چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
تصویر دنیای دیجیتالی
تا چندی پیش، بسیاری از ما چیزی را انكار میكردیم كه اكنون تبدیل به امری بدیهی شده است: زوال فیلم و جایگزین شدن فنآوری دیجیتال. البته بهتدریج دریافتیم كه با رسانهی جدید، تدوین سریعتر و هیجانانگیزتر میشود، ضبط صدا برای تغییرات در مرحلهی پس از تولید انعطاف بیشتری مییابد و جلوههای بصری دیجیتال خیرهكننده است. ولی ما همچنان سخت به این عقیده پایبند ماندیم كه بافت غنی و طیف سایه روشن تصویر فیلم جایگزینناپذیر است. باید بگوییم كه دیگر چنین نیست:
اكنون روشن است كه با تلاش جورج لوكاس و برخی از شركتهای پیشگام الكترونیك، تمام جنبههای سینما از شكلگیری مادهی خام گرفته تا نمایش در سالن، دیر یا زود دیجیتالی میشود.۳ بههرحال، پیروزی نهایی این فنآوری نوین را نباید در حكم پدیدهای جالب اما غیرضروری تصور كرد. هر هدفی كه داشته باشیم، بههرحال، باید با انقلاب دیجیتال روبهرو شویم و نباید از گفتوگو و بحثهای نظری در مورد تأثیر این انقلاب بر هنر سینما غافل بمانیم. مسلماً، متنهای صنعت فیلم مدام ما را با هزاران صفحه مطلب محاصره میكند و میگوید كه تحولات دیجیتالی، پیشرفت را سریعتر میكند.۴
همزمان، گفتهها با دقت تنظیم شده تا عدهای ترس از عقبماندن را به خود راه ندهند.۵ مثلاً لوكاس در نشریهی آمریكن سینماتوگرافر قدری از مسیر خود جدا میشود تا به فیلمبرداران اطمینان دهد كه «هنوز باید تصمیمات زیباییشناختی گرفت» و «ماهیت كارهای آنان، قاببندی نما و تعیین زیبایی یا مناسب بودن نور به روال سابق خواهد بود.»۶ این فنآوری نوین به جای آنكه اعضای گروه فنی را اضافی جلوه یا جای آنها را به كاركنان جدیدی بدهد كه تنها پشت رایانهها كار میكنند، معمولاً به صورت ابزار دیگری معرفی میشود كه در نهایت كنترل خلاقهی تمام گروههای مربوطه را افزایش میدهد. مسلماً، در آینده كارها به صورت متفاوتی انجام خواهد شد، اما آدمهای خوب میتوانند خود را با تحولات تطبیق دهند و در چارچوب الگوی جدید، بهراحتی مهارت خود را به كار گیرند. از نظر من، این دیدگاه بهشدت ناپیوستگی موجود در درون انقلاب دیجیتالی را نادیده میگیرد، زیرا میتواند اصول دیرپایی را بر هم زند كه قواعد آفرینش فیلمها را تنظیم میكنند.
نگرهپردازان در چالش با پیام صنعت سینما در مورد ثبات قواعد، كُند عمل كردهاند، زیرا جنبههای پر زرقوبرق این حاكمیت نوین تكنولوژیك چشمشان را خیره كرده است؛ بهویژه تمام چیزهایی كه به زِبَرمتن۷ مربوط میشود.۸ در اینجا، امیدوارم بتوانم روشهایی را مشخص كنم كه تحولات فیلمسازی دیجیتال از طریق آنها قواعد بازی را تغییر میدهد. سپس از چیزی انتقاد میكنم كه آن را گرایشهای پوچباورانهی این رسانهی جدید میدانم و سرانجام با نگاهی به استفادهی متفاوت از فنآوری به نتیجهگیری میرسم؛ نگاهی كه شاید ما را از فروغلتیدن به ورطه نجات دهد. بههرحال، اتفاقی كه در حال رخ دادن است، پیشاپیش درك ما را از اینكه «فیلم چیست؟» تغییر میدهد.
● تغییر قواعد بازی
بحث اصلی مارتین هایدگر در «مسئلهی فنآوری» این است: «فنآوری دیگر فقط معنی نمیدهد، بلكه عمدتاً روشی برای آشكارسازی چیزی است كه آن را دنیا در نظر میگیریم.»۹ منظور هایدگر این است كه نوع فنآوری مورد استفاده دیدگاه ما را نسبت به جهان محدود میسازد، نحوهی دسترسی ما را به آن تعیین میكند و در نهایت به درك ما از آن شكل میدهد. در سطحی محدودتر، نشان میدهد كه وسایل مختلف تولید نیز تعویضپذیر نیستند؛ وسایل جدید صرفاً روشی بهتر و كاراتر برای انجام امور ارائه نمیدهند. برعكس، هر یك از آنها فیلتری متمایز اضافه میكند؛ واسطهای كه نیروی كار ما را منظم میسازد. همزمان، وسایل مختلف نیز توجه ما را به مؤلفههای خاص آثار موردنظر جلب میكنند و ما را به سوی محصولی مطلوب هدایت میسازند. بدینترتیب، آنها نتیجهی نهایی را تغییر میدهند. پس نباید تعجب كنیم كه فیلمسازی دیجیتال نه فقط در روند كلی خلاقیت رفتار ما را تغییر میدهد، بلكه ما را به سوی هدفهای خاصی نیز هدایت میكند. برای آنكه بفهمیم در تغییر فیلم به رسانهی دیجتیال چه اتفاقی میافتد، لازم است به یاد آوریم كه چه چیز فیلمبرداری را تبدیل به چنین تجربهی منحصربهفردی كرده است.
این كار هرگز مانند كارهای دیگر نبوده است. مكان از همان ابتدا غریب بود: سالنی غولپیكر با یادگاریهای مقدس، دوربینی با قاب محكم و سنگین كه روی سهپایهای استوار است، پرتوهای نور كه از زاویههای عجیبی میتابند، میكروفون كوچكی كه در انتهای میلهی بلندی قرار دارد، ریلهای روی زمین كه فوری نصب و به جایی ختم نمیشوند، دودی كه مانند بخور در هوا پراكنده است.... این وضعیت در كار فیلمسازی شبیه آیینی به نظر میآید كه تنظیمات شكلی آن مدتها قبل انجام شده است. آیا تاكنون كسی در این صحنه قرار گرفته كه مسحور این بالهی موزون نشده باشد؛ بالهای كه بازیگران و گروه فیلمسازی با تكرار دائمی دیالوگها در آن شركت دارند. پس جای تعجب نیست كه وقتی كارگردان میگوید: «حركت!» حتی كهنهكاران سینما هم دوباره دچار احساس شگفتی میشوند، زیرا همهی آنها درمییابند كه قرار است اتفاقی جادویی بیفتد و تا وقتی كارگردان «قطع!» نگفته، همه نفسشان را در سینه حبس میكنند. واقعیت بهنوعی احضار میشود و اگر همه چیز خوب پیش رفته باشد، قطعههای آن واقعیت بر سطح سلولوئید ثبت میشود. مسلماً در پایان روز، همه از نظر جسمانی و ذهنی خسته میشوند ـ همان نوع كاهش نیرویی كه هنگام تحقق امری فراطبیعی احساس میكنیم. به هرحال، هیچیك از این موارد ساده نیست، زیرا دائم از ابهام و مادیت رسانه آگاه میشویم. مثلاً فیلمبرداران طی چهل سال به دلیل وضعیت پارالكس [اختلاف دید نمایاب و عدسی دوربین به دلیل فاصلهی آنها] نمیتوانستند از نتیجهی كار خود مطمئن باشند، تا وقتی كه یك روز بعد راشهای فیلم خود را میدیدند و درمییافتند كه قاببندی و فوكوسكشی آنها درست بوده است یا نه.۱۰ نورپردازی هم بدون دید كافی انجام میشد و لازم بود تازهواردان سالها نزد مدیران فیلمبرداری باتجربه كارآموزی كنند تا بتوانند رابطهی میان واحد اندازهگیری شدت نور (فوتكندل) و سطوح نورپردازی را در تصویر نهایی كشف كنند. چنانكه والتر مِرچ یادآور میشود، در دورهی قدیم حلقههای فیلم باید به آرامی جابهجا میشد زیرا پایهی فیلم از نیترات بود و قابلیت انفجار داشت.۱۱ حتی امروزه هم صرفنظر از پیشرفتهای فنآوری دوربینهای مدرن آریفلكس۱۲ و پاناویژن۱۳، هر لحظه ممكن است چیزی غلط از كار در بیاید: مثلاً به یاد بیاورید كه هنگام فیلمبرداری آخرین، مهمترین و پرهزینهترین صحنه در فیلم ایثار (۱۹۸۶)، دوربین اصلی گیر كرد و باعث ناراحتی فراوان آندری تاركوفسكی و اِسوِن نیكویست۱۴ شد.۱۵ در نهایت، بهرغم تمام احتیاطها، وجود یك تار مو روی گِیت دوربین، باریكهای از نور در فیلمدان یا بدبیاریهای غیرقابلتوضیح در آزمایشگاه میتواند همچنان ساعتها و ساعتها كار سخت را از بین ببرد؛ اما هیچیك از اینها باعث دلسردی گروههای فیلمسازی نشده است. در واقع، این مسائل همواره آنها را پیش برده است؛ انگار ضمن مقابله با این موانع، ارزش حرفهای خود را میسنجند و با تمرین مداوم مهارتهای دقیق، راه غلبه بر این موانع را میآموزند. بدینترتیب، دشواری فیلمبرداری باعث مباهات اثر میشود: كار هر قدر هم كه دشوار باشد، با موفقیت انجام میشود و همه احساس خوبی نسبت به آن مییابند. این همان مشخصهی اثر سینمایی است: حس جادویی كه بر فیلمبرداری حاكم میشود و حس تحقق چیزی كه از معجزهگری در برابر اتفاقهای غیرمنتظره و غریب میافتد.
فنآوری دیجیتال در اساس ماهیت روند فیلمبرداری را سادهسازی میكند و به آن شفافیت میبخشد كه بدینترتیب این خصلتهای قهرمانانه را در كار فیلمسازی منتفی میسازد. تصویر از همان ابتدا حضور دارد. لازم نیست آن رإ؛ تصور، تولید و یا به دشواری ثبت كرد و تجسم بخشید. تصویر بلافاصله ارائه میشود؛ نیازی به پیششرط یا فعالیت ندارد. برای احضار آن نیازی به افسون یا آیین نیست. همیشه سر جایش و قابلدسترس است. حتی بازدیدكنندگان صحنه میتوانند پیشنهادهایی برای تقویت و بهبود آن بدهند. فراتر از همهی اینها، ارزان است؛ بدینمعنی كه به راحتی میتوان برداشتهای فراوانی از رویداد انجام داد. با وجودی كه كار در صحنه به شیوهای كمابیش مانند قبل پیش میرود، این احساس وجود دارد كه فیلمبرداری بسیار ساده است؛ فنآوری دیجیتال چندان چیزی از شما نمیخواهد و میتوانید بهطور شخصی حتی با گروه فیلمسازی درجهی دو هم آن را بسازید.۱۶ پس در حالیكه فیلم میزان توجه فرد را بالا میبرد و دقت كار را بیشتر میكند، وقتی دوربین دیجیتال وارد صحنه میشود، معمولاً بازیگران و گروه فیلمسازی وامیروند.۱۷ آنان به همین نسبت انتظارات خود را پایین میآورند.
دخالت كاملی كه نشانهی فیلمبرداری است، جای خود را به فعالیتی بیطرفانه و نهچندان جدی میدهد. دومین نكتهی موردنظر من مربوط به كانون توجه این دو فنآوری است. دوربینهای فیلمبرداری حرفهای مثل دوربینهای میچل۱۸ به نحوی ساده طراحی شده و صرفنظر از عناصر اساسی خود، امكان انتخابهای نسبتاً محدودی را میدادند. وقتی سرعت فیلمبرداری و شاتر همراه با تنظیمات عدسی مشخص میشد، تمام چشمها متمركز بر رویدادی میشد كه مقابل دوربین رخ میداد، زیرا همانجا بود كه صحنه شكل میگرفت، دستمایهی كار تبیین و فیلم ساخته میشد. با توجه به این موضوع، دوربینهای فیلمبرداری هرگز چیزی بیش از وسایل گرانقیمت ضبط نبودند. در دوربینهای دیجیتال وضعیت متفاوت است. فیلمبرداران از همان ابتدا قادرند دست به انتخابهای فراوانی بزنند. بلافاصله، میتوان میزان نوردهی را با هر سطحی از نور تنظیم یا حتی تاریكترین مناطق را نورانی كرد. میتوانیم رنگها را چنان برنامهریزی كنیم كه با منابع نوری مورد استفاده هماهنگ شوند یا برای ایجاد جلوههای اكسپرسیونیستی به كار روند. میتوان رنگمایه، گرِین (دانه)، كنتراست و تراكم را تغییر داد و جلوهی خاصی را ایجاد كرد. میشود تنظیمات را عوض كرد و بهبود بخشید تا در هر حركتی، جلوههای بصری خیرهكنندهای پدید آید. میتوان فِیدها و دیزالوها را برای ایجاد حداكثر تأثیر به دلخواه مورد استفاده قرار داد. میتوان تصویر رنگی را به سیاه و سفید تبدیل ساخت و در لحظهی موردنظر، تناسبهای مختلف تركیببندی را ایجاد كرد. میتوان فیلترهای دیگری را كه جذابیت كمتری دارند، نصب كرد.
بدینترتیب، تصویر دچار دگرگونی بیشتری هم میشود. شاید حرفهایهایی كه سالها پیش آموزش دیدهاند، تمام این تمهیدات را صرفاً تردستی قلمداد كنند، اما از نظر هزاران دانشجویی كه با كمك این دوربینها در حال آموختن مهارتهای فیلمسازیاند، جایی برای عقبگرد وجود ندارد. فیلمسازی همین است. درست همانگونه كه پس از آموختن تدوین با سیستم آوید۱۹، دیگر موویولا۲۰ دستگاهی ماقبلتاریخی به نظر میرسد، نمیتوان انتظار داشت كه وقتی فیلمسازی با گزینههای اُپتیكی انجام میشود، صحنهای بیپیرایه شكل بگیرد. در فیلمبرداری كلاسیك، فرض میشود كه خودِ رویداد، محور توجه فعالیتهای گروه فیلمسازی است، اما فیلمسازی دیجیتال توجه را به دوربین جلب كرده است. دیگر خود صحنه كانون توجه اصلی نیست؛ موضوع مهم تركیب بصری است كه رویداد را شكل میدهد. اكنون دیگر فیلمسازی تبدیل به مسئلهی تصویر و ظاهر شده است.از نظر لِف مانوویچ، در اینجا مسئله چیزی بیش از توجه صرف به ظاهر متن است: «پیش از این، هنرمند در متون برجستهی فرهنگی "مجموعه مضامین" منحصربهفرد خود را میآفرید و این مجموعه زیر سطح آگاهی هنرمند میجوشید. اكنون [كل روند خلاقه] جنبهی خارجی یافته (و در این روند بسیار كوچك شده است).»۲۱ به عبارت دیگر، شاید برای فردی چون میخائیل كالاتوزوف سالها طول میكشید تا سبك بصری فوقالعاده و خاص خود را توسعه دهد، اما اكنون میتوان هر روز «سبك» را با زدن یك كلید روی سیستم دیجیتالی تغییر داد. بههرحال، این فیلترهای الكتریكی قبلاً به وسیلهی فرهنگ پردازش شدهاند. این خطر هست كه آنها بتوانند عناصر كمتر رؤیتپذیر و ظریف را حذف كنند یا جایگزین آنها شوند؛ عناصری كه معمولاً در توسعهی هنری نقش دارند.۲۲ از نظر آن ماری ویلیس، شاید این اتفاق قبلاً افتاده باشد كه نتیجهاش این است كه «تخیل تبدیل به تصویرپردازی میشود»۲۳. انگیزههای تصویری، دیگر از ذهن فیلمساز نشأت نمیگیرند و متأثر از هیاهوی جدید دنیای تصویرپردازی رسانههایند. پس جادوگری دیجیتال بهخودیخود میسر است، زیرا انقلاب پیكسلی امكان داده تا بتوانیم بخشی از تصویر را بدون از دست دادن وضوح یا تأثیر بر محیط پیرامون، دستكاری كنیم و بدینترتیب شكلهای نوین تصویری پدید میآید. در ابتدا، دخالت دیجیتالی در ماهیت جنبهی كاهشی داشت: در فیلمهای تاریخی، آنتنهای تلویزیونی و سیمهایی كه به بدن بدلكاران وصل بود، حذف میشد. از این گذشته، اتفاقهای دراماتیكتری هم افتاد: مثلاً در فارست گامپ (۱۹۹۴) پای گری سینیز۲۴ با ظرافت از بدنش حذف شد.
طبیعی است لازمهی چنین كاری چسباندن دستمایهی تازه به زمینههایی بود كه قبلاً فیلمبرداری شده بود. از این نظر، تركیببندی تصویری به بالاترین حد امكانات بالقوه میرسد. میتوان به جای آسمان آبی، ابرهای ترسناكی در نما گذاشت. این قابلیتهای جدید باعث خشنودی تهیهكنندگان و مدیران تولید میشود، زیرا مثلاً برای پركردن یك استادیوم بزرگ، گروهی كوچك از آدمها به صورت دیجیتالی تكثیر و تبدیل به گروهی بزرگ میشوند. در یكی از نمونههای تحولات خارقالعادهتر، رئیسجمهور كندی با آقای گامپ صحبت میكند، جان وِین زنده میشود و فرد آستِر با یك جارو برقی میرقصد. فیلمهایی چون چه كسی برای راجر رَبیت پاپوش دوخت؟ (رابرت زمكیس، ۱۹۸۸)، نابودگر ۲: روز داوری (جیمز كامرون، ۱۹۹۱) و پارك ژوراسیك (استیون اسپیلبرگ، ۱۹۹۳) مرزهای این فنآوری نوین را جلوتر بردند و همه از فیلمسازان گرفته تا مخاطبان را قانع ساختند كه در این فنآوری نوین هیچ چیز نامیسر نیست.۲۴ در فیلم چه رؤیاهایی میآید (وینسنت وارد، ۱۹۹۸)، خود دنیا بازسازی میشود تا تصور تیموتی لیری را از روزی بد نشان دهد. از اینجا به بعد، تصویر فیلم یك از دنیای قدیم كه به بندجفت آن متصل است، اولویت و اصالت خود را از دست داد. بخشهایی از تصویر را میتوان در مكانهایی مرسوم پدید آورد، اما دیگر با لایههای عكسی یا عناصر تجسمی اطراف متفاوت نیستند.
● گرایشهای پوچباورانه
بههرحال، شكوه و جلوهی این تصویرهای جدید نباید ما را از ناپیوستگی اساسی چنین طرحهایی غافل سازد. برای ساختن تصویری منسجم از دستمایهای كه از منابع اساساً مختلف (فیلمبرداری، تصویرهای كامپوزیت [تركیبی]، تصویرهای رایانهای، سایر عناصر انیمیشن و غیره) میآید، باید منابع معمول رسانه ـ دنیای زندگی روزمره ـ را به نحو دیگری به كار گرفت؛ زیرا گرچه این تصویرهای توربو شارژ هنگامیكه به یكدیگر میچسبند، تمام ویژگیهایی مجموعهای باورپذیر را دارند، آنچه میبینیم هرگز بدین صورت وجود نداشته است. در واقع، از نظر ژان بودریار، نكتهی كلی این فنآوری نوین جایگزینی «نشانههای امر واقعی به جای خود امر واقعی است و دیگر لازم نیست امر واقعی پدید آید.»۲۶ جورج لوكاس به خود میبالد كه رسانه را از قید «تمام مواد واقعی»، همان چیزهایی كه باعث دلزدگی او میشود، رها كرده است.۲۷ پس وقتی او و گروهش به شكل دیجیتالی آدمها، اشیا و مناظر را تغییر یا جان میدهند، چیزی بیش از تأثیر زیباییشناختی در كار است. چیزی كه در اینجا شاهدیم، بیاعتمادی ژرف به دنیای روزمره است؛ این احساس كه «مادهی واقعی» دیگر آنقدر خوب نیست كه بتواند هدفهای در نظر گرفته شده برای سینما را تأمین كند. از این گذشته، بر اساس همان فرض، این ترس وجود دارد كه هر بینش بیپیرایهای منجر به اثری تصنعی شود. پس هدف از حفظ وحدت گفتمان منظم، تكگفتاری و مسلطنگهداشتن آن، قاعدهمندكردن گوشهای از واقعیت است كه میتوان بخشهای نامتناسب آن را برداشت و به جای آنها دستمایهی مناسبتری گذاشت.
در كانون فعالیتهای استودیوی دیجیتال، پردهی سبز قرار دارد. در آنجا، بازیگران پیش از ادغام شدن با محیط تصویری، دیالوگهای خود را میگویند و حركتهایشان را تمرین میكنند. امروزه، بازیگرانی كه در یك صحنه حضور دارند، معمولاً آن را كنار هم تمرین میكنند؛ اما نماهای منتخب و این سرت غالباً فردیاند. در واقع، با این تكنیك، دیگر نیازی به حضور همزمان تمام شركتكنندگان نیست. بدینترتیب، جای تردید است كه شیوههای رایج مسدودسازی پا برجا بماند. پس از نظر اقتصادی مناسبتر است كه از هر بازیگر در زمان خاصی فیلمبرداری كنیم؛ نه فقط در صحنههای استثنایی بلكه در تمام صحنههایی كه بازیگری خاص حضور دارد. برای درك ماهیت واقعی فرآیندی كه رخ میدهد، لازم است تصور كنیم بازیگر تنها در مقابل پردهی سبز عظیمی ایستاده و روبهروی دوربین و گروه فیلمبرداری است، اطراف او هیچ اثاثیه، دكور یا پسزمینهای وجود ندارد و نوری كه صحنه را روشن میكند، حالت طبیعتگرا ندارد. او در بازیاش هم به هیچ كس خطاب نمیكند. حالتهای چهره و ژستهایش نیز هیچ علت یإ؛ تأثیر خاصی ندارد. مسلماً قبلاً به بازیگر گفته شده كه چگونه این قسمت خاص با كار سایر بازیگران، اثاثیه، نور و پسزمینه تلفیق و صحنهی نهایی كامل خواهد شد، اما در آن لحظه پیوستگی و تعامل با محیط زنده كه از دید جان دووی حسی از هویت و توانایی برای عمل در دنیا میدهد، وجود ندارد. در واقع، از نظر دووی در هر تجربهای از زندگی، «هرگز ابژه یا رویداد مجردی وجود ندارد... همواره عرصهای هست كه این ابژه یا رخداد در آن ملاحظه میشود.»۲۸ بدینترتیب، بازیگری كه تنها در فضایی خالی میایستد، احتمالاً در كنار دیگران قرار نمیگیرد و نمیتواند ارزیابیهای خاص خود را انجام دهد و از شكل واقعی اثاثیه، حس فرش، رنگ دیوارها و موقعیت فضایی هر شیای در ارتباط با جسمش ناآگاه است. مهمتر از همه، وقتی با سایر انسانها ارتباط داریم، با بدنی زنده مواجهایم كه نگاه، حالت چهره و رفتار خاص او به واكنش ما شكل میدهد و چنین موقعیتی بسته به آن فرد متفاوت است و حالت كلی ندارد. پس ما در مقام انسان دائم با یكدیگر و محیط پیرامون خود تعامل داریم، در لحظهای به كاوش میپردازیم و در لحظهای دیگر واكنش نشان میدهیم. در واقع، برای از سر گذراندن چیزی كه دووی آن را تجربه مینامد، باید «تفسیری كامل از خود و دنیای اشیا یا رویدادها داشته باشیم.»۲۹
باید گفت شاید روند بیگانهسازی پردهی سبز بهطور مشخص برای بازیگرانی كه به كار در فیلم عادت دارند، مسئلهساز نباشد. آنان همواره مجبور بوده و هستند كه خود را با ویژگیهای غریب این رسانه تطبیق دهند: مثلاً به جای آنكه شخصیت خود را یكباره تجسم بخشند، آن رإ؛ ضضلغ مرحلهبهمرحله ارائه میكنند؛ هنگامی كه رویداد خشن است، جای خود را به بدلكاران میدهند و دیالوگهای خود را به جای بازیگری دیگر رو به نقطهای خالی میگویند كه نزدیك به دوربین است. علاوه بر این، چنانكه والتر بنیامین خاطرنشان كرده است، چون «بازیگر فیلم برخلاف بازیگر تئاتر فرصت ندارد حین اجرا خود را با مخاطبان تطبیق دهد»، بازیاش از هیجان كمتری برخوردار است.۳۰ در واقع، فقدان زمینه و تداوم در فنآوری نوین در نوع دیگری از سینما، مثلاً سینمای گدار میتواند سودمند باشد؛ زیرا به بازیگر یاری میدهد تا از مادهی كار همیشگی خود (حس هویت شخصیت، داستان پسزمینه، خواستهها و نیازها، آگاهی از آنچه رخ میدهد و آگاهی از مانع اصلی در برابر هدف) ساختشكنی كند.۳۱ بههرحال، در اینجا هدف همچنان جنبهی كلیشهای دارد. هدف بررسی كشمكش دیالكتیكی میان بازیگر و شخصیت برای ایجاد شخصیتهای سینمایی قراردادی نیست. دستكم با پردهی سبز وظیفهی بازیگر مرسوم دشوارتر میشود؛ شاید چیز مهمی جا بماند. آیا در این شرایط میتوان حقیقتاً انتظار بازیهای فوقالعاده را داشت؟
از این گذشته، تكنیك تركیبی میتواند به بدنهی تمام چیزهایی كه به ما نشان میدهد نیز نفوذ كند. مسلماً این مفهوم جدید نیست. مثلاً بیش از صد سال پیش هنری پیچ رابینسون۳۲ از چاپ تلفیقی استفاده میكرد تا در عكسهایش «از عناصر پست، تهی و زشت... از شكلهای ناهنجار بپرهیزد و عناصر غیرتصویری را اصلاح كند.»۳۳ به همین نحو، امروزه فیلمساز میتواند اشتباههای تصادفی رإ؛ كه به نحوی گریزناپذیر در فیلمبرداری یك تصویر رخ میدهد و سپس بدنهی متن را فرمی گیرد، كنترل كند. لوكاس با افتخار میگوید: «حالا میتوانید همه چیز را تنظیم كنید.»۳۴ از نظر اسكات مككوایر، نمونههای معمول شامل «نگاه آنی بر چهرهی بازیگر، پیكربندی نور و سایه، همجواری تصادفی ابژهها است...» او نتیجهگیری میكند كه «آستانهی دیجیتالی بر همین قلمرو شرطی حاكم میشود.»۳۵
برای آنكه واقعاً بفهمیم چه اتفاقی دارد میافتد، لازم است نگاهی به كار پیشگامانهی لوكاس در جنگهای ستارهای: اپیزود ۱ـ تهدید شبح (۱۹۹۹) بیندازیم؛ زیرا در همین فیلم برای اولینبار حركتهای فنآورانهای را میبینیم كه درك ما را از فیلمسازی در آیندهی نه چندان دور تغییر میدهد. مثلاً در یك نما دیالوگ با بازسازی (مُرفسازی۳۶) حركتهای لب بازیگر از دهان او شنیده میشود. در نمونهای متضاد، دیالوگ با فیلمبرداری از «لبهای یك نفر دیگر... و تطبیق حركتهای این لبها با دیالوگهای جدیدی كه بازیگر میگوید» به كار افزوده میشود.۳۷ موقعیت سوم شامل نمایی است كه در آن دو بازیگر داریم و كارگردان میتواند «بازی هر كدام از آنها را در برداشتهای مختلف انتخاب كند.»۳۸ مسئلهای نیست:
نمایی تازه ساخته میشود كه اجراهای مختلف را تلفیق میكند. در صحنهای دیگر، بازیگری (ناتالی پورتمن۳۹) قرار است نخست به آناكین۴۰ جوان و سپس به كف زمین نگاه كند؛ ولی این رویدادها در نهایت به تشخیص كارگردان جابهجا شدند. راهحل بدیهی عقب بردن نوار فیلم بود، اما چنین كاری باعث میشد تإ؛ ضلغ بخاری كه از پسزمینه برمیخواست، مسیری غیرطبیعی را طی كند. پس برای آنكه جریان بخار مسیر طبیعی خود را در این تصویر جدید «برعكس» داشته باشد، تمهید دیگری اندیشیده شد. مارتین اسمیت۴۱، تدوینگر فیلم، سرانجام با تجربهگرایی دیجیتالی كه به قول خودش اشكش را در آورد، از نمایی در آشیانهی هواپیما استفاده كرد كه پیش از سكانس مسابقه میآید. لوكاس از مدت زمانی كه آناكین برای چرخاندن سرش در واكنش به ورود شخصیتی دیگر صرف میكند، راضی نبود؛ پس اسمیت بخشی از حركت سر پسر را حذف كرد. سپس در همان نما، چون بازیگر زن در پاسخ به دیالوگهای شخصیت دیگر آن صحنه به بالا نگاه نمیكند، قطعه فیلم جدیدی از این حركت وی اضافه شد. اما این كل ماجرا نیست. لوكاس میخواست R۲-D۲ و C-۳PO هم در صحنه حضور داشته باشند و ابعاد آشیانه را بزرگتر جلوه دهد. باز هم مسئلهای نبود:
دوربین یك حركت «پَن» [افقی] مصنوعی به طرف چپ انجام میدهد تا عظمت آشیانه را آشكار سازد. دو روبات معروف وارد میشوند و متخصصان جلوههای ویژه در آیاِلاِم (ILM) ناچار میگردند سایر قسمتهای محوطهی داخلی و تاریك آشیانه را بسازند و در حالی كه روباتها سخت مشغول انجام وظیفهشان هستند، آدمها در گوشهی نما قدم میزنند. آشیانهای بسیار بزرگ در پسزمینه باز میشود و نور شدید خورشید سیاره به داخل میتابد.۴۲در اینجا، دشواری كار صرفاً عناصر افزوده شده نیست، بلكه ایجاد تغییری قانعكننده در پرسپكیتو شخصیتها و پسزمینهی فیلم اصلی است تا آنها را با حركت پن ساختگی دوربین هماهنگ سازد. در برابر این هنرنمایی فنآوری، دوست داریم بنشینیم و برای تكنیسینهایی كه چنین كاری را میسر ساختهاند، كف بزنیم. مهمتر از آن، امكانات افزودهی دیجیتالی میتواند منجر به ظهور دوربینی اساساً جدید بشود كه به قول مانوویچ دیگر «به صورت ابژهای مادی در همزیستی مسالمتآمیزِ فضایی و زمانی با دنیایی نیست كه به ما نشان میدهد»۴۳. به عبارت دیگر، نمایش درخشان آیاِلاِم ما را وامیدارد تا در قواعد مرسوم، فیلمبرداری از دستمایهی اصلی فیلم، تدوین و بقیه مرحلههای پس از تولید كه صرفاً برای دقیقتر كردن كار انجام میشوند، بازاندیشی كنیم. از نظر اسمیت، این روش كار «اكنون دیگر منسوخ است»۴۴. در عوض، تمام مراحل ساختن فیلم در یك مرحله تلفیق شده است. نه فقط میتوانیم سر صحنه تدوین كنیم و جلوههای ویژه پدید آوریم، بلكه میتوانیم بازنویسی، صحنهپردازی و فیلمبرداری را دوباره انجام دهیم و هنگام تدوین، فیلم را اساسی بازاندیشی كنیم. عملیات مختلف در قالب یك رابط كلی تلفیق شدهاند؛ جایی كه تمام جنبههای داستان و روند فیلمسازی در هر زمانی قابل بازبینی و تغییر است. گرایش به مدیریت دقیق تمام جزئیات در فیلم نتیجههای دیگری هم دارد كه باید به آنها اشاره كنیم. در بازنگری این موضوع، احتمالاً چهرهها، بدنها و اجرای بازیگران به صورتی دیجیتالی تغییر و بهبود (البته برای لذت مشاهدهی ما) مییابد؛ زمانی كه عملیات تركیبی به حد كافی عادی میشود. عملكردی كه در تهدید شبح میبینیم، دستكم به این مفهوم آرمانی پایان میدهد كه بازیهای فیلم از وجود شخص قابلشناسایی برمیآید.
همزمان گرچه شاید حقیقتاً از چنین تفاوتی آگاه نباشیم، وقتی میدانیم واژههایی از دهان فرد خارج میشود كه شاید هرگز از ذهنش نگذشته باشد، چهرهها را میتوان تغییر داد تا دقیقاً با زیر و بم متن همخوان شوند و بدنها را میتوان به اعمالی واداشت كه هرگز خود انجام ندادهاند، چه احساسی پیدا میكنیم؟ به عبارت دیگر، وقتی میدانیم «بازی» بازیگر بر پرده مدیون استعداد انیماتور دیجیتال است، آیا این واقعیت شبیهسازیشده میتواند احساس روحی را بازتاب دهد كه زیر پوست است؟
برای آنكه طرح عظیم جورج لوكاس در شركت آیاِلاِم را بهتر درك كنیم، خوب است دوباره سراغ هایدگر برویم. در واقع، از نظر این فیلسوف آلمانی، «واقعهی مهم عصر ما تسخیر دنیا در قالب یك تصویر است.»۴۵ منظور هایدگر اشاره به فیلمبرداری نیست، بلكه به انگیزهی تقویتشدهی ما برای «قرار دادن همه چیز در برابر خودمان» است.۴۶ پس این مفهوم بیانگر دیدگاه هایدگر است كه تمدن غرب در اواخر سدهی بیستم گرایشی نابهجا یافته و با كمك فنآوری ما را متقاعد ساخته است كه خود را محور یگانه و نسبی همه چیز بدانیم.»۴۷ به عبارت دیگر، قدرت ما برای تحقق امور در جهان تا حدی تقویت شده كه دیگر مردم و سایر موجودات را در حكم وجودهایی دیگر، متمایز با دلایل بنیادین خاص خود ملاحظه نمیكنیم، بلكه آنها را اشیائی میدانیم كه برای خدمت به ما حضور دارند؛ دستمایههایی كه میتوانیم آنان را به ارادهی خود مورداستفاده قرار دهیم. كارگر صرفاً موجودی است كه كار میكند و رودخانه منبع انرژی است. مإ؛ در جستوجوی حریصانه برای «قدرت نامحدود، محاسبه، برنامهریزی و قالبریزی همهچیز»۴۸ و لذت مقاومتناپذیری كه ملازم آن است، فراموش میكنیم كه «چیزها به دلیل این واقعیت پدید نیامدهاند كه نخست انسان آنها را دیده است.»۴۹ در مجموع، از نظر هایدگر، دیدگاه دنیای فنآورانه آرزویی اقناعناپذیر برای تسلط، كنترل و تسخیر تمام چیزهایی است كه مقابل ما قرار میگیرد.
مسلماً از نظر هایدگر، تفكرِ ابزاری كه محور افكار لوكاس است، نمونهی آشكاری از پوچباوری عنانگسیخته است؛ نمونهای كه احتمالاً «شامل آسیبشناسی ارادهی معطوف به قدرت نیز میشود.»۵۰ در همین راستا، مقالهی نشریهی آمریكن سینماتوگرافر كه در آن كارگردان دربارهی آیندهی فیلمسازی خود صحبت میكند، عنوان مناسبی دارد: «ارباب قلمروی خود»۵۱. در فیلمی ۶۰ دقیقهای، لوكاس را در اتاق كار بزرگش میبینیم كه گروهی از انیماتورهای رایانهای دوروبرش را گرفتهاند. او به پرتو لیزری بر پرده اشاره میكند و از آنان میخواهد تا اسكادران هواپیماهای كنترل از راهدور را دوباره بچینند: «چرا این را برنمیداری تا آنجا بگذاری. یكی دیگر مثل این آدم بسازید و آنجا بچسبانید.»۵۲ مسلماً، چنین كاری به روندی جدید برای كارگردانهایی اشاره دارد كه در كارخانهی الكترونیك كار میكنند؛ كارخانهای كه میتوان در آن همه چیز را بهطور مصنوعی ساخت یا به محیط دیجیتالی آورد و سپس از آن دقیقاً به صورت مطلوب بازی گرفت. چنین كارگردانهایی دیگر درگیر پیچیدگی، تفاوت یا مقاومت در دنیای زندگی روزمره نخواهند شد. آنان در حقیقت حضوری همهجانبه و قدرتی مطلق خواهند داشت.
از این نظر، معتقدم كه بر كل طرح تهدید شبح ویژگی خطرناكی حاكم است. در واقع، انگیزهی لوكاس برای تسلط بر همه كس و همه چیز در تصویرهای خود، اینكه همه را تابع آرزوهای خود كند و از آنان ارزش مازاد بگیرد، یادآور همان كار شاقی است كه زیردستان ماركی دو ساد۵۳ به آن مجاب میشدند. وی قطعات بدن قربانیانش را به صورت وجود انسانی نمیدید و برای لذت خود آنها را به بازی میگرفت. با نظری به افكار مارسل هِناف پیرامون این موضوع در مییابیم كه: «مسلماً، میان مثله كردن جسم انداموار، تقسیمبندی نظاممند و كمیتبندی آن از یك سو و انتفاعی و تابع كردن آن در استثمار صنعتی از سوی دیگر ارتباطی وجود دارد»۵۴. به همین روال، طرح عظیم لوكاس وحدت، زیبایی و ابعاد بدن انسان را كه به محیط زندهی اطراف واكنش نشان میدهد، بهطور نظاممند تغییر میدهد و اجزای بدن باید مستقل از یكدیگر درست مانند هر مادهی خام دیگری با دقت و بدون احساس متناسب و محاسبه شوند. اگر امروزه راینهارد هایدریش۵۵ (جلاد چكسلواكی) زنده و فیلمساز بود، همین روش را بر میگزید.
● نجات از ورطه
هایدگر كه نسبت به ویرانیهای بالقوهی فنآوری مدرن به ما هشدار میدهد، در مقالهاش با طرح نكتهای خوشبینانه نتیجهگیری میكند. او با نقل چند جمله از هولدرلین شاعر، مینویسد: «ماهیت فنآوری باید زمینهی رشد نیروی نجاتبخش را در خود فراهم آورد.»۵۶ منظورش این است كه فنآوری صرفنظر از تسلط و فراگیر بودنش، لاجرم درون خود بذرهایی را دارد كه بار دیگر میتواند ما را با راز اساسی حضور در جهان روبهرو سازد. با توجه به این نكته، میگویم انقلاب دیجیتالی در سینما پادزهرهای مؤثری هم در اختیارمان میگذارد. به گمانم از این جنبه سه اقدام متقابل بیشترین نیروی بالقوه را دارند: امكان فیلمبرداری زنده با دوربینهای كوچكی كه اكنون در بازار وجود دارد، گسترش تكنیكهای داستانگویی كه قبلاً در فیلم میسر نبود، و پرداختی اساساً نوین و تصویری. نخست بیایید ببینیم چگونه دوربینهای دیجیتالی كوچك كه همهجا در دسترساند، میتوانند در شكلگیری نوع تازهای از فیلمسازی به ما كمك كنند.۵۷ مایلم بیانیهی معروف الكساندر آستروك با عنوان «دوربین سبك» را یادآوری كنم كه پنجاه سال پیش نوشته شده و وی در آن از سینمایی گفته كه «فیلمساز/مؤلف همانطور با دوربینش مینویسد كه نویسنده با قلمش مینویسد.»۵۸ این جمله را به دو صورت میتوان تقسیر كرد: از یك سو، تمایلی به ایجاد رابطهای جدید میان نوشتن و تصویرپردازی وجود دارد و در آن كارگردانی فراسوی صرفاً «تصویرپردازی یا ارائهی یك صحنه» میرود كه كارگردانان موج نوی سینمای فرانسه به نحو گستردهای به این پرسش پاسخ دادهاند.۵۹ از سوی دیگر، این جمله نمایانگر نیاز به تجهیزات متمایزتری است؛ از جمله دوربین كوچكتری كه كارگردان بتواند شخصاً آن را در دست بگیرد. در آن دوره، برای آستروك و كارگردانهای موج نوی فرانسه، واقعیت تولید فیلم با تجهیزات سنگین، دوربینهای بزرگ، نفرات فراوان برای ساختن فیلم و غیره آنقدر بزرگ بود كه نمیتوانستند بر آن غلبه كنند.او بهنحوی متقاعدكننده، با هشداری به نوشتهی خود پایان میدهد: تشخیص این موضوع كه «گرچه میدانیم چه میخواهیم، نمیدانیم چه زمانی و چگونه قادر به انجام آن خواهیم بود.»۶۰
ولی ما پاسخها را میدانیم. امروزه در نهایت ممكن است بتوانیم روند خلاقهای را اجرا كنیم كه وی پیشنهاد داده بود: اینكه فیلمساز مانند نویسندهای كه با قلم و كاغذ در كافه مینویسد، كار كند. هنرمند با رهایی از بار سنگین «فشار هزینهی گروه فیلمسازی كه ساعتی ۲۰هزار دلار خرج بر میدارد،»۶۱ میتواند به شیوهای نو با دنیا روبهرو شود، در لوكیشن فكر كند و با دوربین خود «بنویسد». یكی از نمونهها، فیلمسازی به نام یون یوست است كه این شرایط جدید به بالندگیاش كمك كرده است زیرا دوربین كوچكش به وی امكان میدهد تا فیلمهایش را بدون جلبتوجه فیلمبرداری كند. او میگوید: «به بازیگران گفتم: فكر كنید دارید فیلمهای خانوادگی یا چیزی در این مایهها فیلمبرداری میكنید.... میخواهیم وارد كافه شویم. شما قرار است اینجا و آنجا بنشینید و میخواهیم فیلمبرداری كنیم... میتوانی جلو بروی و بخواهی كه قدری صدای موسیقی را كم كنند؟»۶۲ چون دوربین بزرگی در كار نیست، بازیگران معروفی حضور ندارند؛ پلیس، گروه فیلمسازی، نورپردازی، بوم صدابرداری، سیاهی لشكر، تمرین و ابداً «اكشن!» و «كات!» وجود ندارد؛ شیوهی جدیدی پدید میآید.۶۳ فقدان برخی چیزها، تركیببندیهای دقیق، نورپردازی هماهنگ، حركات دقیق دوربین و غیره با اصالت، بیقراری و غیرقابلپیشبینیبودن موقعیت زندگی واقعی جبران میشود.
در فیلم دیجیتالی و بلندپروازانهی تایم كد (۲۰۰۰) ساختهی مایك فیجیس، حركت رهاییبخش دیگری دیده میشود. در سینما، برداشتهای بلند همواره برای ایجاد تأثیرهای ژرف به كار رفتهاند؛ اما ابعاد فیلمدانی كه به بدنهی دوربین متصل بوده فیلمسازان را محدود كرده است.۶۴ بههرحال، فیجیس در این طرح كه از امكانات زمانی ویدئوی دیجیتال استفاده میكند، چهار داستان را به صورت همزمان در چهار برداشت طولانی، هر كدام به مدت ۹۳ دقیقه پیش میبرد. انگیزهی او از این رویكرد، «علاقه به حفظ نیرویی مانند اجرای تئاتری در فیلم» بود؛ اقدامی كه وی را در تضاد با عملكرد حرفهای كنونی قرار میدهد.۶۵ از این گذشته، گرچه فیجیس كل رویداد (چهار داستان همزمان) را ۱۵ بار فیلمبرداری كرد و بازیگران و گروه فیلمسازی را در پایان هر روز آموزش داد، ولی رویداد بیوقفه در لوكیشنهای متفاوت بهشدت توانایی او را برای تأثیرگذاری بر ویژگیهای هر برداشت محدود ساخت. او برای آنكه «هیچ نوع تدوین موازی را به كار نبرد، بازیگران را تشویق میكرد كه هر روز لباسهای مختلفی بپوشند.»۶۶ پس برخلاف لوكاس كه میخواهد تمام جزئیات را تحت كنترل داشته باشد، فیجیس خود را در موقعیتی قرار داد كه ناچار شد به بازیگران و گروهش اعتماد كند. مسلماً گاهی اشتباهاتی هم پیش میآمد ولی اتفاقات خوشی هم میافتاد. فیجیس نشان داد در چنین طرحی، عدم قطعیت میتواند دستاوردهای غافلگیركنندهای در پی بیاورد. در واقع، خطاهای بازیگران و فیلمبرداران بیش از آنكه خطا باشد، دخالت ما را در رویداد متوالی افزایش میدهد. سرانجام دستگاه دیجیتالی برای دگرگونی فضای تصویری معمول به كار گرفته شد كه مدت چهار سده بر قواعد نقاشی حاكم بود و فیلم هم از همان ابتدا بر همین مبنا ساخته میشد. برای فهم این دستاورد جدید رسانه كافی است به فیلم زمان بازیافته (۱۹۹۹) ساختهی رائول روییز۶۷ توجه كنیم. وی به جستوجوی معادلی بصری برای سبك نگارش پیچیدهی مارسل پروست پرداخت و تصمیم گرفت آدمها و اشیا را در سكوهای متحرك قرار دهد، آنها را در وسط نما به اینطرف و آنطرف ببرد و بدینترتیب پرسپكتیو هر صحنه را از اساس تغییر دهد. از دید ما، نتیجهی كار مانند تابلوی بانوان جوان آوینیون۶۸ اثر پیكاسو در ۱۹۰۷ بسیار نو و با طراوت است. از این گذشته، ضمن نفی رویكرد قراردادی كه میخواهد «دوباره مرزبندی كند»، با استفاده از مفهوم ژیل دلوز و فلیكس گتاری (در ضدادیپ) میتوان از اجزای متمایز در تصویری نوین استفاده كرد كه درست مانند هر تصویر عادی انداموار و متجانس مینماید. در اینجا، میتوان از اجزای منفرد برای تفسیر دربارهی یكدیگر استفاده كرد؛ همانگونه كه اصوات مختلف و سبكهای گفتار تلفیق میشوند تا نیروی رمان یولیسیز جیمز جویس را پدید آورند.۶۹ این جزء نوین با توان بالقوه و چندگانهی خود تكنماها را به چالش میطلبد. البته هنرمندان ویدئویی تقریباً از ابتدا این نوع تصویرسازی را بررسی كردهاند، اما روش آنها عمدتاً نقاشیوار و نه دراماتیك بوده است. چالش جسورانه برای ساختن این پانورامای پیچیدهی كانستراكتیویستی و چندتصویری كه پیرامون شخصیتها شكل میگیرد، بهخوبی داستان را دراماتیك میكند. در تهدید شبح، خارقالعادهترین دستاورد دیجیتال به نمایی میانجامد كه هیچكس در سالن به آن توجه نمیكند. اگر لوكاس هنگام فیلمبرداری این نما دقیقاً میدانست چه میخواهد، فیلمبرداری آن بسیار ارزانتر در میآمد. بههرحال، موضوع برای او هنوز هم جای بحث دارد: نكتهی مهم دور كردن فیلم از دنیای واقعی و بردن آن به محیطی دیجیتالی است كه انواع كنترلها را میسر میسازد. اگر لوكاس موفق شود، بقیهی دستاندركاران این صنعت هم از او دنبالهروی میكنند و اگر نه، صحبت از رنسانس در هنر، امكانات دموكراتیك این رسانه برای نسلی جدید از فیلمسازان و شبكههای گستردهی توزیع فیلم به هیچ نتیجهای نخواهد رسید. همان موقعیت تاریخی كه بنیامین آن را «فانتاسماگوریان [صحنهی خیالات] ترقی» نامید.۷۰ آیا این موضوع میتواند درست باشد؟ آیا كل این ماجرا چیزی بیش از نمایشی جنبی یا رویدادی كم اهمیت نیست؟ آیا یكی از نوآوریهای شركت سونی نیست كه میخواهد شركت ایستمن را به چالش بطلبد و تبدیل به شركت شمارهی یك این تجارت شود؟ اگر چنین باشد، نوآوریهای این سیستم در نهایت ته خواهد كشید و بار دیگر فیلمها به روال سابق ساخته خواهند شد؛ البته شاید با دوربینهای بزرگ و الكترونیكی پروضوح۷۱ اما با همان استعدادها و گروه فیلمسازی، همان بودجههای عظیم و «مراكز انحصاری توزیع» كه از این وضع لطمهای نخواهند خورد.۷۲
درهرحال، سرانجام هر كه برنده شود، این واقعیت تغییر نخواهد كرد كه پیشنهاد لوكاس برای آیندهی سینما در اساس بسیار قراردادی است، زیرا در محصولاتی كه وی پیشبینی میكند، دنیای بصری با همان مختصات دنیای قدیمی بازسازی خواهد شد و ما با داستانی قرن نوزدهمی روبهرو میشویم كه ظاهر قرن بیستویكمی به خود گرفته است. از این گذشته، شاید رائول روییز هم حق داشته باشد كه بگوید: «اضافه بار تكنولوژیك به هیچ مقصدی نمیرسد.»۷۳ برای آنكه بتوانیم آیندهی زنده و خلاقتری در سینمای دیجیتال تصور كنیم، بهتر است جای دیگری را بگردیم. اینكه كارگردانها خود بنویسند، فیلمبرداری و تدوین كنند، وضعیتی شبیه تاس انداختن میشود. نوعی مفهوم نیچهای شكل میگیرد كه نتیجهاش را از پیش نمیتوان شناخت. یا به این موضوع فكر كنید كه تصاویر قدیمی بهطور اساسی بازسازی میشوند. این امكان وجود دارد كه رسانه سرانجام بتواند پا به عرصههایی بگذارد كه قبلاً میسر نبود. این توانایی پس از گذشت بیش از صد سال از پیدایش سینما باید ما را متقاعد كند كه در واقع هنوز هیچ چیز ندیدهایم.
نویسنده: ژان ـ پییر گیونز
منبع : خبرگزاری فارس
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست