شنبه, ۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 25 January, 2025
مجله ویستا
هیچ گفتن در ۵۰۰ کلمه
به دانشجوی جوان روزنامهنگاری تكلیف دادهاند كه مقالهای در ۵۰۰ كلمه درباره مسابقات تیمی دانشگاهها بنویسد. ظاهراً چند روز است كه در مملكت در مخالفت با افراط در ورزش دانشگاهها نظرهای مختلفی ابراز شده است و دانشجو هم كه آدم احمقی نیست نمیخواهد خلاف نظر همگان حرف بزند و تنها بماند.
مطلب را اینطور شروع میكند:
چرا باید مسابقات تیمی دانشگاهها را تعطیل كرد؟
مسابقات تیمی دانشگاهها باید تعطیل شود، چون هم برای دانشگاهها بد است، هم برای بازیكنان. بچهها آنقدر گرفتار بازی و تمرین میشوند كه دیگر برای درس خواندن آنها وقتی باقی نمیماند. احساس میكند كه مطلب را خوب شروع كرده است. تنها اشكالش این است كه ۳۲ كلمه بیشتر نشده است. هنوز چهارصدوشصتوهشت كلمه دیگر باید بنویسد. از طرفی میبیند تمام آنجه را باید میگفت، گفته است. با خود میگوید كه صبحها فكر بهتر كار میكند. این است كه مداد و كاغذ را كنار میگذارد و تلویزیون تماشا میكند. اما صبح كارهای دیگری پیش میآید. یكی از دوستان كه مدتهاست او را ندیده تلفن میكند و اصرار میكند كه حتماً او را ببیند. بعدازظهر نیز كارهایی پیش میآید. شب ساعت ۱۰ پشت میز مینشیند و فنجانی چای میریزد و سعی میكند كه نظر خود را درباره مسابقات تیمی مدارس و دانشگاهها روی كاغذ بیاورد. اول فكر میكند كه مطلب را از حال لاغری در بیاورد و كمی چاق كند.
چرا باید مسابقات تیمی دانشگاهها تعطیل شود؟
نظر من، و بهطور كلی برداشت من، آن است كه باید مسابقات تیمی دانشگاهها را تعطیل كرد. علت آن كه من فكر میكنم این نظر صحیح باشد، آن است كه احساس میكنم این نوع مسابقات تقریباً از هر لحاظ كه به آن بنگریم زیان آورند. همانطور كه این روزها در مقالات مختلف و از زبان مسئولان مختلف در مورد مسابقات تیمی دانشگاهها شنیدهایم، به جای این مسابقات میتوانفعالیتهای بهتری را برای دانشجویان در نظر گرفت. من كاملاً با این نظر مسئولان موافقم و فكر میكنم كه خود دانشجویان نیز تقریباً همگی با این نظر موافقت كامل داشته باشند. یكی از دلایل مخالفت من با مسابقات تیمی دانشگاهها آن است كه فكر میكنم بین بچههای این دانشكده و آن دانشكده رقابت توأم با دشمنی برمیانگیزد. در گذشته بچهها فقط برای لذت بردن و تفریح كردن و با روحیه ورزشكاری بازی میكردند. اما امروز برخلاف گذشته مسابقات تیمی دانشگاهها فقط برای ورزش و تفریح انجام نمیشود. میتوان گفت كه امروز انگیزهٔ اصلی مسابقات دانشگاهها بیش از پیش حالت برد و باخت پیدا كرده است. البته شاید نتوان این حرف را تعمیم داد، زیرا همهجا احتمالاً وضع اینطور نیست. حتی میتوانم بگویم كه هنوز در همهٔ دانشكدهها این روحیه حاكم نشده است. اما میتوان با جرأت گفت كه اگر دقت نداشته باشیم رو بهروز این روحیه قوت خواهد گرفت.این همان نكته مهمی است كه بسیاری از مسئولین نیز به درستی بر آن انگشت گذاشتهاند. مواردی را سراغ داریم كه بعضی از رؤسا یا مسئولین دانشكده برای راضی نگهداشتن بازیكنان خوب خود، هنگام نمره دادن ارفاقهایی كردهاند و حتی از این بابت بعضی از استادان را زیر فشار گذاشتهاند. یكی دیگر از دلایل مخالفت من با مسابقات تیمی دانشگاهها آن است كه این بازیها برای خود بازیكنان نیز نتایج زیانبخشی بهبار خواهد آورد. آنها وقت كافی برای خواندن دروس خود را نخواهند داشت، چرا كه بیشتر اوقات مشغول بازی و تمرین خواهند بود. بازیكنان تیمی دانشكدهها مجبورند هر روز از ساعت سه تا شش بعدازظهر به تمرین بپردازند و در نتیجه دیگر انرژی كافی برای آنها باقی نخواهد ماند كه به تكالیف درسی خود برسند.دانشجوی ورزشكار عضو تیم دانشكده بلافاصله پس از صرف شام احساس میكند كه میخواهد بخوابد و در نتیجه روز بعد بیآن كه درسهایش را خوانده باشد، باید سر كلاس حاضر شود و این در میزان عقب ماندن او از درسها مسلماً تأثیر بسزایی خواهد داشت. دانشجو با خود میگوید بههرحال بد نشد، اما میبیند كه هنوز صدوپنجاه لغت دیگر لازم دارد. هرطور شده این چند جمله را هم اضافه میكند:
از طرفی من فكر میكنم كه مسابقات تیمی برای دانشجویان هم بد است، زیرا بسیاری از دانشجویان میل دارند در این مسابقات شركت كنند، اما به آنها فرصت كافی و لازم داده نمیشود، مثلاً از یك دانشكده ۲۰۰۰ نفری شاید فقط ۴۰ یا ۵۰ نفر بتوانند در انواع مسابقات شركت كنند. این بدان معنی است كه آنچه «مسابقات تیمی دانشگاهی» نامیده میشود، بیش از آنكه ورزشی برای خود بازیكنان باشد، نمایشی است كه مخصوص تماشاگران و هوراكشها تنظیم شده است. در این رابطه و در این راستا...
نفسی تازه میكند و دوباره میشمارد. چهارصدو پانزده لغت شده است. با خود فكر میكند كه هنوز نتیجهگیری نكرده است و آن نیز چند جملهای خواهد شد. دلگرم میشود و ادامه میدهد:
مطلب خود را به استاد تحویل میدهد و امیدوار است كه مورد قبول قرار گیرد. استاد با ذكر این كه «ضعف محتوایی دارد»، نمرهٔ ضعیفی میدهد. البته استاد با تجربه میداند كه نیمی از بچهها برای این كه بگویند مسابقات دانشگاهها بد است، عرقریزان، كم و بیش همین ۵۰۰ كلمه را به ترتیبهای مختلف قطار خواهند كرد و نیمی دیگر با همین تعداد لغت میگویند كه این مسابقات آن قدرها هم بد نیستند و «بههر حال» شخصیت بچهها را بالا میبرند، «و از طرفی» وجهه و اعتبار دانشكده را «در این راستا» بالا خواهند برد؛ و «شایان ذكر است» و «واجد اهمیت است» و «لازم به یادآوری است كه»...
هنگامی كه استاد این نوشتهها را یكی پس از دیگری میخواند و میبیند كه هر كدام از دانشجویان كوشیدهاند از هیچ، چیزی در ۵۰۰ كلمه در بیاورند، با خود فكر میكند كه چطور شد كه این شغل را انتخاب كرد و حال آن كه میتوانست برقی یا لولهكش یا دلال اتومبیل شود و زندگی سعادتمندی داشته باشد. با این مشكل چه باید كرد؟ موضوعی به شما دادهاند كه خودتان نظر چندان قاطعی درباره آن ندارید و بدتر آن كه اطلاع چندانی هم ندارید. چرا باید از شما انتظار داشت از موضوعی كسالتآور مطالبی جالب توجه در آورید؟ اتفاقاً این درست انتظاری است كه باید از شما داشت. البته همهٔ موضوعها كسالت آورند، مگر آن كه نویسنده بتواند جنبههای جالب آن را دربیاورد. وظیفه نویسنده آن است كه استدلال كافی، زاویههای مناسب، دیدگاههای جالب، و لغتهای جالب را پیدا كند؛ بهطوری كه خواننده به خواندن مطلب رغبت پیدا كند. البته كار آسانی نیست، مخصوصاً در مطالبی كه بارها مورد بحث قرار گرفتهاند: ورزش در مدارس، فواید دوستی، فواید كتاب، جوانمردی، شرافت، فواید نظم، اشكالات كاغذباری در ادارات، تورم، حفظ حقوق شهروندان، و غیره بارها بحث شده است. دانشجو احساس میكند كه دیگر چیز تازهای برای گفتن نمانده است جز آن كه مطالب گذشته را تكرار كند، اما اشتباه میكند. هنوز راههایی هست كه میتوان مطالب جالب توجهی نوشت، بهطوری كه خواننده بر سر شوق بیاید، یا به مباحثه با نویسنده برانگیخته شود، یا جنبههایی را كه تاكنون به فكرش نرسیده بود، در نوشته بیابد و به فكر بیفتد.
از تكیه بر بدیهیات بپرهیزید
بنویسید كه موضوع مقاله مسابقات تیمی دانشگاهها است. بنویسید كه تصمیم دارید با این نوع مسابقات مخالفت كنید. استدلالهایی آنی را كه به ذهنتان میآید بنویسید: مخل درس است؛ بچهها را خسته میكند؛ روحیه بُرد و باخت و پیروزی و شكست غیردوستانه را تقویت میكند. دانشكده را از حالت محل درس بیرون میآورد و به باشگاه تبدیل میكند، باعث میشود كه بازیكنان ماهر از ارفاقهای بیجا برخوردار شوند، فقط تعداد معدودی از دانشجویان میتوانند در این نوع مسابقت شركت داشته باشند. آیا استدلال دیگری فوراً به ذهنتان میرسد؟ آنها را هم بنویسید. بسیار خوب، حالا وقتی میخواهید مقالهٔ خود را بنویسید، مراقب باشید كه به هیچوجه، هیچیك از این مطالب را در مقاله نیاورید. مطمئن باشید كه اگر این مطالب به همین راحتی به ذهن شما میرسد، پس به ذهن هر كس دیگری نیز خواهد رسید. در آن صورت نمرهای كه استاد به شما میدهد بستگی به آن خواهد داشت كه آیا مقالهٔ شما را قبل از بقیه مقالهها ـ یعنی هنگامی كه هنوز سرحال و پرطافت است ـ خوانده، یا پس از آن كه عباراتی چون «به عقیدهٔ من مسابقات تیمی مدارس روحیه برد و باخث غیردوستانه را در شاگردان تقویت خواهد كرد و در این راستا...» چون ضربات مكرر پتك بر سر او خورده و او را به آستانهٔ جنون نزدیك كرده است. اگر با مسابقات تیمی دانشگاهها مخالفتی دارید سعی كنید كه دلایلی مخصوص خودتان داشته باشید. اگر این دلایل زنده و هوشمندانه باشد، وضعتان خوب خواهد بود. اما حتی اگر این عقاید مستقل شما غیرعاقلانه و احمقانه هم باشد، بهتر از آن است كه هم غیرعاقلانه و احمقانه باشد، هم پیش پا افتاده و تكراری. مثلاً بنویسید علت مخالفت شما با مسابقات تیمی دانشگاهها آن است كه به بازیكنان مزد نمیدهند، یا این كه در این مسابقات بلیت فروخته نمیشود تا پول آن صرف خرید وسایل ورزشی تازهای برای دانشكده شود. یا بنویسید علت مخالفت شما آن است كه به روحیهٔ دانشجویان و شخصیت آنها آسیب میرسد. یا این كه به حال بازیكنان دل بسوزانید كه چرا مجبورند هم بازی كنند، هم درس به اندازه سایر دانشجویان بخوانند و استادان آنقدر انصاف ندارند كه دستكم بازیكنان را از قسمتی از تكالیف منزل معاف كنند. بگویید چرا مسئولان دانشگاه به اندازه كافی به بازیكنان ارفاق نمیكنند.بنویسید علت مخالفت شما با این مسابقات آن است که میبینید بازیکنان بیخود و بیدلیل از محبوبیت بیشتری برخوردارند. حتی ممکن است بعضیها بنویسند علت این که این نوع مسابقات این همه مورد توجه است آن است که دست خارجی و توطئه دشمنان مملکت در کار است. دلایل متعددی از این دست میتوان در مخالفت با مسابقات تیمی دانشگاهی عنوان کرد. گاهی بد نیست که تمام عقاید دیگری را که در این زمینه عنوان شده جمعآوری کنید و همهٔ آنها را یکی پس از دیگری رد کنید و آنگاه دلیل خودتان را بیاورید. این امتیاز نصیب شما خواهد شد که خواننده در مییابد آدم بیاطلاعی نیستید و از عقاید دیگران اطلاع دارید و در عین حال از همان ابتدا میفهمد که از شما حرف تازهای خواهد شنید. مثلاً میتوانید مقاله خود را اینطور شروع کنید:
بارها به ما گفته شده است که مسابقات تیمی دانشگاهها را باید تعطیل کرد. دلایل مختلفی میآورند، از جمله آن که این مسابقات روحیهٔ ناپسند برد و باخت را در شاگردان تقویت میکند یا به شخصیت دانشجویان آسیب میزند. تردید نیست که این استدلالها هر کدام در جای خود اعتباری دارند، اما به اصل موضوع نمیپردازند. آن وقت شما به اصل موضوع میپردازید.
طرفی را بگیرید که کمتر طرفدار دارد
یکی از راههای آسان جالب کردن مطلب آن است که موضعی را انتخاب کنید که بیشتر مردم میخواهند از آن طفره بروند. مثلاً اگر موضوع مقاله آن است که مطلبی درباره سگها بنویسید، دربارهٔ وفای سگ، این دوست همیشگی و هوشمند انسان، موجودی که از ابتدای تاریخ همواره نگهبان اموال و احشام بشر بوده، یا درباره فایده آن در دستگاه پلیس میتوانید چیزهایی بنویسید. اما از طرفی میتوانید بنویسید که در پشت آن چشمان بزرگ قهوهای سگها ذهنی شریر و بیهدف پنهان است. بنویسید که در زندگی خود سگهایی را مشاهده کردهاید که حیواناتی کم تحمل بوده و قابلیت تربیت نداشتهاند. اضافه کنید که نجابت انسانی شما و ترس از بازداشت تاکنون مانعتان شده است که هر سگی را که در خیابان میبینید چنان لگد بزنید که ککهای بدن این حیوان کثیف به اطراف پراکنده شود. البته این کاری نیست که شما بتوانید همیشه بکنید، مخصوصاً در مسائل اعتقادی. اگر فقط برای جالب در آوردن مقاله، مطالبی برخلاف اعتقاد خود بنویسید، خودتان را مضحکه کرده و بیشخصیت نشان دادهاید. اما در بسیاری از موضوعهای دیگر واقعاً میتوان بدون احساس بیاعتقادی و تذبذب هر یک از دو طرف موضوع بحث را انتخاب کرد. در اینگونه موارد بهتر است آن طرفی را انتخاب کنید که بهنظرتان دشوارتر میآید، یا احساس میکنید که کمتر کسی از آن دفاع کرده است. در عمل خواهید دید که نوشتن برایتان آسانتر میشود. مواردی هست که واقعاً شما میتوانید این یا آن طرف را انتخاب کنید و چندان فرقی برایتان نمیکند. مثلاً فکر کنید سه موضوع مقاله دارید: «ارزش انجمنهای دانشجویی»، «آموختن زبان فرانسه» یا نظر شما درباره تیم ورزشی هارلم چیست؟» تردید نکنید که موضوع هارلم را انتخاب کنید. وقتی استاد به مقاله شما میرسد، آماده است که درباره دبیر زبان فرانسه فلان مدرسه مطالبی کسلکننده بخواند، یا مطلبی پیشپا افتاده درباره اینکه چگونه انجمنهای دانشجویی شخصیت دانشجو را تقویت میکنند و او را برای زندگی آینده آماده میسازند.اما وقتی میبیند که مطلبی درباره فلان تیم ورزشی نوشتهاید، بیاختیار خستگی در میکند.اتفاقاً به احتمال قوی او هم در مورد موضوع مقاله موضع چندان محکمی ندارد. اگر نظر او درباره موضوع مقاله خلافنظر شما باشد، طبعاً تمایل خواهد داشت که به شما نمرهٔ بالاتری بدهد تا نزد وجدان خود آسوده باشد که مبادا از سر تعصب حق شما را زیرپا گذاشته باشد. البته این بدان معنی نیست که با سماجت و خیرهسری ببینید هر چه استاد میگوید شما خلاف او بگویید. این نیز به نوبهٔ خود او را خسته و بیحوصله خواهد کرد. به فکر بعضی از کارهای بامزه هم نیفتید. مثلاً اگر موضوع مقاله شما این بود: «محبوبترین آدم عبوسی که در زندگی دیدهاید»، برندارید بنویسید که محبوبترین آدم عبوسی که دیدهام، استادی بود که موضوع مقاله را محبوبترین آدم عبوسی که دیدهاید، میدهد. اینگونه بامزگیها در زمان جنگ ۱۸۱۲ ناپلئون با روسیه کهنه شده بود. خوب است همیشه این ادب را حفظ کنید که از پرداختن به شخصیتها پرهیز کنید.
از کلیگویی پرهیز کنید
اگر با دقت مقاله مربوط به مسابقات دانشگاهی را، که در ابتدای این گزارش آوردیم، مطالعه کنید درخواهید یافت که یکی از دلایل ملالآور بدون آن این بود که از پرداختن به مسائل مشخص خودداری میکرد و پر از کلی گویی بود. میگفت: «فوتبال برای دانشگاه بد است»، «روحیه برد و باخت را تقویت میکند»، «مخل درس خواندن است»، و غیره. اینگونه کلیگوییهای بستهبندی شده بعید است که در مغز خواننده طوری جا بیفتد که او را قانع کند. فقط ممکن است حواس او را پرت کند و به چرت زدن بیندازد. اگر واقعاً میخواهید خواننده باور کند که مسابقات ورزشی دانشگاهها برای بازیکنان زیان دارد، کافی نیست که فقط همین را بگویید. باید اشکالها و مایههای شر را نشان بدهید. مثلاً به هم اتاقی خودتان، آلفرد سیمکینز، که در تیم فوتبال گوش چپ بازی میکند، نگاهی بکنید. فکر کنید طفلک آلفرد هر شب خسته و خرد از تمرین فوتبال وارد اتاق میشود، از سر تا پایش درد میکند و چنان بیحال است که حتی پوره سیبزمینی را هم نمیتواند بجود. به ما نشان بدهید که تلوتلوخوران وارد اتاق میشود و با بدبختی کتابهای درسی را جلو خود میچیند و با ترس و ناامیدی با آن چشمی که از ضربه سیاه نشده نگاهی به کتابها میاندازد و در جا خوابش میبرد و صبح فردا نمیتواند سرجلسه امتحان حاضر شود. کاری کنید که ما خوانندگان هم در فشاری که بر او وارد میآید با او سهیم باشیم. نشان بدهید که با نگرانی از خود میپرسد آیا در امتحان رد خواهد شد؟
تازه فقط این نیست. این نگرانی را هم دارد که مبادا در روز مسابقه در میدان، جلو چشم تماشاچیان بد بازی کند. آیا او ر از تیم بیرون نخواهند کرد؟ آیا کسی دیگر را به جای او وارد زمین نخواهند کرد؟ آیا کمک هزینه تحصیلیاش را که به مناسبت بازی به او میدهند قطع نخواهند کرد؟ و تازه، اگر هم خوب بازی کند چه؟ چند نفری شاید برایش دست بزنند. اگر تیم او برنده شود، چند دقیقهای در اتاق رخت کن بچهها با هم اندکی شادی خواهند کرد. اگر ببازند چه؟ تازه پس از این همه زحمتها وقتی فارغالتحصیل شد چگونه آدمی خواهند بود؟ آیندهاش چه خواهد شد؟ آنقدرها در فوتبال قوی نیست که وارد مسابقات حرفهای شود.از طرفی به علت اینکه همیشه سرش گرم فوتبال بوده، آنقدرها خوب درس نخوانده که در رشته تحصیلیاش هم موفقیت چندانی داشته باشد. فوتبال دانشگاهی تمام وقت آلفرد سیمیکنز بیچاره را گرفته، در تمام این مدت او را نگران و مضطرب نگه داشته و نگذاشته است از زندگی دانشجویی لذت کافی ببرد و وقتی هم دوران دانشجویی در چشم بر هم زدنی تمام میشود، آلفرد از آن دوران حتی خاطره خوشی هم ندارد. تردیدی نیست که این استدلال چندان قوی نیست که بگویید حال که وضع آلفرد چنین است، پس باید مسابقات دانشگاهی را به کلی تعطیل کرد. اما بههرحال بهتر از آن است که به سه یا چهار نوع مختلف فقط بگویید که (به عقیده شما) این مسابقات برای افراد زیان دارند. به کار هر نویسنده حرفهای نگاه کنید خواهید دید که او چگونه میکوشد خود را از کلیگویی دور نگه دارد و سخنان مبهم نگوید و به مثالهای مشخص و واضح بپردازد و رقم و عدد بدهد، صحنهآرایی و نقاشی کند. اگر مطلبی درباره جوانان مینویسد، هرگز نخواهد نوشت که «برداشت من این است» که جوانان سرکش شدهاند و «بهنظر من» باید فکری به حال آنها کرد. به شما نشان میدهد که جوانان سرکش شدهاند. نشان میدهد که در شهر بافالو سینماها را به هم ریختهاند، در شهر دالاس به روی چند مدیر مدرسه چاقو کشیدهاند و در شهر پالو آلتو موادمخدر میکشند. غالباً نویسنده حرفهای بتدریج خود را به ارائه یک راه حل مشخص نزدیک میکند، نه این که فقط بهطور کلی از این جوانان ابراز گله و شکایت کند و بنالد. البته نباید در مشخصگویی نیز زیادهروی کرد. مواظب باشید که نوشته خود را از یک قطار لطیفه پر نکنید. بعضی از نویسندگان ناشی ممکن است در این دام بیفتند. ننویسید: «اهالی شهر سورویی به دخترها یاد میدهند که در زندگی با وقار باشند.» بلکه بنویسید: «زندگی در سورویتی به دخترها یاد میدهد که چگونه در ضمن ریختن چای در استکان به حرف زدن ادامه بدهند، بیآن که چای در نعلبکی بریزد.» ننویسید: «من از بعضی از آثار ادبی مردمی خیلی خوشم میآید.» بنویسید: «هر وقت اشعار کارل سندبرگ، مخصوصاً شعر درختان زرد پاییز را میخوانم احساس میکنم که تنم داغ شده است.»
از آوردن حشو و زوائد خودداری کنید
دانشجویی که سعی میکند مقاله هفتگیاش را بنویسد، همیشه از یک عدد مخوف وحشت دارد: ۵۰۰. از خودش میپرسد چگونه میتواند به این عدد سرسامآور برسد؟ جواب برای او روشن است: وقتی به جای یک لغت میتوان ده لغت به کار برد، باید آن لغت را به کار نبرد، و آن ده تا ر به کار برد. به این ترتیب غالباً از جملاتی مانند « سرعت در رانندگی خطرناک است » پرهیز میکند، چون این جمله پنج لغت بیشتر نیست. فکری میکند و به جای آن، این جمله را بهکار میبرد:
ــ به عقیده من، سرعت در رانندگی خطرناک است.
بعد با خودش فکر میکند که بد نبود، اما هنوز میتوان تعداد لغتها را بیشتر کرد:
ــ به عقیده من اینطور بهنظر میرسد که سرعت در رانندگی تقریباً خطرناک است.
و اگر در اینگونه امور خیلی کار کشته باشد، میتواند مطلب زیر را سرهم کند:
ــ هر چند که من در مسائل پیچیده تخصصی ندارم، اجازه میخواهم جسارتاً بگویم که به عقیده من رانندگی، در بیشتر موارد، ظاهراً از بسیاری از جهات خطرناک است، یا به هرحال برداشت کلی من چنین است.آن پنج كلمه را به چهل كلمه افزایش داده است و از لحاظ محتوا چیزی نیفزوده است. حرفی نیست، این هم راهی است برای رسیدن به پانصد لغت؛ و اگر با نمرههای متوسط و پایینتر از متوسط راضی هستید باشد، عیبی ندارد؛ همین روش را ادامه بدهید. اما اگر نظرتان بلندتر است، باید روش خود را عوض كنید. به جای اینكه جملات خو را از كاه و پوشال پر كنید، باید بهتدریج تمرین كنید و خود را عادت بدهید كه از حشو و زوائد خلاص شوید و جملات را توپر و سفت كنید. اگر بتوانید واقعاً در این راه پیش بروید، پیشنویس مقاله شما واقعاً از تعداد لغتهایی كه از شما خواسته شده تجاوز خواهد كرد. آن وقت میتوانید جملات را به این ترتیب محكم كنید:
ــ بعضیها اینطور فكر میكنند كه عضویت در انجمنهای دانشجویی آنقدرها كه ممكن است تصور شود، چندان كمكی به زندگی در محوطهٔ دانشكدهها نمیكند.
* بعضیها فكر میكنند كه انجمنهای دانشجویی چندان فایدهای ندارند.
ــ پزشكان معمولی كه در شهرهای كوچك یا در روستاها هستند، مجبورند شب و روز برای معالجهٔ بیماران كار كنند.
* بیشتر پزشكان روستاها ساعتهای زیادی كار میكنند.
ــ وقتی دختربچه كوچكی بودم از خجالت بودن و دستپاچه بودن در برابر دیگران رنج میبردم.
* دخربچهای خجالتی بودم.
ــ ضرورت مطلق دارد كه كسی كه در شغل آتشكار كشتی استخدام میشود شخصاً و در تمام موارد حداكثر توجه و مراقب را در مورد فشار بخار بكند.
* آتشكار كشتی باید همیشه مواظب عقربهٔ فشار بخار باشد
شاید از خودتان بپرسید با این روش چگونه میتوانید پانصد لغت را قطار كنید. ساده است. باید دنبال مطالب و محتوای بیشتری باشید. به جای این كه چند لغتی را در سطح موضوع موردنظر انتخاب كنید و دور همانها بچرخید و شش پاراگراف در اینباره بنویسید، باید كشف كنید، جزئیات را بكاوید، باید توصیف كنید. وقتی میگویید سرعت در رانندگی خطرناك است، باید این را ثابت كنید. وقتی اتومبیل ۶۰ كیلومتر در ساعت سرعت داشته باشد، چقدر طول میكشد تا آن را متوقف كنید؟ اگر سرعت آن ۸۰ كیلومتر در ساعت باشد، چه؟ شبها تا چه مسافتی را میتوانید ببینید؟ اگر لاستیك بتركانید چه اتفاقی میافتد؟ در صورت تصادف مستقیم در سرعت ۸۰ كیلومتر در ساعت چه اتفاقی میافتد؟ چیزی نمیگذرد كه تمام صفحهٔ مقاله شما مملو از شیشه شكسته اتومبیل و خون و نعشهای بیسر خواهد بود. میبینید كه رسیدن به پانصد لغت كار دشواری نیست.
صراحت لهجه داشته باشید
تمام حشو و زوائدی كه در مقاله دانشجو به چشم میخورد ناشی از نگرانی او از كم آوردن لغت و كوتاه شدن مقاله نیست، بلكه نتیجه بیاعتمادی او به خودش هم هست. دانشجو مینویسد: «به عقیده من، مدیر دبیرستانی كه در آن بودم طوری رفتار میكرد كه به گمان من هر آدم بیغرضی میخواست او را احمق خطاب كند.» البته پیداست كه منظور نویسنده دقیقاً این نیست. منظورش این است: «مدیر دبیرستان ما احمق بود.» پس اگر با آدم احمقی سروكار دارید واقعاً او را احمق بخوانید. این عبارات «به عقیده من» و «به نظرم اینطور میرسد.»، یا «آنطور كه به نظر من میرسد»، و «دستكم آنطور كه من میبینم»، هیچ فایدهای به حال شما ندارد. اجازه ندهید چنین عباراتی به نوشته شما راه پیدا كند. گرایش دانشجو برای چنین عباراتی از آنجا سرچشمه میگیرد كه در اوضاع و احوالی دیگر به او توصیه شده است محتاط باشد.دانشجو خودش تشخیص میدهد كه جوان و بیتجربه است و تا حدودی گمان میكندكه بهطور متوسط از همسنهای خودش بچهتر و ناشیتر و بیتجربهتر مانده است. اتفاقاً شاید هم حق با او باشد.اما هیچ فایدهای ندارد كه ناشیگری خودتان را در هر پاراگراف شش بار اعلام كنید. تصمیم بگیرید كه چه میخواهید بگویید و تا آنجا كه ممكن است با قاطعیت و قوت قلب حرفتان را بزنید، بیآن كه دائماً معذرتخواهی كنید. كلمات را روشن و واضح و بدون ابهام انتخاب كنید. كمرویی زبانی میتواند خود را به انواع مختلف نشان دهد، از جمله با چیزی كه آن را «حسن تعبیر» میخوانیم. یعنی برای این كه به كسی برنخورد، كلمه مطلوبی را برای موضوعی نه چندان مطلوب بهكار میبریم. یا مطلبی را در پرده میگوئیم، مثلاً اگر برایمان راحت نیست كه بگوییم فلانی دیشب مرد، به جای آن مینویسیم: درگذشت، ما را ترك كرد، به سرای باقی شتافت، به اجدادش پیوست، به خواب ابدی فرو رفت. و گاهی ممكن است سعی كنیم با كلماتی پیشپاافتاده و تكراری فشار را كم كنیم، مثلاً: كلهپا شد، زرتش قمصور شد، نفس كشیدن یادش رفت، فلنگ را بست، ریغ رحمت را سر كشید، غزل خداحافظی را خواند. از شگردهای مختلفی استفاده میكنیم تا مثلاً نگوییم فلانی دیوانه است. به جایش میگوییم: نامیزان است، اختلال مشاعر دارد، اختلال عصبی دارد، روانش در تلاطم است، طور مخصوصی است، آدم عجیبی است، غیرعادی است، عوضی است، در آسمانها سیر میكند، ضعف اعصاب دارد، حساس است، مسأله دارد، مشكل دارد.علوم جدید، مخصوصاً روانشناسی سبب شده است كه ما با استفاده از كلماتی پرهجا و پرطمطراق افكار خودمان را بپیچانیم و زور آنها را بگیریم. بسیاری از نویسندگان هستند كه به نظرشان جوان بد وجود ندارد. بهجای آن میگویند: پرخاشگر، جسور، خودرأی كلهشق، مسألهدار، جانیفتاده، ناسازگار، نیازمند راهنمایی.
یا مثلاً عبارات بالابلندی از این قبیل بهكار میبرند:
«لازم است به پیروزیهای متوالی در جهت تقویت و انسجام شخصیت و هویت خود دست بیابد.» آنچه از آن احتراز میشود آن است كه صاف و پوستكنده بگویند فلان شاگرد بد است. یا خیرهسر، بیادب، كودن بداخلاق و درس نخوان است. البته قبول دارم كه دانستن روانشناسی موجب میشود كه آدمهای بهتری بشویم؛ با دیگران مهربانتر باشیم؛ مردم را بهتر درك كنیم؛ با آنها مدارا كنیم و صبورتر باشیم. اما مطمئن باشید كه با خواندن روانشناسی محال است كه كسی نویسنده بهتری بشود. اگر شكسپیر روانشناسی خوانده بود هرگز نمیتوانست قطعه معروف «بودن یا نبودن» را بنویسد. لابد به جای آن مینوشت: «این واحد اجتماعی آیا باید دوام بیابد یا نیابد. این مسألهای است مربوط به شخصیت و هویت.» اگر این كلمات را بر زبان هملت میگذاشت، آن شاهزاده دانماركی هرگز نمیتوانست آن شهرت تئاتری را كسب كند.
البته درست است كه چون در دنیای امروز زندگی میكنید، ناچارید كه از زبان امروز و كلمات و تعبیراتی كه امروز به كار میرود، استفاده كنید. بهعلاوه من نمیگویم كه در تمام اوقات مطلقاً باید از هرگونه «حسن تعبیر» خودداری كرد. نمیگویم كه تمام نوشتههای خود را با كلمات صریح و قاطعی مانند دشنام و فحش پر كنید. اما در ضمن با الفاظ سرد، كمزور، گنگ، دوپهلو، آكنده از ادبهای بیموقع هم در جایی كه نیاز به قاطعیت باشد، به جایی نخواهید رسید.
از جملات و عبارات بیرمق و حشو بپرهیزید
در صورتی كه با بررسی همه جوانب امر، اوضاع از هر لحاظ مناسب تشخیص داده شود، از آوردن تركیباتی مانند «در صورتی كه با بررسی جوانب امر اوضاع از هر لحاظ مناسب تشخیص داده شود» پرهیز كنید. اینها كلماتی هستند كه یكباره با هم، و به تكرار به ذهن شما میآیند، مانند: در این راستا، با توجه به این موضوع، به اینترتیب، البته واضح و مبرهن است. اینها به صورت تكیه كلام بیفایده در آمدهاند. میتوانید مطمئن باشید كه اینها عبارات بدی هستند. اینها را شخصاً خلق نكردهاید. افكاری پیشپا افتادهاند كه از آش هفت جوش محاورات عمومی سردرآودرهاند. احتراز از اینگونه تكیه كلامها بسیار سخت و غالباً غیرممكن است. آنها چنان به آسانی در مكالمات روزانه شمار رخنه میكنند كه قابل تشخیص نیستند و یافتن و پرهیز از آنها تقریباً محال است. نویسنده هنگام نوشتن نه تنها نمیتواند آنها را تشخیص بدهد، بلكه گمان میكند آنقدر لازمند كه نمیتوان از آنها گذشت. هیچ نویسندهای نتوانسته است خود را از تكیه كلامها بهطور كامل نجات دهد. اما نویسندگان توانا بیشتر از نویسندگان ضعیف موفق به این كار میشوند.منظور ما از تكیه كلامها، عباراتی از این قبیل است: تا آنجا كه به ما مربوط است، در این رابطه، در این راستا، در این رابطه و در این راستا، واقعیت آن است كه، مسلم آن است كه، آنچه مسلم است آنكه، مردم دنیا باید بدانند، به هیچوجه منالوجوه، یادآور میشود، شایان ذكر است كه، در پهنه دریا، به عظمت تمامی عالم، بارها و بارها، صدالبته، پیشرفت هر چه بیشتر امور، زیرپوشش، تحتنام، به اصطلاح آزادیخواهی، به اصطلاح این، به اصصلاح آن، مطالب آن چنانی، با تمام قوا، روش صحیح، به آن صورت نه، مسألهای نیست، چیزی در حدود هزار...
مانند هر تركیب دیگری اینها نیز زمانی زور داشتند و كارآمد و مؤثر بودند. اما امروز فقط در صورتی میتوانیم از آنها استفاده كنیم كه هیچ چیز دیگری به فكرمان نرسد. بعضی از این تكه كلامها مانند دیواری مابین نویسنده و فكر او میایستند. یكی از اینها «روحیه شرقی» است.بعضی از دانشجویان احساس میكنند كه وقتی مینویسند فلان چیز با روحیه شرقی جور در نمیآید، یا به زندگی شرقی میخورد، دیگر لازم نیست چیزی بگویند و مطلب برای خواننده معلوم شده است. و حال آن كه درست برعكس است. هیچچیز گنگتر از این نیست. شیوهٔ زندگی شرقیها، و روحیه شرقیها مجموعه در هم پیچیدهای است كه از پیوند صدها میلیون عامل، به تعداد مردمان شرق، حاصل شده است. البته این چیزی نیست كه ما ندانیم. اما وقتی این تكیه كلام را بهكار میبریم، دیگر نمیتوانیم به آن فكر كنیم. اینگونه اصطلاحات و تكیه كلامها بین ما و تفكر چون دیواری حائل است.
بسیاری از عبارات هست كه برای سیاستمداران عزیز است: این سرزمین بزرگ ما، مردم عادی كوچه و خیابان، ارزشهای اصیل ملی مردمی، مسائل ملموس، میراث ملی ما.
با اینگونه تكیه كلامها ممكن است سیاستمداری، میهندوستی خود را نشان دهد یا مثلاً گرایشهای سیاسی خود را به این یا آن طرف ثابت كند، اما در واقع این كلمات به گزارش یا مقالهای كه میخواهیم بنویسیم، چیزی جز مشتی لغات و الفاظ اضافه نمیكند.
كلمات رنگین
نویسنده چون معماری است كه با كلماتش ساختمان میسازد. در واقع مصالح او كلمه و لفظ است. اما هیچ معماری با مصالحی چنین لغزنده و گمراهكننده چون الفاظ سروكار ندارد. كار نویسنده آن است كه دائماً دنبال واژه درست بگردد و آن را در جای درست به كار ببرد. درست همان واژهای را كه مقصود او را دقیقاً بیان میكند باید بیابد. باید كلمهای باشد كه بتواند درست منظور را به خوانندگان القا كند یا آنها را متعجب كند و یا بخنداند. البته هیچ نویسندهای نیست كه گمان كند تمام آنچه را میخواسته عیناً و كلمه به كلمه یافته است. گاهی فكر میكند كه چندان موفقیت نداشته است. اما سپس میبیند همان موفقیت كه به دست آورده به زحمتش میارزیده است.
كتابی كه در آن قاعده معینی برای این بازی نوشته شده باشد، وجود ندارد. تنها راه توفیق در این راه آن است كه شخص تا آنجا كه میتواند تمرین و آزمایش كند. این تمرینها و آزمایشها تا آخر عمر طول میكشد و تمام نمیشود. البته چند كلمهای برای نصیحت درباره كلمات و واژهها میتوان گفت، اما این قواعد از تعداد انگشتان دست تجاوز نمیكنند و حرف آخر را هم نمیزنند.
بعضی از كلمات هستند كه ما آنها را كلمات «رنگین» میخوانیم، یعنی اینكه با حساب انتخاب شدهاند تا تصویری به دست بدهند یا احساساتی را برانگیزند. آنها به جای این كه رك و راست باشند، آرایش شدهاند.به جای این كه كلی باشند، خاص هستند. به جای این كه آرام باشند، صدای بلندی دارند. بنابراین به جای این كه بنویسیم «قلبش میزد»، مثلاً مینویسیم قلبش درون سینه میكوبید، چنان میتپید كه به رقص در آمده بود، پرپر میزد. به جای این كه بنویسیم «روی صندلی نشست»، مینویسیم خودش را روی صندلی انداخت، پهن كرد، رها كرد، تن خستهاش را به صندلی سپرد. به جای این كه بنویسیم «هوا داغ بود»، میتوانیم بنویسیم: هرم آفتاب بیداد میكرد، از آسمان آتش میبارید، هوا گرم و سوزان بود، گرما آزاردهنده بود، هوای تف كرده خفه میكرد، داغی هوا تن را تازیانه میزد، هوا از گرما طاقتفرسا بود.
اما نباید تصور كرد كه كلمات جالب و ابتكاری همیشه بهتر است. غالباً بهتر است همان «قلبش میزد»، یا «داغ بود» را بنویسیم. اگر منظورمان همین باشد، باید همین را بنویسیم. در دورانهای متفاوت، و در اعصار متفاوت ممكن است نوعی از نوشتهها مد شوند. در قرن نوزدهم دوست داشتند كه كلمات پرمایه و پرآب و تاب انتخاب كنند. در قرن بیستم نویسندگان معمولاً كلمات سردتر را انتخاب میكنند. نویسنده قرن بیستم، مانند همه نویسندگان همه اعصار، همیشه در جستوجوی كلمات دقیق و مشخص و صریح است.اما در عین حال از آن هم میترسد كه مبادا نثر تبآلودی پیدا كند. بنابراین سعی میكند احساساتی نشود. این را هم میداند كه اگر در نثر خود بیش از اندازه كلمات رنگین بكارد، خواننده كمكم به خنده میافتد، چون نثر خندهدار میشود.
كلمات رنگآمیزی شده
بعضی از لغات هم هستند كه ما آنها را لغات رنگین نمیخوانیم، بلكه «لغات رنگآمیزی شده» مینامیم. اینها كلمانی هستند كه از آنها اعتبارهای ارزشی مانند بد و خوب در میآید.
قبلاً هم گفتیم كه معنی واژه مجموعهای است از متنی كه واژه در آنجا میافتد. وقتی ما واژهای را میشنویم، طنین اوضاع و احوالی را كه دفعه قبل آن واژه را شنیده بودیم، نیز در درون ما به صدا در میآید.در بعضی از واژهها این طنینها آشكارند، مثلاً در واژه مادر كه برای بیشتر مردم طنین خوشی دارد.وقتی كلمه «مادر» به گوشمان میخورد احتمالاً درباره خانه، منزل، امنیت، عشق، غذا و چیزهای خوشایند و دلپسند دیگر فكر میكنیم. وقتی كسی مینویسد «او برای من چون مادر بود»، عواطفی را به یاد میآورد كه با شنیدن «او برای من مانند خاله بود»، به دست نمیآید. در فن تبلیغات، از تداعی واژه مادر در ارائه محصولی كه میخواهند بفروشند، استفاده میكنند. سیاستمدار وقتی میخواهد درباره خودش حرف بزند و به گذشتهاش اشاره كند، از این واژه استفاده میكند. علاوه بر اینها از واژههایی چون خانه، آزادی، كنار آتش، رضایت، محله، ملایمت و مهربانی، محبت، فداركاری، معصومیت كودكانه، مردانگی، زلال، صاف و مانند اینها احساساتی به انسان دست میدهد. همه اینها با مفاهیمی تداعی دارند كه در یك تعریف مستقیم و مختصر و دقیق بیان آنها دشوار است. وقتی مینویسیم «آنها دور آتش جمع شده بودند»، مفهومی در ذهن ما تداعی میشود، كه با مفهوم «آنها دور بخاری جمع شده بودند» تفاوت دارد. ممكن است در هر دو حال كسانی كه نشسته بودند به یك اندازه گرم و خوشحال و خوشبخت بودند، اما «كنار آتش»، احساس فراغت، وقار، لطف و آداب آشنا و جای دنج و همراهی و اتحاد و رفاقت را هم میرساند، كه بخاری نمیرساند. برخلاف اینها برخی لغات هستند كه از آنها ناراحتی تداعی میشود. همانطور كه از «مادر» مجموعهای از چیزهای خوب تداعی میشود، از «زن پدر» احساساتی نامطلوب متبادر میشود.بسیاری از زنپدرها موجودات مهربانی هستند و بعضی از مادران هستند كه در تمام روز بچههایشان را بیخود كتك میزنند. اما هر چند اینها واقعیات خشك زندگی است، موضوع تداعی چیز دیگری است. موضوع این است كه «مادر» آهنگ خوشی دارد كه «زن پدر» ندارد. مثلاً لغات دیگری مانند روشنفكر را در نظر بگیرید. ظاهراً ممكن است این لغت مؤدبانه، و حتی تعارفآمیز بهنظر برسد. اما ممكن است در مواردی دیگر اینطور نباشد. گاهی از این لغت مفاهیمی چون دور بودن از واقعبینی، غیرعلمی بودن، و در مجموع، خیالاتی بودن تداعی شود، و خاطره انسانهایی را كه در هپروت سیر میكنند زنده كند.واژههای دیگری مانند لیبرال، مرتجع، كمونیست، سوسیالیست، سرمایهدار، تندرو، رادیكال، معلممآب، دهاتی، شهرستانی، راننده كامیون، دلال، قصاب، كارچاق كن، كاسبكار، دورهگرد، مزدور، سفتهباز نیز دارای چنان تأثیرهایی هستند. در واقع میتوان از این لغات منظورهایی روشن و ادبی را القا كرد. این لغتها در مواردی میتوانند مانند «چاروادار»، یا «حمال»، كه بههرحال شغل معینی هستند، به قصد توهین و تحقیر بهكار روند. آیا در هنگام نوشتن باید از اینگونه لغات استفاده كرد یا نه؟ این بستگی به متنی دارد كه میخواهیم بنویسیم. دانشمندان و محققان میكوشند از این گونه لغت پرهیز كنند. شعرا، آگهینویسان، سخنوران و مقالهنویسان، احساس میكنند كه بدون این كلمات لال هستند. این كلمات ابزار و مصالح اولیه آنها بهشمار میروند. اما بههرحال هر نویسندهای باید مراقب باشد و نپندارد كه این كلمات را میتواند جانشین تفكر كند. اگر بنویسید، «هر كه اینطور فكر كند چیزی بیش از یك كمونیست، (یا كاپیتالیست، یا مرتد) نیست»، در واقع چیزی نگفتهاید جز این كه فهماندهاید كه شما چنین آدمهایی را دوست ندارید.چنین كلماتی فقط به درد ناشیترین خوانندگان میخورند. اشتباه بزرگی است كه خوانندگان خود را سادهلوحتر از آنچه واقعاً هستند بپندارید.
واژههایی بیرنگ
اما شاید آنچه دانشجو را به هنگام نوشتن مقاله به زحمت میاندازد نه لغتهای رنگین است، نه لغتهای رنگآمیزی شده، بلكه واژههایی است كه اصلاً رنگ ندارند. یكی از اینگونه لغتها «خوب» است. این از آن لغتهایی است كه در محاورههای عادی بسیار دشوار است از آن صرفنظر كنیم. اما در هنگام نوشتن از این لغت نمیتوانیم چندان استفاده بكنیم. لغتهای بیرنگ واژههایی هستند كه معنای آنها آنقدر كلی است كه در یك جمله معین تقریباً هیچچیزی به موضوع اضافه نمیكنند. صفتهایی هستند كه در زبان عوام بهكار میروند، مانند: شیرین كاشت، خیت كاشت، لو داد، سه كرد، مچل شد، قلفتی در رفت. ممكن است اینها روزی در زبان نوشته، یا به اصطلاح در «لفظ قلم» آنقدر به افراط بهكار بروند كه زور اولیه خود را از دست بدهند. در این صورت این نوع تعبیرهای عامیانه به زودی خواهند مرد. همین وضع با اسم هم وجود دارد.اسمهایی هستند كه معانی كلی و گستره دارند، مانند: اوضاع و احوال، شرایط، موارد، جنبهها، عوامل، رابطه، نتایج بررسی، بهطور كلی، رضایتبخش، مناسب، بهطور صحیح. ازاینگونه اسامی باید تا آنجا كه میتوانید دوری كنید. در بیشتر اوضاع و احوال خودتان مشاهده خواهید كرد كه در این شرایط باید موارد و جنبهها و عواملی را در نظر داشت، زیرا اگر نتایج بررسیها رضایتبخش نباشد، موجب آن خواهد شد كه خواننده عكسالعمل مناسب و بهطور صحیح نشان ندهد. وقتی كلمهای مانند «و غیره» را مینویسید، در واقع به خواننده میفهمانید كه میخواستهاید مطالب بالابلند بیشتری در اینباره بنویسید، اما متأسفانهبیش از آنچه نوشتهاید چیزی بهخاطرتان نیامده است.
نوشتهٔ پل رابرتس، ترجمهٔ علیرضا فرهمند*
*این مقاله در شصت و یكمین شماره فصلنامه رسانه به چاپ رسیده است.
منبع : مرکز مطالعات و تحقیقات رسانه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست