یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


نقد ادبی از دیدگاه دکتر فاطمه سیاح


دکتر فاطمه سیاح یکی از نخستین صاحب نظران و نظریه پردازان تئوری و نقد ادبی در ایران است که در این زمینه تحصیلات دانشگاهی داشته و به طور علمی با نقد ادبی و تئوری های نوین ادبیات - در دوران خودش- آشنایی داشته است. او که در سال ۱۲۸۱ خورشیدی در شه
مسکو - در یک خانواده مهاجر ایرانی- تولد یافت. تحصیلات دبیرستانی و دانشگاهی خود را در همین شهر گذراند و از دانشکده ادبیات « اونیورسیته مسکو» در رشته ادبیات اروپا و نقد و تئوری ادبیات، موفق به دریافت دانشنامه دکتری شد. او رساله دکترای خود را در باره « آناتول فرانس» به رشته تحریر در آورد که با درجه عالی پذیرفته شد. سپس مدت چهار سال در کلاس های دانشگاهی مسکو به تدریس ادبیات اروپایی ، نقد ادبی و تاریخ ادبیات سرگرم بود. پس از آن در سال ۱۳۱۳ خورشیدی به ایران آمد و در همان سال در کنگره هزاره فردوسی شرکت کرد. در سال ۱۳۱۴ به خدمت وزارت فرهنگ در آمد و معاون اداره آموزش بانوان گردید. در سال ۱۳۱۵ دانش سرای عالی از دکتر فاطمه سیاح دعوت کرد که در آنجا به تدریس زبان های خارجه بپردازد. وزارت فرهنگ طی نامه ای از دانش سرای عالی خواست که از تدریس دکتر سیاح ممانعت کند، ولی چون دانش سرا، به شدت ، به وجود چنین استاد دانشمند و زبان شناسی نیازمند بود، از انجام این درخواست خودداری کرد، و تدریس زبان و ادبیات روسی با ورود دکتر سیاح به دانش سرای عالی آغاز شد و کرسی این زبان شروع به فعالیت کرد. در سال ۱۳۱۷ با وجود مخالفت های شدید تنگ نظران و مردسالاران عرصه فرهنگ، دکتر فاطمه سیاح به مقام دانشیاری دانشگاه تهران رسید و صاحب کرسی « روش تاریخ ادبیات و سنجش ادبیات زبان های خارجه» گردید و در سال ۱۳۲۲ خورشیدی، شورای عالی فرهنگ، کرسی استادی « زبان و ادبیات روسی» دانشگاه تهران را به او تفویض کرد و او - به عنوان نخستین استاد زن - استاد رسمی دانشگاه شد. از آن سال تا پایان عمر - سال ۱۳۲۶- او در مقام استادی درس تاریخ ادبیات و نقد ادبیات اروپایی، استاد دانشگاه تهران بود. او ، در مقام استادی، شاگردان زیادی تربیت کرد( دکتر سیمین داشور یکی از شاگردان مشهور این استاد است) و برای نخستین بار نقد و تئوری های روز ادبیات اروپایی را در ایران تدریس کرد. دکتر فاطمه سیاح بحث و بررسی و نقد علمی و نوین ادبیات را در دانشگاه ها و نشریات و سایر محیط های فرهنگی - ادبی- علمی باب و رایج کرد.
دکتر سیاح، در مقام استادی صاحب نظر در ادبیات و نقد ادبیات اروپا، چنان جایگاه یکتا و بی همتایی داشت که با مرگ زودرس و نا به هنگامش - در سن چهل و پنج سالگی - کرسی درس های او در دانشگاه بدون استاد ماند و ناچار این درس ها برای چند سال تعطیل شدند. دکتر علی اکبر سیاسی ، رئیس دانشگاه تهران در آن سال ها، در این باره - در مجلس یادبودی که در تاریخ ۲۱ اسفند ۱۳۲۶، یک هفته پس از درگذشت دکتر سیاح - در تالار اجتماعات دانشکده ادبیات دانشگاه تهران برگزار گردید، پس از تجلیل از مقام شامخ علمی دکتر فاطمه سیاح، طی خطابه ای که ایراد کرد، چنین گفت:« با فوت بانو فاطمه سیاح، دانشگاه تهران یکی از دانشمندترین استادان خود را از دست داد. کرسی درس ایشان عبارت از « سنجش ادبیات» و « ادبیات روسی» بود. چون برای تدریس « سنجش ادبیات» آشنایی به ادبیات چند زبان بیگانه لازم است، انجام این کار از عهده هر کسی بر نمی آید و بدبختانه این جانب تا این تاریخ کسی که صلاحیت تدریس این درس را داشته باشد در نظر ندارم. بنابراین دانشگاه ناگزیر است فعلاً این درس را تعطیل نماید.»سال ها بعد، دکتر ناتل خانلری در باره دکتر سیاح چنین نوشت:« فاطمه سیاح ، این خانم بزرگی که در نقد ادبی شاید نظیر او را کمتر به خود ببینیم.»مهم ترین آثاری که از دکتر سیاح در زمینه نقد ادبی، باقی مانده است عبارتند از:
یک- مقاله « کیفیت رمان»: این مقاله پاسخی است نقد آمیز به مقاله « رمان» احمد کسروی، که در طی آن دکتر سیاح مهم ترین نظریات خود را در باب نقد ادبی و در دفاع از ادبیات داستانی و رمان بیان کرده است. این مقاله در دو شماه ۴۳۰۰ و ۴۳۰۱ روزنامه ایران - در تاریخ بهمن ماه ۱۳۱۲ منتشر شد . کسروی مقاله « رمان» خود را در مجله « پیمان» منتشر کرده بود و در آن « رمان» را چیزی بی فایده و بلکه مضر خوانده بود، و دکتر سیاح در پاسخ انتقادی خود این نظر را نقد و با دلایلی علمی و مبسوط رد کرده و از حقانیت رمان و ارجمندی و سودمندی انکارناپذیر آن دفاع کرده است. به این مقاله و نظریات ارائه شده از طرف دکتر سیاح در آن ، در نوشته ای جداگانه خواهم پرداخت.
دو- مقاله « ادبیات معاصر ایران» که در مجله پیام نو - سال اول- شماره یک - مرداد ۱۳۲۲- منتشر شده، و در طی آن دکتر سیاح به بررسی انتقادی وضعیت نابسامان ادبیات معاصر ایران و به خصوص نثر و شعر و نقد ادبی در ایران روزگار خود پرداخته، و به دنبال ارائه گزارشی از آن، راهکارهایی برای برون رفت از این نابسامانی و آفرینش آثار ادبیات داستانی و شعری نوین ارائه کرده است.
سه - وظیفه انتقاد در ادبیات : متن سخن رانی دکتر فاطمه سیاح در نخستین کنگره نویسندگان ایران- در تیرماه سال ۱۳۲۵- است. متن این سخن رانی مهم ترین ارثیه ادبی به جا مانده از دکتر سیاح در زمینه نقد ادبی و حاوی مهم ترین نظریات و عقاید او در این باره است. و این نوشته نیز به بررسی، پژوهش و معرفی نظریات دکتر فاطمه سیاح در این سخن رانی اختصاص دارد.
چهار - نثر فارسی معاصرکه متن سخنان دکتر سیاح در نخستین کنگره نویسندگان ایران، پس از سخنرانی دکتر ناتل خانلری و در حاشیه آن است و در آن دکتر سیاح به بررسی نقدآمیز این سخنرانی و ضعف ها و کاستی های آن پرداخته است.پژوهش های ادبی دیگری نیز از دکتر سیاح ، در نشریات همزمانش ، منتشر شده که مهم ترین آن ها عبارتند از: مقام سنت در تاریخ ادبیات - موضوعات جاویدان و مطالب روزانه در ادبیات - موضوع رمانتیسم و رآلیسم از حیث سبک نگارش در ادبیات اروپایی - بالزاک و روش نو داستان نویسی - مادام دوستال- زن و هنر - مقام زن در ادبیات - زن در ادبیات جدید (فرانسه) - زن در ادبیات جدید ( انگلیس) - زن در ادبیات جدید آلمانی - تحقیق مختصر در احوال و زندگی فردوسی - نظریاتی چند در باب شاهنامه و زندگانی فردوسی - انتقاد دانشمندان اروپایی در باب فردوسی - آنتون چخوف( برای چهلمین سال وفاتش) - داستایوسکی ( مقدمه بر کتاب شب های روشن داستایوسکی - ترجمه دکتر زهرا خانلری) - میخائیل شولوخف ( سخنرانی در انجمن روابط فرهنگی ایران با شوروی) - وظیفه تعلیم و تربیت در شاهکارهای ادبی.این نوشته ها در نشریات ادبی و فرهنگی آن دوران از قبیل روزنامه ایران - مجله ایران امروز - مجله مهر - مجله سخن - نشریه انجمن آثار ملی - فردوسی نامه مهر - مجله پیام نو - مجله تعلیم و تربیت منتشر شده است.هم چنین بخشی از تقریرات درسی دکتر سیاح در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران( در درس ادبیات تطبیقی) به جا مانده است که شامل مطالبی در باره مکتب رمانتیسم - رمانتیسم در فرانسه ( مکتب شاتوبریان - ژوزف دو مستر - مارکی دوبونالد - مادام دوستال - شاتو بریان - آلفر دوموسه - آلفره دو وینیی ) - در باره چند نویسنده و متفکر آلمانی ( شیللر - گوته - هوفمان) و لرد بایرون است.اما مهم ترین آثاری که از دکتر سیاح ، در عرصه نقد ادبی، به جا مانده و در برگیرنده نظریات اساسی او در زمینه نقد ادبی هستند، عبارتند از: وظیفه نقد در ادبیات - کیفیت رمان - ادبیات معاصر ایران
دکتر سیاح در سخن رانی « وظیفه انتقاد در ادبیات» به بررسی ماهیت و اهمیت نقد ادبی و مهم ترین وظایف انتقاد ادبی، و انواع روش های نقد ادبی، و مقام و ارزش سنجش ادبی، و راه و رسم ها و راهکار های آن پرداخته است.در ابتدای سخن رانی، دکتر سیاح، در باره این که چرا چنین موضوعی را برای سخن رانی برگزیده، و حاضر شده است در برابر برجسته ترین دانشمندان و ادیبان ایران در باره آن صحبت کند، چنین توضیح داده است که انتقاد ادبی در ایران ضعیف ترین رشته ادبی است، در صورتی که نقش نقد ادبی در تحول و تکامل ادبیات جهانی، به ویژه در دوره های نوین، بسیار عظیم و انکار ناپذیر است، بنابراین پرداختن به این رشته بسیار مهم، و تا این حد ضعیف و عقب مانده در ایران، دارای کمال اهمیت است.
دکتر سیاح ، سپس، نقد ادبی را چنین تعریف کرده است:
« معمولاً انتقاد ادبی، فن تحقیق و تتبع در تالیفات ادبی، به منظور تعیین محاسن و معایب است، ولی بدیهی است که انتقاد ادبی نمی تواند محدود به همین حدود باشد، دایره آن وسیع تر و انواع انتقاد هم، به تناسب تنوع وظایف آن ، خیلی بیشتر است. انتقاد ادبی از طرفی جزو علوم کمکی تاریخ ادبیات شمرده می شود، و از طرف دیگر خود علمی مستقل و متکی به تئوری اختصاصی است.»سپس دکتر سیاح نقد ادبی را به دو بخش، تقسیم بندی می کند:
یک: نقد تاریخی - ادبی که وظیفه اش مطالعه انتقادی متون و مآخذ و اوضاع تاریخی ست که ادبیات ویژه ای را به وجود آورده است.
دو : نقد تئوریک که نقشی موثر در تکامل و رشد هر یک از دوره های تحول ادبیات دارد و وظیفه آن پرداختن به اصلاح و تکامل ادبیات و رفع نواقص و معایب، و تشخیص و برجسته کردن محاسن و مزایای آن است.
دکتر سیاح وظیفه انتقاد تئوریک را چنین تعریف کرده است:
« وظیفه انتقاد تئوریک یافتن طرق جدید تکامل، و نمایاندن معایب و محاسن یک اثر ادبی و کلیه ادبیاتی که در یک جهت سیر کرده است، به منظور اصلاح آن می باشد، و هم چنین تعیین موضوع هایی که باید مورد بحث قرار گیرد، بدین معنی که تعیین مجموعه افکار و منظورهایی که باید در هر دوره در ادبیات منعکس و پیروی بشود، از وظایف اساسی آن است.»دکتر فاطمه سیاح در تبیین تفاوت های انتقاد ادبی به عنوان علم کمکی و انتقاد ادبی به معنای علم مستقل، چنین توضیح داده است که انتقاد ادبی به معنی علم کمکی « وظیفه ای جز تهیه و تنظیم مواد و مطالبی که تدوین تاریخ مبتنی بر آن است، ندارد» و این انتقاد فقط با تاریخ ادبیات دوره های پیشین سر و کار دارد، و وظیفه دارد که در آثار ادبی موجود کاوش و کنکاش نماید و ماهیت آن را تجزیه و تحلیل کند ، ولی نمی تواند تغییری در آن بدهد و آن را اصلاح نماید، حال آن که انتقاد تئوریک ادبی که علمی مستقل، قائم به ذات، و خودپویا می باشد، علمی راهگشاست و به بررسی قوانین و روش های تکامل ادبی و معیار های خاص زیبایی شناسانه و زیبا نمایانه آن می پردازد و مقولات این علم از قبیل زشت و زیبا، و پست و والا، و نیک و بد را تعریف و مرزبندی آن ها را در اثر ادبی مشخص می کند.« علاوه بر آن، انتقاد در عین حال که ادبیات را از نظر ایدئولوژیک و تشخیص موضوع راهنمایی می نماید، هم چنین اصول ایجاد آن را در شکل و قالب ادبی تذکر می دهد. یعنی به ایجاد سبک خاص ادبی کمک می کند و شاید این وظیفه مهم ترین و دشوارترین وظایف آن باشد. زیرا سبک به معنی حقیقی کلمه یعنی طرز و طریقه بیان تفکر و روحیه اجتماعی در یک اثر ادبی.»دکتر سیاح انتقاد را به منزله حلقه اتصالی می داند که جامعه را به ادبیات پیوند می دهد و منتقد را ریخته گری می داند که افکار اجتماعی را در قالب ادبی می ریزد.او معتقد است که انتقاد به وجود آورنده نظریه ای است که ادبیات با اتکا به آن و بر مبنای آن سیر تکاملی را می پیماید و متناسب با منظورهای اساسی و وظایفی که آن تئوری برای ادبیات قائل می شود، نقد ادبی کمک می کند که ادبیات به منظور حقیقی و اصلی خود که همانا خدمت به جامعه می باشد، برسد.از نظر دکتر سیاح تاثیر انتقاد نه فقط در افکار و معانی بیان شده در یک اثر ادبی، بنیادی است، و نه فقط در ایجاد جهان بینی که پایه و اساس سبک هنرمند به شمار می رود، ژرف و همه جانبه است، بلکه به طور مستقیم در شکل یک اثر ادبی نیز اثر بخش است، زیرا شکل ظاهری اثر ادبی وابستگی کامل با مضمون و معنای آن دارد و هر معنایی در شکل خاص خود جلوه گر می شود و این دو واحد مرتبط، یگانگی اندام واری را تشکیل می دهند.دکتر سیاح معتقد است که قانون وحدت شکل و مضمون که ارسطو در « بوطیقا» طرح نموده، مقیاس اساسی است که به وسیله آن کمال هر اثر ادبی آزمایش می شود، و انتقاد هم به استناد آن معیار، درجه مطابقت بین آن چه را که یک هنرمند قصد داشته در اثر معینی جلوه گر سازد، با این که چگونه و تا چه میزان قادر به نیل به این مقصود گردیده است، تعیین می نماید.دکتر سیاح می نویسد:
« مطابقت کامل این دو مورد به منزله نهایت کمال آن اثر است و همین مطابقت در آثاری به اعلی درجه مشهود است، که ما آن ها را شاهکار می نامیم. وظیفه انتقاد سنجشی معلوم نمودن درجه و حد همین مطابقت است.... بدیهی است که منتقد با تشخیص و تعیین مطابقت مقصود مولف یعنی منظور اساسی و تمایلاتی که به خاطر آن ها اثر ادبی خود را به وجود آورده است با چگونگی ایجاد آن می تواند ماهیت حقیقی هر اثر و ساختمان و منشا و کلیه خواص آن را توضیح و تصریح نماید.»دکتر سیاح نقد ادبی را به دو شاخه « انتقاد سنجشی» و « انتقاد تفسیری» تقسیم می کند و وظیفه اولی را توضیح ماهیت و طرز ترکیب تالیفی اثر می داند و وظیفه دومی را تصریح و تفسیر، و روشن ساختن منشا و کلیه خواص اثر می شمارد. او این دو گونه نقد را در پیوستگی و ارتباط با هم می بیند و معتقد است که این دو گونه انتقاد با تاریخ ادبیات و به خوانندگان خدمت می کنند.« خدمت آن به تاریخ ادبیات عبارت از انتخاب آثار ادبی است که بعداً وارد تاریخ می شود. زیرا چنان که می دانیم تاریخ ادبیات فقط منتخبی از آثار را ثبت می کند، نه مجموع محصول ادبی را که هم ضرورت ندارد ، هم مقدور نیست( مخصوصاً با توجه به این نکته که در ادوار جدید مجموع این نوع محصول فوق العاده عظیم است). خدمت آن به خوانندگان از این حیث است که به تشخیص معایب و محاسن و ماهیت آثار ادبی کمک می کند و این کار اغلب مخصوصاً در باره آثار بزرگ و مهم ادبی وظیفه سهل و ساده ای نیست، بلکه خیلی سنگین و با اهمیت است.»به نظر دکتر سیاح، انتقاد سنجشی و تفسیری مخصوصاً در مواردی که مربوط به آثار نویسنده معاصر است، در تعیین محاسن و معایب، به خود نویسنده هم، کمک می کند و این کمک برای هر نویسنده ای، حتی بزرگترین نویسندگان نیز بسیار مفید است، زیرا تجربه و قوانین روان شناسی به حد کافی ثابت کرده است که مولف نمی تواند به طور کاملاً بی طرفانه در باره تالیف خود داوری نماید، و چون آن چه را که قصد داشته بیان کند به طور کامل در ضمیر خویش حفظ نموده، فاقد تشخیص کامل و دقیق حد فاصل بین تخیل خود و بیان آن است، و بی اختیار چیزهایی را که منظور داشته ولی در عمل نتوانسته است بیان کند، در ذهن خود بر آن چه در حقیقت نوشته می افزاید، و اثر را کامل فرض می کند. هم چنین مسلم است که معایب مشهود هم کمتر مورد توجه خود مولف قرار می گیرد، زیرا بدیهی است که هیچ کس یه طور عمدی در خلق ناقص و ناهنجار اثر خود نمی کوشد و اثر خود را - از دید خودش- ناقص یا ناهنجار نمی آفریند.سپس دکتر سیاح به مساله بسیار مهم بی طرفی انتقاد می پردازد و می نویسد:« بدیهی است که مخصوصاً این نوع انتقاد، مشکلات و مخاطرات مهمی در بر دارد و بالاخص بیشتر مورد نکوهش قرار می گیرد که دچار اشتباه شده یا تابع اغراض و نظریات خصوصی گردیده یا درست و دقیق قضاوت نکرده است. این ایراد ها از این حیث هم بر آن وارد است که بالاخره شخص منتقد معصوم و از خطا مبرا نیست، عقاید و نظریاتش هم وحی منزل نمی باشد. خود اساس انتقاد و بی طرفی آن جزو مسائلی است که هنوز به قدر کافی حل نگردیده، و کاملاً حل نخواهد شد.»سپس دکتر فاطمه به تبیین و تشریح عقیده شکاکان در باره اعتبار نقد ادبی و ناممکن بودن بی طرفی آن می پردازد و می پذیرد که شخصیت منتقد در داوری او بسیار موثر است و سرچشمه اختلافات در سنجش و تفسیر آثار هم همین است. اما به باور او ، موضوعی که مهم است تعیین بی طرفی و بی غرضی کامل نقد و ناقد نیست، زیرا چنین امری در موردی که شخصیت، یعنی نظر شخصی نقش دارد، در اصل محال است، بلکه منظور تعیین درجه بی طرفی و بی غرضی میسر و ممکن است.دکتر سیاح به طرح این پرسش اساسی می پردازد که « چنان چه بی طرفی و بی غرضی کامل و قطعی ممکن و میسر نیست، آیا بی غرضی و بی طرفی نسبی امکان پذیر و کافی است؟»پاسخ دکتر سیاح به این پرسش مثبت است، چرا که به نظر او، اگر جز این باشد ناچار باید اطمینان نسبی و بی غرضی تمام علوم اجتماعی را به طور عام مردود بدانیم ،« زیرا تمام آن علوم فاقد پایه و اساس بی طرفی قطعی و اطمینان قطعی می باشد».به عبارت دیگر، از دیدگاه دکتر سیاح، موضوع بی غرضی و بی طرفی انتقاد، مربوط به مساله حقیقت و طرز ارتباط کلی و عمومی آن با علوم اجتماعی و هنرهای زیباست. با این وجود، عدم وصول به حقیقت قطعی به هیچ وجه دلیل بر این نیست که وجود حقیقت نسبی بی غرضانه یا بی طرفانه مورد تردید قرار گیرد. « البته انتقاد ساعی است به مقصد خود برسد. مقصد هم عبارت است از حصول حداکثر بی طرفی و بی غرضی که مقدور و میسر باشد.» به نظر دکتر سیاح، نیل به این هدف به وسیله چشم پوشی از عقاید محدود شخصی میسر است، به این معنی که منتقد در هیچ اثری نباید در صدد آن باشد که مطالبی را که خود او مایل است در آن بیان کند، بیابد یا فرض کند که چگونه مطلبی را خود بیان می کرد، بلکه منظور ناقد باید جستجوی هدف و تبیین تخیل خود مولف و طرز واقعی بیان تالیفش باشد. منتقد نباید در صدد تصریح ارتباط بین شخصیت خود و اثر معلومی برآید، بلکه باید ارتباط بین آن اثر را با شرایط اجتماعی آن توضیح دهد. و در نهایت ، منتقد باید تلاش نماید در هر موردی که امکان پذیر است، عقاید خود را بر طبق مدارک بی غرضانه و بی طرفانه بررسی نماید و به آن مدارک متکی باشد، نه به ذوق و سلیقه و محسوسات شخصی خودش.دکتر سیاح به نقل از یک منتقد فرانسوی در این باره چنین می گوید: « در جایی که می توان به علم متکی شد نباید به احساسات تکیه کرد». با این همه دکتر سیاح تصدیق می کند که درجه کمال منتقد بستگی تام دارد به کمال مطالعه و قدرت کاوش و پژوهش و قریحه شخصی او، زیرا منتقد هم مانند هر هنرمندی نیازمند به هوش طبیعی و استعداد ذاتی است تا قادر به نفوذ عمیق در آثار ادبی گردد، همان گونه که خود ادیب و آفریننده اثر ادبی نیز باید استعداد طبیعی داشته باشد تا بتواند در حقیقتی که تصویر می نماید، به طور کامل نفوذ کند. و در اینجا باز با موضوع نظر شخصی رودررو می شویم که همانا شخصیت خود منتقد است.از نظر دکتر سیاح، منتقد نمی تواند جامع و کارشناس تمام رشته ها باشد، به همین دلیل بر حسب تمایلات شخصی خود، درباره برخی سبک های ادبی بهتر تحقیق و تفحص می نماید و برخی دیگر را سطحی تر تلقی می نماید. در این زمینه دکتر سیاح بحث راجع به فردوسی در تاریخ ادبیات ایران ادوارد براون را مثال می آورد و چنین می گوید که چون این مستشرق نامی از فهم آثار فردوسی ناتوان مانده، به همین دلیل خلاقیت طبع و قدرت ابداع و ابتکار و قریحه آفرینندگی این شاعر نابغه را درست درک نکرده، و آن را آن گونه که باید و شاید نسنجیده است.به نظر دکتر سیاح « در این که بالاخره تا حد کافی و معینی بی غرضی و بی طرفی در انتقاد حاصل می گردد، شکی نیست. زیرا پس از اختلافات و بحث هایی که معمولاً در اطراف تالیف جدید می شود، یک عقیده مشخص عمومی به عنوان معدل آن به دست می آید و به مرور زمان تثبیت می گردد، و دیگر هیچ کس جداً در صدد این فکر بر نمی آید که در کمال شاهکارهای معلومی که مورد تصدیق عامه قرار گرفته ، تردید کند.»در بخش دیگری از بحث خود، دکتر سیاح، به تعریف انتقاد انتظامی( نورماتیف) می پردازد و آن را بغرنج ترین و پر مسئولیت ترین انواع و اشکال انتقاد می داند. او این نوع انتقاد را مظهر نوع خالص انتقاد تئوریک می داند، و در تفاوت آن با انتقاد سنجشی و تفسیری، چنین می نویسد:
« فرق بین انتقاد سنجشی و تفسیری و انتقاد انتظامی در این است که انتقاد سنجشی و تفسیری اثر ادبی را از نظر تصریح و توضیح افکار و طرز بیان آن مورد مداقه قرار می دهد، در صورتی که انتقاد انتظامی قواعد و اصول و هدف هایی وضع می کند که باید مجموع ادبیات و صنایع ظریف از آن تبعیت نماید این انتقاد زمینه و تئوری ترقی و تکامل صنایع ظریف و ادبیات عصر خود را طبق تمایلات و افکار فلسفی جامعه یا طبقه ای که آن ادبیات را به وجود می آورد، فراهم می کند. انتقاد انتظامی نظریات و سلیقه آن جوامع را نسبت به ادبیات و وظایفی را که برای هنرمندان قایل می گردند، تحت قاعده و انتظام در می آورد و به این ترتیب همان طور که پیش از این گفته شد، به ادبیات در نیل به منظور اساسی آن که خدمت به جامعه است یاری می نماید.»به نظر دکتر سیاح، انتقاد انتظامی علاوه بر آن که در مضمون و مفهوم ادبیات اثر می بخشد، در شکل و قالب ظاهری و نمای بیرونی آن هم، تا آن میزان که شکل و قالب تابع مضمون و مفهوم است، و با آن همبستگی تفکیک ناپذیر دارد، تاثیر می کند. افزون بر این، همیشه هر نقد و سنجش ادبی، متکی به یک تئوری نقد می باشد، و در خود تاریخ نقد ادبی هم تئوری ها در حال رشد و تکامل تدریجی یا ناگهانی تاریخی هستند، و این تغییر و تحول تکاملی تئوری نقد ادبی بر اثر وجود قوانینی کلی است که در هر عصر مشخصی حکم فرما است و « ارتباط کامل با علوم فلسفی، به معنی تطبیق کامل اصولی که در اساس این علوم و در اساس انتقاد متکی به تئوری قرار دارد، مخصوصاً به وسیله انتقاد انتظامی برقرار می گردد. بدیهی است این ارتباط معلول این حقیقت مسلم است که هم فلسفه، هم انتقاد مظهر ایدئولوژی جامعه مشخصی هستند و آن ایدئولوژی مخصوصاً در فلسفه به بهترین وجهی مجسم و بیان می شود و به همین وسیله در تمام رشته های دیگر ایدئولوژی که انتقاد هم جزو آن است تاثیر و نفوذ می نماید. این تاثیر و نفوذ فلسفه در انتقاد در تمام ادوار تکامل آن مرعی است.»از دیدگاه دکتر سیاح انتقاد ادبی بر سبک ها اثر می گذارد و باعت تحول سبک ها و تکامل آن ها می شود، و میزان این اثر گذاری بستگی به این دارد که تا چه حد انتقاد ادبی اندیشه ها و نظریات اجتماعی و فلسفی را وارد آثار ادبی نماید. به نظر این نقد شناس دانشمند، مسلم است که هر مکتب بزرگ ادبی که سبک مشخصی را پدید می آورد، همیشه با منتقدان بزرگ همراه است و این موضوع به هیچ وجه تصادفی نیست، بلکه به طور کامل تابع قاعده و نظم دقیقی است و همان منتقدان بزرگ به وجودآورندگان تئوری آن مکتب و رهبران فکری و معنوی آن به شمار می روند.سپس دکتر سیاح، به عنوان مثال به چند تن از منتقدان بزرگ که به وجود آورندگان تئوری های اساسی تاریخ نقد ادبی هستند، اشاره می کند و از این بزرگان نقد ادبی نام می برد:بوآلو - به وجود آورنده تئوری کلاسیسیم اروپایی، با روش های مدرسی، متکی بر فلسفه عقلگرایی محض، و بدون دخالت تجربه ( راسیوتالیسم)دیدرو - به وجود آورنده تئوری احساسات گرایی(سانتیمانتالیسم) فرانسه و رابطه آن با حس گرایی ( سانسوآلیسم) جان لاک.لسینگ و هردر- به وجود آورندگان ادبیات جدید آلمانکانت و فلسفه ایده آلیسم او که به وسیله شیللر و دیگران زمینه معنوی ایجاد رمانتیسم اروپایی را به وجود آورده است.مادام دوستال و سنت بوو که فعالیت های انتقادی و تئوری های ادبی شان مبنای رمانتیسم فرانسوی بوده است.اوگوست کنت و فلسفه پوزیتیویسم او که اساس تئوری ادبی رآلیسم فرانسوی و مکتب بالزاک بوده است.
تن و برونتیر- پیشوایان ناتورالیسم اروپایی که در رشد و نضج این مکتب نقشی شایان توجه و هم ارز با نقش امیل زولا داشته اند.بلینسکی و چرنیشفسکی که نقش اساسی در ایجاد تحولات عمیق و تکامل بنیادی ادبیات روسی سده نوزدهم ایفا کرده اند، و نقش آن ها به قدری مهم بوده است که دکتر سیاح بخش به نسبت مفصلی از سخن رانی خود را به نقش این دو منتقد دانشمند در تکامل ادبیات روسی و ایده ها و نظریات انتقادی و تئوریک آن ها اختصاص داده است، و از پرداختن به آن، در اینجا ، برای جلوگیری از طولانی شدن بیش از حد این نوشته، خودداری می کنم.بخش پایانی سخن رانی دکتر سیاح به وظایف انتقاد معاصر ایران اختصاص دارد، که به دلایل اهمیت بیش از حد این موضوع، به این نقطه نظرات ، همراه با نظریات دیگر دکتر سیاح، در مقالات دیگرش، در این باره، در نوشته ای دیگر خواهم پرداخت و در آن مقاله مروری به نسبت مفصل خواهم داشت بر نظریات دکتر سیاح در باره وضعیت ادبیات معاصر ایران- در دوران خودش- و وظایف نقد ادبی معاصر ایران.


همچنین مشاهده کنید