چهارشنبه, ۱۹ دی, ۱۴۰۳ / 8 January, 2025
مجله ویستا

کارکرد تروریسم در سیاست خاورمیانه‌ای ایالات‌متحده امریکا


کارکرد تروریسم در سیاست خاورمیانه‌ای ایالات‌متحده امریکا
«منافع» می‌توانند تبیین‌گر اتخاذ یا عدم اتخاذ سیاستهای مختلف از سوی كشورها باشند، اما این واقعیت را نباید فراموش كرد كه همواره ارزشها و باور به آنها، در جهت‌گیریها و تشویق در استمرار یا توقف سیاستها، تاثیری انكارنشدنی دارند. لذا قدرتهای بزرگ نظیر ایالات‌متحده امریكا همواره در فرایند سلطه‌گری خویش به سلسله‌ای ارزشهای مورد قبول و باور در سطح جهانی نیاز دارند كه به كمك آنها بتوانند پیگیری منافع خویش را كتمان یا توجیه نمایند. با فروپاشی بلوك شرق، نیازمندی به دشمن جدیدی برای ایالات متحده امریكا كه در تعارض با ارزشها و باورهای مورد حمایت این كشور باشد و اجرای برنامه‌های سیاست خارجی آن را تسهیل كند، در قالب طرح مقوله تروریسم و پردازش آن در جهت منافع ایالات‌متحده امریكا ظهور و بروز كرد. در نوشتار زیر، این فرایند و اهمیت آن در تدوین سیاست خارجی مناسب از سوی جمهوری اسلامی بررسی شده است.
پس از رویدادهای یازدهم سپتامبر، اهمیت خاورمیانه باعث شد قدرتهای بزرگ به این منطقه استراتژیك توجه نمایند و درصدد برآیند موقعیت ممتازی در منطقه كسب كنند. قرارگرفتن كشورهای مخالف ایالات‌متحده در خاورمیانه، فرصتی را برای رقبای امریكا فراهم آورد تا روابط خود را با این كشورها گسترش دهند. در این میان می‌توان به اقدامات اروپا و كشورهایی از قبیل روسیه و چین اشاره نمود كه از طریق گسترش همكاریهای خود با كشورهای مخالف حضور امریكا در منطقه، به‌صورت آشكارا و مخفیانه درصددند از گسترش سیر یكجانبه‌گرایی ایالات‌متحده جلوگیری كنند. تا قبل از یازدهم سپتامبر، امریكا بهانه‌ای كافی برای پایان‌دادن به این وضعیت نداشت، اما این حادثه، زمینه مقابله امریكا با این وضعیت را فراهم كرد. به‌عبارت‌دیگر وجود رژیمهای اقتدارگرا در منطقه و حل مناقشه اعراب و اسرائیل، امریكا را در جهت ایجاد تغییرات اساسی در منطقه استراتژیك خاورمیانه و دولتهای آن ترغیب می‌كرد.
به‌طوركلی رویداد یازدهم سپتامبر و تحولات پس از آن جریانات خاورمیانه را به نظام بین‌الملل مرتبط نمود و اهمیت این منطقه را در توازن قدرت بین‌المللی افزایش داد. این امر باعث شده است آرایش نظامی ایالات‌متحده در منطقه پس از پایان جنگ سرد و به‌ویژه پس از یازدهم سپتامبر افزایش یابد؛ درواقع امریكا بدون‌آنكه به واقعیتهای منطقه توجه نماید، حضور نظامی خود را در منطقه به صورت روزافزون افزایش داده است.[۱] این امر پیامدهای زیانباری را در كوتاه‌مدت و بلندمدت، برای كشورهای منطقه در پی خواهد داشت. زیرا ایالات‌متحده با درك نادرست از شرایط خاورمیانه، نه‌تنها در رسیدن به اهداف خود ناكام خواهد ماند، بلكه با حضور نظامی خود در خاورمیانه بحرانها و منازعات منطقه‌ای را نیز تشدید خواهد كرد. ازآنجاكه تسلط بر قلمرو ژئواستراتژیك خاورمیانه، زمینهٔ ‌داشتن موقعیت برتر در نظام جهانی را فراهم می‌آورد، قدرتهای عمده جهان به تلاششان برای تقویت نفوذ خود در این منطقه افزوده‌اند كه گاهی اوقات موجبات رقابت میان آنها را فراهم می‌نماید. در این میان ایالات‌متحده قصد دارد با تكیه بر توان نظامی خود، سیاست تهاجمی و جنگ‌سالارانه را در پیش گیرد تا بتواند با تسلط بر تحولات منطقه، زمینه تقویت سیر سیطره‌جویی خود را در نظام بین‌الملل فراهم نماید. جمهوری اسلامی ایران نیز با دارابودن موقعیت ممتاز استراتژیك و ژئوپولتیك در منطقه، از این سیاستهای امریكا مصون نخواهد ماند و ضرورت تدوین استراتژیهای مناسب برای ایران در این زمینه كاملا روشن می‌باشد. به ‌همین جهت، جمهوری اسلامی ایران در طراحی دیپلماسی خود باید به عواملی از قبیل نظامی و امنیتی‌شدن عرصه روابط بین‌الملل پس از یازدهم سپتامبر، سیطره‌جویی امریكا در مناطق گوناگون جهان، نزدیكی بی‌سابقه سیاست خارجی و اهداف امریكا با اسرائیل و گسترش اهمیت منطقه‌گرایی توجه كند.
به‌طوركلی می‌توان گفت كه دشمن‌تراشی و ایجاد دشمن فرضی یكی از لازمه‌های تعقیب استراتژی توسعه‌طلبانه غرب و به‌ویژه ایالات‌متحده است. استراتژی دشمن‌سازی امریكا با دیدگاه اندیشمندانی مثل ماكیاولی و اشتراوس مطابقت دارد كه معتقدند اگر تهدید خارجی وجود نداشته باشد، باید آن را ساخت. در فاصله زمانی میان جنگ جهانی دوم و فروپاشی بلوك شرق، ایالات‌متحده با بزرگ‌نمایی خطر كمونیسم و حضور در منطقه خاورمیانه درصدد بود به اهداف استیلاطلبانه خود دست یابد. به همین‌منظور، تحت عنوان سیاست سد نفوذ كمونیسم، پیمانهای منطقه‌ای نظیر سنتو و سیتو با حضور امریكا و كشورهای منطقه‌ای طرفدار غرب در منطقه منعقد شده بود. به‌عبارت دیگر، وجود ایدئولوژی كمونیسم در دوران جنگ سرد و معرفی آن به‌عنوان تهدیدی برای تمام كشورها از سوی غرب، فرصت مطلوبی برای ایالات‌متحده فراهم ‌آورد كه با حضور مستقیم در تمام نقاط دنیا و از جمله منطقه خاورمیانه به منافع و اهداف توسعه‌طلبانه خود جامه عمل بپوشاند. فروپاشی كمونیسم و خلأ ایدئولوژیك ناشی از آن و همچنین نیاز امریكا به وجود دشمنی فرضی برای توجیه حضورش در منطقه باعث شد این كشور، با مطرح‌نمودن خطر بنیادگرایی اسلامی و مرتبط نمودن تروریسم با آن به‌عنوان جایگزین كمونیسم، به حضور همه‌جانبه خود در منطقه ادامه دهد. در این میان برخی كشورهای منطقه‌ای تابع امریكا از قبیل تركیه و اسرائیل كه با فروپاشی بلوك شرق، اهمیت استراتژیك خود را برای غرب از دست داده بودند، با ایالات‌متحده همگام شدند.[۲]
● اهداف قدیمی، دشمن نوین
در دوران جنگ سرد، جهان به دو بلوك شرق و غرب، به رهبری امریكا و شوروی سابق، تقسیم شده بود و اكثر مناطق و كشورهای دنیا در یكی از این دو بلوك قرار می‌گرفتند. منطقه خاورمیانه یكی از مناطق استراتژیك جهان می‌باشد كه در دوران جنگ سرد محل نزاع ابرقدرتهای شرق و غرب قرار گرفته بود. در این چارچوب ایالات‌متحده در دوران جنگ سرد، سیاستهای توسعه‌طلبانه خود را تحت عنوان مبارزه با كمونیسم تعقیب می‌كرد و به‌عبارت‌دیگر مقابله با خطر كمونیسم، به‌عنوان دشمنی خطرناك، به حضور و نفوذ امریكا در كشورهای جهان مشروعیت می‌داد. با فروپاشی نظام كمونیسم و پایان جنگ سرد، امریكا بهانه‌ای برای حضور نظامی در مناطق استراتژیك جهان نداشت و به‌دنبال دشمنی بود كه جانشین خطر كمونیسم گردد و به همین منظور پس از یازدهم سپتامبر، خطر تروریسم و ضرورت مقابله با آن را به‌عنوان توجیهی برای حضور نظامی خود در نقاط مختلف جهان مطرح كرد و آن را با منطقه خاورمیانه مرتبط نمود و از این طریق درصدد برآمد اهداف استیلاجویانه خود را در منطقه توجیه نماید.
در دوران جنگ سرد، اهداف سیاست خارجی امریكا در منطقه خاورمیانه موارد زیر را دربرمی‌گرفت: الف‌ــ دسترسی آزاد و مطمئن به منابع انرژی خلیج‌فارس؛ ب‌ــ تضمین امنیت اسرائیل؛ ج‌ــ كنترل نفوذ شوروی سابق؛ دــ جلوگیری از دستیابی قدرتهای منطقه‌ای به موقعیت مسلط.[۳] پس از پایان جنگ سرد، دیدگاههای متفاوتی در مورد وضعیت امریكا در نظام تك‌قطبی پس از جنگ سرد رایج بود؛ عده‌ای معتقد بودند كه دهه ۱۹۹۰ درواقع نوعی «لحظه تك‌قطبی» می‌باشد و سرانجام پایان خواهد یافت. لذا استراتژی امریكا باید افزایش قدرت و تعامل گزینشی با جهان باشد. برخی دیگر بر این باور بودند كه قدرت امریكا تا اندازه‌ای زیاد است كه برای دهه‌ها تداوم پیدا می‌كند و در نتیجه «لحظه تك‌قطبی» می‌تواند «دوران تك‌قطبی» شود.[۴]
پس از شكل‌گیری حوادث یازدهم سپتامبر، نظریه‌پردازان روابط بین‌الملل درخصوص جایگاه جهانی جدید ایالات‌متحده، دیدگاه‌های متفاوتی داشتند. از جمله ویلیام والیس، دیدگاهی بدبینانه نسبت به احتمال گرایش امریكا به چندجانبه‌گرایی پس از حوادث یازدهم سپتامبر دارد. به‌نظر وی روند كنونی، خصلت جلب همكاری كمتری دارد و حكومتهای اروپایی با انتخاب میان تبعیت از رهبری ایالات‌متحده یا مقاومت در برابر آن مواجه می‌باشند و این امر نشان می‌دهد كه مواجهه كشورهای اروپایی با ادعای رهبری امریكا بر جهان در دوران پس از یازدهم سپتامبر با همه دورانهای گذشته متفاوت می‌باشد. ولی برخی دیگر از اندیشمندان روابط بین‌الملل بر این باورند كه اقدامات یكجانبه‌گرایانه امریكا برای ایجاد جهانی تك‌قطبی با محدودیتها و چالشهایی مواجه می‌باشد.[۵]
به‌طوركلی پس از حوادث یازدهم سپتامبر، سیاست خارجی ایالات‌متحده در خاورمیانه با تغییراتی اساسی مواجه شد كه عوامل عمده آن عبارت‌اند از:
الف‌) رقابت امریكا با اروپا و روسیه در منطقه؛
ب‌) وجود شرایط مساعد در خاورمیانه و ضرورت تغییر وضع موجود در آن برای حفظ منافع امریكا؛
ج‌) اعتقاد رهبران امریكا بر این امر كه لازمه تحقق صلح اعراب ــ اسرائیل، تغییر شرایطی در منطقه خاورمیانه می‌باشد. با توجه به این موارد سیاستگذاران واشنگتن به این نتیجه رسیدند كه تغییر سیاست خاورمیانه‌ای امریكا برای تضمین برتری آن كشور در قرن بیست‌ویكم ضروری می‌باشد.[۶] درواقع رویداد یازدهم سپتامبر را می‌توان دوره گذار در نظام بین‌الملل و نیز سیاست خارجی امریكا دانست. این حادثه با ایجاد دشمن جدیدی به نام تروریسم، زمینه را برای بهره‌برداری امریكا از این دشمن برای حل مشكلات خود در نظام بین‌الملل فراهم آورد. به‌عبارت‌دیگر، برخلاف دوران جنگ سرد كه شوروی و اقمار آن به سیاست خارجی امریكا جهت می‌دادند، این‌بار خاورمیانه این نقش را ایفا نمود. ارتباط‌دادن حوادث القاعده به خاورمیانه و طرح خطر سلاحهای كشتارجمعی در منطقه، باعث افزایش اهمیت خاورمیانه در معادلات استراتژیك امریكا و فراهم‌شدن زمینه تغییر وضع موجود در خاورمیانه شد و ایالات‌متحده نیات و اهداف دیرین خود را با پوششهای جدید دنبال نمود.
● امریكا در خاورمیانه
ایالات‌متحده برای حفظ و توسعه قدرت استیلاطلبی خود، سیاستهایی طرح‌ریزی كرده است تا قدرتهای منطقه‌ای مانند ایران و چین را تضعیف كند. فشارهای واردشده از سوی این قدرت استیلاجوی جهانی غالبا عواقبی ناخواسته و زیانبار دارد؛ درواقع، فشاری كه ایالات‌متحده بر این كشورها وارد می‌سازد، به صورت عاملی تسهیل‌كننده در جهت تقویت و تحكیم روابط بین قدرتهای منطقه‌ای مسلط عمل می‌كند. ایالات‌متحده برای تامین منافع خود به همراهی و همكاری متحدان منطقه‌ای خود به‌‌شدت نیازمند است. به‌عبارت‌دیگر در خاورمیانه كشورهای اسرائیل، عربستان، تركیه و مصر و در آسیای شرقی كشورهای ژاپن، تایوان و كره‌جنوبی در جهت سیاست سیطره‌جویی امریكا عمل می‌كنند. شایان ذكر است كه در خاورمیانه و آسیای شرقی به‌ترتیب كشورهای ایران و چین به‌عنوان قدرت برتر منطقه‌ای قلمداد می‌شوند.[۷]
به‌طوركلی، امریكا به‌عنوان استیلاجویی جهانی، پیوسته ایران و چین را به‌عنوان دو ابرقدرت منطقه‌ای به نقض حقوق بشر، تلاش برای ایجاد زرادخانه‌های عظیم نظامی و تهدید هم‌پیمانان امریكا متهم می‌كند. سیاست امریكا در محكوم‌ كردن كشورهای ایران و چین به شكل‌گیری پیمانهای منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای منجر شده است كه در قالب آنها ایران و چین در كانون دوایر متحدالمركزی از كشورهای ناخرسند و مقاوم در برابر سیطره‌جویی و یكجانبه‌گرایی ایالات‌متحده قرار گرفته‌اند. در خاورمیانه و آسیای شرقی، این كشورها به‌ترتیب شامل سوریه و كره شمالی می‌باشند.[۸]
استراتژی منطقه‌ای ایالات‌متحده به‌شدت تحت‌تاثیر اسرائیل و صهیونیسم بین‌الملل می‌باشد و دفاع از امنیت و موجودیت اسرائیل به سیاست خارجی امریكا جهت می‌دهد. به‌عبارت‌دیگر، امریكا به مناسبات خود با كشورهای خاورمیانه و از جمله جمهوری اسلامی ایران از پشت عینكی می‌نگرد كه اسرائیل برایش ساخته است. در تمام مدت تاسیس غیرقانونی دولت یهودی در سرزمینهای فلسطین، این رژیم از حمایتهای همه‌جانبه ایالات‌متحده برخوردار بوده است. امریكا پس از شكل‌گیری اسرائیل، با فاصله اندكی آن را به رسمیت شناخت و در پی درخواست عضویت اسرائیل در سازمان ملل، این كشور با كمكها و حمایتهای ایالات‌متحده به عضویت سازمان ملل درآمد.[۹]
به‌طوركلی ایالات‌متحده امریكا و اسرائیل مناسبات استراتژیك و اتحاد نزدیكی با یكدیگر دارند و در چهار دهه اخیر، اسرائیل از كمكهای مالی، نظامی و دیپلماتیك امریكا برخوردار بوده است. درواقع امریكا از زاویه تحسین‌گرایانه‌ای به اسرائیل می‌نگرد و عوامل آن عبارت‌اند از:
الف‌) اسرائیل سنت دموكراسی، لائیسم و سكولاریسم به شیوه غرب را به‌نحو مطلوب در كشورش اجرا می‌كند؛
ب‌) این كشور با كمك كشورهای غربی و به‌ویژه امریكا رشد اقتصادی بسیاری داشته است و به تبعیت از غرب، از اقتصاد بازار آزاد حمایت می‌كند؛
ج‌) اسرائیل با جدیت با دشمنان مصالحه‌ناپذیر خود و امریكا مقابله می‌كند.[۱۰]
دركل حمایتهای سیاسی و اقتصادی فوق‌العاده نمایندگان كنگره و رهبران فكری امریكا منافع و سیاستهای اسرائیل را به پیش می‌برد؛ درواقع مهم‌ترین مساله امنیتی كه به سیاستهای امریكا به‌عنوان قدرت استیلاجوی جهانی در خاورمیانه جهت می‌دهد، حول منافع دولت اسرائیل دور می‌زند. می‌توان گفت در سایه روابط ویژه‌ای كه بین امریكا و هم‌پیمان منطقه‌ای كوچك ولی قدرتمندش، یعنی اسرائیل، وجود دارد، عادی‌سازی روابط بین ایران و امریكا ممكن نخواهد بود. این سیاست امریكا باعث رنجش ایران، به‌عنوان یك قدرت بزرگ منطقه‌ای، گردید كه در درازمدت تاثیر بسیاری در منافع ملی امریكا دارد.[۱۱]● جایگاه اسرائیل در استراتژی منطقه‌ای امریكا
پس از رویداد یازدهم سپتامبر، تامین امنیت اسرائیل تاثیر بسزایی در شكل‌گیری استراتژی منطقه‌ای امریكا در خاورمیانه بر جای گذاشت. یكی از انگیزه‌های مهم امریكا در حمله به عراق، تقویت روند صلح اعراب و اسرائیل بوده است. حل این مناقشه دیرپای می‌تواند پرستیژ امریكا را در نظام بین‌الملل تقویت نماید و زمینه‌های اعمال قدرت را برای این كشور در سطح جهانی فراهم كند. درحالی‌كه اروپاییها تاكید می‌كردند كه كلید حل بحران عراق، حل مناقشه اعراب و اسرائیل است، جرج بوش پسر تحت‌تاثیر افكار نومحافظه‌كاران به این باور رسیده بود كه كلید حل مناقشه اعراب و اسرائیل در منطقه خاورمیانه است و لذا تغییر رژیم در عراق، فلسطینی‌ها را به صلح وادار می‌كند.[۱۲] به‌عبارت دیگر اتحادیه اروپا ریشه بحرانها و درگیریهای منطقه‌ای را در خاورمیانه، منازعه اعراب و اسرائیل می‌داند. در این چارچوب اعتقاد آنها بر این بود كه با حل نهایی اختلاف اعراب و اسرائیل، عراق نیز به‌عنوان كشوری عرب ناچاراً از موضع تهدید اسرائیل دست برمی‌دارد و برای از دست ندادن حمایت اعراب با آنها همگام می‌شود. اما ایالات‌متحده معتقد بود كه سرنگونی رژیم صدام باعث می‌شود ضریب امنیتی اسرائیل افزایش یابد و فلسطینی‌ها و اعراب را در موضع ضعف قرار می‌دهد و به تحقق صلحی میان اعراب و اسرائیل منجر می‌گردد كه در آن منافع و اهداف امریكا و اسرائیل مورد توجه قرار گیرد.[۱۳] به‌عبارت‌دیگر تامین امنیت اسرائیل و حمایت از آن كشور به سیاستهای امریكا در منطقه جهت می‌دهد. این امر در مواجهه دوگانه امریكا با موضوع تروریسم و سلاحهای كشتارجمعی در منطقه به‌خوبی مشهود است؛ ایالات‌متحده درحالی‌كه از سیاستهای اسرائیل در كشتار مردم فلسطین حمایت به عمل می‌آورد، مبارزه فلسطینیها و دفاع آنها از سرزمین و حق حاكمیت خود را عملی تروریستی قلمداد می‌كند.[۱۴]
همچنین، دولت امریكا می‌كوشد كه ایران را از دستیابی به تكنولوژی صلح‌آمیز انرژی هسته‌ای محروم كند، درحالی‌كه نخبگان سیاسی امریكا در تعیین استراتژی امنیت ملی امریكا برای اسرائیل از لحاظ داشتن سلاحهای كشتارجمعی حق قائل شده‌اند. به سخن دیگر، با توجه به اختلاف میان اسرائیل و كشورهای اسلامی منطقه، ایالات‌متحده درصدد است با خلع سلاح كشورهای منطقه و درعین‌حال تجهیز اسرائیل به انواع سلاحهای كشتارجمعی، توازن فرامنطقه‌ای و منطقه‌ای را به نفع اسرائیل تغییر دهد. این مواجهه دوگانه امریكا در موضوع تروریسم و سلاحهای كشتارجمعی نشان‌دهنده تاثیر اسرائیل بر سیاست خارجی امریكا در منطقه است.[۱۵]
از دید نخبگان سیاسی امریكا، بزرگ‌ترین تهدید برای امنیت و موجودیت اسرائیل، جمهوری اسلامی ایران می‌باشد و لذا رفتار خصمانه امریكا علیه ایران همیشه تداوم دارد.
پس از انتخاب جرج بوش پسر به ریاست‌جمهوری ایالات‌متحده، این كشور در پی آن است كه سیاستهای جهانی، منطقه‌ای و داخلی را به‌منظور ایجاد جوامع و سیاستهای لیبرال، با به‌كارگیری قدرت خود و آن هم در شكل نظامی، متحول كند. بوش بر این باور است كه جهان در آستانه تحولی عظیم در تاریخ بشری قرار دارد و ایالات‌متحده امریكا خود را در مركز ثقل این تحول می‌بیند.[۱۶] درواقع استراتژی كلان امریكا در دوران پس از یازدهم سپتامبر كه از تفكرات محافظه‌كارانه نشأت گرفته و طی دو دهه گذشته تدوین گشته است، سه ویژگی مهم دارد: ضدچندجانبه‌گرایی تهاجمی، جنگ‌سالاری و مطلق‌گرایی اخلاقی. در توضیح این عبارت باید گفت كه نخبگان امریكا پس از یازدهم سپتامبر بر این باوراند كه با اعتقاد به نسبی‌گرایی نمی‌توان از عدالت و عقلانیت سخن گفت. آنها رژیم‌های سیاسی را به نیك و بد، و خیر و شر تقسیم می‌كنند كه این دیدگاه متاثر از تقسیم ارزشها به خیر مطلق و شر مطلق می‌باشد. رگه‌های این اندیشه را می‌توان به‌خوبی در جملات جرج دبلیو بوش (پسر) دید؛ جملاتی در مورد دولتها و كشورهای شرور كه ارزشهای امریكایی را به چالش كشیده‌اند. ناگفته نماند كه در دوران ریگان نیز اتحاد جماهیر شوروی لقب امپراتوری شیطانی (Evil Empire) گرفته بود.[۱۷] توجیه‌كننده این عناصر مبارزه با تروریسم می‌باشد كه به جای مبارزه با كمونیسم قرار گرفته است و چون مبارزه با تروریسم هم می‌تواند در میان مردم مقبولیت پیدا كند، این توانایی را دارد كه مبنای تشكیل ائتلافهایی با قدرتهای منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای گردد.[۱۸]
به‌طوركلی پس از یازدهم سپتامبر، نخبگان سیاسی امریكا به این باور رسیدند كه ماشین نظامی امریكا باید در جهت تحقق آرمانهای امریكا به‌كار گرفته شود. از نگاه دولت بوش، رویداد یازدهم سپتامبر به‌عنوان مانعی در راه تحقق آرمانهای امریكایی، ریشه در دنیای عرب دارد و لذا حذف صدام و ظهور دموكراسی در عراق، باعث می‌شود سلسله‌ای از تحولات جدی پی‌درپی در دنیای عرب به نفع غرب و امریكا به‌وجود آید. به‌همین‌دلیل، اروپاییها، راهبرد دولت جرج بوش پسر را «ویلسونیسم در چكمه» تعبیر می‌كنند و معتقدند كه این‌بار امریكا درصدد است با قوای نظامی خود آرمانهای ویلسون را نهادینه كند.[۱۹] به‌عبارت‌دیگر امریكا برای خود منافع فراملی قائل است و درصدد است این منافع را با به‌كارگیری قدرت نظامی تامین نماید.[۲۰]
● اروپا در خاورمیانه
ایالات‌متحده امریكا و اتحادیه اروپا از جمله بازیگران مهم و تاثیرگذار نظام بین‌الملل محسوب می‌شوند و ازاین‌رو شناخت مواضع و عملكرد این دو بازیگر در قبال جریانات جهانی، از جمله شیوه‌های تبیین پدیدارهای بین‌المللی محسوب می‌گردد. توجه به مقولات و مسائل مهمی همچون تروریسم، سلاحهای كشتارجمعی، مناقشه خاورمیانه و سایر موضوعات مهم جهانی به‌طور فزاینده‌ای در دستور كار اروپا و امریكا قرار گرفته است. هر دو بازیگر تلاش می‌كنند جریانات مهم جهانی را مطابق با منافع و علایق خود هدایت نمایند و به‌رغم بسیاری از مواضع مشترك، اختلافات زیادی نیز در دیدگاهها و مواضع آنها مشاهده می‌شود.
تا قبل از فروپاشی نظام دوقطبی، راهبرد كشورهای اروپایی در زمینه سیاست خارجی، پیروی از جهت‌گیریهای امریكا بوده است. به‌عبارت‌دیگر منافع امریكا و اروپا در دوران جنگ سرد هیچ‌گونه تقابلی با یكدیگر نداشته و سطح منافع مشاركتی آنان نیز گسترده بوده است. پس از پایان جنگ سرد و با توجه به اینكه منافع اقتصادی در سیاست خارجی اتحادیه اروپا بعد استراتژیك پیدا كرده، به مرور سطح منافع رقابتی این اتحادیه با ایالات‌متحده در حال گسترش است. درواقع با وجود آنكه اتحادیه اروپا و امریكا از مشاركت اقتصادی روبه‌رشد و دوجانبه سودمند برخوردارند، توجه این دو بازیگر به حوزه منافع عینی و شخصی در بسیاری موارد، موجبات تلاقی و حتی تعارض مواضع آنها را درباره این موضوعات فراهم می‌سازد. البته ازآنجاكه اروپا و امریكا تشكیل‌دهنده تمدن غرب هستند و از جهات فرهنگی و سیاسی با یكدیگر مشتركات بسیاری دارند، در مقایسه با مناطق دیگر، در آینده نزدیك‌ كمترین تقابل و تضاد منافع را با یكدیگر خواهند داشت.[۲۱]
رویداد یازدهم سپتامبر و تحولات پس از آن، مناسبات امریكا و اروپا و همچنین جایگاه استراتژیك اروپا را در سطح بین‌المللی و منطقه‌ای دگرگون نمود و استراتژی منطقه‌ای اروپا را در خاورمیانه تحت‌تاثیر قرار داد. در فضای نظام بین‌الملل پس از یازدهم سپتامبر، اروپا در خاورمیانه با نگرانیهایی مواجه بود كه از جمله عبارت‌اند از؛ نفوذ اقدامات تروریستی و بنیادگرایانه از خاورمیانه به اروپا، تبدیل‌شدن ناتو به ابزاری سیاسی در دست امریكا پس از حمله یكجانبه این كشور به عراق، فشار امریكا بر اتحادیه اروپا در زمینه افزایش هزینه‌های دفاعی و نظامی به منظور كاهش قدرت اقتصادی كشورهای اروپایی، ناهماهنگی كشورهای اروپایی درخصوص اتخاذ یك سیاست مشترك در خاورمیانه و ناتوانی اروپا در پرداخت هزینه‌های حضور در خاورمیانه.[۲۲] تا پیش از وقوع یازدهم سپتامبر اروپاییها امیدوار بودند كه پارادوكسهای ناشی از این موارد را از طریق حضور در كشورهایی جبران كنند كه امكان حضور امریكا در آنها كم بود، چراكه فضای نظام بین‌الملل در این دوران، زمینه عملی‌شدن این استراتژی را تاحدی فراهم‌ آورده بود و امریكا بهانه چندانی برای حضور در منطقه خاورمیانه نداشت.[۲۳] درواقع اروپاییها درصددند مفهوم جدیدی از امنیت را به جای مفهوم آن در دوران جنگ سرد به‌كار برند. در مفهوم جدید، امنیت بیش‌ازآنكه وابسته به قدرت نظامی و تكثیر نكردن سلاحهای هسته‌ای باشد، وابسته به توسعه اقتصادی، سیاسی و اجتماعی كشورهای جنوب مدیترانه می‌باشد. البته اقدامات امریكا پس از یازدهم سپتامبر در جهت یكجانبه‌گرایی و تقویت نظامی‌گری از طریق حمله نظامی به افغانستان و عراق در مسیر مخالفت و تضعیف فرایند جایگزینی مفهوم جدیدی از امنیت تلقی می‌شود.[۲۴]
منافع اروپا در خاورمیانه بر تجارت، انرژی، ثبات مورد نیاز برای مهار تروریسم و ایجاد صلحی پایدار میان اعراب و اسرائیل متمركز است. در مورد ثبات منطقه‌ای، منافع اروپا با منافع امریكا هم‌پوشانی دارد و این مساله از موضوعات اولویت‌دار برای هر دو طرف محسوب می‌شود. بااین‌حال اروپا و امریكا در خاورمیانه اختلافات زیادی با هم دارند. امریكا مایل است به‌عنوان یك ابرقدرت جهانی، با منطقه خاورمیانه در تعامل باشد و این درحالی است كه اروپا با توان و قدرت محدودتری كه دارد، از مواضع توسعه‌طلبانه كمتری نسبت به منافع و نیازهایش در منطقه خاورمیانه برخوردار است. همچنین اروپا برخلاف امریكا كه منطقه را به هم‌پیمانان و دشمنان تقسیم می‌كند، درصدد برقراری و حفظ رابطه با تمامی كشورهای منطقه است. امریكا از دهه ۱۹۹۰، از اتخاذ رویكردی منصفانه نسبت به فرایند صلح خاورمیانه دوری كرده است، ولی اروپا تحقق صلحی پایدار و باثبات را در گرو تشكیل دولتی فلسطینی به پایتختی قدس شرقی می‌داند. میان اروپا و امریكا درخصوص اتخاذ جهت‌گیریها و سیاستهایی در مورد عراق و ایران اختلاف‌نظرهایی وجود داشته است.[۲۵]
سیاست اروپا در منطقه خاورمیانه به دلیل مشكلات موجود در راه دستیابی به سیاستی مشترك در قبال خاورمیانه دچار ضعف بوده است. فقدان یكپارچگی در اتخاذ راهبردی مشترك و نبود یكپارچگی در قدرت نظامی اروپا موجب شده است میزان تاثیرگذاری اروپا محدود گردد.[۲۶] از عوامل دیگری كه نفوذ اروپا را در خاورمیانه آسیب‌پذیر می‌سازد، جایگاه ایالات‌متحده در نظام بین‌الملل و استراتژی منطقه‌ای آن كشور در خاورمیانه پس از یازدهم سپتامبر می‌باشد. به‌عبارت‌دیگر اروپا برای حفظ موقعیت فعلی و نیز كسب موقعیت برتر در آینده نظام بین‌الملل، نیازمند این است كه به شریك امریكا در خاورمیانه تبدیل شود و نه اینكه تابع استراتژیك امریكا در خاورمیانه ‌باشد. تحقق چنین امری می‌تواند از فشارهای وارده از سوی امریكا بر كشورهای اروپایی بكاهد. از منظر امریكا، اروپاییها می‌كوشند كه بدون پرداخت هزینه‌های لازم برای حضور در خاورمیانه و صرفا با اتكا به اختلاف موجود میان امریكا و برخی كشورهای منطقه از جمله ایران، سوریه، لیبی و عراق (قبل از حمله امریكا به آن كشور)، موقعیت خود را در خاورمیانه تثبیت كنند و از وابستگی خود به امریكا در حوزه‌های اقتصادی، سیاسی و نیز بین‌المللی بكاهند.[۲۷]
درواقع از نظر امریكا، اروپا توان پرداختن هزینه حضور در منطقه خاورمیانه را ندارد و ازهمین‌رو باید دنباله‌رو سیاستهای امریكا در این منطقه باشد. امریكا و اسرائیل درنهایت حاضراند اروپا را به‌عنوان بازیگر درجه دوم در خاورمیانه بپذیرند. یكی از انگیزه‌های رهبران اروپایی برای پیوستن به ائتلاف ضدتروریسم در جنگ افغانستان، متقاعدكردن امریكا به پذیرش اروپا به‌عنوان شریك در خاورمیانه ازیك‌سو و استفاده‌نكردن از شیوه حمله نظامی علیه عراق ازسوی‌دیگر بود. به‌طوركلی اروپا تواناییهای لازم را به‌منظور تاثیرگذاری بر چگونگی سیاستهای خاورمیانه ندارد، بنابراین موضوعات مورد علاقه‌اش این اجازه را نمی‌دهد كه حتی در صورت داشتن دیدگاههای متفاوت بر سر تاكتیكها، راهبردها و هزینه‌ها، به منافع بنیادین مشتركی كه با امریكا در منطقه دارد، آسیبی برسد.به‌طوركلی، استراتژی منطقه‌ای اتحادیه اروپا در خاورمیانه، به‌شدت تحت‌تاثیر اقدامات و مواضع ایالات‌متحده است كه نمونه مشخص آن رویكرد كشورهای اروپایی درباره برنامه هسته‌ای ایران می‌باشد. كشورهای یادشده بر حقوق ایران در چارچوب آژانس بین‌المللی انرژی اتمی و براساس عضویت ایران در معاهده عدم گسترش سلاحهای هسته‌ای تاكید می‌كنند. آنان الگوهای مرحله‌ای را پذیرفته و از برخوردها و اقدامات واكنشی بر ضد ایران نگران بودند و برای تحقق چنین سیاستی، الگویی متفاوت با امریكا به كار گرفتند. اروپاییها در اعمال اقدامات تنبیهی علیه ایران محتاط‌تراند و از فشارهای تدریجی و گام‌به‌گام متناسب با رفتار ایران حمایت می‌كنند. به‌عبارت‌دیگر، نگرش كشورهای اتحادیه اروپا ابتدا مبتنی بر شفاف‌سازی سیاستهای اتمی ایران به ازای مشاركت بین‌المللی برای تامین نیازهای هسته‌ای این كشور بوده است و زمانی‌كه ایران گامهایی را در چنین جهتی برداشت، كشورهای اتحادیه اروپا با واكنش امریكا روبرو شدند. بنابراین معادله رفتاری جدیدی ایجاد شد كه در چارچوب آن محدودیتها و فشارهای بین‌المللی امریكا افزایش یافت و امریكایی‌ها تلاش كردند الگوی رفتار اروپا را كه مبتنی بر اعتمادسازی بود، تغییر دهند. درواقع «دیپلماسی فشار» امریكا زمینه‌ساز تغییرات تدریجی در مواضع كشورهای اروپایی در قبال برنامه هسته‌ای ایران شد.
دركل اولویتهای راهبردی اروپا در خاورمیانه عبارت است از: حمایت از دموكراتهای منطقه، ایجاد زمینه برای سهولت‌بخشیدن به توسعه دموكراسی و سازماندهی مجدد سیاست غرب برای حمایت از نخبگان حامی استقرار دموكراسی در كشورهای دیگر.[۲۸]
● روسیه در خاورمیانه: سرگردانی یا خودآگاهی
مسكو در سالهای پایانی حكومت اتحاد جماهیر شوروی، استراتژی خارجی جدیدی را آغاز كرد كه بر كاهش روابط با كشورهای درحال‌توسعه متمركز شده بود. پس از فروپاشی شوروی و باتوجه به محدودیتهای اقتصادی كشور روسیه رهبران این كشور با اعطای امتیازات بزرگ به غرب و از جمله همگام‌شدن با سیاستهای غرب در مسائل مربوط به جهان سوم، برای كسب كمك اقتصادی به آن متوسل شدند. درنتیجه حجم مبادلات تجاری روسیه با كشورهای درحال‌توسعه از سال ۱۹۹۱ تا ۱۹۹۵ به دوسوم كاهش یافت.[۲۹] پریماكف، نخست‌وزیر روسیه در ۱۹۹۶، به‌منظور احیای قدرت بزرگ روسیه با مدنظرداشتن روابط نزدیك‌تر با كشورهای درحال‌توسعه به‌عنوان اهرمی برای نفوذ و قدرت مسكو در نظام بین‌المللی، سیاست خارجی جدیدی را در پیش گرفت. برقراری روابط نزدیك با كشورهای خاورمیانه، امریكای لاتین، چین و هند از جمله اهداف سیاست خارجی روسیه در دوران نخست‌وزیری پریماكف بود. تداوم ابتكارات سیاست خارجی وی در دوران نخست‌وزیری ولادیمیر پوتین همچنان حفظ شد. پوتین پس از انتخاب به ریاست‌جمهوری روسیه به تلاشهای خود برای جلب همكاری بیشتر این مناطق شدت بخشید و توانست با تقویت ارتباط با این كشورها، شبكه‌‌ای از روابط دوستانه در مناطق در‌حال‌توسعه و از جمله خاورمیانه ایجاد كند. به‌طوركلی خاورمیانه یكی از مناطق اصلی درگیری میان روسیه و ایالات‌متحده بوده است. این تعارض در مناقشه ایالات‌متحده با روسیه بر سر فروش فناوری موشكی و راكتورهای هسته‌ای این كشور به ایران، علاوه بر فروش سلاحهای متعارف به جمهوری اسلامی ایران بوده است. بااین‌حال، هرچند ایران برای سیاست منطقه‌ای روسیه اهمیت دارد، در مقایسه با روابط روسیه با امریكا، به‌نظر می‌رسد روسها حاضر نیستند منافع روسیه را قربانی كنند.[۳۰] بااین‌حال، برخی از سیاستهای روسیه در منطقه برای جمهوری اسلامی ایران مطلوب است و با امنیت و منافع ایران همخوانی دارد.
یكی از محورهای مهم سیاست منطقه‌ای روسیه كه می‌تواند جزء سیاستهای امنیت‌زا برای جمهوری اسلامی ایران محسوب گردد، برخورد و تعارض منافع و سیاستهای روسیه با سیاستها و منافع تركیه می‌باشد. به‌نظر می‌رسد دو كشور ایران و روسیه درخصوص مقابله با تحركات و اقدامات تركیه در آسیای مركزی و قفقاز منافع مشترك دارند و به عبارتی نوعی اتحاد طبیعی میان این دولت برقرار است. درواقع رقابت كشورهای ایران، روسیه و تركیه در منطقه خزر، سابقه‌ای حداقل چندقرنی دارد، اما از هنگام تسلط شوروی تا سقوط آن قدرت مانور ایران و تركیه به حداقل رسید. واكنش تركیه پس از فروپاشی شوروی و تكوین كشورهای جدید به سمت همگرایی سیاسی و فرهنگی با كشورهای منطقه و به‌ویژه جمهوری آذربایجان بود. از نظر این كشور، تقریبا همه كشورهای جدید در حوزه خزر با تركیه اشتراكات تاریخی، مذهبی یا زبانی دارند. علاقه تركیه، به گسترش روابط اقتصادی، فرهنگی و علمی با این دولتهاست و عده‌ای از نخبگان تركیه در پی این هستند كه تركیه جانشین روسیه در منطقه شود كه این امر با امنیت و منافع روسیه همخوانی ندارد.[۳۱] تلاش روسیه برای مقابله با نفوذ تركیه در منطقه با استراتژی منطقه‌ای ایران نیز همسو می‌باشد. تا سال ۱۳۷۵، جمهوری اسلامی ایران نخستین صادركننده كالا به جمهوری آذربایجان به‌شمار می‌رفت، ولی به‌تدریج تا آبان‌ماه ۱۳۷۹ به رتبه ششم تنزل پیدا كرد و تركیه از راه تبلیغات دامنه‌دار و زیركانه توانست با متهم‌ساختن ایران به همكاری با ارامنه، افكار عمومی را در آذربایجان و نخجوان تحت‌تاثیر قرار دهد.[۳۲] همچنین یكی دیگر از تهدیدهای موجود علیه ایران، تحركات اسرائیل در منطقه آسیای مركزی و قفقاز است. روسیه نیز از برخی جهات، نگاهی تعارض‌آمیز به فعالیتها، تحركات و مواضع اسرائیل دارد. در نتیجه منافع و امنیت ایران و روسیه در منطقه از ابعاد گوناگونی به هم گره خورده است كه اتخاذ جهت‌گیریهای مشترك از سوی این دو كشور را ضروری می‌سازد.
وقوع حوادث یازدهم سپتامبر باعث نزدیكی بی‌سابقه روسیه به امریكا و مشاركت در جنگ با تروریسم در افغانستان شد. بعد از پیروزی امریكا در افغانستان، روسیه همچنان درصدد بود از ایران و عراق به عنوان ابزاری برای پیشبرد سیاست مبهم و دو پهلوی خود در مقابل امریكا استفاده كند. ازطرف‌دیگر مقاومت نكردن روسیه در برابر حمله امریكا به عراق می‌توانست اعتماد ایران و برخی كشورهای دیگر را نسبت به روسیه كاهش دهد. به‌همین‌دلیل روسیه می‌كوشید حتی در ظاهر هم كه شده، با حمله به عراق مخالفت كند. امریكا از وضعیت متناقض‌نمایی كه روسیه در آن گرفتار بود، آگاهی داشت و ازهمین‌رو كسب رضایت روسیه برای حمله به عراق چندان مشكل نبود. درواقع روسیه ازیك‌طرف برای رشد اقتصادی و حل مشكلات داخلی به كمكهای اقتصادی غرب و امریكا نیاز داشت، ولی ازطرف‌دیگر وابستگی بیش از حد به غرب می‌توانست موقعیت سیاسی روسیه را در نظام بین‌الملل تضعیف كند.[۳۳] به‌همین‌خاطر روسیه برای گرفتن امتیاز از غرب نیازمند گسترش روابط با عراق و ایران و حمایت از آنها تا جایی بود كه این حمایت به قطع روابط روسیه و غرب منجر نشود. حمله امریكا به عراق می‌توانست این امتیاز را از دست روسیه بگیرد و همكاری این كشور با امریكا و درواقع تابع‌شدن آن را تضمین كند. پذیرفته‌شدن روسیه در گروه ۸ و امضای توافق میان این كشور و ناتو بیش از گذشته روسیه را وارد كلوب غرب كرد.[۳۴]
در خصوص پیوستن روسیه به ائتلاف ضدتروریستی به رهبری امریكا، این كشور به این نتیجه رسید كه فرصت بی‌نظیری برای بهره‌گیری روسیه از پتانسیلهای نظام بین‌الملل و غرب پدید آمده است. در پی این امر روسیه به صورت تلویحی برتری امریكا را پذیرفت و كوشید از ایجاد تنش با غرب بپرهیزد. ازطرف‌‌‌دیگر سیاست پوتین نسبت به متحدان منطقه‌ای خود از جمله ایران، تحت‌تاثیر نزدیكی به غرب قرار گرفت و لذا روسیه كوشید به دیپلماسی پنهان روی آورد. امضای توافقنامه دوجانبه نیمه‌مخفی در مورد تقسیم دریای خزر و متوسل‌شدن به بهانه‌های مختلف به هنگام برملا شدن این توافقات، محدودكردن فروش تسلیحات نظامی پیشرفته به ایران و چراغ سبز نشان‌دادن به امریكا برای حمله به عراق در صورت تضمین بازپرداخت بدهی‌های عراق به روسیه را می‌توان در پرتو حوادث یازدهم سپتامبر تحلیل كرد.[۳۵]
دركل حوادث یازدهم سپتامبر و تحولات پس از آن گویای این واقعیت است كه نظم خاورمیانه‌ای دهه ۱۹۹۰ كه با جنگ امریكا علیه عراق آغاز شده بود، در یازدهم سپتامبر به پایان خود رسید و از آن دوران شاهد به وجود آمدن نظم جدیدی هستیم كه یكی از ویژگیهای بارز آن رویكرد جدید قدرتهای بزرگ جهانی به تحولات منطقه می‌باشد. به‌عبارت دیگر این قدرتها وضعیت موجود را فرصت مناسبی برای حضور فعال خود در منطقه قلمداد می‌كنند. رویكرد روسیه به خاورمیانه را نیز می‌توان در این چارچوب بررسی كرد.
● ایران در خاورمیانه
بنیان قلمروهای ژئواستراتژیك در دوران جنگ سرد كه براساس توان بازدارندگی نظامی، فضای جغرافیایی و گستره ایدئولوژیك بنا شده بود، به دلایل فراوان، از جمله هزینه بالای تسلیحات نظامی و پشتیبانی از كشورهای اقماری، پیشرفت سریع علم و صنعت، ظهور انقلاب تكنولوژیك و گسترش ارتباطات، و با فروریختن دیوار برلین از هم پاشید. یكی از تحولات بزرگی كه پس از جنگ سرد در انتخاب قلمروهای ژئواستراتژیك روی داد، این است كه معیارها و شاخصها تغییر كرد.[۳۶] در دوران جنگ سرد، شاخصها نظامی بود و بنابراین نقاط استراتژیك، مناطق استراتژیك و جبهه‌های استراتژیك متاثر از اهداف نظامی بود. پس از این دوران و در حال حاضر مناطق و قلمروهای استراتژیك بیشتر براساس معیارهای اقتصادی تعیین می‌شود، ولی قابلیت مناطق از جهت كاربرد نظامی هم موردنظر است. به‌عبارت‌دیگر عامل اقتصادی به تنهایی كارساز نیست، بلكه پشتوانه قدرت نظامی و ملاحظات نظامی هم در كنار ملاحظات اقتصادی اهمیت دارد و در نتیجه بین قلمروهای ژئواكونومیك و ژئواستراتژیك انطباق ایجاد شده است.
بدین‌لحاظ منطقه خاورمیانه و به‌ویژه حوزه خلیج‌فارس به دلیل دراختیارداشتن بیش از شصت‌درصد منابع تولید انرژی، اهمیت و تاثیر ژئواكونومیك ویژه‌ای در سده بیست‌ویكم خواهد داشت. ایران كه در دوران جنگ سرد به‌عنوان یك كشور مهم از دید استراتژیك مطرح بود و جایگاه ژئواستراتژیك ممتازی داشت، اكنون علاوه‌برآن، با عامل اقتصادی (ژئواكونومیك) منطبق شده و موقعیت منطقه‌ای آن به موقعیت ممتاز بین‌المللی تبدیل گردیده است. این موقعیت استثنایی است و هیچ مورد دیگری را نمی‌توان به جای آن قرار داد. بدین‌ترتیب ایران تاثیر محوری در تدوین استراتژی منظومه‌های قدرت در عصر كنونی دارد. درواقع ایران نقش بسیار محوری و مهم در ژئوپولتیك دریای خزر و خلیج‌فارس دارد. دریای خزر بیش از دویست‌میلیارد بشكه نفت و دویست‌وهفتادونه‌ تریلیون فوت مكعب گاز طبیعی را در خود جای داده است و شركتهای نفتی تاكنون بیش از چهارمیلیارد دلار برای استخراج این منابع انرژی هزینه كرده‌اند.[۳۷]به‌طوركلی ایران با دارا بودن بیش از صدمیلیارد بشكه ذخایر نفتی جزء چهار كشور اول جهان است و با هشتصد تریلیون فوت مكعب ذخایر گاز طبیعی اثبات‌شده، پس از روسیه، مقام دوم را در جهان داراست. در منطقه خاورمیانه، سهم ایران از ذخایر گاز طبیعی پنجاه‌وهشت‌درصد است. درواقع ایران با یك‌درصد جمعیت جهان، پانزده‌درصد ذخایر گاز طبیعی جهان را در اختیار دارد. دركل می‌توان گفت كه امنیت همه‌جانبه جهان در سده بیست‌ویكم به مثلث ژئواستراتژیك خاورمیانه، خلیج‌فارس و دریای خزر بستگی دارد كه ایران در مركز آن قرار گرفته و ایالات‌متحده كنترل این مثلث استراتژیك را اساس سیاست خارجی خود قرار داده است. گزینه دیگری برای قرار گرفتن به جای خلیج‌فارس در معادلات استراتژیك وجود ندارد و ایران در این حوزه با داشتن بیش از دوهزار كیلومتر ساحل مناسب عملیاتی و بنادر و لنگرگاههایی با توان پذیرش ناوگانهای بزرگ، موقعیتی استثنایی دارد. بنابراین تامین امنیت منطقه ژئواستراتژیك خلیج‌فارس از هر نظر با مشاركت ایران عملی خواهد بود و قدرتهای جهانی با توجه به این واقعیت، پس از انقلاب اسلامی به دنبال تامین امنیت خلیج‌فارس با كمك كشورهای فرامنطقه‌ای بودند، غافل‌ازاینكه در صورت وقوع عملیات نظامی، موقعیت ایران به گونه‌ای است كه می‌تواند دست به عملیات تاخیری بزند یا منافع قدرتهای بزرگ فرامنطقه‌ای را به اشكال مختلف به‌خطر اندازد. بنابراین ناامنی خلیج‌فارس با منافع قدرتهای بزرگ و كشورهای منطقه همخوانی ندارد و دستیابی به امنیت واقعی در حوزه خلیج‌فارس، جز از راه مشاركت كشورهای منطقه و هماهنگ‌شدن آنها با اهداف استراتژیك جهانی ممكن نیست. در نتیجه ضروری است كه جمهوری اسلامی ایران دستورِ كاری ژئوپولتیك تدوین كند كه همزمان جوابگوی مشكلات منطقه‌ای و مسائل جهانی باشد.
به‌طوركلی می‌توان گفت كه جمهوری اسلامی ایران نگرانیهای امنیتی متعددی دارد كه از جمله می‌توان به حضور نظامی امریكا در عراق و افغانستان و بی‌ثباتی ناشی از آن در این كشورها و نیز تهدیدات نظامی ایالات‌متحده و اسرائیل اشاره كرد. همچنین نزدیكی نظامی تركیه و اسرائیل، خطر تروریسم، قاچاق مواد مخدر، ادعاهای امارات متحده عربی در مورد جزایر سه‌گانه ایرانی و اختلاف با جمهوری آذربایجان بر سر میدانهای نفتی دریای خزر از دیگر دغدغه‌های امنیتی ایران محسوب می‌شود.[۳۸] ولی ازسوی‌دیگر، جمهوری اسلامی ایران، ارتشی نیرومند و منسجم دارد و از وحدت و انسجام درونی و میزان رشد اقتصادی بالایی برخوردار است كه شرایط امنیتی مناسبی فراهم می‌آورد. همچنین در این زمینه می‌توان به خلأ قدرت در عراق پس از اشغال این كشور به دست امریكا و چالشهای ایالات‌متحده و متحدان اروپایی‌اش در آن كشور و نیز سیاستهای منطقی ایران در جهت بهبود روابط امنیتی‌اش با همسایگان خود اشاره نمود.[۳۹] ایران، پس از یازدهم سپتامبر، با شرایط ویژه‌ای در منطقه خاورمیانه مواجه است. پس از این دوران با پدیدآمدن ارتباط عمیق میان منطقه ژئواستراتژیك خاورمیانه و نظام بین‌الملل، اهمیت این منطقه در نظام جهانی افزایش یافت. در نتیجه قدرتهای جهانی به تلاش خود برای حضور و نفوذ فزاینده در این منطقه افزوده‌اند كه این تلاشها گاهی اوقات موجبات رقابت میان آنها را فراهم می‌كند. دراین‌میان ایالات‌متحده سعی می‌كند با تكیه بر توان نظامی خود و با تعقیب سیاست تهاجمی و یكجانبه‌گرایی بر تحولات منطقه مسلط شود تا زمینه تقویت سیر سیطره‌جویی خود را در نظام بین‌الملل فراهم نماید. جمهوری اسلامی ایران نیز كه از موقعیت و جایگاه استراتژیك و ژئوپولتیك ممتاز و بی‌نظیری در منطقه برخوردار است، از سیاستهای نظامی‌گری و سیطره‌طلبی امریكا بركنار نخواهد ماند و باید استراتژیهای مناسبی در این زمینه تدوین نماید.[۴۰]
ایران در اجرای دیپلماسی خود به دو دلیل عمده نمی‌تواند چندان روی اروپا سرمایه‌گذاری كند:
۱) رفتار اروپاییان و شیوه تعاملشان با ایران اعتمادساز نیست و سیر مذاكرات ایران با سه كشور اروپایی درخصوص مساله هسته‌ای این امر را روشن نمود
۲) اختلافهای اروپا با امریكا ساختاری نیست و بازی ایران با كارت اروپاییان به سبب اعتمادناپذیری آنها و دشواربودن پیش‌بینی دیپلماسی‌شان، یك خطر محسوب می‌شود و احتمال هم‌دستی امریكا و اروپا بر ضد ایران در موارد گوناگون وجود دارد.[۴۱]
ازسوی‌دیگر نزدیكی بیش‌ازحد ایران به روسیه نیز با منافع و امنیت ملی ایران سازگاری ندارد. طبق شواهد تاریخی ایالات‌متحده و روسیه هرگز مستقیما با هم جنگی نداشته‌اند. در برخورد با پدیده‌ها و رویدادهای گوناگون، مثل بحران كره، اشغال مجارستان، اشغال ایران در سالهای جنگ جهانی دوم و حتی در سخت‌ترین روزهای جنگ سرد، تلاش دو ابرقدرت برای پرهیز از جنگ و تنش با یكدیگر تامل‌پذیر است. همچنین امریكا و روسیه هرگز رقیب اقتصادی جدی یكدیگر نبوده‌ و هریك به‌عنوان قدرتی قاره‌ای و منطقه‌ای، امكانات بالقوه‌ای داشته‌ و بیشتر در پی تامین منافع ملی خود بوده‌اند.[۴۲] همچنین با وجود مخالفت ظاهری روسیه با حمله نظامی امریكا به عراق و افغانستان پس از یازدهم سپتامبر، چراغ سبز روسیه به امریكا و انعطاف آن در مقابل امریكا از مواردی است كه اعتماد ایران به روسیه را با آسیب جدی مواجه می‌نماید.
به‌طوركلی جهان در سده بیست‌ویكم به سوی منظومه‌های قدرت پیش می‌رود و از حالت دوقطبی و تك‌قطبی خارج شده است. ایران نیز باید جهانی بیندیشد و با واردشدن به همه این منظومه‌ها، با امكانات و منابعی كه دارد، حداكثر بهره‌برداری از فرصتها را برای حفظ و بالابردن منافع ملی خود بنماید. اگر با یكی از منظومه‌های قدرت مشكل داشته باشیم، قدرتهای دیگر این منظومه به ما فشار می‌آورند تا از دیگر قدرتها امتیاز بگیرند و در نتیجه قدرت چانه‌زنی ایران برای گرفتن امتیاز از قدرتهای بزرگ جهان كاهش می‌یابد. جمهوری اسلامی باید در عرصه سیاست خارجی به‌شدت در پی تنش‌زدایی در سطح منطقه‌ای و بین‌المللی باشد. این امر می‌تواند با حفظ اقتدار و عزت اجرا شود و به‌همین‌منظور ایران باید با ازمیان‌بردن احساس ترس و نگرانیهای امنیتی به گونه متقابل عمل كند. نقش ایران در زمینه صلح‌سازی منطقه‌ای بسیار مهم و چشمگیر است. ایران با دیپلماسی كارآمد باید به جایگاه مناسب خود به‌عنوان عامل ثبات منطقه‌ای دست یابد. در این زمینه ارائه تركیبی از نقشهای امنیتی و منافع اقتصادی می‌تواند موثر باشد. ایران باید در طراحی و تدوین سیاست خارجی خود بر نكاتی از قبیل چندجانبه‌گرایی در عرصه‌های جهانی، تاكید بر بهره‌گیری از عوامل قدرتی، شرایط استراتژیك، مشخص‌كردن اهداف و روشها به منظور افزایش توان دیپلماتیك كشور، بهره‌گیری از طیفهای گوناگون سیاسی در داخل امریكا و فعالیت در زمینه تامین حقوق شهروندان و بالابردن سطح رفاه آنها در عرصه داخلی به‌عنوان پشتوانه اصلی توفیق اقدامات دیپلماتیك توجه كند.
● نتیجه
در دوران جنگ سرد، ایالات‌متحده امریكا و هم‌پیمانان اروپایی‌اش با طرح خطر كمونیسم، حضور همه‌جانبه خود را در كشورهای خاورمیانه توجیه می‌كردند و به اقدامات خود مشروعیت می‌دادند. حال‌آنكه پس از فروپاشی شوروی و سقوط كمونیسم، غرب دیگر، بهانه‌ای برای حضور نظامی در منطقه نداشت، بنابراین درصدد برآمد با طرح دشمن فرضی جدید به حضور خود تداوم بخشد. وقوع حوادث یازدهم سپتامبر این فرصت را برای غرب فراهم آورد. پس از یازدهم سپتامبر، ایالات‌متحده با مطرح‌كردن خطر جدی تروریسم و تقسیم‌بندی جهان به دو بخش، یعنی طرفدار امریكا و حامی تروریسم، درصدد برآمد خلأ ناشی از فقدان ایدئولوژی كمونیسم را با تهدید تروریسم جبران كند و ازاین‌طریق به اهداف و امیال توسعه‌طلبانه خود در دیگر كشورها مشروعیت بخشد. به‌عبارت‌دیگر تروریسم به جای كمونیسم مطرح شد. ازسوی‌دیگر، ازآنجاكه امریكا اقدامات تروریستی را به گروههای اسلام‌گرا و بنیادگرایی اسلامی نسبت می‌داد و منطقه خاورمیانه نیز مهد اسلام‌گرایی سیاسی است، این منطقه در مركز ثقل تحولات جهانی قرار گرفت. بدین‌ترتیب قدرتهای بزرگ جهانی سیاست خود را بر خاورمیانه متمركز ساختند و به‌ویژه حضور نظامی امریكا در منطقه به‌شدت افزایش یافت. با توجه به موقعیت ممتاز و بی‌نظیر ایران در منطقه خاورمیانه، تدوین استراتژیهای متناسب با شرایط بین‌المللی، منطقه‌ای و داخلی برای این كشور ضروری به‌نظر می‌رسد. به‌عبارت‌دیگر، تعامل متقابلی میان نظام درونی، منطقه‌ای و بین‌المللی وجود دارد كه در تصمیم‌گیریهای خارجی تاثیر بسزایی دارد. عوامل مهمی كه در طراحی دیپلماسی ایران در منطقه خاورمیانه باید مدنظر قرار گیرد، به قرار زیر است: نظامی و امنیتی‌شدن عرصه روابط بین‌الملل به‌ویژه پس از یازدهم سپتامبر، مداخله بیشتر امریكا در صحنه‌های جهانی، سیطره‌جویی امریكا در مناطق گوناگون و به‌ویژه خلیج‌فارس، نزدیكی بی‌سابقه سیاست خارجی امریكا و اسرائیل، افزایش اهمیت عامل ژئوپولتیك در سیاستهای جهانی و اهمیت رو به گسترش منطقه‌گرایی در روابط بین‌الملل. دركل با توجه به سیاست سیطره‌جویی امریكا در عرصه جهانی و پیوستگی دنیای امروز باید توجه داشت كه به سبب اهمیت خلیج‌فارس، ذخایر نفتی آن می‌تواند خطری برای امنیت ایران باشد و البته هر دوی این عوامل می‌تواند با تدبیر و برنامه‌ریزی مناسب به فرصتی برای پیشبرد منافع ملی جمهوری اسلامی ایران تبدیل شود.
سخاوت رضازاده
پی‌نوشت‌ها
[۱] - Sandra Mackey, Passion and Politics, The Turbulent World of the Arabs, Dutton, ۱۹۹۲
[۲]ــ كشورهای تركیه و اسرائیل در دوران نظام دوقطبی به‌عنوان هم‌پیمانان امریكا با نفوذ كمونیسم در منطقه خاورمیانه مقابله می‌كردند و در مقابل از كمكهای اقتصادی چشمگیر غرب برخوردار می‌شدند. پس از پایان جنگ سرد و فروپاشی بلوك شرق، این دو كشور اهمیت استراتژیك خود را برای غرب و به‌ویژه ایالات‌متحده از دست دادند و برای بازیابی جایگاه ممتاز خود، اسلام سیاسی را مظهر تروریسم و تهدیدی بزرگ عنوان كردند كه منافع حیاتی كشورهای غربی و متحدان منطقه‌ای آنان را با خطر مواجه ساخته است. هدف اصلی تركیه و اسرائیل از این امر، بهره‌مندی از حمایتهای همه‌جانبه پیشین غرب بود. برای اطلاعات بیشتر رك: سخاوت رضازاده، «ملاحظات مشترك ایران و روسیه پس از شكل‌گیری محور استراتژیك تركیه و اسرائیل»، فصلنامه مجلس و پژوهش، مركز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی، سال دوازدهم، شماره ۴۸، تابستان ۱۳۸۴، صص۲۷۲ــ۲۴۹
[۳] - Dilip Hiro, Neighbors Not Friends: Iran and Iraq After the Gulf War, London: Rout Ledge, ۲۰۰۱
[۴] - Joseph Snye, Limits of American Power, Political Sience Quarterly, Volume ۱۱۷, Number ۴, ۲۰۰۲-۳, P. ۵۴۶
[۵] - William Wallance, Living with the Hegemon European Dilemman, NewYork Social Sience Research Council, ۲۰۰۱
[۶] - Joseph Snye, op. cit.
[۷]ــ جیمز بیل، «سیاست استیلاجویی: ایران و ایالات‌متحده»، ترجمه: عباس ایمانپور، مجله اطلاعات سیاسی ــ اقتصادی، سال شانزدهم، شماره ۷۸، فروردین و اردیبهشت ۱۳۸۱، صص۵۵ــ۵۰
[۸]ــ همان، ص۵۰
[۹] - Lenni Brenner, Jews in America Today, NewYork Stuart, ۱۹۹۸, PP. ۸۸-۸۹
[۱۰]ــ نفوذ عمیق سنتهای یهودی بر زیربنای موسسات امریكا را می‌توان در قانون اساسی این كشور نیز مشاهده نمود. این نفوذ تاحدی است كه جان آدامز در نامه‌ای به توماس جفرسون نوشت: «من به یقین معتقدم كه یهودیان متمدن‌تر از دیگر ملتها هستند.» رك:
Mitchell G. Bard, Roots of the U. S. Israel Relationship, http://www.us.Israel relation, P. ۷
[۱۱]ــ جیمز بیل، همان، صص۵۳ــ۵۲
[۱۲] - Philip H.gordon, Iraq: The Tranatlantic Debate, Paris: European Union Institute for Security Studies, December ۲۰۰۲
[۱۳] - “The Nature of U. S. Foreign Aid to Israel”, www.jerusalemites.org
[۱۴]ــ اسدالله خلیلی، جایگاه خاورمیانه در استراتژی امنیت ملی جدید امریكا، كتاب امریكا، تهران، موسسه فرهنگی مطالعات و تحقیقات بین‌المللی ابرار معاصر تهران، ۱۳۸۲، صص۲۰۶ــ۲۰۱
[۱۵]ــ همان.
[۱۶] - Edward Rhodes, The Imperc of Bushs Liberal Aganda, Survival, Vol. ۴۵, Spring ۲۰۰۳, P. ۱۳۳
[۱۷] - Tom Borry, The U.S Power Complex: Whats New, Silvercity Nm Washington. D.C: Foreign Policy in Fecus, Nowember ۲۰۰۲
[۱۸] - Myron Magnet, “What is Compassionate Conservatism?” The Wall Street Journal, February ۵, ۱۹۹۹, PP ۱-۲
[۱۹]ــ محمود سریع‌القلم، «مبانی نظری سیاست خارجی دولت بوش»، فصلنامه مطالعات منطقه‌ای، زمستان ۱۳۸۱، ص۱۰
[۲۰] - Edward Rhodes, op. cit.
[۲۱]ــ علی عبدالله‌خانی و محمودرضا گلشن‌پژوه، بازیگران خزر؛ منافع و چالشها، گزیده تحولات جهان، تهران، موسسه فرهنگی مطالعات و تحقیقات بین‌المللی ابرار معاصر تهران، ۱۳۸۱، صص۴۳ــ۴۲
[۲۲]ــ رحمان قهرمانپور، استراتژی امریكا در خاورمیانه و روند یكجانبه‌گرایی در نظام بین‌الملل، كتاب امریكا، تهران، موسسه فرهنگی مطالعات و تحقیقات بین‌المللی ابرار معاصر تهران، ۱۳۸۲، صص۳۲ــ۳۱
[۲۳]ــ همان.
[۲۴] - Bendicte Suzan, The Barcelona Process and the European Approach to Fighting Terrorism, www. Brookings. edu
[۲۵]ــ ریموند هینبوش و انوشیروان احتشامی، سیاست خارجی كشورهای خاورمیانه، ترجمه: علی گل‌محمدی، تهران، پژوهشكده مطالعات راهبردی، ۱۳۸۲، صص۱۳۰ــ۱۲۹
[۲۶]ــ رحمان قهرمانپور، همان، ص۳۰
[۲۷]ــ همان.
[۲۸]ــ سعید خالوزاده، «اتحادیه اروپا و روند صلح اعراب و اسرائیل»، فصلنامه مطالعات خاورمیانه، سال یازدهم، شماره ۳ و ۴، پاییز و زمستان ۱۳۸۳، صص۱۸۲ــ۱۵۱
[۲۹] - Financial Izvestia, Jonuary ۲۱, ۱۹۹۳; International Life (a Russian Journal). No. ۱۰, ۱۹۹۶
[۳۰]ــ سیداسدالله اطهری، «سیاست روسیه نسبت به خاورمیانه: میراث یلتسین و چالش پوتین»، فصلنامه مطالعات خاورمیانه، سال نهم، شماره ۱، بهار ۱۳۸۱، صص۱۱۰ــ۸۱
[۳۱]ــ قدیر نظامی‌پور، «آثار سیاستهای منطقه‌ای روسیه بر امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران»، فصلنامه مطالعات خاورمیانه، سال دهم، شماره ۳، پاییز ۱۳۸۲، صص۱۷ــ۱۶
[۳۲]ــ همان.
[۳۳] - http://www.baztab.com/news/۳۹۳۵۳.php.
[۳۴]ــ رحمان قهرمانپور، همان، صص۳۴ــ۳۲
[۳۵]ــ همان.
[۳۶] - Seymon Brown, Explaining the Transformation of World Politics, International Journal, Vol. XL VI, No. ۲, spring ۱۹۹۱, P. ۲۰۹
[۳۷] - Geoffrey kemp, The New and Old Geopolitics of the Persian Gulf, Foreign Policy Research Institute, Conference on November ۱۹۹۹
[۳۸]ــ علی رحیم‌پور، «تحولات ژئواستراتژیك در سده بیست‌ویكم و جایگاه منطقه و ایران»، مجله اطلاعات سیاسی و اقتصادی، سال هفدهم، شماره سوم و چهارم، آذر و دی ۱۳۸۱، صص۶۱ــ۴۶
[۳۹]ــ همان.
[۴۰] - Tom Borry, op. cit.
[۴۱]ــ علی رحیم‌پور، همان.
[۴۲]ــ همان.
منبع : ماهنامه زمانه