جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
مجله ویستا
میرزا رضا کرمانی: شاه شکار
● روز واقعه
روز جمعه ۱۷ ذی القعده ۱۳۱۳ ق . مطابق با ۱۹ آوریل ۱۸۹۶ میلادی ، حرم حضرت عبدالعظیم (ع) یکی از زیارتگاههای شیعیان ، واقع در چند کیلومتری جنوب تهران از ازدحام جمعیت زیارت کننده موج میزند . آوای نیایشهای مذهبی از گوشه و کنار بلند است و زائرین در فضایی آکنده از بوی عطر و گلاب و عود مشغول عبادتند . صدای زیارتنامه خوانها و روضهخوانها و صلوات و اوراد مذهبی مردم در هم آمیخته است . چند لحظه بعد صداهایی قویتر ، خبر ورود شاه ذوالقرنین را به حرم اعلام میکنند . فراشان دولتی با نگاههایی که ویژه این گونه افراد است ، مردم را زیر نظر میگیرند . شاه با هیبت و شوکت ویژه پادشاهان وارد حرم میشود و به زیارت میپردازد . همهمههای مردم رنگ و بوی سیاسی میگیرد و از حالت عبادی خارج میشود . شاه چند دور به گرد مزار میگردد و مردم همه به او خیرهاند .
میرزا محمدخان امین خاقان پیشخدمت شاه میگوید:
"وقت ظهر شاه و صدراعظم وارد صحن حضرت عبدالعظیم شدند حاکم آنجا و خدام خواستند به قرق و بیرون کردن مردم بپردازند چنانکه در این موقع همیشه رسم بود. شاه نگذاشت و گفت هیچکس را منع از ورود نکنید امروز میخواهم مثل سایر مردم به زیارت رفته باشم. شاه قصد زیارت کرد. صدراعظم گفت خوب است قبل از زیارت بروید باغ ناهار بخورید بعد زیارت بیآئید شاه گفت خیر چون وضو دارم اول میروم زیارت ناهار یکساعت بعدازظهر هم باشد نقلی ندارد. شاه وارد بقعه شد طوافی کرده طرف پائین پا ایستاده قالیچه و جانماز خواست صدراعظم برای آوردن قالیچه چند قدمی دور شد شاه عینک زده بطرف زنها نگاه میکرد از طرف چپ شاه از میان دو نفر زن که ایستاده بودند شخصی دست از زیر عبا در آورده کاغذ بزرگی بعنوان عریضه بطرف شاه دراز کرد تقریبا یک شبر به شاه مانده صدای پیشتاب شش لوله از زیر کاغذ عریضه بلند شد همین قدر شاه مجال کرد که گفت "حاجی حسنعلی خان مرا بگیر" حاج حسینعلی خان و یکی دو نفر دیگر از پیشخدمتان که نزدیک بودیم شاه را گرفتیم پنج یا شش قدم با پای خود آمده بعد بیحس شد. شاه را بردیم در اطاق معروف بمقبره ولیعهدی که خیلی نزدیک به آنجا بود. آنجا هم پس از به زمین خوابانیدن شاه، شاه آه بلندی کشیده دیگر نفس نکشید. صدراعظم بعد از آنکه از گرفتن و محفوظ داشتن قاتل آسوده شد آمد پیش شاه و خیلی سفارش کرد که کسی نگوید شاه کشته شده بگویند تیر بپایش خورده و ضعف کرده است و امر کرد کالسکه شاهرا بقدری که ممکن بود نزدیک آوردند و شاهرا با تمام لباس و رسمیت چنانکه آمده بودند و عینک هم بچشمش زدند روی صندلی نشاندند."
قلب شاه در خون میطپد و اندام مرد ضارب زیر مشت و لگدهای مردم و فراشان دولتی در حال خرد شدن است . ساعتی بعد ، شاه مرده سوار بر کالسکه ، با تشریفات مخصوص شاهان زنده در حال عبور از خیابان اصلی زیارتگاه است . او در حالی که عینکی به چشم دارد و دستکشهای سفیدی در دست ، برای مردم دست تکان میدهد و به فاصله چند متر پشت سر او ، کالسکهای به تاخت میآید که شاه شکار با گردنی افراشته ، که به قولی مستعد بریدن است ، در آن نشسته و خونسرد و آرام اطرافش را نگاه میکند .
● زندگینامه
او میرزا محمدرضای کرمانی فرزند ملاحسین عقدایی معروف به ملاحسین پدر است که در کرمان زاده شد . پدرش ملاحسین در زمان حکومت طولانی محمد اسماعیل خان وکیلالملک در کرمان ، به دلیل ظلم و ستمی که بر او رفته بود ، مهاجرت کرد و به یزد رفت . در ناحیه عقدای یزد ملکی خرید و به کار کشاورزی پرداخت . ملاحسین چندی پسرش محمدرضا را به مدرسه فرستاد و پس از آن برای دادخواهی به تهران آمد و در مدرسه ملا عبدالله منزل کرد و در همان جا نیز درگذشت .
میرزا محمدرضا به هنگام تحصیل و طلبگی در یزد ، روضهخوانی و پامنبری خوانی هم میکرد . از یزد به تهران آمد و به دست فروشی و سمساری پرداخت . در این شغل موفقیتهایی به دست آورد و کم کم نزد تجار تهرانی اعتباری کسب کرد . از حاج ملاحسن ناظم التجار ، بازرگان معروف تهرانی ، شال ترمه به امانت میگرفت و در خانههای اعیان و شاهزادگان پایتختنشین به فروش میرساند . شاید همین رفت و آمد به خانه رجال و اعیان شهر باعث شد که بعدها به عالم سیاست روی آورد .
ورود به مجالس اعیان ، البته آداب خاص و بردباری لازم دارد که یک نفر ولایتی باید خیلی چشم و گوش خود را باز کند و متوجه حرفهای اهل مجلس باشد ، تا بتواند از کسب خود بهره ببرد ، والا کارش نمیگیرد . همین توجه ، برای میرزا رضا مکتبی شده و او را تا حدی به اوضاع و احوال دوره با اطلاع ، و تجسس زندگی او را نخود همه آش نموده بود ، چنان که گذشته از مجلس اعیان ، مجلس عمومی یا نیمه عمومی که در شهر اتفاق میافتاد این شخص با بقچه کالای خود که بهترین جواز ورود او به مجلس بود حاضر میشد .
او با ورود به خانه اهل دربار برای فروش کالا ، نفوذ کلمهای در بین زنان که عمده مشتریان او بودند کسب کرد و بعدها در مقدمات شورش تنباکو از این نفوذ کلمه به خوبی استفاده کرد . او پیام میرزای شیرازی در باب تحریم تنباکو را تا کنج خانه های اعیان شهر میبرد و همگان را به اطاعت از مرجع تقلید عصر فرا میخواند. البته این اقدام میرزا رضا ، بعدها اسباب دردسر او شد.
« میرزا رضا طاقه شال را به شانه میانداخت و به خانه بزرگان میبرد ، آنجا ضمن گفتگو و چانه برای قیمت و نحوه انتخاب شال و وعده آوردن شال بهتر ، کم کم صورت محرمیت در بیشتر خانههای بزرگان یافته بود ، و خیلی حرفها به زنان و همسران و کنیزکان بزرگان میزد که آنها را نسبت به اوضاع و احوال روشن میکرد ، و همین حرفها موجب گرفتاریهای او بود که شوهران و مردها حرفهای بزرگتر از دهن زنها ، از همسران خود میشنیدند . وقتی واقعه تحریم تنباکو و شکستن قلیانها پیش آمد ، میرزا رضا که در خانهها نفوذ فراوان داشت ، بسیاری از زنان بزرگان را تهییج به مقاومت کرده بود ، و بسیاری از قلیانها در خانهها به تحریک و اشاره او شکسته شده بود . »
در ضمن معاملهگری با رجال دولتی ، با کامران میرزا نایب السلطنه پسر ناصرالدین شاه که حاکم تهران و رئیس و وزیر تجارت بود آشنا شد . مقداری خرقه خز و شال به او فروخت ، اما نتوانست پولش را بگیرد و عاقبت با اعتراض و کتک خوردن فراوان توانست احقاق حق کند . یکی از مهمترین منابعی که شرح این داد و ستد میرزا رضا را با نایبالسلطنه آورده ، نوشتههای کلنل کازا کوفسکی است ، او در خاطرات خود مینویسد : « ... میرزا محمدرضا قبلا یک فروشنده ساده و فقیر البسه کهنه و خرید و فروش کننده شال بوده است . قریب ده سال قبل ، این میرزا محمدرضای کهنهفروش ، دو طاقه شال کشمیر به نایبالسلطنه فروخته ، ولی نایبالسلطنه وجه آن را نمیپردازد . میرزا محمدرضا دو سالی انتظار میکشد . بالاخره روزی اتفاقا در حضور وزراء و شاهزادگان جسارت نموده به نایبالسلطنه تذکر میدهد که قیمت شال را نپرداخته است . در قبال این جسارت ، دستور میدهد فورا پول او را با بهرهاش پرداخت نمایند ، و بهره عبارت از این بود که در قبال هر یک قرآن پرداخته شده ، نوکران نایب السلطنه ، یک پس گردنی هم بدان میافزودند . با در نظر گرفتن این که شال کشمیری بسیار گرانبهاست میتوانید مجسم نمایید که چند پس گردنی به این بدبخت بینوا زدهاند .... »
میرزا رضا کرمانی طعم ظلم را از در نهایت شدت چشیده بود و با ظالمان آشنا بود و مرکز فساد را به خوبی تشخیص داد.
ظاهرا مظفرالدین شاه مایل به قتل میرزا رضا نبود . ولی بالاخره تصمیم خود را گرفت.میرزا رضا را برای بردار کردن به میدان مشق بردند . گزارش لحظه به لحظه اعدام او نشان میدهد که تا آخر هم از کار خود پشیمان نشده بود و به این کار ایمان داشت. سخنان و رفتارهای او در آخرین لحظات نشان از بی باکی در مقابل مرگ است.
یک نقل قول شفاهی میگوید هنگامی که امیر تومان ارغون پدر سرهنگ ارغون ( معروف به سرهنگ نمره یک ) که مسؤول دار زدن میرزا رضا بود ، او را برای دار زدن میبرد گفت : پدر سوخته شاه را کشتی ، حالا میبینی که میبرند دارت بزنند ، میرزا رضا در جواب گفت : پدر سوخته خودت هستی اگر تو بمیری سگ و گربه هم به تشییع جنازهات نخواهند رفت ، ولی میبینی که برای اعدام من این همه تشریفات برگزار کردهاند !
گفته میشود وصیت کرده بود روی سنگ قبرش بنویسند:
محب آل محمد غلام هشت و چهار
فدای مردم ایران رضای شاه شکار!
● بازجویی از میرزا رضا کرمانی:
ظهیر الدوله در کتاب "تاریخ بی دروغ" مینویسد:
"میرزا رضا را از محبس احضار کردند. در زنجیر به حضور صدر اعظم آوردند. پس از نشستن خیلی از او سؤالات کردند صریحا اعتراف کرد که در این عمل شنیع و کار لغو و حرکت زشت ابدا همدست و هم خیالی نداشته است فقط بواسطه تعدیات نایبالسلطنه بوده است و تا روز جمعه هفدهم ذوالقعهده هم در حضرت عبدالعظیم منتظر مقدم نایبالسلطنه بوده که او را بکشد که شاه بحضرت عبدالعظیم رفت و گفته بود بعد از آنکه موکب شاهی عزم زیارت کرد خیال من قوت گرفت که برای کشتن نایبالسلطنه که یقینا مرا خواهند کشت و هم شاید شاه بعد از نایبالسلطنه کسی را ظالمتر از نایبالسلطنه روی کار بیاورد پس چرا خود شاه را نکشم اگر چه میکشندم تا اسم ناصرالدینشاه باقی است اسم من هم یادگار تاریخ باشد و هم گفته بود که ناصرالدینشاه درخت کهنه پوسیدهای بود که آخرالامر باد او را از پا در میآورد و در سرنگون شدنش بیشتر از حالا به مردم اذیت وارد میشد و کرمهای موذی در ریشه آن درخت تکوین شده بود من آن درخت را از پای درآوردم.
از سیدجمالالدین از او پرسیدند که آیا او هم در این باب به او امری کرده یا نه؟ گفته بود. سیدجمالالدین هم به اینکار راضی نبود فقط وقتی که رفتم در اسلامبول و از تعدیات نایبالسلطنه که به من روا داشته بود برای سید تعریف کردم گفت چرا او را نکشتی که جان یک مملکت از دستش خلاص بشود میخواستی او را بکشی و شرش را از سر مردم کوتاه بکنی.
پس از این استنطاق و تحقیقات آخرین، صدراعظم امر کرد که دوباره ببرندش به محبس. چهار ساعت از غروب آفتاب گذشته کالسکه حاضر کردند ، میرزارضا را در کالسکه نشانیده و به سرعت روانه شدند.
او را وارد میدان مشق کرده در قراولخانه خود میدان مشق تا طلوع فجر یعنی اول صبح حقیقی نگاهش داشته بودند و تا صبح قرآن میخواند یعنی آنچه را که حفظ داشت میخواند و مکرر میکرد.
● صورتجلسه بازجویی از میرزا رضاکرمانی:
"صورت استنطاق با میرزامحمدرضا کرمانی پسر ملاحسین عقدائی که عجالة بدون صدمه و اذیت با زبان خوش تا اینقدر تقریرات کرده است و مسلم است بعد از صدمات لازمه ممکن است مکنونات ضمیر خود را بروز بدهد":
▪ شما از اسلامبول چه وقت حرکت کردید؟
ـ روز بیست و ششم ماه رجب ۱۳۱۳ حرکت کردم
▪ بحضرت عبدالعظیم کی وارد شدید؟
ـ روز دوم شوال ۱۳۱۳
▪ پس در صورتیکه شما اقرار میکنید که تمام صدمات را وکیلالدوله برای تحصیل شئونات و نایبالسلطنه برای حب با او به شما وارد آوردهاند شاه شهید چه تقصیر داشت منتها مطلب را اینطور حالی ایشان کردند شما بایستی تلاقی و انتقام را از آنها بکنید که سبب ابتلای شما شده بودند و یک مملکتی را یتیم نمیکردید.
ـ پادشاهی که پنجاه سال سلطنت کرده باشد و هنوز امور را به اشتباهکاری بعرض او برسانند و تحقیق نفرمایند و بعد از چندین سال سلطنت ثمر آن درخت، وکیلالدوله، آقای عزیزالسلطان، امین خاقان، و این اراذل و اوباش بیپدر و مادرهائی که ثمره این شجره شدهاند و بلای جان عموم مسلمین گشته باشند چنین شجر را باید قطع کرد که دیگر این نوع ثمر ندهد. (ماهی از سر گنده گردد نی زدم) اگر ظلمی میشد از بالا میشد.
▪ از خود شما انصاف میخواهم اگر شما به جای شاه شهید بودید، نایبالسلطنه و وکیلالدوله یک نوشتهای به آن ترتیب پیش شما میآوردند و آن تفصیلات را به شما میگفتند جز این که باور کنید چاره داشتید یا خیر؟ پس در این صورت مقصر این دو نفر بودند و به قتل اولویت داشتند، چه شد که به خیال قتل آنها نیفتادید و دست به این کار بزرگ زدید؟
ـ تکلیف بیغرضی شاه این بود که یک محقق ثالث بیغرض بفرستند میان من و آنها حقیقت مسئله را کشف کند چون نکرد او مقصر بود. سالهاست که سیلاب ظلم بر عامه رعیت جاری است، مگر این سیدجمالالدین این ذریه رسوال (ص) این مرد بزرگوار، چه کرده بود که به آن افتضاح او را از حرم حضرت عبدالعظیم (ع) کشیدند زیر جامهاش را پاره کردند.
آن همه افتضاح به سرش آوردند او غیر از حق چه میگفت؟ آیا خدا اینها را برمیدارد؟ اینها ظلم نیست؟ اینها تعدی نیست؟
اگر دیده بصیرت باشد ملتفت میشود که در همان نقطهای که سید را کشیدند در همان نقطه گلوله به شاه خورد مگر این مردم بیچاره و این یک مشت اهالی ایران ودایع خدا نیستند؟
قدری پایتان را از خاک ایران بیرون بگذارید در عراق عرب و بلاد قفقاز و عشقآباد و اوایل خاک روسیه هزار هزار رعیت ایران را میبینید که از وطن عزیز خود از دست تعدی و ظلم فرار کرده کثیفترین کسب و شغل را از ناچاری پیش گرفتهاند هر چه حمال و کناس و الاغچی و مزدور در آن نقاط میبینید همه ایرانی هستند. آخر این گلههای گوسفند شما مرتع لازم دارند که چرا کنند و شیرشان زیاد شود که هم به بچههای خود بدهند و هم شما بدوشید، نه اینکه متصل تا شیر دارند بدوشید شیر که ندارند گوشت بدنشان را بکلاشید، گوسفندهای شما همه رفتند و متفرق شدند. نتیجه ظلم همین است که میبینید. ظلم و تعدی بیحساب چیست؟ کدامست؟ و از این بالاتر چه میشود؟ گوشت بدن رعیت را میکنند بخورد چه جره باز شکاری خود میدهند. صد هزار تومان از فلان بیمروت میگیرند، قباله مالکیت جان و مال و عرض و ناموس یک شهر و یا یک مملکتی را بدست او میدهند. رعیت فقیر و اسیر بیچاره را در زیر بار تعدیات مجبور میکنند که یک مرد زن منحصر به فرد خود را از اضطرار طلاق بدهد و خودشان صدتا صد تا زن میگیرند و سالی یک کرور پول که به این خونخواری و بیرحمی از مردم میگیرند خرج (عزیزالسلطان) که نه برای دولت مصرف دارد و نه برای ملت و نه برای حظ نفس شخصی و غیره و غیره و غیره میکنند. آن چیزهایی که همه اهل این شهر میدانند و جرأت نمیکنند بلکه بگویند. حالا که این اتفاق بزرگ به حکم قضا و قدر به دست من جاری شد یک بار سنگینی از تمام قلوب برداشته شد. مردم سبک شدند. دلها همه منتظرند که پادشاه حالیه حضرت ولیعهد چه خواهند کرد. به عدالت و رأفت و درستی جبر قلوب شکسته خواهند کرد یا خیر؟ اگر ایشان چنان که مردم منتظرند یک آسایش و گشایش به مردم عنایت بفرمایند، اسباب رفاه رعیت بشوند، بنای سلطنت را بر عدل و انصاف قرار بدهند البته تمام خلق فدوی ایشان میشوند و سلطنتشان قوام خواهد گرفت و نام نیکشان در صفحه روزگار باقی خواهد بود، و اسباب طول عمر و صحت مزاج خواهد شد اما اگر ایشان هم همان مسلک و شیوه را پیش بگیرند بار کج به منزل نمیرسد. حالا وقتی است که به محض تشریف آوردن بفرمایند و اعلان کنند که این مردم حقیقة در این مدت به شما بد گذشته است و کار شما سخت بوده است، آن اوضاع برچیده شد، حالا بساط عدل گسترده است و بنای ما بر معدلت است و رعیت متفرق را جمع کنند و امیدواری بدهند و قرار صحیحی برای وصول مالیات به اطلاع ریشسفیدان رعایا بدهند که رعیت تکلیف خود را بداند و در موعد مخصوص مالیات خودش را بیاورد بدهد. هی محصل پی محصل نرود که یک تومان اصل را ده تومان فرع بگیرند و غیره و غیره و غیره ...
▪ در صورتی که واقعا خیال شما خیر عامه بود و برای رفع ظلم از تمام ملت این کار را کردید پس باید تصدیق کنید به اینکه این مقاصد بدون خونریزی به عمل بیاید و این مقصود حاصل شود و البته بهتر است. حالا ما میخواهیم بعد از این در صدد اصلاح این مفاسد برآئیم باید خیال ما از بعضی جهات آسوده باشد که از روی اطمینان مشغول ترتیب تازه بشویم در این صورت باید بدانیم که اشخاصی که با شما متفق هستند کی هستند و خیالشان چیست؟ و این را هم شما بدانید که غیر از شخص شما که مرتکب جنایت هستید یا کشته میشوید یا شاید چون خیالتان خیر عامه بوده است نجات بیابید، امروز دولت متعرض احدی نخواهد شد برای اینکه صلاح دولت نیست. فقط اشخاصی را که با شما همعقیده هستند میخواهیم بشناسیم که در اصلاح امورات شاید یک وقت به مشاوره آنها محتاج بشویم؟
ـ صحیح نکتهای میفرمایید من چنانچه به شما قول دادم به شرافت و ناموس و انسانیت خودم قسم میخورم که به شما دروغ نخواهم گفت.
همعقیده من در این شهر و مملکت بسیار هستند. در میان علما بسیار، و در میان وزرا بسیار، و در میان امرا بسیار، و در تجار بسیار، و در میان کسبه بسیار، و در جمیع طبقات هستند. شما میدانید وقتی که (سیدجمالالدین) در این شهر آمد تمام مردم از هر دسته و هر طبقه چه در طهران و چه در حضرت عبدالعظیم به زیارت و ملاقات او رفتند و مقالات او را شنیدند. چون هر چه میگفت لله و محض خیر عامه مردم بود. همه کس مستفید و شیفته مقالات او شدند و تخم این خیالات بلند را در مزارع قلوب پاشید. مردم بیدار بودند هوشیار شدند. حالا همه کس با من همعقیده است ولی بخدای قادر متعال که خالق سیدجمالالدین و همه مردم است قسم که از این خیال من و نیت کشتن شاه احدی غیر از خودم و سید اطلاع نداشتند. سید هم در اسلامبول است هر کاری به او میتوانید بکنید. دلیلش هم واضح است که اگر همچو خیال بزرگی را من با احدی میگفتم حکما منتشر میکرد و مقصود باطل میشد. وانگهی تجربه کرده بودم که این مردم چقدر سست عنصرند و حب جاه و حیات دارند و در آن اوقاتی که گفتگوی تنباکو و غیره در میان بود که مقصود فقط اصلاح اوضاع بود و ابدا خیال کشتن شاه و کسی در میان نبود چقدر از این (ملکها) و (دولهها) و (سلطنهها) که با قلم و قدم و درم هم عهد شده بودند و میگفتند تا همه جا حاضریم همین که دیدند برای ما گرفتاری پیدا شد همه خود را کنار کشیدند. من هم با آن همه گرفتاری اسم احدی را نگفتم. چنانچه به جهت همین کتمان راز اگر بعد از خلاصی یک دور میزدم میتوانستم مبالغی از آنها پول بگیرم. ولی چون دیدم نامرد هستند گرسنگی خوردم و ذلت کشیدم دست پیش احدی دراز نکردم.
▪ در اسلامبول آن وقتی که در خدمت (سید) شرح حال خودتان را میگفتید ایشان چه جواب میفرمودند؟
ـ جواب میفرمودند با این ظلمها که تو نقل میکنی که به تو وارد شده است خوب بود نایبالسلطنه را کشته باشی. چه جان سخت بودی و حب حیات داشتی. به این درجه ظالمی که ظلم کند کشتنی است.
▪ با وجود این امر مصرح سید پس چرا او را نکشتید و شاه را شهید کردید؟
ـ همچو خیال کردم که اگر او را بکشم ناصرالدینشاه با این قدرت هزاران نفر را خواهد کشت. پس باید قطع اصل شجر ظلم را کرد نه شاخ و برگ را، این به تصورم آمد و اقدام کردم.
منبع:
۱-تاریخ بی دروغ
۲-شاه شکار
۱-تاریخ بی دروغ
۲-شاه شکار
منبع : مرکز اسناد انقلاب اسلامی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست