جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

بازگشت کالبد: ارتباطات در فضای سایبرنتیک


بازگشت کالبد: ارتباطات در فضای سایبرنتیک
در حال حاضر اینترنت تحول اساسی در تولید و پخش کتاب ایجاد کرده است. مطلب ترجمه شده قسمت‌هایی از بخش‌های خلاصه شده کتابی است که جهت استفاده کاربران یا خریداران از طریق اینترنت عرضه شده است. محتوای مقاله پیرامون فضا یا ادراک خاصی از مکان است که در نتیجه‌ی انقلاب یارانه‌ای در ذهن انسان معاصر ایجاد شده است.
● مقدمه:
ما در جهانی زندگی می‌کنیم که هر روز بیش از پیش انسجام خود را از دست می‌دهد و در جهانی که به نظر می‌رسد با حواس و قضاوت‌های ما بازی می‌کند و ماهیت واقعی خود را از ما پنهان می‌دارد. جهانی که می‌توان تعیین کرد «ظاهرش چگونه است» اما نمی‌توان مشخص ساخت که «چیست».
می‌دانیم که همه چیز، از محرک‌های حسی، که به الگوهای ذهنی منتقل شده و «ایده‌ای واقعیت» را تولید می‌کند، همگی اختراع، ابداع و حاصل خلاقیت ماست. ساخت این جهان مرهون تعامل بین محرک خارجی، میراث فرهنگی پیشین، علم، فناوری و جامعه است. واقعیت ما یک واقعیت تولید شده است که ویژگی‌های «مصنوع» را دارد.
ایده‌ی «حقیقت» از یک ثبات نسبی و حفاظت خود ایده، در طی زمان، ناشی می‌شود. تصویری که برای ما طرح‌ریزی شده با انتظارات ما مطابقت دارد، با وجود مقابله‌ای که با تثبیت روابط‌مان با اشیاء می‌شود، مسأله مهم، توصیف کردن تجربه به «غیر ـ واقعی»یا «غیر ـ حقیقی» بودن، نیست. بلکه سازگار کردن معیارهایمان با تازگی شالوده‌های مادی است که ما رابطه‌ای نزدیک را با آن شکل می‌دهیم؛ و نیز، به وجود آوردن فرهنگی است که قادر باشد به این تازگی‌ها ارزش بدهد و به لحاظ اجتماعی قابل شناسایی باشد. بر پایه‌ی ثبات و دوام رابطه‌ی بین «دال» و «مدلول» است که فرهنگ ما منطق و مفهوم خود از واقعیت و حقیقت می‌سازد.
امروز ما پایان جهان در حال شده را تجربه می‌کنیم، جهانی که در آن واحد «پایان یافته» و «ناشناخته» است، ما دیگر قادر نیستیم که اشیاء را با زبان تعریف کنیم: زبان، کلمات، نمادها ما را رها کرده‌اند، دیگر مسوولیت کلمه‌ای جدید برای سازگاری، برای وحدت، برای نظم و برای «یکپارچگی» است. درهم ریختگی، جایگاه ماست، درهم‌ریختگی آن گونه که ژیل دلوز و فلیکس گوتاری گفته‌اند، ریزوم * است: «موقعیتی» است که از میلیون‌ها بخش نادیدنی تشکیل یافته، جایی است که موقعیتی که ما در آن اشغال کرده‌ایم به خودی خود معنادار و در خور نیست. جایی است که بر طبق «اصل پیوند و عدم تجانس گسترش یافته است و هر نقطه‌ای از ریزوم می‌تواند به هر نقطه دیگر پیوند بخورد». در حالی که «… هر خصلتی از ریزوم الزاماً به یک ویژگی زبانی مرتبط نیست… [ریزوم] نه تنها از نظام‌های متفاوت زبانی، بلکه از حالت‌های اشیاء در جایگاه‌های مختلف بهره‌برداری می‌کند.»
در اینجا چندگانگی دارای چند و چون گذاری، اندازه و ابعاد است، تنها در جایی که ما با هم باشیم. این چندگانگی نظم / ساخت‌بندی پست مدرن ما را به وجود می‌آورد (یا بر آن است که به وجود آورد …) جایی که لذت و خواسته را باز ـ به دست می‌آوریم، جایی که آزاد ـ بودگی: آزادی نظام، آزادی جنسیت، آزادی شخصیت، آزادی ذهنیت، آزادی جسم، ذات و جوهره‌ی آن است.
به جایی رسیده‌ایم که می‌توان آن را عصر سنگی مجازی نامید، که ویژگی آن مادیت خردی است که از مهار ما می‌گریزد، اما در عین حال مانع از ساخت تصورات نمی‌شود. این دوران جدید ما را در تماس با جهان‌های جدید قرار می‌دهد: جهان‌هایی واقعی اما غیرمادی، جایی که امر خیالی را می‌توان بدون پشتوانه‌ی ماده‌ی عینی به نمایش گذاشت. فراخوانی است برای جهان‌بینی جدید که معیارهای حقیقت تجربی باید بر شالوده‌هایی جدید بنا شود: جهانی که همه چیز سیال، روان به نظر می‌رسد اما جایی است که هنوز یادگیری شیوه‌های نو برای به سخن درآوردن اشیاء، لازم است.
در قرن بیستم، متفکران بسیاری از کالبد، موضوع فلسفی مهمی ساخته‌اند. این امر به خصوص در نزد فیلسوفان فرانسوی صادق است، به طور مثال گابریل مارسل در انتهای مجله ماوراءطبیعه خود می‌گوید که «من کالبد ـ ام هستم». ژان پل سارتر بخش‌های طولانی‌ای از قسمت دوم کتاب هستی و نیستی را به تحلیل کالبد به مثابه شکل بنیادی ـ بودن ـ در ـ جهان، اختصاص داده است. موریس مرلو ـ پونتی در کتاب پدیدارشناسی ادراک جسم خود را عنصر ادارک به حساب آورده است. از این دست، مثال‌های بسیار دیگری وجود دارد.
بار دیگر کالبد، این بار در تعامل با فضا و محیط دیجیتالی، نکته‌ی مورد توجه این رساله است: بازگشت کالبد: ارتباطات در فضای سیبرنتیک. بر طبق اکثر آثار نوشته شده در سال‌های گذشته، محیط دیجیتالی جایی است که کالبد در «شبیه‌سازی‌های سیال» از بین می‌رود، جایی است که به قول کتاب تازه‌ی شری ترکل با عنوان زندگی بر روی صفحه کالبد به عنوان ماده و کارکردهای جسمی به «برنامه‌نویسی نرم‌ [افزاری]، تقلیل پیدا می‌کند، زندگی «کالبد ما را ترک کرده» و به روی صفحه [رایانه] نقل مکان کرده است. من مایلم که خلاف این امر را ثابت کنم، مایلم از این نظریه پشتیبانی کنم که کالبد همچنان وجود دارد و هنوز ما را ترک نکرده، بلکه برعکس هنوز مشارکت‌کننده‌ای فعال در مکانی است که اکنون ما آن را به طور عام فضای سیبرنتیک می‌نامیم.
در حال حاضر بحث‌ها و تحلیل‌های مربوط به فناوری‌های دیجیتال مربوط به حوزه‌های انسانی به مفاهیم «خود»، «هویت»، «جنسیت»، «زندگی روانی» می‌پردازد. هر کسی در فناوری دیجیتالی به دنبال پاسخی برای پرسش‌های دیرینه است. من مایلم قدمی به عقب بردارم و به ریشه‌های جسمیت، ادراک و کالبد به مثابه ماده بازگردم. تلاش می‌کنم تا با معنی ابتدایی‌تر و ساده‌تر در ارتباط با انسان به فناوری دیجیتال نزدیک شوم، تا این مفاهیم ما را به محیط دیجیتال رهنمون کرده و ما را بازآفریند. مایلم که به همراه خود، هویت، جنسیت و مفاهیم کالبد، ماده و مکان را نیز مطرح سازم.
این کتاب به چهار قسمت تقسیم شده است، ابتدا فضای سیبرنتیک به مثابه یک مکان، یک جا، یک فضای زیستی، یک فضای اجتماعی به اثبات رسیده و مشخص می‌شود. فضای سیبرنتیک مکانی است که قطعاً دارای حیاتی مختص به خود است، جزئیاتی خاص، لایه‌های خاص، ویژگی‌های خاص که باز نمود واقعیت بازخورد است، دارد. از مکان فضای سیبرنتیک به مکان کالبد خواهم رفت و در فصل دوم مفهوم موناد (جوهر فرد) را در نزد لایب نیتس تحلیل خواهم کرد. یک موناد به مثابه یک کالبد «جای» تمام ادارکات اصلی است، اندام‌های کالبد، متناسب با فعالیت، انرژی و نیروهای کالبدش، آیینه جهان است. کالبد، جهان فضای سیبرنتیک را محقق می‌کند و فضای سیبرنتیک به کالبد واقعیت می‌بخشد.
سپس، از کالبد به مثابه یک موناد به «نوع» دیگری از کالبد، یا به کیفیت دیگری از حضور کالبد در فضای سیبرنتیک مانند کالبد حافظه خواهم پرداخت. دانش و رازگشایی از کالبد در فضای سیبرنتیک حادث می‌شود تا تلاش برای شناخت خودمان بعد از رویداد و در نتیجه با حافظه همراه باشد. حافظه‌ی کالبد ما «حادث شدن وجود» را تداوم بخشیده و آن را به وجود می‌آورد. چندگانگی لایه‌های حافظه، حال و هوای محیط ما را تشکیل می‌دهد، از آنجایی که حافظه به عنوان عضو و اندام گزینش محسوب می‌شود، بنابراین، توده‌ای از خاطره‌ها و یادهاست که هیچ گاه از بین نمی‌رود، در منابع مربوط به گذشته مطابق با احتیاجات عملی کالبد دست می‌برد.
«کاربر و @ ۱۸۰» توسط حافظه به برداشت و استنباط از کالبدش رهنمون می‌شود در حالی که با محیط دیجیتالی تعامل می‌کند و بدین ترتیب در خلق آن چیزی تأثیر می‌گذارد که من آن را در فصل چهارم توپولوژی‌باز، خوانده‌ام یعنی زمینه‌ای برای «تلاش‌های گردآوری شده»، از تجارب مشترک، از آشکارگی بین دو صورت وجودی انسان.
من در نتیجه رویکرد پدیدارشناختی سپس تلاش خواهم کرد تا به جای «موضوع در حال» تجربه، بر کنش تجربه‌ی کالبد تمرکز کنم. کالبد جای آگاهی فیزیکی است. مؤلفه‌ها زنده و در حواس و شناخت ما پدیدار می‌شوند در فضای سیبرنتیک کالبد، آزادی و استقلال زبان بصری فضای سیبرنتیک را که مستقیماً با حواس ما سخن می‌گوید، تجربه می‌کند.
سپس کالبد در فضای سیبرنتیک به عنوان توپولوژی باز، به عنوان یک دیگر ـ خود (alter – ego) یا به عنوان یک پدیدار، لحظه‌ی حادث شدن دازاین (آنجا ـ بود)، به عنوان کالبد در مثابه بود ـ در ـ جهان ـ (Being – in – the – World) فضای سیبرنتیک با پیامدهای مستلزم آن، مورد توجه قرار می‌گیرد.
● نیروی فزاینده‌ی حافظه
The Moment of Memory
کالبد، استقرار یافته در فضای سیبرنتیک، قرار گرفته در بین علائم و اشیاء جدید به مانند یک هادی و رهبر (conductor) عمل می‌کند، بسته به آنکه کنش، غیرارادی یا انتخابی و اردای باشد، هادی و رهبر حرکات و جنبش‌ها، انتقال‌دهنده‌ی حرکات و سازوکارهای مشخص است. کالبد / ذهن ما مرکز فضای سیبرنتیک را در اختیار می‌گیرد و ما را در میان سایر تصاویری که محیط فضای سیبرنتیک است شکل می‌دهد و به صورت جزئی از محیط درمی‌آورد. آنچه پیرامون ما قرار گرفته نیز بر ما اثر می‌گذارد، کنش و واکنش ما بر پایه‌های تعداد و گوناگونی نوع و گونه اجزاء پیرامونی و محیطی است که تجربه در درون آن صورت می‌پذیرد. بدین خاطر کالبد یا قوه‌ی حرکت طرحی خلاقانه بودن می‌تواند کنش گذشته را در خود انباشته سازد و دقیقاً به همین ترتیب است که تصاویر گذشته حفظ و نگهداری می‌شوند.
زمانی که کالبد فضای سیبرنتیک زنده می‌شود، حافظه، کلید واژه (Keyword) است. حافظه «حادث شدن وجود» را تداوم بخشیده و آن را به وجود می‌آورد، «اینجا بودن» را به وجود می‌آورد. حافظه ابزار و وسیله‌ی «اینجا» است. حامل آن است، شرط لازم و کافی «بودن» است. حافظه، گوناگونی لایه‌های موجود را شکل می‌دهد؛ فضایی که ما را در برگرفته است. ما کالبد حافظه‌ایم. من حافظه هستم. حافظه، فیزیکی و جسمانی است. حافظه محل زندگی مرا تعیین می‌کند. لایب نیتس در مونادشناسی بخش ۲۶ اظهار می‌دارد که «حافظه، نوعی همخوانی در روح به وجود می‌آورد که شبیه منطق است، اما باید از آن مجزاء و تفکیک شود… در حیوانات … بازنمود حافظه باعث می‌شود که آنچه مربوط به استنباط در گذشته است پیش‌بینی شود و به سوی احساسات مشابه و آنچه در گذشته داشته حرکت کند». (۱) مجدداً در بخش ۲۸ آورده است که «توالی برداشت (Perception)های حیوانات به واسطه اصل حافظه محقق می‌شود…»(۲)
در یک سطح فراتر می‌توان گفت که هر برداشت شامل لایه‌های بی‌شماری از حافظه است و حافظه «بخش ذهنی» آن را آگاه می‌سازد. بازنمود (represention) موضوع، انتخابی است که مغز بر طبق نیازهای کالبد به عمل می‌آورد. ذهن / کالبد در فضای مجازی را می‌توان اندام و عضو گزینش یادها و خاطره‌هایی که هیچ گاه از بین نمی‌روند، به حساب آورد؛ اندام و عضو که بر طبق نیازهای عملی کالبد در منابع گذشته دست می‌برد. حافظه برداشت کالبد را تغییر می‌دهد به آن کمک می‌کند تا شهود عقلانی را تقویت کند حافظه در آفرینش ما سهم و نقشی دارد. «… از این رو برداشت شامل تقویت دوره‌های طولانی یک هستی است که در تعداد لحظات معدودی از زندگی کمرنگ می‌شود و از این رو خلاصه‌ای است از یک داستان بسیار طولانی».(۳)
برداشت و استنباط انسانی در محیط دیجیتالی باعث شهودی عقلانی می‌شود؛ آگاهی ما در صدر تمام حافظه‌ها و تصاویر قرار می‌گیرد و حاصل تعامل با فضای سیبرنتیک است و برای تداوم ماهیت و ویژگی ما، به عنوان حرکت درونی شناخت ما محسوب می‌شود.
کالبد / ذهن با آهنگی متفاوت از برداشت و آگاهی به مادیت فضای سیبرنتیک خاتمه می‌دهند. حافظه با سرعت یک تجربه‌ی روایی و پیش یافته عمل کرده و لحظات مادیت را تقویت کرده و آنان را دگرگون می‌سازد تا بین سرعت آگاهی ما و فهم ما از فضای سیبرنتیک تعادل ایجاد کند.
وجدان در این محیط به برکت حافظه، صاحب اختیار و استمرار خود است. آنچه از طریق حافظه انجام می‌شود ساده است و سرعت آگاهی و فهم ما از فضای سیبرنتیک را تعدیل می‌کند. وجدان نیز در این محیط صاحب اختیار استمرار خود است و تنش بین ذهن / کالبد، تنشی که تمام کنش‌های خیالی و مجازی و نیز «کنش‌های واقعی» ممکن است مرتبط می‌سازد.
● دگرگونی حافظه
Memory Change
آنچه در این مرحله باید پرسید آن است که اگر برداشت و حس یک گذشته و لحظه زندگی شده در زمان و بر حسب تجربه کنونی تغییر یابد و ما را هم تغییر دهد، آیا حافظه ما دگرگونی می‌پذیرد، یا نه؟ یک فرایند مهم برای فهم یادهایمان و به خاطر آوردن احساسات گذشته «آگاهی به فراموشی» است. تعامل بین «به ذهن سپردن» و «فراموش کردن» نیروی محرکی است که فرایند یادآوری را به وجود می‌آورد. یادآوری فرایندی خلاق است، فعالیت تخیل و تصور و احساس است. به همین دلیل مشخص، حافظه یا فعل به خاطر سپردن را می‌توان به مثابه فرایند فعالی که قالب خود را مشخص کرده و به خود شکل می‌دهد نامید. تمرکز اصلی، کالبد و احساسات کالبدی مربوط به لحظه‌ی یادآوری را از دست نمی‌دهد. از این رو یادآوری می‌تواند در زمان تجربه‌ی زندگی در فضای سیبرنتیک در آن واحد هم فراموشی باید و هم یادآوری.
ممکن است در زمان کاوش و کشف فضای سیبرنتیک، بخواهیم سازگار شویم و به تدریج عادات مناسب را کسب و خصلت‌های مناسب را جایگزین کنیم؛ ممکن است بخواهیم «سازگاری»مان رشد پیدا کند. تمام این موارد از جمله موارد مربوط به حافظه، به طور مشخص حافظه‌ی کالبد است. با یادآوری کالبد است که به «جای خود»، به فضای خود باز می‌گردیم و قادر می‌شویم یک واقعیت دیگر را درک، حس و کسب کنیم. وقتی به داخل فضای سیبرنتیک وارد می‌شویم خود را در حال تصور به امکانات جدید می‌بینیم تصور آنچه که کالبد ما شاید پیش از این تجربه نکرده باشد، یعنی زندگی در یک «قالب رفتاری» جسمانی دیگر، عجیب است.
آیا این استفاده از حافظه به معنی آن است که باید برای اتصال به فضای سیبرنتیک، در بطن یک کالبد فیزیکی قرار بگیریم تا آن را تجربه کرده و به خاطر بسپاریم؟ آیا باز ـ قرار یافتن (re – placing) می‌تواند به الگویی برای به یادآوردن باشد؟ قرابت در فضای سیبرنتیک را می‌توان در خصوص شناخت و حافظه‌ی کالبد مجدداً درک کرد. حضور مشخص داده‌های ادراکی باعث می‌شود که فرد ادارک‌کننده، تداعی‌های مشخصی را انجام دهد یا خاطره ی خاصی را به یاد آورد. به این خاطر داده‌های ادراکی فضای سیبرنتیک نمی‌تواند بی‌معنی باشد زیرا اگر این گونه بود قدرتی نداشت تا معانی دیگر را برانگیزاند.
اگر این اندیشه را بپذیریم که دارای احساسات هستیم و خود را به این دیدگاه متعهد سازیم که هر تجربه، احساس است، دانش، چیزی بیش از پیش احساسات و برداشت‌ها نیست و خود از احساساتی غیرقابل ابراز تشکیل می‌یابد. اما اکنون مشکل در مورد پرسش قرار دادن این اندیشه است که یادآوری صرف، حتی یادآوری احساسات بی‌معنی، می‌تواند موجب معنادار شدن احساست مشابه شود؟ حال، مسأله بیشتر توصیف شیوه‌ای است که تجربه معنادار کنونی چگونه به گذشته‌ای که آن را «دربرگرفته» دسترسی پیدا می‌کند و باعث می‌شود که تجربه‌ی کنونی احساس شود، زندگی شود، حس شود، مورد استفاده قرار گیرد و جسمیت پیدا کند. دقیقاً این رابطه‌ی بین گذشته و حال است که باید مجدداً مورد بررسی و مطالعه قرار گیرد. بر طبق نظریات موریس مرلوپونتی گذشته را باید به جای مجموعه‌ای از ویژگی‌ها و احساسات منفصل و ناپیوسته به عنوان «افق» یا «حال و هوا» یا «حیطه» توصیف کرد. شاید راه حل آن باشد که بازسازی نظریه چنین ادله و آثاری را برحسب برداشت‌ها و تأثیراتی که تشکیل‌دهنده‌ی تجربه هستند نپذیریم. به طور کلی فرد نمی‌تواند بر پایه‌ی پیش‌داوری در مورد جهان عینی، به واسطه‌ی پدیدار توصیفی، فکر کند که باید رویکردی پدیدارشناختی داشته باشد که در آن تجربه به عنوان «دادگاه استنیاف نهایی» جایی است که فکر، آگاه از خود، به عنوان دسترسی به آنچه شالوده‌ی همه‌ی دانش‌ها و شناخت‌ها می‌باشد، از پیش‌داوری خود و احساس درک خود در فضای سیبرنتیک آگاه است.
در فضای سیبرنتیک، ما گذشته‌ی خود را با خود حمل می‌کنیم به گونه‌ای که ساختار آن در کالبد «معمول» یا «جدید» ما جای‌گیر می‌شود. از این رو بیان ارگانیک بخشی از شرایط انسانی ماست و تشکیل‌دهنده‌ی آن چیزی است که می‌تواند آن را «مجموعه‌ای ذاتی» نامید. در فضای سیبرنتیک «واپس‌رانی / حذف ارگانیک» کالبد زیستی ما حادث می‌شود. کالبد ما ریشه در وجود زیستی دارد و می‌توان آن را به نوعی بی‌ثبات و متزلزل حس کرد و ما باید با واپس‌رانی ارگانیسم و برجسته ساختن خاطرات خود از گذشته به عنوان مجموعه‌ای از تصورها و تصویرها، با این احساس بی‌ثباتی و تزلزل مقابله کنیم. چنین پدیده‌های می‌تواند ما را در محیط دیجیتال نسبت به ویژگی حقیقی گذشته و متعاقب آن، شناخت نقش کالبد ما در بود ـ در ـ جهان یا برای جهان، از نو برانگیزد. از آنجایی که حافظه و احساسات می‌تواند پدیدار کالبد ما را آشکار سازد، روشن است که کاربرد فضای سیبرنتیک به جای یادآوری صرف یا داشتن تصور و تصویری از این فضا، «زمان حال دیگری» را تجربه خواهد کرد.
● بودن در فضای سایبرنتیک
(Being – in – Cyberspace)
توافق بین سوژه‌‌ی ادارک‌کننده یا کاربر فضای سیبرنتیک با محیط یا ابژه‌های داخلی جهانی دیجیتالی را می‌توان با «گشادگی» بود ـ در ـ جهان (in – der – welt – sein) ۱ مارتین هیدیگر مربوط دانست؛ برای آنکه کاملاً مفهوم «گشادگی پویا» نسبت به جهان، به محیط دیجیتال، را درک کنیم همان گونه که هیدیگر خود نیاز داشت، لازم است که حقیقتی مهم، مانند این جهان وجود دارد را تعیین کرده و مشخص سازیم و آن عبارت از این است که جهان فضای سیبرنتیک دقیقاً وجود دارد و واقعیت است. با مشخص ساختن وجود و کارکرد فضای سیبرنتیک است که می‌توان از طریق فلسفه‌ی هیدیگر در مورد اهمیت شرط اساسی وجود که وی آن را «بود» (Being) می‌خواند، فکر کرد. بود، شرط آغازین است، «زمینه‌ای» است که اجازه دهد هر هستی دیگری به وجود آید. بنابراین برای شناخت بهتر خودمان در فضای سیبرنتیک باید ببینیم در این مکان و در جریان تعامل با این جهان، چگونه وجود داریم.
هیدیگر این نوع بودن را دازاین (آنجا ـ بود) نامید. بنابر قول او پیش از هر چیز، ما وجود داریم، ما «آنجا» هستیم، ما در این جهان هستیم و اگر قرار بر فهم زندگی باشد باید بدین گونه خود را درک کنیم. همان طور که تأکید بر اصطلاح وجود برای هیدیگر مهم بود. بود ـ در ـ جهان را به فعل دازاین اطلاق کرد. وجود خط پیوند در این اصطلاح، تأکیدی است بر این معنا که بین ما و جهان فاصله‌ای نیست. همان گونه که ما بخشی از جهانیم جهان نیز بخشی از ماست. «در» دقیقاً نشانه و معرف درگیری است، هیدیگر فکر می‌کند که هیچ فاصله‌ای، چه فیزیکی و چه ذهنی، بین ما و جهان نباید وجود داشته باشد. کشش و درگیری دازاین با جهانش ذاتی آن است، هیچ وجودی، هیچ «آنجا ـ بودی» بدون جهانی که در آن وجود داشته باشد، وجود ندارد. فرد بدون جهان معنا ندارد. جهان و دازاین یک چیز شبیه به هم هستند.
بر پایه‌ی اصول اولیه‌ی فلسفه‌ی هیدیگر فضای سیبرنتیک می‌تواند بازنمود تمام امکانات جهان دازاین به عنوان یک کلیت جمعی باشد. فضای سیبرنتیک و به واسطه‌ی دریافت چگونگی «زندگی فرد» در آن، درک جدید از خود جهان پیرامون خود خواهد داشت. کاربر باید جهان فضای سیبرنتیک را از طریق مشارکت در بافت آن قابل فهم سازد، باید جهانی تولید کند که رسوم جدید در آن زنده شود؛ در فضای سیبرنتیک جای گیر شده و از طریق آن بیان شود.
دازاین در فضای سیبرنتیک به چه معنی است؟ دازاین [کالبد] توصیف واقعیت‌های فضای سیبرنتیک در تقابل با امکان یا توانایی صرف آن است. بدین خاطر واقعیت یا حقیقت مجاز صرفاً فراخور کالبد است، فراخور ذات و جوهر آن است که در وجود آن قرار دارد. اما وجود در محیط دیجیتال به چه معناست؟ وجود، کالبد صرفاً آن چیزی است که آن را می‌سازد. حضور، تداوم، مشارکت فعال، جنبش و حرکت، درک و برداشت کالبد نشان دهنده‌ی وجود کالبد در فضای سیبرنتیک است. کالبد در فضای سیبرنتیک به عنوان پدیدار کالبد وجود دارد، ذات و جوهر آن «کالبدی» بودن آن است. همان گونه که هیدیگر خاطر نشان ساخت که وجود تعریف «بود» است که تنها به انسان تعلق دارد و دقیقاً به همین ترتیب است که وجود کالبد یا وجود کالبدی در فضای سیبرنتیک خود را به واسطه‌ی آن حیطه تعریف می‌کند و بدین ترتیب خود کالبد را تعریف می‌کند.
توپولوژی باز، کالبد / ذهن، با «جهان ساخته شده» [فضای سیبرنتیک] یکی شده و فرهنگ جدید را خلق می‌کند، یک «فرهنگ مشترک» که معانی هر دو واژه در یکدیگر قرار می‌گیرد شناخت تازه و جدید یکدیگر را به وجود می‌آورد و بدین ترتیب به توپولوژی باز ما مسوولیت جدید می‌بخشد. ماهیت انسانی در فضای سیبرنتیک در ویژگی‌های فرهنگ فضای سیبرنتیک منعکس است. رویه‌های متفاوت اجتماعی این فرهنگ به جهان فضای سیبرنتیک شکل می‌دهد و معیاری که بر طبق آن دازاین فرهنگ عمل می‌کند را می‌سازد.
مترجم: مهرداد میردامادی
پانوشت‌ها:
۱- Deleuze Gilles and Guattari Felix. A Thousand Plateau Capitalism and Schizophrenia. P.۷.
مترجم:
* (rhizome): در علم گیاه‌شناسی، ساقه زیرزمینی برخی گیاهان است که قابلیت رشد و نمو در تمام جهات را دارد اما در اصطلاح‌شناسی ژیل دولوز عبارت از ویژگی فرهنگی دوره پست مدرن و ناظر بر این معناست که تنوع و تکثر در تمامی یاخته‌های فرهنگی امکان‌پذیر است.
۱ـ لایب نیتس، مونادشناسی و دیگر مقالات فلسفی.
۲ـ همان.
۳ـ همان.
Heidegger Martin. Being and Timee. ۴۱ –۸۷.
منبع: کتاب ماه هنر، شماره شصت‌ویک و شصت‌ودو
منبع : خبرگزاری فارس