دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
عقل خود را از من افزون دیده
● مشعل فروزان فضیلت
در صفحات تاریخ شکوهمند تشیع نام اندیشمندانی ثبت شده است که تلاشها و مجاهدتهای آنان در عرصههای علمی، فرهنگی و اجتماعی برای جامعه اسلامی منشأ اثر بوده است. انقلاب اسلامی به عنوان یکی از شگفتانگیزترین قیامهای شیعه در عصر حاضر، شخصیتهایی را پرورش داد که هر یک استوانههای حقیقی این نهضت مقدس به شمار میرفتند. آنان در جای جای سرزمین ایران پرچم ستیز با طاغوت زمان را بر دوش کشیدند و برای یاری معمار انقلاب اسلامی و تحقق آرزوی مسلمانان در بند و زنجیر، رنجها و مرارتهای فراوانی را به جان خریدند و تا پای شهادت دست از مبارزه برنداشتند. شهید سیدعبدالکریم هاشمینژاد از جمله یاران امام خمینی بود که به خصوص در خطه خراسان شعله مقاومت و ایثار را همپای دیگر همرزمانش فروزان نگه داشت. وی پس از فراگیری مقدمات علوم دینی در بهشهر و در حوزه علمیه روستای کوهستان، از توابع این شهر، در تکاپوی فراگیری علوم عمیق دینی عازم قم، نجف اشرف و مشهد گردید و در محضر علمایی چون آیات عظام کوهستانی، بروجردی، امام خمینی و میلانی زانو زد و از معرفت آنان بهرهمند گردید و به درجه اجتهاد رسید و به عنوان استادی بزرگ در حوزه علمیه به تدریس و تربیت طلاب علوم اسلامی و سایر جویندگان دانش دینی پرداخت.
شهید هاشمینژاد پس از ارتحال آیتاللّه بروجردی به مشهد مقدس بازگشت و به تدریس فقه و اصول مشغول شد و همزمان با اوجگیری قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ به عنوان یکی از شاگردان و یاران امام فعالانه به عرصه مبارزه و مقاومت وارد گردید. حبس، شکنجه و فشارهای سیاسی عوامل رژیم طاغوت در عزم او خللی وارد نکرد و او در ادامه مبارزه خود، کانون بحث و انتقاد دینی مشهد را تأسیس کرد که محفل جوانان و دانشجویان و پایگاهی بزرگ برای پاسخ به سؤالات مذهبی و سیاسی آنان گردید. اولین کتاب نفیس و ارزنده آن شهید «مناظره دکتر وپیر» نام دارد که در آن به شیوهای جالب به مسایل اسلامی جوانان پاسخ داده شده است. همان موقع به دلیل توجه و علاقه جوانان به این اثر، مورد استقبال شدید نسل جوان قرار گرفت ولی رژیم پهلوی از اثرات این کتاب بر جامعه و به خصوص نسل جوان ترسید، به همین دلیل آن را توقیف نمود و تا سرنگونی نظام طاغوتی انتشار آن ممنوع بود.
شهید هاشمینژاد در کنار مبارزات سیاسی به منظور هدایت تفکر اسلامی نگارش و تألیف کتاب را فراموش نکرد. آن دانشمند به خون خفته بعد از آنکه در سالهای ۱۳۴۸ یا ۱۳۴۹ پس از سخنرانی در مسجد سید اصفهان از منبر ممنوع گردید به تشکّل و راهنمایی دانشجویان پرداخت. در سال ۱۳۵۲ در منزل به مناسبت ایام دهه فاطمیه بر فراز منبر رفته و مبارزات ائمه را مطرح کرده و حکومت وقت را افشا نمود که به دنبال آن عوامل ساواک او را دستگیر نموده و روانه زندان ساختند.۱
او با خصوصیات ویژه خود همچون شجاعت و مهارت در سخنرانی نقش عظیمی در تاریخ مبارزات علمای شیعه ایفا کرد. سخنان ایشان در مسجد فیل مشهد کاپیتولاسیون را به نقد کشاند و آن را افشا نمود، این خشم رژیم را برانگیخت و عوامل ساواک به مسجد مزبور حمله کرده و عدهای را در آنجا به شهادت رسانید.۲ او انسان وارستهای بود که فروتنی از صفات بارزش به شمار میرفت. شهید هاشمینژاد عطوفت را از مکتب نبوی، قاطعیت و صلابت و به خصوص بیانات آتشین را در مکتب حضرت علی(ع) و امام حسین(ع) آموخته بود. جامعیتش نیز زبانزد خاص و عام بود، فریادگری و عدالتجویی ابوذر، زهد و تعبّد اویس قرنی، اقتدار، سیاست و مدیریت مالک اشتر را در خویش جمع کرده بود. به درستی که او مجموعهای از ارزشها و باورها را در وجود خویش تجسم بخشیده و چون خورشیدی در میان دانشوران و پارسایان میدرخشید. از جمله خصلتهای کمنظیرش آن بود که در عرصهای که احساس مسؤولیت جهت حضور خود مینمود، با انرژی زیاد، دقت و تعمق و با پرهیز از هر گونه شتابزدگی و سادهانگاری ظاهر میگردید و با ریاکاری، عوامزدگی، گوشهنشینی، بینظمی و عافیتطلبی به شدت مخالف بود. ایمان استوار و اعتقاد راسخش به او صداقت و صراحتی کمنظیر بخشیده بود.۳ امام خمینی در بارهاش فرمودهاند:
«شهید هاشمینژاد که من از نزدیک با او آشنا بودم و خصال و تعهد آن شهید را لمس کرده بودم و مراتب و مجاهدت آن بر اشخاصی که او را میشناسند پوشیده نیست.»۴
مقام معظم رهبری نیز او را چنین معرفی کردهاند: «هاشمینژاد از لحاظ شخصی، فرد متواضعی بود، انسانی شجاع، خوشفکر و خوشقریحه، زحمت کشیده و درس خوانده بود. صداقت و اخلاص و وفای او را همه میدانند.»۵
● طلوعی طراوتزا
قدرت و دیکتاتوری رضاخان با حمایت ابرقدرتها و تکیه بر ارتش و ایجاد فضایی آغشته به اختناق، فشار و هراس، بر جامعه ایران شرایط دشوار، آشفته و نگرانکنندهای را تحمیل کرده بود. مردم در فقر و محرومیت به سر میبردند و از حداقل امکانات رفاهی بهرهای نداشتند، اسفانگیزتر اینکه فرهنگ مذهبی مردم مورد تهاجم قرار گرفته و این وضع خانوادههای متدین، دلسوز و متعهد را زجر میداد. سیدحسن در یکی از روستاهای شهرستان بهشهر روزگار میگذرانید تا آنکه در چنین شرایط تیره و تاری به شهر مزبور رحل اقامت افکند و با اندک اندوختهای که داشت از دختری پاکدامن که نامش ساره بود، خواستگاری کرد. خانواده ساره تقاضای وی را پذیرفتند و او پس از ازدواج با ساره در جایی به نام فراشمحله، کلبهای محقر اما آمیخته به صفای معنوی برای خود تدارک دید. گرچه فشار اقتصادی و محرومیت تحمیلی رژیم رضاخان زندگی را بر عموم مردم تنگ کرده بود اما سیدحسن و همسر باوفایش با تکیه بر الطاف الهی و توکل به خداوند و روی آوردن به قناعت و پارسایی زندگی باحلاوتی را تدارک دیدند تا جایی که جویبار باطراوت آنان در محلهای که میزیستند جریان یافت و همسایگان از صمیمیت این دو زوج غبطه میخوردند. سیدحسن، کاسبی معمولی بود و مغازهای هم داشت اما سطح فروش او و کالاهایی که عرضه مینمود بسیار اندک بود و بیشتر او نفت میفروخت در عین حال رفتارش با اهل محل موجب شده بود که همه از وی به خوبی یاد کنند. سیدحسن از بیکاری تنفر داشت و کسب و تلاش حلال را برگزید و خستگیهای این راه را به خویش هموار کرد تا محتاج دیگران نباشد و نیز با خدمت به مردم ثوابی و اجری کسب کند.۶
سال ۱۳۱۱ه···.ش بود، یک سال از پیوند پاک سیدحسن با ساره سپری میگشت انتظار تولد در چهرهاش نمودار بود، در یکی از روزها با توجه به اینکه درد زایمان بر همسر سیدحسن مستولی شده بود، وی مامای پیر محله را برای کمک به ساره، در وضع حمل، خبر کرد و سپس مسیر راه را به سوی مغازه پشت سر نهاد و دعا بر لب از خدای خویش تمنای فرزندی سالم، صالح و نیکوکار کرد، آن روز هیجان خاصی داشت، فکر و ذهنش متوجه مادر و نوزادی بود که به زودی پا به عرصه حیات میگذارد، از این جهت حواسش به کسب و کار نبود؛ فکرهای گوناگونی را از ذهن خود عبور میداد که برخی از آنها چهرهاش را از هم میشکفت و بعضی از آنها که تصورات نگرانکنندهای بود غم را بر سیمای او مینشانید، نگران آن بود که مبادا همسرش با توجه به عدم امکانات و تسهیلات لازم در ماجرای تولد فرزندش جان خود را از دست بدهد و یا آنکه فرزندی دیده بگشاید که از نظر سلامتی بدنی و روانی مشکل داشته باشد، هرچه این افکار ناراحت به ذهنش یورش میآوردند با ذکر و دعا و توکل و توجه به آسمان آنها را دفع میکرد و با خود نجوا مینمود: به زودی با لطف پروردگار صاحب فرزندی میشوم که موجبات شادمانی و امیدواری من و مادرش را فراهم میسازد.
هنوز چند ساعتی نگذشته بود که یکی از بچههای همسایه با گامهای بلند و در حالی که نفس نفس میزد خود را به مغازه سیدحسن رسانید، سید تا او را دید خواست از وی سؤالی کند اما آن پسر خردسال با خوشحالی کودکانهاش فریاد کشید: سید مژده! مژده! خداوند به شما پسری سالم عطا کرده است. لبخند شادی بر لبان سید نشست، چشمانش از فرط خوشحالی برق میزد، خدای را از این بابت سپاس گفت، با نشاط ویژهای آن کودک را غرق در بوسه ساخت، دستی بر سرش کشید و هدیهای تقدیمش کرد. به اشتیاق مشاهده نخستین فرزند، مغازه را ترک کرد و به سوی خانه رفت، در بین راه آنقدر غرق ذکر و شکر و شادمانی بود که حواسش به سلام، تعارفات و احوالپرسیهای همسایگانی که از کنارش عبور میکردند نبود. چون به منزل رفت مامای کهنسال با چهرهای شاداب قنداق نوزاد را به دست سیدحسن داد، او نوزاد را گرفت و چشمانش به رخسارش روشن شد، فروغ سیمای فرزندش وی را به هیجان و التهاب وا داشت. در حق او دعا کرد و از خداوند خواست تا کودکش برای صیانت از دیانت تربیت شود و به نشر تعالیم دینی روی آورد. بعد، از همسرش تشکر کرد و به او تبریک گفت. نوای فرحزای اذان و اقامه خانه را عطرآگین ساخت و سیدحسن با این سرود مقدس نوزاد خویش را سرشار از معنویت ساخت، آوای آسمانی و شعار توحیدی بر دل و جان کودک نور باطراوتی تابانید و صفحه ذهن و روحش را برای پذیرش حقیقت مهیا ساخت. سیدحسن که خانهاش را با جمال پرجاذبه فرزند خویش روشن میدید دعا کرد که خداوند او را در پرورش فرزندش یاری دهد، قلبش بر امید و توکل تکیه زده بود و آینده درخشانی را برای طفل خود آرزو مینمود. با تولد این فرزند گویی طلوع ستارهای نوید داده میشد، ستارهای که راه رشد و هدایت را خود طی کند و پس از آن جامعه را بهرهمند سازد و در جهت محو ستم بکوشد و سیمای حق و عدالت را به محرومان نشان دهد.
سید تصمیم داشت قلب فرزند را با خوبیها آشنا سازد تا جلوه کمالات الهی گردد. انتخاب نامی زیبا نخستین گام در این راستا به شمار میرفت، او که عمری را پیشانی بندگی بر ساحت آستان جلال حق ساییده بود و دل و ذهنش با توحید در آمیخته بود نوزاد را عبدالکریم نامید.۷
● رویش آرامبخش
نوزاد از خاندان پاک پیامبر بود و پدر و مادر تمایل داشتند او با عشق به خاندان طهارت تربیت شود و با خصال نیک و فضایل انسانی راه آن بزرگواران را ادامه دهد. چشم بیدار این زن و شوهر در انتظار کمالجویی و حقخواهی فرزندشان گشوده شده بود و با وجود شرایط مشقتزا و کار طاقتفرسا، از پرورشهای اخلاقی کودکشان غافل نبودند و میخواستند گلی در بوستان محبت و عطوفت خود پرورش دهند که جامعه اسلامی از عطر آن احساس نشاط و آرامش کند.
سیدعبدالکریم در پرتو تربیت پدری رئوف و خوشخو و نوازشهای مادری مشفق، دوران کودکی را با طراوتی روحانی پشت سر نهاد و از همان سنین کودکی با نغمههای آسمانی، قرآن و دعا مأنوس گردید و با حضور
در مجالس مذهبی و مراسمی که به منظور تجلیل از مقام اهل بیت(ع) برگزار میشد روان خویش را با زمزم جوشان این خاندان شست و شوی داد. نهال شهامت در بوستان این خانواده چنان عطرافشانی کرد که وقتی سیدعبدالکریم چهارده بهار را پشت سر نهاد ستم را در زوایای زندگی مردم نظاره گشت و بدون آنکه واهمهای به دل راه دهد فریاد زد:
روزی خواهد آمد که ما این بساط ستم را واژگون خواهیم نمود!۸
در سالهای سیاهی که سلطه رضاخانی آسمان ایران را کدر کرده بود سیدعبدالکریم با وجود حالات کودکی علاقه داشت به محافل علمی گام نهد. از این جهت با اصرار او زمینه دانشاندوزی این طفل در مدرسه فراهم گردید و او هر روز با شادمانی وصفناپذیری مسیر منزل تا دبستان را با قدمهای کوچک اما استوارش طی میکرد. احترام به معلم، علاقه به درس و رعایت نظم و انضباط در کلاس، از سیدعبدالکریم دانشآموزی ممتاز و نمونه ساخته بود. هر کس رفتار و کوششهای او را در فراگیری دروس میدید آینده درخشانش را پیشبینی میکرد. شاید او و حتی خانوادهاش از این موضوع بیخبر بودند که این نهال اگر به رشد و شکوفایی برسد پاییز افسرده و نگرانکننده ایران را میتواند از فرسایش و خزانزدگی برهاند و نوید بهار و سرسبزی را در مزرعه انسانیت بدهد. با عبور از مرز کودکی در پرتو پرورشهای پرمایه والدین و مربیان دلسوز، سیدعبدالکریم با روانی روشنتر و دیدی وسیعتر به اطراف خویش مینگریست و با تفکر در مسایل
اجتماعی با وجود صِغر سن حقایقی را دریابد. چون پدر و مادرش از بدو تولد معنویت را بر قلب کوچک او تابانیده بودند دوست داشت خدا را عبادت کند، به مسجد برود و با مردم نماز بخواند، در مجالس روضه حضور یابد و از نصایح واعظان و سخنان خطیبان لذت ببرد و در این محافل دینی جرعههایی از چشمه قرآن و عترت بنوشد. سینه شوق به روی محبت معبود میگشود و کمر همت بست تا دُرّ گرانبهای خود را در اقیانوس فضیلت بیابد و روح تشنه خود را از چشمه معنویت سیراب سازد، روان پرورش یافته در بوستان سیدحسن و ساره و نیز روح صیقل دیده در مسجد و محراب جز کمال و خوبی چیزی طلب نمیکرد. عبدالکریم آنقدر تحت تأثیر مجالس روضهخوانی قرار گرفت که گاه در منزل چندین متکا روی هم مینهاد و منبری از آنها میساخت و بر فراز آن قرار میگرفت و با اقتدا به شیوه روضهخوانان به پند و اندرز میپرداخت. تکرار این عمل آن هم در زمانی که هنوز ده بهار را سپری نکرده بود، آیندهای نویدبخش و امیدوارکننده را برایش ترسیم مینمود و افقی که هاشمینژاد در سنگر علم و ایمان از مرزهای عقیده و اخلاص حراست میکرد از همین سنین قابل مشاهده بود.
سیدعبدالکریم به اقتضای سن خویش متوجه رنج طاقتفرسای پدر برای کسب معاش بود و با وجود آنکه به علم و معرفت فکر میکرد مصمم شد تا پدر را در اموری که به عهدهاش میباشد یاری دهد. سیدحسن که با مشاهده هوش و استعداد و ذکاوت ذاتی پسرش آینده امیدبخش فرزند را با چشم دل میدید جز به تحصیل سیدعبدالکریم فکر نمیکرد و از این جهت راضی نبود تا سیدحسن به مغازه بیاید و به او کمک کند زیرا اعتقاد داشت روی آوردن به کار و فعالیت امکان دارد او را از پیگیری درس و بحث باز دارد و به دانشاندوزی او لطمه وارد سازد اما فرزند با وجود آنکه سنین نوجوانی را سپری میکرد بین امدادرسانی به پدر و پیگیری امور تحصیل فاصلهای نمیدید و با اصرار، پدر را متقاعد نمود تا ساعاتی از روز را در کنارش مشغول کار شود تا از این رهگذر بهتر درد و رنج مردمان زجر دیده را لمس کند.
● تمرین تزکیه
مجالس و محافل مذهبی بهشهر و آموزشهای مدرسه و تلاشهای پرورشی والدین وی نمیتوانست با وجود همه مزایایی که داشت، تشنگی معنوی سیدعبدالکریم را برطرف کند و او خواهان آن گردید تا کام دل را با حلاوت مکتب اهل بیت(ع) و معارف تشیع شیرین سازد، والدین نیز موافق بودند که فرزندشان به محضر علمای دینی راه یابد تا بتواند عضو مفیدی برای جامعه اسلامی شود؛ به همین دلیل پس از فراگیری مقدمات علوم جدید در دبستان، سیدحسن دست فرزند چهارده ساله خود را گرفت و او را به حوزه علمیه کوهستان واقع در شش کیلومتری بهشهر آورد. آیتاللّه کوهستانی با آن صفای معنوی، اخلاص و جذبهای که داشت این حوزه را بنیان نهاده بود. وی از این حرکت و اقدام سیدحسن استقبال کرد. پیر پارسا امام خمینی:
شهید هاشمینژاد که من از نزدیک با او آشنا بودم و خصال و تعهد آن شهید را لمس کرده بودمو مراتب و مجاهدت آن بر اشخاصی که او را میشناسند پوشیده نیست.
و نوجوانش با کمال ادب در مقابل عالمی عامل و عارف زانو زدند. آیتاللّه کوهستانی که مقصود آن دو را در سیمای سیدعبدالکریم خوانده بود، دستور داد حجرهای در قسمت بیرونی منزل برای این نوجوان تشنه معارف تدارک ببینند. هاشمینژاد همچون گلی که اینک به بوستان روحافزای قرآن و عترت رسیده بود از چشمه دانش اساتید خویش صبح و شام مینوشید و خود را به خصال نیکو و دانش اهل بیت(ع) زینت میداد. استادش با وجود آن همه کمالات علمی و عرفانی به دلیل فروتنی، سادهزیستی و اقامت در روستایی کوچک در زمره شخصیتهای گمنام بود اما نوجوانی هوشیار چون هاشمینژاد که از نزدیک با او ارتباط داشت به زودی توانست اعمال و گفتار استاد را زیر نظر بگیرد و از رفتار خالصانه او رهتوشههای معنویت فراهم سازد و درس ایمان و آزادگی بیاموزد.۹
ایشان با اشتیاق تمام دوران اولیه دروس حوزه را در روستای کوچک کوهستان در محضر عارف وارسته آیتاللّه کوهستانی و دیگر روحانیان آن حوزه فرا گرفت. آیتاللّه کوهستانی بارها میفرمودند: من در سیمای او میبینم که در آیندهای نه چندان دور از شخصیتهای برجسته علمی ایران خواهد شد. همسر مرحوم کوهستانی گفته بود: آقا سیدعبدالکریم جوان در حالی که حتی مراحل اولیه دروس حوزه را میگذرانید نماز شبش ترک نمیشد.۱۰
آیتاللّه کوهستانی وقتی به ذوق و شوق وی پی برد رابطهای بسیار نزدیک و پرعاطفهای را با شهید هاشمینژاد برقرار کرد به طوری که میتوان گفت او به عنوان یکی از فرزندان و اعضای خانواده آیتاللّه کوهستانی محسوب میگردید و همسر آیتاللّه کوهستانی هم همچون مادر برای ایشان بودند.۱۱
حجتالاسلام و المسلمین هاشمینسب داماد آیتاللّه کوهستانی و از همدورههای شهید هاشمینژاد میگوید: همسر آن عارف به حقپیوسته که در حوزه علمیه کوهستان به «نَهنِه» معروف بود نسبت به هاشمینژاد خیلی علاقهمند و صمیمی بود و او را سیدعبدالکریم صدا میکرد. به همین دلیل هر وقت شهید هاشمینژاد به بهشهر میآمدند مقید بودند از همسر آیتاللّه کوهستانی احوالی بپرسند و احترام و علاقه خویش را نسبت به این بانوی فداکار بروز دهند.۱۲ منزل این عارف از نظر سادگی و بیآلایشی برای شهید هاشمینژاد بسیار جالب بود. فرش اتاقی که معمولاً برای پذیرایی میهمانان آماده کرده بودند حصیر و در گوشهاش میزی کوتاه، چند جلد قرآن، یک جلد رساله توضیحالمسائل و چند عدد مهر دیده میشد. خود آیتاللّه کوهستانی هم روی آن حصیر یا نمد پشمی مینشست ولی با وجود این سادگی معنویت شگفتی بر اتاق مزبور حکمفرما بود و انسان را از توجه به دنیا باز میداشت و متوجه خدا میکرد.۱۳
همسر آیتاللّه کوهستانی به تمام معنا عاقل، فداکار و باهوش بود و در تشکیل حوزه کوهستان و نگهداری آن تلاش فراوان کرد و در غالب ناملایمات زندگی بردبار و در حفظ حیثیت همسرش سعی فوقالعادهای از خود بروز داد. وی با درک عمیق نسبت به مقام و جایگاه والای آیتاللّه کوهستانی هیچ گاه در کارش احساس خستگی نکرد. او برای فرزندش حاج شیخ محمداسماعیل نقل کرده بود که در اوایل امر که آیتاللّه کوهستانی مشغول احداث مدارس بود و هر روز جمعی از کارگران، بناها و مراجعین که به کوهستان میآمدند میبایست پذیرایی میشدند، در یکی از این روزها یکی از بچههایم سخت بیمار بود و معالجات پزشکان بر وی اثری نبخشید، وضع مزاجی او کاملاً بهم خورده و لازم بود در آخرین لحظات زندگی کسی کنارش باشد و لبانش را با آبی تر کند، من که مادرش بودم، عاطفهام به سوی او کشیده میشد و میگفتم نکند در این واپسین اوقات حیات بچهام از عاطفه مادری محروم شود؛ هر بار که به این فکر میافتادم روحم تکان میخورد. از طرفی حیثیت آیتاللّه و اهمیت احداث مدارس هم در میان بود و نمیخواستم به شؤونات این شخصیت لطمهای وارد شود لذا از تیمار فرزندم چشم پوشیدم و به دنبال پذیرایی میهمانان رفتم و این موضوع را دَینی دانستم که میبایست در ادای آن شتاب داشته باشم. در هر حال فرزندم جان به جان آفرین تسلیم کرد و من نیز خود را تسلی میدادم که گرچه در لحظات آخر عمر فرزندم بر بالینش نبودم و داغی جانکاه بر سینهام سنگینی میکرد اما وظیفهام را در خدمت به آیتاللّه به خوبی انجام دادم.
شهید هاشمینژاد از نزدیک شاهد نقش حساس و تعیینکننده این بانوی باوفا و فداکار بود و سهم وی را در تکوین و تکمیل حوزه کوهستان به خوبی درک مینمود و میتوان گفت طلبههای حوزه کوهستان و به خصوص شهید هاشمینژاد بسیاری از موفقیتهای خود را مدیون سعه صدر و محبتهای بیدریغ این بانوی بافضیلت میدانند چرا که در آن سالها وضع معیشتی شاگردان مدرسه کوهستان بسیار ناگوار بود و غالب طلبهها از خانوادههای محروم و کمدرآمد بودند. نوازشها و محبتهای این مادر و رفع مقداری از نیازهای طلاب در دلگرمی آنان بسیار تأثیر داشت به همین سبب شهید هاشمینژاد فرمود: اگر همکاری همسر آیتاللّه کوهستانی نبود، اداره حوزه برایش امکان نداشت. بانوی مزبور بسیار مقید بود که به مسایل شرعی و اخلاقی عمل کند و از فرزندان خویش به شدت مراقبت میکرد. در برخی مواقع که افرادی مواد خوراکی به خانه آیتاللّه کوهستانی میآوردند تا طلاب از آنها استفاده کنند او هرگز اجازه نمیداد فرزندانش از خوراکیهای مزبور تناول کنند.۱۴
آیتاللّه کوهستانی مایل بود همسرش را از موهبت کوشش در راه احیای حوزه علمیه کوهستان محروم نسازد از این جهت از آن بانو پرسید: آیا حاضری در کنار من به طلاب مادری کنی و نزد خداوند متعال رو سفید شوی؟ همسرش که به دودمان پیامبر اکرم(ص) و پیروان حق ارادت میورزید و درس انسان بودن و همچون فاطمه زهرا(س) زیستن را در کلاس درس شوهرش کامل کرده بود از این پیشنهاد استقبال کرد و در واقع با رضایت قلبی به چنین فداکاری تن داد.۱۵ و با نهایت فروتنی در خدمت سربازان امام زمان(عج) قرار گرفت. شبی این بانو برای اقامه نماز در دل تاریکی از خواب نوشین سحرگاهی بیدار شد تا وضو سازد و برای انجام فریضه صبح مهیا گردد، روشنایی چراغ در داخل حجرهای توجهاش را جلب کرد، چون نزدیکتر شد صدای ضجه و نالهای به سان زمزمه زنبوران عسل را از حجره سیدعبدالکریم هاشمینژاد شنید. او در آن ظلمت شب سر بندگی و اطاعت بر آستان جلال حق نهاده و با نوای دلنواز «العفو العفو» سکوت شب را میشکست.۱۶
● همسری مشفق
حوزه علمیه کوهستان با وجود آنکه عارفی ستودهخصال زینتبخش آن بود برای فرو نشانیدن عطش علمی شهید هاشمینژاد کفایت نمیکرد، از این جهت شوق هجرت به حوزه علمیه قم، جان هاشمینژاد را مشتعل ساخت. این اشتیاق بر اعضای خانوادهاش پوشیده نماند و پدر که استعداد فرزند را در پیمودن قلههای معرفت و حکمت لایق میدانست به وی اجازه هجرت به بهشت کویر یعنی شهر مقدس قم را داد. سرانجام سیدعبدالکریم با فراهم کردن اسباب سفر و خداحافظی با اهل خانه، دوستان و بستگان راهی دیاری گردید که چشمه علوم اهل بیت(ع) را به سوی جهان اسلام جاری کرده بود. نخست به سراغ عارفی گمنام به نام شیخ علی کاشانی رفت که آیتاللّه کوهستانی به وی سفارش کرده بود محضرش را دریابد.۱۷
روی آوردن به حالات عرفانی، تصفیه درون و خودسازی موجب آن نشد تا هاشمینژاد گوشه عزلت گزیند و از زندگی اجتماعی اجتناب نماید بلکه احساس کرد بخشی از حالات معنوی، ایمانی و مراتب تقوا از راه تهذیب نفس و عبادت به دست میآید و با تشکیل خانواده و ازدواج میتوان این مدارج روحانی را تقویت کرد لذا هنگامی که در قم سرگرم تحصیلات بود به مشهد مقدس مهاجرت نمود تا سنت جاویدان نبوی را تحقق بخشد و با انتخاب همسری پاک و خوشخو، زندگی سالمی را بنیان نهد.۱۸ سیدعبدالکریم دوستی همحجرهای داشت که از تصمیم او آگاه شد و هر دو خواهر هم را از یکدیگر خواستگاری نمودند. بعد از توافق و جلب رضایت طرفین، مراسم عقد ازدواج در جوار بارگاه نورانی هشتمین فروغ امامت و در حضور حضرت آیتاللّه العظمی سیدمحمدهادی میلانی برگزار شد و بدین گونه آن شهید در سال ۱۳۳۵ه···.ش زندگی نوینی را با گزینش همسری مشفق آغاز کرد. پدرش آن روز به دلیل دوری و مشقت راه نتوانست در جشن ازدواج سیدعبدالکریم حضور یابد و آیتاللّه میلانی که جای او را خالی دید، گفت: من امروز به جای او پدری میکنم.۱۹
همسر سیدعبدالکریم از سادات شایسته تکریم و از خانواده اهل علم بود. او با آگاهی از اوضاع زندگی و تواناییهای مالی شوهر و نیز تلاشهای فکری و فرهنگی او از روزی که به منزل سیدعبدالکریم پا نهاد وی را در مسیر اهداف والا و مقدس یاری کرد. او نیک میدانست که فرا روی این وصلت فراز و نشیبهای زیادی نهفته است که جز با متانت و استعانت به صبر، قناعت و استقامت میسر نخواهد بود. این همسر وفادار در عمل صدق و صفای خویش را به اثبات رسانید و در تمام دوران مبارزات سیاسی سید، با همه مشکلاتی که گریبانگیر آن بودند هیچ وقت شوهر خویش را ملامت نکرد، توقعات بیجا، فزونطلبیهای افراد دنیازده و زیورپرست از ساحت فکر و ذهن او دور بود، خصال نیک و رفتار پسندیده از او زنی پارسا با تأثیر پذیرفتنی از حضرت فاطمه زهرا(س) و حضرت زینب کبرا(س) ساخته بود.۲۰
یادآور میشود هاشمینژاد پس از تشکیل خانواده به قم بازگشت و تحصیلات را سیدحسن که خانهاش را با جمال پرجاذبه فرزند خویش روشن میدید دعا کرد که خداوند او را در پرورش فرزندش یاری دهد قلبش بر امید و توکل تکیه زده بود و آینده برای طفل خود آرزو مینمود.
پی گرفت و مدت هشت سال متوالی شاگرد امام خمینی بود، به علاوه از درس آیتاللّه بروجردی هم بهرهمند گشت و با استعداد درخشان و کوشش علمی مباحث فقه و اصول را دنبال کرد و قادر به استنباط و اجتهاد گردید ولی چنین توانمندی را در پوششی از فروتنی و اخلاص نگه داشت و پس از سالها تحصیل در مدرسه فیضیه قم و آراسته شدن به علم و فضیلت به سال ۱۳۴۰ه···.ش به مشهد بازگشت و در خیابان دریادل این شهر و در حوالی کوچه تکیه علیاکبریها منزلی را برای سکونت تهیه نمود و در مدرسه علمیه مشهد ضمن تدریس و تربیت طلاب آنان را با حوادث و مسایل ایران و جهان اسلام آشنا ساخت.۲۱
● چشمه عواطف در قله خردمندی
شهید هاشمینژاد برای همسرش احترام خاصی قایل بود و اصولاً زن را موجود باارزش الهی میدانست و عقیده داشت که زن به اختیار خود و در حد متعارف باید در خانه کار کند و مرد نباید با انتظار بیش از حد و توقعات نابجا او را آزار دهد. گاه در کارهای خانه به همسر خویش کمک میکرد و میگفت: اگر لازم باشد باید برای زن خدمتکار فرستاد، از آنجا که به احساسات و عواطف همسرش واقف بود اجازه نمیداد با برخی برخوردها افسرده و دلسرد گردد و چون او را شریک زندگی خویش تلقی میکرد از مشورت با او مضایقه نمینمود. تأکیدش بر این بود که همسرش وظایف خود را به بچهداری و آشپزی منحصر نکند و از مهمترین وظیفه که تربیت کودکان است غافل نشود. نقش پدر را نیز در تعلیم و تربیت فرزندان اساسی میدانست و در حد توان حضور خود را در کنار همسر و فرزندان ضروری میدانست و میکوشید غذا را در کنار خانواده سر یک سفره تناول کند. مجموع این رفتارها منزل هاشمینژاد را به بوستانی مشحون از صفا و معنویت تبدیل کرده بود که تمام اعضای آن احساس رضایت و آرامش میکردند.۲۲
شهید هاشمینژاد در زندگی شخصی و اجتماعی بسیار ساده و قانع و به دور از تشریفات بود. یکی از دوستانش میگوید شبی از جلسهای برمیگشتیم، دیروقت بود برخی از دوستان همراه آن شهید آمده بودند که به منزل وی رسیدند، ایشان به آنها اصرار کردند که داخل خانه بیایید هرچه باشد با هم میخوریم، از آنجا که آخر شب بود و همسرش هم ظاهرا خوابیده بود آن عالم وارسته حاضر نگردید وی را بیدار کند، شام آن شب کوکوسبزی بود، شهید هاشمینژاد ظرفی که غذا در آن بود به همراه پارچهای برداشت و آورد جلو دوستان. خیلی بیآلایش و ساده نشست و با دوستانش بدون هیچ پیرایهای شام خود را خورد. اصولاً شهید هاشمینژاد کارهای شخصیاش را خودش انجام میداد و سعی میکرد واقعا کمتر بر اهل خانه کاری را تحمیل کند و آنها را در زحمت قرار دهد. احترام خاصی برای خانواده و نظرات آنان قایل بود و با همسر و فرزندانش با مهربانی و رفتاری آغشته به عواطف قلبی برخورد مینمود.۲۳
همسر محترمش در باره رفتار وی میگوید: او همسر بینظیری بود و از ابتدای زندگی به من گفته بود که مرز بین من و تو خداست و پروردگار متعال در زندگی ما حاکم است و من تا زمانی از این زندگی رضایت دارم که خدا راضی باشد اما این قید زمانی زندگی را سختتر میکند که همدلی و همفکری بین زن و شوهر نباشد. او هیچ وقت اعتراض نمیکرد که فرضا چرا غذا درست نکردی یا چرا فلان غذا را نپختی و
سیدعبدالکریم در پرتو تربیت پدری رئوف و خوشخو و نوازشهای مادری مشفق دوران کودکی را با طراوتی روحانی پشت سر نهاد و از همان سنین کودکی با نغمههای آسمانی قرآن و دعا مأنوس گردید.
هر وقتی که به دلایلی نمیتوانستم غذا بپزم خودشان میرفتند آشپزخانه و تخممرغی درست میکردند و با هم میخوردیم. در غذا دادن به بچهها پیشقدم بود و هر وقت فرصت میکرد با آنان بازی مینمود و سرگرمشان میکرد، هیچ گاه فکر نمیکرد که تمام کارهای خانه به عهده من است و هیچ گاه از کمک کردن به من دریغ نمینمود. گاهی که اعتراض میکردم لااقل روزهای جمعه را در خانه پیش بچهها بمان و چرا به اطراف خراسان برای سخنرانی میروی، در جوابم گفتند اگر با این همه نیاز که به ماها هست من نروم تا حاضری روز قیامت جوابگو باشی و من در پاسخ او حرفی برای گفتن نداشتم.۲۴
فرزند ارشدش سیدجواد هاشمینژاد گفته است: پدرم فردی بسیار رؤوف و نسبت به فرزندانش بسیار بااهمیت برخورد میکرد. با اینکه از نظر وقت در تنگنا بود هرچند وقت یک بار ما را جمع میکرد و گاهی تک تک به مسایل شرعی و فکری ما رسیدگی میکرد و از نظر درسی و تحصیلی نیز مراقبت مینمود.۲۵
شهید هاشمینژاد با افراد جامعه هم در حد امکان و میزان آشنایی ارتباطی صمیمی داشت و درخواست بجا و مشروع افراد را رد نمیکرد و به افرادی که در گذران زندگی مشکل داشتند کمک مینمود، دوست داشت که ضعیفان، فقیران و افراد درمانده حمایت شوند و از بابت امرار معاش خویش نگرانی نداشته باشند. افراد نیکوکاری بودند که جهت حل مشکل مسکن و ازدواج نیز به منظور کمک به افراد بیبضاعت مؤسسهای به نام انصارالحجة تأسیس کرده بودند که سیدعبدالکریم با همکاری با آنان تکلیف الهی خود را در رسیدگی به نیازمندان خالصانه و به دور از دید مردم به انجام رسانید.۲۶
در سختترین شرایط امنیتی رابطه او با محرومان قطع نگردید و برای مشکلگشایی از گِرِههای آنان دمی نمیآسود، همان مواقعی که تهدید گروهکهای ضد انقلاب علیه ایشان آغاز گردید و محدودیتهایی در ملاقات با ایشان به اجرا گذاشته شد، افراد بیبضاعت به او مراجعه میکردند و به راحتی میتوانستند او را از نزدیک ملاقات کنند به عنوان نمونه پیرزنی که ماهیانه شهید هاشمینژاد به او کمک میکرد پلههای زیادی را طی کرد تا به دفتر کار آن مرد فاضل و فروتن بیاید و ماهیانهاش را بگیرد هرچه آن شهید به او گفتند از این پلهها بالا نیا اذیت میشوید! میگفت نه! من باید بیایم و شما را از نزدیک زیارت کنم. زمانی که وارد اتاق ایشان میشد عبایش را میبوسید و ماهیانهاش را میگرفت و میرفت.۲۷
● شهد شیرین شهادت
چهل و نه سال از زندگی پربرکت هاشمینژاد در این دنیای خاکی گذشته بود و او با قلبی سرشار از اخلاص و ایمان گمشدهاش را در وصال یار جستجو میکرد و عرشیان در آسمان سرخ شهادت در انتظارش لحظهشماری میکردند. سرانجام آن دانشمند نیکوبیان در هفتم مهرماه سال ۱۳۶۰ه···.ش و در سالروز شهادت امام جواد(ع) بر اثر انفجاری که رسوایی شبپرستان کوردل را تایید نمود، به سوی قدسیان پرواز کرد. از آن سوی طبق روال هر روز ساعت هشت بامداد اهل خانه منتظر آمدن هاشمینژاد برای صرف صبحانه بودند و با تأخیر در آمدن ایشان، نگرانی آنان هر لحظه افزایش مییافت، انتظار هر لحظه سنگینتر میشد و غمی ناشناخته بر روان کودکان این انسان والا سنگینی میکرد تا آنکه خبر شهادت پدر را دریافت کردند. زودتر از همه فرزند بزرگتر یعنی سیدجواد متوجه شد که فریاد فضیلت خاموش گشته است و با مشاهده قطعات بدن غرق در خون پدر که بر اثر انفجاری مهیب با در و دیوار همآغوش گشته بود قساوت منافقان را به تماشا نشست، دوست داشت بار دیگر سینه عطوفت پدر بر رویش گشوده شود و از نور او حرارت بگیرد اما دید که سرو بوستان خانواده بر زمین افتاده است. باور نمیکرد، اشک ماتم بیاختیار از دیدگانش سرازیر شد.
همسرش میگوید: شهید عزیز ما زیباییهای خاصی در تاریخ شهادت داشت زیرا هنگام شهادتش با سالروز شهادت نهمین فروغ امامت که فرزند اولش را به نام هر وقت شهید هاشمینژاد به بهشهر میآمدند مقید بودند از همسر آیتاللّه کوهستانی احوالی بپرسند و احترام و علاقه خویش را نسبت به این بانوی فداکار بروز دهند.
وی نامید، مصادف بود. چهلمین روز شهادتش مقارن با عاشورا گردید و سالگرد شهادتش هم تقارن با عید قربان داشت. این شهید تنها به ما تعلق نداشت و مسایل خانوادگی مطرح نبود؛ فقدان ایشان برای من از آن جهت تأثرانگیز است که طبق روایت شریفی وقتی عالمی میمیرد شکافی در اسلام ایجاد میشود که هیچ چیز قادر به پر کردن آن نمیباشد. این طور نباشد که بگوییم ما از این شهادتها متأثر نمیباشیم بلکه شدیدا هم متأسفیم اما ناراحتی خود را به صورت کینهای عمیق در قلبهای خود نگه میداریم تا به وسیله آن خرمن زندگی ننگین دشمنان اسلام را از هستی ساقط کرده و بسوزانیم.۲۸
همسر محترمش در جای دیگر خاطرنشان نموده است: سید را بعد از شهادت در عالم رؤیا مشاهده کردم که در صف شهیدان بود و آنان با یکدیگر فریاد میزدند: امت، رهبری را رها نکند و پشت سر او برای رسیدن به مقصد خویش بایستند.۲۹ یک بار برادر شهید به همراه همسر و فرزندان شهید هاشمینژاد در دوران حیات دنیوی آن دانشور به خون خفته، به محضر امام خمینی رسیدند، همسر ایشان به امام عرض کرد: آقا برای بچه من دعا کنید، امام فرمودند: ان شاءاللّه مثل پدرشان شود. همسر شهید هاشمینژاد عرض کرد: بهتر از پدرشان. امام با لبخندی زیبا فرمودند: کی بخیل است، بهتر از پدرشان بشود!۳۰
۱۵ ـ همان، ص۲۵۰ و ۲۷۹.
۱۴ ـ فیض عرشی، اسداللّه ربانی، ص۲۷۴ ـ ۲۷۳.
۱۷ ـ ستارگان حرم، گروه از نویسندگان، جلد اول، مقاله حبیباللّه سلمانی آرانی در باره شیخ علی کاشانی (فریدة الاسلام).
۱۱ ـ همان، ص۳۳۸.
۱۶ ـ گلشن ابرار، جمعی از نویسندگان، مقاله عالم وارسته آیتاللّه کوهستانی.
۱۹ ـ کاروان علم و عرفان، چاپ اول، ص۲۲۶.
۱ ـ نک: شهید هاشمینژاد، فریاد فضیلت، مرتضی بذرافشان، مجله پیام انقلاب، شماره ۹۴، ص۱۴. بررسی بعد سیاسی ولایت فقیه از دیدگاه هاشمینژاد، مقدمه، ص۱۱، پیام انقلاب، شماره ۶۸؛ فصلنامه پانزدهخرداد، سال سوم، بهار ۱۳۷۲، شماره ۱۱، ص۳۰ ـ ۳۱، کاروان علم و عرفان، از نگارنده، ص۲۳۰ ـ ۲۲۶.
۱۲ ـ همان، ص۲۳۶.
۱۳ ـ همان، ص۲۴۰.
۱۸ ـ مأخوذ از فرمایشات مقام عظم رهبری حضرت آیتاللّه خامنهای، مندرج در ویژهنامه روزنامه جمهوری اسلامی، ۱۷ آبان ۱۳۶۰، ص۳.
۱۰ ـ فریادگر شهر شهادت یادنامه شهید بزرگوار سیدعبدالکریم هاشمینژاد، ص۵۰.
۲۵ ـ همان، ص۳۴۱.
۲ ـ شهید هاشمینژاد، حماسهای پرشور، روزنامه جمهوری اسلامی، شماره ۶۴۵۴، ص۱۳.
۲۳ ـ فریادگر شهر شهادت، ص۸۱ ـ ۸۰.
۲۰ ـ شهید هاشمینژاد، فریاد فضیلت، ص۴۱ ـ ۴۰.
۲۱ ـ کاروان علم و عرفان، جلد سوم، ص۲۲۶.
۲۶ ـ شهید هاشمینژاد، فریاد فضیلت، ص۶۵.
۲۷ ـ فریادگر شهر شهادت، ص۷۷ ـ ۷۶.
۲۴ ـ همان، ص۳۲۷ ـ ۳۲۵.
۲۸ ـ مصاحبه با همسر شهید هاشمینژاد، ویژهنامه شاهد بانوان، ص۵.
۲۲ ـ شهید هاشمینژاد، فریاد فضیلت، ص۴۱.
۲۹ ـ کاروان علم و عرفان، جلد سوم، ص۲۴۹.
۳ ـ یادی از سابقون ایمان و انقلاب، سیداحمد هاشمینژاد، روزنامه همشهری، شماره ۲۵۱۶، ص۱۳.
۳۰ ـ فریادگر شهر شهادت، ص۳۲۶.
۴ ـ صحیفه نور، ج۹، ص۷۵.
۵ ـ فریادگر شهادت، به کوشش سیداحمد هاشمینژاد، ص۳۹.
۶ ـ فراگیری اخلاق و زندگی، شهید هاشمینژاد، ص۶.
۷ ـ دیدار با ابرار، جلد ۴۵، ص۱۸ ـ ۱۷.
۸ ـ کاروان علم و عرفان، چاپ سوم، ص۲۲۳.
۹ ـ دیدار با ابرار، ج۴۵، (شهید هاشمینژاد، فریاد فضیلت)، ص۲۶.
همسر سیدعبدالکریم از سادات شایسته تکریم و از خانواده اهل علم بود. او با آگاهی از اوضاع زندگی و تواناییهای مالی شوهر و نیز تلاشهای فکری و فرهنگی او از روزی که به منزل سیدعبدالکریم پا نهاد وی را در مسیر اهداف والا و مقدس یاری کرد.
۱۴ ـ فیض عرشی، اسداللّه ربانی، ص۲۷۴ ـ ۲۷۳.
۱۷ ـ ستارگان حرم، گروه از نویسندگان، جلد اول، مقاله حبیباللّه سلمانی آرانی در باره شیخ علی کاشانی (فریدة الاسلام).
۱۱ ـ همان، ص۳۳۸.
۱۶ ـ گلشن ابرار، جمعی از نویسندگان، مقاله عالم وارسته آیتاللّه کوهستانی.
۱۹ ـ کاروان علم و عرفان، چاپ اول، ص۲۲۶.
۱ ـ نک: شهید هاشمینژاد، فریاد فضیلت، مرتضی بذرافشان، مجله پیام انقلاب، شماره ۹۴، ص۱۴. بررسی بعد سیاسی ولایت فقیه از دیدگاه هاشمینژاد، مقدمه، ص۱۱، پیام انقلاب، شماره ۶۸؛ فصلنامه پانزدهخرداد، سال سوم، بهار ۱۳۷۲، شماره ۱۱، ص۳۰ ـ ۳۱، کاروان علم و عرفان، از نگارنده، ص۲۳۰ ـ ۲۲۶.
۱۲ ـ همان، ص۲۳۶.
۱۳ ـ همان، ص۲۴۰.
۱۸ ـ مأخوذ از فرمایشات مقام عظم رهبری حضرت آیتاللّه خامنهای، مندرج در ویژهنامه روزنامه جمهوری اسلامی، ۱۷ آبان ۱۳۶۰، ص۳.
۱۰ ـ فریادگر شهر شهادت یادنامه شهید بزرگوار سیدعبدالکریم هاشمینژاد، ص۵۰.
۲۵ ـ همان، ص۳۴۱.
۲ ـ شهید هاشمینژاد، حماسهای پرشور، روزنامه جمهوری اسلامی، شماره ۶۴۵۴، ص۱۳.
۲۳ ـ فریادگر شهر شهادت، ص۸۱ ـ ۸۰.
۲۰ ـ شهید هاشمینژاد، فریاد فضیلت، ص۴۱ ـ ۴۰.
۲۱ ـ کاروان علم و عرفان، جلد سوم، ص۲۲۶.
۲۶ ـ شهید هاشمینژاد، فریاد فضیلت، ص۶۵.
۲۷ ـ فریادگر شهر شهادت، ص۷۷ ـ ۷۶.
۲۴ ـ همان، ص۳۲۷ ـ ۳۲۵.
۲۸ ـ مصاحبه با همسر شهید هاشمینژاد، ویژهنامه شاهد بانوان، ص۵.
۲۲ ـ شهید هاشمینژاد، فریاد فضیلت، ص۴۱.
۲۹ ـ کاروان علم و عرفان، جلد سوم، ص۲۴۹.
۳ ـ یادی از سابقون ایمان و انقلاب، سیداحمد هاشمینژاد، روزنامه همشهری، شماره ۲۵۱۶، ص۱۳.
۳۰ ـ فریادگر شهر شهادت، ص۳۲۶.
۴ ـ صحیفه نور، ج۹، ص۷۵.
۵ ـ فریادگر شهادت، به کوشش سیداحمد هاشمینژاد، ص۳۹.
۶ ـ فراگیری اخلاق و زندگی، شهید هاشمینژاد، ص۶.
۷ ـ دیدار با ابرار، جلد ۴۵، ص۱۸ ـ ۱۷.
۸ ـ کاروان علم و عرفان، چاپ سوم، ص۲۲۳.
۹ ـ دیدار با ابرار، ج۴۵، (شهید هاشمینژاد، فریاد فضیلت)، ص۲۶.
همسر سیدعبدالکریم از سادات شایسته تکریم و از خانواده اهل علم بود. او با آگاهی از اوضاع زندگی و تواناییهای مالی شوهر و نیز تلاشهای فکری و فرهنگی او از روزی که به منزل سیدعبدالکریم پا نهاد وی را در مسیر اهداف والا و مقدس یاری کرد.
منبع : طوبی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست