یکشنبه, ۱۶ دی, ۱۴۰۳ / 5 January, 2025
مجله ویستا
رازهای مبارزه جنگجویانه
داستانی که میخواهم برای شما تعریف کنم مربوط به یک دهه پس از صلح ژاپن است که با استفاده از سلاحهای گرم و به مدد ژنرال اودا نوبوناگا و تویوتومی هیدیوشی، بازوی راست او بهدست آمد. این ماجرای تاریخی موضوع فیلم ”رئیس ارتش“ است، اما هیچکدام از این دو نفر شایستگی این عنوان را نداشتند زیرا آنها از شاخه میناموتو نبودند. یک ژنرال دیگر به اسم توکوگاوا لیزو (۱۶۱۶ ـ ۱۵۴۲) از نتیجه فعالیت صلحجویانه آندو بهرهمند شد و (سال ۱۶۰۳) عنوان ”رئیس ارتش“ را بهدست آورد. در طی آرامشی که پس از آن دوره حاصل شد و با عنوان ”توکوگاوا جیدای“ معروف شد (۱۸۶۶ ـ ۱۶۰۳)، ۱۵ رئیس ارتش توکوگاوا به شکل موروثی پشت سر هم به قدرت رسیدند و برای امپراطورها تنها یک قدرت معنوی را باقی گذاشتند. روزی ژنرال دوگول با اشاره به این دوران تاریخی ژاپن قرون وسطی گفت ”من برای افتتاح گلهای داوودی اینجا نیستم“
● سامورائیها دیگر زد و خورد نمیکنند
در طی ۲۶۳ سال ”صلح توکوگاوا“، سامورائیها که دیگر موقعیتی برای مبارزه نداشتند و به کارهای اداری یا پلیسی مشغول بودند، خیلی زود معنای مبارزه واقعی را فراموش کردند. نسلهای سامورائی زندگی خود را سپری میکردند بدون آنکه یکی از دو شمشیری که با غرور حمل میکردند و سمبل طبقه اجتماعی برتر آنها بود، از غلاف بیرون آورده باشند.
یک گروه از سامورائیها، که تقریباً ۳% آنان را شامل میشد به سمت کار رزمی بوجوتسو متمایل شدند، همانگونه که ما اکنون در غرب انجام میدهیم. اما نگرش آنها نسبت به بوجوتسو، بیشتر بهعنوان ورزش رزمی دفاع شخصی بود تا هنر جنگجویانه ”کلی“. آن دوران، عصر طلائی بوجوتسو بهشمار میرفت. مکاتب (ریو) زیادی که با نام قدرت مرکزی (باکوفو) از میادین جنگ جدا شده بودند، با تدوین کردن قوانین بوجوتسو و آغشتن آنها به مفاهیم فلسفی، مذهبی یا فرهنگی (زن و سایرین)، این کار رزمی را بهطور نامعقولی سفسطهآمیز کردند. برخی از سامورائیهای آزاد با راهزنی (واکوها) یا تجارت دریائی به جمعآوری ثروت پرداختند.
داستانی که میخواهم برای شما تعریف کنم به این دسته از سامورائیها مربوط میشود و موثق است. ده سال پس از آغاز عصر ”صلح توکوگاوا“، در سال ۱۶۱۰، تاجر ثروتمندی به اسم تورو اوما بود که از طریق تجارت دریائی با چین، هند و مشرق ثروتی فراهم کرده بود.
او خیلی زود ثروتمند شد و از همه توقع احترام داشت، تا اینکه یک روز ثروتش را از دست داد.
وقتی به بندر رفت متوجه شد که یک طوفان وحشتناک کشتیهایش را به زیر آب رده و دریانوردان را غرق کرده است. اوما با خود گفت ”خدا مرا به حال خود رها کرده است“. وقتی به سمت منزل مجلل خود برمیگشت، با آه و ناله میگفت که ”این بدترین روز زندگی من بود“. اما اتفاق بدتر از آن در راه بود. همه اموالش در یک آتشسوزی از بین رفتند. قصر او به اضافه انبار پارچههای ابریشمی و اشیاء گرانبهایش، در آتش سوختند. خانواده او نتوانست در بین آتش خود را نجات دهد. خدمتکارانش وقتی دیدند که نمیتوانند آتش را خاموش کنند طلا و جواهرات او را دزدیدند.
او تنها بود، بدون همسر، بدون فرزندان، بدون خانه و پول. او با خود گفت ”من به انتها رسیدم. من دیگر نمیتوانم جلوی کسانی که به دلیل پیشرفتم به من احترام میگذاشتند، سرم را بالا نگه دارم. اکنون که به دوران زوال رسیدم چگونه میتوانم از صفر شروع کنم؟ غیرممکن است! دوست دارم بمیرم!“
او عزم خود را جزم کرد، از یک صخره دریائی بلند بالا رفت و خود را به داخل آب انداخت. آبهای خروشان او را احاطه کردند و او به داخل آبهای بدون عمق افتاد.
اما دریا هوسباز است، پس از آنکه او را تا نیمه غرق کرد، روی شن پرتاب نمود. اوما روی ساحل دراز کشیده بود، چشمانش را باز و بسته کرد، لباسهایش خیس و پاره شده بودند، نمیتوانست باور کند که هنوز زنده است.
سرش رو به آسمان بود، شروع به جیغ زدن و گریه کردن نمود: ”اما من میخواهم بمیرم! نمیخواهم دیگر زنده بمانم!“ او بلند شد و به سمت مرکز شهر به راه افتاد در حالیکه فکر میکرد چگونه میتواند به زندگیاش پایان دهد.
در خیابان اصلی شهر، اوما همچون دیوانهها سرگردان بود، بچهها او را مسخره میکردند و با لباس پارهای که به تن داشت، هیچکس این تاجر بزرگ چند ساعت پیش را نمیشناخت.
ناگهان شنید که کسی فریاد میزند ”مرگ بر همه ستمگران!“ صدای فرد خشمگینی بود که کاپیتان گارد رئیس ارتش را کشته بود. قاتل که از شدت خشم همانند دیوانهها بود فیالبداهه و بدون پیشبینی از شمشیرش استفاده میکرد. سامورائیهای گارد او را احاطه کرده بودند اما نمیدانستند چگونه او را دستگیر کنند زیرا آنها هرگز مجبور نبودند که در برابر یک دشمن تا سر حد مرگ بجنگند. علاوهبر آن، این قاتل به هیچ قانون و قراردادی احترام نمیگذاشت.
● جایزه رئیس ارتش
اوما با خود گفت ”این شانس من برای مردن است“. در حالیکه مرد دیوانه تیغ برانش را بلند میکرد، اوما بدون هیچگونه ترس یا تردیدی خود را روی او انداخت و قاتل را روی زمین پرت کرد... و یکی از نگهبانان فوری سر او را از تنش جدا کرد. پس از این حادثه، اوما شروع به دویدن کرد در حالیکه در ذهنش به دنبال راهحلی بود تا بتواند خود را از بین ببرد. رئیس ارتش گفت ”بایست، حالا که زندگی مرا نجات دادی میخواهم پاداشی به تو بدهم. چه میخواهی؟“ اوما گفت ”من فقط میخواهم بمیرم“. رئیس ارتش با تعجب پرسید ”بمیری؟ چرا میخواهی بمیری؟ بیا همهچیز را مفصلاً برای من تعریف کن!“
اوما جواب داد: ”همه کشتیهایم به زیر آب رفتند، خانه و انبارهایم سوختند، همه اعضاء خانوادهام در آتشسوزی کشته شدند، طلا و جواهراتم به سرقت رفتند. دیگر شرکایم روی من حساب نمیکنند. به همین دلیل من راهی را پیدا میکنم که هرچه سریعتر از این دنیای پرمحنت بروم. حتی دریا هم نخواست مرا غرق کند!“ رئیس ارتش گفت: ”تو آدم کمعقلی هستی، نمیدانی بهترین کار آن است که بخواهی در چنین شرایطی خود را از بین ببری؟ چون زندگی مرا نجات دادی این امکان را برایت فراهم میسازم که بیش از آنچیزی را که از دست دادی بهدست آوری و دوباره یکی از محترمترین مردم این سرزمین شوی.“
او دستور داد که یک کیمونوی شیک به اوما بدهند، برایش کشتی بسازند، طلا و جواهرات به سرقت رفته اوما را از خزانه شخصی خودش بپردازند و حتی یک قلمرو با شالیزارهای حاصلخیز به او اهدا کرد.
از آن روز به بعد اوما دوباره مردی بسیار ثروتمند و محترم شد و توانست از یکی از دختران رئیس ارتش خواستگاری کند.
اما داستان اوما به همینجا ختم نمیشود. او سنسی که مسئول تربیت سامورائیهای گارد رئیس ارتش بود خیلی تحت تأثیر عملکرد اوما قرار گرفته بود. او از اوما سئوال کرد وضعیت ذهنیاش چگونه بود که توانست در جائی که شاگردان سامورائی او شکست خوردند، موفق شود. اوما جواب داد ”آرزوی مرگ داشتن، من هیچ ترسی نداشتم، ذهن من برای مرگ آماده بود و این فکر در تمام بدنم جاری بود، ذهنم بود که به زیر شمشیر آن دیوانه رفت... بدون آنکه من تصمیمی بگیرم.“
● جوهره مبارزه جنگجویانه
این کشف به منزله یک شوک برای او سنسی بود، او به یاد تعلیمات پدرش افتاد که یک سامورائی مخوف بود و توانست از جنگهای بسیاری سالم بیرون بیاید. ”در طی ده سال من جوهره مبارزه جنگجویانه را فراموش کرده بودم و حالا به لطف تو آن را دوباره به شاگردانم تعلیم خواهم داد.“
گفته میشود که او سنسی مورد بحث، یاگیو تاجیما ـ نو ـ کرمی (۱۶۴۷ ـ ۱۵۷۱) بود که بهعنوان مربی ”هیهو“ (جوهره مبارزه واقعی) به دومین رئیس ارتش، توکوگاوا هیدتاکا خدمت میکرد.
یاگیو موننوری تاجیما ـ نو ـ کرمی ”هیهو کادنشو“ (جوهره میراث هنرهای جنگی) که اغلب به اختصار به آن ”کانشو“ میگویند، را نوشت. این نخستین جزوهای بود که در این زمینه در ژاپن نوشته شده و مبارزه مرگبار را به وجود آورده و نوع تمرین لازم برای رسیدن به این کنترل را در اختیار ما قرار میدهند. فراوان هستند اندرزهائی که برای همه رشتههای مبارزه واقعی (که به آنها کاکوتو بوگی گفته میشود) با سلاح یا بدون سلاح، کاربرد دارند و بهعنوان نماینده واقعی جوهره مبارزه جنگجویانه و خودزندگی در نظر گرفته شدهاند.
اگر شما به این گنج رزمی علاقمند شدید، خاطرنشان میکنم که چند ماهی است انتشارات بودو، ۳ کتاب در زمینه کادنشو به چاپ رسانده است. ممکن است شما متوجه آنها نشده باشید زیرا عناوین گویائی ندارند: ”تاکتیکهای مخفی“، ”شمشیر زندگی“، ”ذهن تسلطناپذیر“ (از راهب تاکوآن).
● کلیدهای مبارزه واقعی
اکثر آثاری که پس از آن نوشته شدند از کادنشو الهام گرفته شدند. با خلاصههائی که از آنها برای شما نقل میکنم به ارزش آنها پی خواهید برد.
حتی یک رزمیکار ”معمولی“ که هیچ ایدهای نسبت به مبارزه واقعی برای حیات ندارد به تناقضات و تفاوتهای میان آنها پی خواهد برد. با توجه به اینکه میان مفاهیم ”ذهن“، ”روح“، ”روان“، ”مغز اندیشمند“ و ”جسم“ اختلافات جزئی وجود دارد.
۱) ”هدف نهائی از اجرای یک هنر جنگجویانه آن است که آن هنر را به یک جزء لاینفک در زندگی خود تبدیل کنید و به وضعیتی برسید که بتوانید آن را در زندگی به کار گیرید و کارآمدترین تکنیکها را بهطور غریزی و ناخودآگاه در مبارزه اعمال کنید.“
۲) هنگامی که از یک تکنیک جنگی استفاده میکنید، نگذارید روحتان فقط به یک تکنیک وابسته شود، اگر روح شما اسیر تکنیک باشد، فرصت ضدحمله انجام دادن بهدست دشمن میافتد و شما کشته خواهید شد.
۳) کیفیت تکنیک هرچه که باشد، اگر روح شما وابسته به آن باقی بماند، نمیتوانید جنگجوئی را که به اندازه شما یا بیشتر از شما دارای مهارت و قابلیت است، مغلوب نمائید.
۴) نکته مهم آن است که وارد مبارزه شویم بدون آنکه روح خود را به این نیت وابسته سازیم که ضربه وارد کنیم (روی یک نقطه حیاتی، در هنرهای دست ـ پا) یا اینکه ببریم یا فرو کنیم (در هنر شمشیر و سلاحهای سرد دیگر).
۵) ”ضروری است که به شدت تمرین کنیم، پس از آن تمرین را کاملاً به فراموشی بسپاریم و از مغز متفکر رهائی یابیم، بدینترتیب شما مسیر را ادامه میدهید بدون آنکه متوجه باشید. رمز مسیر مبارزه جنگجویانه واقعی این است.“
منبع : مجلهرزمآور
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست