شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

از رنجی که می بریم


از رنجی که می بریم
● نظریه ها در قفس
▪ علی م. افضلی
به نظر می رسد ما تنها با یک مانع خاص روبه رو نیستیم بلکه موانع متعددی وجود دارند که بعضی از آنها را برمی شماریم.
یکی از مهمترین موانع از آن شمار فقدان تحمل نقد و انتقاد از سوی دیگران است. تفکر مآلاً در دل خود نقد کردن را دارد. در حقیقت نمی توان قائل به امر تفکر بود، بدون آن که نقدپذیر باشیم. تفکر مانند پرنده است. یا باید او را در قفس نگاه داشت یا در صورتی که اجازه پرواز صادر شد، دیگر نمی توان جهت پرواز آن را از پیش و دقیقاً مشخص نمود. از نمونه های بارزی که می توان یاد کرد آکادمی علوم شوروی سابق در اوج قدرت استالین بود. در آن زمان آکادمی تفکر را به صورت دستورالعمل حزبی محسوب می کرد. آنها به متفکرین و دانشمندان دستور می دادند پروژه های علمی را به گونه ای پیش ببرند که به نتیجه های موردنظر آنها منتهی شود.
همچنین گاه در کشور ما اظهارنظر خصوصاً درباره آرا و افکار جا افتاده دشوار است. برای مثال اگر کسی بخواهد فیلسوف بزرگی چون ملاصدرا را به صورت جدی نقد بکند، تاوان سنگینی پس خواهد داد در حالی که در تفکر ناگزیر از نقد هستیم.
مسئله بعدی مربوط به ماهیت علوم انسانی می شود. در علوم تجربی جای چندانی برای مانور افکار نیست بلکه با آزمایشگاه روبه رو هستیم. آنقدر تجربه کردن را ادامه می دهیم تا به نتیجه برسیم و نظریه ای ارائه دهیم اما در عرصه علوم انسانی ماهیتاً فضای فراخی برای نظریه پردازی وجود دارد. این درحالی است که غالباً در کشور ما کسانی در مورد علوم انسانی تصمیم گیری می کنند که آشنایی کافی با این علوم ندارند و برعکس در زمینه های فنی و مهندسی تحصیل کرده اند. طبیعی است که نتوانند سیاستگذاری کرده و بسترهای مناسب را برای ایجاد مجال تفکر باز کنند.
دلیل سوم که به نوعی به دلیل قبلی نیز مربوط می شود این است که در علوم تجربی با اموری سر و کار داریم که نمرات آن در عرصه زندگی اجتماعی ملموس و عینی است، از این رو سرمایه گذاری و استعداد پروری بیشتری را به خود اختصاص می دهیم. کما این که می بینیم به نسبت سرمایه گذاری خوبی در زمینه اختراعات، اکتشافات و کارهای تحقیقی انجام شده و جامعه از نتایج آن برخوردار است اما همین سرمایه گذاری و استعدادپروری در علوم انسانی دیده نمی شود. چند مورد را می توان در زمینه علوم انسانی و به طور خاص فلسفه سراغ گرفت که به خاطر داشتن آرای خوب، دقیق و مؤثر مورد تشویق قرار گرفته باشند من حتی یک نفر را هم سراغ ندارم. این بی توجهی باعث می شود استعدادهای موجود در زمینه تفکر محض شناسایی نشوند و پرورش نیابند.
دیگر این که نباید تفکر را در تمام زمینه ها دینی دانست. برخی از اندیشمندان وحشت دارند که اگر نظرات خود را آزادانه بیان کنند به بی دینی یا کم دینی متهم شوند حتی اگر خود افرادی دیندار باشند. در موارد زیادی تفکراتی خاص با دین لازم و ملزوم شناخته می شوند (مثلاً همانطور که گفتم گاهی فلسفه ملاصدرا عین دین شناخته می شود) مسئله عینی سیاست زدگی در عرصه تفکر است. این خطر وجود دارد که اگر افکار جدیدی را ارائه دهید به پیروی از یک خط سیاسی خاص متهم شوید. این دو موضوع باعث گونه ای خود سانسوری نزد متفکرین شده است.
عوامل دیگری نیز وجود دارد که در ابتدا به نظر درجه دوم و جانبی می آید اما جزئی از واقعیات زندگی اجتماعی ما محسوب می شود و ممکن است در شرایط ویژه ای تبدیل به اصل شوند. ازجمله این که متفکر برای پیشبرد تفکر خود احتیاج به آرامش و آسودگی خیال دارد. گفته می شود دکارت در یک روز زمستانی و سرد رفت و در گرمخانه (اجاق یا شومینه) نشست تا بتواند فکر کند. در ایران بعضی از کسانی که کار فکری می کنند در اصلی ترین نیازهای زندگی خود دچار مشکل هستند. سری که گرم دغدغه های معاش و زندگی باشد چگونه می تواند عمیقاً بیندیشد. تفکر به آسودگی خیال نیازمند است، بدون آن نمی توان نظام فلسفی بزرگی به وجود آورد.
● انتقام از پرسش
▪ نصرالله حکمت
مهم ترین مانع تفکر، وضعیت موجود انسانی است. مرادم از وضعیت موجود، وضع انسان در شرایط این جهانی و وضعیت کلی اوست. آدمی در وضعیت این جهانی با مسائل روزمره دست و پنجه نرم می کند. او نمی تواند به تفکر بنشیند و اصولاً در انسان اصل بر تفکر نیست. تفکر چیست و چگونه به وجود می آید. صورت ظاهری و اولیه انسان، صورتی فاقد تفکر است. شرایط موجود انسان را دعوت به عدم تفکر می کنند به این معنا که آدمی به دنبال مرتفع نمودن نیازهای طبیعی حیات است. اگر خوب گوش کنید همه انسان ها در وهله اول می گویند که می خواهند زنده بمانند و زندگی کنند. چه بسا در حالت عادی تفکر برای ما ملال آور باشد. باعث آزار می شود و زندگی عادی را سلب می کند. این همان مشکلی بود که مردم آتن با سقراط داشتند و در نهایت او را اعدام کردند چرا که سقراط در کوچه و خیابان، وقت و بی وقت برای ایشان ایجاد مسئله می کرد. مردم آتن تاب پرسش و تفکر را نداشتند پس به این بهانه که او جوانان ما را فاسد می کند وی را محکوم به نوشیدن شوکران کردند. شوکران انتقام پرسش بود؛ چرا که در شرایط عادی زندگی اصل بر عدم تفکر است. تفکر زمانی زاده می شود که شخص احساس کند همه زندگی و حیات، به جا آوردن امور روزمره نیست. در اینجا فرد به سمت پرسش کشیده می شود که از کجا آمده ام. پریشان می شود که آمدنم بهر چه بود و بی قرار می گردد که به کجا می روم. در این لحظه حیات ثانوی انسان آغاز می شود. اولین تولد اقتضای تفکر ندارد می بایست یک بار به موت اختیاری بمیرد تا در تولد دوم اصل را بر تفکر نهد. مردم برای زندگی محتاج غفلت اند.
این غفلت استوانه این عالم است. از این رو بهتر است بپرسیم اساسی ترین انگیزه های تفکر چیستند. در حقیقت ابتدا می بایست از ساحت زندگی روزمره به ساحت زندگی تعقلی عبور کرد. در ساحت زندگی روزمره تفکر وجود ندارد بلکه تنها وهم محقق می شود. ابن عربی نشانه ای برای تفکر قائل است. براساس نظر او نشانه تفکر رسیدن به بطلان و دیدن آتش است. او از آیات قرآن چنین استنباط می کندکه اهل تفکر ابتدا می فهمند که جهان باطل و بی اساس نیست و در خود حقیقتی دارد آنگاه سر از آتش درمی آورند و از آن پرواز می کنند.
شاید جهنم تجسم بطلان باشد. ما در زندگی دنیوی بیهوده گذرانی و یا همان سوختن را می بینیم. این می تواند دیدار ما با دوزخ باشد. تجربه ای جهنمی.
● احتیاط! نظریه ها چسبناکند!
▪ خسرو باقری
یکی از مسائل، ایدئولوژیک کردن تفکر و تفلسف است. این مشکل می تواند به صورت های مختلف بروز کند. چه با علم به مثابه یک امر ایدئولوژیک مواجه شویم و چه ایدئولوژی را به جای علم ببینیم، در هر دو صورت با یک نوع تفکر نهایی شده و غیرقابل تجدیدنظر مواجه هستیم که نمی توان در مورد آن چند و چون کرد. این شرایط مثل این است که به ما بگویند در مورد فلان موضوع دیگر نیندیشید.
شاید جمله مشهور کارل مارکس زمانی که می گفت: «من مارکسیست نیستم» بر همین اساس قابل فهم باشد. او مایل نبود از مباحث اش آیین بسازند اما پیروان هر نظام فکری مایلند از هر تفکری یک نوع صف آرایی غیرقابل نفوذ درست کنند. در ایران نیز این مشکل وجود دارد.
اگر کسی در مورد ملاصدرا نقادی کند احتمال دارد در مظان اتهام قرار گیرد، که چرا نسبت به بزرگان جسارت می کند. زمانی ملاصدرا به خاطر نقادی تکفیر می شد. رسم عجیبی دارد روزگار که حال منتقدان او را تکفیر می کنند. شأن دین بالاتر از آن است که نظامی فلسفی را به آن منتسب کنیم و به این واسطه از آن نظام فلسفی چیزی مقدس بسازیم. ایدئولوژی ساختن از علم هم صورت دیگر این مشکل است. شاید عده ای گمان می کنند یک فرضیه علمی از آسمان آورده شده و غیرقابل چند و چون است. در حالی که ماهیت علم لغزنده بودن آن است. گاه وفاداری بعضی اساتید دانشگاه به پاره ای از دیدگاه ها چنان شدت می گیرد که گمان می شود در حال تبلیغ فلان نظریه فیزیکی هستند. به جای آنکه فقط به سادگی آن را تدریس کنند. بعضی اوقات حتی نمی توان انتظار داشت که ایشان در کتاب ها و درس گفتارهای خود تغییرات جزئی قائل شوند. چه رسد به آنکه دیدگاه های نو و تازه را بپذیرند. چرا پیشوند جدید (New) در دانشگاه های ما ساخته نمی شود زیرا ما نظریات را بیشتر از حد جدی می گیریم. نباید نقادی، نوعی بدعت گذاری منفی به نظر بیاید.
مانع دوم ناآشنایی اساتید با تفکرات معاصر است. هر چند اخیراً و طی یک نهضت ترجمه جدید در ایران مقدمات آشنایی اساتید و ایرانیان با نظام های فکری جدید مهیا شده است زیرا پیش از این دو مانع اساسی عبارت بود از ناآشنایی با زبان خارجی و در دسترس نبودن کتا بهایی که به زبان اصلی هستند اما با شروع دور تازه ترجمه ها خوشبختانه این موضوع در حال مرتفع شدن است.
اما هنوز می توان از دور از دسترس بودن کتابها شکایت داشت. به هر رو ما در حال آشنا شدن با اندیشه های جدید هستیم و در این برخورد تفکر خود را روشن می کنیم. در این میان نباید فراموش کرد که ترجمه نیز خود می تواند مسئله ساز شود. ترجمه کردن مانند ریختن آب به آسیاب است که باعث چرخش سنگ می شود ولی خطر ترجمه ای اندیشیدن هم ما را تهدید می کند. فروتنی خوب است اما نباید بیمارگونه تبدیل به عدم اعتماد به نفس شود.
پاره ای اوقات اکثریت به گزاره ای که به منبعی غربی استناد دهد بیش از نظر خود اعتماد دارند. از این رو ترجمه تیغ دودمی است. به نظر من «زمان» کمک خواهد کرد ما با هجوم اندیشه ها کنار بیاییم.
طبیعی است که در اولین برخوردها انفعال یا تنش ایجاد شود اما اگر بپذیریم که تأمل و تفکر نیز بلند و پستی دارد و تحمل نقادی را کسب کرده صبوری نماییم از این بحران عبور خواهیم کرد. آنچه باید در مورد آن دقت شود این است که نمی بایست رویه نویسی را با نقد یکی دانست.
درست که هیچ فلسفه ای فراتر از نقد نیست اما در همه نظام های فکری هم، قدری حقیقت یافت می شود که ارزش ارزیابی و تفکیک را داشته باشد. در نهایت گمان می کنم اعمال صحیح نقد به گونه ای که نه به دام انفعال بیفتیم و نه در بستر رویه نویسی بغلتیم می تواند به ما کمک کند.‎/
علیرضا سمیعی
منبع : روزنامه ایران