، زمان را تماماً فراموش کن، جدی نباش، تلاشی به خرج نده، تسلیم باش، این یک تکنیک متفاوت است. این تنها برای بخشی از بشریت مناسب است ـ همه نمیتوانند این تکنیک را انجام دهند ـ و نوع دیگر از اشخاص که بتوانند اینرا انجام دهند، قادر نیستند تکنیکهای مخالف را عمل کنند. این تکنیک برای ذهن زنانه است. تمام زنها الزاماً ذهن زنانه ندارند و تمام مردها نیز الزاماً ذهن مردانه ندارند، پس وقتی میگویم ذهن زنانه، منظور جنس ماده نیست. ذهن زنانه یعنی ذهنیکه بتواند تسلیم شود، بتواند همچون یک رحم پذیرا باشد، بتواند باز و منفعل باشد. نیمی از بشریت میتواند از این نوع باشد، ولی نیم دیگر کاملاً متضاد عمل میکند. ولی نیم دیگر کاملاً متضاد عمل میکند. همانگونه که زن و مرد دو بخش از بشریت هستند، درست به همان تربیت نیز ذهن زنانه و ذهن مردانه دو نیمهٔ ذهن بشری هستند.
ذهن زنانه نمیتواند تلاش کند. اگر تلاش کردن فقط تولید تشویق و تنش خواهد کرد و ثمرهای نخواهد داشت. طرز کار ذهن زنانه این است که صبر کند و اجازه دهد تا وقایع رخ بدهند.
درست مانند یک زن حتی وقتی که عاشق است، آغازگر نخواهد بود. و اگر زنی رابطهای را شروع کند، دلیل خوبی داری تا بترسی و فرار کنی، زیرا این رفتاری مردانه است؛ ذهنی مردانه در درون بدنی زنانه قرار دارد و تو مشکل خواهی داشت. اگر تو یک مرد واقعی باشی، آن زن بیدرنگ جذبهاش را از دست خواهد داد. اگر زنانه باشی ـ بدنت مرد باشد و ذهنی زنانه داشته باشی ـ تنها در آن صورت است که اجازه میدهدی زن آغازگر باشد و تو خوشحال خواهی بود. ولی در اینجا او از نظر جسمی زن است و تو مرد هستی و او مرد است.
یک زن منتظر میماند. پیش از اینکه تو به او بگوئی، ”دوستت دارم“ و خودت را متعهد کنی، او هرگز چنین جملهای را بر زبان نخواهد آورد. قدرت زنانه در همان منتظر ماندن است. ذهن مردانه تهاجمی است. باید کاری بکند. باید حرکت کند و آغازگر باشد. در راه معنوی نیز چنین است. اگر ذهنی تهاجمی، ذهنی مردانه داری، تلاش لازم است. آنوقت اضطرار و بحران درست کن تا بتوانی تمام وجودت را درگیر تلاش کنی. زمانیکه تلاشت کامل شود، بهدست خواهی آورد اگر ذهنی زنانه داری، آنوقت ابداً نیازی به عجله نیست، زمان وجود ندارد.
شاید مشاهده نکرده باشی که زنان احساسی از زمان ندارند ـ نمیتوانند داشته باشند. پس شوهر در بیرون از خانه ایستاده و بوق میزند و فریاد میزند و میگوید، ”بیا پائین!“ و زن میگوید، ”هزار بار گفتم که یک دقیقه دیگر میآیم. دو ساعت است که مرتب به تو میگویم که یک دقیقهٔ دیگر آماده میشوم. پس عصبانی نشود. چرا اینقدر داد و فریاد میکنی؟!“
ذهن زنانه نمیتواند احساس زمان داشته باشد. این ذهن مردانه است و نگران وقت است. این دو کاملاً با هم تفاوت دارند.
ذهن زنانه عجلهای ندارد، شتابی در کار نیست. در واقع، جائی برای رسیدن وجود ندارد. برای همین است که زنان نمیتوانند رهبران بزرگ، دانشمندان بزرگ و جنگاورانی کبیر باشند. و اگر گاهی چنین زنانی پیدا شوند، ذهنی مردانه دارند. برای مثال، ژاندارک Joan of Arc یا لاشکمیبای Laxmi Bai اینها فقط در بدن زن هستند؛ ذهنشان ابداً زنانه نیست؛ مردانه است.
برای ذهن زنانه هدف وجود ندارد، و دنیای ما گرایش مردانه دارد. پس زنان واقعاً نمیتوانند در دنیائی مردانه به عظمت دست یابند، زیرا عظمت به هدف مربوط میشود. باید به هدفی دست یافت؛ آنوقت انسانی کبیر خواهی شد ـ و ذهن زنانه در پی هدفی نیست. او در اینکه و اینجا خوش است. در اینک و اینجا ناخوش است. جائی برای حرکت کردن وجود ندارد. ذهن زنانه در لحظهٔ حال وجود دارد. برای همین است که کنجکاویهای زنانه هرگز در پی دوردستها نیست، همیشه در مورد همسایگان است. او علاقهای ندارد که بداند در ویتنام چه میگذرد، او مایل است بداند در خانهٔ بغلی چه میگذارد ـ در همین نزدیکیها. مرد بهنظر مسخره میآید: ”چرا نگران این هستی که نیکسون چه میکند و یا مائو سرگرم چه کاری است؟“
زن علاقه دارد تا بداند چه روابط عاشقانهای در همسایگی او رخ میدهد. او برای نزدیک کنجکاو است؛ دور برای او بیمعنی است. زمان وجود ندارد.
زمان برای کسانی وجود دارد که هدفی برای رسیدن دارند. یادت بماند: زمان فقط برای کسی وجود دارد که مجبور است به جائی برسد. اگر مجبور نباشی به جائی برسی، معنی زمان چیست؟ آنوقت عجلهای در کار نیست.
به این پرسش از زاویهای دیگر نگاه کن: شرق زنانه است و غرب مردانه. شرق هرگز علاقهٔ چندانی به زمان نداشته است؛ غرب دیوانهوار در پی زمان است. شرق بسیار به آرامی و آهستگی حرکت میکند، گوئی که ابداً حرکت نمیکند: نه تغییری، نه انقلابی ـ چنان در سکوت به تکامل ادامه میدهد که صدائی از جائی در نمیآید. غرب بسیار دیوانه است، هر روز به انقلاب نیاز دارد و همه چیز باید یک انقلاب باشد. تا وقتیکه همه چیز در تغییر نباشد، بهنظر میرسد که بهجائی نرسیده است و ما ایستاد شدهایم. اگر مهم چیز در حال دگرگونی باشد و در خیزش و بلوا باشد، آنوقت غرب احساس میکند که اتفاقی در حال روی دادن است. و شرق میپندارد که اگر خیزش و بلوا وجود داشته باشد، یعنی که ما بیمار هستیم. مشکلی وجود دارد؛ برای همین است که دگرگونی رخ داده است. اگر همه چیز رو به راه باشد، آنوقت نیازی به انقلاب و تغییر وجود ندارد.
ذهن شرقی زنانه است. برای همین است که در شرق تمام کیفیات زنانه را ستودهایم: مهربانی، عشق، همدردی، عدم خشونت، پذیرش، رضایت ـ همه کیفیتهای زنانه. در غرب تمام کیفیتهای مردانه ستوده شده است: اراده، نیروی خواست، نفس، رضایت از خود، استقلال، عصیان ـ این کیفیت در غرب مورد ستایش است. در شرق اطاعت، تسلیم و پذیرش ستوده شده است. در اساس نگرشهای زنانه شرقی و نگرشهای مردانه غربی هستند.
این تکنیکها را نباید به هیچ عنوان با هم سازش داد و هرگز نباید با هم ترکیب کرد. تکنیکهای تسلیم برای ذهن زنانه هستند. تکنیکهای تلاش، اراده، جستوجو برای ذهن مردانه هستند. بنابراین اگر هرگونه ترکیبی بین این دو خلق کنی، بیمعنی، مسخره و حتی خطرناک خواهد بود. مورد استفاده نخواهد بود.
پس این را به یاد بسپار. این تکنیکها بارها بهنظر متناقض میآیند، زیرا برای ذهنهای متفاوت هستند و تلاشی برای ترکیب بین آنها وجود ندارد. پس اگر احساس میکنی چیزی متناقض است، ناراحت نشو ـ چنین هم هست. و تنها ذهنها از تناقض ناراحت شده و احساس عدم راحتی میکنند. آنان میپندارند که همه چیز باید غیرمتناقض باشد، همه چیز باید یکسان باشد. این بیمعنی است زیرا زندگی متناقض است و یکسان نیست.
خود زندگی پدیدهای متناقض است، پس حقیقت نمیتواند غیرمتناقض باشد؛ فقط دروغها میتوانند باشند، تنها دروغها هستند که پیوسته و یکسان هستند. حقیقت، باید هم ناپیوسته باشد، زیرا باید تمامی چیزهای زندگی را پوشش دهد. حقیقت باید تمام باشد. و زندگی متناقض است. مرد هست و زن هست. من چه کنم و شیوا چه کند؟ و مرد درست قطب مخالف زن است ـ برای همین هست که جذب هم میشوند؛ وگرنه جاذبهای وجود نمیداشت. در حقیقت، این نوع مخالف از بودش و این تفاوت است که نیروی جاذبه را میآفریند. قطبهای مخالف به نیروی جاذبه تبدیل میشوند. برای همین است که در دیدار زن و مرد خوشوقتی وجود دارد، زیرا وقتی دو قطب مخالف با هم ملاقات کنند، یکدیگر را خنثی میکنند. آنان چون مخالف همدیگر هستند، میتوانند یکدیگر را خنثی کنند. آنان یکدیگر را خنثی میسازند و در یک لحظه، وقتیکه مرد و زن واقعاً با هم دیدار میکنند ـ نه فقط نیروی جسمانی، بلکه تماماً؛ وقتی وجودشان در عشق با هم ملاقات میکنند ـ برای یک لحظه هر دو از بین میروند. آن وقت نه زن وجود دارد و نه مرد؛ فقط هستی خالص وجود دارد ـ سرور آن ملاقات در همین است.
همین میتواند در درون تو نیز روی بدهد، زیرا تحلیلهای ژرف نشان میدهد که در درون تو نیز جنسیتی دوقطبی وجود دارد. امروزه تحلیلهای عمیق روانکاوی آشکار ساخته است که در درون انسان نیز ذهن خودآگاه و ذهن ناخودآگاه وجود دارد که دو قطب متضاد هستند. اگر یک مرد باشی، ذهن خودآگاه تو مردانه است و ذهن ناخودآگاهت زنانه است. اگر زن باشی، ذهن خودآگاهت زنانه است و ذهن ناخودآگاهت مردانه است. ناخودآگاه، قطب مخالف خودآگاه است. در مراقبهٔ عمیق، بین خودآگاه و ناخودآگاه تو یک انزال Orgasm دست میدهد، یک آمیزش، یک عشق ـ این دو یکی میشوند. و وقتیکه این دو یگانه شدند، تو به والاترین سرور ممکن دست خواهی یافت. پس زن و مرد میتوانند به دو روش با هم دیدار کنند. میتوانی با زنی در بیرون از خودت دیدار کنی؛ آنگاه این دیدار فقط میتواند موقتی باشد، بسیار زودگذر. برای یک لحظه به اوج لذت میرسی و آنوقت چیزها شروع میکنند به فروریختن.
دیدار دیگری از زن و مرد وجود دارد که در درون تو روی میدهد: وقتی ذهن خودآگاه و ناخودآگاه تو با هم ملاقات میکنند میتواند جاودانه باشد. لذت جنسی نیز لحهای از لذت روحانی است ـ فقط بسیار زودگذر است. ولی وقتی دیدار واقعی در درونت رخ بدهد، آنوقت به وصل و یگانگی Samadhi تبدیل میشود و یک پدیدهٔ روحانی میگردد.
ولی تو باید از ذهن خودآگاه شروع کنی، پس اگر ذهن خودآگاهت زنانه است، تسلیم مفید خواهد بود. و به یاد بسپار: زن بودن در جسم، الزاماً به معنی داشتن ذهن زنانه نیست. این تولید اشکال میکند.
وگرنه همه چیز بسیار آسان بود: آنوقت زنان راه تسلیم را پی میگرفتند و مردان راه اراده را. ولی اینچنین هم آسان نیست. زنانی هستند که ذهن مردانه دارند ـ رویکردشان نسبت به زندگی تهاجمی است ـ و تعداد این زنان هرروز بیشتر میشود. ”نهضت آزادی زنان“ هر روز بیشتر میشود. ”نهضت آزادی زنان“ هر چه بیشتر زنانی را با ذهن مردانه پرورش میدهد. آنان هرچه بیشتر تهاجمی میشوند و راه تسلیم برای آنان نخواهد بود. و چون زنان وارد رقابت با مردان شدهاند، مرد از تهاجم خود پس کشیده است و بیشتر زنانه شده است. در آینده راه تسلیم بیشتر و بیشتر بهکار مردان میآیند.پس باید در مورد خودت تصمیم بگیری. و ارزشی فکر نکن؛ فکر نکن که تو یک مرد هستی، پس چگونه میتوانی ذهنی زنانه داشته باشی؟ میتوانی داشته باشی و هیچ اشکالی در آن نیست، زیباست. و فکر نکن که چون یک زن هستی، پس چگونه میتوانی ذهنی مردانه داشته باشی؟ هیچ ایرادی ندارد، زیباست. نسبت به ذهن خودت اصالت داشته باش. سعی کن بفهمی که چه نوع ذهنی داری، آنوقت راهی مناسب با آن را دنبال کن و سعی نکن هیچ ترکیبی از این دو بسازی. از من نپرس که چگونه بین این دو را آشتی میدهم. من چنین نخواهم کرد. من هرگز با آشتی قطبهای متضاد موافق نیستم و من موافق جملات غیرمتضاد نیستم. چنین عباراتی احمقانه و بچهگانه هستند. زندگی متناقض است و برای همین است که زنده است. فقط مرگ است که غیرمتناقض است و پیوستگی دارد.
زندگی از طریق تناقضها زنده است، از طریق برخورد قطبهای مخالف؛ و این تضاد و چالش تولید انرژی میکند، انرژی آزاد میسازد و از این میان، زندگی جاری میگردد. این چیزی است که پیروان هگل Hegelians میگویند: یک حرکت دیالکتیکی ـ تز، آنتیتز و سپس، سنتز خودش را خلق میکند و این ادامه دارد. زندگی یکنواخت و همسان نیست. زندگی منطقی نیست، دیالکتیکی است.
باید تفاوت بین منطقی و دیالکتیکی را درک کنی. این پرسش به این دلیل طرح شده که تو میپنداری زندگی پدیدهای منطقی است، بنابراین میپرسی که چگونه بین این دو مصالحه برقرار کنیم. زیرا منطق همیشه آشتی میدهد؛ منطق باید به نوعی شرح بدهد که زندگی پدیدهای متناقض نیست و اگر تناقض در زندگی باشد، هر دو نمیتوانند درست باشند؛ یکی باید غلط باشد. هر دو میتوانند غلط باشند، ولی هر دو نمیتوانند غلط باشند، ولی هر دو نمیتوانند درست باشند. منطق میکوشد در همه جا غیرمتناقض را بیابد.
علم منطقی است. برای همین است که علم تماماً نسبت به زندگی صادق نیست، نمیتواند باشد. زندگی پدیدهای متناقض است و غیرمنطقی. زندگی از تناقضها نمیترسد، از آنها استفاده میکند. قطبهای مخالف فقط در ظاهر مخالف هستند؛ در ژرفا با هم کار میکنند. زندگی دیالکتیکی است، منطقی نیست. زندگی گفتمانی بین تضادهاست ـ یک گفتمان پیوسته.
برای یک لحظه بیندیش اگر تناقضی وجود نمیداشت، زندگی مرده بود، زیرا چالش از کجا تأمین شود؟ جاذبه از کجا بیاید؟ انرژی از کجا آزاد شود؟ آنوقت زندگی یکنواخت و مرده بود. زندگی فقط به سبب دیالکتیک و بهدلیل تضادها ممکن است. زن و مرد تضاد اساسی هستند. و سپس این تولید عشق میکند و تمامی زندگی در حول محور عشق حرکت میکند. اگر تو و معشوقت چنان با هم یکی شوید که هیچ فاصلهای وجود نداشته باشد، هر دو خواهید مرد. آنوقت قادر به زندگی نخواهید بود. هر دو در این روند دیالکتیکی از بین خواهید رفت.
شما فقط میتوانید در این زندگی وجود داشته باشید که یگانگی هرگز تمام نباشد و برای نزدیک آمدن، شما بارها و بارها از هم دور شوید. برای همین است که عشاق میجنگند. این جنگ تولید دیالکتیک میکند آنان تمام روز میجنگند. آنان از هم بسیار دور میشوند، دشمن یکدیگر میشوند. این یعنی که اینک آنان واقعاً قطبهائی متضاد گشتهاند؛ تا حد ممکن از هم دور شدهاند. عاشق در این فکر است که چگونه معشوق را بکشد و زن در این فکر است که چگونه از شر این مرد خلاص شود. آنان به دورترین زاویهها رفتهاند و آنگاه در شامگاه با هم عشقورزی میکنند.
وقتی خیلی از هم دور باشند، خیلی دور، بار دیگر از چنان نقاط دوری به هم نظر میکنند که احساس جاذبه میکنند. آنوقت بار دیگر به سادگی زن و مرد شدهاند و نه عاشق و معشوق. آنوقت یک مرد و یک زن هستند، دو بیگانه. بار دیگر عاشق هم میشوند.
نزدیک میآیند. لحظهای فرا میرسد که برای یک لحظه یگانه میشوند و آن لحظه خوشوقتی و سرورشان خواهد شد.
ولی لحظهای که یگانه شوند، بار دیگر روند دور شدن آغاز گشته است. در همان لحظه که زن و شوهر یگانه شدهاند، اگر بتوانند آنرا مشاهده کنند، خواهند دید که شروع به جدا شدن از هم کردهاند همان لحظهای که اوج لذت یگانگی را درک کردند، روند شروع به تغییر کردن میکند و جدائی و مخالفت آغاز میگردد. این حرکت ادامه دارد ـ بارها و بارها از هم دور و سپس به هم نزدیک میشوید. منظورم این است: زندگی توسط قطبهای مخالف تولید انرژی میکند. زندگی بدون قطبهای مخالف نمیتواند وجود داشته باشد. اگر دو عاشق واقعاً یگانه شوند، از زندگی ناپدید خواهند شد؛ در حقیقت، آزاد خواهند شد. بار دیگر زاده نخواهند شد؛ زندگانی آیندهای نخواهند داشت. اگر یک زوج واقعاً و تماماً یگانه شوند، عشق آنان ژرفترین مراقبهٔ ممکن خواهد بود. آنان به چیزی دست مییابند که بودا در زیر درخت بودی bodhi به آن رسید آنان به چیزی میرسند که مسیح (ع) در روی صلیب به آن رسید. آنان به وحدت دست مییابند. آنوقت دیگر نمیتوانند وجود داشته باشند.
زندگی چنانکه ما میشناسیم دوگانه و دیالکتیکی است و این تکنیکها برای کسانی است که در دنیای دوئیت زندگی میکنند. پس تناقضهای بسیار وجود خواهد داشت، زیرا این تکنیکها فلسفه نیستند؛ منظور از این تکنیکها انجام دادن و زندگی کردن آنهاست. اینها فرمولهای ریاضی نیستند؛ بلکه روندهای واقعی زندگی هستند. اینها دیالکتیکی هستند، متناقض هستند. پس از من نخواه که بین اینها آشتی بدهم. اینها یکسان نیستند، مخالف هستند. سعی کن دریابی که چه نوع ذهنیتی داری. آیا میتوانی در لحظات انفعال بهسر ببری و هیچ کاری نکنی؟ آنوقت تمام تکنیکهائی که اراده لازم دارد، برای تو نیست. اگر نمیتوانی آسوده باشی و اگر از تو بخواهم که آسوده باشی، تو بیدرنگ بپرسی که چگونه باید آسوده باشم، آن ”چگونه“ نشانگر ذهنیت تو است. آن ”چگونه“ نشان میدهد که تو بدون تلاش قادر به آسوده شدن نیستی. حتی برای آسوده شدن نیز به تلاش نیاز داری، پس میپرسی، ”چگونه؟“ آسودگی، آسودگی است؛ برای آن ”چگونه“ وجود ندارد. اگر بتوانی آسوده باشی، میدانی که چگونه آسوده میشوی، فقط میآسائی. تلاشی نیست، روشی نیست.
درست همانطور که در شب به خواب میروی ـ هرگز نمیپرسی که چگونه به خواب بروم؟ ولی کسانی هستند که دچار بیخوابی هستند. اگر به آنان بگوئی، ”من فقط سرم را روی بالش میگذارم و خوابم میبرد.“ نمیتوانند تو را باور کنند. و تردید آنان با معنی است: نمیتوانند باورت کنند؛ فکر میکنند فریبشان میدهی ـ زیرا آنان نیز سرشان را روی بالش میگذارند، ولی اتفاقی نمیافتد!
آنان از تو خواهند پرسید، ”چگونه؟ ـ چگونه سر را روی بالش میگذاری؟“ باید رازی در میان باشد که تو به آنان نمیگوئی. تو فریبشان میدهی، تمام دنیا فریبشان میدهد. همه میگویند، ”ما فقط خوابمان میبرد. چطور ندارد. هیچ فنآوری در موردش وجود ندارد.“ آنان نمیتوانند تو را باور کنند و تو نمیتوانی آنان را سرزنش کنی. تو میگوئی، ”من فقط چراغ را خاموش میکنم، سرم را روی زمین میگذارم و چشمها را میبندم، و به خواب میروم.“
آنان نیز همین برنامه را و همین آئین را انجام میدهند و خیلی درستتر از تو این روند را برگزار میکنند، ولی خوابی در کار نیست. چراغ خاموش است، چشمهایشان بسته است و در رختخوابشان دراز کشیدهاند ـ اتفاقی نمیافتد. وقتیکه ظرفیت آسوده شدن را از دست بدهی، آنوقت به تکنیک نیاز داری. آنان بدون تکنیک قادر به خوابیدن نیستند. پس اگر ذهنی داری که میتواند آسوده باشد، آنوقت راه تسلیم برایت مناسب است. شاید از آن آگاه نباشید، ولی امکانش پنجاه درصد است، زیرا ذهنهای زنانه و مردانه با هم تناسب دارند. همیشه پنجاه پنجاه هستند، در هر حیطهای تقریباً پنجاه پنجاه است، زیرا یک مرد بدون زنی که با او در تقابل باشد نمیتواند وجود داشته باشد. در طبیعت تعادلی ژرف وجود دارد. آیا میدانید که در مقابل هر صد نوزاد دختر، صد و پنجاه نوزاد پسر زاده میشوند، زیرا پسرها از دخترها ضعیفتر هستند و بنابراین تا وقت بلوغ جنسی، پانزده پسر از دنیا رفتهاند. دخترها قویتر هستند؛ بنیه و استقامت بیشتری دارند. پس در برابر زایش هر یکصد دختر، یکصد و پانزده پسر متولد میشوند. پسرها ضعیف هستند و تا زمان بلوغ، پانزده پسر مردهاند و تعداد آنان برابر میشود. برای هر مرد یک زن وجود دارد و برای هر زن یک مرد. زیرا یک تنش درونی وجود دارد و به قطبهای متضاد نیاز است.
و در مورد ذهن درونی نیز همین صادق است. جهان هستی، طبیعت به تعادل نیاز دارد، بنابراین نیمی از شما ذهنی زنانه دارید و میتوانید به آسانی در تسلیمی عمیق قرار بگیرید. ولی میتوانید برای خودتان مشکل درست کنید. شاید احساس کنی که میتوانی تسلیم باشی، ولی فکر میکنی، ”من چگونه تسلیم شوم؟“ احساس میکنی که نفست آزرده میشود، از تسلیم شدن میترسی، زیرا به چنین آموزش داده شده است: ”مستقل باش، مستقل بمان. خودت را گم نکن. کنترل خود را به دیگری نده. همیشه در کنترل باش.“
شما اینچنین آموخته شدهاید، اینها مشکلات آموخته شده هستند. پس تو احساس میکنی که میتوانی تسلیم شوی، ولی آنوقت مشکلی برمیخیزد که جامعه، فرهنگ و تعلیم و تربیت به تو آموخته است. و اینها تولید اشکال میکنند. اگر واقعاً احساس میکنی که تسلیم برایت مناسب نیست، فراموشش کن. نگرانش نباش. آنوقت تمام انرژی خودت را برای تلاش کردن مصرف کن.
پس دو قطب وجود دارد اگر واقعاً ذهنی زنانه داری، جائی برای رفتن نداری، هدفی در کار نیست، آینده و بهشتی در کار نیست ـ هیچ چیز. حالا عجله نکن، در لحظه صادق باشد و هر آنچه را که با ذهنی مردانه از طریق تلاش و اراده بهدست خواهی آورد. اگر بتوانی آسوده باشی، همین حالا در مقصد قرار داری.
ذهن مردانه باید اینقدر بدود تا کاملاً خسته شود و آنوقت فرو میریزد؛ تنها آن وقت است که میتواند آسوده شود. برای ذهن مردانه لازم است که تهاجم، تلاش و کوشش مصرف شده و از کار بیفتند. وقتی این از کار افتادگی رخ بدهد، آنوقت آسودگی و تسلیم برایش ممکن خواهد بود؛ برای ذهن زنانه همیشه در آغاز است. هر دو به یک واقعه میرسند ولی راههای رسیدن متفاوت است.
پس وقتی که دیروز گفتم، ”وقت را تلف نکنید،“ این را برای ذهن مردانه گفتم. اگر گفتم که شتاب کنید و چنان حالت اضطراری ایجاد کنید که تمام وجود و انرژیتان یکسو و متمرکز شود و تنها در آن تلاش متمرکز است که زندگیتان به شعلهای از آتش تبدیل میشود، این برای ذهن مردانه است. برای ذهن زنانه، فقط آسوده باش و پیشاپیش شعله شدهای.
به این سبب است که شما ماهاویرا دارید، بودا، کریشنا، راما و زرتشت را دارید، ولی فهرست مشابهی از زنان را ندارید. نه اینکه زنان به چنان حالاتی دست نیافتهاند ـ دست یافتهاند، ولی راههای آنان متفاوت است. و تمام این تاریخ را مردان نوشتهاند و مرد فقط میتواند ذهن مردانه را درک کند. مرد قادر به درک ذهن زنانه نیست، مشکل در این است. واقعاً بسیار دشوار است.
یک مرد نمیتواند بفهمد که یک زن، فقط با خانهدار بودنش میتواند به چیزی دست یابد که یک بودا با چنان مشقت و ریاضتی به آن دست یافت. مرد کمی متصور شود، برایش قابل تصور نیست که یک زن بتواند به این راحتی دست بیابد ـ فقط با خانهدار بودن و زندگی لحظهبهلحظه، فقط با نزدیک بودن و در اینک و اینجا بهسر بردن، بدون اینکه نگران هیچ چیز دیگر باشد؛ بدون هدف، فقط با عشق دادن به فرزندان و شوهرش، فقط یک زن معمولی بودن، ولی مسرور. برای زن نیازی نیست تا ریاضتهائی مانند ماهاویرا بکشد ـ دوازده سال ریاضت سخت و طاقتفرسا. ولی مرد ماهاویرا تحسین میکند، زیرا او میتواند کوشش را تحسین کند.
برای مرد اگر هدفی را بدون کوشش به چنگ آورد، ارزش ندارد. نمیتواند آنرا تحسین کند. او میتواد از امثال تنسینگ Tensing و هیلاری Hillary که قلهٔ اورست را فتح کرد تحسین کند ـ نه به این دلیل که به تلاشی سخت نیاز است و بسیار خطرناک است.
و اگر به او بگوئی که تو پیشاپیش در اورست قرار داری، او خواهد خندید، زیرا این اورست نیست که معنا دارد ـ تلاش برای رسیدن به آن تحسین برانگیز است. لحظهای که رسیدن به اورست آسان شود، تمام جاذبهٔ آن برای ذهن مردانه از بین خواهد رفت. دیگر اورست چیزی برایش نخواهد داشت. وقتیکه تنسینگ و هیلاری به اورست رسیدند، چیزی برای بهدست آوردن وجود نداشت، ولی ذهن مردانه احساس شکوه بسیار کرد. زمانیکه هیلاری به اورست رسید، من در دانشگاه بودم و تمام استادها بسیار هیجانزده شده بودند. از یک استاد زن پرسیدم، ”در مورد هیلاری و تنسینگ که به اوج هیمالیا رسیدند چه نظری داری؟“ او گفت، ”من نمیفهمم که چرا اینقدر در موردش سر و صدا به راه انداختهاند. چه فایده دارد؟ با رسیدن به اورست آنان چه بهدست آوردند؟ حتی دستیابی به بازار و فروشگاه از این بهتر بود.“ برای ذهن زنانه این بیفایده است. رفتن به کرهٔ ماه؟ چرا چنین خطر کنیم؟ الزامی وجود ندارد. ولی برای ذهن مردانه، رسیدن به کرهٔ ماه هدف نیست. در حقیقت، نکتهٔ اصلی همان تلاش است، زیرا آنوقت او اثبات میکند که مرد است. همان کوشش، همان تهاجم و همان امکان مرگ، به او هیجان میبخشد.
برای ذهن مردانه خطر بسیار جذبه دارد. برای ذهن زنانه ابداً جذابیتی ندارد. به این سبب، واقعاً فقط نیمی از تاریخ بشری ثبت شده است. نیمی دیگر تماماً ثبت نشده باقی مانده است. ما نمیدانیم که چند زن به روشنی رسیدهاند؛ دانستن آن غیرممکن است، زیرا معیارهای ما و وسایل اندازهگیری ما نمیتوانند برای ذهن زنانه کاربرد داشته باشند. پس نخست در مورد نوع ذهن خودت مراقبه کن ـ چه نوع ذهنی داری ـ آنگاه تمام روشهائی را که به تو تعلق ندارند فراموش کن و سعی نکن بین آنها مصالحه برقرار کنی.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست