جمعه, ۲۱ دی, ۱۴۰۳ / 10 January, 2025
مجله ویستا
دزدان مجسمه
از زمانی که درسهایم با عجایب هفتگانه آشنا شدم یک لحظه هم از فکر آنها بیرون نمیآمدم. به دلیل علاقهٔ فراوانی که به شغل پلیسی داشتم به استخدام ادارهٔ پلیس درآمدم اما اصلاً فکر نمیکردم اولین مأموریت من پیدا کردن دزدانی بود که قسمت به جا ماندهٔ یک مجسمه قدیمی را ربده بودند. آن هم مجسمهٔ...!
به زودی این خبر در کل ایالات متحده پیچید که عصای موجود در دست چپ زیوس که همه فکر میکردند سالها قبل در همان آتشسوزی به همراه مجسمه آتش گرفته حالا توسط افرادی حل میشود. غیر قابل باور بود مخصوصاً برای من اما چند نفر از مردم چنین صحنهای را در یکی از روستاهای دور افتادەی سنت لورنس مشاهده کرده بودند.
به هر حال به همراه دو دوست همیشگیام دیوید و جک و وسایل مورد نیاز برای تحقیق عازم آن دهکده شدیم. خود دهکده تقریباً کوچک بود ولی جنگلها و کوهستانهای اطراف آن دارای وسعت زیادی بودند.
همهٔ مردم دهکدهٔ کوچک و بزرگ با دیدن ما هیچان زده شدند و برای کمک در این پروند اعلام آمادگی نمودند، ما هم طی تحقیق دو روزهٔ خود از مردمی که آن صحنه را دیده بودند فهمیدیم که عدهای از هیزمشکنان که مشغول کار در دامنهٔ کوهستان بودهاند افراید را مشاهده کردهاند که مشغول بررسی یک عصای بزرگ هستند؛ انگار که آن عصا تازه به دستشان رسیده بود. پس از گذشت ساعتی، یک چرثقیل عصا را به داخل یکی از غارهای آن منطقه برده و بقیه نیز آن جرثقیل را همراهی کرده بودند ولی حالا هرچقدر غار را میگردند اثری از آنها نیست، در حالی که هیچوقت آنها را هنگام خروج از غار ندیده بودند. پس معلوم شد که اولی مأموریت ما گشتن کل غار میشود.
به سرعت تمامی وسایل را برداشته و سه نفری راهی غار شدیم، یک غار عادی از نم و رطوبت ولی روی تمامی دیوارهایش ترکهای کوچک و بزرگی نمایان بود. کل غار را گشتیم ولی چیز قابل توجهی پیدا نکردیم؛ اما ناگهان هنگامی که جک مشغول ضربه زدن با چکش به دیوار بود پس از ضربه زدن به قسمتی از دیوار جرقههائی به وجود آمد که ناشن دهندهٔ وجود برق در دیوار بود زیرا آن جرقهها باعث انتقال برق به دست جک شد.
هر سه نفر مشغول ضربه زدن به کل دیوارها بودیم که من پس از ضربه زدن به قمستی از آن که ترکی گردمانند و وسطش نیز عکس مجسمهای بود، دریچهٔ بزرگی در ته غار باز شد. هر سه در کمال تعجب و هیجان از پلهها پائین آمده و از راه روی موجود هم جلو رفتیم، ولی در نهایت دری وجود داشت که هر ثانیه باز و بسته میشد.
پس ما باید کاری میکردیم تا در میایستاد، اتاق هم پر بود از ترک که من متوجهٔ همان شکل بالا شدم، به سرعت آن را فشار دادم و در به حالت باز، ایستاد. به سمت جلو حرکت کردیم، به سالن بزرگ و خلوتی رسیدیم که هیچ راهی وجود نداشت تا به قسمت دیگر برویم. با شادی تمام به سمت همان ترک دایره شکل رفتم ولی پس از فشار دادن آن زمین زیر پایمان شروع به پایئن رفتن کرد، انگار که یک آسانسور بود. پس از چند ثانیه به اتاقی رسیدیم که پر از افراد مسلح بود، من به سرعت پشت میز گوشهٔ اتاق پنهان شدم ولی آنها دیوید و جک را دیدند و همراه خود بردند، من هم برای دیده نشدن از پشت میزها حرکت میکردم تا به دری که یک جاکارتی کنارش وجود داشت رسیدم.
نمیدانستم چه کار باید بکنم.... در این هنگام سه نفر که میخواستند از آن عبور کنند پس از زدن کارت در را باز کردند من هم پس از رفتن آنها و قبل از بسته شدن در بلافاصله یک صندلی بین دو دهنه در قرار داده از بین آن به سختی عبور کردم. در یک آن با دیدن آن عصای بزرگ خشکم زد. چند نفر مشغول بررسی آن بودند.
فقط آن نبود بلکه تعداد زیادی مجسمهٔ دیگر نیز وجود داشت که معلوم شد دزدیدن مجسمه شغل آنهاست. من هم از فرصت استفاده کردم و بدوناین که آنها متوجه شوند از پشت مجسمهها به ته سالن و از پلهها پائین رفتم. باز هم یک سالن بزرگ دیگر ولی این یکی، سالن غذاخوری آنها بود و عدهٔ زیادی مشغول غذا خوردن بودند. در همین اوضاع یکی از نگهبانها من را دید ولی قبل از این که دیگران را خبر کند او را ساکت کردم و لباسهایش را پوشیدم و با خیال راحت از این سالن نیز خارج شدم. در انتها به یک اتاق عجیب رسیدم که صدای شکنجه فضایش را پر کرده بود....
صدای آه و نالهٔ دوستانم میآمد و من باید آنها را نجات میدادم ولی دیگر از ترک دایره شکل خبری نبود و فقط یک رمزخوانی رایانهای کنار در نصب شده بود. باید راهی برای باز کردن در پیدا میکردم.
به سالن قبل برگشتم تا شاید فکری به ذهنم برسد. سالن خلوت شده بود و فقط خدمتکارها مشغول تمیز کردن سالن بودند. کل سالن را به خوبی نگاه کردم و متوجه شدم که اتاق دیگری در گوشهٔ سمت راست سالن وجود دارد. به صورت یکی در میان و با تمام زیرکی از پشت میزها حرکت کردم تا به داخل راه یافتم، یک آشپزخانهٔ بزرگ. هر کسی مشغول کاری بود بهطوری که اصلاً متوجهٔ حضور من نشدند و باز هم سینهخیز از زیر کابینتها به اتاق دیگر رفتم، فقط یک در وجود داشت که یک جا کارتی نیز کنار آن بود. در این هنگام یکی از افراد وارد اتاق شد و من خودم را در سایهٔ گوشهٔ اتاق پنهان کردم و قبل از این که کارتش را بزند او را از پای درآوردم و از کارت او استفاده کرده وارد اتاق شدم.
اتاق پر بود از کامپیوتر و خوشبختانه خلوت. از نوشتهٔ روی در اتاق فهمیدم که رمز را اینجا میتوانم پیدا کنم. به سراغ کامپیوتر اصلی رفتم و مشغول دست کاری آن شدم. بالاخره با چیزهائی که از کامپیوتر سرم میشد و پس از بررسی فهرستها و پروندهها بالاخره رمز اتاق را پیدا کردم. سریع به آنجا بازگشتم، از در عبور کرده و در گوشهای کمین کردم. خوشبختانه آنها هم متوجه من نشدند. فردی که مشغول بازجویئ دوستانم بود با لهجهٔ غلیظ آمریکائی صحبت میکرد و از میان صحبتهایش متوجه شدم که خود او رئیس این گروه است. پس اینجا اتاق رئیس بود و ما تا قلب دشمن پیش رفته بودیم. پس از چند دقیق صحبت به همراه دو تا از دوستانش اتاق را ترک کردند و فقط دو نگهبان باقی ماندند.
بالافاصله با پرتاب چاقو یک از آنها را از پای درآوردیم و دیگری را هم قبل از این که بفهمد خفه کردم. پس از باز کردن دست و پای دوستانم به همراه آنها به سالن مجسمهها برگشتیم و پشت یک مجسمه پنهان شدیم. جک قبول کرد که از غار بیرون برود و گروه نجات را خبر کند. پس از صحبتهای آرام رئیس با چند نفر، همگی اسلحههایشان را درآوردند و مثل این که به قصد کشتن دوستم به راه افتادند ولی پس از چند دقیقه ناامید و عصبانی برگشتند و شروع به جستجوی همهٔ سالن کردند و متأسفانه پس از دیدن ما در گوشهای کمین کردند. من هم اسلحهٔ اضافیام را به دیوید دادم و شروع به تیراندازی به طرفشان کردیم. پس از مدتی تیراندازی صدای آژیر پلیس فضای غار را پر کرد....
علیفیضی
منبع : مجله بازی رایانه ای
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست