یکشنبه, ۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 26 January, 2025
مجله ویستا
آموزش برای زندگی
ما چگونه میتوانیم به جای اینکه کودکان خود را با توجه به نیازها و خواستههای اقتصاد تربیت کنیم، آنان را به دانشآموزان و شهروندانی با اعتماد به نفس، خلاق و متفکر و سازنده برای آینده جامعه خود تبدیل نماییم؟خب، اجازه بدهید که اندکی برای شما در مورد آقای استانلی که من در مدرسه «نیویورک سیتی» معلم او بودم، توضیح دهم. او تنها یک روز در ماه به مدرسه میآمد، چرا که من معلم ارزیابیکننده وی در مدرسه بودم و در مورد همه موضوعات مورد نیاز، او را راهنمایی میکردم. من پذیرفته بودم، آنچه را که او انجام میدهد، از آنچه که من به دانشآموزان دیگر میآموزم، اثربخشتر است.استانلی پنج دایی و عمو داشت و همه آنها قبل از رسیدن به ۲۱ سالگی وارد شغل بازرگانی شده بودند. او هم قصد داشت که راه آنها را ادامه دهد. یکی از آنها سازنده مبلمانهای نیمه ساخته و بقیه به گل فروشی، فروش موادغذایی، رستوران داری و رانندگی تاکسی مشغول بودند. او به جای رفتن به مدرسه، بدون دریافت هیچگونه دستمزدی، به این خویشاوندان کمک میکرد. لذا او میتوانست بهترین کسب و کار مورد علاقهاش را انتخاب نماید. من هم راهنماییهای مربوط به مطالعه کتب موردنیازش را به او ارائه میکردم.
آموزش برای همگان:راز نهفته در سیستم آموزش مدرسهای آمریکا این نیست که دانشآموزان آنچه را که به آنان آموخته میشود، به گونهای دیگر میآموزند. بلکه در این بخش، گویی قرار نیست که ما مردان و زنانی قدرتمند، دارای قدرت تشخیص و فرهیخته تربیت کنیم. امروزه مدارس ما تنها در جهت تأمین خواستههای یک اقتصاد دستوری تحریف شده و زمینهسازی برای زندگی در یک نظام اجتماعی طبقاتی به فعالیت میپردازند. منافع کودکان و خانوادهها در این نظام آموزشی جایگاهی ندارد و به نیازهای حقیقی آنان نیز هیچ توجهی نمیشود. مدرسه اولین مرکزی است که فرزندان ما حضور در یک جامعه ساختار یافته را تجربه میکنند. و همانند سایر اولین تأثیرات، آثار آن تا سالهای طولانی همچنان برجا میماند.به هرحال، دلایل مربوط به کجروی نظام تحصیل اجباری و تأثیرات مخرب آن بر پیشرفت جامعه انسانی ما، چندان دور از انظار نیست: کارها و فعالیتهای کلاسی در مقایسه با کارهای روزمره، بسیار سطحی و کماهمیت هستند و در تأمین نیازهای فراروی افراد نیز ناکام میمانند.
چنین آموزشهای کلاسیکی قادر نیست که به پرسشهای مطرح شده در ذهن کودکان و نوجوانان ما پاسخ دهد. از سوی دیگر، پس از سالها تحصیل در مدارس رسمی، تقریباً اکثر مشکلات و مسایل موجود در زندگی واقعی، نادیده باقی میمانند. در نهایت هم، فارغالتحصیلان این مدارس با انبوهی از پرسشها، مشکلات و ابهامهای مختلف، به جمع سایر قربانیان نظام آموزشی ما میپیوندند. البته سابقه چنین شرایطی به سالها پیش، یعنی زمانی که دولت انگلستان کشاورزانش را مجبور کرد که با رها کردن کشاورزی، به کار در کارخانجات بپردازند، بازمیگردد. البته گویی تنها اهداف مدارس ما پرورش فرزندانی غیرخلاق، فاقد قدرت انتخاب، تنها، ناتوان، کودن و همواره اسیر برای کار در چنین مشاغل صنعتی و تولیدی سودمحور میباشد. در این مدارس، فرزندان ما به گونهای تحصیل میکنند که تنها توانایی پاسخ گروهی و جمعی را بیاموزند. دختران و پسران دلبند ما در این سیستم خستهکننده، هراس برانگیز، فاقد احساس، سرشار از حسادت و ناقص، باید بهترین روزهای عمر خویش را بگذرانند و فراموش نکنید که یک اقتصاد موفق مبتنی بر تولید انبوه نیز برای تداوم فعالیتهایش دقیقاً نیازمند چنین مشتریانی است. در مقابل، کسب و کارها و مزارع کوچک،همانند ساکنان منطقه تمدن گریز آمیش، نیازمند افرادی خلاق، شایسته، متفکر، مهربان و دارای توانمندی کار گروهی است. به هرحال، اقتصاد کنونی جوامع پیشرفته ما نیازمند حضور گلهوار و طبقاتی انبوهی از افراد افسرده، عصبی، فاقد خانواده، بدون دوست، بدون خدا و مطیع است که بپذیرند، در مورد تفاوتهای موجود میان نوشابههای پپسی و کوکاکولا، باید به مجادله با یکدیگر بپردازند.تردیدی در این مسأله وجود ندارد که ثروت هنگفت کنونی ابرشرکتهای غولپیکر آمریکایی، نتیجه مستقیم آموزشهای مدرسهای، به ویژه عطش سیریناپذیر شهروندان ما به خرید کالاهای لوکس عرضه شده به بازار است و زنگ مدارس ما هم با همین هدف به صدا درمیآید. گویی در این نظام کلیشهای، هیچ جایی برای تغییر و تنوع وجود ندارد.
نگاهی به تاریخچه سیستم مدرسهروی علمی:بین سالهای ۱۸۹۶ تا ۱۹۲۰ میلادی، یک گروه کوچک از صاحبان صنایع و فعالان بازارهای مالی، در قالب بنیادهای علمی خصوصی خیریه، کمکهایی را به پژوهشگران مینمودند. مدیران مدارس هم مجبور شدند که به دلیل کاهش بودجههای دولتی، به سوی اهداف بخشهای صنعت و تجارت حرکت نمایند. در سال ۱۹۱۵ میلادی، ثروتمندانی نظیر کارنیگ و راکفلر، حتی بیش از بودجههای ایالتی، به تأمین نیازهای مالی مدارس میپرداختند. بدین ترتیب نظام مدرسهروی مدرن، همانند یک مد نوظهور و البته بدون مشارکت عموم شهروندان ما قدم به عرصه اجتماع نهاد. مطمئنا انگیزههای مربوط به چنین تغییراتی، پیچیده و متنوع است، اما نگاهی به اهداف شورای آموزشی «بنیاد راکفلر» تا حدود زیادی راهگشا خواهد بود: «در جهان رؤیایی ما... شهروندان به صورتی کاملاً مطیع، در دستان فرمدهنده این بنیاد، شکل خواهند گرفت. شیوههای کنونی آموزشی به زودی از اذهان رخت برخواهد بست و سیستم موردنظر ما جایگزین آن خواهد شد.»
«ما تمایلی نداریم که افراد فیلسوف و معلم و دانشمند و هنرمند و نقاش و نویسنده و استاد و شاعر تربیت کنیم. به علاوه، پرورش پزشک و وکیل و موزیسین و مبلغ روحانی و سیاستمدار و دولتمرد نیز در دستور کار ما قرار ندارد.»
«البته دستیابی به این اهداف، چندان مشکل نخواهد بود. زیرا ما با سازمان دهی کودکان و آموزشهای لازم به آنها در مدارس، به گونهای آنان را تربیت خواهیم کرد که شرایط ناقص پدران و مادرانشان بهبود یابد.»از منظر بنیانگذاران نظام مدرسهروی، مدارس به عنوان یک خط تولید انبوه به شمار میروند که مردم ما خواسته یا ناخواسته باید در بند این اتوپیای ابرشرکتها درآیند. در این میان، چرا اظهارات تکاندهنده جان هاپکینز در مورد رشد بسیار زیاد اقتصاد آمریکا در ۳۰ سال اخیر و در عین حال کاهش دستمزدهای واقعی کارگران ما، با سر و صدای زیادی همراه میشود؟وی در کتاب خود با عنوان "Fat and Mean"، یادآوری میکند که در سالهای رشد انفجاری اقتصاد آمریکا (دهههای ۸۰ و ۹۰ میلادی)، قدرت خرید ۲۰ % مردم مرفه آمریکا افزایش یافته، اما همین نرخ برای ۸۰ % بقیه، ۱۳ % کاهش داشته است. پس از حذف تأثیرات ناشی از تورم، قدرت خرید زوجهای کارمند در سال ۱۹۹۵ میلادی، تنها ۸ % بیشتر از یک خانواده در سال ۱۹۰۵ میلادی است که در آن تنها یک مرد کارمند وجود داشته است. در سایه این تغییر، بسیاری از والدین مجبور شدند که خانوادهها را برای امرار معاش ترک کنند و فرزندان خردسال خود را در اختیار کودکستانها و شیرخوارگاهها و مهدهای کودک و به دنبال آن مدارس رسمی قرار دهند. با وجود ادعاهای مبتنی بر تولید ثروت، ما دقیقا با وضعیتی وارونه روبهرو شدهایم، چرا که تمرکز ثروت در میان طبقه ثروتمند، با ۲۵۰ درصد رشد همراه گردیده است.
آموزش، مدرسهروی و آموختن:باید این موضوع به صورتی کاملاً آشکار در اذهان ما شکل گیرد که مدرسهروی با یادگیری مترادف نیست. امروزه با قاطعیت میتوان اظهار داشت که برای نرفتن به مدرسه، میتوان راه کارهایی اندیشید، اما برای جبران آسیبهای وارده به آموزشها و یادگیریهای دانشآموزان، تقریباً هیچ کاری نمیتوان انجام داد؛ چرا که بدون یادگیری، همه ما حقیرتر از آنچه هستیم که باید باشیم. وجود افرادی سرشناس و برجسته در تاریخ معاصر که در مدارس ما تحصیل نکرده بودند. (نظیر جورج واشنگتن، بنجامین فرانکلین، دریادار فراگوت، توماس ادیسون، مارگارت مید و بسیاری دیگر) اما در عین حال، از آموزشهای مناسبی برخوردار بودند، یکی از علامتهای سؤال مهم فراروی ماست.
مدرسهروی در محیطی که در کنترل کامل دیگران قرار دارد و دانش آموزان از طریق مقررات و دستورالعملهای دیگران رشد میکنند، تنها میتواند اهداف همان دیگران را تأمین نماید. البته نباید از ارزشهای ناشی از نظارت معلمان بر عملکرد کودکان و تلاش برای یادگیری بهتر آنان چشمپوشی کرد، اما مطمئناً نظام مدرسهروی کنونی، هیچ گاه قادر به تأمین نیازهای حقیقی جامعه ما نخواهد بود. همچنین در این مدارس، فرزندان دلبند ما هیچ گاه ریسکپذیری و تعهد اجتماعی و همدلی را فرا نمیگیرند.
آنچه باید در مورد مدارس خصوصی بدانیم:
بگذارید که به انتظارات والدین از بهترین مدارس خصوصی، نگاهی بیاندازیم. من در ۲۰ سال اخیر تلاش کردهام که مقایسهای بین انتظارات خود و آنان بنمایم.
به این اهداف و خواستهها نگاهی بیاندازیم:
ـ کسب ویژگیهای مناسب اجتماعی و پرهیز از ظاهرسازی؛.
ـ دانش متفکرانه و هوشمندانه، همراه با آشنایی با نظرات و اندیشههای بنیادین در تفکر؛
ـ عشقورزی نسبت به زمین و گیاهان و حیوانات. بدون چنین رویکردی، ما به موجوداتی تنها و بیارزش و انتزاعی تبدیل خواهیم شد.
ـ توانایی تحمل و صبر در مشکلات و نارساییهای دنیای واقعی، بدون موضعگیرهای احساسی و غیرعقلانی؛
ـ ارزش قائل شدن برای همه نسلها و نژادها و موجودات؛
ـ توانایی رهبری، همان موضوعی که ابرشرکتها تمایلی به آن ندارند.
ـ ایجاد نظم درونی در فرزندان ما
اما یک نگرانی حامیان چنین مدارسی، عدم پذیرش فارغالتحصیلان آنها در بازار کار است. آیا چنین دغدغهای، به رشد فردگرایی، کوچک شدن کلاسها و در نهایت، تسلیم شدن آنها نخواهد انجامید؟ از سوی دیگر، اگر فرزندان ما در این مدارس با تاریخ و مذهب و فرهنگ خود و دیگران آشنا نشوند، به افرادی بیریشه که به راحتی زیر سلطه دیگران درمیآیند، تبدیل میگردند.
آموزش برای همه:تجربیات موفق گروه تمدنگریز و مستقل آمیشها و افرادی نظیر استانلی، نشانگر آن است که مدارس ما همچنان به تولید انبوه دانش آموخته میاندیشند و در درک نیازهای واقعی جامعه، ناتوان هستند. تعبیرهایی نظیر بچه و احمق و کودن و مسئولیتگریز برای خروجیهای این مدارس رسمی، چندان هم دور از واقعیت نیست. دانش سنگ بنای ساخت جامعه آینده ما خواهد بود و انسانهای بدون دانش و فهم و اندیشه، همانند گوسفندان به بیراهه خواهند رفت. ما باید آموزههای بنیان گذاران جامعه خویش را قدر نهیم، چرا که در صورت تداوم وضع موجود، فجایع انسانی و اخلاقی و اقتصادی و زیستمحیطی بیشتری در انتظار ما خواهد بود. اما من میخواهم که این مقاله خود را با امیدواری به پایان ببرم. ما در گذشته شاهد بودیم که افراد صبور و معتقد، گامهای بلندی را برای میهن خویش برداشتند. و شاید تنها با کمی تلاش و اشتیاق، بتوان آینده را دیگرگونه بسازیم. من امیدوارم که شما از این خواستن برخوردار باشید. چرا که بدون گام نهادن در راستای اصلاح این شرایط، دوباره شاهد تکرار همان درسهای تاریخ در عصر کنونی خواهیم بود.
اجازه دهید که برای شما اندکی نیز در مورد نظام زندگی دیرپای گروه آمیشها توضیح دهم. این گروه ۰۰۰/۱۵۰ نفره، افرادی بسیار موفق هستند که بدون هیچ توشهای، رهسپار آمریکا شدند. احتمالاً اکثر ما چیزهایی در مورد آنها شنیدهایم اما بسیاری از ما از جزییات بهتآور زندگی آنان بیاطلاع هستیم. در ادامه به مهم ترین ویژگیهای زندگی مستقل آنها توجه نمایید:
ـ تقریبا همه افراد بالغ این گروه، از یک زندگی مستقل با داشتن یک مزرعه و یا مغازه برخوردار هستند.
ـ در جامعه آنان تقریباً هیچ موردی از جرم، خشونت، الکلیسم، طلاق و یا مصرف موادمخدر وجود ندارد.
ـ آنان کمکهای دولتی را در بخشهای درمان، کودکان عقب افتاده و ساخت مدارس سال هشتم به بعد نمیپذیرند. (البته آنان با اجبار دولت مجبور شدهاند که فرزندان خود را تا کلاس هفتم به مدرسه بفرستند).
ـ نرخ موفقیت کسب و کار تجاری آمیشها در مشاغل کوچک ۹۵ % است، در حالی که این نرخ برای سایر مناطق آمریکا، تنها ۱۵ % میباشد.
ـ همه فرزندان آنها فرصت دارند که پس از بالغ شدن، به مدت یک سال به دنیای خارج رفته و سپس در مورد بازگشت به گروه تصمیم بگیرند. ۸۵ % فرزندان آنها نیز ترجیح میدهند که در این جامعه بمانند و رشد ۳۰۰۰ درصدی جمعیت آنها در سالهای قرن بیستم نیز به همین دلیل به وجود آمده است. در مصاحبههای صورت گرفته با اعضای گروه هم، تقریباً همه آنها رضایت خویش را از زندگی در این منطقه، اعلام نمودهاند.آقای دونالد کرایبیل از مؤسسه «جان هاپکینز»، به بررسی ۱۰۰۰ کسب و کار تجاری آمیشها در کتاب خود با عنوان «تجارت آمیشها» پرداخته است. در ادامه به یافتههای وی توجه نمایید: «آنان بسیاری از فرضیات مرسوم در مورد کسب و کارهای تجاری را به چالش کشیدهاند.
آنان از آموزشهای دبیرستانی برخوردار نیستند، آنها در هیچ رشتهای از آموزشهای تخصصی استفاده نکردهاند، اعضای گروه از کامپیوتر و برق و خودرو بهره نمیگیرند و در نهایت اینکه آنان از هیچ آموزشی برای ایجاد یک طرح بازاریابی برخوردار نیستند. اما آنان از روحیه کارآفرینی و مخاطرهجویی، ریسکطلبی، نوآوری، اخلاق کاری قدرتمند، نیروی کار ارزان قیمت و در دسترس و استانداردهای بالای صنعتگری برخوردارند. یکی از ارزشهای زندگی آنها، علاقه به کارهای کوچک و مستقل است. آنان هیچ علاقهای به گسترش کسب و کارهای تجاری و صنعتی خود ندارند. به این دلیل در جامعه آنها، روحیه کارآفرینی در سطحی بالا قرار دارد.»به مفاهیم مربوط به آموزش از نگاه آمیشها، من موارد زیر را میافزایم: آمیشها تلاش میکنند که همسایههایی خوب برای یکدیگر باشند و در صورت نیاز یک نفر به کمک، به صورت داوطلبانه به وی کمک میکنند. آنان مزارع خود را به سوی فرزندان غیرآمیش میگشایند. آمیشها بدون استفاده از تراکتور، کودهای شیمیایی، حشرهکشها و یا آفتکشها، به صورتی سودآور به کشاورزی میپردازند. به همین دلیل، دولتهای مکزیک، کانادا، روسیه، فرانسه و اروگوئه با دعوت از آنان به عنوان مشاور، جهت افزایش بهرهوری کشاورزی خود، تلاش میکنند. شما میتوانید مسایل زیادی را در مورد آنچه که آمیشها در حوزه آموزش به آن معتقدند و با دولت خویش به مبارزه پرداختهاند، مطرح نمایید. آنان که سرانجام موفق شدند تحصیل فرزندانشان را در مدارس دولتی تنها تا سال هفتم بپذیرند، سال هاست که دریافتهاند، این مدارس با هدف جداسازی فرزندان از والدین خود، طراحی گردیدهاند. در سیستم مدرسهروی اجباری، فرزندان ما از زندگی روزمره اجتماعی جدا شده و دنیای ما را تنها در قالب کلاسها و دورهها و قوانین و نمرات به آنان نشان میدهد. در این مدارس، حتی به آموزش و تحلیل دین برای کودکان پرداخته میشود، اما این مفاهیم هیچ ارتباطی با خانواده، تاریخ و زندگی روزمره آنان ندارد. گویی دین هم تنها به موضوعی دیگر برای تجزیه و تحلیلهای انتقادی تبدیل شده است. در مجموع، خواستههای آمیشها در حوزه آموزش به شرح زیر است:
ـ مدارس در فاصلهای نزدیک با خانهها تأسیس گردند.
ـ مدارس تأسیس شده نباید آنچنان بزرگ باشند که دانشآموزان را در رشتههای مختلف و با معلمانی متفاوت آموزش دهند.
ـ تصمیمات مدارس با کنترل و نظارت والدین اجرا گردد.
ـ سال تحصیلی بیش از ۸ ماه نباشد.
ـ معلمان به کار گرفته شده، انسانهایی باسواد و معتقد به ارزشهای آمیشها و زندگی بومی آنها باشند.
ـ به فرزندان آنها آموخته شود که میان دانش آموخته شده به آنان و حکمت و تفکر، تفاوتهای زیادی وجود دارد.
ـ همه کودکان باید دورههایی عملی را زیرنظر والدین خود بگذرانند.
نویسنده: جان تیلور گاتو
محسن داوری
منبع:
ماهنامه سیاحت غرب-شماره ۵۶
www.YesMagazine.org
محسن داوری
منبع:
ماهنامه سیاحت غرب-شماره ۵۶
www.YesMagazine.org
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست