سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
مجله ویستا
ماجولاریتی
فرض کنید به کافیشاپ میروید، دو عدد شیرقهوه سفارش میدهید، با دوستی ملاقات میکنید، مینوشید، و آنجا را ترک میکنید. طی این رویداد ساده، شما درگیر انواع گستردهای از فعالیتهای شناختی میشوید مانند حل مسئله، بازشناسی چهره، تولید و ادراک کلام، حافظه و کنترل حرکتی. ذهن که ظاهراً هویت واحدی است چگونه این کارهای بسیار متفاوت را انجام میدهد؟ آیا ذهن به سازوکارهای جداگانه تقسیمبندی شده است به گونهای که هر سازوکار مسئول رفتار متفاوتی است؟ یا اینکه سازوکارهای متحدتری که هدف کلی دارند برای اهداف شناختی مختلف به کار گرفته شدهاند؟ اساساً کدام اعمال را باید یکسان و کدام را باید متفاوت دانست؟ آیا بازشناسی بصری کار واحدی است یا اینکه سازوکارهای بازشناسی اشیاء با سازوکارهای بازشناسی چهره متفاوتاند؟ آیا تولید و ادراک کلام با فرایندهای مشابهی صورت میگیرند یا به وسیلۀ فرایندهای متفاوتی انجام میشوند؟ به طور کلیتر، این فرایندهای متفاوت چگونه و تا چه حد با یکدیگر تعامل میکنند؟
بحث ماجولاریتی ذهن به این بحثها و بحثهای مربوط دیگر میپردازد. از آنجا که این موضوع از ویژگیهای خودِ قابلیتهای شناختی نیست بلکه از ویژگیهای ساختار و توزیع دستگاههایی است که زیربنای این قابلیتها هستند، بحث ماجولاریتی را معمولاً با ساختار (architecture) یا اصول طراحی (design principles) ذهن مرتبط میدانند.
طرفداران ماجولاریتی استدلال میکنند که ذهن از زیردستگاههای جداگانهای تشکیل میشود که کارکردهای نسبتاً خاصی را به طور نسبتاً مستقل و خودکار انجام میدهند. البته نظریات دربارۀ اینکه این ماجولها تا چه اندازه مجزا، خودکار و خاصاند و نیز دربارۀ اینکه کدام یک از فرایندهای شناختی ماجولار هستند متفاوت است. به عبارت دیگر میتوان نظریات مربوط به ماجولاریتی را برحسب پاسخهایی که به دو پرسش زیر میدهند از هم تفکیک کرد: پرسش مفهومیِ "ملاک ماجول بودن یک چیز چیست؟" و پرسش تجربی "کدام یک از فرایندهای شناختی –با تعریفی که از ماجول ارائه میشود- ماجول هستند؟"
برخی از نظریات مربوط به ماجولاریتی که در آغاز این قرن کماقبال بودند امروزه معروف و پرطرفدار هستند. یکی از دلایل چنین تغییری شواهد تجربیای است که در این بحث یافت شدهاند.
ولی استناد به شواهد تجربی این بحث را به کلی حل نمیکند زیرا در تفسیر این شواهد اختلافات فراوانی وجود دارد. پرسشهایی نیز دربارۀ اینکه میان خود ماجولها و نیز میان ماجولها و دستگاههای غیر ماجولار چه تعاملی و تا چه حد وجود دارد همچنان باقی است. مسائلی هم دربارۀ ساختار درونی خود ماجولها وجود دارد: آیا خود آنها هم به زیر-ماجولهایی قابل تقسیماند؟ و اگر هستند، زیر-ماجولها چگونه و تا چه حد با یکدیگر و با ماجولهای خود تعامل میکنند؟ آیا ویژگیهای همراه با ماجولها معیارهای لازم و کافی ماجول بودن را به دست میدهند یا اینکه صرفاً ویژگیهای خاص کلی هستند؟ آیا برخی از این ویژگیها اساسیتر از سایر ویژگیها هستند؟ اگر هستند، کدام ویژگیها اساسیترند؟
علاوه بر پرسش مفهومی (ملاک ماجول بودن یک چیز چیست؟) و پرسش تجربی (کدام فرایندهای خاص در واقع ماجولار هستند؟)، پرسش روششناسانهتری نیز مطرح است. فرضیۀ ماجولاریتی صرفاً یک ادعای توصیفی دربارۀ ساختار درونی ذهن نیست بلکه همچنین ادعایی معیاری دربارۀ نحوۀ بررسی ذهن است.
من در ذیل مسائل فوق را آنگونه که در رشتههای متعددی از علم شناختی مطرحاند بررسی میکنم: فلسفۀ روانشناسی، زبانشناسی، عصب-روانشناسی، و روانشناسی رشد. من بر امکانها و نیز دشواریهای موجود در ارائۀ شواهد تجربی برای بحث ماجولاریتی ذهن تأکید خواهم کرد.
● فلسفۀ روانشناسی: فودر و ماجولاریتی ذهن
کتاب جری فودر به نام ماجولاریتی ذهن (۱۹۸۳) تبدیل به مرجع اصلی بحثهای مربوط به ماجولاریتی شده است. اما هنگام انتشار این کتاب، رهیافت ماجولار در برخی از رشتهها طرفدار داشت. چنین رهیافتی را میتوان در اصل طراحی ماجولار دیوید مار (David Marr, Principle of Modular Design)، الگوی مستقل دسترسی به واژگان کِنِث فارستر (Kenneth Forster, autonomous model of lexical access)، مفهوم اندام زبانی (language organ) نوام چامسکی، تمایز مایکل پاسنر (Posner) میان پردازش خودکار و راهبردی (automatic and strategic processing) و تصور هربرت سایمن (Herbert Simon) از دستگاه تقریباً قابل تجزیه. سهم فودر کمتر از آن بود که سرآغاز بحث ماجولاریتی باشد بلکه او این بحث را از نو گردآوری کرد و آن را پیش برد.
میتوان مدعیات اصلی فودر را بر اساس جنبههای سهگانهای که ذکر کردیم فهمید: جنبۀ مفهومی، تجربی و روششناختی. فودر در سطح مفهومی مدعی است که دستگاههای ماجولار را باید با ویژگیها و کارکردهای خاصشان شناخت. او به طور کارکردی سه نوع سازوکار را از هم تفکیک میکند: (۱) مبدلها (transducer)، (۲) ماجولها، و (۳) دستگاههای مرکزی. کارکرد مبدل این است که انرژی سطح اندامواره را دریافت و آن را به صورتی بازنمودی که برای سایر دستگاههای روانشناختی قابل دسترسی است ترجمه کند. کارکرد دستگاههای مرکزی استنتاج و شکلدادن به باور است. کارکرد ماجولها این است که میان مبدلها و دستگاه مرکزی واسطه شوند. هرچند این وساطت میتواند دوطرفه باشد، فودر فقط از ماجولهایی بحث میکند که بازنمودهای تبدیلشده را دریافت کرده، فرضیاتی را دربارۀ منابع دور (distal) خودشان استنتاج میکنند؛ فرضیاتی که پس از آن برای دستگاههای مرکزی قابل استفاده خواهند بود. فودر (۱۹۸۳, p. ۴۰) به طور کلی میگوید: کارکرد این ماجولها این است که "جهان را به تفکر عرضه کنند".
ماجولها صرفاً از نظر ترتیب پردازش واسطۀ میان مبدلها و دستگاههای مرکزی نیستند بلکه از نظر پیچیدگی پردازش نیز واسطهاند. سازوکارهای ماجولار همانند سازوکارهای شناختی مرکزی، استنتاجی و محاسباتی (computational) هستند اما همانند مبدلها، بازتابی (reflexive) و خودکارند.
فودر در ماجولاریتی ذهن ۹ ویژگی را که علی الادعا مسئول خودکار و مستقل بودن پردازش ماجولار هستند شناسایی میکند. به گفتۀ فودر، ماجولها (۱) دامنه-محدود هستند، (۲) غیرارادی (mandatory) عمل میکنند، (۳) صرفاً دسترسی مرکزی محدودی را به محاسبات ماجول امکان میدهند، (۴) سریعاند، (۵) از نظر اطلاعاتی بستهاند (informationally encapsulated)، (۶) خروجیهای کمعمقی (shallow) دارند، (۷) همراه ساختار عصبی ثابتی هستند، (۸) الگوهای توقف (breakdown) خاصی را به نمایش میگذارند، و (۹) در رشد خود سرعت و تعاقب خاصی را نشان میدهند.
فودر در مقالات بعدی خود بستهبودن اطلاعات را تنها ملاک تعریف ماجول میداند و سایر ویژگیها را کنار میگذارد. یک دستگاه بستۀ اطلاعاتی عمدتاً جدا از اطلاعات پسزمینۀ موجود در چینش اندامواره عمل میکند. بسته بودن اطلاعات به صورت پیشینی اندازه و نوع دادههای در دسترس برای پیشبینی فرضیات مربوط به طراحی دور (distal) را محدود میکند. به علاوه، این محدودیت اطلاعات به طور ساختاری (architecturally) به دست میآید نه به طور جوهری. یعنی برای حل یک کار محاسباتی، سازوکار ماجولار تنها میتواند از اطلاعات موجود در خود ماجول استفاده کند؛ و حتی توانایی استفاده از اطلاعات مربوطی را که خارج از ماجول قرار دارند هم ندارد.
تفکیک میان بستهبودن اطلاعات و محدودیت دامنه (domain-specifity) مهم است. برخی دیگر از نویسندگان محدودیت دامنه را خصیصۀ ماجول میدانند. دامنه-محدود بودن ماجولها به این معنا است که بر انواع متمایزی از محرکها عمل میکنند: تنها محرک خاصی میتواند باعث عمل یک ماجول خاص شود. فودر (۱۹۸۳, p. ۱۰۳) تفاوت میان بستهبودن اطلاعات و دامنه-محدود بودن را به صورت زیر بیان میکند: تقریباً محدودیت دامنه به مجموعه پرسشهایی مربوط است که دستگاه برای آنها پاسخهایی را فراهم میکند (مجموعه ورودیهایی که دستگاه تحلیلهایی را برای آنها محاسبه میکند)؛ اما بستهبودن به مجموعه اطلاعاتی مربوط است که دستگاه برای تعیین پاسخهایش به آنها مراجعه میکند.
دستگاههای مرکزی، که مسئول استنتاج و شکل دادن به باور هستند، طبق نظر فودر غیر ماجولار بوده، در نتیجه غیربسته هستند. این دستگاهها محدودیتی در استفاده از اطلاعات ندارند. فودر دستگاههای مرکزی را به عنوان همسانگرد (isotropic) و کواینی (Quinean) توصیف میکند. فرایندهای همسانگرد فرایندهایی هستند که در آنها ممکن است اطلاعات ناشی از دامنههای معرفت غیرارادی (arbitrary) با تأیید فرضیهای خاص مرتبط باشد. فودر میگوید: "همۀ چیزهایی که دانشمند میداند اصولاً با مشخص کردن سایر چیزهایی که به آنها باور خواهد داشت مرتبط است". مقصود فودر از دستگاه کواینی، دستگاهی است که درجۀ تأیید یک فرضیه در آن نه تنها به خصیصههای درونی آن بلکه همچنین به رابطۀ آن با سایر باورهای دستگاه وابسته است.
مدعای اصلی فودر در سطح تجربی این است که ادراک حسی ماجولار است اما شناخت مرتبه بالاتر اینگونه نیست. پردازش حسی (نه شناختی) با سازوکارهای بستهای انجام میشود که مستقل از سایر معرفتهای اندامواره عمل میکنند. بنابراین، به تعبیر فودر، عبارت "ماجولاریتی ذهن" صرفاً متضمن آن است که برخی از فرایندها (یعنی فرایندهای حسی) با سازوکارهای بسته انجام میشوند نه اینکه ذهن به طور کلی ماجولار باشد.
شاهدی که فودر برای ماجولاریتی ادراک حسی میآورد بدین ترتیب است: دستهای از تیر (کمان) را تصور کنید که کنار هم و در طول هم چیده شدهاند اما به صورت یکی در میان، نوک یکی از تیرها بالا و نوک تیر کنار آن پایین است. شخص با اینکه باور و معرفت دارد که تیرها هماندازهاند، همچنان تیرها را به یک اندازه نمیبیند. این نشان میدهد که ادراک بصری مستقل از باورها و معرفتها عمل میکند و یک دستگاه مرکزی نیست بلکه یک ماجول است.
شاهد تجربی دیگری که فودر استفاده میکند این است که زبان همانند ادراک حسی ماجولار است و مانند شناخت، مرکزی نیست. از آنجا که ادراک و زبان معمولاً به عنوان نوع مشترکی طبقهبندی نمیشوند، فودر اصطلاح دستگاه ورودی را برای آنچه مطابق ادعای او نوع (طبیعی) دستگاه ذهنیِ تشکیلدهندۀ ادراک و زبان است وضع میکند (هرچند این نوع به طور دقیق شامل دستگاههای ورودی و خروجی هر دو میشود).
البته توجه داشته باشید که اصطلاح cognitive (شناختی) به دو معنا به کار میرود: به عنوان یک اصطلاح کلی و خنثی برای همۀ تواناییهای ذهنی از جمله ادراک حسی؛ اصطلاح شناختی در این معنا در مقابل بدنی قرار میگیرد. اما این اصطلاح به یک معنای محدودتر در مقابل حسی قرار دارد. فودر که دستگاههای مرکزی و غیر ماجولار مانند توجه، حافظه، استدلال استقرائی، حل مسئله و معرفت کلی را شناختی میداند، اصطلاح دوم را در نظر دارد.
سرانجام، فودر در سطح روششناختی، استدلال میکند که تمایز میان دستگاههای روانشناختی ماجولار و غیر ماجولار با تمایز میان دستگاههای روانشناختیِ قابل بررسی علمی ثمربخش و دستگاههای غیر قابل بررسی علمی ثمربخش همپوشانی دارد. دستگاههای ماجولار گزینههای خوبی برای بررسی علمی هستند اما دستگاههای مرکزی گزینههای خوبی نیستند زیرا کواینی و همسانگرد (ایزوتروپیک)اند. دستگاههای مرکزی یا غیربسته در معرض جستجوی نامحدود دادهها هستند. همین امر است که این دستگاهها را عقلانی میکند یعنی همۀ آنچه را اندامواره میداند یا باور دارد به کار میگیرند ولی از سوی دیگر، آنها را در برابر آنچه به عنوان مشکل چارچوب (frame problem) مطرح است آسیبپذیر میسازد: مشکلِ یافتن رهیافتی ارادی (non-arbitrary) برای محدود کردن شواهدی که باید جستجو شوند و فرضیاتی که باید در شکلیابی عقلانی باورها در نظر گرفته شوند (Fodor, ۱۹۸۷, p.۲۶).
مشکل چارچوب مشکلی است که هر دستگاه غیربسته و عقلانیای ذاتاً با آن مواجه است. از یک سو، فقدان محدودیتی برای شواهد مربوطۀ بالقوه به این معنا است که تأمل به طور طبیعی پایانی ندارد. اما از سوی دیگر، اگر قرار باشد که دستگاه کارکردی داشته باشد، شواهد باید محدود باشند و اگر قرار باشد که دستگاه عقلانی باشد، شواهد باید به طور ارادی محدود شوند. (پردازش ماجولار دقیقاً به همین خاطر عقلانی نیست زیرا پایۀ دادههای (data base) اطلاعات آن به طور غیرارادی یعنی به طور ساختاری (architecturally) محدود شده است.) از آنجا که هویت و درجۀ ملاحظات مربوطه در موارد و موقعیتهای مختلف فرق میکند، فودر معتقد است که ارتباط نمیتواند در قالب یک نظریه صورتبندی شود و بنابراین، دستگاههای مرکزی نمیتوانند موضوع یک بررسی علمی ثمربخش باشند.
دیدگاه فودر لوازم و عواقب ناخوشایندی برای آیندۀ علم شناختی در پی دارد. هرچند علم شناختی به فرایندهای ادراک حسی (به خصوص بینایی) پرداخته است، رؤیای علم شناختی همواره این بوده است که تواناییهای شناختی کلیتری را مانند تفکر، حافظه و حل مسئله تبیین کند. مدعای فودر این است که این فرایندها، که به طور خالص غیربستهاند، فرایندهایی هستند که امیدی به بررسی آنها نیست و باید آنها را رها کنیم.
خلاصه اینکه فودر سه ادعای اساسی را دربارۀ ماجولاریتی مطرح میکند:
۱) ادعای تجربی: ادراک حسی ماجولار است اما شناخت (cognition) ماجولار نیست.
۲) ادعای مفهومی: ماجول از نظر اطلاعاتی بسته است برخلاف دستگاههای مرکزی.
۳) ادعای روششناختی: فرایندهای بسته قابل بررسی علمی هستند برخلاف فرایندهای غیربسته.
این ادعاها در کل استدلالی را علیه امکان علم شناختی مطرح میکنند اما علم حسی (perceptual science) را ممکن میدانند.
● عصب-روانشناسی
عصب-روانشناسی بیماران دچار اختلال در کارکردهای مغز را بررسی میکند. از آنجا که این بیماران ضعفهای شدیداً گزینشیای را از خود به نمایش میگذارند (برای مثال، ممکن است حافظۀ کوتاه مدت از میان برود در حالی که حافظۀ بلند مدت سالم است)، چنین تصور شده است که این پدیده شاهدی بر ماجولار بودن ذهن است. در اینجا فرض این است که اگر ذهن، یک دستگاه یکپارچه با یک هدف کلی بود، آسیب مغزی آثار یکپارچهتری بر کارکرد داشت.
تفسیر دیگری از این پدیده که ماجولاریتی را به چالش میکشد، مدعی است که گزینشی بودن ضعف نشاندهندۀ یک رابطۀ سلسلهمراتبی میان کارکردهای شناختی است نه رابطهای مستقل. مطابق این دیدگاه، کارهای پیچیدهتر صرفاً کارهایی هستند که مستلزم مقدار بزرگتری از منابع شناختی یکنواخت و همگناند. مطابق این ادعا، وقتی که مقدار کلی قدرت مغز کاهش مییابد، آسیب مغزی تأثیر متفاوتی بر کارکردهای شناختیای دارد که مستلزم بیشترین منابع هستند.
اما این دیدگاه غیر ماجولار با شاهد مهمی که از گسست دوگانه (double dissociation) به دست میآید سازگار نیست. در گسستهای دوگانه، دو بیمار یا دو گروه از بیماران نقصهای مکمل (ضربدری) را از خود به نمایش میگذارند. به گفتۀ تیموثی شلیس (Timothy Shallice) (۱۹۸۸, p. ۳۴) "گسست زمانی رخ میدهد که یک بیمار شدیداً در یک عمل ضعیف است ... و در کار دیگری کاملاً معمولی یا حتی بهتر از معمول است". در گسست دوگانه، بیمار دیگری وجود دارد که در کاری که بیمار اول ضعیف است معمولی است و در کاری که بیمار اول در آن معمولی است، ضعف دارد. اگر دیدگاه غیر ماجولار درست بود و ضعف گزینشی کارکردهای مغز صرفاً نشاندهندۀ مقدار منابع شناختی لازم برای کارکردهای مختلف بود، از بیماران انتظار داشتیم که همگی الگوی واحدی از نقص شناختی را به نمایش بگذارند.
اما آنطور که شلیس استدلال میکند گسست دوگانه شاهد قاطعی هم به نفع ماجولاریتی به دست نمیدهد. هرچند اگر ذهن را ماجولار بدانیم، انتظار گسست دوکانه را داریم، شلیس هشدار میدهد که از خود گسست نمیتوان به ماجولار بودن ذهن رسید (یعنی استلزام یک طرفه در اینجا وجود دارد: از ماجولاریتی میتوان به گسست رسید، اما از گسست نمیتوان به ماجولاریتی رسید).
با این حال، این دیدگاه که گسستهای دوگانه مستلزم ماجولاریتی هستند در عصب-روانشناسی پرطرفدار است. شلیس و همکارانش این دیدگاه را به دو عامل مرتبط به هم نسبت میدهند. اول: دیوید پلات (Plaut, ۱۹۹۵) اشاره میکند که تفکیک میان این ادعا که گسست دوگانه و ماجولاریتی به طور طبیعی با هم تناسب دارند و این ادعا که گسست مستلزم ماجولاریتی است ممکن نیست. پلات میپذیرد که ماجولاریتی میتواند به عنوان تفسیر طبیعی گسست نگریسته شود به این معنا که گروه تواناییهای شناختی منعکسکنندۀ گروه سازوکارهای پردازشی است. نکته این است که این رابطۀ همسان سادهترین رابطه است؛ بنابراین به طور شهودی، طبیعیترین تفسیر است. اما پلات مدعی است که انتقال از آنچه شهوداً طبیعی به نظر میرسد به اظهاری دربارۀ اینکه طبیعت در واقع چگونه عمل میکند جایز نیست.
این انتقال در صورتی درست بود که تنها دو گزینه در تفسیر گسست وجود داشته باشد. شلیس معتقد است که گزینههای دیگری هم از دستگاههای غیر ماجولار (یا نیمه ماجولار) امکان دارد مانند نواحی پردازشی متداخل (overlapping)، دستگاههای زوج، نیمه-ماجولها، و دستگاههای چند-سطحی. با وجود این گزینهها نمیتوان از فقدان دستگاههای واجد هدف کلی نتیجه گرفت که ذهن ماجولار است.
نوع دیگری از دستگاه غیر ماجولار که نامحتمل است بتواند گسستهای دوگانه را پدید آورد شبکۀ پیوندگرایانه (connectionist network) است. اما در کارهای جدید شلیس و پلات، شبکۀ پیوندگرایانهای که برای شبیهسازی آسیب مغزی دستکاری شده است دقیقاً همین کار را انجام میدهد. این شبکه که کلمات مکتوب را بر اساس معانیشان تلفظ میکرد، پس از آسیبدیدگی نوعی گسست دوگانه را میان معانی انتزاعی و انضمامی کلمات به نمایش گذاشت.
هرچند همچنان پرسشهایی دربارۀ ارتباط الگوهای پیوندگرایانه برای فهم فرایندهای شناختی انسان وجود دارد، این نتیجه مهم است زیرا نمونهای از نقصهای متمایز رفتاری را به دست میدهد که بر ساختارهای متمایز دستگاه منطبق نیستند. یعنی هرچند آسیب در یک مکان موجب نقص در خواندن کلمات انضمامی (و نه انتزاعی) میشود، دستگاه اجزای متمایزی را برای تلفظ کلمات انضمامی و انتزاعی دربرندارد.
بلکه نقصهای مکمل از مشارکت متفاوتی که اجزای متفاوت دستگاه در تلفظ این دو طبقه از کلمات دارند ناشی میشوند. مسیر مستقیم از آواشناسی (orthography) به معنا در تلفظ کلمات انتزاعی بیشتر دخیل است تا در تلفظ کلمات انضمامی. بنابراین آسیب به این مسیر بیشتر بر کلمات انتزاعی تأثیر میگذارد. اما تلفظ کلمات انضمامی بیشتر بر آنچه مسیر پاکسازی (cleanup) نامیده میشود مبتنی است. بنابراین توانایی تلفظ صحیح کلمات انضمامی بیشتر در صورت آسیب به این بخش ضعیف میشود. باید تأکید کنیم که در شبکۀ کارکردی معمولی، هر دو مسیر در تلفظ هر دو نوع از کلمات دخیلاند. همانطور که پلات خاطرنشان میکند "این ادعا که مسیر مستقیم مخصوص کلمات انتزاعی و مسیر پاکسازی مخصوص کلمات انضمامی است قطعاً نادرست است".
این مشاهده که کارکردهای شناختی به طور گزینشی آسیب میبینند با این ادعا که برخی از نواحی مغز هم به طور گزینشی آسیب دیدهاند مرتبط است. رشتۀ عصب-روانشناسی زمانی میدان را در دست میگیرد که همبستگی (correlation) میان فعالیت شناختی و آسیب مغزی یافت شود. هرچند تشخیص دقیق این همبستگی دستخوش تردید است، تصور رایج در عصب-روانشناسی رایج این است که دستگاههای شناختیای که به طور کارکردی مستقلاند از نظر فیزیکی قابل مکانیابی هستند. در واقع دلیل اینکه الگوهای پردازش اطلاعات برای عصب-روانشناسان جالباند این است که علاوه بر فراهم آوردن سطح متوسطی میان مغز و رفتار، میتوانند به آسانی مفهوماً آسیبدیده شوند.
● روانشناسی رشد: فراتر از ماجولاریتی
تصدیق به ماجولاریتی فرایندهای شناختی با تصدیق به فطریت (innateness) آنها همراه است همانطور که دیدگاه فودر هم نشان میدهد. همچنین یک رهیافت غیر ماجولار با رهیافتی مبتنی بر رشد به شناخت همراه است همانطور که در کارهای نخستین روانشناس رشد ژان پیاژه هویدا است. انت کارمیلف-اسمیث (Annette Karmiloff-Smith) در کتاب فراتر از ماجولاریتی (Beyond Modularity) میکوشد تا این دو دیدگاه را با یکدیگر تلفیق کند. او همانند فودر وجود ماجولها را میپذیرد اما برخلاف او منکر آن است که ماجولها به طور فطری مشخص شده باشند. او همانند ژان پیاژه از رویکرد مبتنی بر رشد به پردازش شناختی طرفداری میکند اما بر خلاف او معتقد است که رشد نمیتواند در چارچوبی دامنه-گستر (domain-general) توصیف شود. بلکه پیش-استعدادهای دامنه-محدود که به طور گزینشی توجه نوزاد را متمرکز میکنند طبق ادعای او نقطۀ آغاز کوچک اما مهمی به رشد میدهند (۱۹۹۴, p. ۶۹۳).
ویژگی معرّف ماجول از نظر فودر –همانطور که دیدیم- بسته بودن اطلاعات بود اما ماجول از نظر کارمیلف-اسمیث به عنوان دستگاههای دامنه-محدود معرفت توصیف میشوند که لازم نیست از نظر اطلاعات بسته باشند. افزون بر این، تمایز میان ماجولها و دستگاههای مرکزی برای کارمیلف-اسمیث کمتر غیرقابل انعطاف است تا برای فودر.
اما نکتۀ مهم رهیافت کارمیلف-اسمیث این نیست که ماجولها طبق ادعای او از فرایند رشد ناشی میشوند بلکه این ادعای او است که ماجولها ممکن است آخرین مرحلۀ فرایند رشد را نشان ندهند. مخزن اختصاصی و خودکار معرفت که ویژگی ماجولها است از دیدگاه او پیشرفتهترین صورت رشد شناخت نیست. بلکه طبق ادعای او، انسان قادر به پردازش شناختی خلاقتری است که فراتر از ماجولاریتی میرود.
معرفت ماجولار، در این فرایندها، برای اهداف شناختی به کار میرود نه در دامنۀ خودش. به طور خاصتر، معرفت در صورت قواعد و بازنمودهایی که به طور درونی بازنمایی شدهاند خود موضوع معرفت برای سایر فرایندهای شناختی میشوند. یعنی به جای اینکه به پدیدههایی در جهان پرداخته شود، پدیدههایی که در این موارد به آنها پرداخته میشود بازنمودهایی در سر هستند. فرایندهای شناختی، برخلاف معرفت ماجولار که ثابت است و همواره به طور یکنواخت اجرا میشود، میتوانند به بازنمودهایی به طرق مختلف و برای اهداف گوناگون بپردازند.
از آنجا که هر کدام از این سنخ معرفت ماجولار متضمن بازنمایی بازنمودهای ذهنی به شیوۀ متفاوتی است، کارمیلف-اسمیث این فرایند را بازتوصیف بازنمودی (representational redescription) مینامد. او با تعبیری مرموز و هگلی میگوید "بازتوصیف بازنمودی اطلاعاتی را که در ذهن هستند به معرفت صریح و پیشروندهتری به ذهن تبدیل میکند" (۱۹۹۴, p.۶۹۸). همین توانایی لا یقف (بیپایان) برای بازنمایی صریح مخزن ثابت معرفت ماجولار است که کارمیلف-اسمیث آن را به عنوان جنبۀ خلاق و انسانی پردازش شناختی مطرح میکند.
ایرنه آپلباوم (Irene Appelbaum)
منبع:
Appelbaum Irene, “Modularity”, A Companion to Cognitive Science, Massachusetts: Blackwell Publications, ۱۹۹۹.
یاسر پوراسماعیل
http://phil-mind.blogfa.com/post-۳۲.aspx
منبع:
Appelbaum Irene, “Modularity”, A Companion to Cognitive Science, Massachusetts: Blackwell Publications, ۱۹۹۹.
یاسر پوراسماعیل
http://phil-mind.blogfa.com/post-۳۲.aspx
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست