كشورهای اسلامی میتوانند مفهوم كاملا مترقی و اصیلی از جامعه مدنی را از منابع لایزال فرهنگ و تمدن خود اتخاذ كنند و از اینكه آفات اجتماعی غرب را همراه ایده «جامعه مدنی غرب» به درون خود نپذیرفتهاند، خشنود باشند. با مطالعه مقاله زیر كه به قلم حمید مولانا نگارش یافته است، چشماندازی از این بیمها و امیدها در افق دید شما قرار میگیرد. در آیینهای و تاریخ تمدن ملل مشرق زمین، به ویژه در تمدن اسلامی، بنیادها و نمادهای اصیلی از مفهوم «جامعه مدنی» یافت میشود كه در خور تكریم و پاسداشت است؛ اما آن مفهومی از جامعه مدنی كه در دهههای اخیر بحث روز محافل فكری و سیاسی جهان شده و در حال تبدیل به یكی از پارامترهای فرایند جهانیسازی است، مفاهیمی از مناسبات شهروند و حكومت را احیا میكند كه از عهد رنسانس مشخصا توسط ماكیاول و پس از آن اصحاب دایرهٔالمعارفها، ظهور كرد و به تدریج دوران جدید غرب را از عهد بربریت و قرون وسطی جدا ساخت. اما در خود غرب هم جامعه مدنی نتوانسته است به عنوان موجودی مستقل از دولتمردان و ثروتمندان و نفوذها و فشارهای ناشی از ساختار گریزناپذیر حاكمیت سیاسی، تحقق یابد. امروزه حتی مساعدت و تعاون دولتهای غربی درخصوص سازمانها و تشكیلات غیرانتفاعی مدنی كاهش نیز داشته است كه نظریهپردازان اجتماعی آن را «بحران پلورالیسم، رفاه و تامین اجتماعی» مینامند. به هر حال هم بنیادها و نمادهای جامعه مدنی غرب با ویژگیهای فرهنگی ـــ اقلیمی كشورهای اسلامی ناهمگون است و هم آسیبهایی كه پایههای جامعه مدنی غرب را متزلزل ساخته، ناشی از خصیصههای سوداگرانه و زورمدارانه مختص لیبرال دمكراسی غرب است. كشورهای اسلامی میتوانند مفهوم كاملا مترقی و اصیلی از جامعه مدنی را از منابع لایزال فرهنگ و تمدن خود اتخاذ كنند و از اینكه آفات اجتماعی غرب را همراه ایده «جامعه مدنی غرب» به درون خود نپذیرفتهاند، خشنود باشند. با مطالعه مقاله زیر كه به قلم محققانه پروفسور مولانا نگارش یافته است، چشماندازی از این بیمها و امیدها در افق دید شما قرار میگیرد. یك دهه قبل، وقتی جنگ سرد میان دو قطب شوروی و امریكا به پایان رسید و امید «صلح مسالمتآمیز» صحنه بینالمللی را فرا گرفته بود، غربیها به ظهور «جامعه مدنی» و «جهانداری جدید» امیدوار شدند. امروز در ردیف سلسله بحرانهایی كه در این مدت نظام بینالمللی به خود دیده است ــ از جمله جنگ خلیج فارس و دخالت بیشتر امریكاییها در این ناحیه، نسلكشی در بوسنی و هرزگوین و كوزوو، كشتار فوقالعاده در جنگهای طایفه و قبیلهای در رواندا و سایر نقاط افریقا، تجاوز بیرحمانه به مردم مسلمان و امت اسلامی در فلسطین، چچن، كشمیر، سومالی و نقاط دیگر، و اختلاف و ترور چندین دهه در ایرلند شمالی میان دو گروه ملیگرای پروتستان و كاتولیك، همه و همه ــ آن خوشبینی اولیه را در غرب به یك بدبینی و ناامیدی تبدیل كرده است. شعارهای ملی و بینالمللی برای ایجاد یك جو روابط همه جانبه و عناوینی مانند «پایان تاریخ»، «صلح و دمكراسی»، «نظام جدید بینالمللی»، «كشمكش و تصادم تمدنها» و همچنین «گفتوگوی تمدنها» نتوانستهاند، كوچكترین اثری در بهبود وضع كنونی جهانی داشته باشند. گفتمان درباره شكلبندی تازه برای دنیای جدید با موضوعهایی نظیر «دولتهای با قدرتتر»، «رهبران با اقتدارتر» و «سازمانهای جهانی مسلطتر» همراه شده است. كوشش برای خلاقیت قرن بیستویكم در جلد قرن بیستم و سازمانهای گذشته و زنگزده آن كه از سیستمهای ملّی و منطقهای قرن هیجدهم به میراث برده بود، در حقیقت سیر به سوی بینظمی است. در این ده سال كشورهای اروپای مركزی و شرقی، افریقای جنوبی و آسیای مركزی استقلال خود را ــ از نوع استثمار ــ جشن گرفتند، بدون اینكه بدانند دقیقا چگونه این مخالفت و شورش و قیام را به یك نظام مردمسالار و مستقل تبدیل كنند. صدای اصلاحطلبانی مانند واكسلاو هاول در اروپای شرقی و ماندلا در افریقای جنوبی مدتها در مطبوعات و رسانههای دنیا طنین افكند؛ ولی موفقیت این رهبران چیزی بالاتر از تلاش نیم قرن قبل رهبران دنیای سوم، مانند گاندی، نهرو، مصدق، ناصر، سوكارنو ــ كه علیه استعمار برخاستند، ولی به سازش با سیستم جهانی غرب عقیده داشتند ــ نبود. اروپای مركزی و شرقی، آسیای مركزی، افریقای جنوبی و حتی روسیه موقعی وارد دنیای جدیدتر میشدند كه همه چیز از سازمانهای اقتصادی و سیاسی گرفته تا ایدئولوژی و جامعه مدنی را امریكا و متفقین فكری و نظامی آن در اروپا فراهم كرده بودند. این كشورها در همان وضع و حالتی بودند كه كم و بیش دنیای سومِ پس از جنگ دوم جهانی و مبارزات ضد استعماری ایجاد كرده بود. پس در اوضاع فعلی چه باید كرد؟ در غرب به ویژه در میان لیبرالها و محافظهكاران، اختلاف سلیقه بر سر قدرت، حجم و ظرفیت و وسعت دولت است. بسیاری از لیبرالها عقیده دارند دولت محدود بهترین دولت است و اگر وضع جامعه و نظام را در این موقعیت به حال خود گذارند، نه تنها رفاه عمومی فراهم خواهد شد بلكه صلح و مساوات نیز نصیب جامعه خواهد شد؛ ولی همین لیبرالها به خوبی دیدند كه چگونه در وضعیت ضعف یك دولت و حكومت مقتدر و پا بر جا، خونریزی و كشتار در بوسنی و هرزگوین، رواندا، لبنان، افغانستان و غیره بروز كرد و كسی به مجازات متجاوزان برنخاست. در مقابل این نظریه، عدهای از لیبرالها و محافظهكاران هستند كه از نظام دولت قوی كه متفكر غربی، توماس هابز، پیشنهاد كرده بود، پشتیبانی كنند و آن را بهترین راه برای مبارزه با «وضع طبیعت» ــ كه گروهها و اجتماعات معمولاً به دریدن یكدیگر مشغول هستند ــ بدانند. در عین حال هیچ دلیلی وجود ندارد كه اگر موانع حكومتی از بین رود و دولتهایی با حداقل قدرت به وجود آیند، نظام سرمایهداری مدرن امروزی خواهد توانست از اختلافات و اغتشاشات در جوامع جلوگیری كند. در حقیقت بحث درباره انتخاب میان دولت مقتدر و بزرگ و دولت محدود و كوچك و این دو نوع نظام نیست، بلكه این درد و دواها در مورد كیفیت و نوع حكومت و دولت هم هست. به اصطلاح این كیفیت خود دولت و حكومت در غرب است كه مورد سوال ماست و نه اندازه و حدود و حجم و ظرفیت آن؛ به عبارت دیگر اگر ما به فراسوی الگوهای معمولی و متداول امروزی «ملّت ـــ دولت» و «جامعه» نیندیشیم، كیفیت جامعه مدنی مفروض را نیز نمیتوانیم تغییر دهیم و اصلاح كنیم. احیای فكر جامعه مدنی در دهه ۱۹۸۰ در اروپا و سپس در نقاط دیگر مبنی براین بود كه جامعه مدنی خواهد توانست خارج از منافع بازرگانی و بازاری سوداگران و خارج از فشار و نفوذ دولتمردان و حكمفرمایان وجود داشته باشد. چنین جامعه مدنی ایدهآلی شاید در یك اجتماع كوچك خیالی ممكن باشد، ولی در دنیایی كه جهانی شدن تولید و توزیع، كار و شغل، و رقابت و حسودی دولتها و حكومتها با یكدیگر بیش از هر موقع دیگر افزونی یافته است، غیرممكن به نظر میرسد. امروز استفاده و كاربرد واژه «جامعه مدنی» با معنای آن، در سه قرن پیش در اروپا و امریكا بسیار فرق دارد. وقتی متفكر و فیلسوف و اقتصاددان اسكاتلندی، آدام اسمیت، كه امروز در غرب به نام بنیانگذار و پدر اقتصاد كلاسیك معروف است، از بازار و تبادل كالا و پول صحبت كرد، كیفیت و حجم و اندازه بازار و اقتصاد و تجارت در قرن هیجدهم تفاوت فاحشی با وضع امروزی داشت؛ زیرا در زمان او این چنین شبكههای پیچیده تبادل پول و كالا و اطلاعات اصلاً وجود خارجی نداشت. مطالعه دقیق و عمیق اثر مشهور اسمیت(۱) «ثروت ملل» در حقیقت به جای سلسلهای از تئوریهای منظم اقتصادی خواننده را با یك سلسله گفتمانهای اخلاقی و ارتباطی مواجه میكند. امید و اعتماد روشنفكران ماركسیستی و دست چپی اروپای مركزی و شرقی به جامعه مدنی كه حكایت از دلسردی و نارضایتی آنها از فروپاشیدگی نظامهای خود بود و جشن دولتمردان و روشنفكران محافظه كار غرب ــ مانند فرانسیس فوكویامای امریكایی كه «پایان تاریخ» را رهایی جامعه شوروی و اروپای مركزی و غربی از كمونیسم و مشاركت آنان را در اردوگاه لیبرالیسم میدید ــ بسیار سادهلوحانه و داستانی خوش باورانه بود. نوشتن قانون اساسی شاید كمتر از شش ماه طول بكشد، ولی تحكیم و استقرار یك نظام اقتصادی جدید كمتر از شش سال عملی نخواهد بود. در غرب، هم مدنیت و هم جامعه مدنی در قرن بیستم مورد حمله و تجاوز دو نوع فكر و سیاست قرار گرفت. حمله و هجوم اولی را زمامداران و احزاب مستبد سوسیالیست و كمونیست در این جوامع صورت دادند و تهاجم دومی را دولتهای محافظهكار افراطی مانند دولت مارگارت تاچر در بریتانیا و دولتهایی مانند ریچارد نیكسون و رونالد ریگان در امریكا كردند. احزاب سوسیالیست و كمونیست، سازمانهای مدنی موجود در غرب را برای تحصیل قدرت اجتماعی مانع میدیدند و نوع دومی جز به فرد و دولت به چیز دیگری اعتقاد نداشت. در هر دو سیستم مفهوم جامعه در درجه دوم گفتمان و سیاستگذاری، پس از مفهوم دولت، فرد و حزب قرار گرفت. به مدت دو قرن از اوائل قرن نوزدهم، اندیشه اجتماعی و سیاسی غرب توجهی به مفهوم و معنا و اولویت جامعه نكرد. دولت، بوروكراسی، احزاب، امپراتوری و اقتصاد، مقولات و موضوعات روز اندیشمندان بودند. با شناخت تدریجی افول جامعه از اواسط قرن بیستم، نظریهپردازان و متفكران غرب متوجه مفهوم جامعه شدند؛ ولی ورود این لغت به گفتمان دولتمردان، بازیگران سیاسی، سیاستگذاران و رهبران احزاب، به طور اجباری و موقعی آغاز شد كه مثلا در نظام ابر قدرت شوروی و اقمار «ملت ـــ دولت» آنها كه در حال سقوط بودند، روشنفكران، دولتمردان و سیاستگذاران غرب میبایست مفهوم و شعار جامعه مدنی را از زیر خاكستر اندیشههای غرب بیرون آورده، زنده میكردند.نگاهی گذرا به كتابخانهها، آرشیوها و فصلنامههای علمی در رشتههای علوم سیاسی، جامعهشناسی، اقتصاد، ارتباطات و فلسفه به خوبی نشان میدهد كه چگونه واژه جامعه مدنی در موسسات فرهنگی و محافل دانشگاهی و علمی غرب، ترویج و توسعه پیدا كرد، روشنفكران و روزنامهنگاران و فرهنگیان كشورهای شرقی و همچنین مسلمان چگونه این جریان را به زودی و اغلب تقلیدی دنبال كردند. از جنبه كمیت مطمئنا میتوان گفت كه آثار مربوط به جامعه مدنی یكی از بزرگترین گروه نوشتهها و مطالعات علوم اجتماعی غرب در دهه آخر قرن بیستم بوده است. در اینجا پیش از اینكه به تفصیل به نظریات غرب درباره جامعه مدنی بپردازیم، بهتر است اشارهای مختصر به رشد و پرورش این فكر در اروپا و امریكا داشته باشیم. جامعه مدنی یك تصور، یك فكر، یك عقیده و یك نظریه روشنفكرانه در غرب است كه ریشههایی در رنسانس اروپا و بیداری آن قاره دارد. جامعه مدنی، اروپای مدرن را از اروپای قرون وسطی جدا میكند، عالمیت غرب را با جهالت غرب، مدنیت غرب را با وحشیگری غرب و قانون غرب را با بیقانونی غرب فرق مینهد. جامعه مدنی یكی از روزنههای غرب در جستوجوی جامعه مطلوب است. جامعه مدنی، یك حكمت الهی برای ترقی در غرب است. تناقض آن، با تصور دیگر غرب درباره مركزیت حكومت، ایدئولوژی خردگرایی و معنای قدرت در ترقی و پیشرفت بشر بسیار واضح است. به عقیده نویسندگان غرب، اولین باغچه جامعه مدنی غرب با افكار رنسانس گل كرد؛ زمانی كه ماكیاولی(۲) و متفكران دیگر اروپا فرمول شهروندی، اطاعت از قدرت و معنای آن را از جوانب نظری و عملی طرح كردند. با نظرپردازیهایی كه درباره حكومت و دولت، به ویژه درخصوص قراردادهای اجتماعی، در قرن هفدهم در اروپا شروع شد، بحث درباره جامعه مدنی در آثار متفكرانی مانند توماس هابز(۳) و جان لاك(۴) تجلی بیشتری یافت. جامعه مدنی برای اندیشمندان آن دوره اروپا، نظمی بود كه نه تنها در مقابل نظم طبیعی، بلكه در رویارویی با وحشیگری، استبداد و روابط فئودالی قرار داشت. با انقلاب صنعتی و توسعه سرمایهداری، جامعه مدنی به جامعه سوداگری و بازرگانی تبدیل شد و نظریهپردازان روشنفكر اسكاتلندی سیر «بازار» و بخش اقتصادی و مالی در شكلگیری جامعه را مطرح كردند. بدین سان جامعه مدنی با آزادی، بهره و منفعت مترادف شد. آنچه این متفكران به آن توجه نكردند، تمایز جامعه مدنی از حكومت و دولت بود و این كار باید با نوشتههای هگل انجام میشد. بنابراین جامعه مدنی نه تنها خارج از حكومت و دولت قرار داشت، بلكه در رویارویی با دولت و حكومت بود.هگل، ابعاد اخلاقی جامعه مدنی را مورد مطالعه قرار داد.(۵) برای او، جامعه مدنی یك فضای كاملاً خودخواهانه، تماماً رقابتی و پر از عقدههای فردی و گروهی بود. از نظر او حكومت میتوانست از جامعه مدنی عبور كرده، یك جامعه اخلاقی متعالی خلق كند كه كاملاً تحت قانون باشد. ماركس، حرفهای هگل را گرفت و با پیچاندن آن، ادعا كرد جامعه مدنی یك جامعه «بورژوا» بیشتر نیست.(۶) در حالیكه اندیشمندان غرب در قرن هیجدهم و نوزدهم، مانند آدام فرگوسن، توماس پین، و الیكس دوتوكویل، جامعه مدنی را بستری برای مردمسالاری، دمكراسی و كثرتگرایی پلورالیسم دیدند كه با استبداد و تك فكریگری در مبارزه است. در غرب مفهوم جامعه مدنی مجددا در قرن بیستم با نوشتههای كسانی مثل آنتونیو گرامشی از ایتالیا زنده شد. گرامشی كه خود یك ماركسیست بود و افكارش درباره دمكراسی و پلورالیسم تا اندازهای مبهم بود، ادعا كرد كه رقابت بین جامعه مدنی و دولت و حكومت، بالاخره به افول هر دو خواهد انجامید.(۷) به مدت چندین دهه، به ویژه در دوره جنگ سرد میان دو اردوگاه كمونیسم و كاپیتالیسم، مفهوم جامعه مدنی به فراموشی سپرده شد و تاكید بر «جامعه دمكراسی كاپیتالیسم» و «جامعه دمكراتیك سوسیالیسم» بود. با سقوط شوروی و اقمار آن و با بحران سیاسی و اقتصادی جامعه اروپای غربی و اتحادیه اروپا و امریكا، بار دیگر دغدغه جامعه مدنی بحث روز شد. فروپاشی شوروی و سقوط دولتهای كمونیست اروپای مركزی و شرقی و بحثی كه در میان نویسندگان و روشنفكران این مناطق درباره جامعه مدنی به مثابه یك چارچوب جدید برای رهایی از سلطهگراییهای دهههای قبل شروع شده بود، این فرصت را به امریكا و سیاستگذاران آن داد تا با استفاده از مدلولات جامعه مدنی، نفوذ خود را در جماهیر سابق تحت تسلط شوروی و به ویژه در اروپا مستحكم كنند و این، آغاز یك سلسله از فعالیتهای امریكا در این مناطق بود. دخالتهای غرب، به ویژه امریكا در امور سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی بسیاری از كشورهای آسیایی، افریقایی و امریكای لاتین ـــ از جمله روسیه، اروپای مركزی و شرقی و جمهوریهای آسیای مركزی ــ همیشه با استفاده از شعارهای جامعه مدنی، دمكراسی و توسعه سیاسی یكی از مبهمترین ابزار لیبرالیسم نو یا تجددگرایی جدید و آزادیخواهی تازه بوده است. تسلط و استیلای قدرتهای غرب در این مناطق و دست اندازیهای چند دهه اخیر امریكا در كشورهایی مثل فیلیپین، شیلی، نیكاراگوئه، هائیتی، افریقای جنوبی و مناطقی مانند بالكان، خاورمیانه، خلیج فارس و آسیا ــ پسیفیك، این استراتژی جامعه مدنی كردن و دمكراسیسازی را به خوبی نشان میدهد. دخالت در نهضتهای استقلالطلبانه و ضد استعماری اصیل این كشورها و مناطق و كوشش در خلق چالشهای جدید آزادیخواهانه غربنما در میان نخبگان و طبقه مرفه و متوسط این كشورها، چیزی جز پیوند دادن این ممالك به بلوك و شبكه جهانشمولی اقتصادی و سیاسی جدید نیست. امریكا و اتحادیه اروپا موقعی از پشتیبانی استبداد و اقتدارگری فردی و خانوادگی در امریكای لاتین و آسیای شرقی و نژاد گرایی و پاكسازی نسلها در افریقا و اروپای مركزی دوری جستند كه نهضتهای آزادیخواهانه اصیل در این كشورها به منظور تدوین و تكمیل دمكراسی و مردمسالاری ویژه خود، نظام سرمایهداری و دمكراسی لیبرالیسم انحصاری جهانی را كه غرب در مركز آن قرار دارد، مورد تهدید قرار دادند. نگرانی غرب در این كشورها، تغییرات سیاسی و تعویض كابینه و دولتها و جابهجایی نخبگان حاكم بر نظام نیست. هراس اصلی غرب در این است كه مبادا نظام اجتماعی تغییر پیدا كند و با تغییر آن، تثبیت اجتماعی رنگ و روی خود را عوض كرده، به تزلزل بیفتد. طبیعت جامعه مدنی به مثابه چرخ دمكراسی و مردمسالاری، با نظام اجتماعی جهانی و ملی ارتباط دارد. نظام اجتماعی و دیدگاه ما درباره جامعه و خود و دیگران درباره این دنیا و آخرت، سیستمهای اقتصادی و سیاسی را به وجود میآورد. نه تولید و تكثیر و توزیع و نه دولت و سیستم سیاسی، هیچكدام به تنهایی عامل اصلی جوامع بشری نیستند. شكافهای موجود اقتصادی در جهان و در سطح ملی و منطقهای با مفاهیم و معانی غرب در مورد جامعه، توسعه، ترقی، رفاه، مدنیت و آزادی، رابطه مستقیم دارند. گزارش دهه اخیر سازمان ملل متحد كه اداره برنامه توسعه این سازمان تحت عنوان «گزارش توسعه انسانی» منتشر كرده است، یك دورنما و تصویر از فقر در دریای ثروت است. برطبق این گزارش، ۸۳ درصد از ثروت دنیا میان كشورهای شمالی (امریكا و اروپا) كه فقط ۲۰ درصد جمعیت جهان را تشكیل میدهند، تمركز یافته است. این اقلیت شمال جهان كه دنیای غرب را تشكیل میدهد، ۸۳ درصد از تولیدات ملی دنیا، ۸۱ درصد از تجارت دنیا، ۹۵ درصد از بانكها و موسسات پولی و بازرگانی جهان، ۸۰ درصد از پسانداز دنیا و ۸۱ درصد از سرمایهگذاری داخلی و ۹۴ درصد از تحقیقات و توسعه جهانی را در دست دارند. این اقلیت غرب ۷۰ درصد انرژی دنیا، ۷۵ درصد فلزات دنیا، ۸۵ درصد جنگلهای دنیا، و ۶۰ درصد آذوقه و خوراك موجود در دنیا را مصرف میكند و این در حالی است كه ۲۰ درصد طبقه پایینترین دنیا، فقط مالك و صاحب ۴/۱ درصد از ثروت جهان هستند.مفاهیم كنونی بینالمللی كه آفریده قدرتهای غرب بوده است، به نام ملیگرایی، آزادی و استقلال ملی، حاكمیت ملی و حقوق بینالمللی، سرزمینهای آسیایی و افریقایی و امریكای لاتین و به ویژه دنیای اسلام را تكه تكه كرده و به تفرقه انداخته، در حالی كه خود از «ایالات متحده» و «اتحادیه اروپا» و جوامع جامعتر و بزرگتر صحبت میكنند، غرب گفتوگوی جامعه مدنی امروز را در محیطی تشویق و ترویج میكند كه این شكافهای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی در نظام جهانی استقرار یافته و خشونت و تجاوز جایگزین عدالت اجتماعی شده است. بسیاری از متفكران و اندیشمندان قرون نوزدهم و بیستم در غرب، نظریات مختلفی درباره نخبگان جامعه دادهاند؛ ولی بیشتر آنها در یك موضوع مشاركت دارند كه یك اقلیت كوچك توانسته است با روشهای مختلف مشروع و نامشروع اراده و خواستههای خود را بر دیگران ــ یعنی اكثریت جامعه ــ تحمیل كند. امروز مفهوم جامعه مدنی وسیلهای شده است تا اقلیت كوچك جهانی ــ كه نخبگان دولتی و اقتصادی غرب در بالای این هرم قرار دارند ــ سیاستها و اهداف خود را به دست نخبگان آماده و تربیت شده یا شیفته غرب به اكثریت مردم و قشرهای پایین تحمیل و نظام اجتماعی را تثبیت كنند.نظام دولت ملی ممالك متحده امریكا ــ تنها امپراتوری عصر ماـــ به علت تحولات سیاسی و اجتماعی و اخلاقی داخلی و خارجی ممكن است رو به افول گذاشته و بدون شك بر اثر دگرگونیهای دو دهه اخیر ترك خورده و تزلزل پیدا كرده باشد؛ ولی سلطهگرایی و برتریطلبی امریكا در جایگاه تنها ابر قدرت، نه تنها آرامتر نشده، بلكه حتی تشدید یافته و تغییر اسم داده است. امپراتوری امریكا در حال حاضر كوشش دارد، نقش خود را در صحنه جهانی دوباره تعریف كند، ولی ما نباید این رهبری جهانی امریكا را در سلطهگرایی و برتریطلبی با نظام فراملی و فراملیتی كه در حال تكوین است، اشتباه كنیم؛ شكلگیری اجتماعی و اقتصادی جدیدی كه در سطح فراملی و جهانشمول نطفهگذاری شده، با طبقه نخبگان و مدیریت ویژه و ایدئولوژی مخصوص خود، جایگزین زیرساخت نظام ملی خواهد شد. ایدئولوژی «دمكراسی لیبرال» از قرن هفدهم تا قرن بیستم میلادی در غرب، ابزاری بود كه در نتیجه مبارزه طبقه جدید سرمایهدار علیه دو گروه دیگر در جامعه به وجود آمد؛ یكی طبقه فئودال و آریستوكراس و ایدئولوژی آن بود و دیگری طبقات پایین و قشر عظیم جامعه كه هنوز به طرف سرمایهداری جدید صنعتی كشیده نشده بودند.دمكراسی لیبرال، فلسفه و دكترین «قانون طبیعت» را جایگزین «حقوق خدادادی» طبقه آریستوكراس كه با كلیسای مسیحی پیوند داشت، نمود و سپس این «حقوق طبیعی» را به قراردادهای اجتماعی در جامعه تبدیل كرد. این جابهجایی ایدئولوژیك و فلسفی و مكتبی موقعی به وجود آمد كه اقتصاد دوره قرون وسطای اروپا به بازارهای بزرگ مبادلاتی و تجارت صنعتی تبدیل شد. این تغییرات، مساوات و برابری قانونی در جامعه ایجاد كرد و با لغو فئودالیسم و ظهور دوره صنعتی، حق مالكیت را در طبقات دیگر مستقر نمود. به این ترتیب، دولت دارای قدرت موروثی و خدادادی، جای خود را به حكومت و نظام مبتنی بر قانون مدنی و آزادیهای فردی داد. در اینجا باید یادآوری كرد كه اروپای قرون وسطی تا قرن هفدهم میلادی در مقایسه با دنیای اسلام در آن زمان تفاوت كلی و فاحشی داشت، در حالیكه قوانین جامع فقهی و شرعی، پایههای جوامع اسلامی و تا حد زیادی تشكل اقتصادی و سیاسی این دوره را در شرق و در شبه جزیره اسپانیا و قسمتی از جزایر مدیترانه تشكیل میداد. نظام قضایی مشخصی كه حقوق افراد و گروهها را در نظام اجتماعی اروپا تعیین كند، در آن زمان نمو و گسترش نیافته بود. اتحاد كلیسای مسیحیت با سلطنت و فئودالیسم و عدم وجود قوانین جامع شرعی و عرفی یا مدنی، سد بزرگی در پیشرفت سیاسی و اقتصادی و فرهنگی اروپا شده بود. طبقه اشراف و فئودالیست اروپا كه سیستم ویژهای را در تاریخ ایجاد كردند نیز در حقیقت مانع اصلی گسترش سرمایهداری و روشنفكری این قاره بودند. به همین سبب در طول تاریخ، نظام اشرافی و آریستوكراسی فئودالیسم به شیوه اروپا در دنیای اسلام به وجود نیامد و تا اواسط قرن سیزدهم میلادی، پیش از سرمایهداری صنعتی، نظام جهانشمول اقتصادی در كاركرد یك نظام جهانی كاملا در دست مسلمانان بوده و از كرانههای مدیترانه در ایتالیا تا بنادر چین در شرق توسعه داشته است. فئودالیسم آن طور كه كارل ماركس و همفكران او نوشتهاند ــ و آن را یك پدیده اقتصادی و تولیدی دانستهاند ــ نبود، بلكه یك نظام تركیب شده از فلسفه و افكار و مذاهب مسیحی آن زمان و یك سیستم ویژه اقتصادی و سیاسی اروپا به شمار میرفت. ظهور مكتبهای جدید فلسفه در اروپا مبنی بر آزادی فرد و گسترش روشنفكری یا روشنگری در قرن هفدهم در حقیقت واكنشهای نظری و عملی علیه نظام عقب افتاده فئودالیسم و ایدئولوژی آن ــ كه مانع رشد و نمو جوامع اروپایی بود ــ است. قوانین حاصله از این مكتبهای فلسفی و نظامهای به وجود آمده قضایی، سیاسی و اقتصادی در نتیجه این روشنگری، پایههای اصلی جامعه مدنی را در اروپا بنا كرد. با گسترش و پیروزی طبقه سرمایهدار و متوسط در قرن نوزدهم و افول نظام فئودالیسم و ملوك الطوایفی در اروپا و با افزایش جمعیت شهروندان در اثر مهاجرت روستاییان به شهرهای صنعتی، این بار خطر بزرگ و تهدید جدید از ناحیه طبقه پایین، متوجه طبقه سرمایهدار و متوسط بود. فضای جامعه مدنی متاثر از اندیشههای هابز و لاك در فعالیتها و فضای اقتصاد سیاسی بود، ولی برای نسل بعدی متفكران و اندیشمندان اروپا و امریكا، مانند جرمی بنتام، جیمز میل و جان استوارت میل، مشكل جامعه مدنی غرب ــ كه كوشش داشت حقوق مالكیت و آزادی افراد را حفظ كند ــ تناقض حاصله از ایدئولوژی سرمایهداری و خواستههای قشر عظیم مردم مبنی بر مساوات و عدالت اجتماعی و مشاركت سیاسی بود.(۸) مشكلات این دانشمندان در قرون هیجدهم و نوزدهم درخصوص جامعه مدنی، شباهت زیادی به نگرانی صاحب نظران قرن بیستم، افرادی نظیر ساموئل هانتینگتون داشت. او در گزارشی كه برای «كمیسیون سه جانبه» از نخبگان جهانی درباره «بحران دمكراسی» تهیه كرده بود، به صورت آشكار اظهار داشت كه گر چه سرمایهداری از دكترین دمكراسی لیبرال مشروعیت كسب كرده است، ولی «دمكراسی بیش از حد» تهدیدی برای كاپیتالیسم شده است. مفهوم جامعه مدنی كه در آن، اقتصاد و فعالیتهای اقتصادی و نهادهای مربوط به آن، جنبههای وسیعی از این مفهوم را داراست و به طور رسمی اقتصاد و نهادهای مربوط به آن از سیاست و دولت جداست، یك پدیده كاملا سرمایهداری و غربی است.در اندیشه دمكراسی لیبرال، اقتصاد از سیاست مجزاست. در جوامع پیش از سرمایهداری در اروپا، روابط اقتصادی در بستر ساخت اجتماعی نهاده شده بود و بنابراین اقتصاد سیری طبیعی كرده بود و با امور سیاسی و اجتماعی آمیخته بود. با ظهور و گسترش سرمایهداری در شكل یك نظام، این معادله اجتماعی به هم میخورَد و اقتصاد دیگر در چارچوب نظام اجتماعی نیست. همانطور كه كارل پولیانی(۹)، یكی از متفكران غرب در اثر مهم خود «تحوّل و تغییر عظیم» نشان داده است، بازار، تعیین كننده و شاخص همه فعالیتهای اجتماعی و سیاسی زندگی و از جمله دولت و حكومت میشود. در این صورت جدایی اقتصاد از سیاست در حقیقت یك ادعای ناصحیح و این نظریه كه فعالیتهای سیاسی در حكومت و جامعه سیاسی و فعالیتهای اقتصادی در جامعه مدنی قرار دارد، مصنوعی و رویایی بیش نیست. تئوری گرامشی درباره ظهور جامعه مدنی و پیدایش سلطهگرایی به صورت یك طبقه حاكم كه توافق آن، از درون خود جامعه مدنی كسب شده است، دقیقا بر پایه این جدایی اقتصاد از سیاست در نظام سرمایهداری است. در نگاه گرامشی این سلطهگرایی در جامعه مدنی نهفته است، جاییكه اقتصاد به بخش خصوصی انتقال یافته است. در چنین نظامی، طبقه حاكم احتیاجی به اینكه دولت و امور سیاسی را اداره كند، ندارد و سرمایهداران كه در بخش اقتصادی فعالیت دارند، الزاما متصدی جامعه سیاسی و دولت ـــ كه خارج از فضای جامعه مدنی است ـــ نیستند؛ زیرا مفهوم دولت در نظریات گرامشی تحت نظام سرمایهداری وسعت بیشتری پیدا میكند و شامل نهادهای رسمی دولتی (جامعه سیاسی) و نهادهای خصوصی اقتصادی و غیردولتی (جامعه مدنی) میباشد. از آنجا كه سلطهگرایی و برتریطلبی در نظام سرمایهداری حكمفرماست، نخبگان اقتصادی لزومی نمیبینند كه خود، در راس دولت باشند و این وظیفه و تكلیف ـــ مردمسالاری و دمكراسی محدود و انحصاری ــ را با توافق به بازیگران سیاسی واگذار میكنند.(۱۰) نتیجه اینكه رابطه میان سرمایهداری و دمكراسی در غرب همراه با تناقض است، زیرا دمكراسی تقاضا میكند خواستههایی كه در فضای سیاسی مطرح میشود، در فضای اقتصادی انعكاس یابد و مدیریت اینگونه درخواستها باید همیشه منافع نظام سرمایهداری را در نظر داشته باشد. پارادوكس جامعه مدنی در این است كه گرچه آغاز سرمایهداری در غرب با طلوع دمكراسی همراه بود، اكنون این خود سرمایهداری است كه مانع دمكراسی میشود. مردمسالاری جای خود را به دمكراسی نخبگان داده است و این دمكراسی محدود و انحصاری اكنون تحت عنوان جامعه مدنی به جهانشمولی گرایش پیدا كرده است. این جهانشمولی از دو طریق در سطح بینالمللی رواج پیدا كرده و هدف اصلی آن، ترویج جامعه مدنی و دمكراسی در چارچوب دنیای غرب است.(۱۱)در مرحله اول، دولتهای غرب از جمله امریكا سازمانهایی شبیه به سازمان ملی اعطای دمكراسی و غیره تاسیس كردهاند. مثلا دولت انگلستان سازمان نیمه دولتی بهنام «بنیاد وست مینستر» و دولت كانادا مركزی به اسم «مركز بینالمللی برای حقوق بشر و توسعه دموكراسی» و دولتهای آلمان و ژاپن و سوئد بنگاههایی شبیه به آنها تشكیل دادهاند كه اهداف اصلی آنها تغییر محیط سیاسی كشورهای دیگر و دخالت و ترویج دمكراسی و حقوق بشر در آسیا و افریقا و امریكای لاتین است. در مرحله دوم فعالیت سازمانهای بینالمللی دولتی و غیر دولتی، از سازمان ملل متحد گرفته تا بانك جهانی و از یونسكو گرفته تا سازمان عفو بینالمللی است، كه در دهههای اخیر دوایر ویژه دمكراسی و جامعه مدنی و حقوق بشر ایجاد كردهاند و فعالیت آنها در این رشتهها افزونی یافته است. انتظار میرود با آغاز قرن بیستویكم میلادی فعالیت سازمانهای فرا ملی و بینالمللی و چند ملیتی به پشتیبانی از مفاهیم و برنامههای گسترش یافته در غرب، برای توسعه سیاسی امریكا و اروپا تشدید یابد. موضوع دمكراسی محدود و حساب شدهای كه امریكا به نمایندگی نخبگان فراملی ترویج داد، با ظهور و گسترش نظام جدید جهانی ارتباط مستقیم دارد. به نظر میرسد نظام امریكا آخرین امپراتوریای است كه با یك دولت واحد ملی به وجود آمد و اداره میشود.جهانشمولی اقتصاد و تولید و كار، مفهوم و كاركرد دولت ـــ ملت یا دولت ملی را زیر سوال قرار داده و بدون شك دایره فعالیت آن را بدون وابستگی به نظام جهانی محدود كرده است. همانگونه كه اقتصاد كنونی دنیا تحت فشار جهانشمولی تغییرات كلی پیدا كرده است، نظام جهانی سرمایهداری هم سعی دارد تحولات اجتماعی و سیاسی اساسی كه منطبق با جریانات اخیر چند دهه اخیر است را به وجود آورد. نظام و دولتهای ملی از بین نرفتهاند، ولی از قدرت آنها كاسته شده و واحدهای جغرافیایی كه دارای حاكمیت ملی هستند، به واحدهای اجتماعی جهانشمول اقتصادی امروزی تبدیل میشوند. اقتدارگرایی سیاسی به اقتدارگرایی اجتماعی تبدیل میشود و دمكراسی و جامعه مدنی مورد بحث غرب كوشش دارد كه نقشی اساسی را در آن ایفا كند. زیرساخت نظامهای بینالمللی و جهانی دو قرن اخیر بر روابط نظامی، اقتصادی، سیاسی و تا حدودی فرهنگی استوار بوده است. دولتهای ملی در بستر اینگونه روابط و پیوستگیها سیاستهای داخلی و خارجی خود را ترسیم كرده و منافع ملی و منطقهای و بینالمللی را تعیین كردهاند. دگرگونیها و تغییرات متعددی در این روابط بینالمللی و جهانی ایجاد شده كه از جنبه كیفی و كمّی بسیار آشكار هستند و جهانشمولی اقتصاد و انتقال سرمایه و كار به طور فرامرزی یكی از نشانههای این تغییرات است. ایدئولوژی تجددگراییِ نوین، همان لیبرالیسم نو است كه اكنون به مدت بیش از یك دهه ترویج جامعه مدنی و توسعه سیاسی جدید را در قالب دمكراسی لیبرال در دستور كار قرار داده است. مرزهای جغرافیایی و سیاسی تحت منشور حاكمیت ملّی و قوانین بینالمللی كه اغلب آنها ساخت خود قدرتهای بزرگ پس از جنگ جهانی اوّل و دوم بودند، قادر به حفظ و استقرار امنیت جهانی ــ كه مورد رضایت نظام حاكم بر دنیا باشد ــ نیستند. نه تنها دكترین حاكمیت ملی و حرمت مرزهای ملی، تحت قانون شكنی قدرتهای بزرگ و كوچك متزلزل شده و در بسیاری موارد از بین رفته است، بلكه گسترش و اختراعات جدید تكنولوژیك و اطلاعاتی و ارتباطی آن هم از نوع ماورای جوّ آن، دخالت سیاسی و نظامی در امور داخلی سایرین را آسان كرده است. مفاهیم و روابط اقتصادی و سیاسی، مانند نوگراییِ (مدرنیته) صنعتی و ماورای صنعتی، تجارت آزاد، امنیت ملی، رفاه عمومی و خودمختاری و استقلالطلبی، نتوانستهاند آرامش و صلح مورد تقاضای نظام بینالمللی را تامین و تضمین كنند. با فروپاشیِ نظام شوروی و با تزلزل دكترین لیبرالیسم ــ به معنای قدیمی و كلاسیك خود ــ شاخصهای ملموس اقتصادی و سیاسی، آسیب فراوان دیده است. شورشها، اعتراضات، نهضتها و حتی انقلابهای دو دهه اخیر علیه نظامهای اقتدارگر و سلطهجو، بیش از پیش جنبه اجتماعی به خود گرفته است. در واقع جنبشهای مردمی سراسر دنیا در سطح ملی و بینالمللی، در مورد حقوق سیاسی و اقتصادی، فرهنگی و محیط زیست، همگی ابعاد اجتماعی دارند و زیرساختهای كنونی جهانی قادر به مقابله با آنها نیستند. جهانشمولی كنونی اقتصاد تحت رهبری غرب تناقضات خود را به وجود آورده است؛ از یك طرف توافق عمومی میان نخبگان اقتصادی و سیاسی دنیا برای به وجود آوردن یك نظام واحد كه منافع همه بازیگران بینالمللی را در برگیرد زیاد شده است و این خود در امریكا و اروپا روزنه امیدی شده كه در آینده اختلافات و خشونتهای جهانی تقلیل خواهد یافت. و از طرف دیگر همین جهانشمولی از جنبه اجتماعی، گسیختگیهای فوقالعاده فردی و گروهی و ملی بهوجود آورده است و به این ترتیب نظام حاكم سرمایهداری غرب را مورد تهدید قرار داده است. این مشكل و معمای بزرگی است كه نخبگان غرب اخیرا از آن مطلع شدهاند. لیبرالیسم نو، سعی دارد با دخالت و نفوذ در امور اجتماعی گروهها، ملّیتها و جوامع مختلف این شكاف را ترمیم كند و تحت دكترینهای اجتماعی جدید و نوپدید و تجدید نظر شده، توافق عمومی میان نخبگان از یك طرف و نخبگان و مردم عادی را از طرف دیگر به وجود آورد. ابعاد سلطهگرایی و برتریطلبی امروزی جنبه انسانی و اجتماعی وسیعی دارد و بسیار ذهنی است و جنبه اقتصادی و سیاسی و نظامی ندارد. مقاومت در مقابل این سلطهگرایی و برتریطلبی با زیرساختهای اقتصادی و تكنولوژی و سیاسی به نتیجه نخواهد رسید، بلكه با دگرگونیها در جامعه سر و كار دارد. مبارزه علیه سلطهگرایی و برتریطلبی بیش از هر موضوع دیگر باید این سوال را مطرح كند كه نوع و ذات جامعه مطلوب ما چه باید باشد؟ استقلال و خودمختاری و نجات حقیقی در معنی خود جامعه نهفته است، نه در آرامش و آن آمالهایی كه لیبرالیسم نو با مفاهیم و برنامهها و نظریات تئوریك و استراتژی خود آن را تقاضا میكند. ما باید استقلال، خود مختاری و نجات حقیقی را جدا از آنچه لیبرالیسم نو بیان میكند، تبیین و تعریف و به مرحله اجرا در آوریم. هر نهضت ضد سلطهگرایی از این نوع باید فراملی باشد، از پوست و لایه ملیت و ملیگرایی و منافع ملی خارج شود. سلطهگرایی و برتریطلبی جهانی را فقط با مفاهیم و تئوریها و برنامهها و ساختارهای اجتماعی كه خود دیدگاه جهانی دارند، باید درك كرد و تنها راه مبارزه با آن، یك جهانبینی جامع معنوی و مادی است كه دنیای غرب اكنون از آن بهرهای ندارد. چنین جهانشمولیای كه بر سلطهگرایی جهانی غلبه پیدا كند، باید جهانشمولی از پایین باشد و نه از بالا، یعنی نخبگان و سردمداران كنونی. چنین نهضتهای ضدسلطهگرایی باید چارچوب و معنی و متن نظام اصیل مردمسالاری خود را به خوبی تشریح و معین كنند. بیش از هر چیز دیگر چنین نهضتهایی باید پیوستگی اجتماعی فردی و گروهی خود را حفظ كنند و از گسیختگیهای اجتماعی كه نتیجه نظامهای اقتصادی، تكنولوژی و سیاسی امروزی است، دوری جویند. بیهنجاری و نابسامانی، یكی از مشخصات جامعه مدنی غرب شده است. جنایت، فقدان امنیت، خشونت، گسیختگی خانواده، انزواگرایی، اعتیاد به مواد مخدر كه روزگاری محدود به گروههای ویژه بود، اكنون در سطح ملی و جهانی متداول شده است و این خود پایههای نظام كنونی سرمایهداری را تهدید میكند. برنامهها و نقشههای نخبگان اقتصادی و سیاسی و تكنولوژیك نظام جهانی امروز با ترویج فرهنگ مصرفی و دنیای مادیات و برآوردههای صنعتی آن، بیشتر ساكنان دنیا را به فقر مادی و معنوی انداخته است. این فرهنگ انحطاطی باعث شده است افراد حتی در كشورهای ثروتمند غرب، در یك حالت ناامنی زندگی كرده و در داخل دیوارهای قلعهای كه از نظام امروزی به وجود آمده از خود حفاظت كنند.(۱۲) مثلاً در حالیكه امریكا دمكراسی را در دنیا ترویج میدهد، بر طبق گزارش سازمان عفو جهانی موارد نقض حقوق بشر در این كشور رو به فزونی است. تعداد زندانیان در امریكا در دهه اخیر دو برابر شده است. رابرت ریش، وزیر سابق كار امریكا در كابینه بیل كلینتون، گزارش میدهد:«عده محافظان شخصی در این كشور افزایش یافته، به طوری كه اكنون (۱۹۹۰ میلادی) گارد محافظان امنیتی شخصیتها نزدیك به سه درصد نیروی انسانی و كار امریكا را تشكیل میدهند.» جمعیت افرادی كه در امریكا گارد محافظ دارند، در دو دهه اخیر دو برابر شده است و تعداد این محافظان از مجموع نیروی پلیس ملی و محلی و ایالتی بیشتر است. در امریكای لاتین در دهه اخیر تعداد كسانیكه پایینتر از خط فقر زندگی میكنند، ۴۴ درصد افزایش یافته است و اینان نصف جمعیت كل امریكای لاتین را تشكیل میدهند. در دهه ۱۹۹۰ میلادی آدمربایی در همه كشورها رو به ازدیاد بوده و قسمت اعظم آن در امریكای جنوبی صورت گرفته است. یكی از اساسیترین سوالها درباره جامعه مدنی این است كه اگر جامعه مدنی و وجود آن در دفع و تضعیف رژیمهای استبدادی و غیر مردمسالاری موثر بوده، آیا در این راه میتوان از آن استفاده كرد؟ چه دلیلی وجود دارد كه از جامعه مدنی برای تخطئه و فروپاشی حكومت و دولت نتوان استفاده كرد؟ این خود، یك معما و پارادوكس برای دوستداران آثار جامعه مدنی ایجاد كرده است. دقیقا در اینجاست كه عوامل فرهنگی در مطالعه جامعه مدنی ضروری بوده، دیدگاههای ما از سیاست به عنوان عرصه قدرت، باید به سیاست به عنوان بستر فعالیتهای فرهنگی معطوف شود.
پینوشتها:
۱- Tocqueville, Alex: Democracy in America, NY, Vintage Books, ۱۹۵۴.
۲- Mowlana, Hanid: "Civil Society, Information Society, and Islamic Society," in Information Society and Civil Society edited by Slavko Splichal, Andrew Calabrese, and Colin Sparks, West Lafayette, Purdue University Press, ۱۹۹۴, PP. ۲۰۸-۲۳۲.
۳- Mowlana, Hamid: "The New Global Order and Cultural Ecology", in Philip Schlesinger and Hamid Mowlana, eds., "Islam and Communication", Media, Culture and Society, Vol. ۱۵, No. ۱, ۱۹۹۳, PP. ۹-۲۷.
۴- Smith, Adam: The Wealth of Nations, New York, Modern Library, Random House, ۱۹۳۷.
۵- Tocqueville, Alex: Old Regime and the French Revolution, Gloucester, MA, Peter Smith, ۱۹۷۸
۶- Madison, James: Notes of Debates in the Federal Connection of ۱۷۸۷, Athens, Ohio, Ohio University Press, ۱۹۷۹.
۷-Machiavelli, Niccolo: Discourses on The First Ten Books of Titus Livius in Machiavelli: The Chief Works and Actors, trans. Allan M. Gilbert, ۳ vols, Durham, Duke University Press, ۱۹۶۴.
۸- Hobbes, Thomas: Leviathan, Oxford, Clarendon Press, ۱۹۰۹.
۹- Locke, John: Two Treatises of Government, London, Orion Publishing Group, ۱۹۹۳.
۱۰- Hegel, George Wilhelm Friedrich: Elements of the Philosophy of Rigth, Cambridge, Cambridge University Press, ۱۹۹۱.
۱۱- Marx, Karl: Critique of Hegel۰۳۹;s "Philosophy of Rigth", Cambridge, Cambridge University Press, ۱۹۷۰.
۱۲- Seligman, Adam B.: The Idea of Civil Society, NJ, Princeton University Press, ۱۹۹۲.
منبع:ماهنامه زمانه، شماره ۷و۸
نویسنده:حمید مولانا