سه شنبه, ۷ اسفند, ۱۴۰۳ / 25 February, 2025
مجله ویستا
زندگی یا مرگ؛ انتخاب با شماست

روسو اندیشمند بزرگ فرانسوی معتقد بود تمدن تقلب تلخ تاریخ است؛ چرا كه تمدن انسانها را از طبیعت پاك خودشان دور كرده و در واقع اغراضی در انسانیت ایجاد كرده است. او معتقد بود بازگشت به طبیعت و پیروی از اصول آن آدمها را به پاكی و اصالت اولیه خود باز می گرداند و از قید قراردادهای تحمیلی آزاد میسازد. این اندیشه روسو الهامبخش فلسفه امریكایی بوده است.
برای اینكه رابطه میان اندیشه روسو و فلسفه امریكایی را پیدا كنیم باید به یك نكته مهم كه در لایههای زیرین اندیشه روسو هست توجه داشته باشیم. ظاهر امر نشان میدهد روسو دوست دارد انسان را به گذشته، به اصل بیتمدنی خویش باز گرداند؛ جایی كه طبیعت باشد و انسان باشد و او بتواند ساده و بیریا، بدون هیچ دروغ و فریبی زندگی كند. این نكته كه چنین آرزویی هرگز برآورده نخواهد شد، چیز غیرقابل انكاری است و از طرف دیگر نمیتوان از روسو انتظار داشت چنین آرزوی محالی را بیان كند.
حتما چیزی مدنظر روسو بوده كه امكانپذیر است والا بیان چیزهای ناشدنی هیچ سودی ندارند. اصولا انحراف انسان از طبیعت خویش اگر بشود به قول روسو اعتماد كرد و آن را انحراف نامید معلول عصیان او در برابر ساختارهایی بوده كه او را در محاصره داشتهاند. آن زمان كه انسان به این نتیجه رسیده كه باید چیزی فراتر از آنی كه هست باشد، دست به عصیان زده، جامعه و فرهنگ بشری متحول شده است. این عصیانها همواره ادامه داشته، تا جایی كه اكنون در قرن بیست و یكم انسان به چنین جایگاهی رسیده است. تداوم این امر در طول تاریخ، خود گواه این ادعا است كه عصیان و پیشرفت در ذات بشر بوده و بخاطر ضروریت در وجود، به وجود آمده است. این نقطه افتراق اندیشه روسو با فلسفه امریكایی است؛ چرا كه در اندیشه روسو عصیان و پیشرفت چیزی جز انحراف انسان از طبیعت انسانی خویش نبوده است.
با این همه یك چیز در این دو فلسفه هست كه آنها را شبیه به هم میكند؛ چنانكه میتوان به این ادعا كه اندیشه روسو الهامبخش فلسفه امریكایی بوده، ایمان آورد. این شباهت چیزی جز نفی عصیان و سازگاری با ساختارها نیست. در اندیشه روسو توضیح این امر مشكل نیست اما در مورد فلسفه امریكایی باید گفت كه فلسفه امریكایی مبتنی بر سازش با محیط و كنار آمدن با ساختارها است. درست است كه این سازش با آن سازشی كه روسو می گوید كاملا یكی نیست كه اندیشهها در طول زمان تغییر میكنند، حك و اصلاح میشوند و از ماده و تبصره بهره میگیرند. نمونه بارز آن اندیشههای ماركس و اندیشههای نئو ماركسیستها است.
فلسفه امریكایی مبلغ سازگاری با محیط است. فرهنگ امریكایی هر چند تغییراتی را تاب میآورد اما این تغییرات همه آنهایی هستند كه در خدمت ساختار هستند. تغییر كردن و تغییر دادن مجاز است اما تا زمانی كه منجر به واژگونی و در هم شكستن ساختارها نشده است. از همین جا است كه به اصل تنازعات میان سرمایهداری و كمونیسم پی میبریم. سرمایهداران هیچگاه تغییرات عمده آنچنان كه تمام ساختارها در هم شكسته شود را تاب نمیآورند اما كمونیسم در پی تغییر اساسی ساختارها است.
تا از اصل بحث دور نشدهایم، باید به داستان «ناتوردشت» اثر «جی.دی. سالینجر» بپردازیم. داستانهای سالینجر آینه تمام نمای فرهنگ امریكایی هستند. اگر مقدمه عریض و طویلی در مورد روسو و فلسفه امریكایی نوشته شد همه بخاطر آن بود كه قادر باشیم «ناتوردشت» را تحلیل كنیم و لایههای زیرین آن را باز بشناسیم.
داستان «ناتوردشت» داستان پسر ۱۶ سالهیی به نام «هولدن كالفیلد» است. هولدن پسر عجیب و غریبی است. آدمی كه از همه چیز و همه كس بیزار است و دوست دارد زندگی خودش را بدون مزاحمت دیگران پی بگیرد. او از همه چیزهایی كه دیگران خوششان میآید متنفر است. هم اوست كه میگوید: «گفتم وانمود كنم كر و لالم. اون طوری مجبور نمیشدم با كسی حرفای احمقانه بیخودی بزنم. اگه كسی میخواست باهام حرف بزنه باید حرفشو رو یه تیكه كاغذ مینوشت و میداد دستم. بعد یه مدتم از این كار خسته میشدن و من باقی عمرم از شر حرف زدن خلاص بودم.» (ناتوردشت ص ۱۹۲)
هولدن برای چندین و چند بار از مدرسه اخراج شده است. مدرسه پنسی آخرین مدرسهیی است كه او را به سبب مردود شدن در چهار درس اخراج كرده است. داستان «ناتوردشت» وقایع زندگی هولدن در طول تقریبا ۴۸ ساعت است؛ از زمانی كه او فهمیده از مدرسه اخراج شده تا وقتی كه به خانه باز میگردد. قرار است مدیر مدرسه نامهیی به پدر و مادر هولدن بفرستد و آنها را از اخراج فرزندشان از پنسی آگاه كند. هولدن دوست ندارد تا قبل از رسیدن نامه به خانه برودأ از طرف دیگر پی دعوایی كه با هم اتاقیاش «استراد لیتر» در خوابگاه انجام داده، علاقهیی به ماندن در پنسی هم ندارد. اینچنین است كه به نیویورك میآید و تا روز دوشنبه كه زمان بازگشتش به خانه است، اتفاقات عجیب و غریبی را تجربه میكند.
آنچنان كه ذكر رفت هولدن یك عصیانگر است. كسی كه ساختارها را بر نمیتابد و سعی دارد از آنها عدول كند. «مشكل من اینه كه اتفاقا خیلی هم دوس دارم یكی از موضوع منحرف بشه. خیلی جالبتره.» (ناتوردشت ص ۱۷۸)
هولدن از همه چیز و همه كس بدش می آید تا آنجا كه وقتی خواهر كوچكش فیبی به او میگوید تو از همه چیز بدت میآید؛ آیا چیزی هست كه تو ازش خوشت بیاید؟ هولدن هیچ چیزی برای نام بردن پیدا نمیكند.
اگر او چیزهایی را دوست دارد یكسری چیزهای كوچك و نه چندان جدی است. اردكهایی كه در دریاچه زندگی میكنند و هولدن مدام نگران این است كه آنها در زمستان كه دریاچه یخ میبندد كجا میروند؟، دختری كه شاه مهرههایش را در یك ردیف میچیند و هیچگاه آنها را حركت نمیدهد و بالخره فیبی خواهر كوچكش كه سرانجام دلیل كنار آمدن او با ساختارها و مانع سقوط او است. اینها همه چیزهایی است كه هولدن دوست دارد چرا كه خیال میكند این چیزها او را مثل دیگران حقهباز بار نمیآورد. هولدن خیال میكند این چیزها در كنترل او هستند اما جالب اینجاست كه این چیزهای كوچك هم بدون دخالت او هستند و خواهند بود.
هولدن علاقه شدیدی به خواهرش فیبی دارد. فیبی با آنكه دختربچهیی بیش نیست اما خیلی میفهمد و بیشتر از خیلیهای دیگر او را درك میكند. مولدن تمام آن مدت زمانی را كه آواره است و جایی برای رفتن ندارد به فیبی فكر میكند. همیشه دوست دارد برود و او را ملاقات كند و باهاش حرف بزند. بالاخره هم طاقت نمیآورد، به سراغ او میرود، دزدانه به خانه وارد میشود و طوری كه پدر و مادرش نفهمند با او ملاقات میكند و حرف میزند.
اكنون نیمههای شب است و او باید هرچه زودتر جایی برای رفتن پیدا كند. خانه آقای «آنتولینی» معلم چند سال پیش او بهترین گزینهیی است كه هولدن را راضی به انتخاب میكند.
با وجود اینكه آقای «آنتولینی» واقعاً به هولدن لطف كرده، اما هولدن سر یك سوءتفاهم احمقانه از خانه او هم میرود. ظاهراص راهی برایش باقی نمانده، باید به غرب برود كاری پیدا كند و در جایی كه هیچكس او را نمیشناسد كلبهیی بسازد و زندگی كند. به همین خاطر نامهیی به خواهرش فیبی مینویسد و او را از قصد خود آگاه میكند. با فیبی قرار ملاقات گذاشته است. دلش میخواهد برای آخرین بار او را ببیند. فیبی میآید اما با چمدان بزرگی كه در دست دارد. هولدن علتش را جویا میشود و فیبی میگوید قصد دارد با او به غرب بیاید. همه چیز به هم ریخته است. تمام نقشههای هولدن نقش برآب شده، ظاهراً او دیگر نمیتواند به غرب برود؛ آخر نه میشود فیبی باهوش را اقناع به بازگشت به خانه كرد و نه میشود او را به غرب برد. هولدن سرانجام به خانه باز میگردد تا پاییز آینده به مدرسهیی جدید برود.
شاید داستان «فرانی و زویی» كه بعد از «ناتور دشت» توسط سالینجر نوشته شد هم در امتداد «ناتور دشت» باشد و خوانندگان را در رمزگشایی این داستان یاری دهد. در «فرانی و زویی» ما با شخصیتی به نام «فرانی» روبرو هستیم كه دوست دارد عارفانه زندگی كند، سفری آغاز كند و احتمالاص به دنبال حقیقت همه جا را بگردد. كاری كه از نظر سالینجر مضحك و یك جور نمایش تهوعآور است. سالینجر در فرهنگ امریكایی بزرگ شده است. فرهنگ «پیرمرد و دریا»؛ جایی كه «ارنست همینگوی» دوست قدیمی او، داستان پیرمردی را تعریف میكند كه علیرغم روزها بدبیاری و بدشانسی در ماهیگیری، باز برای به دست آوردن پیروزی و صید ماهی به دریا میرود. او ماهیاش را صید میكند. مهم نیست كه این ماهی هرگز سالم به ساحل نمیرسد و كوسهها آن را میخورند و تنها یك اسكلت برای پیرمرد باقی میگذارندأ مهم این است كه او مبارزه كرده و به پیروزی رسیده است.
فرهنگ امریكایی مبتنی بر مبارزه است. مبارزهیی كه حتماً باید به پیروزی ختم شود. مهم نیست كه پس از مبارزه بمیری یا زنده بمانی، پیروزی مهم است. هم این است كه سالینجر در داستانی فرعی در «ناتور دشت» قصه پسری لاغر و ضعیف اما جنگنده و مغرور را تعریف میكند. داستان از این قرار است كه پسرك پشت سر یك نفر پسربچه دیگر از خود راضی حرف زده و آن پسر با یك عده دیگر از دوستانش به اتاق او میریزند و سعی میكنند او را وادار به پس گرفتن حرفش كنند. او هرگز حرفش را پس نمیگیرد، از پنجره خودش را به بیرون پرت میكند و جابهجا میمیرد. فقط و فقط به این خاطر كه در حفظ غرورش به پیروزی برسد. این فرهنگ در نزد امریكاییان نهادینه شده است. حتی هولدن كه شخصیتی عصیانگر است گاهی نمیتواند از شر این فرهنگ خلاص شود. مثلاص یك جایی او به خودكشی فكر میكند و تصمیم میگیرد برود و خود را از بالای ساختمان پرت كند پایین. او میگوید اگر مطمئن بودم كسی جسدم را سریع جمع میكرد طوری كه مردم مرا با آن صورت و بدن خون آلود و در هم شكسته نبینند این كار را میكردم اما مطمئن نیستم.
میبینیم كه هولدن هم دوست ندارد مردم شاهد شكستش باشند. با این همه او یك نفر آدم دیوانه است كه خیال میكند شكستن ساختارها و تغییر چیزهایی كه هست خیلی كار محشری است. او میگوید: «... و همیشه ماشین نو میخرن و باز میخوان با یه نوتر عوض كنن و قضیه اینه كه من حتی قدیمیشم دوست ندارم. اسبو ترجیح میدم، اقلاً اسب خیلی انسانیتره...» (ناتور دشت صفحه ۱۳۰).
یا «... همهش مجسم میكنم چن تا بچه كوچیك دارن تو یه دشت بزرگ بازی میكنن. هزار هزار بچه كوچیك؛ و هیشكی هم اونجا نیس، منظورم آدم بزرگه، غیرمن. منم لبه یه پرتگاه خطرناك وایسادهم و باید هركسی رو كه میآد طرف پرتگاه بگیرم یعنی اگه یكی داره میدوه و نمیدونه داره كجا میره من یه دفه پیدام میشه و میگیرمش. تمام روز كارم همینه. ناتور دشتم.» (ناتور دشت صفحه ۱۶۸).
سالینجر در پاسخ به هولدن اول از قول آقای «آنتولینی» میگوید: «سقوطی كه من ازش حرف میزنم و تو دنبالشی، سقوط خاصیه، یه سقوط وحشتناك. مردی كه سقوط میكنه حق نداره به قهقرا رسیدنشو حس كنه یا صداشو بشنوه. همینطور به سقوطش ادامه میده. همه چی آمادهس واسه سقوط كسی كه لحظهیی تو عمرش دنبال چیزی میگرده كه محیطش نمیتونه بهش بده، یا فقط خیال میكنه كه محیطش نمیتونه بهش بده واسه همینم از جستوجو دس میكشه. حتی قبل از اینكه بتونه شروع كنه دس میكشه.» (ناتور دشت صفحه ۱۸۲).
و بعد از قول یك روانكاو میگوید: «مشخصه یك مرد نابالغ این است كه میل دارد به دلیلی، با شرافت بمیرد؛ و مشخصه یك مرد بالغ این است كه میل دارد به دلیلی، با تواضع زندگی كند.» (ناتوردشت صفحه ۱۸۳).
این دو عبارت كه كلید تمام عبارات «ناتور دشت» هستند، همه چیز را مشخص میكنند؛ سازگاری با ساختارها و رشد و پیشرفت در چارچوب آنها. اگر چیزی جز این باشد همه چیز خراب میشود و از بین میرود.
این فرهنگ درست نقطه مقابل فرهنگ ماركسیستهاست كه دوست دارند به پیروان خود عصیان و مخالفت با نظام حاكم را بیاموزند. از این نقطه نظر كه به قضیه نگاه كرده باشیم خود به خود به تایید ادعایی كه پیش از این در مورد «ناتوردشت» داشتیم، نایل میآییم. «ناتوردشت» به مانند دیگر آثار سالینجر، آینه تمام نمای فرهنگ امریكایی است.
محمدجواد صابری
منبع : روزنامه اعتماد
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست