شنبه, ۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 25 January, 2025
مجله ویستا
رویاء در کابوس ... در مرائی زمینی
از آسمان به دنیایی نازل میشویم که آسمان خراش ها و خیابان ها زندگی شلوغ در یک شهر را نوید میدهند. در درون یک اتاق، شخصی خوابیده و صدایی به او میگوید: «چشمانت را باز کن.» او از خواب برخاسته و سوار ماشینی میشود و به سر کار خود میرود. به ناگهان خود را در خیابان و بین ماشین ها و ساختمان ها سردرگم مییابد، به گونهای که انگار اصلاً آنجا را نمیشناسد. ناگهان صدایی دیگر او را میخواند که بیدار شود. او چشمان خویش را باز کرده و خود را واژگون در رختخوابی مییابد که بیدار میشود! آیا آنچه که پیش از این دیده یک رویاء بوده است یا اکنون در رویاء بسر میبرد! تصاویر کنونی واقعیتر به نظر میرسند، پس او حکم به واقعی دادن شان کرده و تصاویر قبلی را رویاء تأویل میکند. با دختری که او را میشناسد کمی صحبت کرده و سپس سوار ماشینی شده و دوستی را سوار میکند که او را دیوید میخواند. آن ها از روابط خود با دوستی به نام جولی سخن میگویند. دوستش به او میگوید که عشق ترش و شیرین است و دیوید روزی آن را تجربه خواهد نمود. در جریان یک حادثه رانندگی آن ها تا لب مرگ پیش رفته و زنده میمانند. دیوید به ساختمانی میرود که منشیاش او را برای جلسه صبح با هیئت مدیره آماده میسازد. ناگهان سقوط میکنیم در مکانی که کسی مشغول گفتگو با کسی است که نقاب به صورتش زده و متهم به قتل است!؟ او همان دیوید است و میگوید که والدینش مردهاند. اما اگر این تصاویر واقعی هستند، آنچه پیش از این دیدیم رویاء یا کابوس بودند!؟ تصاویر برش میخورد به یک میهمانی که تولد دیوید به حساب میآید. در حالی که به دیگران میگوید که من در یک رویاء زندگی میکنم! به وسیله دوستش برایان به دختری به نام سوفیا معرفی میشود که به تازگی با برایان آشنا شده است. چون وقایع دیگری پشت آن اتفاق میافتند، پس با فرض واقعی بودن، تعقیبشان میکنیم. در گفتگوهای آن ها مشخص میشود که شرکت از پدرش به او رسیده است. او از سوفیا میخواهد که وانمود کند با وی صحبت میکند تا احساسات دختری دیگر را که شخصی جز جولی نیست، برانگیخته و از عکس العملش آگاه شده و به تماشایش بنشیند! سوفیا و دیوید بیشتر با یکدیگر آشنا میشوند و تصاویر یکدیگر را نقاشی میکنند. دیوید هنگام ترک منزل سوفیابا جولی مواجه میشود که او را تا منزل سوفیا تعقیب کرده است. سوار ماشین وی میشود. طی یک گفتگوی پر مشاجره، جولی به دیوید میگوید که عاشق اوست و او نباید با کسی به غیر از وی معاشرت داشته باشد. سپس در حالی که بهگونهای هیجان زده به نظر میرسد که کنترل عادی خویش را از کف داده است، فرمان را رها کرده و با یک درگیری با دیوید، ماشین را از روی پلی به پایین پرتاب میکند. ناگهان دیوید را در پارکی کنار سوفیا میبیند که برایش ماجرای تعقیب وی توسط جولی و تصادفشان و آسیب بازو و صورتش را بازگو میکند. بعد با خود میگوید که میداند «اون از رویاء به واقعیت میرسه و اون حتی توی رویاء هم یک احمق است»!! اگر میتونست که نخوابد...!! پس آیا آنچه تاکنون رخ داده، کابوس هایی از پی هم بوده است و اکنون او بیدار شده یا اکنون کابوس میبیند که واقعیت ها یک رویاء بودهاند!؟آن توهمات به گونهای ما را در برگرفته که نمیتوان واقعی یا غیرواقعی را در هیچ لحظهای به شکل قطعی تعریف کرد!! اما حتی اگر آن مرائی یک رویاء باشد، چیزی از واقعیت کم ندارد. به همین سبب است که مرتب با آن اشتباه میشود!؟ تأویلی که آغاز دنیای سوررئالیستی را معرفی میکند. در دنیای پشت آن جمله، دیوید چشمان خود را در رختخوابی باز میکند که در مکانی دیگر است و در حالی که نقاب سابق را زده برای همان مردی که از او سوال میکند، خاطراتش را توصیف میکند! او نویسندهای است که خاطراتش را مینویسد و شخص پرسشگر، روانشناسی به نظر میرسد که میخواهد حقایق زندگی او را کشف کند. او نوشتههای دیوید را خوانده و درصدد است تا به او بفهماند که کدام بخش از خاطراتش واقعی و کدام بخش ها، رویاء و کابوس است! پس آنچه رخ داده خاطرات دیوید بوده است یا باز از مرائی زمینی در آسمان وانیلی رودست خوردهایم؟ کدامیک را بر چه اساسی واقعی بپنداریم که بقیه را رویاء یا کابوس ارزیابی کنیم؟! دیوید را در صحنه بعدی با صورتی که پس از تصادف یافته پنهانی در حال تعقیب سوفیا مشاهده میکنیم. او در سالنی به نزد سوفیا میآید و برای او از اتفاقی سخن میگوید که بر سر صورتش آمده و دکترها نقابی را به جای آن به وی دادهاند تا روی چهرهاش را بپوشاند. سوفیا از زندگی بعدی آن ها در آینده صحبت میکند که همچون گربهای با یکدیگر دیدار میکنند! در صحنههای بعدی آن ها به همراه برایان در دیسکویی دیده میشوند که دیوید نقاب خود را بر چهره دارد و هر دو سوفیا را تا بیرون مشایعت میکنند. برایان از دیدار فردایشان سخن میگوید و دیوید پاسخ میدهد: «امیدوارم فردا مرده باشم.» برایان به دنبال سوفیا میرود و دیوید با دلهره آن ها را تعقیب میکند و در میان راه زمین خورده و برای لحظاتی چشمان خود را میبندد و سپس با صدای جولی چشمان خود را باز میکند، اما هنگامی که دوباره آن ها را باز میکند، سوفیا را میبیند که او را صدا میکند و سوفیا به او کمک میکند تا برخیزد. این دیگر کابوس در کابوس است!! آن ها آنقدر تکه تکه و با یکدیگر در تناقض هستند که نمیتوان پذیرفت جملگی با هم واقعی باشند!؟ مگر این که به شکل توهماتی پاره پاره از واقعیت تأویل شوند. پشت آن ها همان روانشناس را میبینیم که به دیوید میفهماند که او خوابیده و کابوس هایی دیده که هنگام نشئگی مواد مخدر به انسان عارض میشود و از او میخواهد که به وی کمک کند تا حقایق زندگی و وقایعی را که افتاده است، دریابد. دیوید برای او شرح میدهد که دکترش به او تماس گرفته و با لحنی خوب میگوید که به یافتههای جدیدی رسیده و میتواند سردردها و صورتش را بهبود ببخشد و سپس مثل فیلم های تخیلی چهرهاش را به وضع طبیعی برمیگردانند. صدای سوفیا بار دیگر او را از دنیای دیگر فرا میخواند! سوفیا نقاب او را پاره میکند و صورتش را که سالم است، هویدا میسازد. در صحنههای بعدی در رستورانی دیوید و برایان در مورد حفظ ارتباط با سوفیا صحبت میکنند و دوید، مردی مرموز را در گوشهای از رستوران مشاهده میکند که برایش آشنا به نظر میرسد، ولی او نمیداند که کجا وی را دیده است!؟ برایان از او می پرسد: صورتت چه شده؛ برای لحظاتی دیوید یکه میخورد، ولی بعد متوجه میشود که او شوخی کرده است. یک دفعه دیوید از خوابی برمیخیزد. به سراغ آینهای میرود و با مشاهده صورتش که مثل سابق شکسته به نظر میرسد وحشت زده شده و فریاد میکشد! همزمان سوفیا نیز در رختخواب فریاد میزند. سپس چهره جولی را میبیند که به او میگوید من سوفیا هستم. بعد شخصی را میکشد که فکر میکند، جولی است، ولی تصاویر مرتب از سوفیا به جولی تغییر میکند و معلوم نمیشود او کدامیک را کشته است!!
... همان مرد مرموز را میبیند که به او میگوید: «این انقلابی در ذهن است»... برایان را میبیند که با او درگیر میشود و بهاو میگوید که تو سوفیا را کشتهای من خودم دیدهام. ولی دیوید مصر است که او جولی بوده است! باز تصاویری از همان مرد مرموز را میبیند که به نزدیکش میآید و به وی میگوید که به این مردم نگاه کن، آن ها کاری با تو دارند؟ دیوید میگوید نه. بعد به دیوید میگوید: «شاید اونا برای این که تو خواستی، اینجا هستند. تو خدای اونایی، تو هر چی که بگی اوناانجام میدن»؟ دیوید میگوید: «من فقط میخوام ساکت شن، مخصوصاً تو.» به محض گفتن این جملات، آن ها ساکت میشوند. چنین تصاویری درصدند تا به دیوید و ما ثابت کنند که دیگران تنها عناصری از ذهن او هستند. پشت آن صحنهها بههمان مکانی میرویم که روانشناس از دیوید میپرسد: آن مرد در رستوران کیست؟ از اون میپرسد که آیا دیوید فرق میان رویاء با واقعیت را میتواند درک کند. آیا او سوفیا را کشته است!؟ او همه جا را میگردد، ولی همه جا به جای سوفیا نشانههایی از جولی را پیدا میکند، مگر نقاشیای که با دستان خود کشیده بود! ناگهان جولی، دیوید را میزند و به او میگوید که سوفیاست، اما دیوید تأکید می کند که او سوفیا نیست!! به آشپزخانه نگاه میکند و اینبار سوفیا را میبیند که بهسوی او میآید و کسی را میکشد که فکر میکند جولی است. سپس به دنیای گفتگو با روانشناس برمیگردد ومیگوید: «من کسی را کشتم، ولی چنان احساسی رو ندارم.» ... روانشناس از او میپرسد که آن مرد داخل رستوران که بوده؟ ...او پاسخ می دهد که مرد قانون نیست، بلکه تنها میخواهد حقایق را شکافته و بشناسد. او دیوید را به نزد انجمن گسترش حیات میبرد. دیوید با دیدن فضای انجمن میگوید که فکر میکند قبلاً آنجا بوده است! ...آن ها زنی را ملاقات میکنند که به آن ها میگوید ما برای آینده در تلاشیم و نه برای احساسات جوونا، بلکه برای احساسی عمیقتر که فقط در قلب انسان هاست...!! کدهای د.ان.ای در بدن باز شده و تغییر میکنند... دیوید در سردرگمی میپرسد، منظورشان از رویای شفاف چیست و او پاسخ میدهد که انتخاب خوبی ست! او میگوید هر شخصی یک دنیا در خودش دارد که تصویری از تولد تا مرگ اوست!؟ ...تصویر پایانی را هر کس میخواهد تغییر دهد!! ال.ایی (انجمن آن ها) به شما میگوید که شما نمیمیرید، بلکه شما در بخشی جاودانه ادامه میدهید و زندگی ادامه پیدا میکند با آیندهای که شما انتخاب میکنید!!! مرگ از حافظه شما پاک میشود! یک زندگی رویایی; زندگی دوم مثل یک رویاست!! ...از کسی که این کلمات رو میگه اونا واقعاً معنای حقیقی دارن!؟ سپس او جملاتی مو به مو را از سوفیا به دیوید میگوید!... آنگاه به دیوید میگوید که آزادانه گردش کند و اکثر انسان ها زندگی رو بدون هیچ ماجرایی واقعی سپری میکنند!! این که فهمیدنش خیلی سخته... اونا به ژول ورن هم خندیدند!؟ ...این انقلابی در ذهن است! دیوید ناگهان نقاب خود را برداشته و فریاد میکشد: «اینا همه یه کابوسه، میخوام بیدار شم.» او پشتیبان فنی رو صدا میزنه!! در آسانسوری بهرویش باز میشود و با ورود به آن با همان مرد مرموز رستوران مواجه میشود. او خود را کارمند گسترش حیات معرفی میکند. او ادعا می کند که آنان صد و پنجاه سال پیش یکدیگر را ملاقات کردهاند!؟ او میافزاید که به دیوید در رستوران هشدار داده که باید تمرین کنترل ذهن کنه، چرا که همه چیز ساخته ذهن اوست!؟ دیوید میپرسد که رویای شفاف ازچه زمانی آغاز شده است. او جواب میدهد که لحظات پس از کلوپ شبانه که بدنبال سوفیا رفته، او اتصال را برگزیده و زندگی واقعیاش تمام شده و رویای شفاف او شروع شده است ...اتصال (به دنیای رویاء) از ازمنه دور آغاز شد، زمانی که «تو یخ زده بودی و رویاء شدی»! دیوید میخواهد بداند که زندگی واقعی او چه شده است و آن ها چه چیزهایی را از ذهنش پاک کردهاند. او میپرسد اگر واقعاً او دوست دارد بداند، میتواند آنچه را که اتفاق افتاده شرح دهد. صبح روز بعد از آن کلوپ شبانه او بیدار میشود و سوفیا را دیگر نمیبیند. به خاطر اختلاف وی با هیئت مدیره، دوست پدر دیوید کنترل شرکت را در دست میگیرد. دیوید میپرسد: «اما یک نفر مُرد!؟» او برای دیوید شرح می دهد: «تو به سوفیا علاقه داشتی و برای ماهها خودت رو مخفی کردی و تو منو تو اینترنت پیدا کردی و یک قرارداد با من امضاء کردی.» سپس دیوید قرص های زیادی خورده و خودکشی میکند و به روی رختخواب میافتد. آیا آنچه تاکنون دیدهایم، رویاها و کابوس های پس از نشئگی او بوده است؟! دیوید با تردید میگوید: «آن کسی که مرد من بودم!» آن مرد تأیید میکند.
اما اگر آنچه که در حافظهاش ملاک تشخیص حقیقت و تفکیک واقعیت از رویاء یا کابوس است و اکنون بسیاری از آنچه را که دیده و واقعی میدانسته، کابوس و غیرواقعی یافته است، چه ملاک دیگری باقی میماند تا دریابد، بقیه آنچه را که میبیند و حافظهاش میگوید، از جمله تصور این امر که واقعیات آن است که او مرده است و حتی تأییدهای مرد مرموز، کابوس و مرائی نباشند؟!؟ زیرا ملاک تشخیص دیگری برای تفکیک واقعی از کابوس یا مرائی در اختیار ندارد و از کابوسی به کابوسی دیگر کشیده میشود و چون اتصال به هر یک از آن ها را آغاز میکند، در مییابد که آن واقعی است و هنگامی که از آن میبرد و اتصال به دنیایی دیگر را برقرار میسازد، آن ها را کابوسی بیش نمییابد!! به بیان دیگر، تمامی چیزهایی که دیوید و هر کسی که در جایگاه او باشد میبیند و باور میکند، چیزی نیستند جز چند لکه رنگ و چند موج از صوت، و آسمان وانیلی با ریزش تمامی ملاک های دیگر در ذهن او و ما، هیچ ملاک دیگری ندارد تا واقعیت و کابوس را از هم تفکیک کنیم و یکی را واقعی و دیگری را رویاء یا کابوس بپنداریم!؟ و این تأویلی است که غایت گستره سوررئال را نمایش میدهد که کابوس را واقعیتی برتر میبیند. ناگهان پرتاب میشویم به سوی تصاویر و گفتارهایی که جسد دیوید را نشان میدهد که به انجمن گسترش حیات منتقل شده و یخ زده میشود تا در آینده به زندگی دوباره دست یابد! جلوههای ناگهانی دنیای مجازی اینترنت در آسمان وانیلی آنقدر ناگهانی است که آن را نیز نمیتوان چیزی به جز پارههایی از یک کابوس تأویل کرد! مرد مرموز به او میگوید که از زمان یخ زدن جسدش، او زندگی در حال تعلیق را برگزیده است، غافل از این که با آنچه خود و آسمان وانیلی تأویل کرده، تعلیق او از زمانی آغاز شده که او هیچ اختیار و معیاری برای تفکیک و شناخت یافتههایش نداشته است; با نشئگی دارو یا بدون آن و با یخ زدن یا بدون آن. سپس ناگهان تصاویر و گفتار به استعاراتی معنوی رنگ میبازد!! مرد مرموز به دیوید و ما میگوید که مشکل ضمیر ناخودآگاه شماست و رویای شما به سمت کابوس میرود و نور اونو اصلاح میکند! ولی ما در آسمان وانیلی مگر تجربهای به جزنشئگی، کابوس و مرائی داشتهایم؟ کدام نور؟ همان تصاویری که آسمان وانیلی به ما و دیوید نشان داد که تنها رویاء یا کابوس بودهاند!! در میان آن همه نشئگی آسمان وانیلی ناگهان قیافهای حق به جانب به خود میگیرد و ادعا میکند که لحظه تصمیمگیری برای دیوید و ما فرا رسیده است! البته به نظر نمیرسد که چهره یا لحنی حق به جانب ملاک مناسبی برای پذیرش حرف های آن باشد، چرا که آسمان وانیلی در درون خود، چهرهها و تصاویر زیادی از آن دست به ما نشان داده است که بعد در جایی دیگر آن را رویاء یا کابوس تأویل کرده است. پس معنای انتخاب در آسمان وانیلی را تنها همان رویایی وانیلی تأویل کنیم. رویاء به ما و دیوید میگوید نوبت لحظه حساس انتخاب بین زندگی واقعی و رویاء فرا رسیده است! در ضمن هیچ تضمینی وجود ندارد! اما در آینده حتی معنای خوشبختی با اکنون متفاوت خواهد بود. در آسمان وانیلی ما و دیوید زندگی واقعی را برمیگزینیم. اما در آسمان وانیلی، آن چیزی به غیر از سقوط و مرگ نخواهد بود!؟ پس حالا با همدیگر....; تاریکی حکمفرماست و صدایی دیوید و ما را فرا میخواند: «بیدار شو.» اما آیا هر بار که او و ما با صدا یا تصویری بیدار شدیم، پس از مدتی آن را کابوس نیافتهایم!؟ پس آن صدا نیز نه واقعیت، بلکه تنها رویایی است که میتواند به کابوس کشیده شود و هیچ معیار دیگری باقی نمیماند مگر این که او و ما از رویایی به رویایی دیگر و از یک کابوس به کابوس دیگر پرتاب شدهایم و هیچ حقیقتی باقی نمیماند جز این که تا هنگامی که "خودآگاهی" نیست، هر تأویلگری خود تنها سوژه و برگزیده شده دنیاهای پیش روی خود خواهد بود، نه فاعل گزینشگر آن ها. و قدرت انتخاب ما و او نیز مرائی ای بیش نخواهد بود. علاوه بر تمام آن ها باید گفت که در صورت کابوس بودن آن سقوط ما با دیوید، ما بسیار خوش شانس بودیم، چرا که اگر آن سقوط چنان که آسمان وانیلی مدعی است، گزینشی واقعی بود، دیگر هیچ کداممان در رویایی دیگر چشم باز نمیکردیم، چرا که واقعاً سقوط و مرگ را برگزیده بودیم!؟ این نیز تأویلی است که تنها آن که میماند، درک میکند و آن که میرود، بدون کشف این راز، ناآگاهانه میرود...
دکتر کاوه احمدی علی آبادی
دکترای فلسفه و ادیان از تگزاس آمریکا
دکترای فلسفه و ادیان از تگزاس آمریکا
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست