جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


آسمان هست غزل هست کبوتر داریم‌


آسمان هست غزل هست کبوتر داریم‌
شعر جوان ما براستی در سال‌های اخیر حرکت‌ها و برکت‌های فراوانی را به خود دیده است و نشانه روشنی از این جوشش و خیزش را چند سالی است در نشست‌های سالانه دیدار شاعران با رهبر معظم انقلاب می‌بینیم. آنچه در این صفحه می‌خوانید، نمونه‌هایی از آثاری است که شاعران جوان کشور در دیدار اخیر در محضر رهبر معظم انقلاب اسلامی قرائت کردند و معظم‌له بر پیشرفت شاعران جوان کشور و نیز ضرورت نقد و پیرایش اشعار آنان تاکید فرمودند.
● شهر من
محمدکاظم کاظمی (مهاجر افغانستانی)‌
شام است و آبگینه رویاست شهر من
دلخواه و دلفروز و دل‌آراست شهر من
دلخواه و دلفروز و دل‌آراست شهر من
یعنی عروس جمله دنیاست شهر من
از اشک‌های یخ‌زده آیینه ساخته
از خون دیده و دل خود خینه ساخته (۱)‌
اندوهگین نشسته که آیند در برش
دامادهای کور و کل و چاق و لاغرش
دنیا برای خام‌خیالان عوض شده است
آری، در این معامله پالان عوض شده است
دیروزمان خیال قتال و حماسه‌ای
امروزمان دهانی و دستی و کاسه‌ای
دیروزمان به فرق برادر فرا شدن
امروزمان به گور برادر گدا شدن
دیروزمان به کوره آتش فرو شدن
امروزمان عروس سر چارسو شدن
گفتیم: «سنگ بر سر این شیشه بشکند
این ریشه محکم است، مگر تیشه بشکند»
غافل که تیشه می‌رود و رنده می‌شود
با رنده پوست از تن ما کنده می‌شود
با رنده پوست می‌شوم و دم نمی‌زنم‌
قربان دوست می‌شوم و دم نمی‌زنم
ای شهر من! به خاک فروخسب و گنده باش(۲)‌
یا با تمام خویش، مهیای رنده باش‌
این رنده می‌تراشد و زیبات می‌کند
آنگه عروس جمله دنیات می‌کند
تا یک دو گوشواره به گوش تو بگذرد
هفتاد ملت از بر و دوش تو بگذرد
صبح است و روز نو به فرا روی شهر من
چشم تمام خلق جهان سوی شهر من..
● بنویسید مرا، شهر مرا، خشت به خشت
حامد عسگری -‌ بم
داغ داریم نه داغی که بر آن اخم کنیم‌
مرگمان باد اگر شکوه‌ای از زخم کنیم‌
مرد آن است که از نسل سیاوش باشد
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
چند قرن است که زخمی متوالی دارند
از کویر آمده‌ها بغض سفالی دارند
بنویسید گلوهای شما راه بهشت
بنویسید مرا شهر مرا خشت به خشت
بنویسید زنی مرد که زنبیل نداشت‌
پسری زیرزمین بود و پدر بیل نداشت‌
بنویسید که با عطر وضو آوردند
نعش دلدار مرا لای پتو آوردند
زلف‌ها گرچه پر از خاک و لبش گر چه کبود
«دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود»
خوب داند که به این سینه چه‌ها می‌گذرد
هر که از کوچه معشوقه ما می‌گذرد
بنویسید غم و خشت و تگرگ آمده بود
از در و پنجره‌ها ضجه مرگ آمده بود
شهر آن‌قدر پریشان شده بود از تاریخ
شاه قاجار به دلداری ارگ آمده بود
با دلی پر شده از زخم نمک می‌‌خوردیم‌
دوش وقت سحر از غصه ترک می‌خوردیم‌
بنویسید که بم مظهر گمنامی‌هاست‌
سرزمین نفس زخمی بسطامی‌هاست‌
ننویسید که بم تلی از آوار شده است
بم به خال لبت ای دوست گرفتار شده است
مثل وقتی که دل چلچله‌ای می‌شکند
مرد هم زیر غم زلزله‌ای می‌شکند
زیر بار غم شهرم جگرم می‌سوزد
به خدا بال و پرم بال و پرم می‌سوزد
مثل مرغی شده دل در قفسی از آتش
هر قدر این‌ور و آن‌ور بپرم می‌سوزد
بوی نارنج و حناهای نکوبیده بخیر
که در این شهر پر از دود و دم می‌سوزد
چاره‌ای نیست گلم قسمت من هم این است
دل به هر سرو قدی می‌سپرم می‌سوزد
الغرض از غم دنیا گله‌ای نیست عزیز
گله‌ای هست اگر حوصله‌ای نیست عزیز
یاد دادند به ما نخل کمر تا نکنیم‌
آنچه داریم ز بیگانه تمنا نکنیم‌
آسمان هست غزل هست کبوتر داریم‌
باید این چادر ماتم زده را برداریم‌
تن ترد همه چلچله‌ها در خاک و
پای هر گور چهل نخل تناور داریم‌
مشتی از خاک تو را باد که پاشید به شهر
پشت هر پنجره یک ایرج دیگر داریم‌
مثل ققنوس زما بار شرر خواهد خواست‌
بم همین‌طور نمی‌ماند و برخواهد خاست‌
داغ دیدیم شما داغ نبینید قبول؟
تبری همنفس باغ نبینید قبول؟
هیچ جای دل‌آباد شما بم نشود
سایه لطف خدا از سرما کم نشود
گاه گاهی به لب عشق صدامان بکنید
داغ دیدیم امید است دعامان بکنید
بم به امید خدا شاد و جوان خواهد شد
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد

● آلبوم‌
خدابخش صفادل - نیشابور
رفته بودیم شبی سمت حرم یادت هست‌
خواستم مثل کبوتر بپرم یادت هست‌
توی این عکس به جا مانده عصا دستم نیست‌
پیش از آن حادثه پای دگرم یادت هست‌
رنگ و رو رفته‌‌ترین تاقچه خانه‌مان‌
مهر و تسبیح وکتاب پدرم یادت هست‌
خانه کوچکمان کاهگلی بود، جنون‌
در همان خانه شبی زد به سرم یادت هست‌
قصدکردم که بگیرم نفس دشمن را
و جگرگاه ستم را بدرم یادت هست‌
خواهر کوچک من تند قدم بر می‌داشت‌
گریه می‌کرد که او را ببرم یادت هست‌
گریه می‌کرد در آن لحظه عروسک می‌‌خواست‌
قول دادم که برایش بخرم، یادت هست‌
راستی شاعر همسنگرمان اسمش بود...
اسم او رفته چه حیف از نظرم یادت هست‌
شعرهایش همه از جنس کبوتر، باران‌
دیرگاهی است از او بی‌خبرم یادت هست‌
آن شب شوم، شب مرده، شب دردانگیز
آن شب شوم که خون شد جگرم یادت هست‌
توی اروند، در آن نیمه شب با قایق‌
چارده ساله علی،‌ همسفرم یادت هست‌
ناله‌ای کرد و به یک باره به اروند افتاد
بعد از آن واقعه خم شد کمرم یادت هست‌
سرخ شد چهره اروند و تلاطم می‌کرد
جستجوهای غم‌انگیز ترم یادت هست‌
مادرش تا کمر کوچه به دنبالم بود
بسته‌ای داد برایش ببرم یادت هست‌
بعد یک ماه، همان کوچه، همان مادر بود
ضجه‌های پسرم، هی پسرم یادت هست‌
چادره سال از آن حادثه‌ها می‌گذرد
چارده سال! چه آمد به سرم یادت هست‌
توی این صفحه به این عکس کمی دقت کن‌
توی صف از همه دنبال ترم یادت هست‌
لحظه‌ای بود که از دسته جدا افتادم‌
لحظه‌ای بعد که بی‌بال و پرم یادت هست‌
اتفاقی که مرا خانه‌نشین کرد افتاد
و نشد مثل کبوتر بپرم یادت هست‌
● بیدار شد زخواب، آدم برفی‌
بیژن ارژن‌
جنگل صحرا شد و به صحرا خفته است‌
هیزم‌شکن پیر که تنها خفته است‌
یک کیسه زغال گوشه دیوار است‌
شاید که سپیدار من آنجا خفته است‌
قطره‌قطره شد آب آدم برفی‌
شد آب در آفتاب آدم برفی‌
آب از سر او گذشت اما هرگز
بیدار نشد زخواب آدم برفی‌
دنیا در دست خوابگردان‌ها بود
صحرا مسخ سرابگردان‌ها بود
مشتی تخمه دهانشان را بسته است‌
این قصه آفتابگردان‌ها بود
در خواب هم انتظار من پیوسته است‌
چشمی باز است و چشم دیگر بسته است‌
با پانزده آمدی مبارک عددی است‌
زیرا که شبیه گنبد و گلدسته است‌
زهرا از هر چه گفته آمد سر بود
ما دیگر گفته‌ایم و او دیگر بود
پیوند گل محمدی با سیب است‌
او سیب گلاب باغ پیغمبر بود
● اسم شناسنامه‌ای‌
فاطمه قائدی - شیراز
اسم شناسنامه‌ای‌ات جابه‌جا شده‌
یک گوشه چسب خورده و جایی جدا شده‌
اصلا درست نیست که تو دست برده‌ای...
اصلا چطور سن تو این گوشه جا شده؟
حالا بلندقدتر و زیباتر و بزرگ‌
مردی جسور جای تو از عکس پا شده‌
تو توی این لباس نظامی عقاب نه‌
یک غنچه بین این همه گل‌های واشده...
دل جزء کوچکی است برای رها شدن‌
وقتی که ذره ذره تنت مبتلا شده‌
دستت منوری شده در بادهای داغ‌
دستی که خسته از قفس شانه‌ها شده‌
امواج رادیو سر هم جیغ می‌کشند
صالح شهید... نه... نشده... یا... چرا شده‌
در آخر تشهد مادر خبر رسید
جبران چند سال نماز قضا شده؟
زن‌های خانه کفش تو را جفت می‌کنند
پایت اگرچه طعمه خمپاره‌ها شده‌
مردان ده بر آب روان حجله ساختند
دستان خواهران تو سرخ از حنا شده‌
حالا شناسنامه‌ تو سنگ ساده‌ای است‌
آنجا به نام کوچک تو اکتفا شده‌
این گونه تکه‌های اونیفرم خونی‌ات‌
پرچم برای صلح در این روستا شده‌
● صبح سه‌شنبه هشتم آبان‌
محمدحسین نعمتی‌
می‌شد بگویم نه ولی آخر، چیزی عوض می‌شد مگر با نه؟
سیلی زدم بر صورتم صد بار، شاید خیالی باشد اما نه!
در چشمه چون تصویر ماه افتاد، جوشید، طغیان کرد و راه افتاد
مرداب‌ها آغوش وا کردند، جایی بجز آغوش دریا؟ نه!
افسوس دریا را نفهمیدیم، روز مبادا را نفهمیدیم‌
دیدی که بعد از رفتن او شد، هر روزمان روز مبادا! نه!؟
نامردمی‌ها مرد را آزرد، تا در فضای سرد شب پژمرد
او بغض قیصر بودنش را خورد، او نان قیصر بودنش را نه!
او در میان دوستان تنها، افسوس وقتی گفتن از دریا
افتاده دست گوش‌ماهی‌ها، باید خروشد این چنین یا نه؟
شاید زمان ما را عوض کرده است، این مرد اما همچنان مرد است‌
این مرد نام دیگرش درد است، چیزی که در او بود و در ما نه!
دلخسته از زندان در زندان، از جنگ با این درد بی‌درمان‌
مرگ آمد و این مرد بی‌پایان، چیزی نگفت این بار حتی نه‌
صبح سه‌شنبه هشتم آبان، آغوش باز سید و سلمان‌
آغاز قیصر بود یا پایان؟ پایان قیصر بود... اما‌‌نه!
تقدیم به: دکتر قیصر امین‌پور
● بچه محله امام رضا
(به‌زبان طرقبه‌ای بخوانید)
قاسم رفیعا - طرقبه‌
مو ره ببین که شر و باصفایم‌
بچه محله امام رضایم‌
زلزله‌یم حادثه‌یم بلایم‌
بچه محله امام رضایم‌
هر روز جمعه دلمه مبندم‌
به پنجله طلا و ور مگردم‌
کار و بارم ردیفه با خدایم‌
بچه محله امام رضایم‌
به مو بگو بیا به قله قاف‌
اصلا مو ر بذار همون جا علاف‌
قرار مرار هر چی بگی مو پایم‌
بچه محله امام رضایم‌
دروغ مروغ نیس میون ما با هم‌
الان به عنوان مثال تو حرم‌
چند روزه که تو نخ کفترایم‌
بچه محله امام رضایم‌
چشم موره گیریفته چنتا کفتر
گفته خودش چنتاشه خواستی ور در
الان درم خادما رو مپایم‌
بچه محله امام رضایم‌
کفترا که بردم از رو گنبد
مرم مو و از تو نخ رفت و آمد
تو نخشه او گنبد طلایم‌
بچه محله امام رضایم‌
گنبده نصب شب مده به دستم‌
او گفته هر وخ که بیی‌مو هستم‌
مویم که قانع و بی‌ادعایم‌
بچه محله امام رضایم‌
وقته مبینم توی عالم همه‌
ازش مگیرن و مگن واز کمه‌
گنبدشه اگه بده رضایم‌
بچه محله امام رضایم‌
گنبد و منبد نمی‌خوام با صفا
سی ساله پای سفره‌ای آقا
منتظر یک ژتون غذایم‌
بچه محله امام رضایم
پانوشت‌ها:
۱- خینه: حنا
۲- گنده: زشت‌
منبع : روزنامه جام‌جم