جمعه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۴ / 9 May, 2025
مجله ویستا
شخصیتشناسی تطبیقی
انسان موجود چند بعدی و پیچیده است كه شناسایی دقیق شخصیت او به بررسیهای همهجانبه نیاز دارد كه البته این مهم، بدون تمسّك به تعالیم وحی و كلام بزرگان دین، میسّر نمیشود. در مقاله حاضر، ضمن طرح دیدگاههای گوناگون روانشناسی، جامعهشناسی، فلسفی و كلامی در مورد انسان در دو قالب «شخصیت بالقوّه» و «شخصیت بالفعل» و نقد و بررسی دیدگاههای متفاوت مطرح شده در مورد این دو بعد از شخصیت انسان، بر اساس تعالیم دینی، نتیجه منطقی خاصی به دست آمده است.
نكته
اگر محققانه و عمیق به مسئله «انسانشناسی» توجه شود و شناخت واقعی انسان مورد نظر باشد، باید شخصیت او در دو قالب «بالقوّه» و «بالفعل» مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد. اگر در بررسی شخصیت انسان، دو مقوله قوّه و فعل او از هم متمایز نشوند، آگاهی به شخصیت حقیقی وی امری مشكل، بلكه غیرممكن خواهد بود. بررسی شخصیت انسان در دو قالب قوّه و فعل، مسئله ظریفی است كه كم توجهی به مرزبندی آن دو، محقق را به ورطه تضاد و تناقض میكشاند و او را به داوری غلط و غیر واقعی سوق میدهد.
قوّه و فعل
تعریف «قوّه» و «فعل»
پیش از پرداختن به بررسی شخصیت انسان در دو قالب قوّه و فعل، توضیح مختصر درباره واژههای مذكور و ذكر ارتباط منطقی آن دو با هم ضرورت دارد. به تعبیر فلسفی، «بالفعل موجودی است كه آثار مطلوبه بر آن مترتّب میشود و بالقوّه موجودی است كه آثار مرتبه فعلیت بر آن مترتب نمیشود.»(۱) در مباحث فلسفی، گاهی به جای كلمه «قوّه» اصطلاحاتی مانند «استعداد»، «امكان»، «امكان استعدادی» و از این قبیل به كار میبرند كه با كمی تفاوت كاربردی، معادل هم استعمال میشوند؛ چنانكه «استعداد» به قوّه قریب به فعلیت اطلاق میشود(۲) و «امكان» به محال نبودن موجودیت (= فعلیت) یك شیء دلالت میكند. به بیان ساده، «قوّه» یعنی امكان و استعداد چیزی را داشتن و «فعل» یعنی آن امكان و استعداد را به ظهور رسانیدن و شكوفا كردن. برای مثال، از سه حالت «تخم مرغ»، «جوجه» و «مرغ» به حالت اول «تخم مرغ بالفعل و جوجه بالقوّه» به حالت دوم، «جوجه بالفعل و مرغ بالقوّه» و به حالت سوم، «مرغ بالفعل» گفته میشود.
رابطه قوّه و فعل
در كتب فلسفی، هنگام طرح بحث «قوّه و فعل» از اصطلاح دیگری با نام «ماده» نیز استفاده میشود. «ماده» به مفهوم فلسفی (نه تجربی) چیزی است كه قوّه و استعداد را با خود حمل میكند؛ یعنی «نگهدارنده» و «به دوش گیرنده» قوّه و استعداد است. قوّه و استعداد نیز همان چیزی است كه امكان فعلیت در آن نهفته است. این عبارت فلسفی كه گفتهاند: «كل حادثٍ مسبوق بقوّةٍ و مادةٍ تحمِلُها»، گویای همین نكته میباشد. عالم ماده نمایشگاه قوّه و فعل است و هر مادهای، قوا و استعدادهای ویژهای با خود حمل میكند كه اگر شرایط و عوامل لازم فراهم گردند، به فعلیت ویژهای مبدّل میشود. به تعبیر دقیقتر، قوّه و فعل یك شیء رابطه منطقی با هم دارند و قوّه و استعداد همواره بر فعلیت و شدن یك چیز مقدّم است. طبق این قاعده، هر چیزی صلاحیت تبدیل شدن به هر چیزی را ندارد، بلكه در هر مادهای، با توجه به ظرفیت، استعداد و قوّه ویژهای نهفته است كه امكان تبدیل شدن به اشیای معیّنی دارد؛ چرا كه هر قوّه، فعلیت ویژهای میطلبد و هر فعلیتی نیز از قوّه خاصی حاصل میشود. بر همین اساس، هیچ كس انتظار ندارد یك مرغ در سر كلاس درس حاضر شود و پس از مدتی به یك مرغ دانشمند مبدّل گردد؛ چرا كه اصلاً امكان و استعداد دانشمند شدن در طبیعت مرغ وجود ندارد. توجه به اصل مهم قوّه و فعل و رابطه منطقی آن دو با یكدیگر از مسائل مهمی است كه انسان به طور فطری و وجدانی آن را درمییابد و در تعلیم و تربیت انسانها و حتی پرورش حیوانات و گیاهان نیز آن را به عنوان یك اصل ضروری و مسلّم مورد توجه قرار میدهد؛ چنانكه انسان میداند با تربیت یك بچه پلنگ یا پرورش یك دانه سیب، نمیتواند آنها را به یك اسب یا یك پرتقال تبدیل نماید.
شخصیت بالقوّه انسان
فطرت و شخصیت
منظور از «شخصیت بالقوّه» خمیرمایه اولیه و بنیان خلقتی انسان است كه در قاموس دین، از آن به «فطرت» تعبیر میشود. رسول گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله میفرمایند: «كلُّ مولودٍ یولَدُ علی الفطرةِ»؛(۳) همچنان كه معمولاً در مورد بنیان آفرینش حیوانات، لفظ «غریزه» و در مورد گیاهان و جمادات، واژه «طبیعت» استعمال میشود.
«فطرت» معانی متفاوتی را با خود حمل میكند. در اینجا، به اختصار، به هشت نكته مهم در مورد فطرت اشاره میشود:(۴)
۱. فطرت یعنی خلقت ابتدایی و آفرینش بیسابقه؛
۲. فطرت یعنی نوعی از آفرینش كه انسان را از نظر خلقتی از دیگر انواع مخلوقات، متمایز و ممتاز میسازد.
۳. فطرت، بهترین و كاملترین نوع خلقت است كه مناسبتر از آن قابل تصوّر نیست.
۴. فطرت همان خمیرمایه اولیه انسان به شمار میآید كه بنیان خلقتی انسان بر آن نهاده شده است.
۵. انسان به حسب فطرت خویش، حامل تمایلات و دانشهای عمیقی است كه با خمیره او آغشته شدهاند.
۶. همه انسانها دارای فطرت واحدی هستند و از این لحاظ، هیچ امتیازی نسبت به یكدیگر ندارند.
۷. جدا ساختن فطرت و فطریات از انسان، مانند جداسازی حرارت از آتش، رطوبت از آب، و چربی از روغن، غیرممكن و محال است. البته این به مفهوم رد امكان تضعیف آنها در شرایط خاص نمیباشد.
۸. كمال حقیقی انسان در سایه توجه آگاهانه به ندای فطرت و هدایت صحیح خواستهها و دریافتهای فطری ممكن میشود و عدم توجه به آوای فطرت، خودفراموشی و از خود بیگانگی انسان را فراهم میآورد.
بررسی دیدگاهها
در مورد شخصیت بالقوّه انسان، كه در این نوشتار، مترادف با «فطرت» و به عبارت بهتر، معادل با «فطریات» و «تمایلات و دریافتهای فطری» قرار داده شدهاند، دیدگاههای متفاوتی قابل طرحند كه میتوان همه آنها را در دو مقوله عمده، مورد بحث و بررسی قرار داد:
الف. منكران شخصیت بالقوّه تأثیرگذار
در این مقوله، سه نظریه مهم قابل طرح و بررسی هستند:
۱. انسان دارای هویّت اجتماعی
شخصیت اجتماعی: برخی شخصیت بالقوّهای برای انسان قایل نبوده، همه خصوصیات شخصیتی وی را متأثر از تاریخ، مناسبات اقتصادی و شرایط مادی حاكم بر جامعه و در حالت كل، «منِ اجتماعی» قلمداد میكنند. به عبارت روشنتر، اصلاً فردیت فرد در این دیدگاه جایگاهی نداشته، تنها شخصیتی كه برای انسان وجود دارد «شخصیتی جمعی و هویّت اجتماعی» است. منادیان این نظریه، ماركسیستها و روانشناسان و جامعهشناسان متأثر از نظریه «ماتریالیسم تاریخی» ماركس میباشند. آندره پییتر یكی از آگاهان مسلّط به فلسفه ماركس، انسانشناسی ماركسیسم را اینگونه توصیف میكند: «از این دیدگاه، فرد، خود جزئی از اجتماع، عضوی از نوع بشر و به قول ماركس یك "موجود ژنریك" است. فرد هنگامی حد كمال موجودیت خود را تحقق میبخشد كه خویشتن را با مجموعه وفق دهد.»(۵) ژرژ پولیستر یكی از نظریهپردازان مشهور ماركسیسم نیز میگوید: «بر اساس نظرات ماركس، این وجدان افراد نیست كه شاخص وجود آنهاست، بلكه وجود اجتماعی آنهاست كه موجد وجدان است. وجدان افراد سازنده شرایط مادی میباشد و این شرایط است كه وجدان افراد را به وجود میآورد.»(۶)
شخصیت تاریخی: شخصیت اجتماعی و هویّت جمعی انسان، كه ماركسیستها منادی آن میباشند، نه حاصل اندیشه و آزادی عمل انسان، بلكه منبعث از حركت جبری تاریخ میباشد كه در بستر ماتریالیسم تاریخی، یعنی «كمون اولیه»، «بردهداری»، «فئودالیسم»، «سرمایهداری»، «سوسیالیسم» و «كمونیسم» شكل میگیرد. ماركس در اثر معروف خود، «۱۸ برومر» ادعا میكند: «تاریخ را انسانها میآفرینند، لكن نه تحت شرایطی كه توسط آنان ایجاد شده است، بلكه تحت شرایطی كه از پیش معیّن شده است.»(۷) روشن است كه در چهارجوبه این شرایط، انسان (به قول آندره پیتیر) نه تنها میتواند، بلكه باید اقدام كند و خود را با شرایط از قبل تعیین شده وفق دهد، وگرنه در زیر چرخهای بیمهر تاریخ خرد خواهد شد.
از اینرو، در نگرش ماركسیستی، حد اكثر هنر انسان در این است كه به مناسبات اقتصادی و روابط تولیدی موجود و در نتیجه، به بستری كه به اجبار به سوی آن كشانیده میشود، آگاهی یابد و خود به عنوان مامای تاریخ، فقط تغییرات جبری و تحولات لایتغیّر آن را تسهیل و تسریع بخشد.
شخصیت ابزاری: شخصیت حقیقی و ارزش واقعی انسان ماركسیستی به ابزاری بودن او وابستگی دارد؛ چرا كه انسان ماركسیستی با دست یافتن به ابزار نو، روابط تولیدی و در نتیجه، مناسبات اقتصادی جدیدی را به وجود میآورد و به این صورت، پس از طی مراحل كمّی، با یك جهش كیفی (= اصل جهش)، حلقهای از ادوار ماتریالیسم تاریخی را به منصه ظهور میرساند. به همین دلیل، ماركس در بیان تفاوت انسان با سایر جانداران و امتیاز او بر آنها مینویسد: «امتیاز انسان بر سایر جانداران در این است كه میتواند ابزار بسازد و تكامل فن، تعیینكننده تكامل جامعه است.»(۸)
در همین زمینه است كه ماركس بر خود میبالد و هدف از ابداع فلسفه خود را نه تفسیر جهان، بلكه تغییر جهان میداند و بدین سان، سایر فلسفهها را ایدهآلیسم و فلسفه خود را رئالیسم معرفی میكند؛ آنجا كه میگوید: «فیلسوفان تنها به تفسیر جهان به طریقههای گوناگون میپرداختند، اكنون باید در صدد تغییر آن برآمد.»(۹)نتیجه: انسان ایدهآل ماركسیسم یك انسان اقتصادی و انسان ابزاری و تولیدی است كه در بستر جبری تاریخ شكل میگیرد. در این دیدگاه، هیچ محلی برای حضور انسان آزاداندیش و تأثیرگذار در سرنوشت خود و همچنین تفسیر انسان در قالب یك موجود ملكوتی و معنوی و متمایل به عالم برتر وجود ندارد. كاپلستون در تاریخ فلسفه، اندیشه «مادهباوری دیالكتیكی» ماركس را چنین بیان میكند: «نزد ماركس، انسان نه موجود اندیشمند، كه موجود كوشنده است و این كوشش بیش از هر چیزی برای تولید مادی است.»(۱۰)
۲. انسان دارای سرشتی خنثا
شخصیت انفعالی: صرفنظر از دیدگاه نظریهپردازان رسمی ماركسیسم و قایل شدن طبیعت اجتماعی و هویّت جمعی برای انسان و تفسیر شخصیت وی در بستر تكاملی ماتریالیسم تاریخی و بیتوجهی به فردیّت انسان و اساس قرار دادن «من اجتماعی» او در همه زمینهها، نزد برخی روانشناسان و روانپژوهان نیز به نظراتی برمیخوریم كه با خنثا دانستن ماهیت انسان و بیتفاوت معرفی نمودن سرشت او نسبت به پذیرش خوبی و بدی، افراد انسانی را فقط «موجوداتی تأثیرپذیر و منفعل» معرفی میكنند كه همه خصوصیات شخصیتی آنها به طور كلی «محصول تأثیرات محیط یا توراث و احیانا امتزاج آن دو» میباشد. اینان محیط و توراث را علت تامّه شكلگیری شخصیت انسان دانسته، هیچ جایی برای حضور مؤثر استعدادهای ذاتی و تواناییهای بالقوّه او باقی نمیگذارند.
جان لاك، روانشناس نامور انگلیسی، با نفی همه مبادی نظری و عملی فطری انسان، او را هنگام تولد همانند لوح سفیدی میداند كه شرایط محیطی قادرند شخصیت او را به هر شكل دلخواه تنظیم كنند. «مكتب تجربهگرایی» یا «مسلك تجربی» در روانشناسی نیز از همین تفكر جان لاك مایه گرفته و در مقابل «مكتب خردگرایی» یا «مكتب عقلی» قد علم كرده است.(۱۱)
واتسون، روانشناس معروف آمریكایی، میگوید: «یك عده كودك سالم را به من بسپارید و برای تربیت آنها مرا در عالم تنها بگذارید، تضمین میكنم بدون هیچگونه انتخاب و رجحانی، هر یك از آنان را چنان تربیت كنم كه پزشكی برگزیده، حقوقدانی برجسته، هنرپیشهای ماهر و بازرگانی صاحب نام، حتی یك گدا یا یك دزد بار آید، بیآنكه قریحه، استعداد، گرایش، خواست، توانایی، آمادگی، نژاد و نیاكان آنها در این تربیت نقشی داشته باشند.»(۱۲)
نسبیت در اخلاق: چنین نگرشی در مورد انسان، نسبیت در اخلاق را به دنبال دارد؛ چرا كه طبق این نظریه، هر محیطی و هر رشته توراثی، ارزشهای ویژهای میزاید و عملكردهای خاصی تولید میكند. در واقع، طبق این دیدگاه، ارزشها زاییده اجتماعات بشری هستند. این یعنی حضور جدّی نسبیت در عالم اخلاق و ارزشگذاری.
اریك فروم، روانشناس و جامعهشناس شهیر آلمانی، از طرفداران این دیدگاه در مورد انسان است. روانشناسان در توضیح نظریه انسانشناسانه فروم مینویسند: «به اعتقاد او، این اجتماع است كه شخصیتها را میسازد. به عبارت دیگر، اختلاف شخصیتها ناشی از اختلافات اجتماعات بشری است. نوع عمل اشخاص را همیشه احكام ارزشی، یعنی اصول و موازین اخلاقی، كه زاده اجتماع هستند، تعیین میكنند. بنابراین، زیباترین و زشتترین اعمال آدمی ناشی از دستگاه زیستی، یعنی طبیعت اولیه او نیستند، بلكه این نیروها و عوامل محیط خارج هستند كه آنها را به وجود میآورند.»(۱۳)
نتیجه: در این نظریه، انسان موجودی تأثیرپذیر و منفعل معرفی میگردد كه در مقابل تأثیرات محیطی و ارثی، سر تعظیم و تسلیم فرود میآورد و هیچگونه خاصیت تأثیرگذار بر نهاد انسان متصور نیست.
۳. انسان دارای شخصیت روشن و تاریك
شخصیت اهریمنی و اهورایی: برخی انسان را موجود دو خاصیتی معرفی میكنند و معتقدند كه انسان دارای شخصیت دو بعدی است، آن هم دو بعد مستقل از هم؛ نیمی تاریكی و نیم دیگر روشنایی؛ مثل این است كه در یك قالب جسمانی، دو انسان مستقل از هم زندگی میكنند: یك انسان خوب و یك انسان بد. این تفكر در اعتقادات زرتشتیان نهفته كه به ثنویت و دوگانگی در عالم خلقت قایلند. زرتشتیان مبدأ خیرات و نیكیها را اهورا مزدا و مبدأ شرور را اهریمن میدانند و معتقدند: این دو نیرو در همه موجودات به طور مساوی تقسیم شده و هر دو نیرو به صورت بالفعل در كالبد كائنات حضور دارند.
گفتار زرتشتی: در كتاب ادیان زنده جهان آمده است: «در دین زرتشت، از اول خلقت عالم، دو روح ذاتا ناسازگار و متخاصم در عالم وجود دارد... یكی از مشخصات اصلی و متمایز دین زرتشتی در میان همه ادیان عالم، همین نظریه اعتقاد به ثنویت جهانی است؛ یعنی یك خداوند نیك و یك شیطان بد علیه یكدیگر مبارزه میكنند. این دو قدرت جهانی از آغاز زمان وجود داشته و تا پایان جهان نیز به كار محدود كردن یكدیگر مشغولند.»(۱۴)
زرتشتیان میگویند: «اهورا مزدا همه چیزهای خوب را میآفریند، اهریمن همه چیزهای بد را. قوای نیكی و بدی مدام با هم در ستیزند و دل آدمی گاهی به نیكی میل میكند و گاهی به زشتی و او در این میان سرگردان است.»(۱۵)
بدین سان، به قول یكی از محققان: «به عقیده زرتشت، زندگی چیزی نیست جز مبارزه میان نیك و بد، حق و باطل، روشنایی و تاریكی كه هر كدام از آنها برای تسلّط بر این جهان در كشمكشند.»(۱۶)
نتیجه: در این نظریه، تصویری كه از انسان ترسیم میشود، یك تصویر «دو بعدی» است كه در آن دو شخصیت بالفعل (نه بالقوّه) حضور دارند و هر كدام از آنها دارای ویژگیهای خاصی هستند. یكی از آنها همواره پلیدی را با خود به همراه دارد و آن دیگری خوبی و نیكی را. واین دو نیروی متضاد، پیوسته با انسان و در طبیعت اویند. انسان زرتشتی بدون حضور یكی از این دو عنصر بالفعل، قابل تعریف و توصیف نیست.
ب. قایلان به شخصیت بالقوّه تأثیرگذار
در این مقوله نیز سه نظریه مهم قابل طرح و بررسی هستند:
۱. شرارت ذاتی انسان
خباثت ذاتی: برخی انسان را «بد طینت» و «خبیث بالطبع» میدانند و زمینه گرایش به نیكی را در سرشت او نفی میكنند. به همین دلیل، برای جلوگیری از ظهور استعدادهای ناپسند و ناشایست انسان، سركوب شدید امیال درونی و ریاضت افراطی و رهبانیت و احیانا استبداد، تهدید و ارعاب را پیشنهاد میكنند؛ چرا كه بر اساس این دیدگاه، «نباید از او [انسان] انتظار هیچگونه راستی و درستی و نیكوكاری داشت؛ زیرا اگر او را به حال خود بگذارند، خباثت طبع او به طور طبیعی نمایان خواهد شد و از او جز بد اندیشی و زشتكاری عمل دیگری بروز نخواهد كرد.»(۱۷) از اینرو، همواره باید او را در بند كشید و تمام آزادیها را از وی سلب نمود.
دیدگاه تورات: ریشه اصلی این نظریه در تورات تحریف شده نهفته است. مسیحیان با تكیه بر داستان «آدم و حوا» و رانده شدن آنها از بهشت، معتقدند: چون بشر، گناهكار و از درگاه احدیت رانده شد، نفوس بنیآدم هبوط كردند و دچار حرمان گردیدند. از اینرو، از نظر آنها، «بنیآدم باید خضوع و خشوع و فقر و ریاضت را پیشه خود سازند تا فضل خداوند نصیب آنها شود و اثر تباهی، كه وسوسه شیطان به روزگار انسان وارد آمده است، برطرف گردد و نفوس مؤمنان به مشاهده حق نایل و واصل آید.»(۱۸) به همین دلیل، مسیحیان با طرح «اقانیم ثلاثه» (اب، ابن، روحالقدس) میگویند: خداوند متعال فرزند خود (ابن) را به صورت آدمی [حضرت عیسی علیهالسلام ] درآورد تا دستگیر نوع بشر و فدایی او شود و نفس او را از هلاكت رهایی بخشد.فلسفه «ریاضت سخت» و «رهبانیت افراطی» برای درمان این جراحت عمیق در مسیحیت نیز ریشه در همین تفكر بدبینانه به انسان دارد. برجستهترین پیشروان این نظریه را میتوان سنت اگوستین كشیش كاتولیك مذهب و جی. كالون دانست.
فلاسفه بدبین: فلاسفه بدبین مانند شوپنهاور و نیچه نیز دیدگاهی منفی و نامطلوب نسبت به انسان داشتهاند. حكومتهای استبدادی و فاشیستی ریشه در چنین اندیشه افراطی داشته و بر مبنای همین تفكرات فلسفی تند و بدبینانه، به عرصه سیاست پا نهادهاند.
شوپنهاور گفته است: «سرچشمه اصلیترین بدیهایی كه انسان از آن رنج میبرد، همان انسان است. انسان گرگ انسان است.»(۱۹)
همچنین میگوید: «طبیعت هر شخصی پیمانه رنج و دردی را كه میباید در طی زندگی تحمل كند، تعیین كرده است. این پیمانه نه خالی خواهد ماند و نه سر خواهد رفت. اگر فشار اندوهی از دل ما برخاست، اندوه دیگری جای آن را میگیرد كه مایه اصلی آن از پیش آماده شده بود.»(۲۰)
از نیچه نیز نقل شده است: «من بهتر از هر كس میدانم كه چرا انسان تنها حیوانی است كه میخندد؛ برای آنكه تنها انسان است كه متحمل رنجهایی فوقالعاده گران میشود، و ناچار خنده را اختراع كرده است.»(۲۱)
فلسفه عدم تشكیل خانواده از طرف شوپنهاور و نیچه نیز (به قول خودشان) به این خاطر بود كه در حد امكان، از ادامه و تكثیر نسل انسان، كه ذاتا شرور و خبیث و ذلیل است، جلوگیری كنند.
نتیجه: در این نظریه، از انسان یك تصویر عصیانگر، عاصی و غیر قابل اصلاح و هدایت ارائه میگردد كه همواره باید او را به زنجیر ریاضت و استبداد كشید و او را از توجه به ندای درون و آوای سرشت بازداشت؛ چرا كه طبع و سرشت او پیوسته منادی شرارت و زشتی، و مدام خواهان تباهی و خباثت و رذالت است.
۲. سرشت نیكوی انسان
برخی انسان را صرفا «نیكوسرشت» و «پاك طینت» میدانند و زمینه گراش به بدی و زشتی در طبیعت او را نفی میكنند. به همین دلیل، برای شكوفایی و ظهور «شخصیت بالقوّه خوب بودن انسان»، همه محدودیتهای اجتماعی را منتفی دانسته، معتقدند: اگر انسان به حال خود گذاشته شود و قوانین و مقرّرات و انحصارهای زیاد بر وی تحمیل نگردند، او به حسب طبیعت خود خوب خواهد شد.
طبیعتگرایی: این دیدگاه در علم روانشناسی، تحت عنوان نظریه «ارگانیستی ـ سرشتی» و همچنین «طبیعتگرایی رومانتیك» نام برده شده و به عنوان یكی از نظریههای مهم یادگیری تحت عنوان «شكوفایی طبیعی» مورد بحث و بررسی قرار میگیرد.
از گلدشتان، روانشناس مشهور آلمانی، ماسلو، روانشناس نامور آمریكایی و شلدان، روانشناس مشهور آمریكایی به عنوان منادیان معروف این نظریه در روانشناسی نام برده شده است. محققان در روانشناسی، در توضیح اصول بنیادی این دیدگاه مینویسند: «از اصول مهم مورد قبول پیروان این نظریه این است كه استعدادهای مورّث و تواناییهای بالقوّه آدمی همه نیكو هستند و در اگارنیسم او هیچ چیز بد وجود ندارد. این تأثیر عوامل نامساعد محیط است كه ممكن است چیزی را بد كند. اصل دیگر اینكه انگیزه اصلی و انسانی در زندگی یك چیز است: خودشكفتگی یا به اصطلاح قدما، وصول به كمال خویشتن.»(۲۲)
روانشناسان پس از طرح نظریه «شكوفایی» (= نیكو سرشتی مطلق انسان) و قلمداد كردن آن به عنوان یكی از نظریههای مهم یادگیری در روانشناسی، درباره اساس این دیدگاه و پیشروان آن مینویسند: «اساس این نظریه بر پاك سرشتی و فطرت نیكویی آن استوار است كه با محیط خود رابطه فعّالانه دارد. پیشرو و الهامبخش این نظریه ژان ژاك روسو، فیلسوف و دانشمند معروف فرانسوی، است. پس از او باید هنری پستالوزی، مربّی بزرگ سوئیسی و فریدریخ فروبل، فیلسوف و مربی نامدار آلمانی، را نام برد. نظر روسو بر این مبتنی است كه هرچه ساخته و پرورده طبیعت است خوب و در جهت خیر و صلاح است و قانون طبیعت برترین قانونهاست.»(۲۳)
روسو؛ طبیعتگرای افراطی: روسو، بنیانگذار نظریه «طبیعتگرایی»، شخصیت انسان را چنین توصیف میكند: «انسان طبیعتا خوب است و این تنها سازمانها و تشكیلات است كه او را بد میسازد.»(۲۴)
به همین دلیل، «روسو» پیشنهاد میكند: «بیایید از اندیشیدن باز ایستیم و به احساس كردن بپردازیم، و تنها درمان این مصیبت ظلم و جور و نمودهای زشتی و شرارت در اجتماعات بشری آن است كه تمدن را به كنار بگذاریم و به طبیعت باز گردیم؛ زیرا مردم در حالت طبیعی خود خوب هستند.»(۲۵)
همچنین وی میگوید: «طبیعت انسانی با فضیلت فطری خود میتواند بیكمك قانون نظم را نگه دارد. اگر همه قوانین ملغا شوند، عقل و خوی انسانی به نحو بیسابقه و بیمانندی میشكفد.»(۲۶)
ژان ژاك روسو بر اساس همین دیدگاهی كه در مورد انسان داشت، كتاب قراردادهای اجتماعی(۲۷) را با مبنا قرار دادن «اراده و آزادی مطلق» انسان تنظیم و نظام سیاسی ایدهآل خود را بر اساس «آزادی بیحد و حصر انسان» به دنیای سیاست عرضه كرد. همچنین كتاب امیل(۲۸) را بر اساس همین ایده به دنیای تعلیم و تربیت ارائه و تأكید نمود كه در تعلیم و تربیت انسان، همواره باید «فردیت» و «طبیعت» او را مورد توجه قرار داد و برای فعلیت و شكوفایی قوّههای وجودی او، كه همه نیك و خوبند، تلاش كرد.
چنین نگرش خوشبینانه به طبیعت انسان و اعتقاد به پاكی ذات او و نفی همه زشتیها و پلیدیها از سرشت وی، آزادی بلامعارض انسان در همه صحنههای زندگی را میطلبد؛ چرا كه در این نظریه، انسان مركز ثقل و محور تمام ارزشها قرار دارد و از اینرو، اراده و خواست او نیز در همه زمینهها باید محور و معیار قرار گیرند.
اومانیسم جدید: اومانیسم جدید حاصل چنین دیدگاه خوشبینانه در مورد انسان است. در مكتب «اومانیسم»، كه در فارسی به «اصالت انسان»، «انسانگرایی»، «انسانمداری» یا «خود بنیادی» ترجمه شده است، انسان مبنای تمام ارزشها قرار دارد و اصالت تنها به خواست و اراده او داده میشود.
این دیدگاه نوعی «انسان محوری» در مقابل «خدامحوری» به شمار میرود. به همین دلیل، در این نظریه، همه چیز از انسان شروع و به همو ختم میشود و هیچ حقیقتی برتر و بالاتر از انسان وجود ندارد. شبیه چنین تفكری در یونان باستان نیز وجود داشت كه شكل مبهمی از اومانیسم جدید محسوب میشد و از آن به «اگوسانتریسم» یعنی «خودمحوری»، «انسان مركزی» یا «انسان را محور تلقّی كردن» تعبیر میگشت. در آن زمان، «اگوسانتریسم» در عالم فلسفه، تفكر «سوفیسم» را به همراه دارد كه نتیجه آن تشكیك در افكار و تخطئه علوم بشری در شناخت حق و حقیقت بود؛ چرا كه به نظر آنها، حق همان بود كه هركسی خود دریافت میكرد.
از خودبیگانگی: چنین دیدگاهی یك نگرش افراطی در مورد انسان به شمار میرود كه نتایج ناگوار آن گلوی انسان امروزی را میفشارد و روح و روان او را آزار میدهد؛ چرا كه وقتی انسان از خدا برید و آسمان را سه طلاقه كرد و در بند طبیعت دون و پست گرفتار آمد و هویّت خود را بدون اتصال به منبع فیض لایزال الهی در معرض نمایش گذاشت، «خودفراموشی» و «از خود بیگانگی» را با جان و دلپذیرا میگردد «ولا تكونوا كالّذین نسوا اللّه فانساهم انفسهم» (حشر: ۹) و با پشت كردن به همه ارزشهای متعالی و ملكوتی، با غرور و خودپرستی غیرقابل توصیف، خود را مركز ثقل تمام ارزشها و ارزشگذاریها معرفی میكند و بدین سان «لا ابالیگری» و «اباحیّت» و «پرورش ارزشهای پست و حیوانی» را اساس زندگی فردی و اجتماعی خود قرار میدهد. و این چنین است كه در عالم سیاست به جای تمكین به قانون الهی، «دموكراسی» و «پارلمانیسم» و «جمهوری»(۲۹) حاكمیت مطلق اراده و خواست انسان، حلّال مشكلات قلمداد میشود. در عالم اخلاق نیز به جای انقیاد به فرمان الهی، كه سرچشمه همه ارزشهاست. در مقابل «وجدان» آدمی كرنش كرده، با عرضه «اخلاق علمی» به بازار ارزشها، وجدان انسان، مصدر و سرچشمه تمام ارزشها معرفی میگردد. در عالم فرهنگ و اقتصاد نیز با مبنا قرار دادن اراده و خواست انسان، «لیبرالیسم» به عنوان تنها عامل رستگاری و سعادت چهره مینمایاند.
۳. سرشت ملهم به زشتیها و نیكیها
انسانی كه اسلام معرفی میكند از نظر شخصیت، بالقوّه «ملهم به خیر و شر» است و استعداد خوب و بد بودن به طور یكسان در نهادش نهفته شده است.پیش از ورود به بحث در این حوزه، در یك نقد اجمالی نظرات قبلی عنوان شده، میتوان اظهار داشت كه مواضع مذكور حاكی از عجز و ناتوانی آنها در شناخت حقیقت انسان و هویّت و شخصیت واقعی او میباشند. اگر بخواهیم با نگرش خوشبینانه و به منظور ارج نهادن به زحمات تحقیقی منادیان نظرات ارائه شده سخن برانیم، حداكثر میتوان اظهار داشت كه در همه نظرات گفته شده، به علت پرداختن تنها به گوشهای از واقعیت وجودی انسان و بیتوجهی و احیانا كمتوجهی به سایر ابعاد شخصیتی او، تصویر نادرستی از ساختار وجود انسان عرضه شده است.
ناتوانی علوم بشری: واقعیت این است كه ماهیت انسان به قدری پیچیده و وسیع است كه علوم بشری از شناخت راستین آن درمانده و ناتوان میماند. قرآن كریم در آیه ۵۸ سوره اسراء میفرماید: «وَ یَسألونكَ عنِ الرّوحِ قُل الرّوحُ مِن امرِ ربّی و ما اوُتیتم مِن العلمِ الاّ قلیلاً»؛ و ای رسول ما، از تو درباره روح میپرسند، جواب ده كه روح به فرمان خداست و شما به حقیقت آن پی نمیبرید؛ زیرا آنچه از علم برای شما دادهاند بسیار اندك است.
یكی از حكمای معاصر مینویسد: «مجهولات حقایق برای انسان، خود انسان و استعدادهای نهفته و كمالاتی است كه در قوّه دارد. با همه پیشرفتهای عظیمی كه در علم و صنعت نصیب بشر شده و با همه كشفیات شگفتآوری كه در دنیای جمادات، نباتات و جانداران صورت گرفته، هنوز انسان عنوان "ناشناخته" دارد.»(۳۰)
آلكسیس كارل، فیزیولوژیست و زیستشناس سرشناس فرانسوی، كتاب معروفی تحت عنوان انسان؛ موجود ناشناخته دارد. وی در این كتاب ارزشمند، با روش خاص خود، به ذكر پیچیدگیهای جسمانی و روانی انسان پرداخته و اثبات نموده است: اطلاعاتی كه انسان تاكنون توانسته از این موجود پیچیده به دست آورد، در مقابل مجهولاتی كه از ساختمان وجودی او دارد، به مراتب كمتر و ناقصتر است. ایشان مینویسد: «محققا بشریت تلاش زیادی برای شناسایی خود كرده است، ولی با آنكه ما امروز وارث گنجینههایی از اطلاعات دانشمندان و فلاسفه و عرفا و شعرا هستیم، جز به اطلاعات ناقصی در مورد انسان دسترسی نداریم كه آنها نیز زاییده روشهای تحقیقی ماست. در حقیقت، وجود ما در میان جمع اشباحی كه از خود ساختهایم، مجهول مانده است.»(۳۱)
بود یا نمود شخصیت: خود روانشناسان و روانپژوهان، كه عنوان علم خود را «شناخت روح و روان» انسان میگذارند، با علم به عجز دانش خود از شناخت واقعی جوهره و ماهیت انسان، رسالت نهایی این علم ارزشمند را فقط «رفتارشناسی» و بررسی «نمودهای شخصیت» انسان دانسته، ادعا میكنند كه این دانش فقط با تكیه بر «رفتارهای صادر شده از فرد» و برخوردهای فردی و اجتماعی مشاهده شده از انسان، میتواند درباره شخصیت افراد قضاوت نماید؛(۳۲) و این در حالی است كه «بود» و «نمود» و «شخصیت مترادف با خمیرمایه اولیه و ساختار وجودی انسان» با «رفتار مبیّن شخصیت» دو مقوله جدا از هم به شمار میروند. اوّلی به مراتب عمیقتر، پیچیدهتر و ناشناختهتر از دومی است. در اوّلی با «ماهیت نوع انسان» و «بنیان خلقتی همه آدمیان» سر و كار داریم، ولی در دومی «رفتارهای صادرشده از فرد»، «تفاوتهای فردی»، «سازش با دیگران» و «متناسب با موج موجود حركت كردن» مورد توجه میباشد. (اگر تعبیر درستی باشد) در اوّلی «روانشناسی نوعی» (نوع انسان) موردنظر است، ولی در دومی «روانشناسی فردی (خصوصیت انفرادی و اختصاصی و انحصاری هر فرد) و احیانا روانشناسی اجتماعی» (سازش با دیگران). مورد اول همان چیزی است كه برخی از روانشناسان و روانكاوان مانند فروید (به صورت یك بعدی، مبهم و با محور قرار دادن تمایلات جنسی)، و یونگ در كتاب روانشناسی و دین(۳۳) و همچنین در كتاب روانشناختی ضمیر ناخودآگاه(۳۴) و ویلیام جیمز در كتاب دین و روان(۳۵) (یا نوع تجربیات دینی) پس از وارد كردن اشكالات اساسی بر نظرات تكبعدی فروید، فقط به گوشهای از این اقیانوس بیكران اشاراتی داشتهاند.
نقد كوتاه نظریه اریك فروم: در كتاب دل آدمی و گرایشش به خیر و شر كه توسط روانشناس و فیلسوف مشهور آلمانی اریك فروم تألیف و به وسیله گیتی خوشدل ترجمه شده، مطلب قابل توجه و (از نظر عنوان) مشابه نظریه ششم مشاهده میشود كه با توجه به گرایشهای ماركسیستی مؤلّف، از جمله (از نظر فلسفی) اعتقاد به «انسانگرایی دیالكتیك»(۳۶) و (از نظر سیاسی و اجتماعی) اعتقاد به «سوسیالیسم اشتراكی انسانی»(۳۷) (چیزی شبیه كاسموپولیتیسم یا جهان وطنی ماركسیستها) و (از نظر ساختار شخصیتی انسانها) منادی این اصل كه «شخصیتها سازنده اجتماع نیستند، بلكه این اجتماع است كه شخصیتها را میسازد.»(۳۸) جای تأمّل و تعجب است.
ایشان در كتاب مذكور، ضمن نقد یكسر «شر» یا «خیر» قلمداد كردن شخصیت انسان، در مبحث «آزادی، جبر، اختیار» مینویسد: «كسی كه یكسر شر یا خیر است، دیگر حق انتخاب ندارد. تقریبا هر كسی میتواند به جهتگیری كهن باز گردد، یا به سوی شكوفایی كامل شخصیت خویش حركت كند.» «هر فرد یا هر گروهی از افراد در هر مرحله میتواند به نامعقولترین و مخرّبترین جهتگیریها باز گردد یا به سوی روشنگرانه و ترقّیخواهانه به پیش تازد. آدمی نه خیر است و نه شر. اگر نیكی را تنها استعداد بالقوّه آدمی بدانیم، ناگزیر از تحریف خوشبینانه حقایق یا دچار سرخوردگی تلخی میشویم؛ چنانچه به نهایت دیگر، اعتقاد یابیم كه آدمی تماما شر است، سرانجاممان بدگمانی و عیبجویی و ندیدن امكانات بیشمار برای نیكی در دیگران و خودمان خواهد بود. نگرش واقعبینانه، دیدن این هر دو امكان به صورت استعداد بالقوّه راستین، و بررسی شرایط توسعه و كمال هر یك از آنهاست. این ملاحظات ما را به مسئله آزادی آدمی میكشاند.»(۳۹)
بیتردید، ابراز چنین نظری از سوی اریك فروم با خمیرمایه فكری و اعتقادی ایشان تناقض دارد (و اصولاً چنین تناقضاتی در سخنان فلاسفه و روانشناسان به وفور یافت میشود.) از اینرو، میتوان گفت: اریك فروم در ارائه این نظریه یا بدون ارتباط با مجموعه اعتقادی خود، فقط با تكیه بر بررسیهای روانكاوانه خود اظهارنظر نموده، یا منظور وی از «امكان و استعداد خیر و شر در وجود آدمی» همان اصل «نه خوب و نه بد بودن و خنثا تلقّی كردن انسان» میباشد كه اجتماع و شرایط مادی حاكم بر آن، سازنده شخصیت او معرفی میگردند.
بنابراین، برای دستیابی به ماهیت حقیقی انسان و شناخت شخصیت اصیل او، منطقیترین و مطمئنترین راه، روی آوردن به آستان قدس ربوبی و چیدن خوشههای شیرین از بوستان وحی الهی است؛ چرا كه به قول ویل دورانت، مورّخ نامی معاصر، «بیست سال لازم است كه انسان از مرحله نباتی و حیوانی (رحم مادر و دوران كودكی و جوانی) بگذرد و به سن عقل و بلوغ برسد و خود را حس كند. سی قرن دیگر لازم است تا انسان كمی از ساختمان خود خبردار شود. یك دوران بیپایان ابدی لازم است تا انسان بتواند مسائل مربوط به روح [هویّت اصلی] خود را دریابد.»(۴۰)
دیدگاه متعادل: اسلام در مورد «شخصیت بالقوّه» و خمیره وجودی و مایه اصلی ساختار انسان، موضع میانه و معتدل و منطقی اتخاذ نموده است. با مراجعه به قرآن كریم و منابع اسلامی، این نتیجه حاصل میشود كه از نظر اسلام، انسان نه همانند تفسیر ماركسیستها صرفا دارای «شخصیت اجتماعی» و «هویّت جمعی» است كه شرایط مادی و مناسبات اقتصادی و روابط تولیدی و در حالت كل، تغییرات جبری تاریخ، شخصیت وی را شكل دهد و هر زمانی هم كه انسان با حركت جبری تاریخ همساز و هم آواز نباشد در زیر چرخهای بیمهر آن خرد شود؛ چرا كه در این صورت، باید انسان را جزء بیمقداری از اجزای تاریخ محسوب نمود كه هیچ ارزشی برای وی متصور نیست.
و نه همانند تفسیر برخی روانشناسان، تجربهگرا و رفتارگرا، سرشت او هنگام تولّد مثل «لوح سفیدی» است كه با تمسّك به عنصر «محیط» و «توراث» بتوان هر شخصیت دلخواهی بر او تحمیل نمود و همه خصوصیات شخصیتی وی را به طور كلی محصول تأثیرات محیطی و ارثی قلمداد كرد؛ چرا كه در این صورت، حداكثر هنر انسان در این خواهد بود كه به عنوان یك «آیینه خوشنما» هر آنچه را كه از محیط و توراث دریافت میكند، بدون كم و كاست و بیهیچ اضافاتی، به نحوی زیبا و رسا منعكس نماید.
و نه هماهنند تفسیر زرتشتیان، انسان را «شخصیت دو بعدی» معرفی میكند كه در نهاد او دو عنصر متضاد و ناسازگار به صورت بالفعل مسكن گزیدهاند و انسان گریزی از این «دوگانه زیستی» ندارد.
و نه همانند تفسیر بدبینانه مسیحیان و فیلسوفان شكست خورده و بدبین، انسان را «شرور بالفطره» و «خبیت بالطبع» معرفی میكند كه همواره باید او را به زنجیر كشید و با ریاضتهای سخت و خشن و رهبانیت افراطی و احیانا تهدید و ارعاب، از ظهور و بروز طبیعت بد او جلوگیری كرد.
و نه همانند تفسیر خوشبینانه و بلكه سادهانگارانه ناتورالیستها و طبیعتگرایان و در نهایت، اومانیستها و انسانگرایان، انسان را صرفا «نیكوسرشت» و به دور از آلایشهای منفی و پست میداند كه همواره باید به اراده و خواست او گردن نهد و وجدان او را محور و معیار تمام ارزشها و ارزشگذاریها معرفی نمود؛ چرا كه دراین صورت، نمیتوان به قامت ناموزون این همه جنایت و بیعدالتی و پستی و رذالت، كه از نوع انسان سرمیزند، لباس توجیه و تفسیر پوشاند.آری، آنچه از قرآن مجید و منابع دینی استنباط میشود، این است كه از نظر دین مقدّس اسلام، ذات انسان نه به صورت بالفعل از دو عنصر خیر و شر عجین یافته و نه بالفطره نسبت به پذیرش خیر و شر بیتفاوت و خنثا میباشد و نه صرفا شرور و یا نیكوسرشت است، بلكه طبیعت او ملهم به نیكی و بدی است و قابلیت پذیرش خیر و شر را علیالسواء دارد.
آیه الهام و تفسیر آن: قرآن كریم در آیات ۸ الی ۱۱ سوره شمس میفرماید: «و نفسٍ و ما سوّیها فألهمها فُجورَها و تَقویها قَد اَفلَحَ مَن زكّیها و قد خابَ مَن دَسّیها»؛ سوگند به نفس و سازنده و تنظیمكننده آن، كه پس از ساختن، فجور (بدكاریها) و «تقوا» (پرهیزكاریها) را به آن الهام كرد. پس رستگار شد كسی كه نفس را تزكیه كرد و نومید و بینصیب گردید كسی كه آن را آلوده ساخت.
صاحب المیزان در تفسیر آیه مذكور مینویسد: «مراد به نفس، نفس انسانیت و جان همه انسانهاست... منظور از الهام این است كه خدای تعالی به انسان شناسانده كه فعلی كه انجام میدهد فجور است یا تقوا. و برایش مشخص كرده كه تقوا چگونه اعمالی، و فجور چگونه اعمالی است.»(۴۱)
در تفسیر نمونه آمده است: «به این ترتیب، [انسان[ وجودی شد كه از نظر آفرینش مجموعهای از "گِل بدبو" و "روح الهی" و از نظر تعلیمات، آگاه بر "فجور" و "تقوا" و در نتیجه، وجودی كه میتواند در قوس صعودی، برتر از فرشتگان گردد و از ملك پرّان شود و "آنچه آن در وهم ناید آن شود"، و در قوس نزولی، از حیوانات درنده نیز منحط گردد و به مرحله "بل هم اضل" برسد.»(۴۲)
صاحب تفسیر نوین نیز مینویسد: «پس معنای آیه چنین میشود كه خداوند هركسی را با الهام، عالم و شناسای فجور و تقوا ساخته و راه اجتناب از آن و اكتساب این را به وی آموخته است.»(۴۳)
همچنین در قاموس قرآن در ذیل ماده «لهم» آمده است: «خدا، فجور و تقوای نفس را به نفس تفهیم كرد و نفس انسانی را طوری آفرید كه ذاتا خوب و بد و صلاح و فساد را میفهمد.»
در همه تفاسیر و توضیحات آمده بر آیه مذكور، بر آگاهی نفس انسان بر فجور (بدكاریها) و تقوا (نیكوكاریها) و قابلیت و استعداد و توانایی ذات انسان نسبت به پذیرش خیر و شر و دریافت شرارتها و خیرات به طور علیالسواء تصریح و تأكید شده است. و این با نظر «زرتشتیان» مبنی بر خوب و بد بودن نهاد انسان به طور بالفعل، و نظر برخی روانشناسان تجربهگرا و رفتارگرا مبنی بر «خنثا» و بیتفاوت بودن سرشت او نسبت به پذیرش خوبی و بدی تفاوت زیادی دارد؛ چرا كه در این نظریه، با وجود آنكه طبیعت انسان از «خیر و شر فعلیت یافته» مبرّا میشود، نسبت به پذیرش زشتی و زیبایی نیز خنثا و بیتفاوت معرفی نمیگردد، بلكه او فقط قوّه، امكان، استعداد و توان خوب و بد بودن را با خمیرمایه خود حمل میكند.
در اصول كافی (كتاب «العقل و الجهل»)، ذیل شرح «حدیث شماره ۱۴» آمده است: «نفس انسان میدان معركه و محل زد و خورد دو قوّه است: قوّهای كه انسان را به كار زشت و گناه دعوت میكند و وسوسه مینماید و این در فرشتگان نیست؛ و قوّهای كه انسان را به فضایل و كارهای نیك وامیدارد. و انسان آنگاه از فرشته برتر شود كه با وجود آنكه استعداد پذیرش این صفات را دارد به آنها متّصف نگردد.»(۴۴)
نفس امّاره و نفس لوّامه: این دو واژه، كه در متون اسلامی، بخصوص مباحث اخلاقی، جایگاه ویژهای به خود اختصاص دادهاند، دلالت بر دو گرایش متضاد و متقابل طبیعت انسان دارند: یكی او را به بدی فرا میخواند، و دیگری به نیكی و خیرات؛ یكی به عنوان نماینده عالم ماده، سعی در حیوانی و ناسوتی نمایاندن او دارد، و دیگری تلاش میكند او را از چنگال حیوانیت برهاند و به ملكوت اعلی متصلش نماید.
نیم خر خود مایل سفلی بود نیم دیگر مایل علوی بود.(۴۵)
یا:
جان گشاید سوی بالا بالها در زده تن در زمین چنگالها.(۴۶)
در قرآن كریم هر یك از واژههای «نفس امّاره» و «نفس لوّامه» فقط یكبار استعمال شدهاند كه عبارتند:
۱. «انّ النفسَ لاَمّارةٌ بالسوءِ الاّ ما رَحِمَ ربّی» (یوسف: ۵۳)، همانا نفس امّاره انسان را به كارهای زشت و ناروا فرا میخواند، مگر آنكه خدای تبارك و تعالی به لطف خاص خود آدمی را نگه دارد.
۲. «لا اُقسمُ بِیومِ القیامةِ و لا اُقسمُ بِالنفسِ اللّوامةِ» (قیامت ۱ و ۲)؛ چنین نیست (كه كافران پنداشتهاند)، قسم به روز بزرگ قیامت، و قسم به نفس سرزنشگر.
مفسّران در توضیح «نفس امّاره» و «نفس لوّامه» در قرآن كریم مینویسند: «نفس امّاره، نفس سركش است كه انسان را به گناه فرمان میدهد و به سوی بدی میكشاند و همه بدبختیهای انسان از آن است، و نفس لوّامه نفسی است كه به واسطه آن انسان به ملامت و سرزنش خویش میپردازد و مصمّم بر جبران گناه میگردد.»(۴۷)
همچنین گفته شده است: «مراد از "نفس امّاره"، نفوس پستند كه تابع هوا و هوس بوده و بر حسب دستورات مهلكه، انسان را وادار به كارهای زشت میكنند، و بالاخره، روح انسان را به اعتبار غلبه حیوانیت، "نفس امّاره" گویند. و نفس انسان را در مقام تلألؤ نور قلب از غیب برای اظهار كمال آن و ادراك قوّه عاقله به وخامت عاقبت و فساد احوال آن، "نفس لوّامه" گویند از جهت لوم و سرزنش بر افعال خود.»(۴۸)
دو لحن متفاوت قرآن: با مراجعه به قرآن كریم و بررسی آیاتی در خطاب به «نوع انسان» و «ماهیت وجودی» و «خمیره اولیه» انسان صادر شده، به وضوح با «دو لحن متفاوت» مواجه میشویم: دستهای از آیات را در مدح و ستایش انسان مییابیم و دستهای دیگر را در ذمّ و نكوهش او. دستهای بر شخصیت والا و گرایشهای ارزشمند معنوی و ملكوتی انسان دلالت دارند و دستهای دیگر بر گرایشهای پست و ناسوتی و حیوانی او.نمونهای از آیات حاوی ذمّ و نكوهش
۱. «انّ الانسانَ لَظلومٌ كفّارٌ» (ابراهیم: ۱۴)؛
۲. «وَ كانَ الانسانُ عجولاً» (اسراء: ۱۱)؛
۳. «انّه كان ظلوما جهولاً» (احزاب: ۷۲)؛
۴. «كان الانسان كفورا» (اسراء: ۶۷).
نمونهای از آیات حاوی مدح و ستایش
۱. «لَقد خلَقنا الانسانَ فی اَحسنِ تقویم» (تین: ۴)؛
۲. «ثُمّ اَنشأناهُ خلقا آخرَ فتباركَ اللّهُ احسنُ الخالقین» (مؤمنون: ۲۳)؛
۳. «فاِذا سوّیتُه و نَفختُ فیه مِن روحی فَقعوا له ساجدین» (حجر: ۳۰)؛
۴. «انّی جاعلٌ فی الارضِ خلیفةً» (بقره: ۳۰).
شاید بهترین تفسیری كه بتوان با تمسّك بر آن یك ارتباط منطقی بین آیات به ظاهر متناقض ذكر شده ایجاد نمود، احاله كردن آنها به «شخصیت بالقوّه» انسان و تأویل و تفسیر آنها در پناه آیه ذیل میباشد كه توضیح و تفسیر آن قبلاً گفته شد: «و نفسٍ و ما سَوّیها فألهمها فجورَها و تقویها قد اَفلَحَ مَن زكّیها و قد خابَ مَن دَسّیها» (شمس: ۸ ـ۱۱)؛ سوگند به نفس و سازنده و تنظیمكننده آن، كه پس از ساختن، فجور (= بدكاریها) و تقوا (= نیكوكاریها) را به آن الهام كرد. پس رستگار شد كسی كه نفس را «تزكیه» كرد و نومید و بینصیب شد كسی كه آن را آلوده ساخت.
منِ حیوانی و منِ ملكوتی: انسان موجودی است كه در وجودش دو قوّه نهفته است: یكی او را با عالم پست و نازل پیوند میدهد و دیگری به عالم والا و برتر متصلش میكند؛ یكی تبلور عالم ناسوت و جهان مادی است و دیگری جلوه عالم ملكوت و جهان بیآلایش. به بیان دیگر، میتوان گفت: در سرشت انسان، دو «من» یا دو «خود» تعبیه شدهاند كه البته یكی از آن دو، «من حقیقی» و «خود واقعی» است و دیگری «من طفیلی» و «خود غیر اصیل».
دانشمندان اسلامی در مباحث «فلسفه اخلاق» میگویند: «از نظر اسلامی و دینی، در عین اینكه انسان یك حیوان است مانند هر حیوان دیگر، در عین حال، به تعبیر قرآن، نفخهای از روح الهی در او هست، لمعهای از ملكوت الهی و نوری و ملكوتی در وجود انسان هست. "من واقعی" یك انسان آن من است. انسان "من حیوانی" هم دارد. ولی من حیوانی در انسان "من طفیلی" است، من اصیل نیست. "من اصیل" انسان همان "من ملكوتی" است؛ یعنی آنچه در یك حیوان، من واقعی و حقیقی آن حیوان را تشكیل میدهد، در انسان من طفیلی است.»(۴۹)
نكته: از آن رو كه انسان از نظر «شخصیت بالقوّه» فقط استعداد و امكان خوب و بد بودن، و تنها قابلیت پذیرش زشتیها و نیكیها را با خود حمل میكند، از نظر شخصیتی، نمیتواند قابل ارزشگذاری قطعی و نهایی باشد. به همین دلیل، در مقایسه با فرشتگان، كه ذاتا عالی سرشت و ملكوتی و عاری از استعدادهای پست و حیوانیاند، و حیوانات، كه ذاتا پست و ناسوتی و عاری از استعدادهای ملكوتی و والا هستند، از یك «شخصیت میانه» و «شخصیت علی السواء» برخوردار است.
شخصیت بالفعل انسان
سعادت و شقاوت
منظور از «شخصیت بالفعل انسان» همان شخصیت شكل گرفته و حاصل فعلیت استعدادهای بالقوّه است كه از معدل كلی شكوفایی استعدادهای ممدوح و مذموم او به دست میآید. طبیعی است كه سعادت و شقاوت واقعی انسان نیز در این زمینه رقم میخورد؛ چرا كه «شقاوت» و «بدبختی» انسان جز «ظهور نامتعادل» قوّههای وجودی و میدان دادن به حاكمیت «نفس اماره»، «من طفیلی» و «من حیوانی» و قابلیتهای پست وی، و «سعادت» و «خوشبختی» انسان نیز جز «فعلیت متعادل و موزون» تواناییهای سرشتی و حاكمیت «من واقعی»، «من ملكوتی»، «نفس لوّامه» و در نتیجه، «نفس مطمئنّه» و بلكه «نفس راضیه» و «نفس مرضیه» او چیز دیگری نمیباشد: «یا ایّتها النفسُ المطمئنّةُ ارجعی الی ربِّكَ راضیةً مرضیةً»(فجر: ۲۸).
استاد مرتضی مطهری در مورد «سعادت انسان» مینویسد: «مگر سعادت جز شكوفا شدن همه استعدادها و پرشدن همه ظرفیتها و فعلیت رسیدن همه قوّهها و پیمودن صراط مستقیمی كه انسان را به عالیترین و مرتفعترین قلّههای وجود برساند، چیزی هست؟»(۵۰)
تردیدی نیست كه «شخصیت بالفعل» انسان همان «شخصیت بالقوّه» تربیت شده و پرورش یافته است. و از آنرو كه شخصیت بالقوّه انسان دارای دو خاصیت «حیوانی» و «انسانی» و دو گرایش «پست» و «عالی» میباشد و ریشه در دو نشئه «ناسوتی» و «ملكوتی» دارد، طبیعی است كه شخصیت فعلیت یافته او نیز در جهت این دو هویّت (طفیلی و واقعی) رقم خواهد خورد؛ یعنی اگر زمینه برای حاكمیت «من طفیلی» و «استعدادهای حیوانی» مهیّا شود، شخصیت بالفعل انسان رنگ ناسوتی و سیرت حیوانی پیدا خواهد كرد، و اگر شرایط برای غلبه «من حقیقی»، استعدادهای ملكوتی و تمایلات برتر آماده گردد، شخصیت بالفعل او رنگ ملكوتی و صبغه الهی به خود خواهد گرفت.
عنصر تأثیرگذار
مهمترین مسئله قابل توجه در این مقوله از شخصیت انسان، عامل مؤثر در شكلگیری و تنظیم آن میباشد؛ یعنی مشخص شدن اینكه چه عاملی در شكل دادن شخصیت بالفعل انسان نقش اساسی ایفا میكند؟ و انسان در ظهور و نمایش شخصیت بالفعل خود، چه نقشی دارد؟ آیا انسان در صحنه بروز شخصیت بالفعل خویش نقش منفعل، تأثیرپذیر و نظارهگر دارد، یا خود كارگردان اصلی صحنه محسوب میشود و نقش تأثیرگذار و فعّال بر عهدهاش گذارده شده است؟ در یك كلام، آیا انسان در تنظیم شخصیت بالفعل خود مختار است یا مجبور؟
پاسخ به این سؤال سرنوشتساز و معمّای نه چندان پیچیده، مسئلهای است كه همواره در طول تاریخ، نظر محققان را به خود مشغول داشته و نوع موضعگیری آنان در قبال این سؤال مهم نیز در تمام جوانب زندگی فردی و اجتماعی انسان مؤثر بوده است.
جبرگرایی
در یك نگاه گذرا به مواضع صاحبان نظریههایی كه پیرامون شخصیت انسان مطرح شدند، پاسخ آنها به این سؤال بنیادی را به قرار ذیل میتوان ذكر نمود:
۱. صاحبان نظریه اول یعنی ماركسیستها، كه با نفی «فردیت» انسان، یك «هویّت جمعی» و «من اجتماعی» برای او قایلند و شخصیت انسان را در قالب نظریه «ماتریالیسم تاریخی» تفسیر میكنند، عنصر اساسی در شكلگیری شخصیت بالفعل انسان را «حركت جبری تاریخ» قلمداد و انسان ایدهآل خود را «انسان ابزاری»، «انسان تولیدی» و «انسان اقتصادی» معرفی میكنند. در این نظریه، انسان در شكل دادن به شخصیت بالفعل خود، هیچگونه نقش سازنده و مؤثری ندارد و همواره در مقابل «جبر تاریخ» مقهور و مسخّر است.
۲. صاحبان نظریه دوم یعنی برخی روانشناسان كه ماهیت انسان را «خنثا» و نسبت به پذیرش خیر و شر «بیتفاوت» و سرشت اولیه او را مانند «موم نرمی» تصور میكنند كه در هر شرایط محیطی و زنجیره توارثی، قالب ویژهای به خود میگیرد، در واقع به «جبر محیط و توارث» قایل هستند. از اینرو، واتسون ادعا میكند كه اگر كودك را به من بسپارید، هر شخصیتی كه دلم بخواهد میتوانم بر كالبد شخصیتی وی بپوشانم.
۳. نظریه سوم كه انسان را دارای «دو بعد بالفعل» معرفی میكند، در واقع به نوعی «جبر خلقتی» قایل است؛ چرا كه صاحبان این نظریه معتقدند: وقتی دو خدا (اهورا مزدا و اهریمن) در عرض هم بر جهان حكم میرانند، لاجرم خداوندی هر كدام از آنها ایجاب میكند كه به نحوی در تنظیم شخصیت انسان حضور داشته، صبغهای از خدایی خود را بر كالبد شخصیتی وی بدمند. از اینرو، انسان معرفی شده زرتشتیان، چه بخواهد و چه نخواهد، از این «دوگانه بودن» و «دوگانه زیستن» گریزی ندارد.
۴. صاحبان نظریه چهارم، كه به «شرارت طبع» و «خباثت ذاتی» انسان رأی دادهاند، خواسته یا ناخواسته انسان را قابل تربیت و تبدیل به یك عنصر مفید و مطلوب نمیدانند. از اینرو، عنصر بازدارندهای به نام «رهبانیت و ریاضت افراطی» و احیانا «استبداد و ارعاب و تهدید» را پیشنهاد میكنند تا از بروز «خباثت طبع» و «طینت بد» انسان جلوگیری و در نتیجه، جامعه از اشاعه این آفت خطرناك مصون گردد. در واقع، منادیان این اندیشه با قایل شدن به نوعی «جبر ذاتی انسان در شكل بد بودن»، معتقدند: انسان از این «بد بودن» گریزی ندارد، فقط باید چارهای اندیشید كه از فعلیت این استعدادهای پلید انسان ممانعت به عمل آید تا اجتماع از خطر شكوفایی فطریات ناپسند وی در امان بماند.
۵. صاحبان نظریه پنجم، كه فقط به «نیكو سرشتی» و «خوش طبعی» انسان گراییدهاند، به نوعی «جبر ذاتی انسان در شكل خوب بودن» قایل هستند. از اینرو، عنصر پیشنهادی آنها «انسان محوری» و «انسانگرایی» است. البته در نادرستی این نظریه و عنصر پیشنهادی آنها جای تردیدی نیست؛ چون این همه نمود زشتی و خباثت كه در اجتماعات بشری و افراد انسانی مشاهده میشود، با تمسّك به این نظریه قابل توجیه نمیباشد؛ زیرا علیرغم آنكه منادیان این تفكر، بدیها و شرارتها را حاصل تمدن بشری و سازمانها و تشكیلات آن میدانند، آیا مگر تمدن بشری و سازمانها و تشكیلات آن را همین انسان خوش طبع و نیكوسرشت به وجود نیاورده است؟
سه دیدگاه كلامی
طبق نظریه ششم، كه از قرآن كریم و منابع دینی استنباط میشود، انسان موجودی است ملهم به خیر و شر، و سرشت او قابلیت پذیرش خباثتها و زشتیها و همچنین خیرات و نیكیها را علیالسواء دارد.
در خصوص عنصر تأثیرگذار در تنظیم شخصیت بالفعل انسان، سه گروه متفاوت در میان متكلّمان اسلامی وجود دارند:(۵۱) الف. اشاعره؛ ب. معتزله؛ ج. امامیه.
گروه اول قایل به قدرت بلاتأثیر برای انسانند. اینان به رغم خود، با رد «جبر سنّتی» مطرح شده از سوی گروه «جبریون»، همان جبر را در قالب «جبر مدرنیته»، در قالب واژه «كسب» بیان میكنند. این دسته از متكلّمان همه حوادث را بلاواسطه به اراده باری تعالی نسبت میدهند و معتقدند: خداوند متعال خالق افعال بندگان است و انسان در بستر مقدّرات الهی، افعالی را كه صدور آنها از سوی خداوند از انسان خواسته شده، كسب مینماید.در شرح العقاید تفتازانی آمده است:
۱. «اِنّ الخالق هو اللّهُ تعالی وحدَهُ و اِنّ كلّ الممكنات مستندةً الیه بلاواسطةٍ»؛ تنها خداست كه آفریننده است و همه ممكنات و حوادث بدون واسطه به او استناد دارند.(۵۲)
۲. «انّ اللّهَ خالقٌ و العبد كاسبٌ»؛ خداوند متعال خالق افعال بندگان است و انسان پذیرنده و كسبكننده آنها.(۵۳)
گروه دوم قایل به «قدرت و اختیار مؤثر مستقل» برای انسانند ومعتقدند: خداوند متعال هیچ دخالتی در صدور افعال انسان ندارد و انسان در همه اعمال و كردار خود اختیار مطلق دارد. قاضی عبدالجبار در كتاب شرح اصول الخمسه آورده است: انسان خالق افعال خویش است و خداوند متعال هیچ دخالتی در خلق و حدوث و صدور آنها ندارد. این دسته از متكلّمان در عین اعتقاد به قدرت و اختیار تأثیرگذار برای انسان، هیچ محلی برای حضور اراده جاری باری تعالی در صدور افعال انسان باقی نمیگذارند.گروه سوم در عین اعتقاد به قدرت تأثیرگذار و اختیار گزینشگر برای انسان، حضور مستمر اراده و مشیّت الهی در حوادث هستی و صدور افعال انسان را نیز لازم و ضروری میدانند و اصولاً قدرت تأثیرگذار انسان را همانند معتزله «بالذات» تصور نمیكنند، بلكه اراده و قدرت انسان را مؤثر «بالغیر» در طول اراده باری تعالی كه مؤثر بالذات است، قلمداد و «توحید افعالی» را بر تارك این قاعده بنا میكنند و به این صورت، افعال انسان را هم مستند به انسان و هم مستند به خدا، منتها در طول هم میدانند. قاعده «لاجبرَ و لا تفویضَ بل امرٌ بینَ الامرین» مبیّن این نظریه است.
صاحب المیزان مینویسد: «حق این است كه افعال انسان هم مستند به انسان و هم مستند به خدا هستند و این دو نسبت هیچگونه منافاتی با هم ندارند؛ زیرا در طول یكدیگر قرار دارند.»(۵۴)
در این موضع، نه اصل «قدرت و اختیار بلاتأثیر» مقبول میافتد و نه قاعده «قدرت مستقل و اختیار مطلق»، بلكه حق این است كه با صدور مجوّر اختیار مؤثر و قدرت گزینشگر و انتخابكننده برای انسان، آن را در طول اراده خداوند متعال به تصویر بكشیم.انسان آگاه و مختار
در نظریه ششم، بر عكس نظرات پیشین، كه هر كدام از آنها شخصیت انسان را در قالب یك «بستر غیرقابل تغییر»، تفسیر و هرگونه تحرّك و تلاش برای تغییر مسیر حركت را از وی سلب میكند، انسان دارای بستر حركت مشخص و لایتغیّری نیست و نمیتوان آینده شخصیتی او را به طور جزم و یقین معیّن نمود؛ چرا كه در این نظریه، مهمترین عنصری كه در كنار عوامل محیطی و توارثی در تنظیم شخصیت بالفعل انسان دخالت دارد، عنصر «آگاهی» و «اختیار» انسان میباشد كه البته همه اینها در طول اراده حق تعالی نقش خود را ایفا مینمایند.
در تفسیر المیزان آمده است: «آری، سعادت و شقاوت بر پایه اختیار پیریزی شده، تا هر كه بخواهد با اختیار خود در راه سعادت، و هر كه بخواهد در راه شقاوت قدم بگذارد.»(۵۵)
با این توصیف، طبق نظریه ششم، شخصیت بالفعل انسان شخصیتی است كه با دستان خود او شكل میگیرد و بارزترین خاصیت آن دخالت «آگاهی و اختیار» خود انسان در آفرینش آن میباشد. به همین دلیل بر عكس «شخصیت بالقوّه»، كه همه آدمیان به طوری مساوی از آن برخوردارند، این نوع شخصیت در همه افراد متفاوت بوده و حتی شاید دو نفر نیز از نظر «شخصیت بالفعل» مشابه هم نباشند. قرآن كریم در مخاطب قرار دادن «شخصیت بالفعل انسان» همانند شخصیت بالقوّه وی لحن دوگانهای ندارد، بلكه با به كارگیری واژههایی مانند: «مؤمن»، «مسلم»، «عاقل» و یا «كافر»، «مشرك»، «منافق» و مانند آنها موضع روشنی در این زمینه اعلام میدارد.
ز نظر قرآن كریم، اگر انسان زمینه را برای حاكمیت «نفس امّاره» و بروز استعدادهای پست و حیوانی خود آماده نماید، «شخصیت بالفعل» او شخصیتی مذموم و قابل نكوهش خواهد بود، و اگر برای حاكمیت «نفس لوّامه» در وجود خود تلاش نماید و شرایط را برای ظهور استعدادهای ارزشمند ملكوتی و در نتیجه به مسند نشاندن «نفس مطمئنّه» مهیّا نماید، «شخصیت بالفعل» او شخصیتی ممدوح و قابل ستایش خواهد بود. در صورت اول، «من طفیلی» سر رشته امور انسان به دست خواهد گرفت و «من اصیل» و «خود حقیقی» را به تسخیر خود درخواهد آورد. و در صورت دوم، «من حقیقی» بر اریكه حاكمیت تكیه خواهد زد و «من حیوانی» و «خود طفیلی» را مقهور خود خواهد ساخت و از آن به عنوان یك وسیله برای نیل به كمالات والا و برتر بهره خواهد جست. قرآن كریم در سوره نازعات، آیات ۳۷ تا ۴۲ میفرماید: «فَامّا مَن طغی و آثرَ الحیوةَ الدّنیا فاِنّ الجحیمَ هِیَ المأوی و اَمّا مَن خافَ مقامَ ربّهِ و نَهیَ النفسَ عَن الهوی فانّ الجنّة هیَ المأوی»؛ پس آن كسی كه طغیان كرد و زندگانی دنیا را برگزید، پس به درستی كه جایگاه او دوزخ است و اما كسی كه از مقام پروردگارش خوف داشت و نفس خود را از هوا و هوس منع كرد، پس به درستی كه جایگاه او بهشت است.»
از اینرو، انسان زمانی باید ادعای پیروزی راستین نماید كه بر «خود طفیلی» غلبه كند و او را به تسخیر خود درآورد.
رقص آنجا كن كه خود را بشكنی پنبه را از ریش شهوت بركنی
رقص جولان بر سر میدان كنند رقص اندر خون خود مردان كنند
چون رهند از دست خود دستی زنند چون جهند از نقص خود رقصی كنند.(۵۶)
حسن ختام
مولانا جلالالدین رومی در مثنوی معنوی در توصیف شخصیت «بالقوّه» و «بالفعل» انسان و كیفیت ارتباط آن دو با هم، اشعار نغز و لطیفی آورده است كه ذكر آنها به عنوان حسن ختام این نوشتار مفید است:
در حدیث آمد كه یزدان مجید خلق عالم را سهگونه آفرید:
یك گُره را جمله عقل و علم و جود آن فرشته است و نداند جز سجود
یك گروه دیگر از دانش تهی همچو حیوان از علف در فربهی
این سوم است آدمیزاد و بشر از فرشته نیمی و نیمی زخر
تا كدامین غالب آید در نبرد زین دوگانه تا كدامین بُرد نَرد
عقل اگر غالب شود پس شد فزون از ملائك این بشر در آزمون
شهوت ار غالب شود پس كمتر است از بهایم این بشر زان كابتر است.(۵۷)
··· پینوشتها
۱ـ سید محمدحسین طباطبائی، خلق جدید پایانناپذیر (رساله قوّه و فعل)، ترجمه محمد گیلانی، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ص ۱۳.
۲ـ مرتضی مطهری، شرح منظومه، حكمت، ج ۲، ص ۱۷ و ۱۹.
۳ـ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۳، ص ۲۸۱.
۴ـ نگارنده، «فطرتشناسی» كیهان اندیشه، ش ۵۹، (فروردین و اردیبهشت ۱۳۷۴)، ص ۱۲۳.
۵ـ آندره پییتر، ماركس و ماركسیسم، ترجمه شجاعالدین ضیائیان، چ ششم، دانشگاه تهران، ص ۳۸.
۶ـ ژرژ پولولیتسر، اصول مقدّماتی فلسفه، ترجمه جهانگیر افكاری، چاپخانه سپهر، ص ۱۷۹ (با تلخیص و تصرّف).
۷ـ ر.ك: آندره پییتر، پیشین، ص ۳۵.
۸ـ هالینگ دیل، مبانی و تاریخ فلسفه، ترجمه آذرنگ، كیهان، ص ۱۷۱.
۹ـ ر.ك: آندره پییتر، پیشین، ص ۳۸.
۱۰ـ فردریك كاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمه داریوش آشوری، سروش، ج هفتم، ص ۳۱۰.
۱۱ـ ر.ك: همان، ترجمه امیر جلالالدین اعلم، ج پنجم، ص ۳۸.
۱۲ـ محمّد پارسا، روانشناسی یادگیری بر بنیاد نظریهها، بعثت، ص ۱۰۰.
۱۳ـ علیاكبر سیاسی، نظریههای شخصیت یا مكاتب روانشناسی، انتشارات تهران، ص ۱۵۳.
۱۴ـ رابرت ا. هیوم، ادیان زنده جهان، ترجمه عبدالرحیم گواهی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص ۲۸۲.
۱۵ـ هنری توماس، بزرگان فلسفه، ترجمه فریدون بدرهای، كیهان، ص ۲۱۲.
۱۶ـ حسامالدین امامی، رویدادهای مهم تاریخ، جاویدان، ص ۲۹.
۱۷ـ محمد پارسا، پیشین، ص ۴۵.
۱۸ـ ممدعلی فروغی، سیر حكمت در اروپا، كتابفروشی زوّار، ص ۷۸.
۱۹ـ فردریك كاپلستون، پیشین، ج ۷، ص ۱۷۱.
۲۰ـ ویل دورانت، تاریخ فلسفه، ترجمه عباس زریاب، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ص ۲۹۰.
۲۱ـ ر.ك: هنری توماس، پیشین، ص ۴۲۱.
۲۲ـ ر.ك: علیاكبر سیاسی، پیشین، ص ۲۳۲.
۲۳ـ ر.ك: محمد پارسا، پیشین، ص ۵۵.
۲۴و۲۵ـ ر.ك: هنری توماس، پیشین، ص ۲۰۷.
۲۶ـ ر.ك: ویل دورانت، لذات فلسفه، ترجمه عباس زریاب، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ص ۳۱۸.
۲۷ـ برای كسب اطلاعات بیشتر ر.ك: ژان ژاك روسو، قراردادهای اجتماعی، ترجمه غلامحسین زیركزاده، چ ششم، شركت سهامی چهر.
۲۸ـ برای كسب اطلاعات بیشتر، ر.ك: ژان ژاك روسو، امیل یا آموزش و پرورش، ترجمه منوچهر كیا، چ ششم، گنجینه.
۲۹ـ البته قصد نگارنده این نیست كه «دموكراسی» و «جمهوری» به عنوان «یك مدل حكومتی»، فاقد ارزش و اعتبار است، بلكه به عكس، این نوع حكومت از نظر شكلی در مقابل اشكال دیگر حكومتها مانند حكومتهای «فردی» و «استبدادی» و «اتوكراسی» و همچنین حكومتهای «گروهی» و «جمعی» مانند «آریستوكراسی» و «الیگارشی» یا «پرولتاریا» و یا هر عنوان دیگری، مناسبترین گزینه قلمداد میشود كه در ادبیات سیاسی دینی ما، از آن با عنوان «مردمسالاری» نام برده میشود. اما تكیه مطلق بر آن در قانونگذاریها بدون توجه به آموزههای دینی و تعالیم آسمانی، ریشه در اومانیسم و انسانگرایی دارد. از اینرو، بهترین شكل حكومتی همان «دموكراسی» و «جمهوری» است، منتها با محتوای دینی كه از آن به «مردمسالاری دینی» یا «جمهوری اسلامی» تعبیر میشود.
۳۰ـ مرتضی مطّهری، مجموعه مقالات، دفتر انتشارات اسلامی، ص ۸۷.
۳۱ـ الكسیس كارل، انسان؛ موجود ناشناخته، ترجمه پرویز دبیری، اصفهان، كتابفروشی تأیید، ص ۱۶.
۳۲ـ علیاكبر سیف در كتاب تغییر رفتار و رفتار درمانی (نظریهها و روشها)، در فصل «آینده روانشناسی»، ص ۴۴۶ مینویسد: «بخشی از علت عقبماندگی روانشناسی را در برخورد درست با مشكلات سازگاریشان باید در این واقعیت جستوجو كرد كه روانشناسی به جای علت، به معلول پرداخته است.» باید اضافه نمود كه روانشناسی نه تنها در برخورد با مشكلات سازگاری انسان (بعد كاربردی روانشناسی)، بلكه در بعد شناختی یعنی شناخت شخصیت و ماهیت انسان نیز به جای علت به معلول پرداخته است.
۳۳ـ ر.ك: كارل گوستاویونك، روانشناسی و دین، ترجمه فؤاد روحانی، چ سوم، شركت سهامی كتابهای جیبی.
۳۴ـ ر.ك: كارل گوستاویونگ، روانشناسی ضمیر روان ناخودآگاه، ترجمه محمدعلی امیری، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی.
۳۵ـ ر.ك: ویلیام جیمز، دین و روان، ترجمه مهدی قائنی، بنگاه ترجمه و نشر كتاب.
۳۶ـ ر.ك: اریك فروم، دل آدمی و گرایشش به خیر و شر، ترجمه گیتی خوشدل، چ چهارم، نشر نو، ص ۲.
۳۷الی ۳۹ـ ر.ك: علیاكبر سیاسی، پیشین، ص ۱۵۶ / ص ۱۵۲ / ص ۱۶۱.
۴۰ـ ر.ك: تاریخ فلسفه، ص ۲۲۲.
۴۱ـ سید محمدحسین طباطبائی، تفسیر المیزان، ترجمه سید محمدباقر همدانی، انتشارات بنیاد علمی و فرهنگی طباطبائی، ج ۲۰، ص ۲۹۳.
۴۲ـ ناصر مكارم شیرازی، تفسیر نمونه، دارالكتب الاسلامیه، ج ۲۷، ص ۴۴.
۴۳ـ محمدتقی شریعتی، تفسیر نوین، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص ۲۰۹.
۴۴ـ محمدبن یعقوب كلینی، اصول كافی، ترجمه و شرح سیدجواد مصطفوی، اسلامیه، ج ۱، ص ۲۹ (با تلخیص و تصرّف).
۴۵ـ جلالالدین مولوی، مثنوی معنوی، به تصحیح رینولد. ا. نیكلسون، به اهتمام نصرالله پورجوادی، امیركبیر، ج ۲، دفتر سوم، بیت ۱۵۰۳.
۴۶ـ همان، بیت ۱۵۴۶.
۴۷ـ ناصر مكارم شیرازی و دیگران، پیشین، ج ۹، ص ۹.
۴۸ـ سید جعفر سجّادی، فرهنگ معارف اسلامی، شركت مؤلفان و مترجمان ایران، ج ۱، ص ۴۷۲.
۴۹ـ مرتضی مطهّری، فلسفه اخلاق، چ هفتم، صدرا، ص ۱۶۹.
۵۰ـ همو، مجموعه مقالات، ص ۸۷.
۵۱ـ نگارنده در نوشتار مستقلی با عنوان «جبر و اختیار از دیدگاه متكلّمان»، موضع سه دسته كلامی اسلامی را درباره جبر و اختیار انسان، با استناد به متون معتبر مورد بررسی قرار داده است. علاقهمندان میتوانند برای كسب اطلاعات بیشتر، به «صفحه مقالات» روزنامه كیهان منتشرشده در مورّخه ۲۵/۱۲/۷۲ و ۲/۱۲/۷۲ مراجعه كنند.
۵۲و۵۳ـ سعدالدین تفتازانی، شرح العقائد المحشی، چ دوم، انتشارات دینی سیدیان، ص ۱۵۲ / ص ۱۶۶.
۵۴ـ سید محمدحسین طباطبائی، تفسیر المیزان، ج ۱، ص ۱۴۰.
۵۵ـ همان، ج ۱۳، ص ۱۹۳.
۵۶ـ جلالالدین محمد مولوی، مثنوی معنوی، ج ۲، دفتر سوم، ص ۷، ابیات ۹۵، ۹۶، ۹۷.
۵۷ـ همان، دفتر چهارم، ابیات ۱۴۴۷ الی ۱۵۰۴.
نویسنده:علی رنجبر حقیقی
منبع:فصلنامه معرفت، شماره ۸۱
نكته
اگر محققانه و عمیق به مسئله «انسانشناسی» توجه شود و شناخت واقعی انسان مورد نظر باشد، باید شخصیت او در دو قالب «بالقوّه» و «بالفعل» مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد. اگر در بررسی شخصیت انسان، دو مقوله قوّه و فعل او از هم متمایز نشوند، آگاهی به شخصیت حقیقی وی امری مشكل، بلكه غیرممكن خواهد بود. بررسی شخصیت انسان در دو قالب قوّه و فعل، مسئله ظریفی است كه كم توجهی به مرزبندی آن دو، محقق را به ورطه تضاد و تناقض میكشاند و او را به داوری غلط و غیر واقعی سوق میدهد.
قوّه و فعل
تعریف «قوّه» و «فعل»
پیش از پرداختن به بررسی شخصیت انسان در دو قالب قوّه و فعل، توضیح مختصر درباره واژههای مذكور و ذكر ارتباط منطقی آن دو با هم ضرورت دارد. به تعبیر فلسفی، «بالفعل موجودی است كه آثار مطلوبه بر آن مترتّب میشود و بالقوّه موجودی است كه آثار مرتبه فعلیت بر آن مترتب نمیشود.»(۱) در مباحث فلسفی، گاهی به جای كلمه «قوّه» اصطلاحاتی مانند «استعداد»، «امكان»، «امكان استعدادی» و از این قبیل به كار میبرند كه با كمی تفاوت كاربردی، معادل هم استعمال میشوند؛ چنانكه «استعداد» به قوّه قریب به فعلیت اطلاق میشود(۲) و «امكان» به محال نبودن موجودیت (= فعلیت) یك شیء دلالت میكند. به بیان ساده، «قوّه» یعنی امكان و استعداد چیزی را داشتن و «فعل» یعنی آن امكان و استعداد را به ظهور رسانیدن و شكوفا كردن. برای مثال، از سه حالت «تخم مرغ»، «جوجه» و «مرغ» به حالت اول «تخم مرغ بالفعل و جوجه بالقوّه» به حالت دوم، «جوجه بالفعل و مرغ بالقوّه» و به حالت سوم، «مرغ بالفعل» گفته میشود.
رابطه قوّه و فعل
در كتب فلسفی، هنگام طرح بحث «قوّه و فعل» از اصطلاح دیگری با نام «ماده» نیز استفاده میشود. «ماده» به مفهوم فلسفی (نه تجربی) چیزی است كه قوّه و استعداد را با خود حمل میكند؛ یعنی «نگهدارنده» و «به دوش گیرنده» قوّه و استعداد است. قوّه و استعداد نیز همان چیزی است كه امكان فعلیت در آن نهفته است. این عبارت فلسفی كه گفتهاند: «كل حادثٍ مسبوق بقوّةٍ و مادةٍ تحمِلُها»، گویای همین نكته میباشد. عالم ماده نمایشگاه قوّه و فعل است و هر مادهای، قوا و استعدادهای ویژهای با خود حمل میكند كه اگر شرایط و عوامل لازم فراهم گردند، به فعلیت ویژهای مبدّل میشود. به تعبیر دقیقتر، قوّه و فعل یك شیء رابطه منطقی با هم دارند و قوّه و استعداد همواره بر فعلیت و شدن یك چیز مقدّم است. طبق این قاعده، هر چیزی صلاحیت تبدیل شدن به هر چیزی را ندارد، بلكه در هر مادهای، با توجه به ظرفیت، استعداد و قوّه ویژهای نهفته است كه امكان تبدیل شدن به اشیای معیّنی دارد؛ چرا كه هر قوّه، فعلیت ویژهای میطلبد و هر فعلیتی نیز از قوّه خاصی حاصل میشود. بر همین اساس، هیچ كس انتظار ندارد یك مرغ در سر كلاس درس حاضر شود و پس از مدتی به یك مرغ دانشمند مبدّل گردد؛ چرا كه اصلاً امكان و استعداد دانشمند شدن در طبیعت مرغ وجود ندارد. توجه به اصل مهم قوّه و فعل و رابطه منطقی آن دو با یكدیگر از مسائل مهمی است كه انسان به طور فطری و وجدانی آن را درمییابد و در تعلیم و تربیت انسانها و حتی پرورش حیوانات و گیاهان نیز آن را به عنوان یك اصل ضروری و مسلّم مورد توجه قرار میدهد؛ چنانكه انسان میداند با تربیت یك بچه پلنگ یا پرورش یك دانه سیب، نمیتواند آنها را به یك اسب یا یك پرتقال تبدیل نماید.
شخصیت بالقوّه انسان
فطرت و شخصیت
منظور از «شخصیت بالقوّه» خمیرمایه اولیه و بنیان خلقتی انسان است كه در قاموس دین، از آن به «فطرت» تعبیر میشود. رسول گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله میفرمایند: «كلُّ مولودٍ یولَدُ علی الفطرةِ»؛(۳) همچنان كه معمولاً در مورد بنیان آفرینش حیوانات، لفظ «غریزه» و در مورد گیاهان و جمادات، واژه «طبیعت» استعمال میشود.
«فطرت» معانی متفاوتی را با خود حمل میكند. در اینجا، به اختصار، به هشت نكته مهم در مورد فطرت اشاره میشود:(۴)
۱. فطرت یعنی خلقت ابتدایی و آفرینش بیسابقه؛
۲. فطرت یعنی نوعی از آفرینش كه انسان را از نظر خلقتی از دیگر انواع مخلوقات، متمایز و ممتاز میسازد.
۳. فطرت، بهترین و كاملترین نوع خلقت است كه مناسبتر از آن قابل تصوّر نیست.
۴. فطرت همان خمیرمایه اولیه انسان به شمار میآید كه بنیان خلقتی انسان بر آن نهاده شده است.
۵. انسان به حسب فطرت خویش، حامل تمایلات و دانشهای عمیقی است كه با خمیره او آغشته شدهاند.
۶. همه انسانها دارای فطرت واحدی هستند و از این لحاظ، هیچ امتیازی نسبت به یكدیگر ندارند.
۷. جدا ساختن فطرت و فطریات از انسان، مانند جداسازی حرارت از آتش، رطوبت از آب، و چربی از روغن، غیرممكن و محال است. البته این به مفهوم رد امكان تضعیف آنها در شرایط خاص نمیباشد.
۸. كمال حقیقی انسان در سایه توجه آگاهانه به ندای فطرت و هدایت صحیح خواستهها و دریافتهای فطری ممكن میشود و عدم توجه به آوای فطرت، خودفراموشی و از خود بیگانگی انسان را فراهم میآورد.
بررسی دیدگاهها
در مورد شخصیت بالقوّه انسان، كه در این نوشتار، مترادف با «فطرت» و به عبارت بهتر، معادل با «فطریات» و «تمایلات و دریافتهای فطری» قرار داده شدهاند، دیدگاههای متفاوتی قابل طرحند كه میتوان همه آنها را در دو مقوله عمده، مورد بحث و بررسی قرار داد:
الف. منكران شخصیت بالقوّه تأثیرگذار
در این مقوله، سه نظریه مهم قابل طرح و بررسی هستند:
۱. انسان دارای هویّت اجتماعی
شخصیت اجتماعی: برخی شخصیت بالقوّهای برای انسان قایل نبوده، همه خصوصیات شخصیتی وی را متأثر از تاریخ، مناسبات اقتصادی و شرایط مادی حاكم بر جامعه و در حالت كل، «منِ اجتماعی» قلمداد میكنند. به عبارت روشنتر، اصلاً فردیت فرد در این دیدگاه جایگاهی نداشته، تنها شخصیتی كه برای انسان وجود دارد «شخصیتی جمعی و هویّت اجتماعی» است. منادیان این نظریه، ماركسیستها و روانشناسان و جامعهشناسان متأثر از نظریه «ماتریالیسم تاریخی» ماركس میباشند. آندره پییتر یكی از آگاهان مسلّط به فلسفه ماركس، انسانشناسی ماركسیسم را اینگونه توصیف میكند: «از این دیدگاه، فرد، خود جزئی از اجتماع، عضوی از نوع بشر و به قول ماركس یك "موجود ژنریك" است. فرد هنگامی حد كمال موجودیت خود را تحقق میبخشد كه خویشتن را با مجموعه وفق دهد.»(۵) ژرژ پولیستر یكی از نظریهپردازان مشهور ماركسیسم نیز میگوید: «بر اساس نظرات ماركس، این وجدان افراد نیست كه شاخص وجود آنهاست، بلكه وجود اجتماعی آنهاست كه موجد وجدان است. وجدان افراد سازنده شرایط مادی میباشد و این شرایط است كه وجدان افراد را به وجود میآورد.»(۶)
شخصیت تاریخی: شخصیت اجتماعی و هویّت جمعی انسان، كه ماركسیستها منادی آن میباشند، نه حاصل اندیشه و آزادی عمل انسان، بلكه منبعث از حركت جبری تاریخ میباشد كه در بستر ماتریالیسم تاریخی، یعنی «كمون اولیه»، «بردهداری»، «فئودالیسم»، «سرمایهداری»، «سوسیالیسم» و «كمونیسم» شكل میگیرد. ماركس در اثر معروف خود، «۱۸ برومر» ادعا میكند: «تاریخ را انسانها میآفرینند، لكن نه تحت شرایطی كه توسط آنان ایجاد شده است، بلكه تحت شرایطی كه از پیش معیّن شده است.»(۷) روشن است كه در چهارجوبه این شرایط، انسان (به قول آندره پیتیر) نه تنها میتواند، بلكه باید اقدام كند و خود را با شرایط از قبل تعیین شده وفق دهد، وگرنه در زیر چرخهای بیمهر تاریخ خرد خواهد شد.
از اینرو، در نگرش ماركسیستی، حد اكثر هنر انسان در این است كه به مناسبات اقتصادی و روابط تولیدی موجود و در نتیجه، به بستری كه به اجبار به سوی آن كشانیده میشود، آگاهی یابد و خود به عنوان مامای تاریخ، فقط تغییرات جبری و تحولات لایتغیّر آن را تسهیل و تسریع بخشد.
شخصیت ابزاری: شخصیت حقیقی و ارزش واقعی انسان ماركسیستی به ابزاری بودن او وابستگی دارد؛ چرا كه انسان ماركسیستی با دست یافتن به ابزار نو، روابط تولیدی و در نتیجه، مناسبات اقتصادی جدیدی را به وجود میآورد و به این صورت، پس از طی مراحل كمّی، با یك جهش كیفی (= اصل جهش)، حلقهای از ادوار ماتریالیسم تاریخی را به منصه ظهور میرساند. به همین دلیل، ماركس در بیان تفاوت انسان با سایر جانداران و امتیاز او بر آنها مینویسد: «امتیاز انسان بر سایر جانداران در این است كه میتواند ابزار بسازد و تكامل فن، تعیینكننده تكامل جامعه است.»(۸)
در همین زمینه است كه ماركس بر خود میبالد و هدف از ابداع فلسفه خود را نه تفسیر جهان، بلكه تغییر جهان میداند و بدین سان، سایر فلسفهها را ایدهآلیسم و فلسفه خود را رئالیسم معرفی میكند؛ آنجا كه میگوید: «فیلسوفان تنها به تفسیر جهان به طریقههای گوناگون میپرداختند، اكنون باید در صدد تغییر آن برآمد.»(۹)نتیجه: انسان ایدهآل ماركسیسم یك انسان اقتصادی و انسان ابزاری و تولیدی است كه در بستر جبری تاریخ شكل میگیرد. در این دیدگاه، هیچ محلی برای حضور انسان آزاداندیش و تأثیرگذار در سرنوشت خود و همچنین تفسیر انسان در قالب یك موجود ملكوتی و معنوی و متمایل به عالم برتر وجود ندارد. كاپلستون در تاریخ فلسفه، اندیشه «مادهباوری دیالكتیكی» ماركس را چنین بیان میكند: «نزد ماركس، انسان نه موجود اندیشمند، كه موجود كوشنده است و این كوشش بیش از هر چیزی برای تولید مادی است.»(۱۰)
۲. انسان دارای سرشتی خنثا
شخصیت انفعالی: صرفنظر از دیدگاه نظریهپردازان رسمی ماركسیسم و قایل شدن طبیعت اجتماعی و هویّت جمعی برای انسان و تفسیر شخصیت وی در بستر تكاملی ماتریالیسم تاریخی و بیتوجهی به فردیّت انسان و اساس قرار دادن «من اجتماعی» او در همه زمینهها، نزد برخی روانشناسان و روانپژوهان نیز به نظراتی برمیخوریم كه با خنثا دانستن ماهیت انسان و بیتفاوت معرفی نمودن سرشت او نسبت به پذیرش خوبی و بدی، افراد انسانی را فقط «موجوداتی تأثیرپذیر و منفعل» معرفی میكنند كه همه خصوصیات شخصیتی آنها به طور كلی «محصول تأثیرات محیط یا توراث و احیانا امتزاج آن دو» میباشد. اینان محیط و توراث را علت تامّه شكلگیری شخصیت انسان دانسته، هیچ جایی برای حضور مؤثر استعدادهای ذاتی و تواناییهای بالقوّه او باقی نمیگذارند.
جان لاك، روانشناس نامور انگلیسی، با نفی همه مبادی نظری و عملی فطری انسان، او را هنگام تولد همانند لوح سفیدی میداند كه شرایط محیطی قادرند شخصیت او را به هر شكل دلخواه تنظیم كنند. «مكتب تجربهگرایی» یا «مسلك تجربی» در روانشناسی نیز از همین تفكر جان لاك مایه گرفته و در مقابل «مكتب خردگرایی» یا «مكتب عقلی» قد علم كرده است.(۱۱)
واتسون، روانشناس معروف آمریكایی، میگوید: «یك عده كودك سالم را به من بسپارید و برای تربیت آنها مرا در عالم تنها بگذارید، تضمین میكنم بدون هیچگونه انتخاب و رجحانی، هر یك از آنان را چنان تربیت كنم كه پزشكی برگزیده، حقوقدانی برجسته، هنرپیشهای ماهر و بازرگانی صاحب نام، حتی یك گدا یا یك دزد بار آید، بیآنكه قریحه، استعداد، گرایش، خواست، توانایی، آمادگی، نژاد و نیاكان آنها در این تربیت نقشی داشته باشند.»(۱۲)
نسبیت در اخلاق: چنین نگرشی در مورد انسان، نسبیت در اخلاق را به دنبال دارد؛ چرا كه طبق این نظریه، هر محیطی و هر رشته توراثی، ارزشهای ویژهای میزاید و عملكردهای خاصی تولید میكند. در واقع، طبق این دیدگاه، ارزشها زاییده اجتماعات بشری هستند. این یعنی حضور جدّی نسبیت در عالم اخلاق و ارزشگذاری.
اریك فروم، روانشناس و جامعهشناس شهیر آلمانی، از طرفداران این دیدگاه در مورد انسان است. روانشناسان در توضیح نظریه انسانشناسانه فروم مینویسند: «به اعتقاد او، این اجتماع است كه شخصیتها را میسازد. به عبارت دیگر، اختلاف شخصیتها ناشی از اختلافات اجتماعات بشری است. نوع عمل اشخاص را همیشه احكام ارزشی، یعنی اصول و موازین اخلاقی، كه زاده اجتماع هستند، تعیین میكنند. بنابراین، زیباترین و زشتترین اعمال آدمی ناشی از دستگاه زیستی، یعنی طبیعت اولیه او نیستند، بلكه این نیروها و عوامل محیط خارج هستند كه آنها را به وجود میآورند.»(۱۳)
نتیجه: در این نظریه، انسان موجودی تأثیرپذیر و منفعل معرفی میگردد كه در مقابل تأثیرات محیطی و ارثی، سر تعظیم و تسلیم فرود میآورد و هیچگونه خاصیت تأثیرگذار بر نهاد انسان متصور نیست.
۳. انسان دارای شخصیت روشن و تاریك
شخصیت اهریمنی و اهورایی: برخی انسان را موجود دو خاصیتی معرفی میكنند و معتقدند كه انسان دارای شخصیت دو بعدی است، آن هم دو بعد مستقل از هم؛ نیمی تاریكی و نیم دیگر روشنایی؛ مثل این است كه در یك قالب جسمانی، دو انسان مستقل از هم زندگی میكنند: یك انسان خوب و یك انسان بد. این تفكر در اعتقادات زرتشتیان نهفته كه به ثنویت و دوگانگی در عالم خلقت قایلند. زرتشتیان مبدأ خیرات و نیكیها را اهورا مزدا و مبدأ شرور را اهریمن میدانند و معتقدند: این دو نیرو در همه موجودات به طور مساوی تقسیم شده و هر دو نیرو به صورت بالفعل در كالبد كائنات حضور دارند.
گفتار زرتشتی: در كتاب ادیان زنده جهان آمده است: «در دین زرتشت، از اول خلقت عالم، دو روح ذاتا ناسازگار و متخاصم در عالم وجود دارد... یكی از مشخصات اصلی و متمایز دین زرتشتی در میان همه ادیان عالم، همین نظریه اعتقاد به ثنویت جهانی است؛ یعنی یك خداوند نیك و یك شیطان بد علیه یكدیگر مبارزه میكنند. این دو قدرت جهانی از آغاز زمان وجود داشته و تا پایان جهان نیز به كار محدود كردن یكدیگر مشغولند.»(۱۴)
زرتشتیان میگویند: «اهورا مزدا همه چیزهای خوب را میآفریند، اهریمن همه چیزهای بد را. قوای نیكی و بدی مدام با هم در ستیزند و دل آدمی گاهی به نیكی میل میكند و گاهی به زشتی و او در این میان سرگردان است.»(۱۵)
بدین سان، به قول یكی از محققان: «به عقیده زرتشت، زندگی چیزی نیست جز مبارزه میان نیك و بد، حق و باطل، روشنایی و تاریكی كه هر كدام از آنها برای تسلّط بر این جهان در كشمكشند.»(۱۶)
نتیجه: در این نظریه، تصویری كه از انسان ترسیم میشود، یك تصویر «دو بعدی» است كه در آن دو شخصیت بالفعل (نه بالقوّه) حضور دارند و هر كدام از آنها دارای ویژگیهای خاصی هستند. یكی از آنها همواره پلیدی را با خود به همراه دارد و آن دیگری خوبی و نیكی را. واین دو نیروی متضاد، پیوسته با انسان و در طبیعت اویند. انسان زرتشتی بدون حضور یكی از این دو عنصر بالفعل، قابل تعریف و توصیف نیست.
ب. قایلان به شخصیت بالقوّه تأثیرگذار
در این مقوله نیز سه نظریه مهم قابل طرح و بررسی هستند:
۱. شرارت ذاتی انسان
خباثت ذاتی: برخی انسان را «بد طینت» و «خبیث بالطبع» میدانند و زمینه گرایش به نیكی را در سرشت او نفی میكنند. به همین دلیل، برای جلوگیری از ظهور استعدادهای ناپسند و ناشایست انسان، سركوب شدید امیال درونی و ریاضت افراطی و رهبانیت و احیانا استبداد، تهدید و ارعاب را پیشنهاد میكنند؛ چرا كه بر اساس این دیدگاه، «نباید از او [انسان] انتظار هیچگونه راستی و درستی و نیكوكاری داشت؛ زیرا اگر او را به حال خود بگذارند، خباثت طبع او به طور طبیعی نمایان خواهد شد و از او جز بد اندیشی و زشتكاری عمل دیگری بروز نخواهد كرد.»(۱۷) از اینرو، همواره باید او را در بند كشید و تمام آزادیها را از وی سلب نمود.
دیدگاه تورات: ریشه اصلی این نظریه در تورات تحریف شده نهفته است. مسیحیان با تكیه بر داستان «آدم و حوا» و رانده شدن آنها از بهشت، معتقدند: چون بشر، گناهكار و از درگاه احدیت رانده شد، نفوس بنیآدم هبوط كردند و دچار حرمان گردیدند. از اینرو، از نظر آنها، «بنیآدم باید خضوع و خشوع و فقر و ریاضت را پیشه خود سازند تا فضل خداوند نصیب آنها شود و اثر تباهی، كه وسوسه شیطان به روزگار انسان وارد آمده است، برطرف گردد و نفوس مؤمنان به مشاهده حق نایل و واصل آید.»(۱۸) به همین دلیل، مسیحیان با طرح «اقانیم ثلاثه» (اب، ابن، روحالقدس) میگویند: خداوند متعال فرزند خود (ابن) را به صورت آدمی [حضرت عیسی علیهالسلام ] درآورد تا دستگیر نوع بشر و فدایی او شود و نفس او را از هلاكت رهایی بخشد.فلسفه «ریاضت سخت» و «رهبانیت افراطی» برای درمان این جراحت عمیق در مسیحیت نیز ریشه در همین تفكر بدبینانه به انسان دارد. برجستهترین پیشروان این نظریه را میتوان سنت اگوستین كشیش كاتولیك مذهب و جی. كالون دانست.
فلاسفه بدبین: فلاسفه بدبین مانند شوپنهاور و نیچه نیز دیدگاهی منفی و نامطلوب نسبت به انسان داشتهاند. حكومتهای استبدادی و فاشیستی ریشه در چنین اندیشه افراطی داشته و بر مبنای همین تفكرات فلسفی تند و بدبینانه، به عرصه سیاست پا نهادهاند.
شوپنهاور گفته است: «سرچشمه اصلیترین بدیهایی كه انسان از آن رنج میبرد، همان انسان است. انسان گرگ انسان است.»(۱۹)
همچنین میگوید: «طبیعت هر شخصی پیمانه رنج و دردی را كه میباید در طی زندگی تحمل كند، تعیین كرده است. این پیمانه نه خالی خواهد ماند و نه سر خواهد رفت. اگر فشار اندوهی از دل ما برخاست، اندوه دیگری جای آن را میگیرد كه مایه اصلی آن از پیش آماده شده بود.»(۲۰)
از نیچه نیز نقل شده است: «من بهتر از هر كس میدانم كه چرا انسان تنها حیوانی است كه میخندد؛ برای آنكه تنها انسان است كه متحمل رنجهایی فوقالعاده گران میشود، و ناچار خنده را اختراع كرده است.»(۲۱)
فلسفه عدم تشكیل خانواده از طرف شوپنهاور و نیچه نیز (به قول خودشان) به این خاطر بود كه در حد امكان، از ادامه و تكثیر نسل انسان، كه ذاتا شرور و خبیث و ذلیل است، جلوگیری كنند.
نتیجه: در این نظریه، از انسان یك تصویر عصیانگر، عاصی و غیر قابل اصلاح و هدایت ارائه میگردد كه همواره باید او را به زنجیر ریاضت و استبداد كشید و او را از توجه به ندای درون و آوای سرشت بازداشت؛ چرا كه طبع و سرشت او پیوسته منادی شرارت و زشتی، و مدام خواهان تباهی و خباثت و رذالت است.
۲. سرشت نیكوی انسان
برخی انسان را صرفا «نیكوسرشت» و «پاك طینت» میدانند و زمینه گراش به بدی و زشتی در طبیعت او را نفی میكنند. به همین دلیل، برای شكوفایی و ظهور «شخصیت بالقوّه خوب بودن انسان»، همه محدودیتهای اجتماعی را منتفی دانسته، معتقدند: اگر انسان به حال خود گذاشته شود و قوانین و مقرّرات و انحصارهای زیاد بر وی تحمیل نگردند، او به حسب طبیعت خود خوب خواهد شد.
طبیعتگرایی: این دیدگاه در علم روانشناسی، تحت عنوان نظریه «ارگانیستی ـ سرشتی» و همچنین «طبیعتگرایی رومانتیك» نام برده شده و به عنوان یكی از نظریههای مهم یادگیری تحت عنوان «شكوفایی طبیعی» مورد بحث و بررسی قرار میگیرد.
از گلدشتان، روانشناس مشهور آلمانی، ماسلو، روانشناس نامور آمریكایی و شلدان، روانشناس مشهور آمریكایی به عنوان منادیان معروف این نظریه در روانشناسی نام برده شده است. محققان در روانشناسی، در توضیح اصول بنیادی این دیدگاه مینویسند: «از اصول مهم مورد قبول پیروان این نظریه این است كه استعدادهای مورّث و تواناییهای بالقوّه آدمی همه نیكو هستند و در اگارنیسم او هیچ چیز بد وجود ندارد. این تأثیر عوامل نامساعد محیط است كه ممكن است چیزی را بد كند. اصل دیگر اینكه انگیزه اصلی و انسانی در زندگی یك چیز است: خودشكفتگی یا به اصطلاح قدما، وصول به كمال خویشتن.»(۲۲)
روانشناسان پس از طرح نظریه «شكوفایی» (= نیكو سرشتی مطلق انسان) و قلمداد كردن آن به عنوان یكی از نظریههای مهم یادگیری در روانشناسی، درباره اساس این دیدگاه و پیشروان آن مینویسند: «اساس این نظریه بر پاك سرشتی و فطرت نیكویی آن استوار است كه با محیط خود رابطه فعّالانه دارد. پیشرو و الهامبخش این نظریه ژان ژاك روسو، فیلسوف و دانشمند معروف فرانسوی، است. پس از او باید هنری پستالوزی، مربّی بزرگ سوئیسی و فریدریخ فروبل، فیلسوف و مربی نامدار آلمانی، را نام برد. نظر روسو بر این مبتنی است كه هرچه ساخته و پرورده طبیعت است خوب و در جهت خیر و صلاح است و قانون طبیعت برترین قانونهاست.»(۲۳)
روسو؛ طبیعتگرای افراطی: روسو، بنیانگذار نظریه «طبیعتگرایی»، شخصیت انسان را چنین توصیف میكند: «انسان طبیعتا خوب است و این تنها سازمانها و تشكیلات است كه او را بد میسازد.»(۲۴)
به همین دلیل، «روسو» پیشنهاد میكند: «بیایید از اندیشیدن باز ایستیم و به احساس كردن بپردازیم، و تنها درمان این مصیبت ظلم و جور و نمودهای زشتی و شرارت در اجتماعات بشری آن است كه تمدن را به كنار بگذاریم و به طبیعت باز گردیم؛ زیرا مردم در حالت طبیعی خود خوب هستند.»(۲۵)
همچنین وی میگوید: «طبیعت انسانی با فضیلت فطری خود میتواند بیكمك قانون نظم را نگه دارد. اگر همه قوانین ملغا شوند، عقل و خوی انسانی به نحو بیسابقه و بیمانندی میشكفد.»(۲۶)
ژان ژاك روسو بر اساس همین دیدگاهی كه در مورد انسان داشت، كتاب قراردادهای اجتماعی(۲۷) را با مبنا قرار دادن «اراده و آزادی مطلق» انسان تنظیم و نظام سیاسی ایدهآل خود را بر اساس «آزادی بیحد و حصر انسان» به دنیای سیاست عرضه كرد. همچنین كتاب امیل(۲۸) را بر اساس همین ایده به دنیای تعلیم و تربیت ارائه و تأكید نمود كه در تعلیم و تربیت انسان، همواره باید «فردیت» و «طبیعت» او را مورد توجه قرار داد و برای فعلیت و شكوفایی قوّههای وجودی او، كه همه نیك و خوبند، تلاش كرد.
چنین نگرش خوشبینانه به طبیعت انسان و اعتقاد به پاكی ذات او و نفی همه زشتیها و پلیدیها از سرشت وی، آزادی بلامعارض انسان در همه صحنههای زندگی را میطلبد؛ چرا كه در این نظریه، انسان مركز ثقل و محور تمام ارزشها قرار دارد و از اینرو، اراده و خواست او نیز در همه زمینهها باید محور و معیار قرار گیرند.
اومانیسم جدید: اومانیسم جدید حاصل چنین دیدگاه خوشبینانه در مورد انسان است. در مكتب «اومانیسم»، كه در فارسی به «اصالت انسان»، «انسانگرایی»، «انسانمداری» یا «خود بنیادی» ترجمه شده است، انسان مبنای تمام ارزشها قرار دارد و اصالت تنها به خواست و اراده او داده میشود.
این دیدگاه نوعی «انسان محوری» در مقابل «خدامحوری» به شمار میرود. به همین دلیل، در این نظریه، همه چیز از انسان شروع و به همو ختم میشود و هیچ حقیقتی برتر و بالاتر از انسان وجود ندارد. شبیه چنین تفكری در یونان باستان نیز وجود داشت كه شكل مبهمی از اومانیسم جدید محسوب میشد و از آن به «اگوسانتریسم» یعنی «خودمحوری»، «انسان مركزی» یا «انسان را محور تلقّی كردن» تعبیر میگشت. در آن زمان، «اگوسانتریسم» در عالم فلسفه، تفكر «سوفیسم» را به همراه دارد كه نتیجه آن تشكیك در افكار و تخطئه علوم بشری در شناخت حق و حقیقت بود؛ چرا كه به نظر آنها، حق همان بود كه هركسی خود دریافت میكرد.
از خودبیگانگی: چنین دیدگاهی یك نگرش افراطی در مورد انسان به شمار میرود كه نتایج ناگوار آن گلوی انسان امروزی را میفشارد و روح و روان او را آزار میدهد؛ چرا كه وقتی انسان از خدا برید و آسمان را سه طلاقه كرد و در بند طبیعت دون و پست گرفتار آمد و هویّت خود را بدون اتصال به منبع فیض لایزال الهی در معرض نمایش گذاشت، «خودفراموشی» و «از خود بیگانگی» را با جان و دلپذیرا میگردد «ولا تكونوا كالّذین نسوا اللّه فانساهم انفسهم» (حشر: ۹) و با پشت كردن به همه ارزشهای متعالی و ملكوتی، با غرور و خودپرستی غیرقابل توصیف، خود را مركز ثقل تمام ارزشها و ارزشگذاریها معرفی میكند و بدین سان «لا ابالیگری» و «اباحیّت» و «پرورش ارزشهای پست و حیوانی» را اساس زندگی فردی و اجتماعی خود قرار میدهد. و این چنین است كه در عالم سیاست به جای تمكین به قانون الهی، «دموكراسی» و «پارلمانیسم» و «جمهوری»(۲۹) حاكمیت مطلق اراده و خواست انسان، حلّال مشكلات قلمداد میشود. در عالم اخلاق نیز به جای انقیاد به فرمان الهی، كه سرچشمه همه ارزشهاست. در مقابل «وجدان» آدمی كرنش كرده، با عرضه «اخلاق علمی» به بازار ارزشها، وجدان انسان، مصدر و سرچشمه تمام ارزشها معرفی میگردد. در عالم فرهنگ و اقتصاد نیز با مبنا قرار دادن اراده و خواست انسان، «لیبرالیسم» به عنوان تنها عامل رستگاری و سعادت چهره مینمایاند.
۳. سرشت ملهم به زشتیها و نیكیها
انسانی كه اسلام معرفی میكند از نظر شخصیت، بالقوّه «ملهم به خیر و شر» است و استعداد خوب و بد بودن به طور یكسان در نهادش نهفته شده است.پیش از ورود به بحث در این حوزه، در یك نقد اجمالی نظرات قبلی عنوان شده، میتوان اظهار داشت كه مواضع مذكور حاكی از عجز و ناتوانی آنها در شناخت حقیقت انسان و هویّت و شخصیت واقعی او میباشند. اگر بخواهیم با نگرش خوشبینانه و به منظور ارج نهادن به زحمات تحقیقی منادیان نظرات ارائه شده سخن برانیم، حداكثر میتوان اظهار داشت كه در همه نظرات گفته شده، به علت پرداختن تنها به گوشهای از واقعیت وجودی انسان و بیتوجهی و احیانا كمتوجهی به سایر ابعاد شخصیتی او، تصویر نادرستی از ساختار وجود انسان عرضه شده است.
ناتوانی علوم بشری: واقعیت این است كه ماهیت انسان به قدری پیچیده و وسیع است كه علوم بشری از شناخت راستین آن درمانده و ناتوان میماند. قرآن كریم در آیه ۵۸ سوره اسراء میفرماید: «وَ یَسألونكَ عنِ الرّوحِ قُل الرّوحُ مِن امرِ ربّی و ما اوُتیتم مِن العلمِ الاّ قلیلاً»؛ و ای رسول ما، از تو درباره روح میپرسند، جواب ده كه روح به فرمان خداست و شما به حقیقت آن پی نمیبرید؛ زیرا آنچه از علم برای شما دادهاند بسیار اندك است.
یكی از حكمای معاصر مینویسد: «مجهولات حقایق برای انسان، خود انسان و استعدادهای نهفته و كمالاتی است كه در قوّه دارد. با همه پیشرفتهای عظیمی كه در علم و صنعت نصیب بشر شده و با همه كشفیات شگفتآوری كه در دنیای جمادات، نباتات و جانداران صورت گرفته، هنوز انسان عنوان "ناشناخته" دارد.»(۳۰)
آلكسیس كارل، فیزیولوژیست و زیستشناس سرشناس فرانسوی، كتاب معروفی تحت عنوان انسان؛ موجود ناشناخته دارد. وی در این كتاب ارزشمند، با روش خاص خود، به ذكر پیچیدگیهای جسمانی و روانی انسان پرداخته و اثبات نموده است: اطلاعاتی كه انسان تاكنون توانسته از این موجود پیچیده به دست آورد، در مقابل مجهولاتی كه از ساختمان وجودی او دارد، به مراتب كمتر و ناقصتر است. ایشان مینویسد: «محققا بشریت تلاش زیادی برای شناسایی خود كرده است، ولی با آنكه ما امروز وارث گنجینههایی از اطلاعات دانشمندان و فلاسفه و عرفا و شعرا هستیم، جز به اطلاعات ناقصی در مورد انسان دسترسی نداریم كه آنها نیز زاییده روشهای تحقیقی ماست. در حقیقت، وجود ما در میان جمع اشباحی كه از خود ساختهایم، مجهول مانده است.»(۳۱)
بود یا نمود شخصیت: خود روانشناسان و روانپژوهان، كه عنوان علم خود را «شناخت روح و روان» انسان میگذارند، با علم به عجز دانش خود از شناخت واقعی جوهره و ماهیت انسان، رسالت نهایی این علم ارزشمند را فقط «رفتارشناسی» و بررسی «نمودهای شخصیت» انسان دانسته، ادعا میكنند كه این دانش فقط با تكیه بر «رفتارهای صادر شده از فرد» و برخوردهای فردی و اجتماعی مشاهده شده از انسان، میتواند درباره شخصیت افراد قضاوت نماید؛(۳۲) و این در حالی است كه «بود» و «نمود» و «شخصیت مترادف با خمیرمایه اولیه و ساختار وجودی انسان» با «رفتار مبیّن شخصیت» دو مقوله جدا از هم به شمار میروند. اوّلی به مراتب عمیقتر، پیچیدهتر و ناشناختهتر از دومی است. در اوّلی با «ماهیت نوع انسان» و «بنیان خلقتی همه آدمیان» سر و كار داریم، ولی در دومی «رفتارهای صادرشده از فرد»، «تفاوتهای فردی»، «سازش با دیگران» و «متناسب با موج موجود حركت كردن» مورد توجه میباشد. (اگر تعبیر درستی باشد) در اوّلی «روانشناسی نوعی» (نوع انسان) موردنظر است، ولی در دومی «روانشناسی فردی (خصوصیت انفرادی و اختصاصی و انحصاری هر فرد) و احیانا روانشناسی اجتماعی» (سازش با دیگران). مورد اول همان چیزی است كه برخی از روانشناسان و روانكاوان مانند فروید (به صورت یك بعدی، مبهم و با محور قرار دادن تمایلات جنسی)، و یونگ در كتاب روانشناسی و دین(۳۳) و همچنین در كتاب روانشناختی ضمیر ناخودآگاه(۳۴) و ویلیام جیمز در كتاب دین و روان(۳۵) (یا نوع تجربیات دینی) پس از وارد كردن اشكالات اساسی بر نظرات تكبعدی فروید، فقط به گوشهای از این اقیانوس بیكران اشاراتی داشتهاند.
نقد كوتاه نظریه اریك فروم: در كتاب دل آدمی و گرایشش به خیر و شر كه توسط روانشناس و فیلسوف مشهور آلمانی اریك فروم تألیف و به وسیله گیتی خوشدل ترجمه شده، مطلب قابل توجه و (از نظر عنوان) مشابه نظریه ششم مشاهده میشود كه با توجه به گرایشهای ماركسیستی مؤلّف، از جمله (از نظر فلسفی) اعتقاد به «انسانگرایی دیالكتیك»(۳۶) و (از نظر سیاسی و اجتماعی) اعتقاد به «سوسیالیسم اشتراكی انسانی»(۳۷) (چیزی شبیه كاسموپولیتیسم یا جهان وطنی ماركسیستها) و (از نظر ساختار شخصیتی انسانها) منادی این اصل كه «شخصیتها سازنده اجتماع نیستند، بلكه این اجتماع است كه شخصیتها را میسازد.»(۳۸) جای تأمّل و تعجب است.
ایشان در كتاب مذكور، ضمن نقد یكسر «شر» یا «خیر» قلمداد كردن شخصیت انسان، در مبحث «آزادی، جبر، اختیار» مینویسد: «كسی كه یكسر شر یا خیر است، دیگر حق انتخاب ندارد. تقریبا هر كسی میتواند به جهتگیری كهن باز گردد، یا به سوی شكوفایی كامل شخصیت خویش حركت كند.» «هر فرد یا هر گروهی از افراد در هر مرحله میتواند به نامعقولترین و مخرّبترین جهتگیریها باز گردد یا به سوی روشنگرانه و ترقّیخواهانه به پیش تازد. آدمی نه خیر است و نه شر. اگر نیكی را تنها استعداد بالقوّه آدمی بدانیم، ناگزیر از تحریف خوشبینانه حقایق یا دچار سرخوردگی تلخی میشویم؛ چنانچه به نهایت دیگر، اعتقاد یابیم كه آدمی تماما شر است، سرانجاممان بدگمانی و عیبجویی و ندیدن امكانات بیشمار برای نیكی در دیگران و خودمان خواهد بود. نگرش واقعبینانه، دیدن این هر دو امكان به صورت استعداد بالقوّه راستین، و بررسی شرایط توسعه و كمال هر یك از آنهاست. این ملاحظات ما را به مسئله آزادی آدمی میكشاند.»(۳۹)
بیتردید، ابراز چنین نظری از سوی اریك فروم با خمیرمایه فكری و اعتقادی ایشان تناقض دارد (و اصولاً چنین تناقضاتی در سخنان فلاسفه و روانشناسان به وفور یافت میشود.) از اینرو، میتوان گفت: اریك فروم در ارائه این نظریه یا بدون ارتباط با مجموعه اعتقادی خود، فقط با تكیه بر بررسیهای روانكاوانه خود اظهارنظر نموده، یا منظور وی از «امكان و استعداد خیر و شر در وجود آدمی» همان اصل «نه خوب و نه بد بودن و خنثا تلقّی كردن انسان» میباشد كه اجتماع و شرایط مادی حاكم بر آن، سازنده شخصیت او معرفی میگردند.
بنابراین، برای دستیابی به ماهیت حقیقی انسان و شناخت شخصیت اصیل او، منطقیترین و مطمئنترین راه، روی آوردن به آستان قدس ربوبی و چیدن خوشههای شیرین از بوستان وحی الهی است؛ چرا كه به قول ویل دورانت، مورّخ نامی معاصر، «بیست سال لازم است كه انسان از مرحله نباتی و حیوانی (رحم مادر و دوران كودكی و جوانی) بگذرد و به سن عقل و بلوغ برسد و خود را حس كند. سی قرن دیگر لازم است تا انسان كمی از ساختمان خود خبردار شود. یك دوران بیپایان ابدی لازم است تا انسان بتواند مسائل مربوط به روح [هویّت اصلی] خود را دریابد.»(۴۰)
دیدگاه متعادل: اسلام در مورد «شخصیت بالقوّه» و خمیره وجودی و مایه اصلی ساختار انسان، موضع میانه و معتدل و منطقی اتخاذ نموده است. با مراجعه به قرآن كریم و منابع اسلامی، این نتیجه حاصل میشود كه از نظر اسلام، انسان نه همانند تفسیر ماركسیستها صرفا دارای «شخصیت اجتماعی» و «هویّت جمعی» است كه شرایط مادی و مناسبات اقتصادی و روابط تولیدی و در حالت كل، تغییرات جبری تاریخ، شخصیت وی را شكل دهد و هر زمانی هم كه انسان با حركت جبری تاریخ همساز و هم آواز نباشد در زیر چرخهای بیمهر آن خرد شود؛ چرا كه در این صورت، باید انسان را جزء بیمقداری از اجزای تاریخ محسوب نمود كه هیچ ارزشی برای وی متصور نیست.
و نه همانند تفسیر برخی روانشناسان، تجربهگرا و رفتارگرا، سرشت او هنگام تولّد مثل «لوح سفیدی» است كه با تمسّك به عنصر «محیط» و «توراث» بتوان هر شخصیت دلخواهی بر او تحمیل نمود و همه خصوصیات شخصیتی وی را به طور كلی محصول تأثیرات محیطی و ارثی قلمداد كرد؛ چرا كه در این صورت، حداكثر هنر انسان در این خواهد بود كه به عنوان یك «آیینه خوشنما» هر آنچه را كه از محیط و توراث دریافت میكند، بدون كم و كاست و بیهیچ اضافاتی، به نحوی زیبا و رسا منعكس نماید.
و نه هماهنند تفسیر زرتشتیان، انسان را «شخصیت دو بعدی» معرفی میكند كه در نهاد او دو عنصر متضاد و ناسازگار به صورت بالفعل مسكن گزیدهاند و انسان گریزی از این «دوگانه زیستی» ندارد.
و نه همانند تفسیر بدبینانه مسیحیان و فیلسوفان شكست خورده و بدبین، انسان را «شرور بالفطره» و «خبیت بالطبع» معرفی میكند كه همواره باید او را به زنجیر كشید و با ریاضتهای سخت و خشن و رهبانیت افراطی و احیانا تهدید و ارعاب، از ظهور و بروز طبیعت بد او جلوگیری كرد.
و نه همانند تفسیر خوشبینانه و بلكه سادهانگارانه ناتورالیستها و طبیعتگرایان و در نهایت، اومانیستها و انسانگرایان، انسان را صرفا «نیكوسرشت» و به دور از آلایشهای منفی و پست میداند كه همواره باید به اراده و خواست او گردن نهد و وجدان او را محور و معیار تمام ارزشها و ارزشگذاریها معرفی نمود؛ چرا كه دراین صورت، نمیتوان به قامت ناموزون این همه جنایت و بیعدالتی و پستی و رذالت، كه از نوع انسان سرمیزند، لباس توجیه و تفسیر پوشاند.آری، آنچه از قرآن مجید و منابع دینی استنباط میشود، این است كه از نظر دین مقدّس اسلام، ذات انسان نه به صورت بالفعل از دو عنصر خیر و شر عجین یافته و نه بالفطره نسبت به پذیرش خیر و شر بیتفاوت و خنثا میباشد و نه صرفا شرور و یا نیكوسرشت است، بلكه طبیعت او ملهم به نیكی و بدی است و قابلیت پذیرش خیر و شر را علیالسواء دارد.
آیه الهام و تفسیر آن: قرآن كریم در آیات ۸ الی ۱۱ سوره شمس میفرماید: «و نفسٍ و ما سوّیها فألهمها فُجورَها و تَقویها قَد اَفلَحَ مَن زكّیها و قد خابَ مَن دَسّیها»؛ سوگند به نفس و سازنده و تنظیمكننده آن، كه پس از ساختن، فجور (بدكاریها) و «تقوا» (پرهیزكاریها) را به آن الهام كرد. پس رستگار شد كسی كه نفس را تزكیه كرد و نومید و بینصیب گردید كسی كه آن را آلوده ساخت.
صاحب المیزان در تفسیر آیه مذكور مینویسد: «مراد به نفس، نفس انسانیت و جان همه انسانهاست... منظور از الهام این است كه خدای تعالی به انسان شناسانده كه فعلی كه انجام میدهد فجور است یا تقوا. و برایش مشخص كرده كه تقوا چگونه اعمالی، و فجور چگونه اعمالی است.»(۴۱)
در تفسیر نمونه آمده است: «به این ترتیب، [انسان[ وجودی شد كه از نظر آفرینش مجموعهای از "گِل بدبو" و "روح الهی" و از نظر تعلیمات، آگاه بر "فجور" و "تقوا" و در نتیجه، وجودی كه میتواند در قوس صعودی، برتر از فرشتگان گردد و از ملك پرّان شود و "آنچه آن در وهم ناید آن شود"، و در قوس نزولی، از حیوانات درنده نیز منحط گردد و به مرحله "بل هم اضل" برسد.»(۴۲)
صاحب تفسیر نوین نیز مینویسد: «پس معنای آیه چنین میشود كه خداوند هركسی را با الهام، عالم و شناسای فجور و تقوا ساخته و راه اجتناب از آن و اكتساب این را به وی آموخته است.»(۴۳)
همچنین در قاموس قرآن در ذیل ماده «لهم» آمده است: «خدا، فجور و تقوای نفس را به نفس تفهیم كرد و نفس انسانی را طوری آفرید كه ذاتا خوب و بد و صلاح و فساد را میفهمد.»
در همه تفاسیر و توضیحات آمده بر آیه مذكور، بر آگاهی نفس انسان بر فجور (بدكاریها) و تقوا (نیكوكاریها) و قابلیت و استعداد و توانایی ذات انسان نسبت به پذیرش خیر و شر و دریافت شرارتها و خیرات به طور علیالسواء تصریح و تأكید شده است. و این با نظر «زرتشتیان» مبنی بر خوب و بد بودن نهاد انسان به طور بالفعل، و نظر برخی روانشناسان تجربهگرا و رفتارگرا مبنی بر «خنثا» و بیتفاوت بودن سرشت او نسبت به پذیرش خوبی و بدی تفاوت زیادی دارد؛ چرا كه در این نظریه، با وجود آنكه طبیعت انسان از «خیر و شر فعلیت یافته» مبرّا میشود، نسبت به پذیرش زشتی و زیبایی نیز خنثا و بیتفاوت معرفی نمیگردد، بلكه او فقط قوّه، امكان، استعداد و توان خوب و بد بودن را با خمیرمایه خود حمل میكند.
در اصول كافی (كتاب «العقل و الجهل»)، ذیل شرح «حدیث شماره ۱۴» آمده است: «نفس انسان میدان معركه و محل زد و خورد دو قوّه است: قوّهای كه انسان را به كار زشت و گناه دعوت میكند و وسوسه مینماید و این در فرشتگان نیست؛ و قوّهای كه انسان را به فضایل و كارهای نیك وامیدارد. و انسان آنگاه از فرشته برتر شود كه با وجود آنكه استعداد پذیرش این صفات را دارد به آنها متّصف نگردد.»(۴۴)
نفس امّاره و نفس لوّامه: این دو واژه، كه در متون اسلامی، بخصوص مباحث اخلاقی، جایگاه ویژهای به خود اختصاص دادهاند، دلالت بر دو گرایش متضاد و متقابل طبیعت انسان دارند: یكی او را به بدی فرا میخواند، و دیگری به نیكی و خیرات؛ یكی به عنوان نماینده عالم ماده، سعی در حیوانی و ناسوتی نمایاندن او دارد، و دیگری تلاش میكند او را از چنگال حیوانیت برهاند و به ملكوت اعلی متصلش نماید.
نیم خر خود مایل سفلی بود نیم دیگر مایل علوی بود.(۴۵)
یا:
جان گشاید سوی بالا بالها در زده تن در زمین چنگالها.(۴۶)
در قرآن كریم هر یك از واژههای «نفس امّاره» و «نفس لوّامه» فقط یكبار استعمال شدهاند كه عبارتند:
۱. «انّ النفسَ لاَمّارةٌ بالسوءِ الاّ ما رَحِمَ ربّی» (یوسف: ۵۳)، همانا نفس امّاره انسان را به كارهای زشت و ناروا فرا میخواند، مگر آنكه خدای تبارك و تعالی به لطف خاص خود آدمی را نگه دارد.
۲. «لا اُقسمُ بِیومِ القیامةِ و لا اُقسمُ بِالنفسِ اللّوامةِ» (قیامت ۱ و ۲)؛ چنین نیست (كه كافران پنداشتهاند)، قسم به روز بزرگ قیامت، و قسم به نفس سرزنشگر.
مفسّران در توضیح «نفس امّاره» و «نفس لوّامه» در قرآن كریم مینویسند: «نفس امّاره، نفس سركش است كه انسان را به گناه فرمان میدهد و به سوی بدی میكشاند و همه بدبختیهای انسان از آن است، و نفس لوّامه نفسی است كه به واسطه آن انسان به ملامت و سرزنش خویش میپردازد و مصمّم بر جبران گناه میگردد.»(۴۷)
همچنین گفته شده است: «مراد از "نفس امّاره"، نفوس پستند كه تابع هوا و هوس بوده و بر حسب دستورات مهلكه، انسان را وادار به كارهای زشت میكنند، و بالاخره، روح انسان را به اعتبار غلبه حیوانیت، "نفس امّاره" گویند. و نفس انسان را در مقام تلألؤ نور قلب از غیب برای اظهار كمال آن و ادراك قوّه عاقله به وخامت عاقبت و فساد احوال آن، "نفس لوّامه" گویند از جهت لوم و سرزنش بر افعال خود.»(۴۸)
دو لحن متفاوت قرآن: با مراجعه به قرآن كریم و بررسی آیاتی در خطاب به «نوع انسان» و «ماهیت وجودی» و «خمیره اولیه» انسان صادر شده، به وضوح با «دو لحن متفاوت» مواجه میشویم: دستهای از آیات را در مدح و ستایش انسان مییابیم و دستهای دیگر را در ذمّ و نكوهش او. دستهای بر شخصیت والا و گرایشهای ارزشمند معنوی و ملكوتی انسان دلالت دارند و دستهای دیگر بر گرایشهای پست و ناسوتی و حیوانی او.نمونهای از آیات حاوی ذمّ و نكوهش
۱. «انّ الانسانَ لَظلومٌ كفّارٌ» (ابراهیم: ۱۴)؛
۲. «وَ كانَ الانسانُ عجولاً» (اسراء: ۱۱)؛
۳. «انّه كان ظلوما جهولاً» (احزاب: ۷۲)؛
۴. «كان الانسان كفورا» (اسراء: ۶۷).
نمونهای از آیات حاوی مدح و ستایش
۱. «لَقد خلَقنا الانسانَ فی اَحسنِ تقویم» (تین: ۴)؛
۲. «ثُمّ اَنشأناهُ خلقا آخرَ فتباركَ اللّهُ احسنُ الخالقین» (مؤمنون: ۲۳)؛
۳. «فاِذا سوّیتُه و نَفختُ فیه مِن روحی فَقعوا له ساجدین» (حجر: ۳۰)؛
۴. «انّی جاعلٌ فی الارضِ خلیفةً» (بقره: ۳۰).
شاید بهترین تفسیری كه بتوان با تمسّك بر آن یك ارتباط منطقی بین آیات به ظاهر متناقض ذكر شده ایجاد نمود، احاله كردن آنها به «شخصیت بالقوّه» انسان و تأویل و تفسیر آنها در پناه آیه ذیل میباشد كه توضیح و تفسیر آن قبلاً گفته شد: «و نفسٍ و ما سَوّیها فألهمها فجورَها و تقویها قد اَفلَحَ مَن زكّیها و قد خابَ مَن دَسّیها» (شمس: ۸ ـ۱۱)؛ سوگند به نفس و سازنده و تنظیمكننده آن، كه پس از ساختن، فجور (= بدكاریها) و تقوا (= نیكوكاریها) را به آن الهام كرد. پس رستگار شد كسی كه نفس را «تزكیه» كرد و نومید و بینصیب شد كسی كه آن را آلوده ساخت.
منِ حیوانی و منِ ملكوتی: انسان موجودی است كه در وجودش دو قوّه نهفته است: یكی او را با عالم پست و نازل پیوند میدهد و دیگری به عالم والا و برتر متصلش میكند؛ یكی تبلور عالم ناسوت و جهان مادی است و دیگری جلوه عالم ملكوت و جهان بیآلایش. به بیان دیگر، میتوان گفت: در سرشت انسان، دو «من» یا دو «خود» تعبیه شدهاند كه البته یكی از آن دو، «من حقیقی» و «خود واقعی» است و دیگری «من طفیلی» و «خود غیر اصیل».
دانشمندان اسلامی در مباحث «فلسفه اخلاق» میگویند: «از نظر اسلامی و دینی، در عین اینكه انسان یك حیوان است مانند هر حیوان دیگر، در عین حال، به تعبیر قرآن، نفخهای از روح الهی در او هست، لمعهای از ملكوت الهی و نوری و ملكوتی در وجود انسان هست. "من واقعی" یك انسان آن من است. انسان "من حیوانی" هم دارد. ولی من حیوانی در انسان "من طفیلی" است، من اصیل نیست. "من اصیل" انسان همان "من ملكوتی" است؛ یعنی آنچه در یك حیوان، من واقعی و حقیقی آن حیوان را تشكیل میدهد، در انسان من طفیلی است.»(۴۹)
نكته: از آن رو كه انسان از نظر «شخصیت بالقوّه» فقط استعداد و امكان خوب و بد بودن، و تنها قابلیت پذیرش زشتیها و نیكیها را با خود حمل میكند، از نظر شخصیتی، نمیتواند قابل ارزشگذاری قطعی و نهایی باشد. به همین دلیل، در مقایسه با فرشتگان، كه ذاتا عالی سرشت و ملكوتی و عاری از استعدادهای پست و حیوانیاند، و حیوانات، كه ذاتا پست و ناسوتی و عاری از استعدادهای ملكوتی و والا هستند، از یك «شخصیت میانه» و «شخصیت علی السواء» برخوردار است.
شخصیت بالفعل انسان
سعادت و شقاوت
منظور از «شخصیت بالفعل انسان» همان شخصیت شكل گرفته و حاصل فعلیت استعدادهای بالقوّه است كه از معدل كلی شكوفایی استعدادهای ممدوح و مذموم او به دست میآید. طبیعی است كه سعادت و شقاوت واقعی انسان نیز در این زمینه رقم میخورد؛ چرا كه «شقاوت» و «بدبختی» انسان جز «ظهور نامتعادل» قوّههای وجودی و میدان دادن به حاكمیت «نفس اماره»، «من طفیلی» و «من حیوانی» و قابلیتهای پست وی، و «سعادت» و «خوشبختی» انسان نیز جز «فعلیت متعادل و موزون» تواناییهای سرشتی و حاكمیت «من واقعی»، «من ملكوتی»، «نفس لوّامه» و در نتیجه، «نفس مطمئنّه» و بلكه «نفس راضیه» و «نفس مرضیه» او چیز دیگری نمیباشد: «یا ایّتها النفسُ المطمئنّةُ ارجعی الی ربِّكَ راضیةً مرضیةً»(فجر: ۲۸).
استاد مرتضی مطهری در مورد «سعادت انسان» مینویسد: «مگر سعادت جز شكوفا شدن همه استعدادها و پرشدن همه ظرفیتها و فعلیت رسیدن همه قوّهها و پیمودن صراط مستقیمی كه انسان را به عالیترین و مرتفعترین قلّههای وجود برساند، چیزی هست؟»(۵۰)
تردیدی نیست كه «شخصیت بالفعل» انسان همان «شخصیت بالقوّه» تربیت شده و پرورش یافته است. و از آنرو كه شخصیت بالقوّه انسان دارای دو خاصیت «حیوانی» و «انسانی» و دو گرایش «پست» و «عالی» میباشد و ریشه در دو نشئه «ناسوتی» و «ملكوتی» دارد، طبیعی است كه شخصیت فعلیت یافته او نیز در جهت این دو هویّت (طفیلی و واقعی) رقم خواهد خورد؛ یعنی اگر زمینه برای حاكمیت «من طفیلی» و «استعدادهای حیوانی» مهیّا شود، شخصیت بالفعل انسان رنگ ناسوتی و سیرت حیوانی پیدا خواهد كرد، و اگر شرایط برای غلبه «من حقیقی»، استعدادهای ملكوتی و تمایلات برتر آماده گردد، شخصیت بالفعل او رنگ ملكوتی و صبغه الهی به خود خواهد گرفت.
عنصر تأثیرگذار
مهمترین مسئله قابل توجه در این مقوله از شخصیت انسان، عامل مؤثر در شكلگیری و تنظیم آن میباشد؛ یعنی مشخص شدن اینكه چه عاملی در شكل دادن شخصیت بالفعل انسان نقش اساسی ایفا میكند؟ و انسان در ظهور و نمایش شخصیت بالفعل خود، چه نقشی دارد؟ آیا انسان در صحنه بروز شخصیت بالفعل خویش نقش منفعل، تأثیرپذیر و نظارهگر دارد، یا خود كارگردان اصلی صحنه محسوب میشود و نقش تأثیرگذار و فعّال بر عهدهاش گذارده شده است؟ در یك كلام، آیا انسان در تنظیم شخصیت بالفعل خود مختار است یا مجبور؟
پاسخ به این سؤال سرنوشتساز و معمّای نه چندان پیچیده، مسئلهای است كه همواره در طول تاریخ، نظر محققان را به خود مشغول داشته و نوع موضعگیری آنان در قبال این سؤال مهم نیز در تمام جوانب زندگی فردی و اجتماعی انسان مؤثر بوده است.
جبرگرایی
در یك نگاه گذرا به مواضع صاحبان نظریههایی كه پیرامون شخصیت انسان مطرح شدند، پاسخ آنها به این سؤال بنیادی را به قرار ذیل میتوان ذكر نمود:
۱. صاحبان نظریه اول یعنی ماركسیستها، كه با نفی «فردیت» انسان، یك «هویّت جمعی» و «من اجتماعی» برای او قایلند و شخصیت انسان را در قالب نظریه «ماتریالیسم تاریخی» تفسیر میكنند، عنصر اساسی در شكلگیری شخصیت بالفعل انسان را «حركت جبری تاریخ» قلمداد و انسان ایدهآل خود را «انسان ابزاری»، «انسان تولیدی» و «انسان اقتصادی» معرفی میكنند. در این نظریه، انسان در شكل دادن به شخصیت بالفعل خود، هیچگونه نقش سازنده و مؤثری ندارد و همواره در مقابل «جبر تاریخ» مقهور و مسخّر است.
۲. صاحبان نظریه دوم یعنی برخی روانشناسان كه ماهیت انسان را «خنثا» و نسبت به پذیرش خیر و شر «بیتفاوت» و سرشت اولیه او را مانند «موم نرمی» تصور میكنند كه در هر شرایط محیطی و زنجیره توارثی، قالب ویژهای به خود میگیرد، در واقع به «جبر محیط و توارث» قایل هستند. از اینرو، واتسون ادعا میكند كه اگر كودك را به من بسپارید، هر شخصیتی كه دلم بخواهد میتوانم بر كالبد شخصیتی وی بپوشانم.
۳. نظریه سوم كه انسان را دارای «دو بعد بالفعل» معرفی میكند، در واقع به نوعی «جبر خلقتی» قایل است؛ چرا كه صاحبان این نظریه معتقدند: وقتی دو خدا (اهورا مزدا و اهریمن) در عرض هم بر جهان حكم میرانند، لاجرم خداوندی هر كدام از آنها ایجاب میكند كه به نحوی در تنظیم شخصیت انسان حضور داشته، صبغهای از خدایی خود را بر كالبد شخصیتی وی بدمند. از اینرو، انسان معرفی شده زرتشتیان، چه بخواهد و چه نخواهد، از این «دوگانه بودن» و «دوگانه زیستن» گریزی ندارد.
۴. صاحبان نظریه چهارم، كه به «شرارت طبع» و «خباثت ذاتی» انسان رأی دادهاند، خواسته یا ناخواسته انسان را قابل تربیت و تبدیل به یك عنصر مفید و مطلوب نمیدانند. از اینرو، عنصر بازدارندهای به نام «رهبانیت و ریاضت افراطی» و احیانا «استبداد و ارعاب و تهدید» را پیشنهاد میكنند تا از بروز «خباثت طبع» و «طینت بد» انسان جلوگیری و در نتیجه، جامعه از اشاعه این آفت خطرناك مصون گردد. در واقع، منادیان این اندیشه با قایل شدن به نوعی «جبر ذاتی انسان در شكل بد بودن»، معتقدند: انسان از این «بد بودن» گریزی ندارد، فقط باید چارهای اندیشید كه از فعلیت این استعدادهای پلید انسان ممانعت به عمل آید تا اجتماع از خطر شكوفایی فطریات ناپسند وی در امان بماند.
۵. صاحبان نظریه پنجم، كه فقط به «نیكو سرشتی» و «خوش طبعی» انسان گراییدهاند، به نوعی «جبر ذاتی انسان در شكل خوب بودن» قایل هستند. از اینرو، عنصر پیشنهادی آنها «انسان محوری» و «انسانگرایی» است. البته در نادرستی این نظریه و عنصر پیشنهادی آنها جای تردیدی نیست؛ چون این همه نمود زشتی و خباثت كه در اجتماعات بشری و افراد انسانی مشاهده میشود، با تمسّك به این نظریه قابل توجیه نمیباشد؛ زیرا علیرغم آنكه منادیان این تفكر، بدیها و شرارتها را حاصل تمدن بشری و سازمانها و تشكیلات آن میدانند، آیا مگر تمدن بشری و سازمانها و تشكیلات آن را همین انسان خوش طبع و نیكوسرشت به وجود نیاورده است؟
سه دیدگاه كلامی
طبق نظریه ششم، كه از قرآن كریم و منابع دینی استنباط میشود، انسان موجودی است ملهم به خیر و شر، و سرشت او قابلیت پذیرش خباثتها و زشتیها و همچنین خیرات و نیكیها را علیالسواء دارد.
در خصوص عنصر تأثیرگذار در تنظیم شخصیت بالفعل انسان، سه گروه متفاوت در میان متكلّمان اسلامی وجود دارند:(۵۱) الف. اشاعره؛ ب. معتزله؛ ج. امامیه.
گروه اول قایل به قدرت بلاتأثیر برای انسانند. اینان به رغم خود، با رد «جبر سنّتی» مطرح شده از سوی گروه «جبریون»، همان جبر را در قالب «جبر مدرنیته»، در قالب واژه «كسب» بیان میكنند. این دسته از متكلّمان همه حوادث را بلاواسطه به اراده باری تعالی نسبت میدهند و معتقدند: خداوند متعال خالق افعال بندگان است و انسان در بستر مقدّرات الهی، افعالی را كه صدور آنها از سوی خداوند از انسان خواسته شده، كسب مینماید.در شرح العقاید تفتازانی آمده است:
۱. «اِنّ الخالق هو اللّهُ تعالی وحدَهُ و اِنّ كلّ الممكنات مستندةً الیه بلاواسطةٍ»؛ تنها خداست كه آفریننده است و همه ممكنات و حوادث بدون واسطه به او استناد دارند.(۵۲)
۲. «انّ اللّهَ خالقٌ و العبد كاسبٌ»؛ خداوند متعال خالق افعال بندگان است و انسان پذیرنده و كسبكننده آنها.(۵۳)
گروه دوم قایل به «قدرت و اختیار مؤثر مستقل» برای انسانند ومعتقدند: خداوند متعال هیچ دخالتی در صدور افعال انسان ندارد و انسان در همه اعمال و كردار خود اختیار مطلق دارد. قاضی عبدالجبار در كتاب شرح اصول الخمسه آورده است: انسان خالق افعال خویش است و خداوند متعال هیچ دخالتی در خلق و حدوث و صدور آنها ندارد. این دسته از متكلّمان در عین اعتقاد به قدرت و اختیار تأثیرگذار برای انسان، هیچ محلی برای حضور اراده جاری باری تعالی در صدور افعال انسان باقی نمیگذارند.گروه سوم در عین اعتقاد به قدرت تأثیرگذار و اختیار گزینشگر برای انسان، حضور مستمر اراده و مشیّت الهی در حوادث هستی و صدور افعال انسان را نیز لازم و ضروری میدانند و اصولاً قدرت تأثیرگذار انسان را همانند معتزله «بالذات» تصور نمیكنند، بلكه اراده و قدرت انسان را مؤثر «بالغیر» در طول اراده باری تعالی كه مؤثر بالذات است، قلمداد و «توحید افعالی» را بر تارك این قاعده بنا میكنند و به این صورت، افعال انسان را هم مستند به انسان و هم مستند به خدا، منتها در طول هم میدانند. قاعده «لاجبرَ و لا تفویضَ بل امرٌ بینَ الامرین» مبیّن این نظریه است.
صاحب المیزان مینویسد: «حق این است كه افعال انسان هم مستند به انسان و هم مستند به خدا هستند و این دو نسبت هیچگونه منافاتی با هم ندارند؛ زیرا در طول یكدیگر قرار دارند.»(۵۴)
در این موضع، نه اصل «قدرت و اختیار بلاتأثیر» مقبول میافتد و نه قاعده «قدرت مستقل و اختیار مطلق»، بلكه حق این است كه با صدور مجوّر اختیار مؤثر و قدرت گزینشگر و انتخابكننده برای انسان، آن را در طول اراده خداوند متعال به تصویر بكشیم.انسان آگاه و مختار
در نظریه ششم، بر عكس نظرات پیشین، كه هر كدام از آنها شخصیت انسان را در قالب یك «بستر غیرقابل تغییر»، تفسیر و هرگونه تحرّك و تلاش برای تغییر مسیر حركت را از وی سلب میكند، انسان دارای بستر حركت مشخص و لایتغیّری نیست و نمیتوان آینده شخصیتی او را به طور جزم و یقین معیّن نمود؛ چرا كه در این نظریه، مهمترین عنصری كه در كنار عوامل محیطی و توارثی در تنظیم شخصیت بالفعل انسان دخالت دارد، عنصر «آگاهی» و «اختیار» انسان میباشد كه البته همه اینها در طول اراده حق تعالی نقش خود را ایفا مینمایند.
در تفسیر المیزان آمده است: «آری، سعادت و شقاوت بر پایه اختیار پیریزی شده، تا هر كه بخواهد با اختیار خود در راه سعادت، و هر كه بخواهد در راه شقاوت قدم بگذارد.»(۵۵)
با این توصیف، طبق نظریه ششم، شخصیت بالفعل انسان شخصیتی است كه با دستان خود او شكل میگیرد و بارزترین خاصیت آن دخالت «آگاهی و اختیار» خود انسان در آفرینش آن میباشد. به همین دلیل بر عكس «شخصیت بالقوّه»، كه همه آدمیان به طوری مساوی از آن برخوردارند، این نوع شخصیت در همه افراد متفاوت بوده و حتی شاید دو نفر نیز از نظر «شخصیت بالفعل» مشابه هم نباشند. قرآن كریم در مخاطب قرار دادن «شخصیت بالفعل انسان» همانند شخصیت بالقوّه وی لحن دوگانهای ندارد، بلكه با به كارگیری واژههایی مانند: «مؤمن»، «مسلم»، «عاقل» و یا «كافر»، «مشرك»، «منافق» و مانند آنها موضع روشنی در این زمینه اعلام میدارد.
ز نظر قرآن كریم، اگر انسان زمینه را برای حاكمیت «نفس امّاره» و بروز استعدادهای پست و حیوانی خود آماده نماید، «شخصیت بالفعل» او شخصیتی مذموم و قابل نكوهش خواهد بود، و اگر برای حاكمیت «نفس لوّامه» در وجود خود تلاش نماید و شرایط را برای ظهور استعدادهای ارزشمند ملكوتی و در نتیجه به مسند نشاندن «نفس مطمئنّه» مهیّا نماید، «شخصیت بالفعل» او شخصیتی ممدوح و قابل ستایش خواهد بود. در صورت اول، «من طفیلی» سر رشته امور انسان به دست خواهد گرفت و «من اصیل» و «خود حقیقی» را به تسخیر خود درخواهد آورد. و در صورت دوم، «من حقیقی» بر اریكه حاكمیت تكیه خواهد زد و «من حیوانی» و «خود طفیلی» را مقهور خود خواهد ساخت و از آن به عنوان یك وسیله برای نیل به كمالات والا و برتر بهره خواهد جست. قرآن كریم در سوره نازعات، آیات ۳۷ تا ۴۲ میفرماید: «فَامّا مَن طغی و آثرَ الحیوةَ الدّنیا فاِنّ الجحیمَ هِیَ المأوی و اَمّا مَن خافَ مقامَ ربّهِ و نَهیَ النفسَ عَن الهوی فانّ الجنّة هیَ المأوی»؛ پس آن كسی كه طغیان كرد و زندگانی دنیا را برگزید، پس به درستی كه جایگاه او دوزخ است و اما كسی كه از مقام پروردگارش خوف داشت و نفس خود را از هوا و هوس منع كرد، پس به درستی كه جایگاه او بهشت است.»
از اینرو، انسان زمانی باید ادعای پیروزی راستین نماید كه بر «خود طفیلی» غلبه كند و او را به تسخیر خود درآورد.
رقص آنجا كن كه خود را بشكنی پنبه را از ریش شهوت بركنی
رقص جولان بر سر میدان كنند رقص اندر خون خود مردان كنند
چون رهند از دست خود دستی زنند چون جهند از نقص خود رقصی كنند.(۵۶)
حسن ختام
مولانا جلالالدین رومی در مثنوی معنوی در توصیف شخصیت «بالقوّه» و «بالفعل» انسان و كیفیت ارتباط آن دو با هم، اشعار نغز و لطیفی آورده است كه ذكر آنها به عنوان حسن ختام این نوشتار مفید است:
در حدیث آمد كه یزدان مجید خلق عالم را سهگونه آفرید:
یك گُره را جمله عقل و علم و جود آن فرشته است و نداند جز سجود
یك گروه دیگر از دانش تهی همچو حیوان از علف در فربهی
این سوم است آدمیزاد و بشر از فرشته نیمی و نیمی زخر
تا كدامین غالب آید در نبرد زین دوگانه تا كدامین بُرد نَرد
عقل اگر غالب شود پس شد فزون از ملائك این بشر در آزمون
شهوت ار غالب شود پس كمتر است از بهایم این بشر زان كابتر است.(۵۷)
··· پینوشتها
۱ـ سید محمدحسین طباطبائی، خلق جدید پایانناپذیر (رساله قوّه و فعل)، ترجمه محمد گیلانی، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ص ۱۳.
۲ـ مرتضی مطهری، شرح منظومه، حكمت، ج ۲، ص ۱۷ و ۱۹.
۳ـ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۳، ص ۲۸۱.
۴ـ نگارنده، «فطرتشناسی» كیهان اندیشه، ش ۵۹، (فروردین و اردیبهشت ۱۳۷۴)، ص ۱۲۳.
۵ـ آندره پییتر، ماركس و ماركسیسم، ترجمه شجاعالدین ضیائیان، چ ششم، دانشگاه تهران، ص ۳۸.
۶ـ ژرژ پولولیتسر، اصول مقدّماتی فلسفه، ترجمه جهانگیر افكاری، چاپخانه سپهر، ص ۱۷۹ (با تلخیص و تصرّف).
۷ـ ر.ك: آندره پییتر، پیشین، ص ۳۵.
۸ـ هالینگ دیل، مبانی و تاریخ فلسفه، ترجمه آذرنگ، كیهان، ص ۱۷۱.
۹ـ ر.ك: آندره پییتر، پیشین، ص ۳۸.
۱۰ـ فردریك كاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمه داریوش آشوری، سروش، ج هفتم، ص ۳۱۰.
۱۱ـ ر.ك: همان، ترجمه امیر جلالالدین اعلم، ج پنجم، ص ۳۸.
۱۲ـ محمّد پارسا، روانشناسی یادگیری بر بنیاد نظریهها، بعثت، ص ۱۰۰.
۱۳ـ علیاكبر سیاسی، نظریههای شخصیت یا مكاتب روانشناسی، انتشارات تهران، ص ۱۵۳.
۱۴ـ رابرت ا. هیوم، ادیان زنده جهان، ترجمه عبدالرحیم گواهی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص ۲۸۲.
۱۵ـ هنری توماس، بزرگان فلسفه، ترجمه فریدون بدرهای، كیهان، ص ۲۱۲.
۱۶ـ حسامالدین امامی، رویدادهای مهم تاریخ، جاویدان، ص ۲۹.
۱۷ـ محمد پارسا، پیشین، ص ۴۵.
۱۸ـ ممدعلی فروغی، سیر حكمت در اروپا، كتابفروشی زوّار، ص ۷۸.
۱۹ـ فردریك كاپلستون، پیشین، ج ۷، ص ۱۷۱.
۲۰ـ ویل دورانت، تاریخ فلسفه، ترجمه عباس زریاب، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ص ۲۹۰.
۲۱ـ ر.ك: هنری توماس، پیشین، ص ۴۲۱.
۲۲ـ ر.ك: علیاكبر سیاسی، پیشین، ص ۲۳۲.
۲۳ـ ر.ك: محمد پارسا، پیشین، ص ۵۵.
۲۴و۲۵ـ ر.ك: هنری توماس، پیشین، ص ۲۰۷.
۲۶ـ ر.ك: ویل دورانت، لذات فلسفه، ترجمه عباس زریاب، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ص ۳۱۸.
۲۷ـ برای كسب اطلاعات بیشتر ر.ك: ژان ژاك روسو، قراردادهای اجتماعی، ترجمه غلامحسین زیركزاده، چ ششم، شركت سهامی چهر.
۲۸ـ برای كسب اطلاعات بیشتر، ر.ك: ژان ژاك روسو، امیل یا آموزش و پرورش، ترجمه منوچهر كیا، چ ششم، گنجینه.
۲۹ـ البته قصد نگارنده این نیست كه «دموكراسی» و «جمهوری» به عنوان «یك مدل حكومتی»، فاقد ارزش و اعتبار است، بلكه به عكس، این نوع حكومت از نظر شكلی در مقابل اشكال دیگر حكومتها مانند حكومتهای «فردی» و «استبدادی» و «اتوكراسی» و همچنین حكومتهای «گروهی» و «جمعی» مانند «آریستوكراسی» و «الیگارشی» یا «پرولتاریا» و یا هر عنوان دیگری، مناسبترین گزینه قلمداد میشود كه در ادبیات سیاسی دینی ما، از آن با عنوان «مردمسالاری» نام برده میشود. اما تكیه مطلق بر آن در قانونگذاریها بدون توجه به آموزههای دینی و تعالیم آسمانی، ریشه در اومانیسم و انسانگرایی دارد. از اینرو، بهترین شكل حكومتی همان «دموكراسی» و «جمهوری» است، منتها با محتوای دینی كه از آن به «مردمسالاری دینی» یا «جمهوری اسلامی» تعبیر میشود.
۳۰ـ مرتضی مطّهری، مجموعه مقالات، دفتر انتشارات اسلامی، ص ۸۷.
۳۱ـ الكسیس كارل، انسان؛ موجود ناشناخته، ترجمه پرویز دبیری، اصفهان، كتابفروشی تأیید، ص ۱۶.
۳۲ـ علیاكبر سیف در كتاب تغییر رفتار و رفتار درمانی (نظریهها و روشها)، در فصل «آینده روانشناسی»، ص ۴۴۶ مینویسد: «بخشی از علت عقبماندگی روانشناسی را در برخورد درست با مشكلات سازگاریشان باید در این واقعیت جستوجو كرد كه روانشناسی به جای علت، به معلول پرداخته است.» باید اضافه نمود كه روانشناسی نه تنها در برخورد با مشكلات سازگاری انسان (بعد كاربردی روانشناسی)، بلكه در بعد شناختی یعنی شناخت شخصیت و ماهیت انسان نیز به جای علت به معلول پرداخته است.
۳۳ـ ر.ك: كارل گوستاویونك، روانشناسی و دین، ترجمه فؤاد روحانی، چ سوم، شركت سهامی كتابهای جیبی.
۳۴ـ ر.ك: كارل گوستاویونگ، روانشناسی ضمیر روان ناخودآگاه، ترجمه محمدعلی امیری، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی.
۳۵ـ ر.ك: ویلیام جیمز، دین و روان، ترجمه مهدی قائنی، بنگاه ترجمه و نشر كتاب.
۳۶ـ ر.ك: اریك فروم، دل آدمی و گرایشش به خیر و شر، ترجمه گیتی خوشدل، چ چهارم، نشر نو، ص ۲.
۳۷الی ۳۹ـ ر.ك: علیاكبر سیاسی، پیشین، ص ۱۵۶ / ص ۱۵۲ / ص ۱۶۱.
۴۰ـ ر.ك: تاریخ فلسفه، ص ۲۲۲.
۴۱ـ سید محمدحسین طباطبائی، تفسیر المیزان، ترجمه سید محمدباقر همدانی، انتشارات بنیاد علمی و فرهنگی طباطبائی، ج ۲۰، ص ۲۹۳.
۴۲ـ ناصر مكارم شیرازی، تفسیر نمونه، دارالكتب الاسلامیه، ج ۲۷، ص ۴۴.
۴۳ـ محمدتقی شریعتی، تفسیر نوین، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص ۲۰۹.
۴۴ـ محمدبن یعقوب كلینی، اصول كافی، ترجمه و شرح سیدجواد مصطفوی، اسلامیه، ج ۱، ص ۲۹ (با تلخیص و تصرّف).
۴۵ـ جلالالدین مولوی، مثنوی معنوی، به تصحیح رینولد. ا. نیكلسون، به اهتمام نصرالله پورجوادی، امیركبیر، ج ۲، دفتر سوم، بیت ۱۵۰۳.
۴۶ـ همان، بیت ۱۵۴۶.
۴۷ـ ناصر مكارم شیرازی و دیگران، پیشین، ج ۹، ص ۹.
۴۸ـ سید جعفر سجّادی، فرهنگ معارف اسلامی، شركت مؤلفان و مترجمان ایران، ج ۱، ص ۴۷۲.
۴۹ـ مرتضی مطهّری، فلسفه اخلاق، چ هفتم، صدرا، ص ۱۶۹.
۵۰ـ همو، مجموعه مقالات، ص ۸۷.
۵۱ـ نگارنده در نوشتار مستقلی با عنوان «جبر و اختیار از دیدگاه متكلّمان»، موضع سه دسته كلامی اسلامی را درباره جبر و اختیار انسان، با استناد به متون معتبر مورد بررسی قرار داده است. علاقهمندان میتوانند برای كسب اطلاعات بیشتر، به «صفحه مقالات» روزنامه كیهان منتشرشده در مورّخه ۲۵/۱۲/۷۲ و ۲/۱۲/۷۲ مراجعه كنند.
۵۲و۵۳ـ سعدالدین تفتازانی، شرح العقائد المحشی، چ دوم، انتشارات دینی سیدیان، ص ۱۵۲ / ص ۱۶۶.
۵۴ـ سید محمدحسین طباطبائی، تفسیر المیزان، ج ۱، ص ۱۴۰.
۵۵ـ همان، ج ۱۳، ص ۱۹۳.
۵۶ـ جلالالدین محمد مولوی، مثنوی معنوی، ج ۲، دفتر سوم، ص ۷، ابیات ۹۵، ۹۶، ۹۷.
۵۷ـ همان، دفتر چهارم، ابیات ۱۴۴۷ الی ۱۵۰۴.
نویسنده:علی رنجبر حقیقی
منبع:فصلنامه معرفت، شماره ۸۱
منبع : خبرگزاری فارس
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست