پنجشنبه, ۲۰ دی, ۱۴۰۳ / 9 January, 2025
مجله ویستا
روشنفکر امروز افغانی و جهان متفاوت
من طرفدار یك چیزی به نام دموكراسی ملی هستم. دموكراسی ملی مستقیماً از خواستها و نیازهای مردم بیرون میآید، نه از دستورها و فرمانهای توشیحات شاهانه.
● پرسش: جناب داكتر موسوی! با تشكر از این كه فرصت را به ما دادید. بحث خویش را با این پرسش آغاز میكنیم كه شما مؤلفهها یا مشخصههای دنیای امروز را در چه میبینید و ما یعنی مردم افغانستان امروز چه جایگاهی در این جهان داریم؟
▪ پاسخ: جهان امروزی بهطور كلی به دو شاخصهٔ بسیار بسیار برجسته، با جهان دیروز فرق دارد. یكی از این مشخصهها، تكنولوژی است. تكنولوژی جدید مخصوصاً با انقلابهای پشت سر هم كه در كامپیوتر، اینترنت و اینها به وجود آمدهاست، تأثیر بسیار بسیار شگرفی در فكر و فرهنگ، و حتی قطع و وصل جامعهٔ امروزی داشته است. یعنی از یك نگاه تمام جهان یك دهكده است. از نگاه دیگر بخشی از جهان امروز خارج از آن دهكده است، وصل نیست به این تحول امروزی. ویژگی دیگر جهان فعلی یكقطبیشدن آن است. یكقطبیشدن جهان كه بحثهای بسیار خاص خودش را در دنیای غرب دارد، عملاً یك بحث اقتصادی است. اینكه جهان یك دهكده است; پس باید از یك تبادله یا تعامل مشترك، متابعت بكند; نتیجهٔ مستقیم یكقطبی شدن جهان است. به همین خاطر هم هست كه تحولات پس از سقوط رژیم شوروی، مخصوصاً در دورهٔ پیش از به قدرت رسیدن بوش دوم، تحولاتی است بسیار بسیار شگفتآور. به این مفهوم كه یك نوع كلونپالیزم برتر، یك نوع استعمار برتر، كه بعضی استعمار نوین گفتهاند، وجود دارد; بدین مفهوم كه قدرت شگرف اقتصادی و دستآورد تكنولوژی غرب، مخصوصاً امریكاییها، دیكته كنندهٔ درستی و نادرستی امور است و حتی درستی و نادرستی رژیم كشورهاست و برای نخستین بار در تاریخ ما اصلاحاتی از قبیل تغییر رژیمها در همین افغانستان خود ما به وقوع پیوست، چیزی كه در گذشته اصلاً در تخیل ما هم نمیگنجید. اینك مای افغانی در همچین دنیایی ضمیمهٔ نامتجانسی هستیم كه هر سو یا هرجایی كه این موج یا این تحولات برود، ما را نیز با خودش میبرد.
● پرسش: شما پیشتر مشخصههای این جهان را از لحاظ عملی طرح كردید كه ناظر به سیاست جهان است. خوب است اگر با همین ایجاز در رابطه با بنیادهای فكری این جهان صحبت كنید.
▪ پاسخ: ببینید، شاید شاخصهٔ سومی كه بتوانم اضافه كنیم این است كه جهان دیروز، جهان جنگ ایدیولوژیهاست و آخرین آن جدال بین دو ایدولوژی كاپیتالیسم و سوسیالیسم بود. اما ویژگی جهان جدید این است كه دیگر چیزی به نام ایدئولوژی مطرح نیست. حتی ایدئولوگهای بسیار بزرگ به افلاس این نوع پرداختها اعتراف دارند. من فكر میكنم كه ما در آغاز یك تحول بسیار بسیار بزرگ تاریخی قرار گرفتهایم كه هیچ كس نمیداند ما را این انقلابهای پشت سر هم كه گاهی و از نظر بعضیها از كنترل ما خارج است; به كجا خواهد برد. بنأً نمیدانیم كه چیزی كه به نام فكر و ایدئولوژی داریم; سرنوشت این فكر و این ایدئولوژی با تكنولوژی بسیار بسیار پیشرفته چه خواهد شد. در قرن گذشته ما كم از كم میدانستیم در كجا قرار داریم و برای چه؟
● پرسش: چه چیزی جای ایدئولوژی را گرفته و به عبارت دیگر آلترناتیو آن چه میتواند باشد؟
▪ پاسخ: یك بحثی را بیل كلینتون وقتی كه شش هفت ماه پیش۱ در لندن سخنرانی داشت، مطرح كرد. او در برابر ایدئولوژی روش ریالیستی متكی به سند را قرار داد. گفت: بعضیها دیدگاه ایدئولوژیك دارند و بعضیها هم غیرایدئولوژیك. یعنی چه؟ یعنی این كه ما واقعیت را میبینیم و بنابر واقعیت خودمان را عیار میكنیم. اما آنها ضمن این كه دچار دردسر ایدئولوژی هستند، میخواهند كه واقعیت را بر اساس ایدئولوژی خودشان تعریف كنند. در جهان امروز كشورهای بزرگ جهان، خودشان را بر اساس دادههای اخلاقی و ایدئولوژیك عیار نمیكنند. بر اساس پیشامدهای واقعی هر روزه عیار میكنند. این یكی از شگفتیهای این قرن است كه سرعت تحولات به اندازهای است كه شما دیگر به یك چیز ثابت نمیتوانید تكیه كنید. یعنی هر روز شما باید خودتان را مطابق با پیامدها و مطابق با واقعیتها عیار كنید و واقعیت چون چیزی ثابت نیست و متغیر است، در نتیجه شما هر روز خودتان را از نوبازبینی كنید و عیار كنید با تغییرات امروز.
● پرسش: شما روند ورود به دنیای جدید را تحول جبری دانستید، خصوصاً در جامعهٔ مسلمان افغانستان. اگر این را بپذیریم نقش روشنفكران و فرهیختگان افغانی یا فرهیختگان چه میتواند باشد؟ صرف تسلیم و قبول و تن دادن به قضا و قدر، یا نه میتوانند، جامعه را مقداری هدایت دلخواهانه كنند؟
▪ پاسخ: تأثیرگذاری معمولاً بر اساس توانایی است. اگر روشنفكران افغانی این توانایی را در خودشان میبینند كه در روح و روان و دل و دماغ جامعه تأثیر بگذارند، خواهینخواهی این كار شدنی است و تحولات فعلی جامعه ربط چندانی با این كار نخواهد داشت. تا جایی كه این تحولات و این تأثیرات همسویی و همخوانی داشته باشد با كل تحولات جامعهٔ جهانی و من شخصاً شك دارم كه آن چنان چیزی امكان داشته باشد; برای این كه من بارها گفتهام كه ما چیزی به نام قشر روشنفكر در افغانستان نداریم. افراد روشنفكر یا افراد خودساخته داریم. حتی این افرادی هم كه هستند، توانایی اینها بسیار كمتر از این است، یا بخت تأثیرگذاری آن كمتر از آن است كه روی جامعهٔ افغانستان تأثیری بگذارند تا تحولاتی نتیجهٔ آن باشد.
● پرسش: مادر دورهٔ ایدئولوژی، روشنفكران مخصوص آن دوره را داشتیم كه در چهرهٔ چپیها و روشنفكران دینی بروز و ظهور داشت. آیا زمان ما روشنفكران مخصوص به خودش را تولید كرده یا نه؟ كه شما اشاره كردید كه نكرده. آیا همان چهرههای روشنفكر سابق وجود دارد یا ندارد؟
▪ پاسخ: اجازه بدهید بگویم. ما یك بار از ویژگیهای كلان جهانی صحبت كردیم; آن هم بسیار گذرا. بیایید یك بار هم از ویژگیهای كلان محلی یا منطقهای یا دینی خودمان صحبت بكنیم. ویژگیهای ما چی هست؟ از بسیاری نگاهها در شرایط فعلی، افغانستان در موقعیت بهتری قرار دارد; تا افغانستان قبلی. روشنفكرانی كه حالا تعدادشان هر قدر میخواهد باشد، از كیفیت بسیار بالایی برخوردار هستند. این بالایی یا والاییها شاخصههای زیر را میتواند داشته باشد.
یك روشنفكر امروز افغانستان یا آن بقیهٔالسیفی كه میتواند داشته باشد اینها از تجربههای بسیار بسیار درجه یك تاریخی گذشتهاند. آنهایی كه از جمله این تجربه سی سال پیش را داشتهاند. روشنفكرانی كه دیروز ماركسیستی بودند یا به ایدولوژیهای چپ حتی چپ مذهبی معتقد بودند، اینها دیگر صحبت از جامعهٔ بیطبقه، نمیكنند. اینها را تجربه كردهاند. یك، این كه روشنفكران افغانی آنهایی اند به عنوان كسایی پایشان به زمین رسیده و این ویژگی، بسیار تحول مهمی است، تحول بسیار جالبی است; در مجموعه روشنفكران.
دوم این كه روشنفكران افغانی در گذشته ارتباطهای محدودی با جامعهٔ جهانی داشتند، حتی ارتباطهای محدودی با همسایههای افغانستان داشتند; در حالی كه روشنفكران امروز افغانی ارتباطهای گسترده و بسیار پیچیدهای با جهان امروز دارند. شاخصه یا ویژگی سوم این است كه سی سال پیش بسیاری از شعارها آزمایش نشده بود. مثلاً شعارهای ایدئولوژیكی; و این چه در بخش چپ و چه در بخش راست یك دلمشغولی، حتی یك تزلزلی در بین روشنفكران به وجود آورد. و اگر یك روشنفكری خواسته خیلی چپ یا آن طرفی باشد و مثلاً به ادبیات ماركیسستی آشنایی پیدا كند، یا اگر میخواسته بسیار مذهبی باشد و در افكار مذهبی خودش پرورش یابد و در تصورش نمیگنجید كه خودش را از این بارها آزاد بسازد. شاخصهٔ چهارم این است كه در برابر روشنفكر امروز افغانستان یا روشنفكران امروز افغانستان مبانی بسیار اندكی از آن نوع وجود دارد چون این مبانی خود به خود از هم پاشیده است.● پرسش: اگر با ادبیات رایج امروز كه ادبیات بازسازی است صحبت كنیم; ممكن است كسی بگوید ما یك سری امكاناتی داریم; مثلاً منابع زیرزمینی داریم. حالا بیاییم همین بحث را در ساحت بازسازی فرهنگی انتقال بدهیم و سؤال كنیم كشور چه امكانات فرهنگی دارد كه بتوانیم روی آن تكیه كنیم؟
▪ پاسخ: هم امكاناتی هست و هم امكاناتی نیست. یكی از این امكانات كیفیت آن بقیهالسیف از فرهنگیها و روشنفكران افغانی است كه از این تجربهٔ خونبار گذشتهاند و الان مثل چراغ در این طرف میسوزند. دو نسل بسیار نوینی در خارج از مرزهای افغانستان به وجود آمده و یا در حال شكل گرفتن است. اینها با بهترین تحصیلات و با بهترین اندیشهها با جهان بسیار گسترده با دیدی بسیار باز با فراخوانهای بسیار نوین، بزرگترین سرمایههای افغانستان همین نسل میباشند. اگر شرایط نیز در كنار همهٔ این امكانات روی زمینی و زیرزمینی قرار داشته باشد، اگر در كنار این ذخایر، این نسل به طور جدی در یك برنامهریزی بسیار مشخص وارد كارزار و بازسازی، وطنسازی و یا وارد كار ملتسازی گردد; افغانستان میتواند، جبران مافات و صدمات بكند این بسیار ویژه است; در گذشته هرگز وجود نداشته است. بسیاری از كشورهای جهان سوم این ویژگی را ندارند.
● پرسش: در رابطه با همین سؤال میخواستم بگویم كه واقعاً ما به كجا تكیه كنیم. مثلاً كشوری مثل ایران كه با ما مشتركاتی دارد در طول این سالها هویتهایی را برای خودش ساخته است; با تكیه بر منابع موجود در زبان فارسی; با تكیه بر تاریخ ایران باستان; از نظر مذهبی هم تا حدودی كارهای شده است. ولی ما در افغانستان در این دو سه قرن اخیر دچار بحران بودیم. هنوز سر یك هویت ثابت فرهنگی و مورد قبول همه به توافق نرسیدهایم. من میخواهم ببینم آن چیزی كه افغانی به عنوان هویت بتواند روی آن درنگ كند چه میتواند باشد؟
▪ پاسخ: ببینید، چیزهایی از قبیل زبان، جغرافیا، گذشتههای افسانهای یك مقداری كهنه است و بسته به قرن گذشته. بنا به تعریف بعضی از ایدئولوگهای این قرن، آنچه از قبل بوده، حتی بسیار مشتركات مهم دیگری هم كه هنوز در بخش بسیار كلان جهان از اهمیتهای خاص برخوردار هستند، متأسفانه اتكأ یا متكای این كشورها شده نمیتوانند. اگر این چیزها میتوانستند متكا و اتكای این كشورها باشند، این كشورها الان گرفتاری نداشند. اما واقعیت قضیه این است كه ما اول موقعیت افغانستان را در جهان امروز تعریفی كلی بكنیم. بعد بفهمیم كه ما آن نقطهٔ اتكأ را در كجا پیدا میتوانیم كرد. این تعریف مستقیماً از ویژگیهای جامعهٔ افغانی میآید بیرون. جامعهٔ افغانی یك جامعهٔ تقریباً نصف نصف مهاجر نصف نصف غیر مهاجر است.
اصطلاح جنگزده در جامعهٔ افغانی بیان آن بعد وحشتناك فاجعه را كه در افغانستان هست تداعی میكند. پس باید یك شناخت كلی و یك تعریف كلان داشته باشیم كه جامعهٔ افغانی یك جامعهٔ بسیار بسیار تكانخورده و پراكنده و مشوش است. خارج از این اختلافات تاریخی ـ اجتماعی، فكر میكنم از بعضی نگاهها جامعهٔ افغانی مستقیماً باید برود و به نظرم دارد میرود به طرف اتكأ به آینده، به موقعش و آن منافع ملی افغانستان است. یعنی اگر روشنفكران افغانی به عنوان ایدئولوكهای فرض كن اجتماعی جامعه، منافع ملی افغانی را طوری ساده و شفاف به خودشان و به مردم تعریف كنند و نشان بدهند، آن هم اتكاست و هم متكایی است برای حركت به آینده. اما اگر در برابر این، كسانی پیدا شوند كه جامعهٔ افغانی را به تاریخ چند هزار سالهٔ افغانی متكی بسازند و زبان و یا زبانهایی بسیار عجیب و غریبی در گذشته متكی بسازند و یا در جغرافیا و مسایلی از این بخش افغانستان، در تجربهٔ تكراری صد سالهٔ گذشته باقی خواهد ماند و از خیزشهای بسیار سریع كه هر روز در دور و بر ما اتفاق میافتد محروم میمانند. یك نمونهٔ بسیار خوب این مسأله خود روندی است كه در جامعه بسیار پیشرفتهٔ غربی دارد اتفاق میافتد. و آن این است كه در جامعهٔ غربی منافع بسیار كلان پنجاهساله، شصت ساله، ده ساله، بیستساله نقطهٔ اتكا و دلیل حركت كردن و نكردن كار یك برنامه است.
اما در جامعهٔ غربی هیچ وقت یك كسی نمیرود مسایل بسیار حاد و مسایل بسیار سرنوشتساز مردم و كشور خودش را در استخوانهای پوسیده بگذارد كه در گذشته ما مشترك بودیم با ایران، با پاكستان، با آسیای مركزی، پیوستن به آن گذشتهها مثل این است كه ما دست به سهم دیگران بزنیم. اما آینده در اختیار ماست و میتوانیم آینده را در اختیار خود و به نفع خود بچرخانیم، در صورتی كه نگاه ما به آینده باشد و مهمترین شاخصه این آیندهنگری، آیندهنگری منافع كلان ملی در قالب منافع كلان منطقه است.
در این صورت اگر مدیریت داخلی جامعهٔ افغانی درست عمل بكند، از فرصت جهانی خاصی كه به وجود آمده میتواند استفادهٔ بینظیر بكند، و اگر برگردد به استخوانهای پوسیده و به مشتركاتی كه ما در گذشته با همه داریم به آنها برود، برگردد، نه تنها از این فرصت طلایی استفاده نمیكند، بلكه یك بار دیگر این شانس را از دست داده است. این جاست كه نگاه به آینده یك نوع مشتركات مثبت است به آیندهنگرها. نگاه به گذشته یك نوع مشتركات منفی است با یك سری گذشتهنگرها. من فكر میكنم كه در گیرودارهای فعلی آهستهآهسته چیزی به نام منافع ملی در افغانستان را رقم میزنیم. از نگاه اصلاح فكر میكنم كه افغانستان اگر موفق شود در ده سال آینده، چیزی به نام حكومت ملی را رنگ و رو بدهد، بیش از این كه از این كار خارج بشود باید در گیرودار حركتهای بیستساله، سیسالهٔ آینده كه نوعی گرایشهای منطقهای را شكل میدهد وارد شود، یك كار نمونهٔ بسیار جالب خواهد بود.
یعنی به جای این كه افغانستان انرژیاش و وقتش را بگذارد روی سر خط دیورند بحث بكند، از منافع بسیار كلان منطقهای بین افغانستان و پاكستان میتواند بهره بگیرد. و هكذا به جای این كه افغانستان برود انرژی امروزیاش را بگذارد روی آب هیرمند، با ایران طرح همكاری بریزد. ما بسیار منافع كلان داریم با ایران. در همكاری با ایران هر دو طرف میتوانیم از آن بهرهبرداری بكنیم. پس ما باید برویم به دو نوع منافع در آینده نگاه بكنیم یكی منافع خاص ملی ما و یكی هم منافع خاص ملی ـ منطقهای در درون منافع كلان منطقه و این نقطهٔ اتكأ حركت باید باشد.
● پرسش: چون بحث جالب میشود لذا من مایلم گسترش پیدا كند. منتهی یك ابهام است و آن اینكه منافع ملی یك امر مابعدی است. ما اول باید روی كلمهٔ افغانستان و مشخصههای آن به توافق برسیم تا بعد بگوییم منافع ملی این افغانستان. من سؤالم ناظر به این بود كه این افغانستان را چه چیزی سرپا نگه میدارد؟
▪ پاسخ: ببینید، یكی از ویژگیهایی كه در بحث سازندگی و بازسازی به نظر من مهم است این است كه بازسازی این است كه ما دلایلی برای سازندگی بر عهده داریم. دلایل بازسازی از درون همان دلایلی كه برای سازندگی داریم بیرون میآید. اگر این طوری فكر بكنیم، خواهی نخواهی ما باید از زیر بار ذلت یا از گرفتاریهای ایدئولوژی زدگی بیاییم بیرون، یكی از این بیرون آمدنها در افغانستان بیرون آمدن از چیزی به نام قبیلهسالاری است كه خودش یك ایدئولوژی شده است. برای مثال اگر ما از این فارغ شویم، آزاد شویم آن زمان ما دیگر دغدغه بیاعتمادی را نداریم. مثلاً بیاعتمادی پشتون از هزاره، هزاره از ازبك، ازبك از تاجیك، تاجیك از پشتون و این دور باطل بیاعتمادی است. اینجاست كه ما باید برویم به طرف نوسازی یك جامعهٔ نوین، و این جامعهٔ نوین باید با آهنگ فردا و آینده حركت كند.
یك نوع چیزی اگر بتوانیم بگوییم; كلاً چیزی از جنس دموكراسی افغانی. به همین خاطر است كه من بارها با تأكید گفتهام كه من طرفدار یك چیزی به نام دموكراسی ملی هستم. چرا دموكراسی ملی؟ برای این كه ما در گذشته دموكراسیهای غیر ملی را تجربه كردیم كه از بالا شاه یا رئیس جمهور وارد جامعه میكرد. دموكراسی ملی مستقیماً از خواستها و نیازهای مردم بیرون میآید، نه از دستورها و فرمانهای توشیحات شاهانه. دموكراسی دهه اخیر شاه كه موفق هم نشد، به این خاطر بود كه دموكراسی شاهی بود و دموكراسی، نمیتواند شاهی باشد. جامعهٔ افغانستان این ویژگی را در همین شرایط یك ساله و دوساله آینده دارد كه بتواند اولین بار یك تجربهٔ بسیار استثنایی خودش را داشته باشد.
این باعث میشود كه در آن افغانستان چه خواهد بود تعریف شود. برای مثال ممكن است كه منافع كلان ملی ما حكم بكند و ما به این نتیجه برسیم كه چیزی به نام «افغانستان» همهگیر و همهشمول نیست و باید تغییر كند، زیرا كه در آن رگههایی از تأثر و تحجر و انحصار قومی هست. منافع ملی به عنوان یك نقطهٔ حركت و حتی یك نگاه، نقطهٔ نگاه به آینده این گنجایش را دارد و حكم میكند كه ما از این مسایل آزاد شویم. این یك نمونه. نمونهٔ بعدیاش، اگر كه نیازها، منافع یا رفتن به سوی دموكراسی ملی حكم كند كه ما از درگیریهای محلی و منطقهای خودمان را دور بكنیم و درگیریهای منطقهای به این خاطر دور بكنیم یكی از درگیریهای منطقه ما اشتراك فرهنگی و قومی است با اطرافیانمان. از این دور بكنیم، چطوری دور بكنیم؟ یك چیز كلانتر از این را پیش پای مردم بگذاریم. برای مثال اگر آقای الف فكر كرده یا باور كرده كه با بودن در فلان حزب برای خودش یك خانه میخرد یا مثلاً زندگی به هم میزند ما اگر پیش پای این یك انتخاب دوم را بگذاریم ما، یعنی دولتمردان افغانی و روشنفكران، كه تو نه تنها میتوانی خانه داشته باشی، بلكه آیندهٔ تضمینشده و حتی فرزندان تو، فرزندان از تأثیراتی برخوردار خواهند بود كه هر وجههای در هر جایی كه میخواهند به دست میآورند. طبعاً این آدم انتخاب دوم را بر انتخاب اول ترجیح میدهد. جامعهٔ كلان یعنی این كه ما از اجراهای كوچك بیاییم بیرون. از اجرای كوچك بیاییم بیرون نه به عنوان انكار این هویتها، بلكه از مجموع این هویتها یا از مجموع این رنگها. زنده یاد استاد جاوید میگفت: افغانستان به یك پارك بسیار زیبا شباهت دارد كه در او چهل و چهار گل با چهل و چهار رنگ وجود دارد كه از تركیب این گلها میتوانیم یك تابلوی بسیار بزرگتر و جهانیتر بسازیم.● پرسش: شما از خلق یك افغانستان جدید صحبت كردید كه در آن به جای این كه ما معضل امروز را با تكیه بر باورهای گذشته حل كنیم، از طرفی مجبور به زندگی در جغرافیای خاصی به نام افغانستان هستیم و آن پیشینه هم نمیتواند ما را به یك سرنوشت درستی برساند. لذا از همین حالا باید راه دیگری را تجربه كنیم. كه این روش انسانی است به جای این كه بر قبیله یا مذهب تكیه كنیم، بر انسان بودن تكیه كنیم. انسان میتواند خودش یك تكیهگاه عمده و مقاوم باشد. تا این جا درست. اما با این تجربه های گذشته چه معامله كنیم. آنها را به یكباره فراموش كنیم؟ آن وقت یك مردم بیریشه در جهان چه جایگاهی میتوانند داشته باشند؟
▪ پاسخ: شما وقتی اعلان میكنید كه مرزهای كاذب جغرافیایی و سیاسی بسیار كوچكتر از این است كه فرهنگهای بزرگ بشری را از هم جدا بكند، هیچ این دغدغه را نخواهید داشت. بسیار خوب. در سوئیس هم فرانسوی داریم، هم ایتالیایی و هم آلمانی داریم. این فرانسوی هیچ فكر نمیكند كه چون در داخل جغرافیای سویس اسكاتلند است، این از آن افتخارات كلان آنها بیبهره است، كه اینها كمتر اروپایی است و فرانسوی كه دیگران در حال حاضر هستند. یا فرد ایتالیایی كه تابعیت سویس دارد این طوری فكر نمیكند كه كمتر است از آن ایتالیایی كه در روم است چرا؟ آنچه كه در روم هست، در پاریس هست و در برلین هست. این هرچه بوده در گذشته بوده و این مربوط به تمدن بشری یا فرهنگ بشری است كه سهم همه میشود. این نتیجهٔ رشد بالای افراد این جامعه است; اگر فرانسوی اصل سویس بخواهد با آلمانی اصل سویس درگیر بشود، هر دو از آن سهم كلان در آن میراث بزرگ فرهنگی محروم میشوند.
من فكر میكنم كه اگر ما این طوری فكر بكنیم چه بخواهیم و چه نخواهیم قلمرو فرهنگ و قلمرو تمدنهای گذشتهٔ ما هیچ وقت در محدودهٔ خیالپردازیهای ما محدود نمیشود. سلطان محمود همان قدر كه به افغانستان بستگی دارد، بسیار بیشتر از آن در مسیر راهی كه تا دهلی چند بار رفت چه مثبت چه منفی بستگی دارد. سلطان غیاثالدین هكذا. مغولهای هند همان قدر كه عاشق كابل بودند همان قدر هم عاشق دهلی بودند. بیشتر در دهلی كار كردند. دو تا باغ ساختند در اینجا و آرامگاه بابر هم در كابل است.
در نتیجه ما در تمدن مغولی شریك هستیم، با همه.
ما هیچ وقت نمیتوانیم این تمدن را با كسی قسمت بكنیم. اگر قسمت كردیم آن را از بین بردهایم. هكذا، فردوسی همان قدر كه در تمدن غزنین و در نتیجه به غزنویها یا غزنیچیها یا افغانیهای امروز وابسته هست و مربوط هست، همان قدر به ایرانیها هم به ایرانیهای امروز بستگی دارد. ما به هیچ وجه نخواهیم توانست به تاجیك و به ایرانی بقبولانیم كه شما مجسمهٔ فردوسی نداشته باشید; عاشق فردوسی نباشید و فردوسی نخوانید، این فقط و فقط مال ماست. هكذا، دریادل بزرگ مولانا جلالالدین بلخی كه از مرزهای فارسیزبان گذشته و تا مرزهای كسانی كه خارج از محدودهٔ آسیا خودش را رسانده. ما به هیچ وجه نمیتوانیم به امریكاییها كه در چند سال گذشته ترجمهٔ مثنوی مولانا از پر فروشترین كتابها بوده در امریكا، بگوییم شما این را نخوانید یا اگر میخوانید اول بگویید مال افغانستان است و بعد بخوانید. ما نمیتوانیم این كار را بكنیم.
تمدنها، مخصوصاً فرهنگ بشری بالاتر و والاتر از این است. فرهنگ اگر محدود شد، اولاً فرهنگ نیست، دوم زنده نیست. بنابراین ما كاری نمیتوانیم. ما نمیتوانیم به پاكستانیها بگوییم كه موشكهای فلان فلان را به نام غور و غزنی نسازید; برای این كه آنها هم در این مسأله همان قدر شریك ما هستند. ما باید برگردیم و تجدید نظر كنیم به آن دروغسازیها و تاریخسازیهایی كه دولتهای گذشتهٔ ما به خورد ما دادهاند. بسیار انسانیتر خواهد بود و بسیار به مصلحت خواهد بود بسیار آیندهنگرتر خواهد بود، اگر ما در گذشتهها با هم شریك باشیم اما عملی احمقانهتر خواهد بود و عملی هم نیست كه ما گذشتههایی را كه در كنترل ما نیست قسمت كنیم و به خاطر آن جنگ كنیم و به خاطر آن با كسی ارتباط برقرار كنیم یا با كسی ارتباطمان را قطع كنیم. اما تنها جایی كه ما باید عجله كنیم و بیشتر سهمی داشته باشیم، آینده است.
● پرسش: مهمترین اتهام روشنفكران نسل قبل از ما در كشورهای جهان سوم، از خود بیگانگی اینهاست یا همان غربزدگی كه در ایران مطرح شد. شما با همین تركیب غربزدگی تا چه مقدار موافقید و چه مقدار آن را ساختگی میدانید؟ اصولاً مواجههٔ روشنفكران ما را با این روندی كه به عنوان غرب در افغانستان گسترده است چگونه ارزیابی میكنید؟
▪ پاسخ: غرب مثل جامعهٔ شرق، مثل جامعهٔ افغانستان، یك جامعهٔ بشری است كه در آن هم روی سیاه وجود دارد و هم روی سفید. چنانچه جامعهٔ افغانستان هم روی زشت و سیاه دارد و هم روی خوب و سفید دارد. ما چه بخواهیم و نخواهیم، نمیتوانیم روی سفیدش را انتقاد بكنیم و همچنین روی سیاهش را. این مربوط به آن ظرفی است كه ما در اختیار داریم كه چقدر میتوانیم از آن آب برداریم. واقعیت قضیه این است كه بسیار خوبیها و بسیار مشتركات انسانی و فرهنگی ما با دنیای غرب داریم كه حتی كتلههای داخل مجموعهٔ ملی ما با هم ندارند.
من فكر میكنم كه به جای این كه ما صفآرایی از قبل غرب و شرق بكنیم، بهتر شاید این باشد كه به یك خودسازی برسیم; به كشف دوبارهٔ خودی برسیم كه خود ما چی هستیم. خود ما افغانی هستیم؟ این كلمهٔ افغان را شصت سال پیش كسی نمیگفت. كلمهٔ پشتون شصت سال پیش كسی نمیگفت. كلمهٔ هزاره را نیز در هیچ متنی نداریم. بزرگان ما در گذشته با این چیزها بیگانه بودند. حافظ به خاطر هزاره و پشتون شعر نگفت. خودِ برگشت به خود ما، برگشت به خود ناسیونالیستی ما نخواهد بود. برگشت به خود ما، برگشت به یك فرهنگ بسیار جهانی است و آن فرهنگ، فرهنگ امپراطوری بود، اما نه امپراطوری سیاسی ـ نظامی كه امپراطوری فرهنگی. و آن با فرهنگهای دیگر جنگ نداشت فرهنگهای دیگر هم با آن جنگ نداشتند. (فرهنگ بزرگ فارسی بالاتر از یك زبان است.
این یك نكته بسیار باریك است. فرهنگ بزرگ فارسی بالاتر از یك زبان است. به نظر من فارسی جزء كوچكی از این كل بزرگ است) در ستیز با فرهنگهای دیگر نبود. این ترسِ موجود ضعیف است از موجود قوی. من فكر كنم كه این دغدغه را باید این طوری جواب بدهم كه به جای هدر كردن نیرو و ساختن شعارهای رنگارنگ، خودمان را به طور جدی قوی بسازیم. برای نمونه اگر پاكستان بمب اتمی نمیداشت آیا پاكستان را كسی جدی میگرفت؟ چون پاكستان بمب اتمی دارد جدی میگیرندش. حتی امریكا هم جدی میگیرد. اگر ایران بمب اتمی میداشت یا عراق یا سوریه یا اردن یا مصر بمب اتمی میداشت امریكاییها كه این روز را بر سر عراق و كشورهای عربی آوردند؟ میتوانستند بیاورند؟ نه. اسرائیلیها به جای این كه بنشیند غربی شوند یا شرقی شوند، تواناییشان را در سطح جهانی بردند بالا.
فرض كنیم كه اگر افغانستان بخواهد كه غربی شود، در جامعهای مثل افغانستان بیست سال لازم است تا افغانستان خود را آماده كنند تا بفهمند كه غرب یعنی چی. من فكر میكنم كه این كار دچار اشكال است. فرهنگ بشری چه غربی چه شرقی هیچ كس قدرت كنترل آن را ندارد. فرض مثال اگر ما توانستیم جلوی عبور سردی را یا اگر توانستیم جلوی عبور صدا را بگیریم، جلوی عبور فكر و فرهنگ را هم میتوانیم بگیریم. وقتی بودیزم هزار و نهصد سال هزار هشتصد سال پیش وارد افغانستان شد. آیا مردم بومی مردم محلی افغانستان قیام كردند؟ چكار كردند در مقابل بودیزم؟ یا در مقابل فرهنگهایی كه از شمال وارد افغانستان شد; تمدن كوشانی به وجود آمد. الان ما به این تمدن كوشانی افتخار میكنیم. من فكر میكنم این بحث عكسالعملی و عاجزانه است و یك مقداری از ضعف گپ میزند تا از یك حركت هوشیارانه و توانمندانه.
● پرسش: مشرق كه میگویم چون در مقابل مغرب زمین است. این مشرق زمین آیا واقعاً حرفهای ناگفتهای برای دنیای امروز دارد یا نه، تمام انرژی خود را مصرف كرده است؟ این سؤال را به خاطر این كردم كه گفتید خودمان را قوی بسازیم. این قوی ساختن مسلماً یك قوی ساختن تسلیحاتی كه نبود. قوی ساختن فرهنگی است. ما آیا فرهنگ گذشتهمان را قوی بسازیم؟ آیا چیزهایی داریم كه قوی بسازیم یا نه؟!
▪ پاسخ: بله. فراوان. یك نمونه را پیشتر عرض كردم كه ترجمهٔ مثنوی معنوی مولوی به زبان انگلیسی در امریكا چند سال پشت سر هم در ردهٔ پر فروشترین كتابها بوده است. وقتی كه مثنوی پس از قرنها بتواند در قلب امپراطوری امروز كاپیتالیزم این قدر قدرت و نفوذ داشته باشد كه كتاب پرفروش شود، آیا نمونههای دیگری از این فرهنگ بزرگ، لایههای دیگری، پردههای دیگری از این فرهنگ بزرگ این توانایی را ندارد؟ از سوی دیگر، چقدر از فارسی زبانها از مولانا و مثنوی او خبر دارند و استفاده میكنند و میفهمند؟ من فكر میكنم تعداد كسانی كه در غرب از مولانا سردرمیآورند و كتابش را میخرند، بیشتر از كسانی اند كه در قلمرو فارسی زبان زندگی میكنند، ما نقاط اتكأ بسیار كلانی به گذشته داریم. كشف دوبارهٔ شناخت از ریشههای پارینه برای ما آن دلگرمی آن توانایی را میدهد كه ما بااین وسایل و این آمادگی برویم به سراغ مشتركات دیگری كه در دنیای غرب داریم و خوبیهایش را ببینیم.
● پرسش: به عنوان آخرین سؤال، مولوی برای غرب چه حرف تازهای دارد؟
▪ پاسخ: فراوان، دنیای غرب عرض كردم یك روی سیاه دارد و یك روی سفید. روی سیاه دنیای غرب یعنی توسعهطلبی، خشونت، مادیگرایی بی حد و حصر بی بندباری اخلاقی و امثالهم. انسان در دنیای غرب در اولین لحظهای كه از مادر متولد میشود چیزی به نام آرامش را از دست میدهد. در یك آمار خوانده بودم كه ۷۰ درصد از كسانی كه در انگلیس هستند دچار افسردگی روانی هستند یا به طور دایم، یا گاهی در زندگیشان. و این مستقیماً نتیجه جامعهٔ صنعتی و صنعتیزده و صنعتیشدهٔ كشور انگلیس است. درست این لایههای سیاه یا روی سیاه جامعهٔ غربی باعث میشود كه انسانهایی كه در آن جا هست كه مثل ما انسان هستند. نیازمند شوند به آن ذخیرههایی كه ما اینجا داریم و این ذخیرهها در آن جا پیدا نمیشود و این ذخیرهها انبوه انبوه در اینجا هست، همانگونه كه شما به تكنولوژی آنها نیز نیاز دارید. آنها درست به چیزهای دیگری نیاز دارد كه در اختیار شما هست.
● پرسش: جناب داكتر موسوی! با تشكر از این كه فرصت را به ما دادید. بحث خویش را با این پرسش آغاز میكنیم كه شما مؤلفهها یا مشخصههای دنیای امروز را در چه میبینید و ما یعنی مردم افغانستان امروز چه جایگاهی در این جهان داریم؟
▪ پاسخ: جهان امروزی بهطور كلی به دو شاخصهٔ بسیار بسیار برجسته، با جهان دیروز فرق دارد. یكی از این مشخصهها، تكنولوژی است. تكنولوژی جدید مخصوصاً با انقلابهای پشت سر هم كه در كامپیوتر، اینترنت و اینها به وجود آمدهاست، تأثیر بسیار بسیار شگرفی در فكر و فرهنگ، و حتی قطع و وصل جامعهٔ امروزی داشته است. یعنی از یك نگاه تمام جهان یك دهكده است. از نگاه دیگر بخشی از جهان امروز خارج از آن دهكده است، وصل نیست به این تحول امروزی. ویژگی دیگر جهان فعلی یكقطبیشدن آن است. یكقطبیشدن جهان كه بحثهای بسیار خاص خودش را در دنیای غرب دارد، عملاً یك بحث اقتصادی است. اینكه جهان یك دهكده است; پس باید از یك تبادله یا تعامل مشترك، متابعت بكند; نتیجهٔ مستقیم یكقطبی شدن جهان است. به همین خاطر هم هست كه تحولات پس از سقوط رژیم شوروی، مخصوصاً در دورهٔ پیش از به قدرت رسیدن بوش دوم، تحولاتی است بسیار بسیار شگفتآور. به این مفهوم كه یك نوع كلونپالیزم برتر، یك نوع استعمار برتر، كه بعضی استعمار نوین گفتهاند، وجود دارد; بدین مفهوم كه قدرت شگرف اقتصادی و دستآورد تكنولوژی غرب، مخصوصاً امریكاییها، دیكته كنندهٔ درستی و نادرستی امور است و حتی درستی و نادرستی رژیم كشورهاست و برای نخستین بار در تاریخ ما اصلاحاتی از قبیل تغییر رژیمها در همین افغانستان خود ما به وقوع پیوست، چیزی كه در گذشته اصلاً در تخیل ما هم نمیگنجید. اینك مای افغانی در همچین دنیایی ضمیمهٔ نامتجانسی هستیم كه هر سو یا هرجایی كه این موج یا این تحولات برود، ما را نیز با خودش میبرد.
● پرسش: شما پیشتر مشخصههای این جهان را از لحاظ عملی طرح كردید كه ناظر به سیاست جهان است. خوب است اگر با همین ایجاز در رابطه با بنیادهای فكری این جهان صحبت كنید.
▪ پاسخ: ببینید، شاید شاخصهٔ سومی كه بتوانم اضافه كنیم این است كه جهان دیروز، جهان جنگ ایدیولوژیهاست و آخرین آن جدال بین دو ایدولوژی كاپیتالیسم و سوسیالیسم بود. اما ویژگی جهان جدید این است كه دیگر چیزی به نام ایدئولوژی مطرح نیست. حتی ایدئولوگهای بسیار بزرگ به افلاس این نوع پرداختها اعتراف دارند. من فكر میكنم كه ما در آغاز یك تحول بسیار بسیار بزرگ تاریخی قرار گرفتهایم كه هیچ كس نمیداند ما را این انقلابهای پشت سر هم كه گاهی و از نظر بعضیها از كنترل ما خارج است; به كجا خواهد برد. بنأً نمیدانیم كه چیزی كه به نام فكر و ایدئولوژی داریم; سرنوشت این فكر و این ایدئولوژی با تكنولوژی بسیار بسیار پیشرفته چه خواهد شد. در قرن گذشته ما كم از كم میدانستیم در كجا قرار داریم و برای چه؟
● پرسش: چه چیزی جای ایدئولوژی را گرفته و به عبارت دیگر آلترناتیو آن چه میتواند باشد؟
▪ پاسخ: یك بحثی را بیل كلینتون وقتی كه شش هفت ماه پیش۱ در لندن سخنرانی داشت، مطرح كرد. او در برابر ایدئولوژی روش ریالیستی متكی به سند را قرار داد. گفت: بعضیها دیدگاه ایدئولوژیك دارند و بعضیها هم غیرایدئولوژیك. یعنی چه؟ یعنی این كه ما واقعیت را میبینیم و بنابر واقعیت خودمان را عیار میكنیم. اما آنها ضمن این كه دچار دردسر ایدئولوژی هستند، میخواهند كه واقعیت را بر اساس ایدئولوژی خودشان تعریف كنند. در جهان امروز كشورهای بزرگ جهان، خودشان را بر اساس دادههای اخلاقی و ایدئولوژیك عیار نمیكنند. بر اساس پیشامدهای واقعی هر روزه عیار میكنند. این یكی از شگفتیهای این قرن است كه سرعت تحولات به اندازهای است كه شما دیگر به یك چیز ثابت نمیتوانید تكیه كنید. یعنی هر روز شما باید خودتان را مطابق با پیامدها و مطابق با واقعیتها عیار كنید و واقعیت چون چیزی ثابت نیست و متغیر است، در نتیجه شما هر روز خودتان را از نوبازبینی كنید و عیار كنید با تغییرات امروز.
● پرسش: شما روند ورود به دنیای جدید را تحول جبری دانستید، خصوصاً در جامعهٔ مسلمان افغانستان. اگر این را بپذیریم نقش روشنفكران و فرهیختگان افغانی یا فرهیختگان چه میتواند باشد؟ صرف تسلیم و قبول و تن دادن به قضا و قدر، یا نه میتوانند، جامعه را مقداری هدایت دلخواهانه كنند؟
▪ پاسخ: تأثیرگذاری معمولاً بر اساس توانایی است. اگر روشنفكران افغانی این توانایی را در خودشان میبینند كه در روح و روان و دل و دماغ جامعه تأثیر بگذارند، خواهینخواهی این كار شدنی است و تحولات فعلی جامعه ربط چندانی با این كار نخواهد داشت. تا جایی كه این تحولات و این تأثیرات همسویی و همخوانی داشته باشد با كل تحولات جامعهٔ جهانی و من شخصاً شك دارم كه آن چنان چیزی امكان داشته باشد; برای این كه من بارها گفتهام كه ما چیزی به نام قشر روشنفكر در افغانستان نداریم. افراد روشنفكر یا افراد خودساخته داریم. حتی این افرادی هم كه هستند، توانایی اینها بسیار كمتر از این است، یا بخت تأثیرگذاری آن كمتر از آن است كه روی جامعهٔ افغانستان تأثیری بگذارند تا تحولاتی نتیجهٔ آن باشد.
● پرسش: مادر دورهٔ ایدئولوژی، روشنفكران مخصوص آن دوره را داشتیم كه در چهرهٔ چپیها و روشنفكران دینی بروز و ظهور داشت. آیا زمان ما روشنفكران مخصوص به خودش را تولید كرده یا نه؟ كه شما اشاره كردید كه نكرده. آیا همان چهرههای روشنفكر سابق وجود دارد یا ندارد؟
▪ پاسخ: اجازه بدهید بگویم. ما یك بار از ویژگیهای كلان جهانی صحبت كردیم; آن هم بسیار گذرا. بیایید یك بار هم از ویژگیهای كلان محلی یا منطقهای یا دینی خودمان صحبت بكنیم. ویژگیهای ما چی هست؟ از بسیاری نگاهها در شرایط فعلی، افغانستان در موقعیت بهتری قرار دارد; تا افغانستان قبلی. روشنفكرانی كه حالا تعدادشان هر قدر میخواهد باشد، از كیفیت بسیار بالایی برخوردار هستند. این بالایی یا والاییها شاخصههای زیر را میتواند داشته باشد.
یك روشنفكر امروز افغانستان یا آن بقیهٔالسیفی كه میتواند داشته باشد اینها از تجربههای بسیار بسیار درجه یك تاریخی گذشتهاند. آنهایی كه از جمله این تجربه سی سال پیش را داشتهاند. روشنفكرانی كه دیروز ماركسیستی بودند یا به ایدولوژیهای چپ حتی چپ مذهبی معتقد بودند، اینها دیگر صحبت از جامعهٔ بیطبقه، نمیكنند. اینها را تجربه كردهاند. یك، این كه روشنفكران افغانی آنهایی اند به عنوان كسایی پایشان به زمین رسیده و این ویژگی، بسیار تحول مهمی است، تحول بسیار جالبی است; در مجموعه روشنفكران.
دوم این كه روشنفكران افغانی در گذشته ارتباطهای محدودی با جامعهٔ جهانی داشتند، حتی ارتباطهای محدودی با همسایههای افغانستان داشتند; در حالی كه روشنفكران امروز افغانی ارتباطهای گسترده و بسیار پیچیدهای با جهان امروز دارند. شاخصه یا ویژگی سوم این است كه سی سال پیش بسیاری از شعارها آزمایش نشده بود. مثلاً شعارهای ایدئولوژیكی; و این چه در بخش چپ و چه در بخش راست یك دلمشغولی، حتی یك تزلزلی در بین روشنفكران به وجود آورد. و اگر یك روشنفكری خواسته خیلی چپ یا آن طرفی باشد و مثلاً به ادبیات ماركیسستی آشنایی پیدا كند، یا اگر میخواسته بسیار مذهبی باشد و در افكار مذهبی خودش پرورش یابد و در تصورش نمیگنجید كه خودش را از این بارها آزاد بسازد. شاخصهٔ چهارم این است كه در برابر روشنفكر امروز افغانستان یا روشنفكران امروز افغانستان مبانی بسیار اندكی از آن نوع وجود دارد چون این مبانی خود به خود از هم پاشیده است.● پرسش: اگر با ادبیات رایج امروز كه ادبیات بازسازی است صحبت كنیم; ممكن است كسی بگوید ما یك سری امكاناتی داریم; مثلاً منابع زیرزمینی داریم. حالا بیاییم همین بحث را در ساحت بازسازی فرهنگی انتقال بدهیم و سؤال كنیم كشور چه امكانات فرهنگی دارد كه بتوانیم روی آن تكیه كنیم؟
▪ پاسخ: هم امكاناتی هست و هم امكاناتی نیست. یكی از این امكانات كیفیت آن بقیهالسیف از فرهنگیها و روشنفكران افغانی است كه از این تجربهٔ خونبار گذشتهاند و الان مثل چراغ در این طرف میسوزند. دو نسل بسیار نوینی در خارج از مرزهای افغانستان به وجود آمده و یا در حال شكل گرفتن است. اینها با بهترین تحصیلات و با بهترین اندیشهها با جهان بسیار گسترده با دیدی بسیار باز با فراخوانهای بسیار نوین، بزرگترین سرمایههای افغانستان همین نسل میباشند. اگر شرایط نیز در كنار همهٔ این امكانات روی زمینی و زیرزمینی قرار داشته باشد، اگر در كنار این ذخایر، این نسل به طور جدی در یك برنامهریزی بسیار مشخص وارد كارزار و بازسازی، وطنسازی و یا وارد كار ملتسازی گردد; افغانستان میتواند، جبران مافات و صدمات بكند این بسیار ویژه است; در گذشته هرگز وجود نداشته است. بسیاری از كشورهای جهان سوم این ویژگی را ندارند.
● پرسش: در رابطه با همین سؤال میخواستم بگویم كه واقعاً ما به كجا تكیه كنیم. مثلاً كشوری مثل ایران كه با ما مشتركاتی دارد در طول این سالها هویتهایی را برای خودش ساخته است; با تكیه بر منابع موجود در زبان فارسی; با تكیه بر تاریخ ایران باستان; از نظر مذهبی هم تا حدودی كارهای شده است. ولی ما در افغانستان در این دو سه قرن اخیر دچار بحران بودیم. هنوز سر یك هویت ثابت فرهنگی و مورد قبول همه به توافق نرسیدهایم. من میخواهم ببینم آن چیزی كه افغانی به عنوان هویت بتواند روی آن درنگ كند چه میتواند باشد؟
▪ پاسخ: ببینید، چیزهایی از قبیل زبان، جغرافیا، گذشتههای افسانهای یك مقداری كهنه است و بسته به قرن گذشته. بنا به تعریف بعضی از ایدئولوگهای این قرن، آنچه از قبل بوده، حتی بسیار مشتركات مهم دیگری هم كه هنوز در بخش بسیار كلان جهان از اهمیتهای خاص برخوردار هستند، متأسفانه اتكأ یا متكای این كشورها شده نمیتوانند. اگر این چیزها میتوانستند متكا و اتكای این كشورها باشند، این كشورها الان گرفتاری نداشند. اما واقعیت قضیه این است كه ما اول موقعیت افغانستان را در جهان امروز تعریفی كلی بكنیم. بعد بفهمیم كه ما آن نقطهٔ اتكأ را در كجا پیدا میتوانیم كرد. این تعریف مستقیماً از ویژگیهای جامعهٔ افغانی میآید بیرون. جامعهٔ افغانی یك جامعهٔ تقریباً نصف نصف مهاجر نصف نصف غیر مهاجر است.
اصطلاح جنگزده در جامعهٔ افغانی بیان آن بعد وحشتناك فاجعه را كه در افغانستان هست تداعی میكند. پس باید یك شناخت كلی و یك تعریف كلان داشته باشیم كه جامعهٔ افغانی یك جامعهٔ بسیار بسیار تكانخورده و پراكنده و مشوش است. خارج از این اختلافات تاریخی ـ اجتماعی، فكر میكنم از بعضی نگاهها جامعهٔ افغانی مستقیماً باید برود و به نظرم دارد میرود به طرف اتكأ به آینده، به موقعش و آن منافع ملی افغانستان است. یعنی اگر روشنفكران افغانی به عنوان ایدئولوكهای فرض كن اجتماعی جامعه، منافع ملی افغانی را طوری ساده و شفاف به خودشان و به مردم تعریف كنند و نشان بدهند، آن هم اتكاست و هم متكایی است برای حركت به آینده. اما اگر در برابر این، كسانی پیدا شوند كه جامعهٔ افغانی را به تاریخ چند هزار سالهٔ افغانی متكی بسازند و زبان و یا زبانهایی بسیار عجیب و غریبی در گذشته متكی بسازند و یا در جغرافیا و مسایلی از این بخش افغانستان، در تجربهٔ تكراری صد سالهٔ گذشته باقی خواهد ماند و از خیزشهای بسیار سریع كه هر روز در دور و بر ما اتفاق میافتد محروم میمانند. یك نمونهٔ بسیار خوب این مسأله خود روندی است كه در جامعه بسیار پیشرفتهٔ غربی دارد اتفاق میافتد. و آن این است كه در جامعهٔ غربی منافع بسیار كلان پنجاهساله، شصت ساله، ده ساله، بیستساله نقطهٔ اتكا و دلیل حركت كردن و نكردن كار یك برنامه است.
اما در جامعهٔ غربی هیچ وقت یك كسی نمیرود مسایل بسیار حاد و مسایل بسیار سرنوشتساز مردم و كشور خودش را در استخوانهای پوسیده بگذارد كه در گذشته ما مشترك بودیم با ایران، با پاكستان، با آسیای مركزی، پیوستن به آن گذشتهها مثل این است كه ما دست به سهم دیگران بزنیم. اما آینده در اختیار ماست و میتوانیم آینده را در اختیار خود و به نفع خود بچرخانیم، در صورتی كه نگاه ما به آینده باشد و مهمترین شاخصه این آیندهنگری، آیندهنگری منافع كلان ملی در قالب منافع كلان منطقه است.
در این صورت اگر مدیریت داخلی جامعهٔ افغانی درست عمل بكند، از فرصت جهانی خاصی كه به وجود آمده میتواند استفادهٔ بینظیر بكند، و اگر برگردد به استخوانهای پوسیده و به مشتركاتی كه ما در گذشته با همه داریم به آنها برود، برگردد، نه تنها از این فرصت طلایی استفاده نمیكند، بلكه یك بار دیگر این شانس را از دست داده است. این جاست كه نگاه به آینده یك نوع مشتركات مثبت است به آیندهنگرها. نگاه به گذشته یك نوع مشتركات منفی است با یك سری گذشتهنگرها. من فكر میكنم كه در گیرودارهای فعلی آهستهآهسته چیزی به نام منافع ملی در افغانستان را رقم میزنیم. از نگاه اصلاح فكر میكنم كه افغانستان اگر موفق شود در ده سال آینده، چیزی به نام حكومت ملی را رنگ و رو بدهد، بیش از این كه از این كار خارج بشود باید در گیرودار حركتهای بیستساله، سیسالهٔ آینده كه نوعی گرایشهای منطقهای را شكل میدهد وارد شود، یك كار نمونهٔ بسیار جالب خواهد بود.
یعنی به جای این كه افغانستان انرژیاش و وقتش را بگذارد روی سر خط دیورند بحث بكند، از منافع بسیار كلان منطقهای بین افغانستان و پاكستان میتواند بهره بگیرد. و هكذا به جای این كه افغانستان برود انرژی امروزیاش را بگذارد روی آب هیرمند، با ایران طرح همكاری بریزد. ما بسیار منافع كلان داریم با ایران. در همكاری با ایران هر دو طرف میتوانیم از آن بهرهبرداری بكنیم. پس ما باید برویم به دو نوع منافع در آینده نگاه بكنیم یكی منافع خاص ملی ما و یكی هم منافع خاص ملی ـ منطقهای در درون منافع كلان منطقه و این نقطهٔ اتكأ حركت باید باشد.
● پرسش: چون بحث جالب میشود لذا من مایلم گسترش پیدا كند. منتهی یك ابهام است و آن اینكه منافع ملی یك امر مابعدی است. ما اول باید روی كلمهٔ افغانستان و مشخصههای آن به توافق برسیم تا بعد بگوییم منافع ملی این افغانستان. من سؤالم ناظر به این بود كه این افغانستان را چه چیزی سرپا نگه میدارد؟
▪ پاسخ: ببینید، یكی از ویژگیهایی كه در بحث سازندگی و بازسازی به نظر من مهم است این است كه بازسازی این است كه ما دلایلی برای سازندگی بر عهده داریم. دلایل بازسازی از درون همان دلایلی كه برای سازندگی داریم بیرون میآید. اگر این طوری فكر بكنیم، خواهی نخواهی ما باید از زیر بار ذلت یا از گرفتاریهای ایدئولوژی زدگی بیاییم بیرون، یكی از این بیرون آمدنها در افغانستان بیرون آمدن از چیزی به نام قبیلهسالاری است كه خودش یك ایدئولوژی شده است. برای مثال اگر ما از این فارغ شویم، آزاد شویم آن زمان ما دیگر دغدغه بیاعتمادی را نداریم. مثلاً بیاعتمادی پشتون از هزاره، هزاره از ازبك، ازبك از تاجیك، تاجیك از پشتون و این دور باطل بیاعتمادی است. اینجاست كه ما باید برویم به طرف نوسازی یك جامعهٔ نوین، و این جامعهٔ نوین باید با آهنگ فردا و آینده حركت كند.
یك نوع چیزی اگر بتوانیم بگوییم; كلاً چیزی از جنس دموكراسی افغانی. به همین خاطر است كه من بارها با تأكید گفتهام كه من طرفدار یك چیزی به نام دموكراسی ملی هستم. چرا دموكراسی ملی؟ برای این كه ما در گذشته دموكراسیهای غیر ملی را تجربه كردیم كه از بالا شاه یا رئیس جمهور وارد جامعه میكرد. دموكراسی ملی مستقیماً از خواستها و نیازهای مردم بیرون میآید، نه از دستورها و فرمانهای توشیحات شاهانه. دموكراسی دهه اخیر شاه كه موفق هم نشد، به این خاطر بود كه دموكراسی شاهی بود و دموكراسی، نمیتواند شاهی باشد. جامعهٔ افغانستان این ویژگی را در همین شرایط یك ساله و دوساله آینده دارد كه بتواند اولین بار یك تجربهٔ بسیار استثنایی خودش را داشته باشد.
این باعث میشود كه در آن افغانستان چه خواهد بود تعریف شود. برای مثال ممكن است كه منافع كلان ملی ما حكم بكند و ما به این نتیجه برسیم كه چیزی به نام «افغانستان» همهگیر و همهشمول نیست و باید تغییر كند، زیرا كه در آن رگههایی از تأثر و تحجر و انحصار قومی هست. منافع ملی به عنوان یك نقطهٔ حركت و حتی یك نگاه، نقطهٔ نگاه به آینده این گنجایش را دارد و حكم میكند كه ما از این مسایل آزاد شویم. این یك نمونه. نمونهٔ بعدیاش، اگر كه نیازها، منافع یا رفتن به سوی دموكراسی ملی حكم كند كه ما از درگیریهای محلی و منطقهای خودمان را دور بكنیم و درگیریهای منطقهای به این خاطر دور بكنیم یكی از درگیریهای منطقه ما اشتراك فرهنگی و قومی است با اطرافیانمان. از این دور بكنیم، چطوری دور بكنیم؟ یك چیز كلانتر از این را پیش پای مردم بگذاریم. برای مثال اگر آقای الف فكر كرده یا باور كرده كه با بودن در فلان حزب برای خودش یك خانه میخرد یا مثلاً زندگی به هم میزند ما اگر پیش پای این یك انتخاب دوم را بگذاریم ما، یعنی دولتمردان افغانی و روشنفكران، كه تو نه تنها میتوانی خانه داشته باشی، بلكه آیندهٔ تضمینشده و حتی فرزندان تو، فرزندان از تأثیراتی برخوردار خواهند بود كه هر وجههای در هر جایی كه میخواهند به دست میآورند. طبعاً این آدم انتخاب دوم را بر انتخاب اول ترجیح میدهد. جامعهٔ كلان یعنی این كه ما از اجراهای كوچك بیاییم بیرون. از اجرای كوچك بیاییم بیرون نه به عنوان انكار این هویتها، بلكه از مجموع این هویتها یا از مجموع این رنگها. زنده یاد استاد جاوید میگفت: افغانستان به یك پارك بسیار زیبا شباهت دارد كه در او چهل و چهار گل با چهل و چهار رنگ وجود دارد كه از تركیب این گلها میتوانیم یك تابلوی بسیار بزرگتر و جهانیتر بسازیم.● پرسش: شما از خلق یك افغانستان جدید صحبت كردید كه در آن به جای این كه ما معضل امروز را با تكیه بر باورهای گذشته حل كنیم، از طرفی مجبور به زندگی در جغرافیای خاصی به نام افغانستان هستیم و آن پیشینه هم نمیتواند ما را به یك سرنوشت درستی برساند. لذا از همین حالا باید راه دیگری را تجربه كنیم. كه این روش انسانی است به جای این كه بر قبیله یا مذهب تكیه كنیم، بر انسان بودن تكیه كنیم. انسان میتواند خودش یك تكیهگاه عمده و مقاوم باشد. تا این جا درست. اما با این تجربه های گذشته چه معامله كنیم. آنها را به یكباره فراموش كنیم؟ آن وقت یك مردم بیریشه در جهان چه جایگاهی میتوانند داشته باشند؟
▪ پاسخ: شما وقتی اعلان میكنید كه مرزهای كاذب جغرافیایی و سیاسی بسیار كوچكتر از این است كه فرهنگهای بزرگ بشری را از هم جدا بكند، هیچ این دغدغه را نخواهید داشت. بسیار خوب. در سوئیس هم فرانسوی داریم، هم ایتالیایی و هم آلمانی داریم. این فرانسوی هیچ فكر نمیكند كه چون در داخل جغرافیای سویس اسكاتلند است، این از آن افتخارات كلان آنها بیبهره است، كه اینها كمتر اروپایی است و فرانسوی كه دیگران در حال حاضر هستند. یا فرد ایتالیایی كه تابعیت سویس دارد این طوری فكر نمیكند كه كمتر است از آن ایتالیایی كه در روم است چرا؟ آنچه كه در روم هست، در پاریس هست و در برلین هست. این هرچه بوده در گذشته بوده و این مربوط به تمدن بشری یا فرهنگ بشری است كه سهم همه میشود. این نتیجهٔ رشد بالای افراد این جامعه است; اگر فرانسوی اصل سویس بخواهد با آلمانی اصل سویس درگیر بشود، هر دو از آن سهم كلان در آن میراث بزرگ فرهنگی محروم میشوند.
من فكر میكنم كه اگر ما این طوری فكر بكنیم چه بخواهیم و چه نخواهیم قلمرو فرهنگ و قلمرو تمدنهای گذشتهٔ ما هیچ وقت در محدودهٔ خیالپردازیهای ما محدود نمیشود. سلطان محمود همان قدر كه به افغانستان بستگی دارد، بسیار بیشتر از آن در مسیر راهی كه تا دهلی چند بار رفت چه مثبت چه منفی بستگی دارد. سلطان غیاثالدین هكذا. مغولهای هند همان قدر كه عاشق كابل بودند همان قدر هم عاشق دهلی بودند. بیشتر در دهلی كار كردند. دو تا باغ ساختند در اینجا و آرامگاه بابر هم در كابل است.
در نتیجه ما در تمدن مغولی شریك هستیم، با همه.
ما هیچ وقت نمیتوانیم این تمدن را با كسی قسمت بكنیم. اگر قسمت كردیم آن را از بین بردهایم. هكذا، فردوسی همان قدر كه در تمدن غزنین و در نتیجه به غزنویها یا غزنیچیها یا افغانیهای امروز وابسته هست و مربوط هست، همان قدر به ایرانیها هم به ایرانیهای امروز بستگی دارد. ما به هیچ وجه نخواهیم توانست به تاجیك و به ایرانی بقبولانیم كه شما مجسمهٔ فردوسی نداشته باشید; عاشق فردوسی نباشید و فردوسی نخوانید، این فقط و فقط مال ماست. هكذا، دریادل بزرگ مولانا جلالالدین بلخی كه از مرزهای فارسیزبان گذشته و تا مرزهای كسانی كه خارج از محدودهٔ آسیا خودش را رسانده. ما به هیچ وجه نمیتوانیم به امریكاییها كه در چند سال گذشته ترجمهٔ مثنوی مولانا از پر فروشترین كتابها بوده در امریكا، بگوییم شما این را نخوانید یا اگر میخوانید اول بگویید مال افغانستان است و بعد بخوانید. ما نمیتوانیم این كار را بكنیم.
تمدنها، مخصوصاً فرهنگ بشری بالاتر و والاتر از این است. فرهنگ اگر محدود شد، اولاً فرهنگ نیست، دوم زنده نیست. بنابراین ما كاری نمیتوانیم. ما نمیتوانیم به پاكستانیها بگوییم كه موشكهای فلان فلان را به نام غور و غزنی نسازید; برای این كه آنها هم در این مسأله همان قدر شریك ما هستند. ما باید برگردیم و تجدید نظر كنیم به آن دروغسازیها و تاریخسازیهایی كه دولتهای گذشتهٔ ما به خورد ما دادهاند. بسیار انسانیتر خواهد بود و بسیار به مصلحت خواهد بود بسیار آیندهنگرتر خواهد بود، اگر ما در گذشتهها با هم شریك باشیم اما عملی احمقانهتر خواهد بود و عملی هم نیست كه ما گذشتههایی را كه در كنترل ما نیست قسمت كنیم و به خاطر آن جنگ كنیم و به خاطر آن با كسی ارتباط برقرار كنیم یا با كسی ارتباطمان را قطع كنیم. اما تنها جایی كه ما باید عجله كنیم و بیشتر سهمی داشته باشیم، آینده است.
● پرسش: مهمترین اتهام روشنفكران نسل قبل از ما در كشورهای جهان سوم، از خود بیگانگی اینهاست یا همان غربزدگی كه در ایران مطرح شد. شما با همین تركیب غربزدگی تا چه مقدار موافقید و چه مقدار آن را ساختگی میدانید؟ اصولاً مواجههٔ روشنفكران ما را با این روندی كه به عنوان غرب در افغانستان گسترده است چگونه ارزیابی میكنید؟
▪ پاسخ: غرب مثل جامعهٔ شرق، مثل جامعهٔ افغانستان، یك جامعهٔ بشری است كه در آن هم روی سیاه وجود دارد و هم روی سفید. چنانچه جامعهٔ افغانستان هم روی زشت و سیاه دارد و هم روی خوب و سفید دارد. ما چه بخواهیم و نخواهیم، نمیتوانیم روی سفیدش را انتقاد بكنیم و همچنین روی سیاهش را. این مربوط به آن ظرفی است كه ما در اختیار داریم كه چقدر میتوانیم از آن آب برداریم. واقعیت قضیه این است كه بسیار خوبیها و بسیار مشتركات انسانی و فرهنگی ما با دنیای غرب داریم كه حتی كتلههای داخل مجموعهٔ ملی ما با هم ندارند.
من فكر میكنم كه به جای این كه ما صفآرایی از قبل غرب و شرق بكنیم، بهتر شاید این باشد كه به یك خودسازی برسیم; به كشف دوبارهٔ خودی برسیم كه خود ما چی هستیم. خود ما افغانی هستیم؟ این كلمهٔ افغان را شصت سال پیش كسی نمیگفت. كلمهٔ پشتون شصت سال پیش كسی نمیگفت. كلمهٔ هزاره را نیز در هیچ متنی نداریم. بزرگان ما در گذشته با این چیزها بیگانه بودند. حافظ به خاطر هزاره و پشتون شعر نگفت. خودِ برگشت به خود ما، برگشت به خود ناسیونالیستی ما نخواهد بود. برگشت به خود ما، برگشت به یك فرهنگ بسیار جهانی است و آن فرهنگ، فرهنگ امپراطوری بود، اما نه امپراطوری سیاسی ـ نظامی كه امپراطوری فرهنگی. و آن با فرهنگهای دیگر جنگ نداشت فرهنگهای دیگر هم با آن جنگ نداشتند. (فرهنگ بزرگ فارسی بالاتر از یك زبان است.
این یك نكته بسیار باریك است. فرهنگ بزرگ فارسی بالاتر از یك زبان است. به نظر من فارسی جزء كوچكی از این كل بزرگ است) در ستیز با فرهنگهای دیگر نبود. این ترسِ موجود ضعیف است از موجود قوی. من فكر كنم كه این دغدغه را باید این طوری جواب بدهم كه به جای هدر كردن نیرو و ساختن شعارهای رنگارنگ، خودمان را به طور جدی قوی بسازیم. برای نمونه اگر پاكستان بمب اتمی نمیداشت آیا پاكستان را كسی جدی میگرفت؟ چون پاكستان بمب اتمی دارد جدی میگیرندش. حتی امریكا هم جدی میگیرد. اگر ایران بمب اتمی میداشت یا عراق یا سوریه یا اردن یا مصر بمب اتمی میداشت امریكاییها كه این روز را بر سر عراق و كشورهای عربی آوردند؟ میتوانستند بیاورند؟ نه. اسرائیلیها به جای این كه بنشیند غربی شوند یا شرقی شوند، تواناییشان را در سطح جهانی بردند بالا.
فرض كنیم كه اگر افغانستان بخواهد كه غربی شود، در جامعهای مثل افغانستان بیست سال لازم است تا افغانستان خود را آماده كنند تا بفهمند كه غرب یعنی چی. من فكر میكنم كه این كار دچار اشكال است. فرهنگ بشری چه غربی چه شرقی هیچ كس قدرت كنترل آن را ندارد. فرض مثال اگر ما توانستیم جلوی عبور سردی را یا اگر توانستیم جلوی عبور صدا را بگیریم، جلوی عبور فكر و فرهنگ را هم میتوانیم بگیریم. وقتی بودیزم هزار و نهصد سال هزار هشتصد سال پیش وارد افغانستان شد. آیا مردم بومی مردم محلی افغانستان قیام كردند؟ چكار كردند در مقابل بودیزم؟ یا در مقابل فرهنگهایی كه از شمال وارد افغانستان شد; تمدن كوشانی به وجود آمد. الان ما به این تمدن كوشانی افتخار میكنیم. من فكر میكنم این بحث عكسالعملی و عاجزانه است و یك مقداری از ضعف گپ میزند تا از یك حركت هوشیارانه و توانمندانه.
● پرسش: مشرق كه میگویم چون در مقابل مغرب زمین است. این مشرق زمین آیا واقعاً حرفهای ناگفتهای برای دنیای امروز دارد یا نه، تمام انرژی خود را مصرف كرده است؟ این سؤال را به خاطر این كردم كه گفتید خودمان را قوی بسازیم. این قوی ساختن مسلماً یك قوی ساختن تسلیحاتی كه نبود. قوی ساختن فرهنگی است. ما آیا فرهنگ گذشتهمان را قوی بسازیم؟ آیا چیزهایی داریم كه قوی بسازیم یا نه؟!
▪ پاسخ: بله. فراوان. یك نمونه را پیشتر عرض كردم كه ترجمهٔ مثنوی معنوی مولوی به زبان انگلیسی در امریكا چند سال پشت سر هم در ردهٔ پر فروشترین كتابها بوده است. وقتی كه مثنوی پس از قرنها بتواند در قلب امپراطوری امروز كاپیتالیزم این قدر قدرت و نفوذ داشته باشد كه كتاب پرفروش شود، آیا نمونههای دیگری از این فرهنگ بزرگ، لایههای دیگری، پردههای دیگری از این فرهنگ بزرگ این توانایی را ندارد؟ از سوی دیگر، چقدر از فارسی زبانها از مولانا و مثنوی او خبر دارند و استفاده میكنند و میفهمند؟ من فكر میكنم تعداد كسانی كه در غرب از مولانا سردرمیآورند و كتابش را میخرند، بیشتر از كسانی اند كه در قلمرو فارسی زبان زندگی میكنند، ما نقاط اتكأ بسیار كلانی به گذشته داریم. كشف دوبارهٔ شناخت از ریشههای پارینه برای ما آن دلگرمی آن توانایی را میدهد كه ما بااین وسایل و این آمادگی برویم به سراغ مشتركات دیگری كه در دنیای غرب داریم و خوبیهایش را ببینیم.
● پرسش: به عنوان آخرین سؤال، مولوی برای غرب چه حرف تازهای دارد؟
▪ پاسخ: فراوان، دنیای غرب عرض كردم یك روی سیاه دارد و یك روی سفید. روی سیاه دنیای غرب یعنی توسعهطلبی، خشونت، مادیگرایی بی حد و حصر بی بندباری اخلاقی و امثالهم. انسان در دنیای غرب در اولین لحظهای كه از مادر متولد میشود چیزی به نام آرامش را از دست میدهد. در یك آمار خوانده بودم كه ۷۰ درصد از كسانی كه در انگلیس هستند دچار افسردگی روانی هستند یا به طور دایم، یا گاهی در زندگیشان. و این مستقیماً نتیجه جامعهٔ صنعتی و صنعتیزده و صنعتیشدهٔ كشور انگلیس است. درست این لایههای سیاه یا روی سیاه جامعهٔ غربی باعث میشود كه انسانهایی كه در آن جا هست كه مثل ما انسان هستند. نیازمند شوند به آن ذخیرههایی كه ما اینجا داریم و این ذخیرهها در آن جا پیدا نمیشود و این ذخیرهها انبوه انبوه در اینجا هست، همانگونه كه شما به تكنولوژی آنها نیز نیاز دارید. آنها درست به چیزهای دیگری نیاز دارد كه در اختیار شما هست.
گفت و شنود با داکتر سید عسکر موسوی استاد دانشگاه اکسفورد لندن
منبع : زندگی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست