چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا


شعر متفاوط بیانیه ندارد


شعر متفاوط بیانیه ندارد
«خوانش» هر متن، گفت وگو با آن متن است. وقتی با یک شعر یا نظریه شعر گفت وگوی انتقادی نشود، پیرامون آن هرچه می شود، سکوت است. تاییدها سکوت است، تکذیب ها هم سکوت است، چرا که هر دو مورد به «خواندن» نرسیده است، چشم انداز تازه ای برای آن چه خوانده شده، ساخته نشده. خوانشی شکل نگرفته است.
تاییدی که قادر به نقد آن چه می خواهد بخواند، نباشد، بدل به تکذیب آن شعر یا نظریه شعر می شود. مثل تایید و نام گذاری «شعر ناب» در دهه پنجاه خورشیدی یا مصرف حرف هایی که امروزه «شعر رسمی» درباره شعر می زند و جایزه هایی که به شعرهای درباره خودش می دهد. تکذیب ناتوان از نقادی هم در رفتار خود منجر به تاییدیه ای برای آنچه خواهانش نبوده خواهد بود.
مثل انکار شعر و دستاوردهای شعری «هوشنگ ایرانی» از سوی نام های بسیار آشنای شعر معاصر: نیما، شاملو، اخوان و بقیه شان، یا انکار «شعر متفاوط» در تریبون های «شعر رسمی».پس تنها و تنها انتقاد است که می تواند ما را از تقابلی که سازنده سکوت نسبت به شعر و نظریه های شعر است، فراتر ببرد.
با همین تعریف از سکوت، سراغ شعر و درباره شعر می رویم تا صدایی در امروز به آنها بدهیم. در امروز بودن، ویژگی هر خوانش یا گفت وگوی انتقادی با یک متن خاص است. خواندن به اضافه چشم انداز خواندن، همان چیزهایی هستند که در خوانش انتقادی مورد نظر ما، نمی توان بین آنها تفکیک و جدایی قائل شد، همان طور که نمی توان آنها را از موقعیت در امروز بودن جدا کرد.
بدیهی ست که خوانش انتقادی نسبت به شعر یا نظریه شعر، بدون «شناخت» و معرفت نسبت به آن امکان پذیر نیست، اما مسئله این جاست که آن چه «شناخت» می نامیم هم، چیزی جز یک «خوانش» از یک چشم انداز خاص نیست.
«شناخت» ما از هر امری نشان دهنده «خوانش» و چشم انداز خوانش ماست همان طور که خوانش ما از هر امری، نمایان گر «شناخت» ما از آن امر خاص است. وقتی چشم انداز خوانش ما «زبان» باشد، در «شناخت» ما از هر امری، چه شعر باشد، چه نظریه شعر و چه «جهان»، «زبان» ما را در احاطه خود دارد. چرا که «شناخت» و «خوانش» ما از هر امری که قابل شناختن و خواندن باشد، تنها لحظه ای از «زبان» ماست و تنها در «زبان» و با خوانش ما از آن است که می توانیم شکلی از «شناخت» را نسبت به جهان دارا باشیم.«شناخت» همیشه حاضر شدن در گفت وگویی است که با جهان و سایر امور زبانی داریم، گفت وگویی که فقط می تواند شکل «خوانش» به خود بگیرد.
هر متنی، چه شعر چه نظریه شعر، مربوط به هر زمانی و برگرفته از هر چشم انداز فلسفی ای که باشد، هنگام خوانش و گفت وگوی انتقادی با آن، در زمان حاضر، حاضر می شود. بدیهی است که انتقاد نسبت به هر امری، نتیجه تغییر چشم انداز خوانش است.
اگر قرار باشد تنها سرچشمه های ادعایی یک نظریه شعر را درباره خودش و شعرهای منسوب به خودش بپذیریم و از همان زاویه ای به آن نگاه کنیم که خودش نگاه می کرده یا تصور می کرده که دارد نگاه می کند، به جای «انتقاد» از چیزی، به چیزی «اعتقاد» پیدا می کنیم و به جای گفت وگو، یک جور «گفتن» را تکرار می کنیم، پس به «شناخت» هم نمی رسیم.
چرا که به «حال» آوردن یک متن مربوط به گذشته و تلاش برای سازگاری آن با موقعیت در امروز بودن، بخشی از «شناخت» است و «شناخت» فراشدی ثابت یا تکرارشدنی نیست، بلکه برای هر خواننده احتمالی به عنوان فاعل شناسا، به شکلی متفاوت انجام می شود.
پس پذیرش و هم صدا شدن با خواست مولفانه یک متن «شناخت» نیست.«شناخت» آمیختن خواست مولفانه متن و خواننده به عنوان فاعل شناسا است.
چنین تعریفی ساختن امکانی برای بازنگری در معناهای یک شعر یا قواعد و پیشنهادهای یک نظریه شعر است، به این ترتیب متن را هرچه که باشد، زنده قلمداد کرده ایم و با خوانش خود به آن امکان داده ایم که بیانگر مسائل کاملاً تازه ای باشد که قبلاً قابل تصور نبوده و حالا می تواند از شرایط فلسفی / تاریخی زمان نوشته شدن خود بارها فراتر رود. اگر شعری موقعیت شعربودن خود یا نظریه ای کارایی خود را حفظ کرده باشد، «شناخت» آن نه با بازگشت به گذشته (که امکان پذیر هم نیست) بلکه با حضور همچنان فعال در حال حاضر به دست می آید.
در «شعر متفاوط» که متن پیش روی شما بر این باور است موقعیتی«در امروز» دارد، همان طور که بارها نوشته و تاکید کرده ام، چشم انداز خوانش ما «زبان» است. در این چشم انداز، «زبان» امری محدود و دارای مرز نیست و به زبان نوشتاری هم تقلیل داده نمی شود. همه چیز زبان است.
اگر از اصطلاح «فضا» برای توضیح آن استفاده می کنیم و مثلاً می نویسیم: فضای زبانی، به این علت است که اشاره کنیم به دائماً در حال گسترش بودن، بی مرز بودن، متغیر بودن، نامتعین بودن و مفاهیمی که برای زبان قائلیم. اگر در توضیحات بیشتر به زبان نوشتاری می پردازیم، فقط به خطر بسامد بالای نوشته شدن شعرهاست؛ وگرنه، «شعر نوشتاری» شعری است که مکان و محل نوشته شدنش هم بخش جدایی ناپذیر شعر باشد، «پیرامتن» و «متن شعر» چنان بی مرز و پیوسته باشند که همین نامیدن پیرامتن و متن، در عمل خواندن، امکان پذیر نباشد.
پس این تعریف که در شعر، زبان محدود به کلمه ها، صداها، جمله ها و عبارت های دستوری و غیردستوری است، پذیرفتنی نیست.
اگر شعر«unio mystica» نوشته «هوشنگ ایرانی» صرفاً حروف فارسی را به صورت «ناکلمه» ها در خود دارد و تنها نام این شعر از کلمه ساخته شده، یک شاعر برزیلی به نام «آگستو دی کامپوس» در سال ۱۹۶۴ یک «شعر کانکریت» دارد که اصلاً کلمه ندارد ولی از کولاژ و مونتاژ عکس شکل گرفته. یا شعرهای «کارل فردریش کلاوس» شاعر آلمانی در دهه ۱۹۶۰ میلادی. کلاوس در شعرهایش چنان کلمات را درهم نوشته است که کلام نوشتاری به بافت های درهم تنیده دیداری تبدیل شده و آنچه اهمیت یافته، سایه روشن حروف، دست خط های مختلف و تصویرهای نامتعینی است که باید هنگام خوانش شعر آنها را مدنظر قرار دهیم.
در «شعرهای کانکریت» عناصر پیرامتنی جزء جدایی ناپذیر شعر محسوب می شوند و می توان گفت بخش مهمی از زبان شعر هستند، چرا که «رفتارهای زبانی» شعر را می سازند، به ویژه در شعرهایی که صرفاً از تکرار یک کلمه خاص در مکان های مختلف نوشتاری با تغییر رنگ و نوع و اندازه حروف و فضاهای خالی اطراف کلمه، شکل گرفته اند.
مثل بعضی از شعرهای «ارنست یاندل» اتریشی یا «هانزورگ مایر» آلمانی. در شعرهای «شنیدیداری» هم که موقعیت شعر بودن از ترکیب کلام و غیرکلام ساخته می شود و تا وجوه غیرکلامی همراه و همزمان با وجوه کلامی شعر خوانده نشوند، شعر خوانده نشده، هرچه هست فضای زبانی است. مثل بعضی از شعرهای کتاب «اسمش همین است محمد آزرم».
رابطه شعر با «جهان» یا «واقعیت بیرونی» سال هاست که مسئله شعر و نظریه های شعر بوده بدون این که از چشم انداز «زبان» به آن نگاه و توجهی شده باشد. واقعیت ها به مثابه امر واقع شدنی هرچه که باشند، بیرون از شعرند، بیرون از «زبان» که نیستند، پس هر شعر واحدی که به خاطر ویژگی های زبانی اش به واحد خودش تبدیل شده باشد، لزوماً بی ارتباط با بیرون از خودش، بیرون از واحدی زبانی که با شکل گرفتن خودش ساخته، نیست.
در شعر، حتی در شعرهایی که به سمت «نابیان گری» در زبان حرکت کرده اند، قطع ارتباط با جهان واقعی اتفاق نمی افتد، تغییر نوع ارتباط ایجاد می شود. آنچه بی ارتباطی شعر با جهان واقعی خوانده می شود، عدم پیروی منطق زبانی شعر از منطق زبانی جهان واقعی است. منطق جهان واقعی بر اساس پذیرش قواعد و قراردادهای زبانی ای است که هر امر واقع شدنی را برای انسان قابل درک نماید. کافی است قواعد زبان را عوض کنیم: واقعه قابل درک نخواهد بود.
زبان هرچیزی و منطق بین چیزها را نام گذاری می کند. اما قرار نیست منطق زبانی شعر پیروی از منطق پذیرفته شده جهان واقعی باشد.
در«شعر متفاوط» به این نکته آگاهی داریم که بین فضاهای زبانی مختلف همواره فاصله های برنداشتنی وجود دارد که با ورود از یک فضای زبانی به فضای زبانی دیگر، بدون این که دچار بی ارتباطی شده باشیم، در این فاصله ها قرار گرفته ایم. واقعیت بیرونی یا هر امر واقع شدنی، به مثابه یک امر خواندنی، به محض خوانده شدن ذهنی و در فضای زبانی ذهن، به غیاب می افتد.
فاصله اتفاق افتاده و امر ذهنی با واقعیت بیرونی، اگرچه ارتباطی زبانی دارد اما، یک «دیگری» محسوب می شود. همین امر ذهنی در فضای زبانی ذهن، اگر نوشته شود (یک خوانش دیگر) باز هم فاصله ای اتفاق افتاده که با وجود ارتباط زبانی بین امر نوشتنی و امر ذهنی، این دو یکی نیستند و نسبت به هم یک «دیگری» به حساب می آیند.
در نوشتار و در عمل نوشتن هم، امر ذهنی به غیاب می افتد. در تمام موارد اینچنینی، هیچ «بازنمایی» زبانی اتفاق نمی افتد بلکه، یک نمای زبانی جدید در یک فضای زبانی جدید شکل می گیرد. و همان طور که اشاره شد منطق زبانی هریک از فضاهای یاد شده با هم متفاوت اند. اگر قصد مقایسه بین امور زبانی مختلف در فضاهای یادشده را داشته باشیم، می توان گفت: نسبت بین این امور زبانی، «غیریت»، «این نه آنی» و «دیگربودگی» است.
در گفتمان «شعر متفاوط» به جریان پایان ناپذیر، پیوسته و خودبه خودی «تفاوت» در «زبان» آگاهی داریم، جریانی که قطعیت و تعیین معنا را مدام به تاخیر و تعویق می اندازد؛ جریانی که معناها را از جاهایی در زبان به سمت جاهای دیگری از زبان حرکت می دهد، بدون این که دارای یک مقصد مشخص و قطعی باشند؛ پس با این آگاهی نسبت به هستی زبان، رویکرد زیباشناختی «شعر متفاوط» نمی تواند کوشش بیهوده در هرگونه «بازنمایی» باشد، چه بازنمایی امر واقعی یا واقع شدنی، چه بازنمایی امر ذهنی. هر «شعر متفاوط» حرکت به سمتی است که جریان پیوسته و خودبه خودی تفاوت در زبان را به مسئله و کنشی زیباشناختی تبدیل کند، حضور چنین جریانی را در خودش پیگیر شود و بدون کوشش برای ساختن روش از یک کنش خاص و تبدیل یک ارگانیسم زبانی پویا به یک مکانیسم زبانی تکرارشونده، شکل جدیدی از شعر پدید آورد که نه تنها با شعرهای دیگر تفاوت داشته باشد، بلکه تفاوت پیوسته و درونی شکل شعر در خودش، مسئله ساز آن باشد.
متن پیش روی شما به بی ارتباطی شعر با دیگر فضاهای زبانی اعتقادی ندارد اما جهت ارتباط را همواره از شعر به سمت دیگر فضاهای زبانی می داند. چه در نوشتن شعر و چه هنگام خوانش شعر. گفتیم در نوشتن شعر از منطق زبانی امر واقع شدنی یا امر ذهنی فاصله داریم، در همین فاصله است که شعر منطق های خودش را شکل می دهد.
منطق هایی که ممکن است حتی در تضاد با هم باشند، اما طبق منطق فضای واقعی یا فضای ذهنی هم نیستند. نه جنس، نه همنشینی و نه حتی سرعت و سکون و حرکت آنها را دارا نیستند. وقتی شعر می نویسیم، داریم با نوشتن به جهان و فضایی که در نوشتار ساخته می شود فکر می کنیم، ولی این فکر با فکر در فضای ذهنی تفاوت دارد، همان نیست و نمی تواند باشد.
نظم و بی نظمی، کندی و سرعت و اصلاً خود نوشتاری بودن آن، با ترکیب «صدا تصویری» ذهن متفاوت است. با امر واقع شدنی که دیگر جای خود دارد. اگر با خواندن یک شعر، بین فضای زبانی آن با واقعیت بیرونی ارتباطی می یابیم (یا می سازیم) این مسئله بیانگر مبدایی در بیرون از شعر برای نوشتن شعر و فرا رفتن و در ماورای آن قرار گرفتن نیست، بلکه برعکس نشان دهنده این است که شعر به دلیل خودش و به واسطه خودش مبدایی برای حرکت به دیگر فضاهای زبانی است.
وقتی شعر، هدفی در خودش خوانده می شود، وقتی موضوع شعر خود شعر است، مسیر حرکت هم از شعر به بیرون از شعر (و نه بیرون از زبان) است. منطق خودساخته و در خودساخته زبان شعر است که امکان حرکت های بینامتنی و تداعی های بینا زبانی را پدید می آورد.
این که در جایگاه خواننده شعر یا حتی شاعر می توانیم سطری یا عبارتی را به امری واقع شدنی نسبت دهیم، به این دلیل است که از شعر به سمت آن امر حرکت کرده ایم نه برعکس. خود این حرکت، یک «خوانش» است و ما را نه به «خود» آن امر بلکه به خوانشی از آن امر می رساند. چیزها از خود خودی ندارند، آنچه «خود چیزها» خوانده شده (با تاکید روی کلمه خوانده) صرفاً خوانشی از آنها بوده که «زبان» در آن وسیله بیان نیست،همان «خود» تفکیک نشدنی از زبان است.
از طرفی، حرکت به سمت چیزی یا امری در «زبان» لزوماً معنای «بازگشت» نمی دهد، چرا که بیشتر با «احضار» و حاضر کردن، طرفیم که اتفاقاً یکی از معناهای ضمنی «خواندن» هم هست. در شعر اسم های خاص، زمان، مکان و هر کلمه و عبارت و اشاره ای، فقط و فقط معبری برای حرکت های بینامتنی است و نه مبدایی در بیرون از شعر و فاصله گرفتن از آن در شعر. این مسئله را می توان به سهولت با خوانش هر شعری که مبداء شکل گرفتن آن، بیرون از شعر تلقی می شود، نشان داد.
در گفتمان «شعر متفاوط» چه در نوشتن شعر و چه در خوانش شعر، «آگاهی» نیز هرچه و آن چه در آگاهی ظاهر می شود، «زبان» است. جدایی و تفکیک «آگاهی» از «زبان» یا تقدم قائل شدن برای «آگاهی» نسبت به زبان، نه پذیرفتنی است و نه امکان پذیر. «جهان» به این دلیل در حوزه آگاهی ما قرار می گیرد که زبانی است و قابل خوانش و خوانده شدن. جهان پدیده ای زبانی در آگاهی است.
وقتی شعر نوشته یا خوانده می شود، جهانی زبانی پدید می آید که به خاطر منطق خودساخته شعر و امکانات خوانشی آن، از فرض هایی که از جهان واقعی داریم پیروی نمی کند، می توانیم نام این پیروی نکردن را «شهود» بگذاریم. بسیار خب، باشد!
کار زبان نام گذاری است، ولی همین «شهود» هم امری زبانی است و با خود زبان است که توانسته ایم از منطق زبانی جهان واقعی فاصله بگیریم. مهم کشف و شهود دائم در فضای شعری است که منطق خودساخته خود را هم رعایت نمی کند و ناگهان با حرکت های زبانی پیش بینی نشده منطق دیگری و منطق های دیگری می سازد که مدام یکدیگر را به تاخیر می اندازند. در شعر و برای خواننده احتمالی و متکثر شعر.
این که چرا «شعر متفاوط» از چشم اندازی «پدیدارشناختی» به خود نگاه نمی کند، پرسشی است که می توان صریح تر از آن چه تاکنون گفته شد، به آن پرداخت. مسئله «شعر متفاوط» بازگشت به خود چیزها نیست. بنابراین در پی ساختن تصویرهای زبانی از جهان واقعی هم نیست. تمام سعی خودش را هم مصروف رمزگذاری در زبان و استعاره سازی نمی کند.
آن تصویر زبانی ای که می گفتند در ماورای جهان واقعی قرار دارد و مسیر این به ماورا رفتن را نشان نمی دهد چون با طی فاصله ای فضایی به آن رسیده، به خاطر خود این گفتن، پذیرش استعاره سازی است. رمزهایی در زبان قرار می دهیم و از مجموع آنها تصویری زبانی به دست می آید که با گشودن رمز، فاصله ای را که فکر می کنیم از امر واقعی گرفته ایم، نشان می دهد.
خب، «شعر متفاوط» به دلیل رمززدایی از زبان، سیستم استعاره سازی را با مختل کردن، منحل می کند. حالا حرکت از شعر به دیگر فضاهای زبانی (خوانش) به گشودن یک رمز خاص منجر نمی شود، بلکه به تاخیر مداوم در گشودن رمز منجر می شود. به تعبیری، رمزهایی که پیاپی در حال گشوده شدن هستند، همچنان بسته مانده اند.
در مواجهه با «شعر متفاوط» کاری به شاعر و ذهنیت و خواست مولفانه اش نداریم. شاعر بخشی از متن شعر است. هر خواست و نیتی که در متن شعر باشد یا امکان ساخته شدنش توسط خواننده احتمالی و متکثر باشد، در حوزه آگاهی شعر قرار دارد.
در نتیجه چشم انداز «پدیدار شناختی» که در آن شاعر به عنوان سوژه استعلایی هر چیزی حتی «من» خود را در پرانتز می گذارد تا جهان واقعی را به محتوای آگاهی خود تقلیل دهد و به واقعیت نابی برسد که در ذهنش به مثابه «پدیده ناب» ظاهر شده و آن را در شعرش بازنمایی کند، نمی تواند مورد پذیرش «شعر متفاوط» باشد. به باور متن پیش روی شما، خود عمل در پرانتز قرار دادن یا تقلیل پدیدارشناختی جهان واقعی، یک «حرکت زبانی» است. بدون «زبان» امکان حذف یا ندیده گرفتن چیزی وجود ندارد، همان طور که امکان افزودن به چیزی و پدید آوردن چیزی یک سر ذهنی، بدون «زبان» ممکن نیست. هر پدیده ذهنی یک پدیده زبانی است.
به همین علت، این عمل حتی در صورت ممکن بودن، پیش از این که کنار گذاشتن پیش فرض های شاعر نسبت به جهان واقعی باشد، گزینش یک فرض و برتری دادن به آن تلقی می شود، پس نه تنها امر نابی محسوب نمی شود، بلکه بیشتر مخدوش کردن زبانی جهان واقعی به حساب می آید که از یک منطق زبانی دیگر تبعیت می کند.
پس شاعر ناظر بی طرف نیست، طرفدار زبان ذهنی خود است که «خواننده» جهان واقعی است. از طرفی، این که شاعر چه خوانشی از جهان واقعی داشته و چه خوانشی از ذهنیت خود در شعرش ارائه کرده، اصلاً و به هیچ وجه مهم نیست.
تنها چیزی که اهمیت دارد این است: چگونه جهانی زبانی در شعر ساخته می شود که منطق های زبانی خود را دارد و در عین استقلال و بدون این که بازنمای جهان های دیگر (منطق های زبانی دیگر) باشد، می توان از آن به سمت ذهنیت یا واقعیت (جهان های دیگر) حرکت کرد، نه به قصد رسیدن به «خود» آنها که شدنی نیست، به قصد احضار آنها با «خواندن» و نشان دادن خوانشی از آنها به نحوی که خود این چگونگی که از آن داریم حرف می زنیم هم بخش جدانشدنی شعر باشد.
.بدیهی است که این «چگونگی» در «شعر متفاوط» سازنده یک مکانیسم خاص و تکرار شونده نیست. نه برای شاعر و نه برای خواننده احتمالی و متکثر شعر. بنابراین ایجاد یک امر عادتی نمی کند و همان طور که شعر، منطق درونی خود را مدام به تاخیر و تعویق می اندازد، توهم شکل گرفتن یک پدیده ذهنی یا یک امر واقعی را هم در متن خود با تاخیر دائم مواجه می کند.
هر شعر «متفاوط» یک ارگانیسم زبانی پویاست که با پویایی ذهنیت خواننده احتمالی و متکثر نیز برای ساختن لذت خواندن، آمیخته می شود. هنگامی که عمل خواندن شعر اتفاق بیفتد و بعد جدیدی به شعر افزوده شود، لذت خواندن به افقی تبدیل می شود که «رسیدن» به آن در عین ممکن بودن معوق می ماند.«افق» های زبانی هم رسیدنی نیستند، مدام به سمت شان می رویم و مدام نمی رسیم و مدام تغییر کرده اند.
پیش از این جاهایی نوشته بودم: هر شعر «متفاوط» را فقط با خودش می توان توضیح داد. حالا اضافه می کنم: خود این توضیح دادن هم از آن جا که «خوانشی» از شعر است، مثل دیگر افق های زبانی، نه قطعی است و نه یک بار برای همیشه. اگرچه لحظه هایی از «شناخت» آن شعر را در خود و با خود دارد، اما هنوز به لحظه هایی دیگر از آن نرسیده است.
گفتمان «شعر متفاوط» ضمن گفت و گو با دیگر گفتمان ها و نظریه های شعر و طرح پاره ای از انتقادهای نظری، به طور مرتب خود را نیز توضیح داده است. گاهی بحث ها صرفاً نظری بوده و زمانی با خوانش یک شعر خاص وارد یک حوزه تجربی / نظری شده است.
در تمام این گفت وگوهای با شعر و درباره شعر، همواره سعی شده تا به نقطه صفر گفت وگو برنگردیم. نخست با طرح چشم اندازهای جدید برای خوانش شعر و نظریه های شعر و پاسخ به پرسش هایی که زمان برای آنها پدید آورده، این حرکت تداوم یافته.
در مرحله دیگر، زمانی که شرایط ایجاب کرده، با تغییر استراتژی نوشتن، مثلاً تغییر استراتژی انتقاد مستقیم به انتقاد غیرمستقیم از یک نظریه شعری به دلیل اصرار شارح یا برخی از شارحان آن بر ایستادن در یک موقعیت خاص نظری که امروز دیگر جوابگوی شعر نیست، از به بن بست رسیدن گفت وگوها در فضای شعر جلوگیری شده. طی سال های اخیر شمار چنین گفت وگوهایی کم نبوده اگرچه همچنان ناکافی به نظر می رسد.
پس لازم است که با «شعر متفاوط» هم گفت وگوهای انتقادی به صورت پی گیر ادامه یابد به ویژه آن که «شعر متفاوط» در بحث های نظری به طور مداوم نحوه توضیح خود را اصلاح کرده و در وجوه تجربی شعر هم فضاهای تجربه نشده و بی سابقه ای را همچنان تجربه می کند و به سابقه شعر می افزاید. به عبارتی«شعرمتفاوط» به انتقاد از دیگری و توضیح خود اکتفا نمی کند و با خود نیز رفتاری انتقادآمیز دارد. به همین علت با همه بیان ها بیانیه ندارد بلکه همان طور که بارها و در موقعیت های مختلف متذکر شده ام. هر «شعر متفاوط» بیانیه خودش می شود. گفت وگو پیرامون «شعر متفاوط» و «تئوری تاخیر» را در شعر و خوانش شعر همچنان برای خود و شما باز می گذاریم.
محمد آزرم
http://tafavot.blogfa.com