سه شنبه, ۱۷ مهر, ۱۴۰۳ / 8 October, 2024
مجله ویستا

خوزه مارتی؛ شاعر، فیلسوف و نظریه‌پرداز انقلاب کوبا


خوزه مارتی؛ شاعر، فیلسوف و نظریه‌پرداز انقلاب کوبا
«بهتر است ایستاده بمیریم تا به زانو افتاده و زندگی کنیم.»
خوزه مارتی، رهبر جنبش استقلال کوبا در مبارزه با امپراتوری اسپانیا، شاعر و نویسنده معروفی هم به شمار می‌آید. او را قهرمان ملی کوبا و پدر مدرنیسم می‌دانند و بسیاری از محافل ادبی معتقدند که روی شاعرانی چون «روبن داریو» و «گابریلا ماسترا» هم نفوذ داشته است.
خوزه مارتی در ۲۸ ژانویه ۱۸۵۳ در هاوانا از پدری فرانسوی به‌نام مارینو مارتی و مادری اهل جزیره قناری متولد شد. مارتی تنها پسر خانواده بود و هفت خواهر داشت. هنگامی‌که خوزه پنج‌سال داشت همراه خانواده خود از کوبا به اسپانیا رفت، اما آنها دوسال بعد به کوبا برگشتند و نام خوزه را در مدرسه عمومی و محلی آنجا نوشتند. در این مدرسه او با «رافائل ماریا دی مندیو» آشنا شد، که در تربیت سیاسی او تأثیر زیادی داشت. خوزه مارتی گذشته از این‌که نویسنده، شاعر، مترجم، دیپلمات و روزنامه‌نگار معروفی به‌شمار می‌رفت، نقاش هم بود. در سال ۱۸۶۷ در هاوانا به تحصیل نقاشی و مجسمه‌سازی پرداخت، اما زیاد موفق نشد.
در سال ۱۸۶۹ نخستین نوشته‌های خود را در یک روزنامه منتشر کرد و سپس در همان سال مجموعه ملودرامی با عنوان «آزادی وطن» انتشار داد و غزل مشهور او به‌نام «۱۰ اکتبر» نیز در روزنامه مدرسه‌اش منتشر شد.
باوجود تمام این موفقیت‌ها در مارس همان سال مقامات مستعمراتی، مدرسه را تعطیل کردند و تحصیل مارتی هم قطع شد. او از جوانی، از استعمارگران اسپانیایی ـ‌که کشورش را تسخیر کرده بودند ـ‌ و برده‌داری‌ که در کوبا رایج بود نفرت داشت.
در سال ۱۸۶۹ ازسوی دولت اسپانیا به اتهام خیانت، توقیف و زندانی شد و چهار ماه بعد به شش سال زندان محکوم شد. پدر و مادرش به دولت نامه‌ای نوشتند و وکیل گرفتند و تلاش زیادی برای آزادی او کردند، اما موفق نشدند. مارتی هنوز شانزده‌سالش هم نشده بود که در زندان بیمار شد و چون پاهایش را زنجیر کرده بودند به سختی آسیب دید. به همین دلیل بود که او را از زندان به بخش دیگری از کوبا به نام «ایزلادی پینوس» فرستاده و از آنجا هم به اسپانیا تبعید کردند.
● سال‌های تبعید
مارتی در اسپانیا حقوق خواند و سپس شروع به نوشتن مقاله‌هایی در مورد خیانت‌‌های حکومت اسپانیا به کوبا کرد. در این هنگام کارشناسی حقوق مدنی و کارشناسی ارشد هنر نیز گرفت. سپس به فرانسه رفت و پس از مدتی با گذرنامه جعلی به کوبا بازگشت. مدتی به دنبال کار می‌گشت تا درنهایت توانست در گواتمالاسیتی به‌عنوان استاد تاریخ و ادبیات کار کند.
در سال ۱۸۷۸ به هاوانا برگشت و در آنجا به کار پرداخت. پسرش خوزه فرانسیسکو هم آنجا متولد شد. سال بعد بازداشت و به اسپانیا برگردانده شد، اما همسر و پسرش در کوبا ماندند.
در سال ۱۸۸۰ به نیویورک رفت و به‌عنوان کنسول مشترک اروگوئه، پاراگوئه و آرژانتین مشغول کار شد و برای برپاکردن انقلابی بر ضد اسپانیا و استقلال آن، جامعه کوبایی‌های تبعیدی را در «یابورسیتس»، «کی وست» و «فلوریدا» سازمان داد، اما در همین حالت تلاش می‌کرد از الحاق کوبا به امریکا، که آرزوی بعضی از سیاستمداران امریکایی بود، جلوگیری کند. مارتی در سال ۱۸۹۲ حزب انقلابی کوبا را سازمان داد تا کوبا و پورتوریکو هر دو به استقلال دست یابند. او در سال ۱۸۹۴ نیویورک را ترک کرد تا به کوبا برود، اما در فلوریدا بازداشت شد.
● بازگشت به کوبا
خوزه مارتی در ۲۵ مارس ۱۸۹۵ همراه ماکسیمو گومز «بیانیه مونته کریستی» را منتشر و استقلال کوبا را اعلام کرد و بدین‌ترتیب به تمام تبعیض‌های قانونی پایان داد، سپس با تمام اسپانیایی‌هایی که طرفدار استقلال کوبا بودند، دوستی برقرار کردند و جنگ با مخالفان استقلال شروع شد.
در ۱۱ آوریل ۱۸۹۵، مارتی با گروه کوچکی از شورشیان تبعیدی و ژنرال ماکسیمو گومز به کوبا بازگشتند. پس از اتحاد دوباره با «امپرسیتو تادول» به مارتی درجه سرلشگری داده شد.
در روزهای اول ماه می او با «گومز بالامجرورانا» و سرلشگر «پدروساله او گراجل» که معاون گومز بود ملاقات کرد. هیچ‌کس نمی‌داند که به‌واقع چه مسائلی مورد بحث قرار گرفت، متأسفانه تنها سند باقی‌مانده از آن ملاقات ـ‌که در خاطرات مارتی در آن مورد آمده ـ‌ گم شده است.
خوزه مارتی در ۱۹ می ۱۸۹۵ در جنگ با نیروهای اسپانیایی کشته شد. جریان مرگ او به این ترتیب بود که «گومز» متوجه شده بود اسپانیایی‌ها سنگری قوی بین درختان نخل دارند، به همین دلیل فرمان عقب‌نشینی داد. «مارتی» تنها ماند و متوجه شد که پیک جوانی سوار بر اسب می‌آید و وقتی نزدیک شد به او گفت:‌ «آهای جوان بیا حمله کنیم.» از آنجا که نیمه روز بود و او مثل همیشه ژاکت سیاهی پوشیده و سوار بر اسب سفید بود، به راحتی هدف تیر اسپانیایی‌ها قرار گرفت. پیک جوان هم که اسب خود را از دست داده بود، بازگشت تا موضوع را گزارش کند. اسپانیایی‌ها جسدش را همان اطراف دفن کردند، اما پس از آن‌که پی به هویت او بردند، او را در گورستان «سانتانی بینیا» در سانتیاگوی کوبا به خاک سپردند. بسیاری معتقدند که چون «ماکئو» و دیگران، همواره مارتی را به خاطر این‌که هرگز در جنگی شرکت نکرده تحقیر می‌کردند، موجب سرنوشت شوم او شد.
بعضی از آثار ادبی او عبارتند از «آیا ممکن است که آنها مرا در تاریکی خاک نکنند»، «مردن مانند یک خائن»، «من انسان خوبی هستم» و «به‌عنوان یک انسان خوب در ملاقات با خورشید خواهم مرد.»
«خوزه مارتی» را به‌عنوان یک شاعر وطن‌پرست و شهید راه استقلال کوبا همواره مورد تجلیل قرار می‌دهند،‌ اما باید دانست که او در عین حال مترجم برخی از متون نیز به شمار می‌آید؛ اگرچه او به خاطر لذت شخصی، بسیاری از متون ادبی را هم ترجمه کرده، اما در مدت تبعید در امریکا به مطالعه مسائل اقتصادی هم پرداخت. او هنگامی که بسیار کوچک بود، زبان انگلیسی آموخت و در سیزده‌سالگی به ترجمه متون انگلیسی پرداخت و از سال ۱۸۸۰ تا بازگشت به کوبا و مرگ در میدان نبرد همچنان به ترجمه مشغول بود.
در نیویورک به‌عنوان خبرنگار آزاد و مستقل مشغول به کاری بود که امروز آن را مترجم ‌آزاد و مستقل در خانه می‌نامیم. او چندین کتاب برای انتشار و مقاله‌هایی هم برای روزنامه‌ها ترجمه کرد و در جریان مبارزه طولانی کوبا برای استقلال و برای حمایت از این جنبش، تعدادی مطلب هم به انگلیسی ترجمه کرد.
روشن بود که مارتی نسبت به ترجمه‌ای که انجام می‌داد احساس دوگانه‌ای داشت؛ او همانند بسیاری از حرفه‌ای‌ها، در وهله نخست برای پول ترجمه می‌کرد، بنابراین این کار جاذبه اندکی از نظر ذهنی و عاطفی برای او داشت. در فوریه ۱۸۸۳ «لاکاستا» شیوه ترجمه مارتی را به صورتی دقیق در نامه‌ای به خواهرش آمیلیا شرح می‌دهد. هر چند مارتی هرگز نظریه منظمی در مورد ترجمه ارائه نداد، اما یادداشت‌هایی در این مورد از او بر جای مانده که ارزشمند است.
● در جایگاه یک روزنامه‌نگار و دیپلمات
مارتی مطالب زیادی پیرامون سوءقصدهای نافرجام به رئیس‌جمهور گارفیلد و مرگ او برای مخاطبان اسپانیایی زبان خود نوشت و در این راستا از چندین روزنامه نیویورکی به‌عنوان منبع استفاده کرد؛ بدین ترتیب نشان داد که مترجم، نویسنده و روزنامه‌نگار با اخلاقی است.
وی در عین حال در سال‌های تبعید خود در نیویورک، به‌عنوان کنسول چند کشور امریکای لاتین در چند کنفرانس شرکت می‌کرد و امور بازرگانی آنها را هم انجام می‌داد.
برای روزنامه «همه ملت» در بوئنس آیرس، پایتخت آرژانتین مقاله‌های زیادی نوشت و در سال‌های ۱۸۹۰ـ۱۸۸۹ (که کنفرانس داخلی کشورهای امریکایی در واشنگتن جریان داشت) با نوشتن مقاله‌هایی دست به افشاگری زد و تبلیغات رسمی را بی‌اثر کرد. روشن بود که مارتی، اطلاعات محرمانه‌ای از مسائل آرژانتین دارد و می‌داند نمایندگان در خلوت چه می‌گویند. مقاله‌های او در مورد فشارهایی که نماینده امریکا به‌‌عنوان دولت میزبان و نماینده آرژانتین مستقل می‌آورد، روشنگرانه و ‌آگاهی‌دهنده است.
● میراث مارتی
جنگ امریکا و اسپانیا، ‌تقریباً‌ سه سال پس از مرگ او پایان یافت. مشهورترین اثر او «عصر طلایی» است که در برگیرنده اشعار او برای بچه‌هاست. بعدها بعضی از اشعار او روی موسیقی تنظیم شدند و به‌عنوان مشهورترین ملودی‌های کوبایی که بر پایه موسیقی محلی کوبا قرار داشتند، درآمدند.
امروزه فرودگاه بین‌المللی هاوانا و در بسیاری از شهرها، اسامی خیابان‌ها به‌نام خوزه مارتی نامگذاری شده و بنای یادبود خوزه مارتی در میدان انقلاب هاوانا دیدنی است.
در پارک‌های خوزه مارتی که در شهرهای یه‌بور، تامپا و فلوریدا قرار دارند، مجسمه‌های تمام قدی از او نصب شده است. مجسمه‌ای هم در خانه وطن‌پرست معروف کوبایی، آفریقایی‌تبار «پائولینا پدرو» نصب شده؛ گفته می‌شود در همین‌جا بود که مارتی جاسوس اسپانیایی‌ای که می‌خواست او را مسموم کند، بخشید.
پارک مارتی و مجسمه او کمی دورتر از مجتمع عظیم کارخانجات سیگار «یه بور» قرار دارد. مارتی از آنجا کارگران سیگار را تشویق کرد تا با اسپانیایی‌هایی که کوبا را تصرف کرده بودند، مبارزه کنند. این پارک از نظر فنی در خاک کوبا قرار دارد، چرا که در سال ۱۹۵۷ کوبا آن را خرید، دپارتمان پارک‌های تامپا هم این مطلب را تأیید می‌کند.
در شمال شرقی «پارک بی‌ویو» در فلوریدا نیز مجسمه‌ای از او قرار دارد که زیر آن نوشته شده: «رهبر آزادیبخش کوبا دوست داشت که آنچه در قلب دارد را به مردم «کی وست» تقدیم کند و این بنا یاد او را ابدی می‌کند.» همچنین امریکا یک رادیوی ضدکمونیستی به‌نام رادیو مارتی برای مبارزه با رژیم کوبا راه انداخته است.
هرچند غالباً این جمله را به انقلابی‌های دیگر نسبت می‌دهند، اما باید گفت مارتی نخستین کسی بود که از آن استفاده کرد: «بهتر است ایستاده بمیریم تا جلوی دشمن زانو بزنیم.»
سروده‌هایی از خوزه مارتی
گل سرخی می‌کارم
در ماه جولای، چون
ژانویه
برای کسی که
صمیمانه به من
دست دوستی داد
گل سرخی
خواهم کاشت
اما نه گز می‌کارم
نه خار
بلکه فقط گل سفیدی
خواهم کاشت
شعر من
اگر تپه‌ای
کف‌آلود
می‌بینی
آن شعر من است.
شعر من شجاعان را
خوشحال می‌کند،
اشعار کوتاه و صمیمی من
قدرت فولاد را دارند
که
شمشیرها را
آخته می‌کند
منبع: گرانما
برگردان: منوچهر بصیر
منبع : ماهنامه چشم انداز ایران