دوشنبه, ۲۴ دی, ۱۴۰۳ / 13 January, 2025
مجله ویستا
روشنفکران ایرانی و مدرنیته
مدرنیته همواره یکی از مفاهیم کلیدی در مناقشات و مباحثات روشنفکری ایرانی بوده است. روشنفکران ایرانی در تقابل با پدیده مدرنیته تاکنون چهار نسل را پشت سر گذاشتهاند و در هر دوره رویکردی خاص به مدرنیته داشتهاند. نسل چهارم عمدتا روشنفکران پس از انقلاب میباشند که میتوان آنها را «روشنفکران گفتگوگرا» نامید. آنان برای کمک به استقرار این داد و ستد گفتگویی با مدرنیته، خود را از قید تهدید «غربی بودن یا علیه غرب بودن» رهایی بخشیدهاند.
● مقدمه
امروز مدرنیته یکی از مفاهیم کلیدی در مناقشات و مباحثات روشنفکری ایرانی است. هیچ بحث سیاسی در ایران امروز در نمیگیرد مگر آنکه در وهله اول دقیقا معین کند جامعه ایرانی تا چه حد عمیق و تا چه میزان سطحی و کممایه، یک دنیای مدرن است. آیا نیازی به آن هست که از «مدرنیته ایرانی» سخن بگوییم؟ یعنی عبارتی بهکار ببندیم که در تضاد با «مدرنیته بالغ یا پیشرفته» غرب، «مدرنیته بدوی یا ناقص» نامیده شود؟ با این همه چنین علایق و اشتغالاتی صرفا اختصاص به روزگار امروزین ما ندارد. به یک معنا، نخبگان ایرانی از صد و پنجاه سال پیش، بعد از شکست قاجاریه در برابر ارتش روسیه (عهدنامه گلستان و ترکمانچای) با این مباحث درگیر شدند. عباس میرزا و امیرکبیر کوشیدند تا ارتش و زعامت سیاسی را مدرن کنند. این هر دو خشم و خصومت روحانیون ایرانی را برانگیختند. هم به خاطر اعزام دانشجویان ایرانی به اروپا و هم به خاطر دعوت از مستشاران خارجی به ایران برای راهاندازی مدارس جدیدی مثل دارالفنون. تلاشهای آنها در کوتاهمدت توفیقی در بر نداشت، اما در درازمدت یقینا نتایج مثبت و سودمندی به بار آورد. این دو بر آن بودند که مملکت را از بالا مدرن کنند، چندان که بسیری از اصلاحطلبان زمان قاجار، سودایی چنین در سر داشتند. این مسأله عمدتا دو دلیل داشت: اولا، به خاطر آنکه بسیاری از اصلاحطلبان قاجار، خود از جمله نخبگان و برگزیدگان بودند و ثانیا، به دلیل آنکه بسیاری از اصلاحطلبان، مستقیما در ساخت سیاسی و اجتماعی زمانه خود، دخیل و شاغل بودند. این اصلاحطلبان به توانایی تودهها برای خلق یک جامعه بهتر، چندان اعتقادی نداشتند. به علما هم امید زیادی نبسته بودند؛ چراکه احساس میکردند علما، دل در گرو منافع شخصی خود دارند. هدف این اصلاحطلبان که میتوانیم آنها را «نسل اوّل روشنفکران ایرانی» بنامیم، تمجید از مفهوم «ترقی و پیشرفت» به مثابه یک ارزش والا بود. بنا به استدلال ایشان، رشد اروپا مرهون برخورداری از دو دسته عوامل است: «یکی به خاطر تولید کالا و دیگر به دلیل ساختن انسان» . روشنفکرانی چون میرزا ملکم خان از طریق تشویق نخبگان سیاسی قاجار به اخذ و اقتباس فن حکومت و نظم و انتظام اروپایی، نوعی «مدرنیته ابزاری» را ترویج و تجویز میکردند. امّا نسل اول روشنفکری پس از نومیدی از تحقق طرح «مدرنیته ابزاری» به این باور رسید که باید جامعه قاجاری را از طریق سامانمند کردن قدرتهایی که در گرد تخت پادشاهی بودند، متناسب با علایق و امیال روشنفکرانه خود، به آرامی ریخت و ساخت جدیدی بخشید. طبیعی بود که این طرح و تدبیرها به صاحبان قدرت که مخاطب اصلاحطلبان بودند نفوذ و تأثیر مستقیم نداشت. اصلاحطلبان منورالفکر با مخالفتهای فراوانی از سوی دولت و علما مواجه شدند. ضعف دیگر در این نسل از روشنفکران این بود که این اصلاحطلبان، خود بخشی از نظام بودند و در سیاست جاری، سهم و منفعت شخصی داشتند. نزد ایشان، میل به اصلاح نظام سیاسی قاجار، چیزی بیش از ایجاد و استقرار انجمنها و مجامع سری نبود.
نسل دوم روشنفکران در سالهای پرآشوب انقلاب مشروطه (۱۹۰۶ - ۱۹۰۵) پایهریزی شد و کسانی چون فروغی، داور، قوام، هدایت و تقیزاده پا به میدان گذاشتند. هدف و امید نسل دوم آن بود که ساختار جامعه ایرانی را به شیوههای نظاممند و جامع، نوسازی و دنیوی کنند. آنان برای تحقق این «نوسازی جامع» به اضافه «نوسازی ابزاری» زمان قاجار، دو فضای متفاوت برگزیدند: از سویی با ترجمهها و مکتوبات و خطابههایشان، حال و هوای فرهنگی را برتری ببخشند و از دیگر سو، در فرایند اصلاحات سیاسی و اجتماعی رضاخان (۱۹۲۱ - ۱۹۴۳) همدلی و مشارکت میکردند. برای نسل دوم روشنفکران ایرانی، رضاشاه نماد یک رهبر فرهمند بود که صلح و ثبات را جایگزین وضعیت آشفته ایران در سالهای پس از جنگ جهانی اول کرده بود؛ حمایت از رضاشاه عمدتا نتیجه اندیشههای ملیگرایانه، دنیوی و متجددانه بود.
نسل دوم برخلاف نسل اول، بر آن بود تا تمدن نوین را به ایران بشناساند، نه فقط با تقلید از غرب بلکه با رهیافتی سازوار و نظاممند به فرهنگ اروپایی. فروغی یکی از معدود روشنفکران ایرانی در زمانه خود بود که آشکارا میکوشید میان ملیگرایی ایرانی و آگاهی مدرن، تعادلی رضایتبخش بیابد. با این همه، رویکرد بیش از حد خوشبینانه او در باب عقلانیت ابزاری و مفهوم «پیشرفت و ترقی» به او اجازه نمیداد گفتگویی با سنت و داد و ستدی مبتنی بر گفتگو با تجدد، ترتیب دهد. تأثیر و نفوذ روشنفکران ایرانی بر دولت و جامعه، در خلال همین سالها، مرهون تفوق و برتری مفهوم «فرد» بود، امّا [هنوز] خبری از «من مدرن» در میان نبود.
با پایان دهه۱۹۵۰ و زوال نسل دوم روشنفکران از صحنه سیاست ایران، «اشتیاق به ترجمه» که پیشتر آغاز شده بود، مانند الگویی پراهمیت برای شناخت غرب، بالیدن گرفت. درصد بالایی از این ترجمهها در خصوص شعر، داستان و نثر از نویسندگان روسیه، آمریکا و اروپا بود. از مهمترین برکات این «اشتیاق به ترجمه» در میان نسل سوم روشنفکران ایرانی، سادهنویسی و سادهسازی اندیشههای مدرن به زبان فارسی بود. برخلاف نسل دوم که خود را میراثداران عصر روشنگری به حساب میآوردند، نسل سوم عمدتا متأثر از «نگرش تامگرا» ی مارکسیسم روسی بودند. در مقابل تجددگرایی جامع و عام که میان روشنفکران نسل دوم شایع بود، اندیشهها و مفاهیم بومیگرا در خلال سالهای۱۹۶۰ و.۱۹۷۰ تعبیر اصلی خود را در مفهوم «مدرنیته ایدئولوژیک» صورت داد که مانند یک نقاد آتشینمزاج برای غربیگرایی بود. شاید نامدارترین نمونه این جریان روشنفکری که درک ایدئولوژیک از مدرنیته داشت، جلال آل احمد باشد. این گفتمان آمیزهای از سارتر، هایدگر و فانون بود. از سوی دیگر، تأکید آل احمد بر مذهب تشیع به عنوان منبع اصلی هویت ایرانی در برابر مدرنیته غربی، او را در کانون مباحث روشنفکریای قرار میداد که توسط استادانی چون نراقی، نصر، شریعتی و شایگان پیش از انقلاب۱۹۷۹ در افکنده شده بود.
برخی از روشنفکران، نظیر شایگان، پس از انقلاب به بازبینی و بازاندیشی و تصحیح دیدگاههای اولیه خود، به نفع مدرنیته رسیدند. به گمان من این تغییر در دیدگاههای شایگان، دوره انتقال از نسل سوم روشنفکران ایرانی به نسل چهارم است. وجه مشخصه نسل سوم، نوعی تفکر اتوپیایی و جستجوی گونهای مدرنیته ایدئولوژیک بود و شاخصه نسل چهارم، هموار شدن راه برای مبادله و داد و ستد غیرتقلیدی و غیرتصنعی و مبتنی بر گفتگو با مدرنیته است. نسل چهارم عمدتا شامل روشنفکران پس از انقلاب میشود که در سنین سی و چهل سال هستند و میتوان آنها را «روشنفکران گفتگوگرا» نامید. این نسل آموخته است که باید از «سیاست بنیادگرا» و «عقلانیت اتوپیایی» بپرهیزد. لزوم مواجهه سیاسی و عقلانی ایران با مدرنیته عالمگیر، نیازمند داد و ستدی مبتنی بر گفتگوی میان فرهنگها است و این، علاج فرمولهای دشوار و یکجانبه نسلهای پیش است. در واقع این گفتگو، عرضه «من ایرانی» به «دیگری» غرب مدرن است. این دیدگاه از «من ایرانی» میخواهد که برای خطر کردن بر سر ارزشهای سیاسی و فرهنگی و نگرشهای عقلی، تمایلی از خود نشان دهد تا به جای آنکه تماما در موضع تقلید یا انکار ایدئولوژیک مدرنیته باشد، جسورانه در جریانی متحول و متغیر غوطه بزند. شاید از زمان اولین مواجهه ایران با غرب، برای نخستین بار است که مدرنیته بالاخره همچون جریانی تلقی میشود که میتواند برای ما درسها و عبرتهایی داشته باشد تا هویتمان را تثبیت کند و هیچ واهمهای ندارد که میراث دوران مدرن را از آن خود، تلقی کند. نسل چهارم روشنفکران ایران برای کمک به استقرار این داد و ستد گفتگویی با مدرنیته، خود را از قید تهدید «غربی بودن یا علیه غرب بودن» رهایی بخشیده است.
● بررسی
▪ با وجود ابتکار آقای جهانبگلو در دستهبندی روشنفکران ایرانی در چهار نسل «مدرنتیه ابزاری» ، «مدرنیته جامع» «مدرنیته ایدئولوژیک» و «مدرنیته گفتگوگرا» ، شاید نتوان این مرزبندی را به طور کامل پذیرفت. اگر در نسل دوم به هویت ایرانی نیز توجه میشود، از باب ناسیونالیسمی است که در مدرنیته وجود دارد وگرنه، چرا به مذهب چنین توجهی نمیشود. یا آنچه با نام رهیافت گفتگوگرا به عنوان شاخصه نسل چهارم بر میشمرند، تفاوتی جوهری با نسلهای قبل ایجاد نکرده است. لابد گفتگویی میتواند به مرزبندی اساسی منجر شود که حاصل آن، تفاوتهایی اساسی با مدرنیته داشته باشد، نه آنکه همان جوهره با تمام ویژگیهای اساسی آن حفظ شود و تنها رنگ و لعابی از فرهنگ خودی به آن زده شده باشد. ای کاش آقای جهانبگلو چند نمونه بنیادین از حضور «من ایرانی اسلامی» در گفتگوی با «مدرنیته غربی» ذکر میکردند، تا معلوم شود کار روشنفکران نسل چهارم چیزی بیش از تقلید است. روشنفکران نسل چهارم نیز بیشتر مقلد فرهنگ مدرنیته بودهاند، نه طرفِ گفتگوی جدی با آن.
▪ روشنفکران نسل چهارم را نمیتوان «غیرایدئولوژیک» دانست. اگر نسل سوم ایدئولوژیک میاندیشید، دلیلی وجود ندارد که نسل چهارم اینگونه نمیاندیشد. چرا مارکسیسم را ایدئولوژی میدانید اما لیبرالیسم را نه؟ لیبرالیسم نیز همان ویژگیهایی را دارد که برای ایدئولوژیها برمیشمارند. روشنفکران نسل چهارم نیز که گرایشهای لیبرالیستی در آنها غلبه دارد، ایدئولوژی اندیشند. ترجیح لیبرالیسم بر سایر ایسمها و مکتبها، در میان روشنفکران امروز ایران، بر پایه دلیل و برهان نیست تا گفته شود لیبرالیسم ایرانی ایدئولوژی نیست. حتی در جوامع مدرن غربی نیز وضع از این قرار است. به طور کلی از منظر کسانی که به لحاظ معرفتی نسبیگرا هستند، که معمول روشنفکران ما چنیناند، و دست یافتن به حقیقت را ناممکن میدانند(لااقل دست یافتن به حقیقت مطلق را ناممکن میدانند)، انتخاب دیدگاههای اساسی و زیرساختهای اندیشه و نوع رهیافت و طرز تلقی محوری نسبت به مسائل مختلف انسانی، از جمله مسائل اجتماعی، انتخابی است که از سر دلیل صورت نمیپذیرد و صبغه ایدئولوژیک پیدا میکند.
▪ توجه به این نکته نیز مهم است که مارکسیسم یا دیگر ایدئولوژیهای تامگرا را نباید صرفا یک برداشت از مدرنیته دانست، بلکه آنها از اجزای لاینفک مدرنیته هستند. بنابراین تقلید از آنها نیز، تقلید از یک جنبه مدرنیته است. اگر در میان این گونه دیدگاهها نسبت به مدرنیته نقادی صورت میپذیرد، در واقع این انتقادها متوجه بخشی از مدرنیته است. البته شاید آقای جهانبگلو نمیخواستند مارکسیسم و فاشیسم را خارج از جریان مدرنیته یا حداکثر عارضهای بر آن، تلقی کنند. ما فقط خواستیم که با تذکر این نکته از بدفهمی جلوگیری کرده باشیم.
متن رامین جهانبگلو / امیر یوسفی
منبع : معاونت پژوهشی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست