جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


ایران در شامگاه عهد ساسانی


ایران در شامگاه عهد ساسانی
● بحران سیاسی
آنچه در شامگاه عهد ساسانی بر ایران گذشت، تا حد زیادی از بحران سیاسی در ساختار قدرت این نظام از بدو تأسیس نشأت می‌‌گرفت و بازتاب و نتیجه عملکرد شاهان ساسانی در طول حکومت، مخصوصا دوران اوج اقتدار آنان، یعنی عصر اصلاحات انوشیروان بود. نظام مبتنی بر تمرکز در دین و سیاست، که ویژگی اصلی و نمایان دولت ساسانی نسبت به اسلاف خود محسوب می‌شد، اگرچه در حفظ مرزها و در نتیجه استقلال سیاسی ایران در میان دشمنان شرقی (هیاطله و ترکان) و دشمنان غربی (رومیان) نقش مهمی داشت و در سقوط و اضمحلال ایشان نیز مهمترین عامل بود.
تشکیل دولت ساسانی، که خود پاسخی به بحرانهای ایجاد شده در اواخر عهد اشکانی بود، به واسطه سیاستگذاریهای خاص، به ظهور بحرانهای جدید در زمینه‌های سیاست، اجتماع و مذهب انجامید که دورهٔ‌ پادشاهی، «قباد» نقطهٔ اوج آن بود.
علی رغم برتری شایان توجه حکومت ساسانی نسبت به اشکانیان در امر تمرکز بنیادهای سیاسی، دینی و اقتصادی، در سراسر عصر حاکمیت ایشان، نوسان بین تمرکز و عدم تمرکز یا به تعبیری نزاع و رقابت میان شاه و اشراف برقرار بود؛ به عبارت دیگر در دوره ساسانیان نیز رسم ملوک الطوایف اشکانیان با کمی تفاوت ادامه داشت. (۱) همچنین کاربرد کلمه شاهنشاه و شاه شاهان در این دوره که نشانهٔ وجود شاهان محلی در طول حکومت ساسانی، و عدم تمرکز کامل بوده، سرانجام به نزاع میان شاه و اشراف انجامید و مانع از ایجاد تعادل و توازن در نظام سیاسی و اجتماعی ایران در دوره ساسانی گردید؛ به طوری که تنها چند تن از سی و شش پادشاه ساسانی، بیش از ده سال سلطنت کردند و در طول چهار سال پس از سقوط خسرو پرویز از ۶۲۸ تا ۶۳۲ م، دوازده نفر بر سر بر سلطنت تکیه زدند که عمر سلطنت برخی چند روزی بیش نبود.
تداوم قدرت ملوک الطوایف دوره اشکانی که منجر به افزایش قدرت نیروهای گریز از مرکز یعنی خاندانها و اشراف ایالات و ولایات می‌شد، با تمایلات مرکز طلبانه و استبدادی خاندان ساسان که خواهران تسلط هر چه بیشتر بر همه طبقات و لایه‌های اجتماعی بودند، منافات داشت. همچنین تضعیف ملوک الطوایف و مقید کردن اشراف به دربار و تفویض مشاغل موروثی به ایشان که از بارزترین اقدامات بنیانگذاران این سلسله بود، توسط برخی جانشینان قدرتمند ایشان پیگیری شد، که در این بین می‌توان به اقدامات یزدگرد اول، هرمز دوم، بلاش، قباد و بالاخره اصلاحات انوشیروان که در جهت خنثی کردن قدرت اشراف کهن و نیز افزایش قدرت مرکزی بود، اشاره کرد. با این حال در برخی دوره‌ها که پادشاه از قدرت کافی برخوردار نبود، دربار و جامعه، صحنه انتخاب کرده‌اند (۲) و برای نشستن بر تخت پادشاهی همواره پشتیبانی اشراف و روحانیون ضروری بود(۳)، می‌توان به میزان نفوذ طبقه اشراف پی‌برد.
● عصر قباد، نقطه عطف جدال شاه و اشراف
عصر قباد نقطه عطفی در درگیری شاه و اشراف بود. گرچه وی با استفاده از قیام مزدک خشم توده‌ها را در جهت تضعیف اشراف بزرگ به کار گرفت، ولی در نهایت فرزندش انوشیروان توانست طی اصلاحات اقتصادی، اجتماعی و با تکیه بر اشراف خرد، (دهقانان و اسواران) میل سرکش اشراف کهن را تا حدود زیادی مهار کند. هر چند اقدامات وی غیر مستقیم ناشی از قیام مزدکیان و در جهت خلع سلاح ایشان بود، تقویت دهقانان و تضعیف بیشتر اشراف کهن را نیز در پی داشت و از این جهت که به هرج و مرج و آشفتگی ناشی از قیام مزدک خاتمه داد، با اقبال برخی اقشار جامعه رو به رو شد. در واقع جامعه ایرانی که به دنبال منجی می‌گشت، سرخورده و مایوس از قیام مزدک، امنیت را هر چند به بهای استبدادی خشن، بر آزادی همراه با نابسامانی ترجیح داد، چرا که حکومت یک مستبد قابل تحمل‌تر از حکومت گروهی از مستبدان بود.
«عدل» در جامعه بسته و متمرکز ساسانی که فاقد تحرک اجتماعی قابل انعطاف بود، به معنای حفظ جایگاه هر یک از طبقات اجتماعی و ممانعت از تعرض آنها به یکدیگر بود. از همین روی قباد «به حلوان دیوان خراج ساخت و آن را دیوان عدل نام نهادند» (۴)؛ بنابراین، ممکن است اعطای لقب «عادل» به انوشیروان نیز از همین سنخ باشد.
● نتایج اصلاحات انوشیروان
اگر عصر انوشیروان را نقطه اوج قدرت ساسانیان به شمار آوریم، باید گفت: شمارش معکوس سقوط آنان نیز از همین نقطه آغاز شد؛ دوره‌ای که در پاسخ به بحرانهای به وجود آمده در آن اصلاحات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی صورت گرفت، لیکن این اصلاحات در نهایت موفق به فرو نشاندن این بحرانها نگردید و به عبارت بهتر، اصلاحاتی بود که در جهت تامین منافع و مطامع بخشهای فرودست جامعه نبود، و حتی بیش از گذشته بحران را در تمام جوانب بخصوص در مسائل سیاسی و اجتماعی عمیق نمود و زمینه‌های شکست ساسانیان و پیروزی اعراب مسلمان را فراهم کرد. تلاش اشراف برای احیای جایگاه خود که با اصلاحات و اقدامات خسرو اول محدود شده بود و آنها نمی‌توانستند اراده خود را بر وی تحمیل کنند، در آ‌خرین سالهای سلطنت وی با حضور اشراف در قیام «انوشزاد» و مخصوصا در زمان جانشین وی، یعنی هرمز چهارم شتابی سریعتر گرفت.
از سوی دیگر، مدارای مذهبی هرمز چهارم، خشم طبقات پایین بر ضد بزرگان، شمار زیادی از اشراف را به قتل رساند(۵)، اما تداوم دشمنی با روم و تهدید ایران از سوی متحدان منطقه‌ای آن کشور(۶) ،‌شرایط مناسبی برای ابراز ناخشنودی برخی اشراف اعم از نظامی، زمیندار، روحانی و نیز اشراف قدیم و جدید فراهم کرد که این ناخرسندی در شورش «بهرام چوبینه» متجلی شد. در حقیقت، قیام بهرام چوبینه نشان داد که اصلاحات نظامی انوشیروان، در دراز مدت پایدار نبوده است. همچنین این قیام آغاز افزایش قدرت نظامیان در صحنه سیاسی عصر ساسانی و شروع شکست اصلاحات انوشیروان بود؛ اصلاحاتی که هسته اصلی آن نظامی بود و حتی اصلاح مالیاتی در راستای آن و در جهت تامین درآمد ثابت برای هزینه سپاهی وابسته به مرکز طراحی شده بود. در واقع دولت ساسانی در عهد انوشیروان به لحاظ شرایط جدید سیاسی – اجتماعی و رقابت نظامی با همسایگان، در حال تغییر حامیان اجتماعی خود از اشراف و سران دودمانها به تکیه گاه وسیع‌تری به نام آزادان بود. آزادان گرچه مالک زمین بودند، از طریق تعهد خدمت در سپاه، با شاهنشاه ارتباط می‌یافتند. (۷)سرانجام این سیاست نیز به ظهور یک بخش نظامی انجامید که در اواخر عهد ساسانی هرچه بیشتر در امور سلطنت مداخله می‌کردند. شورش بهران چوبینه اولین حضور گستردهٔ گروه آزادان در صحنه سیاسی پس از انوشیروان بود، با وجود این، اشراف بیشتر مایل بودند به دور فردی چون خسرو پرویز گرد آیند که از خاندان شاهی بود، نه فردی چون بهرام چوبینه که از دیدگاه سنت سیاسی حاکم بر جامعه ایرانی غاصب شمرده می‌شد.
● بحران سیاسی در عصر خسرو پرویز
خسرو دوم، پرویز، که به کمک رومیان و حمایت گروهی از اشراف ایرانی به قدرت دست یافته بود، پس از سرکوب شورش بهرام، محتاطانه به تثبیت پایه‌های حکومت لرزان خود همت گماشت و با نابود ساختن «بندویه» و «بستام» که از اشراف و نیز از اقوام خود او بودند و نقش بسیار مهمی در انتقال مجدد سلطنت به وی داشتند استبداد پادشاهی خود را نشان داد.
وی با نابود کردن خاندان بنی لخم در راستای تمرکز هرچه بیشتر قدرت، علاوه بر درهم شکستن سد حائل میان ایرانیان و اعراب موجبات عبور آنان را از مرزها فراهم آ‌ورد و سرانجام این امر به شکست ساسانیان از اعراب در جنگ «ذی‌قار» انجامید و ضعف ساسانیان برای اقوام عرب آشکار شد، تا آنجا که «نولد که» حتی این جنگ را پیش درآمد پیروزیهای بعدی اعراب مسلمان تلقی می‌کند. (۸)فرو نشاندن ناآرامیها در داخل نیز زمینه‌های رویارویی با دشمن دیرینه یعنی رومیان را فراهم کرد. آخرین جنگ دولت ساسانی با روم که در فاصله زمانی بین سالهای ۶۰۴-۶۲۸ م روی داد، گرچه در ابتدا برای خسرو و دربار پیروزیهایی به بار آورد، عاقبت به نفع روم خاتمه یافت.
همسایگان ایران، یعنی ترکان و رومیان در این زمان هر دو با مشکلات داخلی مواجه بودند و خطری جدی برای ساسانیان محسوب نمی‌شدند، اما تضعیف ساسانیان تا حد زیادی معلول برخوردهای قبلی با ایشان بود؛ از جمله دلایل مهم تمایل ساسانیان به تمرکز، همچون اغلب سلسله‌های حکومتی در ایران، تقویت بنیه داخلی در رویارویی با دشمنان خارجی بود، که موقعیت جغرافیایی ایران به عنوان معبر اقوام گوناگون نیز همین امر را به وضوح نشان می‌دهد.
گرچه گذر زمان نقش مهم ساسانیان را در جلوگیری از رخنهٔ اقوام کوچ نشین ترک به غرب نشان داد، اما سرانجام با سقوط ساسانیان، سد دفاعی ایران در مقابل حملهٔ ترکان درهم شکست و هجوم همراه با مهاجرت ایشان به غرب آغاز شد.
● انحطاط ساسانیان
با خلع خسرو پرویز از پادشاهی و قتل او و به دنبال آن با از بین رفتن مرکزیت، بار دیگر دور تکراری تاریخ ایران آغاز شد و نیروهای مخالف، جامعه را به سمت هرج و مرج و تزلزل کشاندند و حکومت ملعبه دست ایشان شد. همچنین با کاهش درگیریهای مرزی، سپاهیان و نظامیان بیش از پیش فرصت یافتند تا در امور داخلی دخالت کنند، و با کودتاهای پی در پی آنان در طول چهار سال، دوازده نفر از پی هم به پادشاهی رسیدند. قدرت مرزبانان و دهقانان نیز در آخرین روزهای حکومت ساسانی بسیار افزایش یافته بود و ایشان در ولایت خود چندان نیرومند و استوار نشسته بودند که حتی پس از سقوط دولت ساسانی، رعایا در ابتدا، سقوط دولت را چندان احساس نمی‌کردند(۹).
سیاست دشوار مالیاتی خسروپرویز که در جهت تامین هزینه جنگ اعمال می‌شد، فشار کمرشکنی بر رعایا تحمیل نمود، تا آنجا که به روایت تاریخ قم:«مردم هلاک شدند و خراب گشتند تا غایت که کنیزکی را به درهمی می‌فروختند»(۱۰). بلایای طبیعی همچون طغیان آب در دجله، در سال ۶۲۸ م(۱۱) گسترش یافت و وبا، طاعون و قحط و غلا(۱۲) نیز در افزایش بی‌تعادلی نظام ساسانی مؤثر واقع شد. در چنین شرایطی، ظلم و ستم چنان تحمل ناپذیر شده بود که کشاورزان غالبا از کشور می‌گریختند(۱۳)؛ و بالاخره بالا رفتن هزینه‌ها به واسطه رشد سپاهیگری و دیوانسالاری، که هر دو از تمرکزگرایی و خصوصا اصلاحات خسرو اول نشأت می‌گرفت، همچنین مخارج سنگین درگیریهای برون مرزی با رومیان، هیاطله و ترکان که البته تا حد زیادی معلول موقعیت استراتژیک ایران در مسیر جاده ابریشم بود، زمینه‌های سقوط ساسانیان را از درون و بیرون آماده می‌ساخت. از سوی دیگر، فقدان سپاه دائمی و استفاده از نیروهای مزدور ترک، عرب، رومی و هندی در ارتش ساسانی موجب کاهش هر چه بیشتر همبستگی و وحدت در سپاه ساسانی شده بود.
در تحلیلی کلی، باید علت اساسی سقوط ساسانیان را در ساختار قدرت این نظام جستجو کرد. این ساختار، علاوه بر آنکه قادر نبود در تنظیم رابطهٔ میان نهادهای صاحب نفوذ تعادلی پایدار پدید آورد، حتی نتوانست با تغییر و انجام اصلاحات، تعادل خود را حفظ نماید. در حقیقت در حالی که اصلاحات و تغییرات برای خنثی سازی آرام و به دور از خشونت طراحی و اجرا می‌شد، اما از آنجا که با اصلاحات انوشیروان ارکان نظام ساسانی هماهنگی و همسازی جدیدی از خود نشان نداد، کشمکش همچنان ادامه یافت و تعادلی جدید جایگزین نظم قبلی نشد و در چنین محیط نامطمئنی، هم پادشاه و هم اشراف و شاهزادگان، هر لحظه از توطئه‌های یکدیگر در هراس بودند.
از سوی دیگر، تشکیل نیروی نظامی وابسته به دربار که برای حل بحرانهای داخلی و خارجی طراحی و سازماندهی شده بود، به مشکلی بزرگ تبدیل شد و به همراه سیاست دینی آنان، موجبات تخریب همه جانبهٔ ساختار سیاسی ساسانیان را فراهم کرد. در حالی که چه بسا اگر اعراب مسلمان نیامده بودند، دولت ساسانی می‌توانست با یک تحول درونی مدتی دیگر به حیات خود ادامه دهد؛ اما هرگز نباید نقش اعراب را در سقوط ساسانیان آن گونه که برخی پنداشته‌اند ناچیز شمرد.
نویسنده: حسین - زمانی
حسین - مفتخری
منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از کتاب تاریخ ایران از ورود مسلمانان تا پایان طاهریان نوشته حسین مفتخری و حسین زمانی ، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی
پی‌نوشتها
(۱). کریستین سن، آرتور؛ وضع ملت و دولت و دربار در دورهٔ شاهنشاهی ساسانیان؛ ص ۳۲. و لمتون ، ا.ک.س؛ مالک و زارع در ایران؛ ص ۵۵.
(۲). این چهار پادشاه عبارتند از: اردشیر اول، شاپور اول، شاپور دوم و خسرو اول.
(۳). بویل، جی، آ؛ تاریخ ایران (کمبریج)؛ ج۳، قسمت اول، ص ۲۳۴.
(۴). قمی، حسن بن محمد؛ تاریخ قم؛ ص ۱۸۰.
(۵). دینوری، ابوحنیفه؛ اخبار الطوال؛ ص ۷۹.
(۶). خزرها از شمال، ترکها از شرق، اعراب از صحرا، ر.ک؛ رضا، عنایت الله ؛ ایران و ترکان در روزگار ساسانیان؛ ص ۱۶۳.
(۷). پیگولوسکایا، ن؛ شهرهای ایران در روزگار پارتیان و ساسانیان؛ ص ۳۰۶.
(۸). نولدکه، تئودور؛ تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان؛ ص ۴۹۱.
(۹). تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان؛ ص ۶۷۳.
(۱۰). تاریخ قم؛ ص ۱۸۰.
(۱۱). کریستین سن، آرتور؛ ایران در زمان ساسانیان؛ ص ۵۱۵.
(۱۲). مسعودی، ابولحسن؛ مروج الذهب و معادن الجوهر؛ ج ۱، ص ۲۹۱ و ابن بلخی، فارسنامه؛ ص ۱۰۸.
(۱۳). کولسنیکف ،آی.ای؛ ایران در آستانه یورش تازیان؛ ص ۲۱۴.
منبع : باشگاه اندیشه