چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

جوهیل - Joe Hill


سال تولید : ۱۹۷۱
کشور تولیدکننده : سوئد
محصول : بو ویدربرگ فیلم
کارگردان : بو ویدربرگ
فیلمنامه‌نویس : بو ویدربرگ
فیلمبردار : پیتر دیویدسن و یورگن پرسون.
آهنگساز(موسیقی متن) : استفان گروسمان
هنرپیشگان : تامی برگرن، آنیا اشمیت، اورت آندرسن، کتی اسمیت، فرانکو مولیناری، کلوین مالاو، سون سولاندر، هاسه پرسون، ریچارد وبر و جوئل میلر.
نوع فیلم : رنگی، ۱۱۵ دقیقه.


سال 1902. «جوزف هیلستتروم» (برگرن) و برادرش، «پرسون» با کشتی از سوئد وارد نیویورک می‌شوند. «پاول» برای کار به نیوجرزی می‌رود و «جو» با سرودن شعر و کار در یک نوشگاه، روزگار می‌گذراند. او با ولگردی که ساعتش را دزدیده، آشنا می‌شود و بسیاری چیزها درباره زندگی در این شهر را از او می‌آموزد. سپس با دختری ایتالیائی به نام «لوچیا» (اشمیت) دوست می‌شود. آن دو مخفیانه از طریق پله‌های اضطراری سالن اُپرا، به برنامه‌های آن گوش می‌دهند، تا این که «لوچیا» با خواننده تنور اپرا، «لوییجی ماتزینی» (مولیناری) آشنا می‌شود. «جو» در پی یافتن برادرش، با قطار باری مسافرت می‌کند و با ولگردی به‌نام «بلکی» (آندرسن) همراه می‌شود. در یکی از توقف‌ها، او دختر مزرعه‌داری به‌نام «کتی» (اسمیت) را می‌بیند و برای مدتی نزدش می‌ماند و در اداره امور مزرعه به او کمک می‌کند. «بلکی» نیز ترکش می‌کند. اما «جو» خیلی زود دوباره به سفرش ادامه می‌دهد، در حالی که دیگر کاملاً با تأثیرهای خشونت‌بار زندگی آمریکائی و برخوردهای با طبقه کارگر آشنا شده است. با سرودن اشعاری به‌عنوان مدافع و حامی حقوق طبقه کارگر معروف می‌شود. اما پس از یک شلیک اتفاقی در یوتا، به جرم قتل محاکمه و در نهایت بی‌عدالتی به مرگ محکوم می‌شود. پس از اجرای حکم، دوستانش ترتیبی می‌دهند تا آخرین خواسته‌اش را که پخش شدن خاکسترش در سراسر کشور است، انجام دهند.
* ویدربرگ به شیوه خاص خود حسی دقیق از دوره‌ای تاریخی در امریکا، به خصوص زندگی مهاجران در نیویورک اوایل قرن بیستم را باز آفرینی می‌کند. فیلم ضرباهنگ مناسبی دارد و تدوین ماهرانه‌اش (کار خود ویدربرگ) طوری است که گاهی قطع یک نما به نمائی دیگر به اندازه یک دوجین نما گویاست. ساختار روائی فیلم گه گاه روان به‌نظر نمی‌رسد ولی تأمل ویدربرگ در جزئیات دیدنی است. فیلم‌برداری جذاب دیویدسن و پرسون مجموعه‌ای از ترکیب‌بندی‌های زیبای تصویری دارد. برگرن در نقش «جو»ف بازی زنده‌ای ارائه می‌دهد و حس عاشقانه مرد جوان و شور زندگی‌اش را به خوبی بازتاب می‌دهد. جون بائز ترانه عنوان‌بندی را می‌خواند.
جوهیل
آمریکای سال‌های 1900 است و تقاضای فراوان نیروی انسانی به‌خاطر احداث و گرداندن واحدهای تولیدی نوپا و سیل مهاجرانی که روانه این کشور هستند و جوابگوی این تقاضای سرمایه‌داران... اما مهاجران با حقوق کم و شرایط خیلی بدد بکارهای سخت و طاقت‌فرسا گمارده می‌شوند و اینجاست که برای کسب حقوق واقعی سرکشی‌ها بروز می‌کند.
فیلم با نماهائی از مجسمه آزادی شروع می‌شود و بعد نمائی از مهاجران که در پشت تورهای فلزی مانند پرنده‌های اسیر در جستجوی سفری هستند و باین ترتیب از همان ابتدا، فیلمساز «بو وایدربرگ / بو ویدربرگ» حرفش را مبنی بر جامعه متظاهر آمریکائی بیان می‌کند و حرفش را گسترش می‌دهد، با صحنه‌هائی نظیر جلسه خانم‌های نیکوکار که در واقع از ناباسامانی‌های جامعه‌شان بی‌خبرند (زن، پسربچه دزد را تعقیب می‌کند بدون توجه به اینکه چرا او دزدی می‌کند و در محله‌ای به دسته‌ای آدم‌های افلیج و علیل برمی‌خورد) وهم آن اپرای مجللی که مردم عادی را بآن راهی نیست.
«جوهیل» یک مهاجر است که به بهانه پیدا کردن برادر گمشده‌اش بسیاری از ایالات آمریکا را زیر پا می‌گذارد و در طول سفرهایش با مطالعه، مصاحبت و زندگی بین مردم فکرش بارور می‌شود و خود متعارضی انگشت‌نما می‌گردد، «جو» شاعر و آهنگ‌ساز هم هست و با خواندن تصنیف‌های محرک در بین مردم طرفدارانی پیدا می‌کند.
سرمایه‌داران که وجود آدم‌هائی نظیر «جو» را در پیشبرد مقاصد غیرانسانی خود خطرناک می‌یابند دست به‌کار می‌شوند و اقدامات شدیدی برعلیه کارگردان انجام می‌دهند. و در پایان به‌کمک یک تصادف «جوهیل» را به دادگاه می‌کشانند و... و جالب اینکه حتی رئیس‌جمهور هم در برابر قدرت سرمایه‌داران نمی‌تواند (یا نمی‌خواهد؟) کاری انجام بدهد.
جوهیل را به‌عنوان یک سینمای شرافتمندانه و یک اثر متعهد سینمائی برمی‌گزینیم و بخاطر پیام‌های انسانیش می‌ستائیم.
«جوهیل» قهرمان مسلم ماجراهای فیلم است ولی هرگز بگونه‌ای اغراق‌آمیز و غیرمعقول به شخصیت قهرمانی‌اش پرداخته نمی‌شود، اما فیلمساز، همواره نوعی سمپاتی عاطفی قهرمانی به «جو» دارد و این را با تصاویری قشنگ به تماشاچی هم منتقل می‌کند، مانند صحنه مرگ «جو» که با حرکت متشنج پای او نموده می‌شود. اما متأسفانه وایدربرگ نتوانسته این سمپاتی را بهمان شکل متعادل که در طول فیلم هست بپایان ببرد و اینست که بعد از مرگ «جو» صحنه‌های مراسم یادبود، سوزان جسد و... می‌آیند که همه زائد هستند و به کلیت فیلم لطمه می‌زنند و آن جاذبه قهرمانی که تماشاچی در طول فیلم نسبت به «جو» پیدا کرده به یک جاذبه صرفاً عاطفی و احساسی تبدیل می‌شود یا صحنه‌های بعد از مرگ «جو» تنها این مفهوم کلی را بفیلم می‌دهد که برای رسیدن مظلوم به ظالم همیشه باید پلهائی باشد از پیکره‌های خونین مبارزین، اما این یک شعار تصویری است و زائد، زیرا خود فیلم مبین این مفهوم هست.
جوهیل یک حماسه است و «جو» نفس عصیان، اعتراض و سرکشی است و در پشت اینهمه، هدف‌های بزرگی دارد. آیا رسالتت و تعهد فیلم و فیلمساز بهمین جا تمام می‌شود!؟
موضوعی تظلمی که به کارگردان می‌رود، انجمن‌های خررنگ‌کن نیکوکاری، اپراهای خصوصی! و... و اینطور مسائل در هر جامعه‌ای مطرح باشد، یک «جو هیل» هم خواهد بود که بیاید و پایمردی کند و جلوی زور بایستد... و البته باید فکری هم برای دادگاه‌هائی کرد که رأیشان از پیش صادر شده و وکلای مدافعش، شاهدینش و هیئت منصفه‌اش عروسک‌های خیمه‌شب بازی هستند!
وایدربرگ همه این حوادث، ماجراها و مسائل قابل تعمق را با پرداختی فوق‌العاده روان، ساده زیبا و بدور از ادا و اصول‌های تکنیکی و با ریتمی سریع که لازمه گنجایش بیش از دو سال زندگی در فیلمی کمتر از دو ساعت است به فیلم برگردانده. فیلمبرداری قشنگ، موزیک زیبا و بازی گیرای تامی برگرن از امتیازات فیلم هستند.
... اما گاهی فیلمساز بخطا هم می‌رود: سکانس شام خوردن در آن رستوران مجلل با همه قشنگی و لطفی که دارد به‌راحتی قبل حذف است زیرا به نتیجه‌ای که فیلمساز ظاهراً در نظر داشته نمی‌رسد (تودهنی زدن «جوهیل» به اشراف که در فیلم عمل او تنها موجب تعجب پیشخدمت می‌شود).
با توجه باینکه زندگی «جوهیل» محور اصلی داستان و میدان گسترده فیلمساز است برای طرح حرف‌هایش، مراد او نیز باید بهمان اندازه مورد توجه قرار گیرد. «جو» در ظاهر بخاطر حفظ شرافت و حیثیت احتمالی یک زن و شوهر خود را بکشتن می‌دهد، اما او نمی‌خواهد بمیرد زیرا با تأکید فراوان بدوستانش می‌گوید که او را فراموش نکنند (که مخاطب او همه آمریکا هم می‌تواند باشد).
از طرف دیگر بنظر می‌رسد که او از مبارزه خسته شده و اتهامی که به او داده‌اند بهانه‌ای می‌شود تا خودش را از زندگی مشقت‌آورش خلاص کند (صحنه‌ای که او با فریاد از نگهبانش می‌خواهد که او را آزاد نگذارد).
به‌هرحال مرگ «جوهیل» با توجه به‌هریک از این موارد بگونه‌ای قابل توجیه است و اینجاست که می‌مانیم: «چرا جو کشته می‌شود!؟...»
... و بهرحال یکبار دیگر بو وایدربرگ را به‌خاطر حماسه انسانی و شکوهمند جو هیل می‌ستائیم.