یکشنبه, ۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 26 January, 2025
مجله ویستا
دهه شصت، نارنجکهای پلاستیکی، نویسنده امروز
برای نسلهای متفاوت، دهه شصت مفهوم متفاوتی دارد. اگر ایرانی باشی و از آغاز پا گرفتن انقلاب اسلامی در ایران زیسته باشی، با شنیدن همین دو کلمه، انبوهی از تصاویر، اتفاقها و خاطرات تلخ و شیرین به ذهنت هجوم میآورد. اما این تصاویر و خاطرات برای همه مشترک نیستند. شکی نیست که تصاویر ذهنی پدران و مادران ما با خاطرات کودکانه ما بسیار متفاوت است. منظورم از «ما» کسانی است که دوران مدرسه و نوجوانی را در دهه شصت گذراندهاند. به قول پابلو نرودا ما بسیاریم. ما که سرود صبحگاهیمان در مدرسه این بود: جنگجنگ تا پیروزی. ما نسل جوان امروزیم که کمکم داریم به انتهای جاده جوانی میرسیم و بعضیهامان که عجولتر بودهاند و اکنون از سیسالگی چند سالی فاصله گرفتهاند، پدران یا مادران نوجوانهای امروزند. بعضی از ما امروز نویسندهاند. و خیلی از ما امروز همه جور شغلی دارند جز نویسندگی. بعضی از ما که امروز داستان مینویسند، در نهانگاه ناخودآگاه خود دهه شصت را با همه خوبیها و بدیهایش مدفون کردهاند. هر از گاه در گپ و گفتهای شفاهی خودمانی دچار نوستالژی میشوند و یادی میکنند از نارنجکهای سبز پلاستیکی که عیدی شب عیدشان بود تا عیدیهایشان را هدیه کنند به رزمندهها.
نویسنده امروز که کودک و نوجوان دهه شصت بوده است میلی به نوشتن از آن روزگار ندارد. و این بیمیلی برای من به عنوان یک مخاطب بسیار سوالبرانگیز است. سوال اصلی من امروز این است: چرا گرایش چندانی نسبت به سوژههای داستانی مربوط به دهه شصت وجود ندارد؟ نویسنده جوان امروز اگر هم گاهی برای دستمایه داستانی خود به آن دهه متوسل شود، یک راست میرود سراغ جبهه و خط مقدم جبهه و به توصیف فضا و مکانی میپردازد که در آن حضور نداشته است. البته و خوشبختانه کم هستند نمونههایی از این دست. گرایش همگانی این روزها متمرکز است بر زمان حال؛ بر اندیشههای فلسفی و هستی شناختی. در مرور آثار داستانی امسال به نتایج جالبی رسیدهام. یکی از این نتیجهها «مرگگرایی» است.
نویسنده جوان امروز به شدت با مقولهای به نام مرگ درگیر است. چه در لایههای زیرین محتوایی و چه آن چیزی که در ظاهر و عناوین آثار دیده میشود. نویسندهای نام کتابش را مرگبازی میگذارد و آن دیگری در همه داستانهای کتابش در فضایی موهوم به مفهوم رازآمیز مرگ میپردازد. وقتی از منظر نقد روانشناختی به آثار داستانی امسال نگاه کنیم رد پای پررنگ مرگ را در بازیهای روایی نویسندگانشان خواهیم یافت. در چند سال اخیر که همنسلانم به جایگاهی در عالم ادبیات رسیدهاند که میتوانند به آسانی کتابی به دست ناشر بسپارند، همیشه در جست و جوی کتابی بودهام که موضوع محوریاش حال و هوای دهه شصت باشد. نه حال و هوای عمومی که حال و هوای خاص کسانی که پایان کودکی و آغاز نوجوانیشان را در سالهای بحرانی جنگ گذراندهاند.
به عبارت سرراستتر میخواهم بگویم توصیف ویژگیهای اجتماعی سیاسی آن دوران از نگاه نوجوانی که در جامعه آن زمان میزیسته برایم جالب بوده است. محمدحسن شهسواری در بخشهای محدودی از رمان خوب پاگرد به اوضاع اجتماعی آن زمان از نگاه یک نوجوان نزدیک میشود. اما آن اشاره در برابر حجم عظیم رمان پاگرد که به ماجرای تیرماه هفتاد و هشت و یا توصیف استعاری وضعیت جبهه اختصاص دارد، ناچیز است. و اما در جست و جو و اشتیاقم برای خواندن رمانی با این نگرش به تک داستانی از پدرام رضاییزاده برخوردم در مجموعه مرگبازی. داستان به لحاظ کیفی متوسط «فانفار»، به توصیف موقعیت آژیر خطر و افتادن موشک در خانه همسایه میپردازد از نگاه یک نوجوان.
و اما رمان «خنده را از من بگیر» از همان موضوعیتی برخوردار است که سالهاست منتظرم کسی بر اساس آن داستانی بنویسد. جواد ماهزاده به موضوع ناب و مهجوری پرداخته است. اندیشه پی ریختن طرح داستانی بر اساس اوضاع اجتماعی دهه شصت از نگاه یک نوجوان، اندیشه تحسینبرانگیزی است. نگاه داستانی نویسنده برای طرح چنین سوژهای که همنسلان ما از آن گریزی ناخودآگاه دارند، نگاه خلاقانهای است. انتخاب راوی نوجوان بهترین گزینه برای روایت چنین داستانی است. اصولا راوی نوجوان در ادبیات داستانی جایگاه ویژهای دارد. نوجوانی سن تعلیق است؛ سن و سالی که در عین خردسالی بزرگسال هم هستی.
دیگران گاه تو را جدی میگیرند و گاه نادیدهات میگیرند. و اتفاقا همین معلق ماندن میان موقعیت دیده شدن و نادیده گرفته شدن، وضعیت مناسبی پدید میآورد برای روایت؛ روایت از زبان بزرگسالی که کودک هم هست! از طرفی جهان از پنجره نگاه یک نوجوان جهان متفاوتی است. او با بزرگترین بحران زیستی خود درگیر است. بلوغ جنسی بحرانی است که زاویه دید نوجوان را دگرگون میکند. او با تغییرات و نیازهای جسمی خود از یک طرف و شرم و خجلت طبیعی خود از یک سو درگیر است. درگیریهای درونی نوجوان در مواجهه با بایدها و نبایدهای جهان بیرون قرار میگیرد و همین مواجهه گاه به مقابله و جدالی ناپیدا منجر میشود. راوی نوجوان به واسطه موقعیت خاص خود چیزهایی را میبیند که راوی بزرگسال نمیبیند. او دیدهها و شنیدهها را بزرگنمایی میکند.
نویسنده رمان خنده را از من بگیر در صفحه ۵۸ توصیف خوب و کاملی از وضعیت بلاتکلیف دوره نوجوانی دارد: «یه لحظه با خودم گفتم امیرخان، این قدر به خودت نناز... به این لنگات که دراز شده، به پشت لبت که سبز شده... به این که دخترای فامیل دیگه جلوت شرم و حیا میکنن و رو ازت میگیرن، به اینکه شاشت کف کرده و استغفرالله بعضی وقتها هوسهای ناجور به سرت میزنه... باباجون تو هنوز جوجهای. همین آقارضا یه سیر گردو حاضر نیست بریزه ته جیبت ببری واسه ننت، میگه برو با ولیت بیا.»
اما متاسفانه خلاقیت نویسنده به انتخاب سوژه و گزینش راوی متناسب با سوژه ختم میشود. نویسنده در انتخاب موضوع رمان خلاقانه برخورد کرده اما در مواجهه با دیگر عناصر الزامی نوشتن رمان، بسیاری از بایدهای ضروری را نادیده گرفته است. من به عنوان خواننده مشتاق این کتاب که با تورق چند صفحه اول میفهمم که با موضوع جذاب و طرح داستانی پر جاذبهای رو به رو هستم، بعد از خواندن رمان حق دارم به نویسنده اعتراض کنم که چرا چنین سوژهای را قربانی اطناب و ضعف روایی کرده است. پس سهم لذت خوانش من خواننده چه میشود؟ فکر میکنم من هم برای پرهیز از اطناب و حاشیه رفتن خوب است، نکاتی را که به ساختار کلی رمان آسیب رسانده فهرستوار بیان کنم:
۱ ) خاطرهوار بودن یا بهتر است بگویم «خاطرهزدگی». مرز باریکی است میان بیان نوستالژیک و روایت ملالآور خاطرات تکراری. در این رمان به نظر میرسد نویسنده مشتاق بیان چیزهایی است که به خاطره شبیهند و نه داستان. و همه میدانیم که فرق است میان داستان و خاطرهای که به داستان تبدیل نشده است.
۲ ) عدم استفاده از موقعیتهای بالقوهای که در طرح اولیه داستانی وجود دارد. به عنوان مثال موضوع آمدن مهمانهایی که از موشک باران فرار کردهاند، ماجرای رابطه اصغر و سپیده در خانهای که قرار است پناهگاه آنها باشد، موضوع ویدئو و تماشای پنهانی فیلمهایی که قرار نیست بچهها ببینند، تقابل و تضاد فرهنگی خانواده اکرامی با دیگر همسایهها و... هر کدام از این موقعیتها با توجه به مسائل اجتماعی و فرهنگی دهه شصت میتوانست در راستای تعلیق و کشش داستانی قرار بگیرد. در واقع نویسنده ناخواسته بسیاری از موقعیتهای ناب داستانی را که در رمانش بالقوه وجود داشتهاند حیف و میل کرده است.
۳ ) طولانی بودن بی منطق دیالوگها و تبدیل شدن دیالوگ به مونولوگ و یا سخنرانی طولانی. جابهجا شدن ساختار محدود دیالوگ با ساختار نامحدود متن داستان. به عبارت ساده تر راوی به اشتباه قصد دارد داستان را طی یک دیالوگ طولانی یک طرفه روایت کند. در صفحه ۶۲ نمونه یکی از این سخنرانیهای راوی دیده میشود.
۴ ) عدم ویرایش زبانی که به دو مورد آن اشاره میکنم. «شلوارش رفت بالا و پاهای دراز و سفیدش تا زانو ریخت بیرون.» (ص ۷۳ ) و یا «چرک به گلویش بریزد» که منظور چرک کردن و عفونی شدن گلوست.
۵ ) اطناب. شاید مهمترین و آشکارترین ضعف ساختاری این رمان وجود حشو و زوایدی است که جز طولانی کردن رمان حاصل دیگری نداشته است.
۶ ) اما پایانبندی. شکی نیست که یکی از مهمترین عناصری که ساختار روایت را تکمیل میکند پایان خوب است. رمان «خنده را از من بگیر» به رغم همه کاستیهایی که دارد، پایان بندی شگفتی دارد. آن دو سه سطر پایانی آن قدر توانمند هست که بتواند دست کم بخشی از کاستیهای رمان را جبران کند. انگار نویسنده به جبران همه موقعیتهای بالقوهای که از کنارشان رد شده، پایان اثر خود را جدی گرفته است.
شهلا زرلکی
منبع : روزنامه فرهنگ آشتی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست