جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


به کجا چنین شتابان


به کجا چنین شتابان
«آنها چه کسانی بودند» عنوان مجموعه داستانی است متنوع که به نظر می رسد برای هر نوع مخاطب حرفه یی ادبیات داستانی، داستانی در خور دارد. اگر طرفدار داستان پست مدرن باشید، متن پایانی کتاب به شدت راضی تان خواهد کرد و اگر هنوز گوشه چشمی به ادبیات بومی یا قبیله یی دارید، داستان اول مناسب حال شماست. اما این تنوع و تکثر از چند جنبه وجه مشترک هم دارد. یکی آنکه داستان ها بیشتر در فرم تجربی ارائه شده اند. یعنی نویسنده از تکنیک های ساختار گرایانه متفاوتی در جهت ارائه مدد برده و خود را هیچ جا ملزم به رعایت الگوهای آشنا نکرده است و باز مهم تر اینکه اکثر داستان ها ضمن برخورداری از عنصر فضاسازی درخشان و نیز شخصیت پردازی های دقیق اما فاقد دیالوگ هستند. حکومت مونولوگ به واسطه راوی اول شخص چه معنایی دارد؟ چرا شخصیت های دیگر هستند ولی حرف نمی زنند؟ چرا راوی از هیچ وجهی حاضر به نزدیکی به ذهنیت آنها نمی شود؟ فرصت گفت وگو چرا ایجاد نشده است؟ آیا نشانه یی است از وجود تفکر تک صدایی در جهان داستانی «احمد آرام»؟ و اما ویژگی دیگر؛ زبان داستان ها به تناسب هر راوی و هر روایت با زبان داستان دیگر فرق می کند. مثلاً لحن جفو با لحن پسر روایت کننده داستان چاه فرق می کند. هر چند در داستان آخر میان بندهای مختلف وقتی متوجه می شویم با چند راوی اول شخص سر و کار داریم این انعطاف مشاهده نمی شود. شاید لزوم پرداخت به آدم هایی که بخشی از نظام سرمایه داری شده اند، همین است. شاید این آدم ها شبیه هم حرف می زنند. ویژگی مشترک این شش داستان استفاده نویسنده از عنصر تشبیه است.
هر چیزی از فضا یا از ذهن آدم ها یا از اتفاق داستانی به یک پدیده دیگر تشبیه می شود. هر چند این تکنیک از شعر به داستان سرایت کرده ولی کثرت آن به شدت چشم نواز است، چون اولاً مخل روایت نیست و دوم آنکه به برجسته شدن ذهنیت راوی درباره پیرامون خود کمک می کند. این تکنیک در داستان های خارجی این روزگار هم به وفور دیده می شود. و اما خصیصه نهایی مشترک میان روایت ها استفاده از پایان بندی های محتوم است. در میان پایان بندی های رها شده که به اشتباه به آنها لقب تعلیق اعطا می شود، پایان بندی های محکم و محتوم و متناسب با جغرافیای داستان به شدت دلچسب است. خواننده می داند سرنوشت پسر کم عقلی مانند جفو در جنوب ایران چیست. این افراد آنچنان به گوشه یی طرد می شوند که دیگر نه بخشی از جامعه اند، نه بخشی از خانواده. زشتی اصولاً در میان ایرانیان جایی ندارد. زشتی ها را از جلوی چشم دور می کنیم تا زشتی نباشد، بدین واسطه. پس تعلیق در داستان «جفو» جایی ندارد. و چه زیبا «احمد آرام» در این داستان از کهن الگوها برای پرداختن روایت خود مدد برده، وقتی اهالی روستا جفو را به سوی یک چاه می برند و او را برای گرفتن یک پرنده یا ماهی تشویق به پریدن می کنند. سقوط او در چاه بیشتر شبیه پرواز موجودی نیمه انسانی است.
و باز در همین داستان ارتباط جفو با درخت ابریشم و نوع بیانی که به کار می برد، به شدت تاثیرگذار است. درخت برای او نماد ناظری است که همیشه به زندگی اش توجه داشته و از او انتظار دارد حتی نشانه های انسانی خود را عیان کند. او از درخت توقع درک درد دارد؛ دردی که در جان او نشسته. او هر چند کم عقل است ولی از نیروی شهودی خود استفاده می کند تا حیات خود را پیش ببرد. او جغرافیای جنوب را حس می کند. صداها، آدم ها، اتفاقات به واسطه حواس پنج گانه درک و دریافت نمی شوند، بلکه از فیلتر ذهن جفو عبور کرده، صورتی دیگرگون به خود می گیرند. و این همانا مقتضای زیستن در جنوب است. جنوب راهی است برای تولد اوهام. وفاداری «احمد آرام» به این نوع فضا از منظر راوی اول شخص جداً در خدمت ساختار اثر عمل کرده است. همچنین داستان شاخص دیگر این مجموعه «آنها چه کسانی بودند؟» است، به این دلیل که شما در این داستان با راوی اول شخص غیرهمجنس مواجهید. راوی زنی است خانه دار. امور روزمره به سادگی کنار هم ردیف می شوند. بعد آرام آرام وسواس راوی را برای بیدار نشدن شوهر در خانه لمس می کنیم. مرد از کار آمده، خسته گرفته خوابیده و راوی ناچار است برای تدارک مهمانی جشن تولدش کار کند. او حتی از اینکه بچه هایش زنگ در خانه را به صدا درآورند، هراسان است.
زن در سکوت حرکت و خانه را به شکل مطلوب آماده می کند. هر بار که بخشی از کارش تمام می شود، می گوید دکمه ضبط را خاموش می کنم یا دکمه ضبط را روشن می کنم و برای ما این سوال ایجاد می شود که ضبط را خاموش و روشن می کند. ضبط اگر روشن شود صدای آن باعث بیداری مرد می شود و بعد در نهایت در پایان بندی داستان متوجه می شویم این ضبط وقتی زن در آسایشگاه قصه یی را روایت می کند روشن می شود و وقتی یک بخش از قصه به پایان می رسد، خاموش. پرستار او از قصه اش لذت می برد، همچنان که ما. اما همه ما می دانیم آیا شهرزاد داستان ما واقعاً آنچه را که به هم می بافد، برخاسته از زندگی خودش است یا نه زاییده خیالاتش. مرز خیال و واقعیت آیا در ذهن او درهم شده است؟ از این نقطه هاست که متن لغزان می شود و به حوزه عدم قطعیت نزدیک. ما در نهایت نمی دانیم آنچه خوانده ایم به کدام حوزه تعلق دارد. ذهنی که سلسله علت ها و معلول ها را چنین دقیق کنار هم می چیند، آیا می تواند در یک آسایشگاه بستری باشد؟ بیماری او چیست؟ آیا داستان در پی این نیست که تعریف بیمار روانی را در ذهن خود مرور کنیم؟ شاید هم هنرمند محکوم به زیستن با برچسبی از بیماری است. به هر حال «احمد آرام» در این داستان به خوبی وسواس ها و ریزه کاری های یک ذهن زنانه را از کار درآورده است. زنی جوان و خانه دار که چه در آسایشگاه باشد چه خانه به نوعی زندانی است. در خانه باید مراقب دیگران باشد و در آسایشگاه دیگران مراقب او هستند. داستان های دیگر این مجموعه هم با مضامین متنوع از استحاله انسان به شکل های دیگری سخن می گویند که در نهایت ما را با سوالی در ذهن تنها می گذارند؛ «به کجا می رویم چنین شتابان؟»
منبع : روزنامه اعتماد