جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

آشپز‌زاده‌‌ای در برابر مفت‌خواران ایران


آشپز‌زاده‌‌ای در برابر مفت‌خواران ایران
«در میان همه رجال اخیر مشرق زمین و زمامداران و بزرگان ایران که نامشان در تاریخ جدید ثبت است، میرزا تقی خان امیر نظام بی‌همتاست. دیوجانس در روز روشن در پی او می‌گشت.
به حقیقت سزاوار است که به عنوان اشرف مخلوقات به شمار آید. بزرگوار مردی بود. اگر میرزا تقی خان می‌‌ماند و اندیشه‌‌های خود را به انجام می‌رساند، بدون تردید در زمره کسانی شمرده می‌شد که به باور برخی از سوی خدابه رسالت تاریخی برگزیده شده‌اند!» رابرت واتسون، نویسنده مشهور انگلیسی آشپز‌زاده باشی و امیر شوی؟ عجیب است؛ اما شدنی، چرا که میرزا تقی خواست و شد. پسر مشهدی قربان هزاوه‌ای فراهانی بود؛ آشپز مخصوص میرزا عیسی معروف به قائم مقام فراهانی. زمانه، زمانه رشد و پیشرفت بود. درست همزمان با به ثمر رسیدن جهش علمی فکری غرب و هم دوران با بزرگانی چون نیچه، ادیسون، ولتر، روسو، مارکس، هگل، کانت و البته بیسمارک.
نخست کارگر آشپزخانه صدر اعظم قاجار بود، سینی غذا برای فرزندان قائم مقام می‌برد. گاهی می‌شد که آقازادگان صدر اعظم در کلاس درس بودند، می‌ایستاد تا درس تمام شود، آنگاه غذا را در برابرشان می‌گذاشت. آن روز قائم مقام فرزندانش را می‌آزمود،‌ هرچه پرسید، آقازاده‌ها در ماندند و میرزا تقی پاسخ داد. قائم مقام آنجا بود که فهمید فرزند آشپز باشی خانه‌اش، چه گوهر گرانمایه‌ای است. و چنین گفت: «حقیقت من به کربلایی قربان حسد بردم و بر پسرش [میرزا تقی] می‌ترسم. این پسر خیلی ترقیات دارد و قوانین بزرگ به روزگار می‌گذارد.»
تصورش را بکنید، فرزند آشپزباشی خانه صدر اعظم قاجار لیاقتی دارد که هیچ بزرگ‌زاده و آقازاده‌ای به گرد پای او هم نمی‌رسد. پا برهنه رنج دیده‌ای که نه در پر قو خوابیده و نه آنکه چشمه بیت المال در جیب پدرش می‌جوشد، اما به اندازه یک فوج آقازاده می‌فهمد.
در جوانی به تحریر و نویسندگی امور دولتی مشغول و سپس مستوفی نظام در لشکر آذربایجان می‌شود. آن قدر لیاقت دارد که وزیر نظامی و فرمانده کل قوای ایران شود؛ سرداری بزرگ و غیور. در رکاب عباس میرزای دلاور علیه قوای روس می‌رزمد. داغ عهدنامه ترکمانچای و گلستان بر دلش می‌نشیند و کینه‌ای از جماعت اجنبی بر دل می گیرد که با هیچ مرهمی جز استقلال ایران، آرام نمی‌یابد. به روسیه می‌رود و از نزدیک با مراکز آموزشی و پیشرفت‌های آن آشنا می‌شود. «جهان نمای جدید» که با نظر و همت خود او ترجمه و تدوین شده بود، شرح مراکز آموزشی دنیای غرب بود که امیر به دنبال تحقق آن در ایران بود اما از نوع فرنگی آن، بلکه از جنس فرهنگ ایرانی و اسلامی. شنیدنش سخت است و دردآور اما عمق نگاه امیر را می‌توان در آن یافت. درست ۲۰ سال قبل از ژاپن و همزمان با حرکت و نهضت علمی امپراطوری پروس (آلمان) به رهبری بیسمارک، امیر به دنبال نهضت علمی ایران و تأسیس مراکزی همچون دارالفنون می‌افتد مراکزی همچون پلی تکنیک (Poly techinc) اروپا.
می‌توان چشم‌ها را بست و به ۱۶۰ سال پیش بازگشت. هنگامی که هیچ پادشاهی در میان ملل اسلام نه از علم چیزی می‌فهمید و نه از فن و هنر. اما آشپززاده بزرگمرد، دارالفنونی را بر پا می‌کند که نه سر در آخور روس و عثمانی دارد و نه سر سپرده انگلیس و فرانسه است. امیر به دنبال کشوری است که «خود» است نه «دیگر». برپای خود می‌ایستد نه بر ستون بیگانه. دستور اوست که معلمان دارالفنون از اتریش که ملتی بی‌طرف است، بیایند و سفیران ملل روس و فرانسه و انگلیس حق دخالت در امور مدرسه را ندارند؛ به هیچ وجه و به هیچ بهانه‌ای. فنون و علوم پایه دارالفنون پیش‌بینی شدند و امیر خود بر آن اشراف داشت. هفت معلم اتریشی شامل معلم مهندسی، معلم پیاده نظام و تاکتیک‌ نظامی، معلم توپخانه، معلم سواره نظام، معلم معدن شناسی، معلم طب و جراحی و تشریح و معلم علوم طبیعی و دارو سازی.
اکنون یک و نیم قرن از آن روزها می‌گذرد، و می‌شود فهمید که این آشپززاده بزرگمرد، چند قرن آینده ایران را می‌دید. مثل او در تاریخ وزیران شاهان زن باره و هوسران ایران کم بوده‌اند، اما آنچنان بزرگ و پر آوازه‌اند، که همه صفحات تاریخ عصر خودشان را به دنبال خود می‌کشند. صاحب ابن عباد (وزیر فخر الدوله آل بویه) حسنک وزیر (وزیر سلطان غزنوی)‌خواجه نظام الملک (وزیر طغرل و ملکشاه سلجوقی) خواجه نصیر الدین توسی (وزیر ایلخانان مغول) قائم مقام فراهانی (وزیر و صدر اعظم فتحعلی شاه) تنها مردان عصر خود نبودند، بزرگ مردانی هستند برای همه عصرها و مردمان آینده مدیون آنها.
امیر کبیر از همان جنس بود که بزرگمردان پیش از او بودند، حریت و آزادگی و کرامت و شرافت پایه‌های استواری هستند که نام سترگش را جاودانه کرده است. حوادث صدارت ۳ سال و دو ماهه میرزا تقی خان امیر کبیر آن هم در عصر ناصر الدین شاهی که ۵۰ سال حکومت می‌کند، باید هم در میان وقایع و لطایف زن بارگی‌ها و شرابخواری‌های شاه گم شود، اما وقتی امیری باشی پابرهنه که برای ۲ کودک تهرانی جان باخته از آبله، مثل زن بچه مرده‌ای، گریه کنی و اشک بریزی و «همه ایرانیان را اولاد خود» بدانی، نامت آنچنان بر تاریخ می‌درخشد که همان صدارت ۳ سال و دو ماهه‌ات، به اندازه ۳ هزار سال عمر شاهانی که دنیا را بدل از طویله گرفته‌اند، می‌ارزد.
امیر باشی، و پارتی و سفارش و توصیه این و آن، حتی مادر ناصر الدین شاه، (مهد علیا) را زیر پا بگذاری و با عصبانیت تمام حاکم قم را به خاطر حرف شنوی از مهد علیا گوشمالی دهی و بگویی «با سفارش عمه و خاله و عمو و دایی، نمی‌شود مملکت را چرخاند»
امیر باشی و چوپان مال باخته اصفهانی در وسط بیابان برهوت، تو را پناه خود بداند و فقط با یک فریاد بر سر کوه حقش را بستاند.
امیر باشی و در برابر سفیر روس و انگلیس عزت ایران را حفظ کنی و یک کلمه کوتاه نیایی و وقتی اصرار بی‌جای سفیر روس را بشنوی به تحقیر برایش بخوانی «آهای کشک بادمجان، کجایی فاطمه خانم جان»
امیر باشی و از هیچ کسی نترسی جز خدا و درست در زمانه‌ای که شاه ایران از چخ کردن سگ سفارت روس و انگلیس می‌ترسد، کارمند مست و عربده کش سفارت روس را در میدان توپخانه آن هم در ملا عام شلاق بزنی.
امیر باشی و شاهزاده‌گان و آقازادگان دربار را آدم حساب نکنی و مستمری‌های بی‌حساب و کتاب آنها را قطع کنی و به جایشان پا برهنه‌ها و فرزندان محرومین را به منصب بنشانی.
امیر باشی و مردانه در برابر زیاده‌خواهی و افزون‌خوری شاه بی‌لیاقت ایران بایستی و حقوق ۶۰ هزار تومانی ماهانه‌اش را با قاطعیت تمام به ۲ هزار تومان تقلیل دهی.
امیر باشی و قاآنی شاعر متملق را به خاطر چند بیت شعر چاپلوسانه ادب کنی و به جای شعر گویی و مدیحه‌سرایی درباریان و شاهزادگان، کتاب زراعت فرانسه را بدهی تا به فارسی ترجمه کند.
امیر باشی و دشمن همه اجانب اما دشمن‌ترین دشمنانت و مخالف خونی و دیرینه‌ات همچون وزیر مختار انگلیس کلنل شیل درباره‌ات اعتراف کند که: «پول دوستی که خوی ایرانیان است در وجود امیر بی‌اثر است و به رشوه و عشوة‌کسی فریفته نمی‌شود»
امیر باشی و همه اجنبی‌ها و مفت‌خوارها از درباری و آقازاده و سفیر گرفته تا روشنفکران طرفدار انگلیس (آنگلوفیل) و طرفدار روس (روسوفیل) به دنبال کشتنت باشند، چرا که دستشان را از همه جا قطع می‌کنی.
امیر باشی و طی سه سال حکومتت به اندازه همه دوران سلطنت گلّه‌داران قاجاری، ۱۴۰ هزار اسلحه و هزار عرّاده توپ تولید کنی، آن هم نه برای فخر فروشی و اطوار نظامی، برای حفاظت از کیان مملکت و دین.
امیر باشی و تنهای تنها بدون هراس و واهمه از همه متحجّرین نادان و یک تنه به جنگ با خرافه و جهل و انحراف روی و با بصیرت تمام ببینی که چگونه تعفن قمه زنی و بابیّت و رمالی همزمان با آلودگی غرب‌زدگی از سوراخ‌های تو در توی سفارت روس و انگلیس در کوچه و بازار ایران جاری می‌شوند.
امیر باشی، آن هم در مملکتی که شاه آن به تعداد درخت‌های باغ قلهک، حرمسرا و کنیزک دارد و به قدر دلقک‌ها و ملیجک‌های دربار هم نمی‌فهمد، اما برنامه‌ای برای آینده داشته باشی که حتی به عقل شاهان ژاپن و آلمان و روس هم نمی‌رسد. طبیعی است که نام و یاد چنین امیری در کتاب‌ها و تاریخ‌های شاهان نباشد، چرا که نام وزیران و امیرانی از این دست در قلب‌ها حک می‌شوند.
جان شکارتر از هر چیزی آن است که دارالفنون را بنا می‌کنی تا به دست فرزندان این ملت اداره شود، اما هنوز معلم‌ها از اتریش نرسیده‌اند که از صدارت عزل می‌شوی. دو روز مانده تا معلم‌ها به تهران برسند که مهد علیا با همدستی میرزا آقاخان نوری، آقازادگان و درباریان و سفیران روس و انگلیس در هنگام مستی ناصر الدین شاه، فرمان عزل امیر را می‌گیرند. دکتر پولاک از معلمان اتریشی می‌گوید: «وقتی وارد تهران شدیم از ما پذیرایی سردی نمودند و احدی به استقبال ما نیامد. اندکی بعد خبر دار شدیم که در این میانه اوضاع تغییر کرده و میرزا تقی خان مغضوب گردیده است. امیر جز نیکبختی وطنش چیزی نمی‌خواهد».
یک ماه بعد دارالفنون در دست فراماسون‌های انگلیس اداره می‌شد و بساطی بر پا شده بود تا افعی سیاه استعمار برخانه ایران چنبره زند. دار الفنون در زمانی افتتاح می‌شود که ۱۳ روز به شهادت امیر مانده و این دیگر انتهای درد است.
آشپززاده بزرگمرد عصر قاجار کارهایی را بنا نهاد که تا سال‌های سال پس از او زبانزد عام و خاص بود، کارهایی همچون، «سامان دادن به اوضاع آشفته ارتش»، «راه‌اندازی کارخانجات تولید سلاح و توپ»، «اصلاح امور مالی و بازرگانی»، «آرام نمودن اوضاع سیاسی و برخورد با غائله‌هایی همچون بابیه»، «مبارزه جدّی با خرافه و جهل و انحرافات دینی به ویژه تحریفات عزاداری‌ و سامان دادن به امر تبلیغ دین و مجالس مذهبی»، «چاپ نخستین روزنامه ایران به نام وقایع اتفاقیه»، «گسترش روابط سیاسی گسترده با ملل جهان»، «تأسیس دارالفنون»، «مقابله جدی با رشوه‌خواری و اختلاس کارگزاران حکومتی»، «تأسیس کارخانجات اساسی و کالاهای مورد نیاز و اساسی کشور»، «برخورد جدی با رانت‌خواری و افزون‌خواهی اشراف زادگان، آقازادگان و درباریان»، «قطع ید اجانب و سفیران خارجی از دخالت در امور ایران» مجموع این اقدامات سرانجام امیر را به سمت و سوی شهادت گسیل داشت تا آنکه ۴۰ روز پس از خلع ید از صدارت اعظمی با حکم «شاه نادان ایران» در حمام فین کاشان رگ‌های غیرت و حریّت این آشپززاده بزرگمرد، از هر دو بازویش با نشتر فصادی (تیغ رگ‌زن) گشوده شد و خون پاکش بر زمین ریخت. خونی که بهای استقلال‌طلبی و آزاد مردی امیر بزرگمرد و همه مردان غیرتمند تاریخ ایران بود.
مرگ ناجوانمردانه امیر کبیر تا آنجا دل و جان آزاد مردان و توده‌ها را آزرد که سال‌ها پس از شهادتش حتی شاهزاده سنگدل و بی‌رحم ناصر الدین شاه قاجار نیز به بزرگی و عظمت امیر کبیر اعتراف نمود و در کتاب تاریخ خود نگاشت: «میرزا تقی خان امیر نظام در اوایل دولتش مدرسه (دار الفنون) بر پا کرد و ترتیب قشون داد و کارهایی کرد. آنچه که ما امروز داریم از آثار این مدرسه (دار الفنون) است، اما بیچاره سرش را در این راه داد. از روی انصاف بگویم و خدا را به شهادت می‌طلبم که در مورد مقام آن مرد نمک به حلال یکتا، غلو نکردم. او از خواجه نظام الملک وزیر سلاجقه، صاحب ابن عباد وزیر دیالمه و پرنس بیسمارک، لرد یالمرستون و ریشیلیو فرانسوی و پرنس کارچه کف روسی به حق با عرضه‌تر بود. در جمعه ۱۷ ربیع الاول ۱۲۶۸ (۲۰ دی ماه) در حمام فین کاشان کشته شد و او را فصد (رگ زدند) کردند و به دیار عدمش فرستادند؛ ولی آثار او هنوز باقی است»
آقازاده نباشی و شاهزاده؛ و فقط روستازاده‌ای باشی،‌ که کارگر آشپزخانه بوده است آنهم آشپززاده‌ای در اوج تهی دستی، اما امیر شوی، ‌آنهم امیر کبیر. عجیب است و شگفت‌آور؛ اما شدنی. چرا که میرزا تقی فراهانی خواست و شد، آنهم تا پای شهادت و به بهای جان.
حسن طاهری
منبع : رجا نیوز


همچنین مشاهده کنید