چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
پست مدرنیسم
پست مدرنیسم واژه یا به بیان دقیقتر، مجموعه عقاید پیچیده ای است که به عنوان حیطهای از مطالعات آکادمیکی از اواسط دهه ۸۰ پدیدار گشتهاست. توصیف پست مدرنیسم دشوار به نظر میرسد، زیرا مفهومی است که در انواع گستردهای از دیسیپلینها و حیطههای مطالعالتی از قبیل:هنر معماری، موسیقی، فیلم، ادبیات، جامعهشناسی، ارتباطات، مد و تکنولوژی نمایان شدهاست. دشوار است که این مفهوم را در زمان یا تاریخ خاصی جای دهیم، زیرا زمان دقیق ظهور پست مدرنیسم مشخص نیست. شاید آسانترین راه برای آغاز اندیشیدن در مورد پست مدرنیسم، اندیشیدن در مورد مدرنیسم باشد، جنبشی که بنظر میرسد پست مدرنیسم، از آن ظهور کردهاست. مدرنیسم، دو گونه تعریف دارد که این دو جنبه به درک پست مدرنیسم، مرتبط می شود. اولین جنبه یا تعریف از مدرنیسم، از یک جنبش زیبایی شناختی که بطور کلی مدرنیسم نامیدهمیشد، نشات میگیرد. این جنبش تماما با اندیشههای غربی قرن بیستم در مورد هنر همسان است. (گویا علائم در حال ظهور آن را، میتوان در قرن نوزدهم هم یافت)همان طور که میدانید، مدرنیسم جنبشی است در هنرهای تجسمی، موسیقی، ادبیات، و نمایشنامهنویسی که معیارهای سنتی را در پاسخ به این پرسش که ((هنر چگونه باید شکل بگیرد، استفاده گردد، و چه معنایی داشتهباشد؟)) نادیده میگیرد.
در دوران اوج گیری مدرنیسم یعنی بین سالهای ۱۹۱۰ تا ۱۹۳۰ چهرههای شاخص ادبیات مدرن مانند وولف، جویس، الیوت، استیونز، پروست، مالارمه و رایک، به عنوان پایهگذاران مدرنیسم قرن بیستم، به توصیف مجدد این امرکه «شعر و داستان باید چگونه باشد و چه کاری میتواند انجام دهد؟»، کمک شایانی نمودهاند.
از دیدگاه ادبی ویژگیهای شاخص مدرنیسم عبارتند از:
۱ـ تاکید برامپرسیونیسم (تأثرگرایی)* و ذهنیت در نوشتار و هنرهای تجسمی و تاکید بیشتر بر چگونگی وقوع امر دیدن یا خواندن یا حتی ادارک در ذات خود، تا تاکید بر روی آنچه ادراک میگردد. نمونه این امر میتواند، جریان سیال ذهن در نوشتن باشد
۲ـ جنبشی به دور از واقعنگری آشکار که توسط راوی سوم شخص دانای کل و دیدگاههای روایی ثابت و جایگاههای مشخص اخلاقی پدید میآید. داستانهای ویلیام فاکنر که دارای چند راوی هستند نمونهای از این گونه مدرنیسم هستند.
۳ـ تمایز ژانرهایش مبهم است، بنابراین شعر بیشتر نثروار (مانند آثار تی اس الیوت یا ای کامنیگز) و نثر بیشتر شعر گونه است (مانند آثار وولف و جویس)
۴ـ تاکید بر روی اشکال مجزا، روایتهای ناپیوسته و کولاژهایی* از موضوعات مختلف که اتفاقی به نظر میرسد
۵- گرایشی به سمت انعکاسپذیری یا ناخودآگاه که مرتبط با محصول آثار هنری است. بنابراین هر قطعه توجه ما را به جایگاه خاص خودش به عنوان یک دستاورد یا مانند چیزی که توسط روشهای گوناگون ساخته شده و بکار میرود، جلب میکند.
۶ـ رد زیبایی شناختی بسیط رسمی، به جانبداری از طرحهای مینیمالیستی* (کمینهای) مانند اشعار ویلیام کارلوس ویلیامز و رد تئوریهای رسمی زیباشناختی در مقیاسی گسترده به جانبداری از کشف و شهود در خلق اثر.
۷- رد تمایزات میان فرهنگهای والا و پایین و عامهپسند در گزینش موادی که سابقاً هنر را شکل میداد و هم در روشهای نمایش، توزیع و کاربر هنر.
پست مدرنیسم هم مانند مدرنیسم از بیشتر این عقاید پیروی میکند در حالیکه منکر مرزبندی میان اشکال والا و پایین هنر و تمایزات ثابت ژانری است و تاکیدش بر تقلید *، نقیضه*، کنایه و فکاهی بودن است. هنر و اندیشه پست مدرن از انعکاسپذیری، ناخودآگاهی، از هم گسیختگی و ناپیوستگی (به خصوص در ساختار های روایی)، ابهام و تقارن زمانی حمایت کرده و بر موضوعاتی عاری از مفاهیم انسانی و فاقد ساختار و ثبات تاکید میورزد.
این گونه بنظر میرسد که پست مدرنیسم در این روشها بسیار شبیه مدرنیسم است، با این حال درباب نگرش , مدرنیسم با بسیاری از این گرایشات متفاوت است.به عنوان مثال مدرنیسم به این سو گرایش دارد که نمایی پراکنده از ذهنیت انسان و تاریخ نشان دهد («زمین هرز » الیوت یا «به سوی فانوس دریایی» وولف را به خاطر بیاورید)، اما این پراکندگی را به عنوان امری تراژیک مینمایاند، چیزی که به عنوان یک نقصان، باید بر آن تاسف خورد و برایش سوگواری کرد..
بسیاری از آثار مدرن در تلاشند تا از این ایده دفاع کنند که آثار هنری میتواند سبب ایجاد وحدت، انسجام و معنا در زندگی گردد، امری که در زندگی مدرن امروز، بیش از هر چیزی گم شدهاست و هنر همان کاری را میکند که بسیاری از نهادهای انسانی قادر به انجامش نیستند.
در مقام مقایسه، پست مدرنیسم از ایده پراکندگی و موقتی بودن و فقدان انسجام حسرت نمیخورد بلکه بیشتر آن را میستاید:«جهان بیمعناست؟ پس بیایید وانمود نکنیم که هنر میتواند بدان معنا بخشد، بیایید تنها با چرندیات بازی کنیم!». شیوه دیگر نگریستن به رابطه میان مدرنیسم و پست مدرنیسم به آشکار شدن تعدادی ازاین تمایزات کمک میکند، بر طبق نظریه فردریک جیمسون، مدرنیسم و پست مدرنیسم اشکالی فرهنگی هستند که مراحل خاصی از سرمایهداری را دنبال میکنند
.مرحله اول، سرمایهداری که از قرن هیجدهم تا اواخر قرن نوزدهم در کشورهای اروپای غربی، انگلستان و ایالات متحده (و تمام حیطههای تحت نفوذشان) به وقوع پیوست. اولین مرحله به گونهای خاص به پیشرفتهای تکنولوژیکی یعنی موتور بخار و زیباشناختی یعنی رئالیسم مرتبط میباشد.
مرحله دوم، از اواخر قرن نوزدهم تا اواسط قرن بیستم (در زمان جنگ جهانی دوم به وقوع پیوست، این مرحله یعنی سرمایهداری انحصار طلبانه، که با موتورهای الکتریکی و موتورهای احتراقی داخلی و مدرنیسم مرتبط اند. مرحله سوم، مرحلهای است که هم اکنون در آن قرار داریم یعنی مرحله سرمایهداری چند ملیتی و مصرفی که تاکیدش بیشتر بر روی بازاریابی، فروش و مصرف کالا است و نه تولید آن!، و ارتباطی تنگاتنگ با تکنولوژی هستهای و الکتریکی وپست مدرنیسم دارد. همانند توصیف جیمسون از پست مدرنیسم به عنوان سبک تولید و تکنولوژی، دومین مرحله یا توصیف از پست مدرنیسم، بیشتر از تاریخ و جامعهشناسی نشات می گیرد تا از ادبیات و تاریخ هنر! این رهیافت، پست مدرنیسم را به عنوان یک شکل کامل اجتماعی یا مجموعهای از نگرش های جامعهشناختی_تاریخی مینامد، به بیان دقیقتر، این روش بیشتر پست مدرنیته را با مدرنیته مقایسه میکند تا پست مدرنیسم را با مدرنیسم !
اما فرق این دو در چیست؟
مدرنیسم عموما به جنبشهای گسترده زیباشناختی در قرن بیستم و مدرنیته به مجموعهای از عقاید فلسفی سیاسی و اخلاقی که پایهگذار جنبه زیباشناختی مدرنیسم هستند اشاره میکند
مدرنیته قدمت بیشتری از مدرنیسم دارد. عنوان مدرن که اولینبار در جامعهشناختی قرن هفدهم بکار برده شد به معنای متمایز ساختن دوره کنونی از دوره پیشین که دوره عتیق نامیده میشد، است.
محققان همیشه بر سر زمان دقیق آغاز دوره پست مدرنیسم و چگونگی تمایز میان آنچه مدرن هست و آنچه مدرن نیست، بحث و مجادله داشتهاند. اینگونه بنظر میرسد که هر بار مورخین خواستهاند به تاریخ دوره مدرن دست یابند، گویی در تمام دفعات، مدرنیسم در تاریخ پیشتری وجود داشتهاست. اما عموما دوران مدرن با عصر روشنگری اروپایی که اساسا قرن هیجدهم شروع شد، مرتبط است.
(دیگر عناصر تاریخی نمایانگر اندیشه روشنگری به دوران رنسانس یا پش از آن باز میکردد.) بنابراین، میتوان ادعا کرد که اندیشه و ادبیات روشنگرانه با آغاز قرن هیجدهم آغاز شد.
من تاریخ دوران را از سال ۱۷۵۰ محاسبه میکنم، زیرا دکترای خود را از رشتهای در دانشگاه استانفورد که اندیشه و ادبیات مدرن نامیده میشد و بر آثار پس از ۱۷۵۰ تمرکز یافتهبود، دریافت کردهام. ایدههای بنیادین روشنگری اساسا همان ایدههای بنیادین انسان گرایی است.
مقاله جین فلکس چکیده مناسبی از این عقاید و مقدمات ارائه میدهد ، و اکنون مواردی را به فهرستش میافزایم:
۱ـ خودی با ثبات، منسجم و آگاه وجود دارد. این خود، خودآگاه و عقلانی و مستقل و جهانشمول میباشد و هیچ شرایط فیزیکی نمیتواند بطور بنیادین بر عملکرد این خود تاثیر بگذارد.
۲ـ این خود، خود و جهان اطرافش را از طریق علت یا عقلانیت باز میشناسد و به عنوان بالاترین شکل کارکرد ذهنی و تنها شکل عینی برآورد میشود.
۳ـ این شیوه از آگاهی که توسط خود عقلانی عینی به وجود میآید علم نامیده میشود که میتواند حقایق جهانی را در مورد دنیا، مستقل از جایگاه بخصوص شخص آگاه ارائه دهد.۴ـ این آگاهی که توسط علم بوجود میاید حقیقت نامیده میشود و پایدار است.
۵ـ آگاهی یا حقیقتی که توسط علم ایجاد میشود (بوسیله خود عقلانی عینی)، همواره ما را به سوی پیشرفت و کمال رهنمون میسازد. تمام نهادها و راهکارهای انسانی توسط علم (علت/عینیت) تحلیل و بسط مییابند.
۶ـ علت چیزی نیست جز قضاوت نهایی در مورد امری که حقیقی و نتیجتاّ درست و خوب (قانونی و اخلاقی) است. آزادی دربردارنده مفهوم اطاعت از قوانینی است که بر آگاهی مکشوف بوسیله علت منطبق است.
۷ـ در جهانی که توسط علت اداره میشود، امر حقیقی همیشه همسان خوب و صحیح و زیبا است و بنابراین تعارضی ما بین آنچه صحیح و آنچه حقیقی است وجود ندارد.
۸ـ بنابراین علم به عنوان الگویی برای کلیت یا جزء جزء اشکال مفید آگاهی مطرح میگردد. علم بیطرف و عینی است. دانشمندانی که آگاهی را توسط توانائیهای عقلانی بیغرضانه خویش پایه میگذارند، باید در جستجوی قوانین علی آزاد باشند و توسط دغدغههایی چون پول و قدرت وسوسه نشوند.
۹ـ همچنین، زبان یا شیوه بیانی که در راه ایجاد و اشاعه علم بکار گرفته میشود باید، عقلایی باشد .زبان برای عقلانی بودن باید واضح، و کاردکردش تنها باید نمایاندن جهانی واقعی یا ادراکپذیر باشد که اذهان عقلایی رویت مینمایند. و باید ارتباطی عینی و ثابت بین موضوعات تفهیمی و کلماتی که آنان را مینمایند (مابین دلیل و مدلول) وجود داشتهباشد.
همانطور که میدانید، شماری از مقدمات بنیادین انسانگرایی یا مدرنیسم هستند که عملا تمام ساختارها و نهادهای اجتماعی ما را اعم از دموکراسی، قانون، دانش، الهیات و زیباییشناسی توجیه و تشریح میکنند.
مدرنیته اساسا در مورد نظم و عقلانیت و عقلایی شدن است که نظم را از پس بینظمی خلق میکند و پیش فرض آن این است که هر چه عقلانیت بیشتری خلق گردد به نظم بیشتری میانجامد و هر چه جامعهای نظم یافتهتر باشد، کارکرد بهتر و عقلانیتری خواهد داشت.
بدین دلیل، مدرنیته به دنبال جستجوی تمام سطوح فزاینده نظم است و جوامع مدرن پیوسته مراقب هر چیزی که بینظمی خوانده می شود و می تواند در نظم خلل ایجاد کند هستند. پس جوامع مدرن پیوسته بر ایجاد تضادی مضاعف بین نظم و بینظمی تکیه میکنند تا بتوانند بر ارجحیت نظم تاکید ورزند اما برای انجام این کار باید چیزهایی نماینده بینظمی باشند. بنابراین جوامع مدرن باید مرتبا بینظمی ایجاد کنند. در فرهنگ غربی این بینظمی به دیگری تعبیر می شود که در ارتباط با دیگر تضادهای ثنایی (دو گونهای) توصیف میگردد. پس هر چیزی که غیر سفید، غیر مذکر و ناهمجنسگرایانه و غیر بهداشتی و غیر عقلانی و……باشد، بخشی از این بینظمی میگردد و باید از جامعه مدرن عقلانی حذف گردد.
راههایی که جوامع مدرن به سمت ایجاد گروههایی تحت عنوان نظم و بی نظمی طی میکنند باید همصدا با کوشش در جهت نیل به ثبات باشد.
فرانسوا لیوتار تئوریسینی که آثارش را سایروپ در مقالهاش در مورد پست مدرنیسم تشریح کرده، ثبات را با اندیشه تمامیت یا یک نظام تمامیت یافته، یکسان میپندارد.
تمامیت و ثبات و نظمی که لیوتار از آنها سخن می گوید در جوامع مدرن از طریق مفاهیم فراروایتها یا روایت اصلی حفظ میشود، یعنی داستانهایی که خود یک فرهنگ برای راهکارها و باورهای خود نقل میکند. مثلاً یک فراروایت در فرهنگ آمریکایی این داستان میتواند باشد که دموکراسی، روشنگرانهترین (عقلانیترین) شیوه حکومت است و سرانجام به سعادت عالمگیر انسان منجر خواهد شد.
بنا بر سخنان لیوتار هر گونه سیستم عقیدتی یا ایدئواوژیکی، فراروایتهای خاص خود را دارد.
به عنوان مثال، فراروایت مارکسیسم این ایده است که سرانجام، سرمایهداری از درون متلاشی خواهدشد و یک دنیای آرمانی سوسیالیستی شکل خواهدگرفت.
احتمالاً شما فراروایتها را به عنوان نوعی از فراتئوری یا فرا ایدئولوژی تلقی میکنید. یک ایدئولوژی که ایدئولوژی دیگر را توصیف میکند! (مانند مارکسیسم) و داستانی است که برای توصیف نظامهای عقیدتی موجود، روایت میگردد.
لیوتار میگوید که تمام جوانب جوامع مدرن که دربردارنده علم، به عنوان شکل اصلی آگاهی هستند، به چنین فراروایتهایی متکی اند. بنابراین پست مدرنیسم نقد فراروایت هاست و گونهای آگاهی است که چنین روایتهایی به آن در پوشاندن تناقضات و ناثباتی های جداییناپذیر موجود در هر سازمان یا راهکار اجتماعی، کمک میکنند. به بیان دیگر، هر گونه تلاش برای ایجاد نظم، همیشه میزان یکسانی از ایجاد بینظمی را میطلبد.
اما یک فراروایت، شکلگیری این گروهها (گروههای بینظمی) را با توضیح اینکه بینظمی واقعاً هرج و مرج و بد، و نظم واقعاً بخردانه و خوب است، میپوشاند.
پست مدرنیسم در رد فراروایت ها از حمایت روایتهای کوچک سود میبرد، روایتهایی که بیشتر به توصیف راهکارهای کوچک و حوادث محلی میپردازد تا مفاهیمی در مقیاس گسترده عالمگیر یا جهانی!
روایتهای کوچک پست مدرنیسم هماره وابسته به موقیعت، موقتی، اتفاقی میباشد و هیچ گونه ادعایی مبنی بر جهانشمولی، حقیقت، علت یا ثبات ندارند.
جنبه دیگر اندیشه روشنگری یعنی بخش پایانی ۹ نکته مزبور، ایدهای است که زبان را مفهومی واضح و کلمات را تنها به عنوان نماینده افکار و اشیا باز میشناسد و معتقد است که کلمات هیچ گونه کارکردی فراسوی این امر ندارند. جوامع مدرن بر این اندیشه تاکید میکنند که علت همیشه به معلول اشاره دارد و واقعیتها در معلول هااسکان مییابند. بهر حال در پست مدرنیسم، تنها علتها هستند که وجود دارند و تفکر وجود هر گونه واقیعت ثابت و جاودانه واین تفکر که معلولی وجود دارد که علت بدان اشاره میکند، محو میگردد. به بیان دقیقتر، در جوامع پست مدرن، تنها سطوحی بدون عمق موجود است، تنها علت هایی بدون معلول!! شیوهای دیگر برای طرح این موضوع بر طبق نظریه جین بادریلارد وجود دارد و آن مفهوم این است که در جامعه پست مدرن، اصلی وجود ندارد و تنها کپیهایی از آن (اصل) موجود است که او آنها را تصویر یا پیکره مینامد.
به عنوان مثال، در مورد نقاشی و پیکر تراشی بیندیشید! جایی را تصور کنید که کار اصلی ونگوک موجود باشد وهمان طور هزران نسخه کپی شده از آن، با این حال اثر اصلی همان است که بالاترین ارزش را دارد (خصوصا ارزش پولی!)، در حال آن را با سی دی یا نوارهای موسیقی مقایسه کنید که در آن مانند نقاشی، نسخه اصل یا ضبط شدهای که به دیوار آویخته شود یا در گاوصندوق نگهداری گردد وجود ندارد، بلکه میلیونها نسخه کپی شده از آن وجود دارد که همه آنها یکسان اند و به قیمت تقریباً مشابهی فروخته میشوند.
گونه دیگری از پیکره یا تصویر بادریلارد میتواند مفهوم واقیعت مجازی باشد. واقیعتی که توسط تقلید ایجاد شدهاست که در آن هیچ گونه اصلی وجود ندارد. همچنین این مفهوم در بازیها و شبیه سازیهای رایانهای جلوه مییابد، و بالاخره پست مدرنیسم با سئوالاتی در مورد سازمان آگاهی مرتبط میشود، در جوامع مدرن، آگاهی با علم یکسان دانستهمیشود و با اشکال روایی مقابله میگردد.
علم، شکلی خوب از آگاهی است و اشکال روایی، بد، ابتدایی و غیر عقلانی است (و بنابراین به زنان، بچهها و انسانهای بدوی و دیوانگان) مربوط میباشد. بهر صورت، آگاهی تنها برای خودش سودمند است. بنابراین شخص از طریق آموزش به آگاهی دست مییابد تا بطور کلی شخصی آگاه و تحصیل کرده گردد. این امر، دقیقاً هدف آموزش هنرهای آزاد است.
با این حال، در جوامع پست مدرن، آگاهی نقش کاربردی مییابد. شما چیزهایی را میآموزید، نه فقط برای اینکه آن را بدانید، بلکه آن آگاهی را بکار ببرید.
همان گونه که سایروپ در کتاب خود متذکر میشود:سیاست آموزشی امروزین بیشتر بر مهارتها و آموزش تاکید میورزد تا بر آرمانهای مبهم انسانگرایانه در مورد آموزش!
این امر بخصوص به بحرانی برای فارغالتحصیلان انگلیسی (ملیت انگلیسی) بدل گشته که با مدرکشان چه کاری میتوانند بکنند؟آگاهی نه تنها در جوامع پست مدرن توسط کاربردش توصیف شده، بلکه این آگاهی بیشتر از جامعه مدرن توزیع، ذخیره و به گونه متفاوتی طبقهبندی شدهاست.
خصوصاً ظهور تکنولوژی الکتریکی رایانهای، انقلابی را در روشهای ایجاد و توزیع و استفاده از آگاهی در جامعه ما (آمریکا) ایجاد کردهاست (در واقع شاید بتوان گفت که پست مدرنیسم به بهترین وجه، بوسیله ظهور تکنولوژی رایانهای که در دهه ۱۹۶۰ آغاز شد, توصیف گشته و بدان مربوط شده و به صورت نیرویی غالب در تمام ابعاد زندگی اجتماعی در آمده است! )
در جوامع پست مدرن هر آن چه نتواند توسط رایانه به قسمتی قابل تشخیص درآید، به بیان دیگر، هر آنچه که قابل اندازهگیری نباشد. مفهوم آگاهی از آن سلب خواهدشد. در این الگو متضاد آگاهی، جهل نیست حتی اگر چه این امر،الگویی مدرن و انسانگرایانه باشد، اما بیشتر به بینظمی تعبیر می شود.
هر آنچه شرایط گونهای از این آگاهی را نداشته باشد به بینظمی تعبیر میگردد و امری است که درمحدوده این نظام، غیر قابل شناسایی است.
لیوتار میگوید: پرسش مهمی که برای جوامع پست مدرن مطرح است، شخصی است که تصمیم میگیرد که چه چیزی آگاهی و چه جیز بینظمی است؟ و همچنین فردی که درباره مقتضیات تصمیم اتخاذ میکند. چنین تصمیماتی که باید در مورد آگاهی اتخاذ گردد، خصایص انسانگرایانه و مدرن گذشته را مانندسنجش آگاهی به مثابه حقیقت (خصیصه تکنیکی آن) یا به مثابه نیکی یا عدالت (خصیصه اخلاقی آن) یا زیبایی (خصیصه زیباشناسی) شامل نمیشود. به بیان دقیقتر، لیوتار میگوید:آگاهی الگویی از یک بازی زبانی را دنبال میکند، همانطور که توسط ویتگنشتاین مطرح شده است. (برای کسانی که به این بحث علاقهمند سایروپ توصیف بسیار خوبی از این مفهوم در مقاله خویش ارائه کرده است).
پرسشهای بیشماری هستند که باید درباره پست مدرنیسم مطرح شوند، یکی از مهمترین پرسش ها در مورد سیاستی است که متضمن پست مدرنیسم است؛ به بیان سادهتر این پرسش مطرح است که آیا این جنبش که به سمت تجربه طلبی، محلی بودن، کنش و بیثباتی متمایل میگردد امری است خوب است یا بد؟ پاسخهای بسیاری در جامعه معاصر ما (آمریکا) به این سئوال وجود دارد. با این همه، میل بازگشت به دوران پیش از پست مدرنیسم (دوره مدرن/انسانگرایی/اندیشه روشنگری) در گروههای محافظه کار سیاسی، مذهبی و فلسفی مشهود است. در واقع بنظر میرسد، یکی از نتایج پست مدرنیسم بر آمدن بنیاد گرایی مذهبی به عنوان شکلی از مقاومت است که در برابر زیر سئوال بردن فرا روایتهای مذهبی قدم علم کرده است. این رابطه بین انکار پست مدرنیسم و محافظهکاری یا بنیاد گرایی ممکن است به توصیف اجزای این امر بپردازد که چرا اظهارات پست مدرنیسم در مورد تجزیه طلبی و چندگونگی به جذب لیبرالها و رادیکالها گرایش دارد. همانگونه که سایروپ و فلکس و باتلر خاطر نشان کردهاند، این امر به سهم خود دلیلی است که چرا تئورسین های فمینیست, پست مدرنیسم را این گونه جذاب یافتهاند.
بهرصورت ، اگر از سطحی دیگر بنگریم، این گونه بنظر میرسد که پست مدرنیسم جایگزین هایی را برای پیوستن به فرهنگ جهانی مصرف ارائه میدهد که در آن ملزومات و اشکال آگاهی توسط نیروهایی که فراسوی نظارت فردی است، پیشنهاد میگردد.
این جایگزینها بر اندیشیدن به اجزای کنشها و کشمکشهای اجتماعی به عنوان اموری ضرورتاً محلی، محدود و جزیی اما موثر، تمرکز یافتهاند.
سیاستهای پست مدرن با کنار نهادن فرا روایتها ( مانند آزادی تمام طبقات کارگری) و تاکید بر روی اهداف محلی خاص (مانند گسترش مراکز روزانه نگهداری اطفال برای مادران کارگر در جامعه خودتان) راهی را برای تئوریزه کردن موقعیتهای محلی، به گونهای انعطافپذیر (سیال) و غیرقابل پیشگویی پیشنهاد مینماید حتی اگر این امور از روندی جهانی تأثیر پذیرفته باشند! بنابراین، شعار سیاستهای پست مدرن به بهترین وجه این امر میتواند باشد:«جهانی فکر کنید! محلی عمل کنید! و نگران هیچ گونه طرح بزرگ و جامعی نباشد!».
واژگان:
(۱)امپرسیونیسم (تاثرگرایی):
این اصطلاح به احتمال قوی از نام تابلوی نقاشی «کلود مونه» به نام امپرسیون (تأثر):برآمدن خورشید (۱۸۷۴) گرفته شدهاست. امپرسیونیستها نقاشان مکتبی بودند که بویژه نور توجه داشتند
و میخواستند آن امپرسیون فرار را از دیدگاهی ذهنی ارائه دهند. آنان به بیان صریح هیچ علاقهای نداشتند و اثری که خلق میکردند به دریافت بیننده بستگی داشت. اصطلاح امپرسیونیسم کمکم به حوزه نقد ادبی کشیده شده است. امپرسیونیسم در بیان تکنیک رماننویسی در نگرش به زندگی درونی شخصیت اصلی به جای توجه به واقیعت نیز بکار رفتهاست. نمونههای این شگرد را در آثار جمیز جویس، مارسل پروست، دوروتی ریچاردسون و ویرجینیا وولف به فراوانی میتوانیافت.
(۲)کولاژ:
در زبان فرانسه بمعنی چسباندن و وصله کردن است. کاربرد آن در نقاشی است و منظور از آن تصویرهایی است که از ترکیب غیرعادی کاغذ، عکس و چیزهای مشابه بدست میآید. وقتی نویسنده مخلوطی از کنایهها و اشارات و نقل قولها و عبارات خارجی را در اثرش به کار میبرد این نوآوری او را کولاژ مینامیم.
(۳)مینیمالیسم (تقلیلگرایی):
سبک اصلی ادبی یا دراماتیک مبتنی بر کاهش دادن مفرط محتوای اثر به حداقل عناصر ضروری، معمولاً در قالبی کوتاه مثل هایکو، قصار، قطعه کوتاه نمایشی یا تکگویی، مشخصه کاهشگری غالباً سادگی و خشکی دایره واژگان یا صحنه نمایش و امساک از گفتار تا حد سکوت است و از پیکر تراشی و نقاشی مدرن عاریه شده است و بویژه در آثار اخیر نمایشی ساموئل بکت دیده میشود که نمایشنامه سی ثانیهایاش« نفس» نه شخصیت دارد و نه کلام.
(۴)تقلید Pastiche
Pasta به معنای خمیر و چسب است (ایتالیایی) و تقلید چهل تکهای از کلمات، جملات یا عبارت کامل یک یا چند نویسنده میباشد. بنابراین نوعی تقلید است و اگر عمدی باشد ممکن است به صورت نوعی پارودی در آید.
(۵)نقیضه (پارودی):
تقلید کلمات، سبک نگارش، لحن و افکار به نحوی که تمسخرآمیز جلوه کند. این عمل با اغراق در بعضی جنبهها و کم و بیش با پیروی از شیوه کاریکاتوریستها حاصل میشود. در واقع نوعی تقلید هجوآمیز است. شاخهای از هجو است که به قصد اصلاح و نیز استهزا.
بر گرفته از فرهنگ ادبیات و نقد (جی.ای.کادن)
پروفسور مری کلاجز، دانشیار بخش انگلیسی دانشگاه کلورادو
مترجم:میلاد حامیاحمدی
منبع : ماهنامه ماندگار
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست